ابن سینا در گرگانج، گرگان و ری
زندگی ابنسینا؛ راهکارها و کاربردها (۲)
شکوفه تقی – ابنسینای جوان در گرگانج در حلقهی دانشمندان کسب معنی میکند، در گرگان حلقهی شاگرانش را تشکیل میدهد و در ری به طبابت جسم و روان میپردازد.
در مورد ترک بخارا و اقامت در گرگانج اگر چه میدانیم محمود به بخارا تاخته بود اما ابنسینا در رسالهی سرگذشت نمىگوید چرا بخارا را ترک کرده است. تنها اشاره به «ایجاب ضرورت» دارد، و از زندگى چهارده سالهاش در گرگانج خبرى نمىدهد. از گزارش او مىتوان دریافت که ابوالحسین سهلى[1] وزیر على بن مأمون، مردى فرهیخته و دانشدوست بوده، که از دانشمندان حمایت مىکرده است. به احتمال قوى همین اوست که مجمعى از دانشمندان آن روز را در دربار مأمونیان فراهم کرده است. پیش از آن در رسالهی سرگذشت مىخوانیم که ناتلى نیز پس از ترک بخارا در همان ایام تحصیل ابنسینا به گرگانج[2] مىرود. در تأیید این نکته مىتوان به نظامى عروضى در چهار مقاله استناد کرد که سندیت گفتارش بین افسانه و حقیقت در نوسان است. با وجود این مورد استناد اغلب تذکره نویسان قدیم و تاریخ ادبیات نویسان جدید از جمله ادوارد براون قرار گرفته است.[3]
عـروضى زیـر عنوان حکایت مىگـویـد: «ابـوالعباس مـأمون خوارزمشاه وزیرى داشت نام او ابوالحسن احمد بن محمد السهیلى؛ مردى حکیم و کریم نفس و فاضل. و خوارزمشاه همچنین حکیم طبع و فاضلدوست بود. و به سبب ایشان چندین حکیم و فاضل بر آن درگاه جمع شده بودند؛ چون ابوعلى سینا و ابوسهل مسیحى و ابوالخیر خمار و ابوریحان بیرونى و ابونصر عراق. اما ابونصر عراق برادرزادهی خوارزمشاه بود. و در علم ریاضى و انواع آن ثانى بطلمیوس بود. و ابوالخیر خمّار در طب، ثالثِ بقراط و جالینوس بود. و ابوریحان در نجوم به جاى ابومعشر و احمد بـن عبدالجلیل بـود. و ابـوعلى سینا و ابـوسهل مسیحى[4] خلـف ارسطاطالیس بودند. و در علم حکمت که شامل است همهی علوم را. این طایفه در آن خدمت از دنیاوى بىنیازى داشتند و با یکدیگر انسى در محاورت و عیشى در مکاتبت مىکردند. روزگار نپسندید و فلک روا نداشت آن عیش برایشان منغص شد و آن روزگار برایشان به زیان آمد.»[5]
محمود غزنوی که در حال گسترش قلمرو پادشاهی خود بود. پس از حمله به بخارا و ویران کردن دربار سامانیان، به خوارزم لشکر میکشد. با حملهی او حلقهی این دانشمندان بزرگ که تا زمان برافتادن حکومت مأمونیان به دست محمود غزنوی، سال ۴٠٨، در دربار خوارزمشاهیان برقرار مىشده است از هم میپاشد. اما پیش از آن حضور این دانشمندان در کنار یکدیگر فرصتی غنیمت برای ابنسینا بوده تا با تبادل دانش مرتبهای تازه از کمال را تجربه کند. هرچند ابنسینا خود اشاره به آن ندارد. و در کسب دانش و تجربهی مرتبهی نوینی در کمال نامى از آن مردان نامى نمىبرد. حتى به نام ابوسهل مسیحى که با او از گرگانج گریخت نیز اشارهاى نمىکند. اما عروضى در حکایت خود در شرح و علت فرار ابنسینا مىگوید: «از نزدیک یمینالدوله محمود معروفى رسید با نامه مضمون نامه آنکه شنیدم که در مجلس خوارزمشاه چند کس از اهل فضل که عدیم النظیرند چون فلان و فلان باید که ایشان را به مجلس ما فرستى تا ایشان شرف مجلس ما حاصل کنند.»
