حق تعیین سرنوشت و مقوله جداییطلبی در کانادا و ایران
امیر حسنپور در گفتوگو با بهنام امینی موقعیت ایالت کبک در کانادا را توضیح میدهد و سپس با نگاه به کانادا و ایران به رابطه حق تعیین سرنوشت با دمکراسی میپردازد.
در بحثهای جاری میان طرفداران حقوق ملیتها و اقوام ایرانی و مخالفان آنها، هر از گاهی به وضعیت استان فرانسوی زبان کبک در کانادا اشاره میشود. از سویی موافقان، برگزاری چندین باره رفراندوم جدایی کبک از کانادا را دلیلی بر به رسمیت شناخته شدن حق تعیین سرنوشت ملل در نظامهای دمکراتیک میدانند و از سوی دیگر مخالفان، رأی دادگاه عالی کانادا درباره عدم امکان جدایی کبک از کانادا را مؤید دیدگاه خود مبنی بر عدم امکان حقوقی جدایی بخشی از یک کشور در دنیای امروزی میخوانند.
گفتوگو با امیر حسنپور
در گفتوگو با امیر حسنپور به بررسی این موضوع نشستهایم و ضمن مقایسه وضعیت حقوق اقلیتهای ملی در ایران و کانادا گریزی نیز به چگونگی انطباق حق تعیین سرنوشت بر وضعیت اقوام/ملیتهای ایرانی زده ایم.
دکتر امیر حسنپور استاد دپارتمان مطالعات خاورمیانه و نزدیک در دانشگاه تورنتو در کانادا است. از وی تألیفات متعددی در حوزه خاورمیانه شناسی، ناسیونالیسم و جنبشهای سیاسی و اجتماعی در خاورمیانه به زبانهای انگلیسی، فارسی و کردی در دست است.
اجازه بدهید گفتوگو را با این پرسش آغاز کنم که وضعیت کلی استان کبک به لحاظ حقوق ملی و سیاسی در حال حاضر در چارچوب کشور کانادا به چه صورت است؟
ابتدا باید به این نکته اشاره کنم که کانادا پس از روسیه وسیعترین کشور دنیاست با این حال جمعیت به نسبت کوچکی در حدود ۳۵ میلیون نفر (۲۰۱۳) دارد. زمانی که اروپاییها منطقهای را که امروز کانادا نامیده میشود اشغال کردند، دراین سرزمین نزدیک به ۱۱۰ خلق (people) با زبانها و فرهنگهای متفاوت زندگی میکردند که در حال حاضر فقط ۵۷ تای آنها باقی ماندهاند یعنی در حدود نصف این ملیتها از بین رفتهاند. کانادا به ده استان و سه منطقه (territory) تقسیم شده است. کبک وسیعترین استان است و نزدیک به ۱۶,۵ درصد خاک کانادا را فراگرافته است. طبق سرشماری ۲۰۱۱، جمعیت کانادا ۳۳.۴ میلیون و جمعیت کبک ۷.۹ میلیون است یعنی ۲۳.۶ در صد جمعیت کشور. در سراسر کانادا، فرانسه زبانِ مادری ۷.۳ میلیون نفر (۲۱.۳ در صد جمعیت کشور) و در کبک، زبانِ ۶.۲ میلیون (یعنی ۷۹.۷ در صد جمعیت کبک) است. خارج از کبک، یک میلیون نفر زبان مادریشان فرانسه است. در خود کبک هم ده ملت بومی (aboriginal nations) وجود دارند که در حدود یک درصد جمعیت آن را تشکیل میدهند. علاوه براینها، ۷.۷ درصد جمعیت زبانِ مادریشان انگلیسی و ۱۲.۳ درصد زبانشان نه انگلیسی و نه فرانسه است.
پس از این مقدمات باید به تفاوتهای بارزِ موقعیت سیاسی کبک به عنوان یک استان با استانهای ایران اشاره کنم. کبک یکی از استانهای رژیم سلطنتی فدرال کانادا است که، طبق توضیح حکومت فعلی کبک (نگاه کنید این منبع به انگلیسی، و این منبع به فرانسوی) مانند سایر دولتها در سه زمینهی اصلی اعمال قدرت میکند: اول، دارای قوهی مجریه است یعنی «حکومت» که شامل فرماندار (نمایندهی ملکه الیزابتِ دوم)، نخست وزیر، و وزرا است؛ دوم، قوهی مقننه یا «پارلمان» یا «قانونگزاری» است که شامل مجلس ملی و فرماندار (نمایندهی ملکه الیزابت) است؛ و سوم، قوهی قضائیه است که دادگاهها را در بر میگیرد.
علاوه بر این، استان کبک در دولت فدرال هم مشارکت معناداری دارد. در ضمن، ایالت کبک در سفارتخانههای کانادا در کشورهای فرانسوی زبان دفتر خاص خود را برای جذب مهاجر به کبک دارد. کانادا یکی از کشورهایی است که نیاز به مهاجر دارند و سالانه به طور متوسط ۲۵۰۰۰۰ مهاجر وارد این کشور میشوند. یعنی استان کبک حتی در سیاست خارجی هم نقش ایفا میکند. در کبک زبان فرانسه تنها زبان رسمی است در حالی که کانادا رسماً کشوری دو زبانه است. با وجود این که تکزبانی بودن و افراط در گسترش زبان فرانسه محدودیتها و تبعیضهایی برای غیرفرانسوی زبانها از جمله انگلیسی زبانها ایجاد میکند، دولت فدرال هم این وضعیت زبانی کبک را تأیید کرده است. تمامی اینها را از این نظر مطرح میکنم که وقتی وضعیت استان کبک در کانادا را با استانهای آذربایجان، کردستان یا بلوچستان مقایسه میکنیم اگر این تفاوتهای سیاسی-حقوقی چشمگیر را در نظر نگیریم بحث در مورد رأی دادگاه عالی کانادا و معنای آن برای درک مسله ملی در ایران به بیراهه میکشد.
اگر موافق باشید همین جا به جریان رفراندوم و رأی دادگاه عالی کانادا درباره جدایی کبک از کانادا بپردازیم. لطفا توضیح دهید که چه فرایندی طی شده است و رأیی که صادر شده است روایت موافقان ایرانی حق تعیین سرنوشت برای ملتها را تأیید میکند یا مخالفان آن را؟
در جریان نهضت سیاسی-اجتماعی مشهور به «انقلاب آرام» در دهه ۶۰ و ۷۰، جنبش ناسیونالیستی در کبک بسیار اوج گرفته بود و هنگامی که «حزب کبکی» (Parti Québécois) حکومت استان را به دست گرفت، اولین رفراندوم را در سال ۱۹۸۰ برگزار کرد. در این رفراندوم ۵۹,۵ درصد از رأی دهندگان به استقلال کبک رأی منفی دادند. در سال ۱۹۹۵ دوباره رفراندوم برگزار شد و این بار رأی موافق و مخالف بسیار به هم نزدیک بود. رأی مثبت به جدایی ۴۹,۴ درصد و رأی منفی ۵۰,۶ بود. پس از این رفراندوم حزب لیبرال به رهبری ژاک کرتین که در آن زمان نخست وزیر حکومت فدرال بود، سه پرسش از دادگاه عالی کانادا مطرح کرد تا مشخص شود که مسئله جدایی یکجانبهی کبک از کانادا به لحاظ حقوقی و از نظر قانون اساسی کانادا و نیز حقوق بین الملل تا چه اندازه مشروعیت دارد. دادگاه سه سال بعد در سال ۱۹۹۸ پاسخ این سوالات را اعلام کرد که همان رأی معروفی است که در سوال شما بدان اشاره شد.
