ابن سینا در همدان و اصفهان
زندگی ابنسینا؛ راهکارها و کاربردها (۳)
شکوفه تقی – ابنسینا در همدان تجربهی نوینی در زندگی پرماجرای خود میکند و در اصفهان زبانشناسی و نجوم را بر شمار علومی که در آن تسلط داشته میافزاید.
در بخش سوم از این سلسله مقالات، به زندگی ابنسینا در همدان و اصفهان پرداخته میشود. و اینکه ابنسینا در همه حال نه تنها در حال فراگیری و کمال بخشیدن به وسعت علوم خویش است که همواره آن گونه عمل میکند که به آن باور دارد. از این رو در همدان وارد زندگی سیاسی میشود، زیرا باور دارد که حکیم فرزانه میبایست در رأس جامعه قرار گیرد، اما بسیار زود در مییابد که راه سیاست ارزش پیمودن ندارد. از این پیش از کشته شدن به اصفهان میگریزد، در آنجا به فراگیری علومی میپردازد که در آنها چندان تبحری نداشته اما با شوق و پیگیری دانش خود را در عرصهی آن علوم به کمال میرساند.
همدان
حکیم در وزارت، دانشمندی در کتابت
در رسالهی سرگذشت به سال ورود ابنسینا به همدان اشارهای نمیشود. اما به حوادثى که همزمان رخ داده اشاره شده است. یکى از آن حوادث تأکید بر وجوب خروج ابنسینا از رى و سفرش به قزوین است تا از آنجا براى پیوستن به خدمت کدبانویه و نظارت بر امورش به همدان برود.
اینکه این کدبانویه همان سیده خاتون باشد روشن نیست. نفیسى احتمال مىدهد که منظور همسر شمسالدوله برادر کوچکتر مجدودالدوله باشد. شواهد تاریخی گواه است که در این اثناء شمسالدوله، به سختی بیمار شده و در ظرف چهل روز با طبابت ابنسینا شفا یافته است. پس از این دوره است که ابنسینا به مقام وزارت میرسد. چنانکه از فحواى کلام جوزجانى برمىآید زندگى ابنسینا در همدان بیشترین پیچوخمهاى خود را داشته است. بطوری که او روزها به کار سیاست مشغول بوده، شبها را به ادارهی جلسات دانشجویان و تدریس به آنان میگذرانده است. و وقتى از هر دو فارغ مىشده، به کاغذ و قلم روى مىآورده و محتویات ذهنى خود را به کتابت در مىآورده است.
در ترتیب زندگى سیاسـى ابـنسینا باید گفت کـه او مدتی، وزیـر شمسالدوله مىشود. در این ایام لشکریان مىشورند. خانه و اموال ابنسینا را ضبط مىکنند. او را به زندان مىاندازند. از امیر تقاضاى سرش را مىکنند. امیر با آخرین خواست آنها مخالفت مـىکند. تنها بـه گرفتن امـوال و خلـع او از مقامش رضـایت مىدهد. ابنسینا مدت چهل روز در نزد شیخ ابى سعد بن دخدول مخفى مىشود. بعد از چهل روز بیمارى امیر عود مىکند. با معذرتخواهى شیخ را برمىگرداند. مقام وزارت را هم براى بار دوم به او مىسپارد.
به روایت جوزجانى در این ایام ابنسینا بخش طبیعیات شفا را تالیف مىکند. در شب، جـلسات درس برپا مىکند که دانشجویـان در آن جلسات، به نوبت از شفا و قانون مىخوانند. همینطور پیش میآید که شب را با موسیقى و غنا و شراب به آخر برسانند.