پس به روایت چهار مقاله، خوارزمشاه حکما را پیش خود مىخواند. نامهی محمود را به آنها نشان مىدهد. مىگوید توان جنگ و مقابله با محمود را ندارد. انتخاب را بعهدهی دانشمندان دربار مىگذارد. ابنسینا و ابوسهل مخالفت مىکنند. خوارزمشاه وسیلهی سفر آنان را فراهم مىکند تا به گرگان بروند. اما محمود که بعد از ورود دانشمندان به دربارش خبر مىشود که «آن دو تن» گریختهاند دستور مىدهد که نقاشان صورت ابوعلى را در چهل پرده تصویر کنند. و به اطراف بفرستند. تا هر جا او را دیدند دستگیر کرده به نزد محمود بفرستند.[6] عروضى در چهار مقاله در شرح فرار دو دانشمند به گفته ابنسینا استناد کرده مىگوید: «ابوعلى حکایت کرد که روز چهارم بادى برخاست و گرد برانگیخت.»[7] گویا عروضى به نسخهاى از رسالهی سرگذشت دسترسى داشته است که شرح مفصلترى از فرار ابنسینا و به سختى افتادنش در بیابانهاى گرم خوارزم داشته است. چرا که در ادامهی شرح فرار از همان شهرهایى ذکر مىکند که ابنسینا در رسالهی سرگذشت آورده است: «دلیل و ابوعلى با هزار شدت به باورد [ابیورد] افتادند دلیل بازگشت و ابوعلى به طوس رفت و به نشابور رسید.»[8]
دیگر این که نظامى کمتر از یک قرن با زمان ابنسینا فاصله داشته است. بنابراین نمىتواند همهی اظهاراتش در مورد ابنسینا اشتباه باشد، اگرچه مىگوید که ابنسینا حضور قابوس را درک کرده است. و ابنسینا اشاره دارد که اندکى پیش از ورود او به گرگان قابوس در بند مرده بوده است. و یا ابنسینا وزیر علاءالدوله بوده است. گذشته از صحت و سقم اخبار نقل شده، مىتوان بر این باور بود که ابنسینا چنان در زمان خود مشهور بوده است که در مدتى کوتاه وجودش به افسانه بدل شده است. با استناد به گفته عبدالوهاب قزوینى تولد عروضی قبل از آغاز قرن ششم بوده است. و او به گفتهی خودش در سال ۵٠۶ هجری با خیام ملاقات داشته است.[9]
نظامى عروضى که گویا خود علاقهاى به طب داشته است نسبت به ابنسینا چنان سراپا اعتقاد و احترام است که مىگوید البته آشنایى با سایر کتب طب اهمیت دارد اما: «اگر خواهد که ازین همه مستغنى باشد به قانون کفایت کند. سید کونَین و پیشواى ثقلین مىفرماید کل الصید فى جوف الفرا همهی شکارها در شکم گورخر است. این همه که گفتم در قانون یافته شود با بسیارى از زوائد و هرکرا مجلد اول از قانون معلوم باشد از اصول علم طب و کلیات او هیچ برو پوشیده نماند. زیرا که اگر بقراط و جالینوس زنده شوند روا بود که پیش این کتاب سجده کنند.»[10] در جاى دیگر باز در تمجید ابنسینا مىگوید: «بعد از او (ارسطو) درین هزار و پانصد سال هیچ فیلسوف به کنه سخن او نرسید. و بر جادهی سیاقت او نگذشت. الا افضل المتاخرین حکیم المشرق حجه الحق على الخلق ابوعلى الحسین بن عبدالله بن سینا.»[11]
ابنسینا در رسـالهی سرگذشت، تـاریخ انتقـالش بـه گرگانج و زمـان خروجش از آنجا را ذکر نمىکند. به همین دلیل است که با ذکر نام وزیر مأمونیان و به دنبالش نام خوارزمشاهٍ مورد نظر، براى ما کفایت مىکند که به طور تقریب زمان اقامت ابنسینا را در گرگان برآورد کنیم. و این زمان به تقریب بین سالهاى ٣٨٩-۴٠٣ هجری قمری است. یعنى از اندکى پیش از زمانى که حکومت سامانیان در بخارا منقرض شده و ترکان دستنشانده محمود بر بخارا غلبه پـیدا کردهاند تـا سال ۴٠۴ هجری که حکـومت مستقل مـأمونیان بـه پایان رسیده است. دامـاد محمود غزنوی، به دستنشاندگی، امیر وقت شده است. این همان سالى است که وزیر دانشدوست، سهلى، خود به بغداد گریخته است.