پرسشهای ژان کرتین از دادگاه عالی کانادا از این قرارند: «۱- آیا مطابق قانون اساسی کانادا، مجلس ملیِ [کبک]، قانونگذاری legislature [کبک]، یا حکومتِ کبک میتوانند تجزیهی کبک از کانادا را یکجانبه عملی سازند؟ ۲- آیا حقوق بین الملل به مجلس ملی [کبک]، قانونگذاری [کبک] و حکومت کبک این حق را میدهد که جدایی یکجانبه کبک از کانادا را عملی بسازد؟ در این رابطه، آیا در حقوق بین الملل حق تعیین سرنوشتی وجود دارد که به مجلس ملی، قانونگذاری یا حکومت کبک این حق را بدهد که جدایی یکجانبه کبک از کانادا را عملی سازند؟ ۳- در صورت تعارض بین حقوق بین الملل و حقوق کشوری (داخلی کانادا) بر سر حق مجلس ملی، قانونگذاری، یا حکومت کبک برای جدایی یکجانبهی کبک از کانادا، کدامیک اولویت خواهد داشت؟ »
قبل از پرداختن به پاسخ دادگاه به این سوالات، لازم است در رابطه با نظر ملی گرایان ایران که معتقدند دادگاه عالی کانادا استقلال کبک را رد کرده است به دو نکته اشاره بکنم.
اول، پرسش هایی که از دادگاه شده در بارهی حق جدا شدن کبک نیستند (چون این حق با سیستمهای فدرال مانند کانادا همخوانی دارد) بلکه در بارهی حق جدا شدن یکجانبه (یعنی بدون مشورت با دولت فدرال و دیگر استانهای کانادا) است. جدایی یکجانبه یعنی آنطور که حکومت کبک میخواست از طریق رفراندوم در کبک عملی بکند. به این ترتیب، اگر کسی استدلال بکند که دادگاه عالی کانادا حق جداشدن کبک را رد کرده است یا به متن سند استناد نمیکند و یا میخواهد حرف دلش را بزند.
دوم، حکومت کبک و به طور کلی استقلال طلبان ارجاعِ موضوعِ جدایی کبک به دادگاه عالی کانادا را تقبیح کردند زیرا به نظر آنها جدایی مسئلهای سیاسی است نه حقوقی، بنابراین دادگاه صلاحیت رسیدگی به آن را ندارد، و همچنین دادگاه صلاحیت اظهار نظر در مورد حقوق بین الملل را ندارد. با این حال زمانی که رأی دادگاه اعلام شد حکومت کبک و استقلال طلبان از آن استقبال کردند. از طرف دیگر، فدرالیستها نیز از رأی صادره خرسند بودند. کسانی که ادعا میکنند دادگاه عالی حق جداشدن کبک را رد کرده است باید به این سئوال جواب بدهند که چرا هر دو طرف (دولت فدرال ودولت کبک) از رأی صادره راضی بودند؟ البته در هر دو سوی این مجادله کسانی هم بودند که نارضایی خود را پنهان نمیکردند. برای مثال، بعضی فدرالیستها معتقد بودند که با این رأیِ دادگاه، حکومت ژان کرتین کبک را به استقلال طلبان فروخت. بعضی استقلال طلبان نیز معتقد بودند که کانادا باز هم به شیوهای دمکراتیک کاری ضددمکراتیک کرد و کبک را در درون کانادا نگه داشت.
پاسخ دادگاه به سوالهای اول و دوم مفصل بود و جوانب مختلف جدایی طلبی را بررسی کرد، و در حالیکه اعلام کرد که مطابق قانون اساسی کانادا کبک حق ندارد به طور یکجانبه از کانادا جدا بشود، در توضیح این استدلال اظهار کرد که کبک میتواند هم به شیوهی قانونیِ مذاکره و هم به شیوهی غیرقانونیِ یکجانبه از کانادا جدا بشود، و همین موضعِ دادگاه باعث شد که هم استقلال طلبان و هم حکومت فدرال از تصمیم دادگاه استقبال بکنند. این نه به خاطر دوپهلو بودن موضع دادگاه بلکه نتیجهی دقت و صراحت آن بود. در رژیمهای فدرال که بر اساس توافق استان ها، یا ایالتها، یا جمهوریهایِ عضو تشکیل شده اند، شرایط خروج از نظام فدرالی هم معمولاً پیش بینی میشوند.
● پاسخ سوال اول: دادگاه در پاسخ خود اعلام کرد که جدایی یکجانبه با قانون اساسی سازگار نیست، و این مغایرت را به تفصیل توضیح داد: به طور خلاصه، قانون اساسی کانادا نه جدایی را مجاز میداند و نه ممنوع میکند، اما «عمل جدایی، حکومت (governance) بر سرزمین کانادا را به شیوهای تغییر میدهد که بدون شک با ترتیبات جاری قانون اساسی مغایرت دارد» (ص ۲۶۳).[1] در جای دیگر، سند میگوید «در عرض ۱۳۱ سالی که از کنفدراسیون [حکومت فدرال کانادا] میگذرد، مردم استانها و مناطق پیوندهای نزدیکِ وابستگی به همدیگر (از نظر اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی) بر اساس ارزشهای مشترک به وجود آوردهاند که شامل فدرالیسم، دمکراسی، محوریت قانون اساسی (constitutionalism) و حکومت قانون، و احترام به اقلیتها میشود. تصمیم دمکراتیک کبکیها به نفع جدایی این روابط را به خطر میاندازد. قانون اساسی نظم و ثبات میبخشد، و از این رو جدایی یک استان "تحت لوای قانون اساسی" نمیتواند به شیوهی یکجانبه صورت بگیرد، یعنی، بدون مذاکرهی اصولی با سایر شرکت کنندگان در کنفدراسیون در چهارچوب قانون اساسی فعلی» (ص ۲۹۲). در عین حال دادگاه استدلال کرد که کبک میتواند بر اساس موازین قانون اساسی جدا بشود. طبق نظر دادگاه، از آنجا که قانون اساسی بیان حاکمیت مردم کانادا است، میتوان به اصلاح آن دست زد از جمله برای عملی کردن جدایی کبک، به این شرط که چنین اصلاحیهای بر طبق موازینی صورت بگیرد که در قانون اساسی پیش بینی شده است (ص ۲۶۳-۲۶۴). دادگاه روال جداشدن کبک را بر اساس قانون اساسی ترسیم کرد. قدم اول «بیان صریح ارادهی مردم کبک به جدا شدن از کانادا» است (ص ۲۶۵) که از جمله به طریق رفراندوم صورت میگیرد. اگر چه رفراندوم خودش نمیتواند جدایی یکجانبه را عملی کند، مشروعیت سیاسی به اقدامات حکومت کبک خواهد بخشید تا بتواند پروسهی اصلاح قانون اساسی را شروع کند به منظور اینکه به شیوهی قانونی جدا بشود (ص ۲۶۵). این مشروعیت سیاسی، استانها و حکومت فدرال را متعهد میسازد که برای اصلاح قانون اساسی با کبک وارد مذاکره بشوند، مذاکرهای که در همخوانی با اصول فدرالیسم، دموکراسی، قانون اساسی و حکومت قانون، و احترام به حقوق اقلیتها باشد. همچنین رفراندوم باید «فارغ از ابهام» باشد هم از نظر سوالی که مطرح میکند و هم از نظر میزان پشتیبانی که از آن میشود (ص ۲۶۵). یعنی سوال باید روشن باشد و اکثریتی بیش تر از نصف+۱ رأی مثبت به آن بدهند. در ضمن دادگاه استدلال کرد که قانون اساسی مدام در حال تحول بوده و اگر تلاشهای قبلی کبک در چهارچوب آن به جایی نرسیده است این قانون هنوز میتواند تحقق جدایی را میسر میکند: «... رأی اکثریت روشن در کبک در بارهی یک سوال روشن به نفع جدایی، مشروعیت دمکراتیک به عمل جدایی خواهد بخشید که همهی دیگر شرکت کنندگان در کنفدراسیون باید آنرا به رسمیت بشناسند» (ص ۲۹۳). دادگاه همین موضع را بارها بیان کرده است: «وجود مداوم و عملکرد نظام قانون اساسی کانادا نمیتواند تحت تاثیر بیان روشن اکثریت کبکیها که دیگر نمیخواهند جزو کانادا باشند قرارنگیرد. سایر استانها و حکومت فدرال هیچ مبنایی نخواهند داشت که حق حکومت کبک را در دنبال کردن جدایی انکار کنند در صورتی که اکثریتِ روشنِ مردم کبک این هدف را انتخاب بکنند، مگر اینکه رسیدن به این هدف به حقوق دیگران احترام نگذارد.» (ص ۲۹۳-۲۹۴). دادگاه بارها تاکید کرد که در صورتیکه اکثریت مردم کبک خواهان جدایی باشند دولت فدرال و سایر استانها نمیتوانند مانع آن بشوند: «حقوق سایر استانها و حکومت فدرال نمیتواند حق حکومت کبک را برای دنبال کردن جدایی انکار کند» (ص ۲۶۷).
