ماکیاولی به چه معنا خودش ماکیاولیست بود؟
فشرده درسگفتاری از کوینتین اسکینر
مهران رضایی – این نوشته فشرده درسگفتاری از کویینتین اسکینر درباره ماکیاولی به مناسبت پانصدسالگی کتاب "شهریار" است.
مقدمه
تقریبا ۵۰۰ سال از زمانی که نیکولو ماکیاولی کتاب شهریار را نگاشته است میگذرد. طی این دوره همیشه او به عنوان یک متفکر غیراخلاقی و مروج اندیشه «هدف وسیله را توجیه میکند» شناخته شده است. اندیشمندان همدوره ماکیاولی مانند لارشفوکو، هابز و برنارد مندویل اندیشههای مشابهی را بیان کرده اند[1]، اما این اندیشهها هیچیک از ایشان را مانند او بدنام نساخته است. با وجود این امر، در صورتی که ماکیاولی را در زمینهای که او اندیشیده است، قرار دهیم معنای متن او لزوماً همانی نیست که تحت عنوان ماکیاولیسم شناخته میشود؛ اندیشهای که هر عمل رذیلانهای را برای رسیدن به هدف توجیه میکند. این مسئله به ویژه در روش شناسیای که کوینتین اسکینر مورخ و فیلسوف انگلیسی در مطالعه فیلسوفان سیاسی دارد میتواند آشکار گردد. اسکینر به جهت سهمی که در روش شناسی تفسیری مکتب کمبریج داشته است و نیز به دلیل هدایت برخی از مهمترین مجموعههای تاریخ اندیشه در مورد فیلسوفان سیاسی دوره رنسانس در زبان انگلیسی مشهور است.
در درسگفتار عمومیای که اسکینر در دانشگاه یورک به مناسبت پانصدمین سالگرد نگارش "شهریار" عرضه کرده است وی برخی از زوایای اندیشه اخلاقی ماکیاولی را بررسی میکند. برای درک موضع اسکینر باید در نظر داشته باشیم که او تلاش میکند که نشان دهد لزوما متن چونان جهانی منسجم و پیوسته معنادار نیست که به خودی خود درک شود. اما از سوی دیگر متن را همچنین نباید به مناسبات علی خارج از آن در تاریخ و اقتصاد و سیاست تقلیل داد. به جای این دو کار که او آنها را دو ارتودوکسی اشتباه در تاریخ اندیشه میشناسد، باید به زیرمتن زبانشناختی بازگردیم که در آن سخن نویسنده قابل فهم است، زیرمتن یا زمینهای که مجموعه نویسندگان، جریانهای فکری، زبان سیاسی موجود آن را تشکیل میدهد. در مورد ماکیاولی نیز او تلاش میکند که به جای معنابخشیِ زاید بر متن او، این زمینه را بیشتر تشریح کند و در ضمن آن معنای سخن را بشکافد. اسکینر محققی است که اندیشههای سیاسی را مثابه یک اجرای رتوریک یا خطابی میخواند. متون سیاسی به مثابه اندیشههایی بررسی میشوند که برای اِعمال مقاصد خود بر مناسبات قدرت، زبان را به کار میگیرند تا اثر خود را بگذارند. در این برداشت متون کنش دارند و در این زمینه مناسبات عمل میکنند.[2]
خلاصهای از درسگفتارِ
"ماکیاولی به چه معنا ماکیاولیست بود؟"
این ویدئو بازنمای درسگفتار کوینتین اسکینردرباره ماکیاولی است.
خلاصه سخن اسکینر در این گفتار چنین است:
کتاب «شهریار» متشکل از ۲۶ بخش است که بخش آخر شامل توصیههایی به مدیچی برای متحد کردن ایتالیا است و مابقی آن تحلیل چگونگی کسب و حفظ قدرت سیاس است. به نظر اسکینر مهمترین بخش این اثر فصل پانزدهم آن است که در آن ماکیاولی اشاره میکند قصد او از نگارش این اثر ارائه توصیه «عملی» است به دولتمردان. همانطور که در فصل بیست و چهارم اشاره میکند این امر برای ارائه توصیهای عملی نه برای شهریار موجود بلکه شهریاری جدید است که میتواند قدرت را کسب کند.