طبیعتاً ابنسینا که با حمایت سهلى داراى جایگاه والایى در دربار بوده، بعد از فرار حامى خود نمىتوانسته در آنجا بماند، از خطر بدست محمود افتادن استقبال کند. در نتیجه از گرگانج به سوى گرگان عزم سفر کرده است. در آنجا قابوس وشمگیر پادشاهى ادیب و دوستدار ادب و دانش است حکومت مىکرده است.
ابنسینا وقتى از علت ترک گرگانج مىگوید مانند علت ترک بخارا به یک جملهی کوتاه قناعت مىکند: «ضرورت ایجاب کرد»[12] تکرار این جمله حکایت از آن است که شرایط واحدى مقدمات سفر ابنسینا را فراهم کرده است پارهاى از شرححال نویسان جدیدتر ابنسینا بر این باورند که محمود به دلیل خشونت ذاتى و اعتقادش به تسنن یکى از دشمنان جدى ابنسینا محسوب مىشده است. یکى از دلایل این باور قصهاى است که در چهار مقاله عروضى نقل مىشود و آن عبارت از تقاضاى محمود از خوارزمشاه مبنى بر تحویل دانشمندان دربارش به اوست. این داستان مىتوانست یک افسانه باشد اگر ابنسینا دلیل فرارش از بخارا و گرگانج را بـه یکسان تـوصیف نمىکرد. یـا شواهد و مـدارک تاریخى در تأیید مطلب بالا نبود. کلاً محمود از روز به قدرت رسیدنش خطرى جدى براى سامانیان که دوستدار دانش و ادب فارسى بودهاند و مذهبى متفاوت با محمود داشتند محسوب مىشده تا روزى کـه سـرانجام سلسله سامانى را بـه دست ترکى دست نشانـده برمىاندازد. چنین واقعهاى بعینه در گرگانج نیز اتفاق مىافتد، مأمونیان مانند سامانیان، به اشاعهی فرهنگ و ادب مىپردازند و وزیرى دانشمند براى اداره و تدبیر در امور برمىگزینند، در دربار حلقهاى از دانشمندان فراهم مىآورند تا آن روز که محمود بساطشان را برمىچیند.
در رابطه با چهارده سال زندگی ابنسینا در گرگانج هم در چهار مقاله و هم رسالهی سرگذشت مطلبی نمیخوانیم. از ایـن دوره از زنـدگى ابنسینا هیچ قصه و افسانهاى هم وجود ندارد. آنچه هم که در چهار مقاله مىآید مربوط به زمانى است که ابنسینا در حال ترک دربار گرگانج است نه سالهایى که در آنجا بوده است. با وجود این مىتوان دید ابنسینا مانند ابوریحان بیرونی شهرت فراوانی داشته است. وگرنه محمود خواستار ارسال او به دربار خود نمیشد. دیگر اینکه نشان میدهد ابنسینا حاضر نیست باور خود را به اقامت در درباری بفروشد. و اگر به جستجوی قابوس وشمگیر بر میآید از آن روست که او را پادشاهی ادیب و دوستدار ادب و علم میداند. از این رو همهی دانشمندان و ادیبان دربار مأمونیان از جمله ابوریحان بیرونی به دربار محمود میروند و او در بیابانهای خراسان جانش را به خطر میاندازد.