از رسالهی سرگذشت بر میآید که ابنسینا در روز اگر به کار کشورى مشغول نبوده، در رکاب امیر به کار لشکرى مىپرداخته است. از این رو وقتى امیر براى جنگ به طارم مىرود، او نیز در رکابش بوده است. به روایت جوزجانى وقتى در این سفرِ آخر، بیمارى قولنج شمسالدوله، عود مىکند ابنسینا به تجویز او مىپردازد. اما امیرِ مریض در راه همدان مىمیرد. بعد از او پسرش سماءالدوله در ساله ٤١٣ هجری به امارت مىرسد. ابنسینا که در این ایام شغل سیاسى نداشته، مضافا در خفا بسر میبرده است، پنهانی به علاءالدوله مىنویسد و طالب پیوستن به خدمت او میشود. و همزمان مشغول نگارش آثار خود میشود. یعنی رئوس مطالب را در کاغذى مىنوشته و سپس آن کاغذها را پیش رو مىگذاشته و بىمراجعه به کتاب یا یادداشت دیگرى به نگارش شرح آن مسائل مىپرداخته است. به این ترتیب در ایـام خفـا، روزى پنجـاه صفحـه مىنـویسد تـا اینکه تصنیف بـخش طبیعیات و الهیات شفا را پایان مىبرد. وقتى آغاز به نوشتن منطق مىکند دوباره به میدان سیاست به منظور محاکمه و مجازات کشیده مىشود. تاجالملک که گویا از مکاتبهی نهانى او با علاءالدوله خبردار شده، او را متهم به رابطهی پنهانى با علاءالدوله کرده، دستگیر و به قلعه فردجان مىفرستد، ابنسینا در آنجا محبوس مىشود. او در قصیدهاى حال خود را به هنگام ورود به آن قلعه چنان وصف مىکند: «آنچنان که مىبینى، در رفتنم همه یقین است و در بیرون آمدنم همه تردید.» شاید معادل آن اصطلاح باشد که مىگوید رفتنم با خودم است و بیرون آمدنم باخدا. ابنسینا چهار ماه در آن زندان مىماند. بی اتلاف وقت به تألیف آثارى مانند حى بن یقظان، کتاب القولنج و کتاب الهدایه مىپردازد.
اما در ایام حبس، علاءالدوله بـه قصد تصرف همدان، بـه آنجا لشکرکشى مىکند. تاجالملک وزیر و سماءالدوله که خود را در دفاع از حکومت در محـل ضعیف مىبینند، بـه قلعه فردجان مىروند. در آنجـا متحصن مىشوند. وقتى علاءالدوله از همدان بازمىگردد آنها نیز ابنسینا را برداشته با خود به شهر همدان مىآورند.[1]
به نظر مىرسد که ابنسینا تصمیمش را براى عدم همکارى با سماءالدوله گرفته بوده و ترجیح مىداده است که با علاءالدوله مربوط باشد. در این مدت که مىبایست حدود سال ٤١٤ هجری باشد، ابنسینا در خانهی فردى به نام علوى فرود مىآید. در آنجا به تصنیف بخش منطق کتاب شفاء مىپردازد. ابناثیر هم در تأئید مطلب بالا در وقایع سال ٤١٤ از غلبهی علاءالدوله بر همدان یاد مىکند.[2]
ابنسینا در همدان روز به رتق و فتق امور کشوری میپردازد، شب به حلقهی درس و پاسخگویی مسائل مشغول است.
ازاین رو براساس نوشتههای جوزجانى میتوان چنین نتیجه گرفت که ابنسینا بخش بزرگى از محتواى رسالةالطیرش را در همدان زندگى کرده است. او در رسالة الطیر از مرغانى مىگوید که آزاد در آسمان به پرواز مشغولند تا اینکه نیرنگ صیاد بدامشان مىاندازد. به نظر میرسد خود را مرغى در قفس افتاده میدیده است. چه بسا مىپنداشته با قبول شغل وزارت، بخشی از فلسفهی ارسطو را که باور دارد حکیم باید در رأس امور کشوری قرار گیرد، معنا بخشیده است. اما در زندان از خیال واهى بدر مىآید. میبیند نه تنها سیاست و حکمت ربطی به هم ندارند که حتى جانش به اشارهاى در خطر است. همان شعرى که به هنگام انتقال به زندان مىگوید بیان آنست که تا چه اندازه امیدش را به زندگى از دست داده است. او در آن زندان به طور قطع بعد از چهار ماه اسارت و تجربهی نزدیک مرگ به این نتیجه میرسد که نباید منتظر کسی شد حتی کسانی که دم از دوستى او یا دانش مىزنند. از این رو بدبینانه از دوستانى مىگوید که به طمع دنیا از در دوستى درمىآیند. در عین آنگونه که شیوهی خردمندی مانند اوست، بعد از پس زدن غبار بدبینی و دیدن حقایق اعتراف میکند که دوستان حقیقى هم یافت مىشوند. آنوقت بوقتِ خلق رسالة الطیر به این معنا صورتی حدیث گونه میدهد.