به نظر اسکینر مهمترین اصطلاحی که در کتاب شهریاروجود دارد اصطلاح «فضیلت» (virtue) است که در این کتاب کوچک بیش از ۶۰ مرتبه استفاده شده و یک بخش (بخش ششم) نیز به آن اختصاص داده شده است. این مفهوم بنابر تعبیر اسکینر به صورت یک اصطلاح تعریف شده به کار نرفته است و کاربرد آن نیز در سراسر این کتاب انسجام و یکپارچگی ندارد. آنچه در مورد این کلیدواژه اهمیت دارد شامل شش نکته است:
۱. ماکیاولی برخلاف کسانی مانند پلوتارک که در سیاست همه چیز را به «اقبال» نسبت میدادند، معتقد است که سیاست به دو مفهوم «اقبال» و «داوری» باز میگردد و نسبت میان این دو در کتاب «شهریار» اهمیت اساسی دارد. شهریار کسی است که دارای «فضیلت» است یعنی کیفیتی که فرد سیاستمدار بر اساس آن قدرت کنترل «اقبال» را دارد. بنابراین در این کتاب تضادی اساسی میان «فضیلت» و «اقبال» وجود دارد. سیاستمداران اغلب بد اقبالی را منشأ خطاهای خود میشمرند اما ماکیاولی فقدان فضیلت را منشأ این رویدادها میشمارد.
۲. نکته دوم، که در ارتباط با نکته نخست قرار دارد این است که «اقبال» در برداشت ماکیاولی امری اکتسابی است. به مانند آنچه در انگلیسی آمریکایی «خوشبخت شدن» (get lucky) میگویندش؛ یعنی آن خوشبختی که میتوان کسب اش کرد، در مورد «اقبال» نیز میتوان از امکان کسب شدن گفت. بنابراین راه کسب «اقبال» برای ماکیاولی داشتن «فضیلت» است. سیاستمدار کسی که است به درستی فرصتها را میشناسد و آنها را به «اقبال» خود مبدل میکند. مهارت چنین کاری «فضیلت» نامیده میشود.
۳. به نظر ماکیاولی وظیفه سیاستمداران اگر حفظ قلمرو حکومتی شان باشد این کار تنها به مدد داشتن مهارت این کار به دست میآید که عبارت است از «فضیلت». سیاستمدار میتواند حکومتاش را نگه دارد در شرایطی که بداند چگونه مورد نفرت یا سرزنش مردم قرار نمیگیرد. در صورتی که این دو یا یکی از این دو خصلت به او نسبت داده شود حاکمیتاش را از دست میدهد. کسی که قادر است جلوی این دو ویژه را بگیرد دارای فضیلت است. هرچند این فضیلت ناشی از ترس مردم از حاکم باشد. به نظر ماکیاولی سیاتمدارانی مانند مارکوس اورلیوس[3] و سپتیموس سِوِروس[4] حاکمانی بودند به طرزی فوق العاده «فضیلتمند» چرا که نه موضوع تنفر و نه سرزنش مردم بودهاند. به ویژه در مورد سِوِروس این فضیلت میتواند ناشی از مهارت وی باشد در اینکه با ایجاد ترس احترام کسب کرده است و این یک مهارت پذیرفته ذیل مقوله «فضیلت» نزد ماکیاولی است.
۴. نکته نهایی مفهوم «افتخار» در کتاب ماکیاولی است. باید در نظر داشته باشیم که ما در دوره متأخر رنسانس هستیم که در آن برخلاف جامعه مدرن ما با ارزشگذاری متفاوتی روبرو هستیم. در این دوره کسب افتخار و انجام کارهای ستودنی و بزرگ ارزش اخلاقی رایجی در فلسفه سیاسی و اخلاقی است. بنابراین حفظ قدرت تنها فضیلت مرد سیاسی نیست بلکه یکی از مهمترین کارهایی که وی باید انجام دهد کسب افتخار است. بنابراین فضیلت نسبتی با مفهوم «افتخار» نیز دارد. نکته مهمی که در این زمینه باید به آن اشاره کرد این است که در این دوره تنها ماکیاولی نیست که فضیلت را کیفیت اخلاقی برای حاصل کردن «افتخار» میشمارد، بلکه شمار دیگری از نویسندگان این دوره در ایتالیا مانند جیوانی پونتانو[5]، بارتولومه ساکی، فرانچسکو پاتریتسی[6] و سایرین کتابهایی در زمینه علم سیاست تحت عنوان شهریار یا عنوانی مشابه داشتهاند که همگی «فضیلت» را منشأ کسب و ایجاد «افتخار» میشمردهاند. بنابراین در زبان سیاسی و اخلاقی این دوره باید نسبت ویژهای میان فضیلت و کسب بزرگی و افتخار در نظر گرفت که با معنای فضیلت در ادوار تاریخی دیگر متفاوت است.