نتیجه آنکه ابنسینا حتى اگر از دربارى به دربارى مىرود در جستجوى جایگاهى است که اهداف علمى و فلسفى خود را تحقق ببخشد و مسلماً چنین امرى براى او در دربار محمود عملى نیست. در حالی که ابوریحان از این فرصت استفاده میکند حتی در سفر به هند همسفر سپاهیان محمود میشود. که حاصلش کتاب بسیار باارزش فی تحقیق ماللهند است.
گرگان
ابنسینا در رسالهی سرگذشت مىگوید به قصد رفتن به دربار قابوس بن وشمگیر امیر گرگان[13] به نسا، از آنجا به ابیورد، سپس به طوس، از آنجا به سمنگان و سرانجام به جاجرم که مرز خراسان و گرگان است مىرود. غافل از آنکه در اثناى آن مدت قابوس در یکى از قلعهها زندانى شده و سپس مرده درگذشته است. پس از آن به ذکر سفرش به دهستان مىپردازد. و اینکه در آنجا به سختى مریض و ناچار از بازگشت دوباره به گرگان مىشود. در این بازگشت با ابوعبید جوزجانى آشنا مىشود. و او قصیدهاى به عربی در وصف حال ابنسینا مىگوید که مضمونش چنین است:
«وقتى عظیم شدم مصر دیگر جایم نبود، وقتى بهایم فزونی گرفت دیگر مرا خریدارى نبود»[14] که به نظر مىرسد جوزجانى کوشیده ابنسینا را با یوسف مقایسه کند. و اینکه او در جایى از نظر توانایى بشرى قرار گرفته است که در فهم و فکر هیچکس نمىگنجد. از آن روست که تنها افتاده است. و با همین شعر رسالهی سرگذشت به زبان ابنسینا را پایان میبرد. مابقى رساله از زبان جوزجانى است. آنچه از کلام او در رابطه با اقامت کوتاه ابنسینا در گرگان برمىآید میتوان دریافت او در این زمان پزشکی حاذق و بسیار نامیست. که در زمینههای دیگر علوم نیز دست به تألیفات بسیار میزند. در همین جاست که ابومحمد شیرازى نامی به دلیل علاقه به علومى که نزد ابنسینا یافت مىشده بـراى شیخ در همسایگى خـود خانهاى مىخرد. و ابنسینا برایش کتاب المبدأ و المعاد و کتاب الارصاد الکلیه را مىنویسد.
جوزجانى مىگوید خود او هر روز به نزد شیخ مىرفته و مجسطى را درس مـىگرفته است. بعـد ابنسینا مختصر اوسط در منطق را مـىگوید او مىنویسد. در اینجا بـراى من روشن نیست که آیا املاء کـردن دروس بخشى از برنامه آموزشى بوده است که هر دانشجویى براى تبحر یافتن در آن انجـام مـىداده است یـا جوزجانى خـواستار آن بـوده است؟
بهرحال با استناد به متن رسالهی سرگذشت مىتوان دریافت که ابنسینا در آن خانه مدرسهاى گشوده. و به تعلیم و کتابت مشغول بوده است. در همانجا اول قانون در طب و مختصر المجسطى را نیز نوشته است. از حلقهی دانشجویان ابنسینا جوزجانى چیزی نمىگوید، اما بیشتر شرححال نویسان ابنسینا به ذکر نام اشخاصی میپردازند. بیهقى از بهمنیار یاد مىکند و او را فیلسوف حکیمی مىنامد، که در سال ۴۵٨ درگذشته است.[15] گویا پارهاى از آثار فارسى منسوب به ابنسینا به وسیلهی او نگارش یافته است. از شاگردان دیگر ابنسینا معصومى است که ابنسینا رساله العشق را به او تقدیم کرده است. و گفته است که نسبت او به ابنسینا مانند نسبت ارسطو است بـه افلاطـون.[16] او در سـال ۴٢٠ هجری یعنى هشت سال پیش از وفـات ابنسینا و بعد از مرگ سیده خاتون در واقعهی حملهی محمود به رى و کشتار مردم کشته شد. شاگرد دیگر ابنسینا ابنزیله است که او هم مانند بهمنیار زرتشتى بوده و تخصصش در ریاضیات و موسیقى بوده است. او در سال ۴۴٠ درگذشته است.