نکتهاى که شرح زندگى ابنسینا در همدان به خواننده میتواند بیاموزد این است که هرگز بر یک حال نباید ماند. باید همیشه در حال کوچ از مرتبهای به مرتبهای دیگر بود. او مدتى در رأس قدرت قرار مىگیرد. بعد مخفى مىشود. همهی ثروت مادی، کتابهایش، و مقامش از او گرفته مىشود. اما از آنجایی که میداند چگونه در دسترس نباشد کسى نمىتواند به او آسیبى برساند. یا اگر رساند او میداند چگونه از آن دام بیرون بیایید. در واقع رسالهالطیر شرح همین رهایی از دام است. او مدت چهل روز در خفا بسر مىبرد، سپس از چلهنشینى خود پیروزمندانه به در مىآید. با تکیه به دانشش دوباره در رأس قدرت مىنشیند. اما آنهم موقت است. به اندازهی بیمار شدن و دوباره بهبودی یافتن امیر. به همین دلیل در رسالهالطیر میگوید در هیچ کجا حتی در بهشت پرندگان نباید خود را در امنیت ببینند. چرا که احساس امنیت فرد را در جایگاه بی دفاع قرار میدهد و در همانجا نابود میشود. با این باور و درکی که از واقعیت درونی انسانها داشته ابنسینا دوباره مخفى مىشود و به نوشتن مىپردازد. این ناپدید شدن یا در دسترس آدمها نبودن به ابنسینا کمک مىکند خود و عملکردهاى خود را محک بزند، سبک و سنگین کند، و با نیروى تازهاى وارد میدان زندگى شود.
ابنسینا نمىگوید که در ایام ناپدید شدن یا چلهنشینى چه فنونى را به کار مىبسته است. تنها میدانیم که به ثبت دانستههای خود میپرداخته و با نوشتن خود را تکثیر و نوعی فناناپذیر میکرده است. و عموم آثارى هم که از او بجا مانده محصول همدان و آن ایام خفاست. نتیجه آنکه ابنسینا در هیچ حالت و مقامى دائم نمىمانده، همان طور که شهرها و مقامها را ترک مىکرده و بدنبال داستان تازهاى مىرفته، در شرایط و وضعیت ثابت هم باقى نمىمانده است. او گویا براى به حرکت درآوردن روح خود و داشتن خلاقیت، یک نیاز دائم به تغییر و حادثه دارد تا تیغ وجودش را تیز کند و به کار او برّایى بدهد.
ابنسینا بعد از ماجرای همدان از زندان و خطر مرگ جان سالم بدر مىبرد. اما براى بار سوم به عرصهی سیاست باز نمىگردد. او با استناد به متن رسالهی سرگذشت به این دلیل به زندان مىافتد که متهم به نامهنگارى پنهانى به علاءالدوله و عدم همکارى با سماءالدوله بوده است. وقتى از زندان بدر مىآید در خانهای پنهان مىشود و به کار نوشتن مىپردازد و به مواعید تاجالملک نیز اعتنایى نشان نمىدهد. اما در همان موقع با شاگردش و برادرش در لباس مبدل عازم اصفهان مىشود. جوزجانى مىگوید که استادش یعنى ابنسینا در لباس صوفیه از همدان به قصد اصفهان خارج شد. در جملهی بعد خوانده مىشود که دوستان او در میانهی راه به استقبالش مىآیند و برایش لباسهاى فاخر مىآورند. همهی زندگى ابنسینا در همدان نشان مىدهد او هرگاه که لازم بوده پنهان شده و با این پنهان شدن خود را از دسترس آسیب قدرتمندان دور نگاه داشته است. شاید این توان خوب پنهان شدن ابنسینا بوده است که باعث شده در افسانههاى عامیانه پارهاى قدرتهاى جادوگرانه به او نسبت دهند.[3]
دیگر اینکه در هیچ شرایطى دست محمود یا پسرش مسعود به او نرسیده است. ابنسینا به این ترتیب همانطور که در رسالةالطیر آمده به شاگردانش درس مىدهد که چگونه بتوانند به وقت لزوم مانند خارپشت خود را پنهان کنند. یا مانند پرندهاى بگریزند. و هرگز به آنچه پشت سر گذاشتهاند باز نگردند. یاد میدهد چطور مثل کژدم اسلحهشان بر پشتشان باشد. مثل مار دائم پوست بیندازند و وارد مرحله نوینى شوند. از همین روست که وقتى شاهد بازى سیاست و اقتدار فراوان در عین زندانى شدن خود است دیگر حاضر به قبول شغلى مانند وزارت نیست. به جاى آنکه از لشکر یا امیرى فرمان بگیرد به جایى مىرود که خود مشاور و فرماندهنده غیرمستقیم امیر باشد بىآنکه در مظان جدى امتحان قرار گیرد.