به طور خلاصه ماکیاولی فضیلت را «یگانه راه رسیدن به افتخار» میشمارد و برای رسیدن به این نقطه فهرستی از فضایل به دست میدهد که شامل سه فضیلت عدالت، سخاوت و بخشش است. این فضیلتها موضوع بررسی سه فصل از کتاب شهریار است: فصل شانزدهم به فضیلت سخاوت میپردازد، فصل هفدهم فضیلت دلرحمی موضوع بررسی است و فصل هجدهم را به وفای به عهد که اساس فضیلت عدالت است اختصاص داده است. اسکینر معتقد است که این سه فصل است که میتواند پرسش این درسگفتار یعنی اینکه چطور ماکیاولی یک ماکیاولی گراست را پاسخ دهد.
نکته تفسیری مهم این است که این سه فضیلت را باید در سایه مبنای «حفظ حکومت» بررسی کنیم. در واقع شهریار در حدود این ارزش اساسی سه فضیلت فوق را در قلمرو اش دنبال میکند. او بداهتاً باید شهریاری باشد که عادل است، سخاوت دارد و بر مردم سخت نمیگیرد، اما این فضیلتمندی محدود به ارزش بنیادی حفظ قدرت است. بنابراین مسئله برای ماکیاولی این است که تا کجا باید این فضایل را اعمال کنیم. شهریار باید سخی باشد اما اگر این اخلاق منجر به در خطر افتادن حاکمیت اش شود نمیتواند مایهای برای حفظ حاکمیت قلمداد گردد. همچنین برخلاف برچسب مشهور ماکیاولیسم، ماکیاولی معتقد است که حاکم باید اولاً دلرحم و بخشنده باشد، «اما» تا جایی که این دلرحمی منجر به مخدوش شدن وظیفه اصلیاش که حفظ قدرت است نگردد. فضیلتی مانند بخشش بسیار پسندیده است اما «می تواند بد به کار برده شود». چنانکه چزاره بورجا در قلمرو خود بیرحم بود، اما این بیرحمی او را قادر به حفظ یکپارچگی حاکمیت اش در رومانی کرد. این مسئله به طور روشنتری در مورد فضیلت عدالت ذکر میشود. عدالت در زمینه اخلاقی که ماکیاولی بررسی میکند (با میراث اخلاقی که از سیسرو باقی مانده است) اشاره به حفظ پیمان و عهد دارد. چنین کاری برای شهریار تا جایی فضیلتمندانه است که منجر به از دست رفتن حاکمیت نشود؛ اما اگر منجر به خطری برای این وظیفه گردد او میتواند از پیمانش درگذرد، چراکه بدون حفظ حاکمیت او به معنای واقعی فضیلتمند نبوده است. این اخلاق ویژه در قالب یک طرح اخلاقی رتبهای و تشکیکی مطرح میشود. عدالت و وفای به عهد به مانند سایر فضایلی که شهریار را محبوب میسازد، مطلوبیت دارد اما تا جایی که منجر به خطری برای حاکمیتاش نباشد. ماکیاولی به همین جهت عنوان فصل هجدهم را چنین اعلام میکند: «در باب اینکه شهریار تا کجا باید به پیمانش وفادار باشد». به نظر اسکینر این عنوان در دوره ماکیاولی تکاندهنده بوده است. شهریار باید بداند که چگونه میتواند دست به رفتاری بزند که برخلاف این فضایل است، زیرا او برای حفظ حاکمیت ناچار از رفتاری است که گاه برخلاف «وفای به عهد، انسانیت، دلرحمی و سخاوت» است، «اگر چنین کاری ضرورت داشته باشد».