● پاسخ سوال دوم: پاسخ دادگاه به هر دو بخش سوال منفی بود: کبک بر اساس حقوق بین الملل از حق جدایی یکجانبه برخوردار نیست. دادگاه توضیح داد که در حقوق بین الملل، حق تعیین سرنوشت به خلقها (peoples) تعلق دارد و «با وجود اینکه بیشتر جمعیت کبک مسلماً بسیاری از مشخصات یک خلق را دارد، لازم نیست مسئله "خلق" حل و فصل شود، زیرا... حق جدایی فقط تحت عنوان اصل تعیین سرنوشت خلق در سطح بین الملی در شرایطی مطرح میشود که "یک خلق" تحت حکومت یک امپراطوری کولونیالیستی باشد، [یا] "یک خلق" تحت انقیاد، سلطه یا استثمار بیگانه باشد، و [یا] شاید "یک خلق" از هر نوع اعمالِ حق تعیین سرنوشت به شکل معنی داری (meaningful) در درون دولتی که بخش از آن را تشکیل میدهد محروم بشود» (ص ۲۲۲).
دادگاه این سه وضعیت (خلقهای مستعمراتی colonial peoples، خلقهای تحت انقیاد بیگانه people under alien subjugation، و خلقهای تحت ستم oppressed peoples) را که جدایی یکجانبه را مجاز میشمارد به تفصیل توضیح داد تا نشان بدهد که هیچ کدام به کبک مربوط نمیشود. «در هر سه وضعیت، خلق مورد بحث از حق تعیین سرنوشت خارجی [جداشدن] برخورداراست زیرا این توانایی از آنها سلب شده است که سرنوشت خود را به شیوهی داخلی تعیین بکنند. این شرایطِ استثنائی به طور وضوح به شرایطِ کنونی کبک قابل انطباق نیست» (ص ۲۸۷). اما اگر وضعیت سوم، یعنی «خلق ستمدیده»، به شرایط کبک قابل انطباق نیست به این دلیل که کبک تحت ستم نیست و به شیوهی «داخلی»، یعنی در چهارچوب کانادا، حق تعیین سرنوشت خود را اعمال میکند، در مورد ایران، خلقهای آذربایجانی، کرد، بلوچ، عرب و ترکمن تحت ستم هستند و این امکان را ندارند که به شیوهی داخلی (در چهارچوب مرزهای ایران) سرنوشت خود را تعیین بکنند و تنها راهی که در پیش دارند اعمال این حق به شیوهی «خارجی» یعنی جدایی است. از جمله توضیحات دادگاه: «وضع سوم [خلق تحت ستم] اگر چه به شیوههای مختلف توصیف شده است، نظراصلی این است که وقتی خلقی از اعمال معنی دار حق تعیین سرنوشت در درون کشور بازداشته میشود، مجاز است به عنوان آخرین راه حل این حق را از طریق جدایی اعمال بکند...» (ص ۲۸۵).
● پاسخ سوال سوم: دادگاه لازم ندانست که به تفصیل به سوال سوم پاسخ بدهد و اظهار داشت که «با توجه به پاسخهایی که به سوالهای اول و دوم ارائه داده ایم، تعارضی بین حقوق داخلی [کانادا] و بین الملی [بر سر حق جدایی یکجانبهی کبک] وجود ندارد.» (ص ۲۹۲)
نقل قولهای فوق الذکر از متن سند روشن میکنند که دادگاه حق تعیین سرنوشت کبک یا سایر ملتها و خلقها را انکار نمیکند زیرا این حق هم در حقوق بین الملل با تاکید و به کرات به رسمیت شناخته شده و هم یکی از موازین دمکراسی بورژوایی است و حتی در قانون اساسی چند کشور تصریح شده است. آنچه دادگاه روشن کرده است این است که کبک شرایط لازم برای جدایی یکجانبه از کانادا را دارا نیست. دادگاه با تاکید بر این که اولویت دولت-ملتها حفظ تمامیت ارضی است، اعلام میکند که «حقوق بین الملل نه شامل حق جدایی یکجانبه است نه به صراحت چنین حقی را رد میکند...» (ص ۲۷۷-۲۷۸). زمانی که میگوید به صراحت انکار نشده است یعنی اینکه در شرایط مشخصی چنین حقی میتواند مطرح شود. این تعجب آور نیست زیرا به لحاظ تاریخی مسئله جداییِ یکجانبه هم در پراتیک کشورها هست هم در تئوری. در پراتیک مثلاً کشور آمریکا مستعمرهی امپراتوری انگلستان بود و بدون مراجعه به کشور متروپل یعنی انگلستان و به طور یکجانبه از این کشور جدا شد و حتی برای این هدف به جنگ پرداخت. یا نروژ و بعدها دانمارک به صورت مسالمت آمیز از سوئد جدا شدند. اینها همه یک کشور و یک ملت بودند و یک زبان هم داشتند. و یا چکسلواکی که در سال ۱۹۹۲ به دو کشور چک و اسلواک تجزیه شد. بنابراین دادگاه عالی کانادا با اصل جدایی یکجانبه مخالفت نورزید بلکه چون کبک شرایط لازم برای چنین امری را نداشت این شیوهی جدایی را در این مورد خاص رد کرد و جدایی قانونی را مجاز شمرد.