حضور این شاگردان نامى گواه جلسات پر بار درس ابنسینا بوده است. و اینکه گذشته از این افراد که از بزرگان علم و ادب بودهاند افراد دیگـرى نیز در جلسات درس او حضـور مـىیافتند، بـه طـوریکـه بـعد از ابـنسینا نیز آن سنت گـرد آمـدن دانشجویان و رعایت شیوهی استادى ابنسینا مرسوم بوده است. نـاصر خسرو در سفرنامه نقـل مىکند که در سمنان در جستجوى مردى کامل و عالم بوده. مردم او را به استاد على نسایى هدایت مىکنند. او براى ملاقات استاد مورد نظر مىرود. و مرد جوانى را مىیابد که فارسى را با لهجه دیلمى صحبت مىکند. روى سرش عمامهاى ندارد. و حلقهاى از دانشجویان نزد او گرد آمدهاند. در آن حلقه یک گروه از اقلیدس مىخواندند یک گروه پزشکى مىخواندند و بهمین ترتیب. و استاد که على نسایى باشد دائماً مىگوید که این را با ابنسینا خوانده یا آن را از ابنسینا شنیده است. و قصدش این است که نشان دهد شاگرد ابنسینا بوده است.[17] ذکر نام ابنسینا در سفرنامه و اشاره به شهرت سنتش در زمان خود بیان معروفیت حلقهی آموزشى ابنسینا بوده است.
میتوان دید گرگان با همه کوتاهیش در زندگى ابنسینا داراى ارزش فراوانى بوده است چرا که او در آنجا بدون واسطهی دربار یا پادشاهى با مردم مستقیما ارتباط برقرار میکند. طبابت را از کاروانسرایی آغاز میکند و به زودی شهرتش به همه جا میرسد و انبوه بیماران برای درمان به نزدش میشتابند. در واقع در همین مقطع گرگان است که داستانهاى فراوانى از او در رابطه با کار پزشکى و شیوههاى متفاوت درمان کردنش وجود دارد. مضافاً درس مىداده و به کتابت رسالات خود مىپرداخته است.
ری
از محتواى رسالهی سرگذشت برمىآید که ابنسینا پس از اقامت کوتاهش در گرگان راهى رى مىشود. به نظر مىرسد او به دو علت روى به آنجا مىگذارد یکى گرگان محل جنـگ و ستیز درباریان قابوس شده بوده است.[18] نتیجتاً خطر آمدن محمود به آن بسیار نزدیک بوده است، یعنى همان وضعیتى که بخارا بعد از سامانیان و قبل از حملهی محمود داشته. یا شرایطی که بعد از مأمونیان و قبل از تسلط محمود دامنگیر گرگانج بوده است. حال آنکه در رى اوضاع به نظر امنتر مىرسیده و خبرى از حملهی محمود هنوز نبوده است. پارهاى از منابع تاریخى در تأیید این مطلب که اوضاع رى به دلیل حکومت سیده خاتون امن بوده است مىگویند که محمود براى سیده خاتون خط ونشان کشیده بود که خود را براى تحویل حکومت به او آماده کند. سیده در جواب او پیغام میفرستد که آماده به جنگ با محمود است. اگر محمود او را شکست دهد زنى را شکسته است و اگر او بر محمود پیروز شود او از زنى شکست خورده است. ظاهراً همان جواب مانع حرکت محمود به رى میشود.[19] اثبات صحت و سقم این سخن دشوار است. اما شواهد تاریخى نشان مىدهد محمود غزنوى تا زمانى که سیده خاتون زنده بود به رى لشگرکشى نکرد.
علت دوم سفر ابنسینا به ری درخواست سیده خاتون بود. یعنى مجدودالدوله پسر فخرالدوله که جوان بود دچار بیمارى افسردگى یا سوداء شده بود. این براى ابنسینا بهترین فرصت بوده تا با اثبات توانائى خود به مرکز قدرت که امیر جوان بوده نزدیک شود. دیگر آنکه با درمان پسر در دل ملکهی مقتدر نیز راه پیدا کند.
