رسانههای دیجیتال و تهدید آزادی
اولریش بک - فاجعه اصلی در این است که ما دیگر قادر به تشخیص فاجعه نیستیم.
اولریش بِک، یک جامعه شناس مطرح آلمانی است که نظراتش بحث برمیانگیزد و خود در بحثهای عمومی دخالت فعال دارد. او آثار پرخوانندهای دارد، از جمله "جامعه خطرخیز، در جستجوی مفهوم دیگری از مدرن" و "جامعه خطرخیز جهانی، در جستجوی امنیت از دست رفته".
مخاطره و خطرخیزی (ریسک) مفهوم مرکزی تحلیلهای اولریش بک را تشکیل میدهد. به نظر او خطر در این تصور این نهفته است که گویا همه چیز زیر کنترل است، پس خطری وحود ندارد. تکنولوژی مدرن با این تصور همراه است و از این نظر خطرخیز است.
مفهوم "خطرخیزی" اولریش بک، بلافاصله پس از فاجعه نیروگاه اتمی چرنوبیل بر سر زبانها افتاد. بک در مصاحبه زیر به خطرخیزی رسانههای دیجیتال میپردازد.
این مصاحبه در روزنامه آلمانی "فرانکفورتر آلگماینه" منتشر شده است.
آقای بک، شما میگویید، که در جامعه خطرخیز جهانی، فصل جدیدی آغاز شده: فصل دیجیتال. منظورتان چیست؟
اولریش بک: ما در دهه گذشته، یک سری از خطرهای جهان شمول را شناختیم. خطر نیروگاههای اتمی، خطر بحران مالی، خطر ترور و ۱۱ سپتامبر- و اکنون، خطر جهانی دنیای دیجیتال، که آزادی ما را تهدید میکند. به اعتباری، تمام این خطرها بخشی از توسعه تکنولوژیک است. و نیز اینها بخشی از نگرانیهایی است، که قبلا در حین مرحله مدرنیزاسیون این تکنولوژی جدید هم اظهار شده بود. اما اکنون به یکباره به رویدادی برخورد میکنیم، که در آن این خطرها در سطح جهان شمولی مسئلهساز میشوند، چنانکه اکنون آزادی ما را به خطر میافکنند
در اینجا اشاره دارید به افشاگریهای اسنودن؟
بله. در رابطه با خطرخیزی اتمی، حوادث نیروگاهها در چرنوبیل وسپس در فوکوشیما بحثهایی عمومی به راه انداخت. اما در مورد تهدید آزادی از طریق دنیای دجیتال، ما با منطق متفاوتی روبرو هستیم: در اینجا، مورد فاجعه تعیین کننده نبود، چرا که فاجعه اصلی، کنترل غلبه یافتهای بود که در سطح جهانی جا افتاده بود- به عبارت دیگر تثبیت انحصار اطلاعات، چنان بدیهی قلمداد شده ، که خطرات قضیه را در خود پنهان میکند.
بر این قرار منظورتان این است، که فاجعه رخ داده، اما کسی متوجه آن نشده، چون برای کسی قابل تشخیص نبوده. این همان چیزی هم هست، که خطرآفرینی برای آزادی را از دیگر مخاطرات متمایز میکند.
درست است. فاجعه اصلی در این است که ما دیگر قادر به تشخیص فاجعه نیستیم. در قضیه مورد بحث، ما بدینترتیب متوجه فاجعه ممکن شدیم، که یک متخصص امنیتی آمریکایی، منفردا، با استفاده از امکانات کنترل اطلاعات، قضیه را در دید جهانیان آشکار کرد. این یعنی وارونه شدن روش معهود.
این چه تأثیری بر غریزه درک افراد از خطرزایی میگذارد؟
غریزه درک خطر را شدیدا شکننده میکند، زیرا که این غریزه، نمیتواند مانند موارد خطیر جهانی دیگر، از جنبههای فیزیکی و واقعی مثل زمان و مکان، در قبال مورد خطرزا موضعگیری کند، از آن نتیجه بگیرد و یا همواره آن را در نظر داشته باشد. در واقع آن اعتماد به نفسی که به صورت طبیعت ثانوی ما درآمده، مبنی بر اینکه ما میتوانیم اطلاعات مدرن را کنترل کنیم، به ناگهان از هم میپاشد. در عین حال، از طریق این افشاگریها، هربار نیروی مقاومت ما تحریک میشود. بدین ترتیب میتوان این چنین هم نتیجه گرفت: برخی خصوصیات تمام مخاطرات جهانی مشترکاند.