اصفهان
استاد استادان
ابنسینا حدود سالهای ٤١٤-٤١٥ به اصفهان مهاجرت مىکند. جوزجانى در آنجا حرفى از حلقهی شاگردان ابنسینا نمىزند. در عوض مىگوید که علاءالدوله[4] شبهاى جمعه مجلس مناظرهاى ترتیب مىداده و از همهی دانشمندان در هر گروه و طبقهاى دعوت به عمل مىآورده. و ابنسینا در همه حال حریف همهی آنها در همهی علوم بوده است.
در اصفهان که چهارده سال از عمر ابنسینا سپرى شده است، گویا او به دوران بلوغ و کمال ذهنی و روحی خود رسیده است. همان طور که اخوان صفا مىگویند از پنجاه سالگی گذشته و قابلیت رسیدن به مقام حکمت را یافته است. در سفر و حضر همراه امیر است. علىرغم آنکه در بخش نخست رساله اشاره به آن دارد که: «هر چیزى که من در آن روز مىدانستم همان است که امروز مىدانم؛ من هیچ چیز بر آن تا امروز نیفزودهام.»[5] در اصفهان فرصت کافى براى رشد دانش خود و فراگیرى مباحث تازه مییابد. به طورى که جوزجانى قید مىکند او در اصفهان به اتمام کتاب شفاء مىپردازد. سپس منطق و مجسطى را تکمیل مىکند. مضافاً بر هر یک از کتب اوقلیدس، ارثماطیقى و موسیقى که پیش از آن خلاصهاى تهیه کرده بود مباحثى مىافزاید.
در ادامه جوزجانى دوباره به جاى ذکر تاریخ اتمام کتاب شفاء اشاره به حملهی علاءالدوله به شاپورخواست دارد. و اینکه ابنسینا بخش کتاب حیوان و نبات را در راه به هنگامى که علاءالدوله عازم حمله به شاپورخواست بود نوشته است. کتاب نجات را هم در راه حملهاى دیگر به پایان رسانده است. ابناثیر در وقایع سال ٤١٧ اشاره به جنگ علاءالدوله و تصرف شاپورخواست دارد.[6] یعنى با استناد به جوزجانى، ابنسینا در سال ٤١٧ کتاب شفاء را بر پشت اسب تمام کرده است و کتاب نجات را هم به همین ترتیب.
ابنسینا در اصفهان به کار نجوم و رصد ستارگان نیز مىپردازد. امیر هر مبلغى را که او مىخواهد براى تأسیس رصدخانه و کفاف مخارج کار در اختیارش مىگذارد.
در مورد شیوهی کتاب خواندن ابنسینا جوزجانى مىگوید در مدت بیستوپنج سالى که مصاحب او بوده هرگز ندیده است که او کتابى را از اول تا آخر بخواند غیـر از آنکه او به سختتریـن قسمت کتاب رجوع مىکرد. به آن که نویسنده چگونه به حل آن پرداخته است، نگاه میکرد. پس درجه و مرتبهی آن فرد در علم بر او روشن مىشد. به نظر نمىرسد براى ابنسینا درک درجهی علمى کسى مسئله اصلى باشد. احتمالاً با مطالعهی شیوهی حل مسئله اصلى یا تز کتاب همهی مطالبى را که فرد مىخواسته بگوید را در مییافته است.
اما یکى از علومى که ابنسینا در اصفهان فرا گرفته و پیش از آن به آن دسترسى نداشته است علم لغت است. به روایت جوزجانى در حضور علاءالدوله ابومنصور جبان، در بحثى که در رابطه با علم لغت مىشود، به ابنسینا مىگوید که او فیلسوف و حکیم است و از علم لغت چیزى نمىداند. ابنسینا بدنبال آن گفتگو سه سال عمر خودش را در راه فراگیرى علم لغت مىگذارد. در پایان سه سال کتاب لسان العرب را مىنویسد که ظاهراً اثرى از آن نمانده است.