نظامى عروضى بدون ذکر نام مجدودالدوله در ضمن نحوهی درمان مالیخولیا در کتاب چهار مقالهاشاره به یکى از بزرگان آل بویه دارد که دچار مالیخولیا شده بوده. و ابنسینا او را درمان کرده است: «یکى را از اعزه آل بویه مالیخولیا پدید آمد و او را درین علت چنان صورت بست که او گاوى شده است. همه روز بانگ همى کرد و این و آن را همى گفت که مرا بکشید که از گوشت من هریسه نیکو آید. تا کار به درجهاى کشید که نیز هیچ نخورد و روزها برآمد و نهار کرد. و اطبّاء در معالجت او عاجز آمدند. و خواجه ابوعلى اندرین حالت وزیر بود… خواجه قبول کرد. پس گفت آن جوان را بشارت دهید که قصاب همى آید تا ترا بکشد. و با آن جوان گفتند. او شادى همى کرد. پس خواجه برنشست. همچنان با کوکبه بر در سراى بیمار آمد. و با تنى دو در رفت. و کاردى بدست گرفته گفت این گاو کجاست تا او را بکشم. آن جوان همچو گاو بانگى کرد یعنى اینجاست. خواجه گفت به میان سراى آریدش. و دست وپاى او ببندید. و فرو افکنید. بیمار چون آن شنید بدوید و بمیان سراى آمد و بر پهلوى راست خفت. و پاى او سخت ببستند. پس خواجه ابوعلى بیامد. و کارد بر کارد مالید. و فرو نشست. و دست بر پهلوى او نهاد چنانکه عادت قصابان بود. پس گفت وه این چه گاو لاغرى است. این را نشاید کشتن. علف دهیدش تا فربه شود. و برخاست و بیرون آمد. و مردم را گفت که دست وپاى او بگشایید. و خوردنى آنچه فرمایم پیش او برید. و او را گویید بخور تا زود فربه شوى چنان کردند.»[20]
به دنبال نقل آن واقعه نظامى عروضی خبر از بهبود و سلامتى آن دربارى آل بویه مىدهد. و دچار اندکى اختلالات تاریخى مىشود. مثلاً ابنسینا را وزیر علاءالدوله مىگیرد. حال آنکه ابنسینا وزیر شمسالدوله بوده است. آیا این داستان مربوط به مجدودالدوله مىشود یا نه امرى جداگانه است. نکته مهم این است که ابنسینا مىتوانست مالیخولیا را درمان کند و مجدودالدوله سودایى مزاج بدان مبتلا بود. مطلبى که در اینجا محل توجه است مشخصات دربار سیده خاتون است که تا حدودى به دربار سامانیان در زمان ابنسینا میماند. نخست آنکه وقتى نوح بن منصور به پادشاهى مىرسد تنها سیزده سال داشته است و به دلیل صغر سن و ناتوانى در امر پادشاهى مادرش زمام حکومت را به دست گرفته بوده است تا تدریجاً او برجاى خود بنشیند. درباریان فارسى زبان و ایرانىالاصل بودند و بسیارى از آنها از پشتیبانان اسماعیلیه بودند علاوه بر آنکه از حامیان دانشمندان و رشد فرهنگ و ادبیات فارسى بودند.
در رى نیز مانند بخارا سیده خاتون مادر مجدالدوله و همسر فخرالدوله امیر معروف زیارى حکومت مىکرد. به شهادت تاریخ وقتى فخرالدوله از دنیا رفت پسرش ابوطالب رستم مجدالدوله به سلطنت رسید که به روایتى چهار، شش یا یازده سال داشت. به همین جهت زمام امـور کشور به دست مادرش افتاد. و مادر که جوان و کاردان بود حتى پس از آنکه پسرش به سن رشد رسید نیز همچنان به کار حکومت ادامه داد. چـرا که شواهد تاریخى دال بر اختـلاف میان مادر و پسر است. و اینکه پسر هر از گاهى به داعیهی حکومت و سلطنت متحّدى مىجست و بر علیه مادر سر جنگ بر مىداشت. اگرچه مادر همچنان با قدرت به اداره امور مىپـرداخت. و این وضعیت تا سال ۴١٩ هجری که از سیده خاتون از دنیا مىرود ادامه داشته است. پس از آن پسـرش مجدالدوله دست یارى به سوى محـمود غزنوى دراز مىکند، تـا حـامى او در برابـر لشـکریانش باشد. و محـمود هم به بهـانه یارى به رى مىتازد. شهر را به خاک و خون مىکشد. مجدالدوله را مىگیرد، سربه نیست مىکند. کتابخانهی بزرگش را به آتش مىکشد. خزانهاش را هم تاراج میکند.
