محسن نامجو: «به طول زندگیام دلگیرم»
سارا روشن- در پایان تور اروپایی محسن نامجو که در آمستردام برگزار میشود، با محسن نامجو گفتوگو کردهام.
محسن نامجو و گروهش از ۲۷ سپتامبر در کانادا و اروپا در شهرهای مختلف تور گذاشتند. اجرای پایانی این تور در روزها ۷ و ۸ نوامبر در شهر آمستردام خواهد بود. به این مناسبت با او گفتوگویی انجام دادم:
حدود یک ماه است که در سفر هستید و در ۱۲ شهر اروپا کنسرتهایی برگزار کردهاید. بعد از این اجرا در چه حال و هوایی هستید؟
این روزهای آخر که در آمستردام هستیم، یک فاصله یکهفتهای با اجرای قبلیمان که در میلان بود داریم و خوب است که این فاصله افتاده. چون در دو اجرای آخر من واقعاً احساس خستگی میکردم. قبل از سفر فکر میکردم از لحاظ روحیـ روانی خسته شوم. بهخاطر اینکه ۸۰ـ ۷۰ درصد ترانهها مدام تکرار میشوند و برای خودم هم خوشایند نیست که یک چیز تکراری بزنم. ولی این اتفاق خوشبختانه نیفتاد. یعنی هر بار که با دوستان نوازنده با هم بودیم، در هر اجرایی یک اتفاق جدید میافتاد. ترکیب همان بود، ولی شکل اجرا فرق میکرد. منتها از نظر جسمانی واقعاً خسته شدهام.
در این تور شما آلبوم «۸/۱۳» را معرفی میکنید و البته بعضی از آهنگهای قدیمیتان را هم که خیلی پرطرفدارند، اجرا کردهاید. اکثر تورهای شما، حداقل در اروپا، یکنفره بوده با دو سازی که خودتان مینوازید. این اولین بار است که با گروهی از نوازندگان کنسرت برگزار میکنید. واکنش مخاطبها چطور بود؟
با دوستان نوازنده میتوانیم قطعههای «جبر»، «ترنج» و دوسه تا دیگر را بزنیم. در آن قطعههای قدیمی هم به خاطر اینکه شکل ارکستراسیونشان فرق میکرد، مثلاً گروهی که با آنها بتوانیم «بیابان» را اجرا کنیم، با گروهی که بشود با آنها مثلاً «ایکاش داوری» یا «جبر» را اجرا کرد، فرق میکند و این یک جوری از هیچ لحاظ مقرون به صرفه نیست. چون نوازندهای که فقط دو قطعه را میزند، باید در کل سفر همراه باشد. راجع به «ترنج» و «جبر» این اتفاق بیشتر از بقیه افتاد و بعضی لحظاتش واقعاً به یادماندنی بود. یعنی من یاد زمانی میافتادم که این آلبوم در ایران شنیده میشد. حال یا به صورت غیر مجاز و یا بعداً زمانی که به صورت نیمهرسمی منتشر شد. آن موقع من ایران نبودم، آن لحظه تحریر اول «ترنج» یا «جبر جغرافیایی» یا قطعههای دیگر که شنیده میشد، و من تجربه مستقیم لذت بردن مخاطب را نداشتم. ولی در این اجراها برای اولینبار بود.
الگوبرداری از «رادیو هد» برای تنظیم ریتم های لنگ
در این اجرا شما با سه نوازنده غیر ایرانی اجرا میکنید که همه مهاجرهای آمریکایی هستند: رابرت شلتون (Robert Shelton)، ازرا لیپ (Ezra Lipp) و جیمز ریوتو (James Riotto).
نه مهاجر نیستند.
آنها هم از ملیتهای مختلفاند.
آره، ولی بههرحال چند نسل قبلشان اینجا بودند. هر سه متولد آمریکا هستند. رابرت کیبوردیست ما متولد کالیفرنیاست. ولی آن دو نفر متولد شرق آمریکا هستند و بعد برای تحصیل موزیک، رفتند کالیفرنیا و آنجا در کالج باهم آشنا شدند. من هم زمانی که فلوشیپ (بورس) گرفته بودم، در کالیفرنیا با جیمز و رابرت که بیس پلیر و کیبورد پلیر هست، آشنا شدم. آنها خودشان یک گروه موزیک داشتند به اسم «مونین داو» که سیدیشان هم همراه ما در این تور هست، برای دوستانی که علاقه دارند تهیه کنند. بعد آنها من را به ازرا معرفی کردند که نوازنده درام است و اصلیتش هم مال ماساچوست است و بدون اغراق میتوانم بگویم که بهترین نوازنده درامیست که من در زندگیام دیدهام.