به نظر اسکینر این امر به طور روشن در مورد فضیلت عدالت صدق میکند که شهریار میتواند برای حفظ قدرت از آن درگذرد، اما در مورد دو فضیلت دیگر به شکل خطابی این مسئله بیان میشود. این تزی است که اسکینر تلاش میکند آن را در این درسگفتار تبیین کند. برای این کار او زمینهای از اخلاق سیاسی را ذکر میکند که ماکیاولی در آن میتوانسته است به شکل معناداری بیاندیشد. همانطور که در مقدمه ذکر کردیم اسکینر به معنای اجتماعی که معناداری متن را ممکن میکند نظر دارد و تلاش میکند نشان دهد چگونه یک ایده در این بافت معنایی ممکن شده است. او ایده تعدی از فضیلت عدالت را برای دوره ماکیاولی تکان دهنده میشمارد؛ چیزی که تعبیر عمومی از ماکیاولی بودن شاید بیشتر در مورد آن صدق کند، اما در مورد دو فضیلت دیگر تلاش میکند نشان دهد چگونه در زمانه و زمینه ماکیاولی این ایده فهم میشده است. بنابراین مفهوم تکنیک خطابی را آنطور که ماکیاولی میتوانسته است جذب کند شرح میدهد.
نخست باید در نظر بگیریم که تمایز ویژهای در فلسفه کلاسیک میان اخلاق و خطابه وجود دارد. عالم اخلاقی قصد دارد فضیلت را آنگونه که هست استخراج کند، اما گاه خطابه از تکینکهایی برای «بازتعریف» یک فضیلت به صورتی دیگر استفاده میکند. ارسطو به همین جهت مثالهایی میزند که در تاریخ خطابه مشهور است: اینکه از طریق چنین تکنیکهایی شما ممکن است بتوانید نشان دهید که «فردی ساده لوح درستمزاج است، آدمی احساساتی فردی ملایم است، آدمی همیشه خشمگین فردی رک و روراست است، شخصی مغرور فردی باوقار است، یا آدمی ولخرج فردی دست و دلباز است». اینها در واقع اشکالی از بازتعریف یا جازدن یک فضیلت به جای یک رذیلت است. این تکنیکی است که کوینتیلیان[7]، عالم مشهور خطابه، آن را تحت یک استراتژی خطابی با عنوان پارادیاستوله[8] مینامد؛ یعنی بازتعریف رذایل به صورتی که قریب به فضایلی باشند که در کنار آنها میتوانند جای بگیرند[9]. اما توسیدید[10] تعبیر دیگری را در این «بازتعریف» به کار میبرد که به نظر اسکینر در مورد کاری که ماکیاولی با دو فضیلت سخاوت و دلرحمی میکند نیز صادق است. توسیدید معتقد است که پس از پایان جنگ داخلی فضایل معنای خود را ممکن است از دست بدهند. این امر نه به جهت تکنیکهای خطابی فوق بلکه به جهت معنایی است که در زمینه تاریخی حاصل میشود. مردم در چنین شرایطی نامگذاری دیگری برای رفتارهای سابق خود میجویند. «زمانی که جنگ به پایان میرسد مردم کردار بی ملاحظه خود را شجاعت، و بی عملی خود را احتیاط، و وحشی گری انتقامجویی خود را نمونهای از مردانگی واقعی مینامند». این تکنیکی خطابی است که ویژه خطیبان است. اما به جهت تاریخی باید توجه داشت که در دوره رنسانس که ماکیاولی در آن مینوشته است خطابه یک فن رایج و گسترده در میان نویسندگان است. اما این به معنای کاربرد چنین تکنیکهایی به همان صورت که در دورهها قبل رواج داشته نیست. در این دوره برداشت دیگری از چنین کاربرد خطابی وجود دارد. اسکینر این شکل از بازتعریف را نوعی توجیه رذایل به شکل فضایل نمیشمارد، بلکه تکنیک اخلاقی میداند که در این دوره تا زمان ماکیاولی رواج داشته و معنای پیشین خود را از دست داده است. در کاربردی که توسیدید از این تکنیک دارد تبدیل شدن رذایل به فضایل یک «تذکر» است که در اشاره به موقعیتهای تاریخی داده میشود؛ به این معنا که ممکن است چنین پیامدی از یک رفتار حاصل شود، چنانکه در مورد موقعیت پس از جنگ داخلی توسیدید به این تبدیل معنای رفتار اشاره میکند. این سنت خطابی است که در این دوره کاملا رواج دارد و زمینه فکری ماکیاولی را تشکیل میدهد. این اندیشهای است که در این دوره در مدارس آموزش داده میشده و ماکیاولی هم در همین مدارس تعلیم دیده است.