اگر دادگاه تاکید کرد که هیچیک از سه موردِ حق تعیین سرنوشت قابل اطلاق به کبک نیست، مورد سوم دقیقاً در مورد اقلیتهای ملی در ایران مصداق پیدا میکند. کبک مستعمره و یا تحت سلطه و استثمار بیگانه و یا تحت ستم دولت کانادا نیست بلکه حق تعیین سرنوشت رابه شیوهی داخلی اعمال میکند: کبک پارلمان و حکومت و دادگاههای خودش را دارد و نیز زبان رسمی خود (زبان فرانسه) را داراست که در سطح کشور هم رسمی است. برعکس، مردم آذربایجان، کردها، بلوچ ها، عربها و ترکمنها همگی به طور مشخص از اعمال حق تعیین سرنوشت داخلی (در درون مرزهای ایران) محرومند، به زبان دادگاه امکان رشد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی واجتماعی را ندارند. بر خلاف کبک، نه پارلمانی دارند، نه حکومتی و نه دادگاهی. آنها حتی از حق استفاده از زبان مادری شان در تعلیم و تربیت محروم هستند و جمهوری اسلامی مادهی ۱۵ قانون اساسی که فقط تدریس ادبیات زبانهای غیرفارسی را مجاز میشمارد زیرپاگذاشته است. حتی بخشنامهای صادر شده است که در آذربایجان، کردستان و دیگر مناطق غیر فارسی زبان باید در آموزشگاهای رانندگی از فارسی استفاده بشود. در مورد فرانسوی زبانان کبک، دولت کانادا نه تنها ستم زبانی نمیکند بلکه برنامههای متعددی برای پیشبرد زبان فرانسوی به اجرا گذاشته است. در کانادا که تعلیم و تربیت از وظایف حکومت استان است، تا به حال نزدیک به دویست هزار نفر دانش آموز غیر فرانسوی زبان به هزینه دولت فدرال در مدارس مخصوص تحصیل کردهاند (French Immersion schools) تا بتوانند این زبان را با مهارت یاد بگیرند (یعنی ابتدا فرانسه یاد میگیرند و سپس انگلیسی). سیاست رژیم اسلامی مانند رژیم پهلوی زبان کشی (linguicide) است، یعنی از بین بردن زبانهای غیر فارسی برای ساختن ملت واحد و متحد ایران. ستم زبانی تنها شکلی از ستم ملی است که جوانب سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی و حتی جنسیتی و نژادی دارد.
شما به مقوله ستم ملی اشاره میکنید. این در حالی است که بعضی از صاحبنظران ایرانی وجود چنین پدیدهای را در تاریخ ایران انکار میکنند و بعضیها آن را ایدهای لنینیستی و مرتبط با روسیه تزاری میدانند که قابل انطباق با شرایط ایران نیست. عدهای هم تنوع قومی، فرهنگی را جزء ثابتی از واقعیت ایران میدانند وحتی تا بدانجا پیش میروند که قائل به وجود مقولهای تحت نام "اقلیت" در ایران نیستند. نظر شما چیست؟
ستم پدیدهای جهانی و تاریخی است و لااقل ده دوازده هزار سال سابقه دارد. در بیشتر جامعه ها، قدرت (اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی فردی) نابرابر تقسیم شده است و این نابرابری به شیوهی تبعیض و ستم بر اساس جنسیت، طبقه، زبان، دین، نژاد، سن، قومیت، ملیت، شغل و دیگرِ عوامل تولید و بازتولید میشود. به این ترتیب این ستمها نه اتفاقی و تصادفی و حاشیهای بلکه تشکیل دهندهی تاروپود جامعه هستند. و به همین دلیل است که این نظام ستمگری از قدیم در قانون، عرف، دین، ادبیات، ایدئولوژی، آداب و رسوم، هنر، زبان، و فولکلور حک شده است و هرگونه مقاومت علیه آن را با کلماتی چون «فتنه»، «فساد»، «بغی»، «گردنکشی»، «طغیان»، «غائله»، «سرکشی» و عبارات مشابه تقبیح میکنند. اما حفظ این نظام تنها با توجیه ایدئولوژیکِ ستم میسر نیست، و ستمگران این نظام را با توسل به خشونت تولید و بازتولید میکنند. فقط به چند کلمه و عبارت در زبان فارسی توجه کنید: «کله منار درست کردن»، «به توپ بستن»، «سنگسارکردن»، «زبان از قفا به در کشیدن»، «گوش بریدن»، «گردن زدن»، «سربریدن»، «دار زدن»، «شقه کردن»، «زنده به گور کردن»، یا «چشم از حدقه در آوردن». این خشونتها همه در تاریخ قدیم و جدید ایران ثبت شدهاند و بعضی از آنها به شیوهی قانونی در رژیم اسلامی انجام میشوند. با همهی اینها تعجب آور نیست اگر کسی انکار کند که در ایران ستم ملی وجود دارد. من بارها شنیدهام که میگویند: «ما ایرانیها» برده داری نداشته ایم، فئودالیسم نداشته ایم، قتل ناموسی نداشته ایم، نژادپرستی نداشتهایم، ستم ملی نداشتهایم، ستم زبانی و این جور چیزها را نداشتهایم، ما ایرانیها از نژاد پاک آریایی هستیم، استثنا هستیم اگر هم چیزی بوده «بیگانه»، عربها و ترکها، تورانیان و تازیها به ما تحمیل کردهاند. «ماایرانیها» نه تنها ستم ملی نکرده ایم بلکه اولین منشور حقوق بشر را دوهزاروپانصد سال پیش صادر کردیم.
درست است که همهی ناسیونالیستها ملت خود را استثنائی بر تاریخ بشر به حساب میآورند و تاریخ خودشان را پاکسازی میکنند، اما انکار وجود ستم ملی در ایران فقط بی توجهی به متون تاریخی نیست و بیشتر تاریخسازی بر مبنای افسانه است و در خدمت مخالفت با یکی از مواضع دمکراسی بورژوائی، یعنی حق تعیین سرنوشت، است. در عین حال این انکارها بیانی از سیاست و ایدئولوژی شووینیسم ملی است که ماهیت چندملیتی و چندزبانی ایران و حتی وجود اقلیتها را انکار میکند و عرب ستیزی، ترک ستیزی، یهودی ستیزی، و در شکل مذهبی آن، بهایی ستیزی از مولفههای آن است. با این شووینیسمِ عظمت طلبانهی ملت حاکم، اگر ملیتهای ایران جرات بکنند خواست خودمختاری را مطرح بکنند، چیزی به مراتب محدود تر از استانهای کانادا، راه هموار است برای جنگ راه انداختن علیه ملیتها و ارتکاب کشتار، ژنوسید، جنایت جنگی، و جنایت علیه بشریت همانطور که شاه و خمینی و بنی صدر و بازرگان کردند و کسانی مثل دکتر مصدق و طالقانی تایید کردند.
آنهایی که معتقدند ما در ایران ستم ملی و زبانی نداشته ایم و نداریم و این حرفها متعلق به لنین است باید بگویم که پیش از آنکه لنین متولد شود ستم زبانی وجود داشته است. زبانهای دنیا به هیچ وجه برابر نیستند. ما در سطح بین المللی یک نظام زبانی داریم و در ایران هم نظام زبانی داریم، و در هردو مورد این نظام ناعادلانه، نابرابر، ستمگرانه و غیردمکراتیک است. مثلاً در ایران فقط زبان فارسی رسمی است و دیگر زبانها غیررسمی و، طبق قانون اساسی، به کاربردن آنها در آموزش و پرورش و در ارگانهای دولتی و گاهی حتی خارج از آنها غیرقانونی است و متخلفین مجازات میشوند. در پروژهی «زبان کشی» رژیمهای پهلوی و اسلامی، گسترش زبان فارسی جایگاه مهمی داشته است. این ادعا درست است که لنین به شدت مخالف ستم ملی بود اما بسیاری در روسیه، مانند ملی گرایان ایران، وجود ستم ملی را انکار میکردند. لنین خودش از نظر قومی روس بود، اما علیه شووینیسم ملت بزرگ یعنی ناسیونال شووینیسم روس قیام کرد. او حتی پس از پیروزی انقلاب اکتبر یک لحظه از مبارزه با شووینیسم ملی از جمله در سطح حزب کوتاهی نکرد. او معتقد بود که کمونیستهای روسی زبان باید مدافع حق تعیین سرنوشت ملیتهای تحت ستم باشند و این حق را تبلیغ بکنند.