شما از لحاظ موسیقایی چطور از نظر شخصیتی باهم جور شدید که بتوانید گروهی را تشکیل دهید و یک ماه با هم همسفر باشید؟
همکاری اول در ارتباط با ۸/ ۱۳ نبود. سال ۲۰۱۰ که من با این دوستان آشنا شدم، برای اولین بار که زندگیام در بیرون از ایران تثبیت شده، تصمیم داشتم بعضی از کارهای قدیمی و همچنین چند قطعه جدید را با یک گروه کار کنم که چند تا دوستان ایرانی هم در آن ارکستر اولیه بودند که به من کمک کردند. از جمله اردلان پایوار از گروه کیوسک یا برای اجرای اولمان آرش سبحانی گیتار زد. بعد از آن، سال ۲۰۱۰، درلسآنجلس میبایست کنسرت برگزار میکردیم، با این دوستان و یکی دوتا نوازنده دیگر آمریکایی. البته ارکسترمان ارکستر بزرگی بود و قطعات مختلفی را شامل میشد. تارا کمانگر هم در آن ارکستر برای پیانو کمک کرد. ولی بعد از اینکه آن اجراها تمام شد، من و رابرت نشستیم توی خانه و کمی بداههنوازی کردیم، با سهتار و پیانویی که او در خانه داشت. من چهارگاه و شور و نوا را به او معرفی کردم. اینطور بود که ارتباطی به وجود آمد. رابرت اولین کسی بود بین این سه نفر که با موسیقی ایرانی ارتباط گرفت.
البته این بچهها همه موزیک جاز خواندهاند و من هم قبل از اینکه بروم آمریکا، هیچ دانشی راجع به موزیک جاز نداشتم. یعنی آنجا بود که توسط دوستان ایرانی و آمریکایی، همین بچهها، به کنسرت رفتم و سیدی به من معرفی شد که گوش میکردم. ما درباره یکی دو ایده حرف زدیم. میخواستیم دور هم جمع شویم و ساز بزنیم و یکی دو الگوی موسیقایی داشته باشیم. یکیاش مثلاً «رادیو هد» بود. رادیو هد به خاطر اینکه از ریتمهای لنگ استفاده میکنند یا در دهه ۷۰ میشود از «کمل» حرف زد. راجع به این چیزها حرف زدیم که من گفتم من چندتا قطعه دارم هر کدامش توی یکی از گامها یا دستگاههای ایرانیست و مشخصات همهشان این است که قرار است ریتم به قول معروف ساده نداشته باشند. در همه، ریتمها یک حالت لنگ و نامتوازن هست. به این بهویژه ازرا که نوزانده درام است، هم خیلی علاقه داشت و هم در آن تبحر ویژه داشت و هم پیگیر شد برای اینکه ایدههای خودش را گسترش دهد.
خلاصه کلام اینکه ما یک سال با هم ساز زدیم. البته این یک سال هم پیوسته نبود؛ ماهی یکی دو بار دور هم جمع شدیم، و چیزی آن وسط اتفاق افتاد. آنها از سمت جاز که مطالعه کرده بودند و رشتهشان بود و در آن تجربه داشتند، آمدند به سمت موسیقی ایرانی که قطعات من در آن بهعنوان نمونه شکل گرفته بود که کار کنیم و من هم شروع کردم به فکر کردن به تنظیم دیگری از قطعات خودم که از دل آن این چند قطعه درآمد.
صفحه بعد:
نقدی از سر خشم به روشنفکری دینی
شما الان از این تنظیمها راضی هستید؟ چون در یکی از گفتوگوهایتان با کامبیز حسینی گفته بودید که تنظیمهایی که سالهای پیش در کارهای هایده و شهرام شبپره میشنیدید، تنظیمهای خیلی حرفهای هستند و شاید نسل شما هنوز به آن تنظیمها نرسیده باشد.