چه خصوصیاتی؟
همه آنها وابستگی متقابل جهانی را به این شکل یا به آن شکل آشکار میکنند. همه آنها از یک نظر خاص جهانشمول اند، به این معنا که آنها فجایعی محدود به زمان، مکان و جامعهای خاص نیستند، بلکه در ورای این محدودههای زمانی و مکانی و اجتماعی قرار دارند. و سرانجام، همه آنها فرآوردههای جنبی موفقیت در نوگرایی و مدرنیزاسیون هستند، که در عین حال نهادهای مدرنیزاسیون را زیر سؤال میبرند. مثلا در مورد خطرزایی برای آزادی، امکانات کنترل دولت ملی در دموکراسی زیر سؤال میرود، و در موارد دیگر محاسبه احتمالات، بیمههای حفاظتی و غیره مورد تردید قرار میگیرد. افزون بر این، تمام این خطرها یک چیز مشترک دارند، و آن اینکه به صورتهای متفاوتی درک میشوند. اگر بخواهیم اصطلاح هانینگتون را تعمیم دهیم، ما با یک"برخورد فرهنگهای خطرخیزی" روبرو هستیم. نهایت قضیه اینکه ما با تورم فاجعههای تهدید کننده روبرو هستیم، به این صورت که هر فاجعهای از دیگری فراتر میرود.
آیا خطرزایی جهانی ترور خطرزایی برای آزادی را کمجلوه میکند؟
بله، این یکی از موانع اساسی است، که جلوگیری میکند از اینکه خطرزایی دیجیتال علیه آزادی، برای همگان شناخته شده و به موضوع اقدام عمومی تبدیل شود.
ولی ما هم اکنون در حال شناخت این خطر، به صورت عمومی هستیم.
بله، تازه همین الان، ولی آنهم در حدی بسیار محدود. و این شناخت احتمالا بسیار شکننده است. اگر از خود سؤال کنیم که کدام عامل نیرومندی میتواند تمایل به عمومی کردن آگاهی بر این خطر و بر مبنای آن عمل سیاسی را برانگیزاند، اولین جوابی که به نظرمان میرسد، دولت دموکراتیک است. اما در اینجا ما در واقع جای گرگ را با میش عوض میکنیم. اتفاقا همین حکومت است که چنین قدرت مسلطی را با درهمآمیزی با کنسرنهای بزرگ دیجیتال ایجاد کرده است، تا علایق دیرین خود یعنی امنیت ملی و بین المللی را بهینه کند. همین میتواند گامی تاریخی باشد که از تکثر دولتهای ملی دور شده و به سوی دولت جهانی دیجیتالی پیش میرود، دولتی که خود را از قید هر کنترلی "آزاد" کرده است.
پس خود شهروندان چه نقشی دارند؟
شهروندان را میشد دومین عامل مؤثر در این صحنه دانست. اما کاربران رسانههای اطلاعرسان دیجیتال خود به "سایبورگ" (Cyborg، اندامواره سایبری) تبدیل شدهاند. آنها این رسانهها را همچون اندامهای حسی به کار میبرند؛ رسانهها جزو طبیعی عمل آنها در جهان شده است. نسل فیسبوک همانا از این طریق بخش بزرگی از آزادی فردی و حوزه خصوصی خود را وامیگذارد؛ این واگذاری به صورت وابستگی به این رسانههاست.
به کدام مراجع دیگر کنترل فکر میکنید؟
به قانون اساسی آلمان. در تبصره ۱۰ آن آمده است:"اسرارمراسلاتی و مخابراتی خدشه ناپذیرند". این جمله گویی طنینی از جهانی زوالیافته است. این اصلا با جهانی شدن امروزه ارتباطات و امکانات کنترل آن جور در نمیآید. گفته میشود، ما در اروپا دارای ارگانهای نظارتگر نمونهای هستیم. یک سری تاسیساتی که تلاش میکنند، حقوق اساسی را در مقابل این فرا قدرت پیش ببرند، نهادهایی همانند دادگاه فدرال قانون اساسی، حفاظت دادههای شخصی، پارلمانها.