نکتهاى که از این موضوع مىتوان برداشت کرد این است که ابنسینا به دلیل آنکه زبان مادریش فارسى بوده در علم لغت عرب چه بسا ید طولایى نداشته است. و این بر عالمان لغت عرب آشکار بوده است. براى اینکه به ابومنصور جبان ثابت کند که علم لغت مىداند سه قصیده به عربى با الفاظ غریب و مهجور مىسراید. و سه رساله یا نامه مینویسد. یک به طریق ابنعمید، یکى به سبک الصابى، سومی به شیوهی صاحب بن عباد. به وقت ارائه آنها به جبان، ابومنصور نمىتواند تشخیص دهد که آنها را سه عالم لغت نوشتهاند یا ابنسینا. به روایت جوزجانى کتابى هم در علم لغت به نام لسان عرب مىنویسد که به جا نمیماند.
در مورد کتاب قانون فى الطب مىگوید که بسیارى از معالجاتى که در آن کتاب ذکرش رفته است شخصاً براى اولین بار به وسیلهی خود ابنسینا به کار گرفته شده است. به طور مثال مىآورد که چگونه ابنسینا سردرد خودش را با یخ خوب مىکند و همان را به عنوان معالجه در قانون ذکر مىکند. یا به زنى مسلول در خوارزم گفته شد که گل انگبین شکر به اندازه صد من بخورد. او هم آنقدر خورد تا خوب شد.
واقعهی دیگرى که در اصفهان اتفاق مىافتد این است که ابنسینا در اول کتاب نجات خلاصه مختصر اصغر در منطق را آورده بود. نسخهاى از آن در شیراز بدست مردم اهل علم افتاد آنها در پارهاى از مسائل آن تردید کرده، ایجاد اشکال نمودند. یکى از این مردم قاضى شیراز بود. او مسئله را به ابوالقاسم کرمانى فرستاد. یک نامه هم ضمیمهی آن کرد و از او خواست که نامه و مسئله را به حضور ابنسینا ببرد و جواب بخواهد. ابنسینا مسئله را پیش رو میگذارد. از میانهی روز تا سرزدن آفتاب به نوشتن و پاسخگویى میپردازد. به هنگام سحر پاسخها را به جوزجانى مىسپارد تا به کرمانى برساند.
سفر نهایى
ابنسینا به روایت رساله سرگذشت در سال ٤٢٨ هجری قمری در راه سفرى که همراه علاءالدوله به همدان میکند. در مىگذرد. چه بسا جاى شگفتى میبود اگر ابنسینا در خانه و در بستر همیشگى درگذشته بود. چرا که آنگونه که زندگى کرده بود و باور داشت از دنیا نرفته بود. اما او که زندگیش با سفرى که پدرش از بلخ به بخارا مىکند آغاز مىشود و با سفرى که از همدان به اصفهان مىکند پایان مىگیرد. به این ترتیب همهی زندگیش به سفرى هفتگانه تقسیم مىشود که با پشت سر گذاشتن هر مرحله براى ورود به مرحلهی بعد بال جدیدى مییابد. او مىداند که براى رسیدن به مرحلهی بالاتر راهى وجود ندارد مگر آنکه آنچه را در دست دارد را به زمین بگذارد. زندگى ابنسینا نشان مىدهد که او همواره آماده قبول، تجربه و رها کردن و آماده شدن براى مرحله بالاتر بوده است. به همین دلیل است که در مقام علمى بلندتر از هر دانشمند ایرانى مسلمان مىپرد.