بله. آن یک بحث جداگانه است و درباره کلیت موسیقی زیرزمینیست. نقدی است که من به فضای روشنفکرانه دارم. آن حرفها به تنظیم این آلبوم ربط ندارد. بین آلبومهایی که من کار کردم، میشود گفت که از لحاظ موسیقایی از ۸/ ۱۳ خودم راضیترم. آن هم به خاطر اینکه باز خودم نقش اصلی در تنظیمش نداشتم. کار هر چهار نفرمان بوده. یعنی باز شاید صحهای باشد بر همان صحبتی که با کامبیز شده. یعنی من خودم در رابطه با خودم میتوانم معترف باشم که آدم کاملی در زمینه تنظیم نیستم و فقط میتوانم آرزو کنم که کاش شرایطی پیش میآمد یا در آینده پیش بیاید که ملودیهایم را، که میتوانم ادعا کنم حامل بار موسیقایی هستند، کسی که متخصص این قضیه است تنظیم کند و بهعنوان خواننده خودم هم روی آن بخوانم. حتی راجع به نوازندگی سهتار هم همین طور. یعنی همیشه ایدهآلم این بود که این قطعهها را یک نوازنده سهتار به جای من بزند. ولی خب به دلایل مختلف این مسأله شکل نگرفت که حالا دلایلش بماند. اما در رابطه با این آلبوم من از همکاری با این بچهها خیلی راضیام.
ترانه ۸/ ۱۳ نقدیست از سر خشم به روشنفکری دینی
در این آلبوم یک ترانه دارید، همان ترانه ۸/ ۱۳، که کنایههایی میزند به امام غایب شعیان، امام مهدی. وقتی برای اولین بار این ترانه را شنیدم، فکر کردم خیلی جنجالبرانگیز خواهد شد؛ شبیه ترانه«نقی» شاهین نجفی. ولی این اتفاق برایش نیفتاد. فکر میکنید چرا این ترانه کمتر شنیده شده؟
همه آدمهایی که من را میشناسند یا فکر میکنند که من را میشناسند، بر اساس قضاوت دورادوری که از روی موزیک من یا هر چند گاه از روی مصاحبه یا لحن کلام من دارند، میتوانند حدس بزنند که من هیچ وقت هیچ قطعهای نمیسازم که جنجالبرانگیز باشد. حتی آن قطعه اصلی، قطعه قرآن هم، درست است که متوجه بودیم که داریم کار خطرناکی میکنیم و میتواند دردسرساز باشد، منتها اعتماد کردیم به دوستانمان که داشتند آن را ضبط میکردند، که پخش نخواهند کرد و ما فقط دوست داریم این تجربه را انجام دهیم، برای اینکه یادمان نرود که خب چند سال بعد، که من نمیدانم توسط چه عواملی، آن دردسرها پیش آمد و پخش شد. ولی قطعه ۸/ ۱۳ هم، یعنی نه فقط در رابطه با ۸/ ۱۳، در رابطه با همه قطعات، من عاشق فرم هستم و با اینکه بههرحال هیچ فرمی جدا از مضمون نیست، ولی همانطور که اول هم گفتم، ایده کل این قطعه بر این اساس شکل گرفت که یک نوازنده ایرانی، یک موزیسین ایرانی با سه نوازنده آمریکایی بنشینند دور هم و ایده اصلیشان این باشد که با ریتمهای لنگ کار کنند، بر اساس چند ملودی که آن موزیسین ایرانی ساخته است. حالا آن قطعه شعری هم داشت و آن شعر هم آگاهانه گفته شده بود. در آمریکا هم گفته شده بود. شعر «خط بکش» هم همینطور.
حالا درست است جریان این شعر «خط بکش» این است که شخصیتر بوده، ولی قصد متلکگویی و مسخرهکردن داشت. من این را انکار نمیکنم، ولی قصد اینکه جنجال بیافریند نداشت. یعنی حداقل من در این رابطه هیچ مسابقهای با کسی ندارم و فکر هم میکنم اتفاقاً بد هم نیست و اگر دردسر قطعهای کمتر باشد، طبعاً آدم باید خوشحال باشد تا اینکه ناراحت. ولی وجوه موسیقاییاش اگر مورد توجه قرار نگیرد، مثل همه کارهای دیگر من، میتواند کمی باعث دلخوری یا رنجش بشود که کاش وجوه موسیقاییاش مورد توجه قرار میگرفت. ولی اینکه یک متلکی به یک چیزی بگویی، حرف دیگریست. در هر صورت این متلک را اگر ما نگوییم، بعد از ما خواهند گفت، قبل از ما هم گفتهاند.