ولی تمام این تاسیسات - و به نظر من این آن تناقضی است که تعیین کننده است- تمام این تاسیسات، در انجام وظیفه خود باز میمانند حتی اگر درست عمل کنند. زیرا امکاناتی که آنها در اختیار دارند، در چارچوب دولت ملی محدود است، ولی ما در اینجا با پدیدهای جهانی روبرو هستیم که از امکانات دست یازی مربوط به یک قرن بعد برخوردار است. این همچنین در مورد تمام مخاطرات جهانی دیگر صدق میکند: پاسخهای عقل گرایانه و روشهای سیاسی- حقوقی، که ما در این نهادها داریم، با خطرات مذکور انطباق ندارد و فاقد نیروی راهگشای لازم است.
این طنین بدبینانهای دارد.
با وجود این، باید باز هم فراتر رفت و پرسید، که ما به مثابه جامعه شناس، مردم عادی و کاربران این وسایل اطلاع رسانی، آیا اصولا مفهومهای مناسبی در اختیار داریم تا با آنها توصیف کنیم، تا چه عمقی و چقدر اساسی، جامعه و سیاست توسط این وسایل دگرگون شدهاند. من شخصاً عقیده دارم، که تمام ما هنوز نه نامی، نه نقشهای و نه قطبنمایی برای این دنیای جدید داریم. و این اتفاقا به طور عمومی با شرایط جامعه خطر خیز انطباق دارد: ما از طریق دستآوردهای مدرن سازی و تحولات تثبیت شده، به میان آنچنان حوزهها و امکانات عملیای پرتاب شدهایم که هنوز برای آنها حتی توصیفات مناسبی نداریم.
میتوانید در مورد خطر آزادی بیشتر توضیح دهید؟
ما همیشه از این صحبت میکنیم، که یک امپراطوری جدید دیجیتالی پدید آمده است. ولی هیچیک از امپراطوریهای تاریخی که ما میشناسیم، مثلا یونان یا ایران، ویژگیهایی را نداشتند که مشخصه این امپراطوری جدید اند. این امپراطوری دیجیتال، بر چنان ویژگیهایی از دوران مدرن بنا شده، که ما آنها را هنوز به درستی نشناختهایم. اساس آن نه بر قدرت نظامی است و نه ظرفیتی برای ادغام سیاسی و فرهنگی در ورای فواصل. اما دارای امکانات کنترل گسترده و نافذ در چنین دامنه و عمقی است که در نهایت تمام سلیقهها و ضعفهای فردی را بر ملا میسازد- ما همه تبدیل به شیشه میشویم، کاملا شفاف.
اما این امکانات کنترل به هیچ رو نمیتوانند با مفهوم تا کنونی امپراطوری توضیح داده شوند، و در اینجاست که دوگانگی مشخصی هم سر بر میاورد: از طرفی ما دارای امکانات عظیم کنترل هستیم، و همزمان آسیب پذیری غیر قابل تصوری در این کنترل دیجیتال نهفته است. هیچ نیروی نظامی، قیام، انقلاب، و هیچ جنگی قادر نیست این امپراطوری را به خطر اندازد، اما یک شخص شجاع و تنها، مردی ۳۰ ساله با تخصص در امور اطلاعاتی، آن را به لرزه در میآورد، به این صورت که همین سیستم اطلاعات را علیه خودشان بر میگرداند.آری در این مورد، کنترل غیر قابل تصور و آسیب پذیری غیر قابل تصور، دو روی یک سکه هستند.
از ارتباط بین خطرات متراکم، و سردرگمی و ناتوانی در بیان چه چیزی حاصل میشود؟
در این سیستمِ کنترل فوق کامل، امکان مقاومت از طرف اشخاص منفرد وجود دارد. چنین چیزی در هیچ یک از امپراطوریهای گذشته دیده نشده است. این نشانگر قدرت تقابل افراد شجاعی است که در شغل خود تصمیم به مقاومت میگیرند. یکی از سوالات اصلی در این مورد این است، که آیا ما در این کنسرنهای عظیم دیجیتال، نوعی سندیکای قانونی برای به اصطلاح "فاش کنندگان" (whistleblower) و از آن مهمتر قانونی در مورد ملزم کردن افراد برای برای مقاومت در شغل خویش بگذرانیم، که در ابتدا مثلا در سطح کشوری عمل کند، و سپس به سطح اروپایی گسترش پیدا کند.
ولی توده کاربران معمولی، برعکس اسنودن، شناختی از ساختمان و قدرت این، به قول شما، امپراطوری ندارند.