از آنجایی که گفتوگو را با جداییطلبی در کانادا آغاز کردیم اجازه دهید با پرسشی در همین باره و درارتباط با اوضاع ایران خاتمه دهیم. همانطور که مطلع هستید در بسیاری از دمکراسیهای دنیا احزاب سیاسی ملی گرایی وجود دارند که به طور قانونی فعالیت میکنند و برنامه اصلی شان هم استقلال طلبی است. درحالی که تعداد دمکراسیخواهان ایرانی که حتی صحبت کردن از مقوله جداییطلبی را در ایران برنمی تابند کم نیست. به نظر شما آیا فعالین ملی/قومی ایران میبایست حق خود مبنی بر تأکید کردن بر جدایی از ایران را کنار بگذارند و تمایت ارضی ایران را اصلی خدشه ناپذیر قلمداد کنند یا اینکه کماکان میبایست بر این حق اصرار ورزند؟
برخورد دادگاه عالی کانادا به جدایی یکجانبهی کبک از دید دموکراسی بورژوایی بود که حق جدایی کبک از کانادا را در چهارچوب قانون اساسی کانادا تایید میکند. من در چهارچوب تئوری مارکسیستی و مشخصاً نظرات لنین و جنبش کمونیستی به این سوال پاسخ میدهم. از این دیدگاه، پدیدههای «ملت»، «دولت ملی»، «مرز»، یا «پرچم» متعلق به گذشته هستند، و از نظر تاریخی منسوخند، نه به این معنی که وجود ندارند یا براحتی از بین خواهند رفت بلکه به این معنی که انسان مدتها است در تئوری و پراتیک آنها را پشت سر گذاشته است و به ورای آنها رفته است، و امروز این پدیدهها و سیاستها به مانع تاریخی بر راه رهایی انسان از قیدوبندهای روابط پوسیدهی طبقاتی و جنسیتی و نژادی و ملیتی تبدیل شده است، و اگر قرار است از این ضرورت آزاد شویم باید از باتلاق تاریخی ناسیونالیسم خارج شویم و با سیاست انترناسیونالیستی به مصاف دنیای کهنه برویم. مارکسیسم با تقسیم بشریت بر اساس ملیت و نژاد و قومیت و دین بشدت مخالف است و علاقهای به ساختن دولت-ملتهای جدید ندارد اما اگر برای رفع ستم ملی لازم باشد از جدایی ملتِ تحت ستم و تشکیل دولت ملی پشتیبانی میکند.
در مقابله با سیاست ناسیونالیستی، کمونیستها و آزادیخواهان ملت حاکم باید حق تعیین سرنوشت ملیتها (آذربایجانیها، کردها، بلوچها...) از جمله جدایی آنها از ایران را تبلیغ کنند، زیرا این تنها راه صریح و واقعی فاصله گرفتنشان از ناسیونال شووینیسم ملت «خودشان» یعنی ملت فارس است. در همان حال کمونیستها و آزادیخواهان ملیتها باید، در حالیکه معتقد به حق تعیین سرنوشت هستند، وحدت با طبقهی کارگر و زحمتکشان و آزادیخواهان ملت حاکم را تبلیغ بکنند، زیر این تنها راه واقعی است برای اینکه به زیر پرچم طبقهی حاکم ملت «خود» نروند. تضادی بین این دو وظیفه نیست بلکه برخوردی دیالکتیکی به مسئلهی ملی است که باعث وحدت همهی ستمدیدگان و استثمارشوندگان میشود، به تجزیه جبههی ستمگران میانجامد، و اجازه میدهد که جبههی وسیع استثمارشدگان و ستمدیدگان ایران از جمله ترکمن، کرد، عرب، فارس، ترک و سایرین در مقابل استثمارگران قرار بگیرند، و در مبارزه موفق شوند. هنگامیکه ملی گرایان ایران ستم ملی را انکار میکنند و حق تعیین سرنوشت و تجزیه طلبی را جرم به حساب میآورند میخواهند زحمتکشان فارس را علیه زحمتکشان ملیتها بسیج کنند و ملت فارس را به زیر پرچم خود بکشند و به مجریان برنامههای کشتار و ژنوسید و جنایات جنگی تبدیل بکنند.
درست است: تعداد دمکراسیخواهان ایران که تحمل بحث جدایی طلبی را داشته باشند ناچیز است. این نشان میدهد که افق دمکراسی خواهی آنان تا چه حد پایین است و نه تنها تمایلی به رفع ستم ملی ندارند بلکه علاقهای به برچیدن ستم جنسیتی و نژادی و استثمار نشان نمیدهند. آنها از اینکه «خلیج فارس» را «خلیج عربی» بنامند بیشتر در عذاباند تا اینکه زنان را به شیوهای قانونی «ناقص العقل» به حساب بیاورند.
در رابطه با تحمل، مقایسهای با کانادا بی مورد نیست. در سی و پنجمین اجلاسیهی پارلمان فدرال از ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۷، بلوک کبکی (Bloc Québécois) که علناً جدایی کبک از کانادا را تبلیغ میکرد مقام «اپوزیسیون رسمی» دولت فدرال را داشت، یعنی بعد از حزب لیبرال که حکومت را در دست داشت دارای بیشترین کرسیهای مجلس بود. چنین چیزی در مخیلهی دمکراسی خواهان ایران نمیگنجد و اگر نمایندگان کرد و بلوچ و ترکمن و عرب در مجلس اسلامی خواست جدایی را مطرح کنند به احتمال زیاد اعدام میشوند. حتی هنگامی که خارج از محافل دولتی، ملی گرایان اعلام میکنند «در ایران ستم ملی نداریم» پیامشان این است که «تسلیم شوید، اگرنه با اعدام و کشتار و لشکرکشی و فانتوم و هلیکوپتر و تانکِ ملت روبرو خواهید شد».
بدون شک بعضی ملی گرایان ایران میدانند که سیاست کولونیالیسم فرانسه و انگلستان و بعدها دولت کانادا در مورد ملتهای بومی سیاست اشغال و پاکسازی قومی و ژنوسید بود. به قول مایکل مان «پاکسازی قومی، سویه تاریک دمکراسی است».[2] به عبارت دیگر میتوان هم ملی گرا و دمکراسی خواه بود و هم پاکسازی قومی را پیشه کرد.