در واقع ایده اصلی آن شیطنتی که در مضمون ۸/ ۱۳ وجود دارد، همان جملهی آخرش است که نقدیست از سر خشم به روشنفکری دینی. اینکه ۳۰ سال عمر این جوانها را تباه کنند و بعد تازه فکر کنند. مثل اینکه طرف بعد از چهارصد سال تازه الان کشف کند و بگوید من راستی یک چیزی کشف کردم، زمین هم گرد است و اسم خودشان را هم بگذارند روشنفکر. سالهای سال همه سرمایههای مملکت که از بین رفته، تازه آقا (اکبر گنجی) آمده در بیبیسی مصاحبه میکند که راستی طبق تحقیقات من امام زمان هم نیست. خُب من میگویم خیلی ممنون، ما منتظر بودیم شما بگویید که امام زمان نیست. این چیزهایی بود که خشم و نفرت من را برانگیخت و هیچ ربطی هم به رابطه شخصیام با افراد ندارد. موقعیت کاری ایشان یا هر کس دیگری، زحماتی که کشیدهاند و زجرهایی که دیدهاند، اینها همه برای من سر جای خودش است و در قضاوت من تأثیر ندارد. ولی این مسئله مورد نقد من بود و راجع به آن هم این قطعه ساخته شد.
پای ما به زنجیر «نگاه متعهد به هنر» بسته است
در صحبتهایتان یک دغدغه اجتماعی به گوش میرسد؛ دغدغهای که شما دارید برای همنسلهای خودتان در این ۳۰ سال گذشته. در ترانههایتان هم این شنیده میشود. از همان جبر جغرافیایی گرفته تا همین ترانه ۸/۱۳ یا خط بکش و یا ترانه تهران که خیلی واضح از تهران میگویید. از دختر لر میگویید، از امیری که رفته، از خودت که دلشکسته رفتی و ماندهای.
اینها را من نمیگویم، اینها را شاعر (محمدرضا حاج رستمبگلو) میگوید.
ولی انتخاب شما بوده که این را در این فرم بیاورید. این دغدغه را در خیلی از کارها میشود شنید و این دغدغه را حتی در موسیقی کارهایتان هم میشود شنید. آن حس و حالی که کنار آن ترانههای ایجاد میکنید، حس و حالیست که نشان میدهد چقدر ذهنتان با این موضوعات مشغول بوده. حالا میآیید یک جمله را انتخاب میکنید در یکی از ترانهها و میگویید که دور ایران را خط بکش/ تف و لعنت بر این سرنوشت. و این جمله این قدر در آن ترانه برجسته است که شاید این یکی از آن ترانههای جنجالبرانگیز این آلبوم شده که خیلی انتقاد برانگیخته. پاسخ شما هم تا جایی که من این کنسرتهای قبلیتان را مرور کردهام، این بوده که نظر شخصیتان است. چطور میتوانید این قدر دغدغه داشته باشید برای ایران و الان در طی این سالها به این نتیجه برسید که دور ایران را خط بکش. این از کجا میآید و از کدام دغدغه محسن نامجو میآید؟
اینکه گفتم یک داستان شخصیست، به خاطر این است که آدم در یک لحظه یا طی یک هفته، ۱۰ روز، ۲۰ روز یا یکماه ممکن است حالش بد باشد. اتفاقاتی در زندگی شخصیاش افتاده باشد و احساس کند چیزهایی در زندگیاش خراب شده و بر اساس آن در همان موقعیت یا بعدها به یاد آن موقعیت یک چیزی هم یادداشت کند و بعد با یکی از ملودیهایی که قبلاً در ذهناش میپرورانده یک قطعه این جوری شکل میگیرد. یا حداقل قطعه «خط بکش» اینطوری شکل گرفته. یعنی کلاً نه دوستانی که این قطعه را دوست داشتند و نه آنهایی که به آن انتقاد داشتند، نظراتشان به من منعکس نشد. یعنی یک جوری خودم هم نخواستم منعکس شود و چون تکلیفام با این قطعه روشن بود، قبل یا بعد از اجرای این قطعه در هر کنسرت گفتهام (من این توضیح را تقریباً در همه کنسرتها دادهام و اگر باز هم اجرا کنیم خواهم داد) که این قطعه نه میتواند ادعا کند که به کسی توصیه میکند و نه میخواهد کسی را ناامید کند یا هر چیز دیگری. این یک جمله است که یک موزیسین دارد به خودش میگوید. هیچ چیزی بیشتر از این نیست. ولی این به خاطر ریشههای فرهنگی ماست. اینکه هنوز که هنوز هست، ضربههای آن نسل پیش که به هنر بهعنوان یک وسیله ایجاد تعهد نگاه میکرد و بعد از آن هم که رژیم در ایران عوض شد این مسئله تغییر نکرد، بلکه فقط مضمون تعهد عوض شد. هنوز ما دست و پایمان به این دیدگاه و به این نگاه به هنر، زنجیر است.