باید دقیقا مشخص شود، که منظور از اشخاص منفرد چیست. درست همین نسل جدید، که این شبکه اجتماعی را به ابزاری برای تکمیل کردن بدنه اطلاعاتی خود تبدیل کرده است، از نظر فیزیکی توانایی درک آنرا کسب کرده است. از سازماندهی اعتراضات، تاارتباطات جهانی، و بالاخره روابط عاشقانه مجازی، به بخشی از وجود وی تبدیل شده است، بدون اینکه تاکنون از امکانات کنترل سیستم هراسی داشته باشد.
منظورتان این است، که خطر برای آزادی، در مقایسه با خطرات دیگر مثل خطر لطمه به سلامتی در اثر مثلا تغییرات اقلیمی میتواند جور دیگری تفسیر شود؟
لطمه به آزادی درد ایجاد نمیکند، انسان احساسش نمیکند. نه بیماریای، نه سیلی، و نه فقدان شانسی برای یافتن کار. آزادی میمیرد، بی آنکه انسانها از نظر فیزیکی آسیب ببینند. در هر سیستم سیاسی، قول به امنیت، هسته واقعی قانونیت و جبر آنست، در عین حالیکه آزادی، همیشه در درجه دوم قرار میگیرد. اتفاقا اگر از نقطه نظر من به عنوان جامعه شناس به مسئله نگاه کنیم، خطر برای آزادی از تمام خطرات دیگری که جهان را تهدید میکند، مستعدتر برای بروز است.
و حالا از نظر سیاسی چگونه باید به این خطر واکنش نشان داد؟
این بستگی به آن دارد، که ما چیزی همانند انسانیت دیجیتال را فرمولبندی کنیم. باید حق پایهای حفاظت دادهها و آزادی دیجیتال را به حق انسانی جهان شمولی تبدیل کرد و کوشید آنرا مثل دیگر حقوق انسانی، علیرغم مقاومت ها، به کرسی نشاند.
نمیتوان در این خواست کمی تخفیف داد؟
نه، از این کمتر نمیشود. هدفی کمتر از این را نمیتوان مطرح کرد. آنچه اخیرا همه جا شنیده میشود، این است که باید از دستاوردهای جدید فنی برای حفاظت خود از دستدرازیهای اطلاعاتی استفاده کرد. اما این کار اولاً به این معنی است، که ما مسئلهای جهانی را به یک موضوع فردی فرو کاهیم، و ثانیا خود این نوعی فاجعه است، که ما فاجعه را از دید خارج کنیم، چرا که کنترل همواره تکمیلتر میشود. این دقیقا در جایی اتفاق میافتد که ما به آن فقط به صورت فنی و فردی واکنش نشان دهیم.
آنچه نیاز است، یک ابرام جهانی است، که چنین خواستهایی را به کرسی بنشاند. از این نظر چندان تفاوتی بین خطر برای آزادی، و خطر تغییرات اقلیمی وجود ندارد.
این همان روضه همیشگی است: حکومت ملی قادر نیست، در سطح جهانی هم نیروی فعالی وجود ندارد، که بتوان روی آن حساب کرد. ولی باید در نظر گرفت، که اکنون یک ناآرامی در سطح جهانی رخ داده است، خطر جهانشمول، دارای قوهٔ محرکه بالایی است که تمام چیزهای دیگری را که قبلا وجود داشته اند، مثل طبقه کارگر، تحت الشعاع قرار میدهد. حال بستگی به این دارد که این ناآرامی را، که در درجات متفاوتی در جنبشهای اجتماعی و احزاب سیاسی، در کشورهای جداگانه نفوذ کرده است، از نظر سیاسی جمع کرد و حول ایده پیشگفته تحرک بخشید.
ولی آیا چنین هنجارهایی میتوانند به گونهای فراگیر متحقق شوند؟
اتفاقا اندیشه مداوم بر خطراتی که دوست و دشمن را در بر میگیرد، به خوبی میتواند به روندهایی برای ایجاد هنجارهایی در سطح جهانی فرا روید. میتوان گفت که آگاهی حقوقی برهنجارهای جهانشمول از دل انزجار افکار عمومی جهانی از پایمال شدن همین هنجارها سر بر میآورد. ما در تحولی تاریخی قرار گرفته ایم که در آن هر بار به همین جا میرسیم. ما نیاز به اختراع فراملی سیاست و دمکراسی داریم، چیزی که این امکان را فراهم کند که حقوق پایهای دمکراسی در مقابل سروری انحصارات کنترلکنندهای که استقلال کامل یافتهاند، حیات دوبارهای یابد و بتواند خود را به کرسی بنشاند.
نظرها
نظری وجود ندارد.