پایان
نظرها
روزبه
در مورد شیوهی کتاب خواندن ابنسینا جوزجانى مىگوید در مدت بیستوپنج سالى که مصاحب او بوده هرگز ندیده است که او کتابى را از اول تا آخر بخواند غیـر از آنکه او به سختتریـن قسمت کتاب رجوع مىکرد. به آن که نویسنده چگونه به حل آن پرداخته است، نگاه میکرد. پس درجه و مرتبهی آن فرد در علم بر او روشن مىشد. به نظر نمىرسد براى ابنسینا درک درجهی علمى کسى مسئله اصلى باشد. احتمالاً با مطالعهی شیوهی حل مسئله اصلى یا تز کتاب همهی مطالبى را که فرد مىخواسته بگوید را در مییافته است. این روش جالبی است من سعی خواهم کرد امتحانش بکنم و ببینم عملی است. ولی نکته ای که بر من مجهول است اینست که چگونه بدون خواندن کل کتاب میتوان پی برد سختترین قسمتش کجاست!؟
رامین
تقریبن احتمال اینکه بوعلی در همدان از دنیا رفته و در همدان مدفون شده باشد نزدیک به صفر است. حکایت مقبره بوعلی در همدان افسانه بوده و ساخته \رداخته مورخان بعدی است. هیچ منبع مستقلی و قابل اطمینانی نیست که تصریح کند در سفر مرگ \ای بوعلی به همدان رسیده است.
منوچهر پرشاد
درود بر زمانه و سپاس بر دانش و نکته سنجی های خانم دکتر تقی هزار سال است راجع به ابوعلی سینا-صد ها نفر نگاشته اند.نوشته آخرین استاد شکوفه-افزون بر زیبایی و درستی و روانی کلک سحر آفرین-از انسجام و ایجاز مناسبی برخوردار است.به همراه آگاهی های تازه-جمله با دلیل و مدرک و برهان.کاش- یا خود ایشان- و یا دیگر دانشمندان صاخب صلاحییت- در مورد دانشمندان پیشین نامدار ما- چنان و چنین می نگاشتند.دو بار هر سه بخش را خواندم و روحی تازه کردم.لطف فرمایید باز هم-توسن قلم را دگر باره چنین در جهان دانش و دانشمندان کم شناسای همیشه بزرگ ایران گرامی-بگردانید منو چهر پرشاد
شکوفه تقی
دوستان عزیز، با سلام و آرزوی زیباترین ها، سپاسگزارم که زندگی ابن سینا را خواندید. امیدوارم توانسته باشم اندکی از آنچه خودم از زندگی این دانای بزرگ آموخته ام را به خواننده ام منتقل کرده باشم. و آقای منوچهر پرشاد عزیز سپاس مخصوص برای شما که نام شریفتان را کامل نوشته اید. براستی دشوار است با کسی که نامی ندارد، یا نامی دروغین دارد، یا به مصلحت نام خود را پنهان می کند سخنی گفت. از شما باز هم سپاسگزارم. و برایتان بهترین ها را آرزو می کنم. با تجدید سپاس و مهر بسیار، شکوفه تقی
فرهنگ
پاس خانم تقی زاده
منوچهر پرشاد
به میانجی رادیو زمانه عزیز- با پوزش دوست نازنین نادیده خانم دکتر تقی با سپاس وسلام از مهربانی های شما دلم می خواهد نکات زیرین را به آگاهی تان برسانم: 1-کاربرد چند دهه اخیر دو نسل اهل مطالعه امروزین-چنین اند: الف:نظامی عروضی- نه: نظامی- یا عروضی--یکبار شما نیز چنین نگاشته اید ب: محمد قزوینی نه: عبدالوهاب قزوینی .پ: مغول- نه تاتار 3- در مورد " ناتلی " ایضاح و شرح بیشتری مورد نیاز می باشد. 4-شماری از وازه ها چون " هریسه " معنا می شد. 5-نوشته های راجع به سیده خاتون-بهم گرد می آمدند و چه زیبا و خواندنی می شد! 6- نسل های اهل خواندن -اکنونیان- بیشترشان تنها یک " بیهقی " به گوششان خورده و آنهم: ابوالفضل بیهقی-نگارنده جاودانه کتاب تاریخ بیهقی می باشد-در حالیکه نظر شما: ابوالحسن علی بیهقی-ابن فندق- نگارنده دست کم- دو کتاب:تاریخ بیهق و تتمه صوان ا لحکمه-مورد نظر شما می باشد. آرزو می کردم آن دوبیتی- یا قطعه مشهور زیر پای مجسمه اش در شهر همدان - بعنوان حسن ختام نوشته تان-جای خوش می کرد. و...چند نکته دیگر که تنها به خود شما می توان گفت یا نگاشت. با احترام و ادب- دوستدار نوشته های شما: منوچهر پرشاد