وقتی من میگویم عاشق فرم هستم، لزوماً به معنی دورانداختن مضمون یا اهمیت ندادن به طرح هنری نیست؛ متضمن این بحث است که دوست داری به زیبایی مطلق فکر بکنی. به زیباییای که در کار من، چینش زیباشناسانه ریتم است و برای مثال در کار یک فیلمساز مسائل تکنیکی و تصویر است. یعنی همه اینها کنار همدیگر. مثلاً وقتی شعر حافظ را صد جور ریتماش را عوض میکنی، کلماتش را تکرار میکنی، از بین میبری، میخوانی، لحن را عوض میکنی و همه اینها، به خاطر این است که من تعهدی به حافظ ندارم، بلکه تعهد به زیباییای دارم که حافظ خودش هم متعهد به آن زیبایی بود. من نه قدرتش را دارم و نه میتوانم خدای نکرده ارزش حافظ را پایین بیاورم. این همه تصنیف روی اشعار حافظ ساخته شده، از آهنگسازهای موسیقی سنتی. ما میدانیم حافظ چه میگوید.
نکته این است که فکر کنید آیا میتوانید با یک فرم جدید در کنار آن معانی حافظ یک بیانمندی امروزی به آن بدهید؟ چیزی که مخاطب جوان امروزی یا نسل دومی که اینجا دارد زندگی میکند و اینجا رشد کرده و هیچ چیزی اصلاً از حافظ نمیداند، یک آدم هلندی، یک آدم انگلیسی، میتواند مثلاً تا اندازهای.... یعنی مخاطب ایرانی هم بشود مثل مخاطب هلندی و جفتشان اصلاً نفهمند که حتی شعر هم مال حافظ است، ولی فرمی را بشنوند که این فرم به نظرشان چالشبرانگیز است. علت ایده فرم این است. ولی آن قطعاتی هم که شما فرمودید تعهد اجتماعی در آن بود.
دغدغه اجتماعی بیشتر.
هیچ کدامش از حد شخصی فراتر نبوده.
صفحه بعد:
این نشان میدهد که محسن نامجو با مسائل اجتماعی درگیر است. تعهد اجتماعی را میتوانیم کنار بگذاریم. چیزی که شاید برای من و خیلی از مخاطبهای دیگر جدابیت دارد این است که محسن نامجو این دغدغهها را از کجا میآورد، چه جوری آنها را در جامعه میبیند، بررسی میکند و آنها را تبدیل میکند به یک ترانه. آن پروسه چه جوری میگذرد؟ از کجا محسن نامجو به اینجا میرسد که بگوید دور ایران را خط بکش! از نظر فلسفی، از نظر درونی، آن چیزی که در ذهن محسن نامجو میگذرد چی هست که به اینجا میرسد که بگوید دور ایران را خط بکش که خیلی هم شخصی است.