اینکه ابنسینا در چه سالى به رى رفته، چه مدت در آنجا مانده، تاریخ عددى آن در رسالهی سرگذشت ذکر نشده است. اما از ذکر وقایع تاریخى مىتوان به راحتى زمان آن را پیدا کرد. جوزجانى مىآورد که ابنسینا در زمان اقامت خود در رى کتاب المعاد را نوشته است. مجدالدوله درمان شده است. ابنسینا تا زمانى که شمسالدوله (پسر دیگر سیده خاتون و حاکم همدان) قصد رى را کرده، و بعد از قتل هلال بن بدر بن حسنویه و فرار لشکر بغداد در آن شهر اقامت داشته است. به شهادت تاریخ طاهر بن هلال بن بدر حسنویه که در سال ۴٠۵ به حکومت رسیده در سال ۴٠۶ به دست ابوالشوک عنازى کشته شده است. طاهر پس از پدرش هلال به حکومت رسیده است. یعنى هلال در ذىالعقده سال ۴٠۵ کشته شده است. دیگر آنکه ابناثیر در حوادث سال ۴٠۵ اشاره به قتل هلال دارد.[21] جزو حوادث همین سال ابناثیر اشاره به بازگشت شمسالدوله به رى دارد. و اینکه در این زمان از رى بازگشته و برادرش مجدالدوله و مادرش را نیز به دنباوند (دماوند) منتقل کرده است.[22] نتیجه آنکه ابنسینا نهایتاً در سال ۴٠۶-۴٠٧ رى را به قصد قزوین و سپس همدان ترک کرده است. او در مقطع رى علاوه بر نوشتن کتاب المعاد که به مبحث نفس و ماورالطبیعه مىپردازد به درمان بیماران روحى نیز مىپردازد. پس از درک این مرحله در رى است که ابنسینا آماده قبول مسئولیتهاى جدیدى در زندگى پرماجرایش مىشود و راه همدان را در پیش مىگیرد.
ادامه دارد
پانویسها
[1]. ابوالحسین سهلى از وزراى دانشدوست زمان خوارزمشاهیان است، در سال ۴٠۴ قمری ازگرگانج به عراق مهاجرت کرده است. در سال ۴١٨ درگذشته است. در رابطه با نام او که سَهلى بوده یا سُهیلى، گُلمان السهیلى را ترجیح داده است. ر ک. همانجا، ص. ۴٠. نفیسى با آوردن دلایلى از سوابق او سهلى را انتخاب کرده است. ر ک. نفیسى، پورسینا، ص.. ابى اُصیبعه اما السهلى را آورده است. ابن ابى اصیبعه، عیون، ص. ۴. والقفطى نام او را به شیوهی اُصیبعه إملاء کرده است. ر ک. القِفطى، تاریخالحکماء، ص.۴١٨.
[2]. گرگانج نام مرکز ولایت خوارزم بوده است. معّرب آن جُرجانیه بوده است. شهر مورد نظر که مرکز حکومت خوارزمشاهیان بوده در ترکستان قرار داشته. مردمش به جنگ و تیراندازى معروف بودهاند. این شهر بدست سپاه تاتار ویران و نابوده شد. رک. دهخدا، لغتنامه، شماره ۵۶، ص. ٢٢٨.
[3]. ر ک. براون، تاریخ ادبیات فارسی، ج.٢، ص. ۶٩.