نظرها
حق تعیین سرنوشت و مقوله جداییطلبی در کانادا و ایران | گفتمان تركمنها - turkmentalk
[…] شک با ترتیبات جاری قانون اساسی مغایرت دارد» (ص ۲۶۳).[۱] در جای دیگر، سند میگوید «در عرض ۱۳۱ سالی که از […]
سیاوش
جالب است که ناسیونالیستهای ایرانی پیش از اینها متن این سند را کاملا تحریف شده به مخاطلبان فارسی زبان معرفی کرده اند. مثلا در این مقاله از سالار سیف الدینی حتی ترجمه این متن عمدا به اشتباه و با تحریف انجام و تفسیر شده. http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2012/september/15/article/-f8d61410db.html
رضا پرچی زاده
این گفتگوی طولانی را با وجود خستگی به دقت و تا به آخر خواندم تا ببینم حرف حساب مصاحبه شونده چیست. ظاهرا ایشان هم بادِ ملت-سازی به کله اش افتاده و صغری و کبری می چیند تا تکه تکه شدن ایران را موجه جلوه دهد. سوالی اساسی که ایشان پاسخ نمی دهد این است که آخر کانادای استعماری را چه به ایران؟ کانادا یک کشور کولونیال است که در اثر حمله فرانسوی ها و انگلیسی ها به آمریکای شمالی در دویست سیصد سال پیش درست شده است. بر فرض مثال (من می گویم محال) اگر بخواهیم کانادا را به جهت «استقلال طلبی» اقوامش با ایران مقایسه کنیم، مقایسه کبک با کرد و ترک و بلوچ و غیره و ذلک غلط است. کبک یک ایالت کولونیال فرانسوی است، و در خود کبک - به علاوه بقیه کانادا - اقوام بومی ای وجود دارند که اصالتا کانادایی هستند. اینها را می توان تا حدودی با اقوام ایرانی مقایسه کرد. همینها را همین کبکِ «استقلال طلب» به عنوان شهروندان کبک می شناسد و نه به عنوان «ملت»ی جدا از کبک. این اساتید محترم کی می خواهند دست از این خیالات باطل بردارند را من نمی دانم.
آراز نیوز – حق تعیین سرنوشت و مقوله جداییطلبی در کانادا و ایران
[…] شک با ترتیبات جاری قانون اساسی مغایرت دارد» (ص ۲۶۳).[۱] در جای دیگر، سند میگوید «در عرض ۱۳۱ سالی که از […]
Ersho Badinan
جناب پرچی زادە با سلام من به شما پیشنهاد میکنم با وسح نظر و هنگامی کە خستە نیستید، با دقت بیشتری مقالە را مطالعە بفرمایید. مطمئنآ به نتیجه ای غیر از این کە نوشتەاید خواهید رسید.
آذربرزین آذرمهر
مقاله*** با قیاس مع الفارق کانادا با ایران حکم به تکه پاره کردن مملکت بدبخت ما داده است. اینکه جمهوری اسلامی به دلایل زیادی بد است و باید سرنگون شود و این یک درخواست حق است معالأ به این نمی انجامد که قومی به نام فارس وجود خارجی دارد و شونیست هایش حق بقیه رو خوردن.... این سری مقاله ها با اینگونه محتوی به ترویج دمکراسی در ایران کمکی نمی کند و نه به تحقیق حقوق اقوام. بنظرم رادیو زمانه اول باید وجوه تمایز اقوام پیرامونی با قوم مرکزی را در چند گفتگو با افراد صاحبنظر بدون منفع مشخص کند و بعد به سوال بپردازد که چگونه می توان به این تمایزها اجازه زیست قانونی و رُشد و ترقی داد. مثلا به تمایزهای زبانی پرداخت و بعد به این نکته پرداخت که در حالت آرمانی چه تغییراتی به ترویج و رشد زبانی مثلا کوردی و یا ترکی آذری کمک ی کند و چرایی آن....ب نظرم پروژه سرنگونی رژیم را نباید به پروژه سرنگونی ایران و یا قوم فارس تقلیل داد.
ع.م
با درود وقتي مهاجمان به سرزمين ايران ويا مهمانان سرزمين ايران محق به جداكردن بخشي از خاك اين سرزمين باشند يعني مي توان با تجاوز به يك سرزمين و غارت و وحشيگري يا ميزبان كشي به هويت رسيد. در مورد اقوام بلوچ و كرد هم كه نژاد شان ايراني يا اريايي هست فقط تفاوت مذهبي بخشي از آنها ممكن است خوراك اين نوشته باشد، كه خود شيطنت ناسازگار با ظاهر است. در ضمن دنياي امروز به سمت هماهنگ شدن و يكپارچگي انسانهاي روي زمين (دهكده جهاني) در حركت است وصحبت از قوم گرايي و مذهب گرايي و از اين دست يا از افكار مرتجع و مخرب و يا از فكر كساني كه دشمني دارند نشات مي گيرد. در دنياي به اين عظمت كه زمين در برابر بزرگي آن صفر هم حساب نمي شود جاي شگفتي دارد كه چند تا قوم و قبيله نمي توانند با هم زندگي كنند. هر چند كه مثل ما انسانها به زمين؛ مثل مسافران به كشتي در امواج درياست.
s.m.s
جناب آذربرزین آذرمهر فرموده اید که " پروژه سرنگونی رژیم را نباید به پروژه سرنگونی ایران و یا قوم فارس تقلیل داد" در پاسخ بایستی عرض کنم؛که امیدوارم هردو اینها با هم سرنگون شوند. البته منظورم به هیچ عنوان ایران نیست ؛ بلکه منظورم سرنگونی استعمار و تحقیر نژاد پرستان فارس بر سایر ملل اسیر وتحت ستم در ایران است.
فرهاد
این مطلب و نظایرش -- که در این سایت کم هم نیستند -- مداخله شما در امور داخلی ایران است. این وبسایت یک سایت دولتی بیگانه است که مکررا در امور مربوط به استقلال و تمامیت ارضی یک کشور بیگانه می کند. استفاده از الفاظی مانند «ملت های ایران» یا «ملیت های ایران» ایران مشخصا بار سیاسی تجزیه طلبانه دارد و بکارگیری آن در همان ابتدای مصاحبه هیچ شک و شبهه ای در اهداف این نوشته باقی نمی گذارد. حق تعیین سرنوشت کشورها به هیچ وجه به معنای حق تجزیه طلبی نیست. اساسا کشورهای نوظهوری مانند آمریکا و کانادا که از به هم پیوستگی کلونی های مستقل به وجود آمدند با کشوری مانند ایران که هزاران سل حیات تاریخی داشته قابل مقایسه نیستند. این نوشته قطعا اهداف تجزیه طلبانه دارد و تجزیه طلبی مطابق قوانین بین المللی از جمله شنیع ترین جرایم است. Lauterpacht, E., Greenwood, C. (1999). International Law Reports. Cambridge University Press. ‘as a formal source of international law pursuant to Article 38 (c) of the Statute of the International Court of Justice. Secession is deemed to be a most serious crime by the national legislations of civilized nations. More particularly, an inside assault on the territorial integrity of a country or an attempted assault, including preparatory actions, are categorized as one of the gravest of crimes in virtually all the criminal codes of civilized nations.’