حقیقتاش خیلی فلسفی و درونی نیست. این مثالی که شما میفرمایید یک اتفاق شخصیست که برای یک نفر میافتد و روی او تأثیر میگذارد و بعد میبیند که خودش باید دور ایران را خط بکشد، حداقل تا اطلاع ثانوی. یعنی جزو کارهاییست که اتفاقاً از لحاظ مضمونی حتی پیچیدگی عقاید نوکانتی یا ایکاش ایکاش داوری داوری را ندارد. سادهتر بیان میشود و معصومانهتر است. در این حد است. یک نکته را هم من خدمتتان بگویم. شاید این ما را بکشاند به همان صحبتی که در چند سال بیرون از ایران مضمون واحد بعضی ازمصاحبهها بوده که من هم بدم نمیآید اینجا دوباره راجع به آن صحبت شود. اینکه بیرون از ایران به چه شکل است؟
این ما را به همان بحث راهنمایی میکند و آن هم اینکه یک آدمی از جبر جغرافیایی، از سه راه آذری یا از هر چیز دیگری تحت تأثیر قرار گرفته. حالا اینکه پروسهاش به چه شکل است، واقعاً صادقانه سئوال سختیست و من نمیدانم چه جوری باید گفت. فقط میتوانم بگویم که خُب آدم زندگی میکند، در عین حال کار موزیک هم میکند و بعد اینها فعل و انفعالاتیست درون آدم، در طی یک روند خیلی کند و طولانیمدت. خیلی پیش آمده برای خیلی از بچههای موزیسین یا نویسنده که شده چند سال هم چیزی ننویسند یا در یک سال چندتا کار انجام دهند. چیز قابل توضیحی نیست. ولی کلیت قضیه این است که اگر من آن کارها را راجع به سه راه آذری یا بقیه ساختهام، اگر بخواهم همان واژه شما را بهکار ببرم، هیچوقت در نظر نگرفتم که دغدغهای نسبت به سه راه آذری خواهم داشت. اولاً سه راه آذری هم باز یک مسئله شخصی بوده. ولی حال بگوییم راجع به مضمون جبر جغرافیایی یا مضمونی که در عقاید نوکانتی هست، راجع به دولت شرمنده یا هر چیز دیگری که مربوط به دوره قبل از این دولت شرمندهتر بود. همیشه این آمادگی وجود داشت که آقا اگر رفتی در یک محیط دیگری، باید درون و وجودت بتواند آماده برای هر تغییری باشد. چرا؟ برای اینکه احساس زیان، احساس بودن در یک موقعیت تراژیک (غمانگیز و فاجعهبار) به تو دست ندهد.
حتی اگر این عدم احساس زیان به این ختم شود که شما اصلاً قطعه نسازی، اصلا کار نسازی یا اصلاً هیچ وقت هیچ ترانهای ننویسی. کمااینکه از لحاظ آماری هم من در چهارـ پنج سالی که بیرون از ایران بودم، مثل آن دو سه سال آخر چیز زیادی ننوشتم. ولی اصلاً هیچ وقت این کمبود را احساس نکردم و حتی به آن فکر هم نکردم. به خاطر اینکه چیزهای دیگر جایش را گرفته. مثل موزیک و یا ایدههای موسیقایی دیگر یا کل کارهای نکردهای که هنوز وجود دارد. من همه عمرم را میخواهم صرف موزیک کنم، نه صرف هیچ نوع دغدغهای که خدای ناکرده منجر به وجود آمدن طراحی پرچمی یا جمعی بشود. من اصلاً گرایش به هیچ فکری ندارم که منجر به تشکیل یک تشکل جمعی حتی سه نفره بشود. از دو نفر بیشتر شود، من شرکت نخواهم کرد.