حال این شیوه بازتعریف در فضای عمومی در متن ماکیاولی قابل فهم است. ماکیاولی متذکرمی شود که سخاوت و دست دلبازی میتواند در بدو امر مقبول و کارآمد باشد، اما در بین مردم میتواند در قالب رذیلت ولخرجی و زیاده روی قلمداد گردد. در مورد فضیلت دلرحمی نیز این امر در قالب مثالهایی بیان میشود. به نظر ماکیاولی مردم در شرایطی که حکومت از دست برود، آنچه در ظاهر دلرحمی است را یک بی مبالاتی میشمارند. در قالب آنچه موقعیت اقتضا میکند معنای رفتار و فضیلت شمردن آن نیز دگرگون میشود. چنانکه اسکیپیو، فرماندار رومی به دلیل شفقت بی مورد اش کنترل بر ارتش روم را از دست داد و بر او شوریدند و این خود منجر به رختن خون بسیار شد. چنین دلرحمی چیزی نیست جز زیاده وری و افراط.
نتیجه گیری:
برای ماکیاولی اصل حفظ حاکمیت نقش ویژهای در تعیین فضایل دارد. این اصل تنها شاخصی است که میتواند منجر به کسب یکی از بزرگترین ارزشهای دوره رنسانس یعنی افتخار منتهی گردد. افتخار ارزشی نیست که در دورههای بعد برای جامعه بورژوایی قابل فهم باشد. اما در یک جامعه فئودالی کسب افتخار ارزش عمده و برجستهای است. بنابراین ماکیاولی در پرتو اصل حفظ حاکمیت که میتواند مایه کسب افتخار باشد سایر فضایل سیاسی را تفسیر میکند. بر همین اساس فضایل سه گانه عدالت، دلرحمی و سخاوت را بررسی میکند و در این میان عدالت، به مثابه وفای به عهد، آشکارا میتواند نقض شود مادامی که موجب ایجاد نفرت و بیزاری در مردم نگردد. اما دو فضیلت دیگر در موقعیتهای مشخص، بر حسب اصل «حفظ حاکمیت»، میتوانند منجر به رذیلت گردند.
برای فهم مقصود ماکیاولی چنانکه اسکینر بیان میکند میتوانیم از این درسگفتار کمی فراتر برویم. برداشت ماکیاولی از اخلاق میتواند در قالب مفهوم «اخلاق موقعیت» تفسیر گردد. آدام اسمیت که در دوره پس از ماکیاولی و اخلاقی متفاوت مضامین اخلاقی دورههای قبل را بازخوانی کرده است این مقوله موقعیتگرایی را تحت قالب مفهوم لاتینی Necessitudo بیان میکند (Smith, TMS, 1981, p. 165). به تعبیر وی در اینگونه موارد با ضرورتی روبروهستیم که ناشی از «موقعیت» است نه یک ضرورت استعلایی، آنطور که مردم انتظار دارند. در این متن اسمیت مشخصاً به اخلاق دوره رواقی و رنسانس اشاره میکند. به همین ترتیب در برداشت خطابی ماکیاولی فضیلت یک مفهوم استعلایی نیست بلکه در موقعیت و بر حسب اصل اساسی «حفظ حاکمیت» تفسیر میگردد. میتوان گفت از یک جهت این امری کاملاً غریب نسبت به فهم عامه نیست. مردم میتوانند درک کنند که شخص حاکم دلرحمی یا دست و دلبازی اش میتواند منجر به بر باد دادن یک کشور و حاکمیت یک دستگاه سیاسی شود؛ امری که مطلوب اساسی سیاستمدار است. اما از سوی دیگر درک اخلاق ماکیاولی برای مردم عادی میتواند غریب بنماید، چون نمیتوانند شاخص اصلی سنجش فضیلت در سیاست را از شاخصهای دیگری که از مذهب، اخلاق صوری و ارزشهای استعلایی در ذهن دارند تمیز دهند. اما اندیشه سیاسی ماکیاولی بازنمود واقع بیانهای میدهد از آنچه در اخلاق سیاسی به ویژه بر حسب زبان سیاسی دوره او قابل صورت بندی است.
نظرها
نظری وجود ندارد.