saeed soltanpour
مطالب اقای حسن پور اطلاعات خوبی در مورد کانادا می دهد یک اشکال جدی وجود دارد کانادا را می شود با امریکا و یوگسلاوی و اروپا مقایسه کرد نه با ایران و خاورمیانه . در ایران همه قومها بودند ایرانی بودند . در کانادا و امریکا استانها بعد ا به هم پیوسته اند و تشکیل کشور فدرال را داده اند ۲- در کانادا اگر کسی ملکه انگلیس را قبول نداشته باشد نمی تواندهیچ پست مدیریتی و یا نمایندگی را بگیرد. امسال با انتخاب پارتی کبکوا انها به ملکه قسم نخوردند . ۳- کبک دعوای بین انگلیس و فرانسه است که در جنگ شکست خوردند و انگلیسی ها کنترل کانادا را به عهده گرفتند ۴- پارتی کبکوا ضرروتا حزب مترقی و عدالت خواهانه برای اقلیت های غیر فرانسه زبان نیست . مانند قانون اجباری علامت مغازه ها که باید به زبان فرانسه باشد ودیگر زبانها جریمه دارد ۵- یک سوال مشخص از اقای حسن پور ستم بر کردها رفته است سالها هست که کردهای ایرانی مجبور به مهاجرت هستند . سالهاست کردهادر کانادا هستند ازادی بیان هم هست چندتا خانه فرهنگی کردستان دارند . صفر - چند تااز بچه های کرد تبار تحصیلات عالیه دارند - چند درصد از نسل جوان کرد به کردی صحبت می کند و می نویسد . زمان بازنگری در مظلو م قرار گرفتن بعد از ۳۷ سال فرا نرسیده است n 1758, a strong British force attacked Fort Carillon on Lake Champlain. General Montcalm was the French commander. Fort Carillon was strong enough that the smaller French force was able to defeat the bigger British force. The British withdrew, but attacked again the next year. This time the British commander was General Jeffery Amherst. Amherst was successful. The British defeated the French. They changed the name of Fort Carillon to Fort Ticonderoga. It became an important military center in the French and Indian War. Fort Ticonderoga would also become important later, during America's war for independence. The Battle for Quebec was the turning point in the war. Britain and France signed a treaty to end it in Paris in 1763. The British had won. They took control of the lands that had been claimed by France. Britain now claimed all the land from the east coast of North America to the Mississippi River. Everything west of that river belonged to Spain. France gave all its western lands to Spain to keep the British out. Indians still controlled most of the western lands, except for some Spanish colonies in Texas and New Mexico.
باریش ساوالان
نکته ای که در این مصاحبه دقت ام را جلب کرد تحریف و ایگنور هویت ائتنیکی ترکها می باشد. جناب امیر حسن پور تمامی تلاشهای خود را کرده تا از لفظ ترک که هویت ائتنیکی یکی از گروههای ائتنیکی در آذربایجان و ایران را تشکیل می دهد استفاده نکند و هویت سرزمینی و مدنی آنها یعنی آذربایجانی را بجای هویت ائتنیکی ترکی آنها بکار ببرد. آذربایجانی هویت سرزمینی ملی و مدنی ترکهاست. همانقدر که آذربایجانی هویت ملی و مدنی یک ترک است به همان اندازه هم هویت سرزمینی و ملی کرد و تالش ساکن آذربایجان هم بوده و آنها هم آذربایجانی هستند. پس اینها را با هم قاطی نباید کرد. وفتی جناب حسن پور از هویت ائتنیکی کرد، بلوچ، عرب و ترکمن در ایران حرف می زند باید در آن گروه نه آذربایجانی بلکه ترک را بکار ببرد. استفاده آذربایجانی حسن پور آنموقع درست است که وی آنرا با کردستانی، اهوازی، بلوچستانی، ترکمن صحرایی و ... بکار ببرد. اینگونه حذف و تحریف هویت ائتنیکی ترکها (هویت زبانی و فرهنگی) در ایران و شوروی در سایه سیاستهای استعماری و ستم ملی صورت گرفته است. استفاده این ادبیات ترک ستیزانه توسط افرادی چون جناب حسن پور عملی دور از حس نیت به نظر می رسد.
ستار فرزند آذربایجان
به عنوان یک تورک آذربایجانی , از مصاحبه بسیار روشنگرانه استاد گرامی برادر بسیار عزیز و همسنگر کوردمان جناب آقای حسن پور کمال تشکر و قدر دانی را دارم .از صمیم دل امیدوارم همانگونه که در زمان رهبران فقیدمان پیشه وری و قاضی محمد همدلی و همکاری بی نظیری میان دو ملت ستم دیده , دو ملت برادرتورک و کوردبرقرار بود , این بار هم در این لحظات حساس شاهد دوباره این برداری ها باشیم .امیدوارم روشنفکران هر دو ملت , با آگاهی از این مساله که دشمن شونیست , چشم امیدش تنها به ایجاد درگیریهای و تنش های بیمورد (که اغلب هم افراطیون نادان هر دو طرف آتش بیار آن هستند )میان ملتهای ستم دیده کورد و تورک میباشد ,با ایجاد جلسات بیشتر همفکریو بحث های دوستانه حتی در موارد مورد اختلاف راه هرگونه سوء استفاده دشمن مشترکمان را ببندند .
حق تعیین سرنوشت در کانادا و ایران - جنبش ملی الاحواز
[…] [۱] اشارات به صفحات متن رسمی سند است که به فرانسوی و انگلیسی در دو ستونِ هر صفحه چاپ شده است. ترجمه ی فارسی نقل قولها از روی متن انگلیسی انجام شده است: […]
اومود دوزگون
یکی از مشکلات اساسی و درعین حال پنهان قضیه این است که ملت فارس خود دچار بحران هویت درجغرافیای ایران شده است واین هویت عمدتأ به دو دسته تقسیم میشوند: ۱- مردمان فارس با ریشه قومی فارس ۲- مردمان فارس با ریشه قومی غیرفارس ( آسیمیله شده ها) در حالی که اکثریت مردمان فارس خود را اتنیک فارس میدانند اما گفتمان حاکم در حیطه روشنفکران و الیت سیاسی پان ایرانیست " تحریف هویت اتنیک فارس" میباشد. این گفتمان با جعل هویت ساختگی میگوید فارس نیست ایرانی است. این خواب نمایی تا حدودی در تهران و بیشتر در میان فارسهای خارج نشین از ایران جا افتاده است. مثلأ در تهران این هویت پریشانی در میان مردمان فارسی که ریشه قومی غیر فارس و یا مختلط داشته و آسیمیله شدند بیشتر رواج یافته است که خود را ایرانی بدانند تا فارس و بعنوان تهرانی خود را متمایز و برتراز اتنیک یا قوم فارس استانها و شهرها و روستاهای اصفهان٫ کرمان ٫فارس و یزد می پندارند. روشنفکر فارس بجای توحین و تخریب هویت دیگر ملتها باید به باز تعریف هویت واقعی ملت فارس در جغرافیای ایران همت نمایند. مسئله ملی در ایران از طریق دایالوگ با طیف باستانگرائیکه بخاطر حفظ هژمونی تسلط بر دیگر ملتها حاضراست حتی هویت اتنیک فارس بودن خود را تحریف کند ره بجایی نخواهد برد. اومود دوزگون
علی
مبنای تجزیه طلبی یا قانونی و یا فلسفی است. به لحاظ قانونی نه قوانین داخلی ایران و نه قوانین بین المللی از چنین حقتی دفاع نمی کنند. شاهد بین المللی آن نیز وجود تقاضای تجزیه طلبی در کشورهای اروپایی و آمریکا است که پاسخی نمی گیرند. از طرف دیگر ممکن است شخصی به دفاع فلسفی از آن بپردازد چنان که حسن پور در مصاحبه بالا چنین تلاشی کرده است و بر پایه نظریات لنین به دفاع از این نظر برخواسته است. واقعا نمی دانم چند نفر در ایران هنوز از افکار لنین متاثرند, و یا چند نفر از خوانندگان این مقاله از فجایع دوران لنین و ادامه آنچه او ساخت بی خبرند اما اطمینان دارم در دنیای امروز تعداد کسانی که افکار لنین را به عنوان مبنایی برای دفاع معقولانه و فلسفی می پذیرند بسیار اندک هستند
علیرضا سوری
برنامه ی جدید فراماسونرها برای 100 سال آینده در ایران:1-تجزیه ی ارومیه ، تبریز و اردبیل و الحاق آن به آذربایجان.2-جدایی کردستان ایران و کردستان عراق و سر هم بند ی شدن کشوری به نام کردستان واحد.3-تجزیه ی خوزستان و بخشی از بوشهر و الحاق آن به عراق.4-تجزیه ی سیستان و بلوچستان ایران و الحاق آن به بلوچستان پاکستان.......و در آخر خیلی جالبه الحاق تاجیکستان و افغانستان به ایران. . . برین ....خودتونید.