ولی نکته این است که من واقعاً راجع به این صحبت آخری که خدمتتان عرض کردم، نگران هیچ قضاوتی نیستم و اگر شما مثلاً آمار بگیرید از کل قطعات من که چه میدانم شاید ۱۰۰ یا ۱۲۰ تا بشود، از بین آنها قطعاتی که مشخصاً حرف مستقیمی به معنی نقد سیاسی یا اجتماعی میزنند، به ۱۰ تا هم نمیرسد. نکته این است که من اساساً با همه آن چیزهایی که ریشههای فرهنگ جمعی ما را شکل میدهد، انواع و اقسام جمعشدنها، انجمن فلان، هیأت فلان، صادقانه عناد دارم. یک عناد شخصی دارم. یعنی حتی در حد طنز و تمسخر و اینهاست، از تمام پیشینیان ۴۰ سال پیشاش گرفته تا همه آن اتفاقاتی که در همین ایران یا هر جای دیگری میافتد. من میخواهم بدانم یک آدم تا آخر عمرش چقدر وقت دارد صوت تولید کند، به انواع و اقسام شکلها و وقتی از این دنیا میرود، میتواند به اندازهای که بضاعتاش بوده، در ذهن و توان و در جسماش، نت باقی بگذارد، برای کسانی که میآیند، برای لحظات خلوتشان، برای خلوت خانههاشان؟ این بزرگترین کاریست که من آرزویم است بتوانم انجام دهم و برایش دارم تلاش میکنم. تا اینکه بخواهی... یعنی یک ذره وقتات را بگذاری راجع به مثلاً یک جملهای که در فلان ترانهات یک وقتی یک جایی گفتهای، اینکه زاده آسیایی شده و فلان. من در رابطه با زاده آسیایی هیچگونه فعالیت اجتماعی قطعاً نخواهم کرد و خیلی هم خوشبختام که از این نظر بیرون از ایران هستم، به خاطر داشتن آزادی، راحتی، ریلکس بودن، آقابالاسر نداشتن. اینکه بتوانی به همهی دغدغههای موسیقاییات فکر کنی و اگرهمه این معنیها هم از دست رفت، حتی یک روز احساس کردی دیگر ایرانی هم نیستی. برای من مفهوم وطن هیچ اهمیتی ندارد.
ایران مثل پدری است که هیچ کاری برایت نکرده
در همین صحبتها و صحبتهای قبلیتان و در لحن صدایتان نوعی دلگیری به گوش میرسد.
حتماً هست.
از نقدهایی که دریافت میکنید که نقدها بیشتر متوجه مضمون کارهایتان است و موسیقیای که تولید میکنید نقد نمیشود و انگار آن تلاش و آن انرژیی که میگذارید برای اینکه صدا و موسیقی تولید کنید و تجربههای جدید در موسیقی بهوجود بیآورید، موسیقی تلفیقی یا هر اسم دیگری که میتوان روی آن گذاشت یا نگذاشت، اینها دیده نمیشود. چرا ما در ایران نقد سینما داریم، راجع به جزییات آن میتوانیم حرف بزنیم، ولی راجع به موسیقی نه؟ چرا کارهای محسن نامجو و خیلی نوازندهها و موزیسینهای دیگرمان نقد موسیقیایی نمیشنوند؟
جوابش مشخص است: ما منتقد موسیقی نداریم. یعنی منتقدی که موزیک بداند، تئوری بداند، انواع و اقسام موزیک را بشناسد و بعد متوجه اتفاقات موسیقاییای بشود که در یک قطعه رخ داده. خیلی تعداد کمی هستند. من اتفاقاً با یکی از همکاران شما آقای احدی در دویچه وله صحبت میکردم. این برای من بیرون از ایران جزو اتفاقات معدود بود که وقتی دارم توضیح موسیقایی میدهم، متوجه بشوم با کسی که روبرویم نشسته میتوانم احساس راحتی کنم، و حس کنم حرفم را میفهمد.
اما راجع به دلگیری که فرمودید. اتفاقاً بیشتر از نقد، من کامنتهای مثبت میشنوم. حالا خوشبختانه یا متأسفانهاش را نمیدانم. یعنی منظورم این است که حتی راجع به همان قطعه ۸/۱۳ یا خط بکش و بقیه هم، بیشترشان دوست دارند یا حق میدهند یا این مسئله شخصی را درک میکنند و یک عده هم نقد میکنند. دلگیری من اتفاقاً از نقد نیست، نقد من را بیشتر خوشحال میکند. ولی دلگیری در لحن من کلاً هست و یک دلگیری کلی است. دلگیرییست که به اندازهی تاریخچه زندگی خودم طولانیست. به اندازه همهی آن بیاحترامیها و همهی آن بیتعهدیهایی که آن کشور در رابطه با تک تک ما انجام میدهد و در درون ما هم میراثاش را باقی گذاشته است. این میراث که ما هیچوقت نمیتوانیم به هیچ چیزی وفادار بمانیم. به خاطر اینکه یاد نگرفتهایم، به خاطر اینکه درست تربیت نشدهایم. از اول کینه و نفرت و خشم و خشونت را به ما یاد دادهاند.