[4]. ابوالسهل عیسى بن یحیى المسیحى الجرجانى طبیب بزرگ معاصر ابنسینا است. که بقولى یکى از استادان او در طب بوده. و در دربار آل مأمون در خوارزم زندگى مىکرده است. تا در حدود سال ۴٠٣ هنگامى که به همراهى ابنسینا از بیابان خوارزم به جانب خراسان مىرفته است در آن بیابان درگذشته است. کتاب مشهور او المائه فى الصناعه الطِبیه است که کتاب بزرگى حاوى تمام ابواب طب است. علاوه برین کتاب از او چند رسالهی دیگر نیز در دست است. ابوسهل در مسائل دیگرى از قبیل هندسه و نجوم و حکمت نیز آثارى داشته است. ر ک. صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج ١، ص ٣۶۴.
[5]. نظامى عروضى، تصحیح عبدالوهاب قزوینى، چهار مقاله، صص. ٨۵، ٨۶.
[6]. ر ک. عروضى، چهار مقاله، ص. ٨٧.
[7]. عروضى، چهار مقاله، ص. ٨٧.
[8]. عروضى، چهار مقاله، صص. ٨٧، ٨٨.
[9]. ر ک. عروضى، چهار مقاله، مقدمه مصحح، ص. یا.
[10]. عروضى، چهار مقاله، ص. ٧٩.
[11]. عروضى، چهار مقاله، صص. ٧٩، ٨٠.
[12]. القفطى، تاریخالحکماء، ص. ۴١٧.
[13].شمسالمعالى ابوالحسن قابوس بن وشمگیر بن زیار چهارمین پادشاه زیارى یا آل زیار بوده است. در ٣۶۶ هجری به جاى برادرش در بیستون به سلطنت نشست. در سال ٣٧١ به واسطهی هجوم آلبویه از کشور خود گریخت. و به دربار محمود غزنوى پناه برد. تا سال ٣٨٨ در آنجا بود و پس از بازگشت به سرزمین خود پانزده سال دیگر پادشاهى کرد. به سبب بدرفتارى با زیردستان در سال ۴٠٣ بدست لشکریان خود اسیر و سپس به هلاکت رسید.
[14] گلمان، زندگی ابنسینا، ص. ٢۴.
[15]. بیهقى، تتمه صوان الحکمه، ص. ٩١؛ معین، تعلیقات چهار مقاله، صص. ۴۴٨، ۴۴۵.
[16]. ر ک. بیهقى. تتمه، ص. ٩۵.
[17]. ناصر خسرو، سفرنامه، ص. ٣.
[18]. پسر قابوس فلک المعالى منوچهر که از ۴٠٣ تا ۴٢٠ هجری پادشاهى کرد. نه تنها به دانشدوستى پدرش نبود که داماد محمود نیز بود. منوچهر با قبول دامادى به عامل دستنشاندهی محمود تبدیل شده و سیاست مذهبى محمود را در پیش گرفت. ر ک. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج. ٩، صص ٢٣٩، ٢۴٠.
[19]. نفیسى، پورسینا، ص. ٧۶.
[20]. نظامى عروضى، چهار مقاله، صص. ٩٢، ٩٣.
[21]. ر ک. ابناثیر، الکامل فى التاریخ، ج. ٩، صص. ٢۴٨، ٢۴٩.
[22]. ر ک. ابناثیر. الکامل، همانجا، صص. ٢۵٠، ٢۵١.
نظرها
Reza Nezami
سرکار خانم تقی، واقعا از خواندن شرح حال ابن سینا به قلم شما لذت میبرم. بسیار خواندنی، استادانه، بدون حواشی غیر ضروری، و الحق اعتیاد آور! خسته نباشید.
روزبه
از خواند مقاله تان بی نهایت لذت بردم و با شخصت این دانشمند و شرایط تاریخی آن زمان آشنا شدم. من تعجب میکنم با وجود 50سال سن و کلی مطالعه شخصی واقعا چقدر از تاریخ زندگی مردم کشورم نا آگاهم. بی صبرانه منتظر مقالات بعدی شما هستم. موفق باشید
شکوفه تقی
دوستان عزیز، با درود و سپاس، برایتان سالی پر از خجستگی و تندرستی آرزو می کنم. با محبت و تجدید سپاس، شکوفه تقی