من وارد کشوری شدهام به اسم آمریکا. این را اولین بار است که دارم اینجا خدمت شما برای یک تریبون عمومی میگویم. کشوری که در تمام ۱۲ سال تحصیل هر صبح پرچمش را لگد کردیم و رفتیم سر کلاس. در آن کشور، که به ما یاد دادند پرچم آمریکا را لگد کنیم، من حتی یک ژتون غذا هم از دانشگاه جمهوری اسلامی نگرفتم. یعنی من حتی در دوران دانشجوییام... یعنی من حقوقی نگرفتم که یک قرانش ربطی به یک کار دولتی داشته باشد، در رابطه با هر کار موسیقایی که کردم. منظور اینکه آن کشور به من جز خشم و کینه هیچ چیز دیگری نداد. نه احترام داد، نه از لحاظ مالی حمایتم کرد، و نه موقعیت و ثبات اجتماعی. هیچ، هیچ. فقط یکسری آدم ولو، عصبانی، تا اندازه زیادی در رابطه با خیلی مسائل عقدهای تربیتمان کرد. حال من وارد کشور دیگری شدهام که در عرض چند ماه همه کارهای مهاجرت من با احترام انجام شده. همان کشوری که پرچمش را لگد میکردم. بهعنوان یک موزیسین با احترام کامل شما میتوانید اینجا باشید، این امکانات در اختیارتان هست، میتوانید هرچه خواستید بنویسید، کار انجام بدهید و... یعنی همه اینها به آدم چیز یاد میدهد و بابت سالهای زیادی از زندگیات تأسف میخوری. اینکه چرا عمرت را صرف شناخت بیشتر نکردی.
البته باید بگویم که باز ما شاید به خاطر دوستانی که داشتیم، به خاطر همنشینان آگاهتر نسبت به متوسط مردم، از موهبتهای زیادی در این زمینه برخوردار بودیم. من خودم از اطرافیان فرهیختهام خیلی چیزها یاد گرفتم. ولی در مجموع این جواب آن سئوال شماست که میفرمایید یکجوری دلتنگی در لحن هست. آره، متأسفی که داری این را میگویی. ولی مثل پدریست که هیچ کاری برایت نکرده و تو هم متأسفی که داری ولش میکنی. ولی هیچ چارهای هم جزو ول کردنش نداری. بنابراین بهتر است فراموشش کنی و با ناپدریات که دارد خیلی بیشتر به تو لطف و محبت میکند و زندگیات را شکل میدهد، زندگی کنی و او را بگذاری در خانه سالمندان خودش بماند. من در کنسرت هم همیشه بعد از آن قطعه میگویم، هر کسی دلش میخواهد خط بکشد، هر کسی هم نمیخواهد نکشد. یعنی این مسئلهی هر کسیست با خودش. اما بدیهیست که باعث تأسف است که نصف آن بچههای نابغهای که در دانشگاههای کالیفرنیا در رشتههای برق و کامپیوتر و دیگر رشتهها هستند، نصفشان اگر بروند ایران، دو سال آنجا باشند، به اندازه کل این هشت سال اتفاقات مهمتر و مهمتر میافتد، آن هم در کمتر از یک سال. ولی خب همین است که هست.
نظرها
تحسین
این شخص را بدون شک میشود نابغه موسیقی ایرانی دانست، یک نوآوری که کارش نیز بسیار جذاب است
Bahram
نامجو ٔبر عکس اکثر آیرانیها رو راست و صادق است. ابأیی ندارد که از شرایطی که میز بانش در اختیار او قرار داده و از مردم خوبی که ملاقت نموده تعریف کند. این صداقت در کار هنرش هم پیداست.vaghty که میگوید دور ایران را خط بکش.
او محسن نامجو نیست
[…] محسن نامجو: «به طول زندگیام دلگیرم» دل به دریا زدنهای محسن نامجو «خط بکش»: پرتره محسن نامجو […]
او محسن نامجو نیست | riskaaaaa
[…] از نامجو داشته باشد، اگرچه نامجو در مصاحبهی خود با رادیو زمانه گله کرده که چرا کسی موسیقی او نقد نمیشود. این بار نیز […]