تقی
جناب ستار آذربایجانی، کبکی ها وارد کشوری بنام کانادا نشدن که حالا بعد از گذشت زمان تقاضای جدائی طلبی بکنن بلکه همراه با کانادا تشکیل کشور کانادا را دادن. آذربایجان 800 ساله که محل استقرار تورکها بوده 2000 سال قبل از اون خاک پاک ایران بوده.
Azerbay
شونیزم فارس راه هرگونه سازش را برای تحقق خواسته های انسانی ملل ساکن در ایران بسته است. در برخی کامنت ها باز آن بوی متعفن نژاد پرستی همیشگی به مشام می رسد اینها تمامیت ارضی را در اسیمیله کردن تورک ها کوردها عرب ها و سایرین در داخل فارس می دانند. شما کمس درس انسانیت بخوانید من یک تورک آزربابجانی هستم از اینجا برادران کورد عرب و بلوچ و ترکمن و ... حتی انسانهای دموکراتیک فارس زبان را به اتحادی همه جانبه برای از پای درآوردن اندیشه شوونیستی و راسیسم ضد بشری فارس فرا می خوانم. با تشکر از اقای حسن پور و سایت وزین و دموکراتیک رادیو زمانه
Azerbay
ضمنا یک یادآوری به ملت ستم کشیده کورد اینکه دوستان، دشمنان عدالت و برادری و برابری یعنی شوونیست های فارس خوب بلد است توپ را به زمین ما بیاندازد ادعاهای ارضی فقط چوب لای چرخ مبارزات ملت تورک و کورد می اندازد در خالی که ما داریم به کلی نابود می شویم خود را باید نجات دهیم مسئله زمین با گفتگو حل شدنی است همانطوریکه دوستی در بالا به تاریخ دوستی شهیدان پیشه وری و قاضی محمد و برادری آنها اشاره کردند...
ِناشناس
"در مورد ایران، خلقهای آذربایجانی، کرد، بلوچ، عرب و ترکمن تحت ستم هستند و این امکان را ندارند که به شیوهی داخلی (در چهارچوب مرزهای ایران) سرنوشت خود را تعیین بکنند و تنها راهی که در پیش دارند اعمال این حق به شیوهی «خارجی» یعنی جدایی است." این جمله را از متن مقاله کپی کرده ام تا بر یک نکته حساس تمرکز کنم. ظاهراً استاد عزیز اقای حسن پور عالمانه یا به سهو این مشکل ستمدیدگی، که همه قومیت های ایرانی را در بر میگیرد" را به چند قوم ایرانی محدود کرده اند ضمن اینکه آذربایجانی را به جای ترک به کارگرفته اند تا با مظلوم نمایی این اقوام برای انها کلاهی از جنس پشم شیشه مشروطه ببافند -که گویی دیگر اقوام ایرانی داد این برهه هیچ کلاهی بر سرشان نرفته است. این ظلم و ستمی که به برخی احاد قومی ایران روا شده بر خلاف ادعای این مقاله نا برابر نیست و اتفاقا همه را یکسان مستفید و برخوردارکرده است. همین چندروز پیش در تارنمای شهر جهرم استان فارس خواندم که نماینده امام در آن شهر به مردم لزوم تولید مثل بیشتر را که از فرموده های رهبر است یاد اور شده وگفته است که مقام معظم رهبری بر این امر تاکید داشته اند تا مبادا تعداد شیعیان از اقلیت های مذهبی کمتر شود. و در تارنمای شهر داراب فارس هم فیلمی از مراسم اربعین دیدم که در ان شیخی به زبان ترکی نوحه میخواند در حالیکه ظاهراً مردم داراب در منتهی الیه شرق فارس کمتر ترکی بلدند. اما در همین تارنما خبری هم بود که خبر نگار نشریه در هنگام فیلبرداری از آتشسوزی در کارخانه پنبه داراب توسط فرمانده نیروی انتظامی و در حضور دادستان و فرماندار شهر مورد اهانت و ضرب و شتم قرار کرفته است و ظاهراً این خبرنگار ترک هم نبوده است. نکته دیگر اینکه متاسفانه فرهنگ خودبرتربینی در ایران امروز و دیروز مساله ساز بوده و هست. این جوکهای قومی مثل "یک ترکه بود یا یک لره بود و یا یک اصفهانی بود و غیره" همچون نفتی شده که بر آتش جدایی طلبی توسط عده ای خودبرتربین و کوتاه بین پاشیده میشود. وگرنه اقوام ایرانی و گوناگونی قومی در ایران از امریکا هم وسیعتر و دیرینه تراست و این اقوام گوناگون بی شک و همواره با صلح و دوستی با هم زیر یک پرچم و زبان و فرهنک واحد باهم همزیستی کرده اند در عین حال که زبان مادری خودراهم حفظ کرده اند. اینکه به عمد یا سهواً انها را به ملیت های مجزا ارتقاء دهیم (هندوانه زیر بقلشان گداشتن) و سپس شیرشان کنیم تا بر آتش جدایی طلبی دامن بزنند نه کار عاقلانه ایست و نه عملی است. مسلماً اگر اقای دکتر کمی موشکافانه تر به عاملین و امرین و پشتیبانان این گونه تحریکات برون مرزی توجه کنند خواهند دید که دولت کانادا که حقوق و مواجب ایشان را می پردازد دشمنی آشکار با حکومت ایران دارد و می خواهد با استفاده از مردم ایران با حکومت ایران تسویه حساب کند. ما ایرانیها اعم از فارس و کرد و بلوچ و عرب و ترکمن و ترک برادروار این مشکل را با فرهنگ سازی حل خواهیم کرد. به خوبی واقفیم که تکه پاره کردن کشور به اجزایی کوچنتر و لو مستقل مارا در محدوده کوچکتری محبوس میکند و اگر بخواهیم با دنیای بیرون مراوده داشته باشیم یا بایستی با دیگر اقوام دوروبر مراوده کنیم یا اینکه بایستی با کشورهای دور وبر ایران اءتلاف کنیم که هیچیک به صلاح قومی و جمعی ما ن نیست. با این همه از مقاله مفید شما استفاده کردم
Féridoun BabaÏ
#مقاله بطور کلی برای فهم مسئله کبک و کانادا و نظردادگاه عالی کانادا در باره حق و شرایط جدائی کبک از کانادا اموزنده و روشن کننده و صحیح میباشد.بنظر من که در ایالت کبک زندگی میکنم و شاهد دو رفراندم در باره حاکمیت کبک بوده ام،،استقلال طلبان کبک از این تصمیم دادگاه عالی کانادا راضی نبوده و بخشی از آن را قابل قبول نمیدانند.کبکیها(استقلال طلب و فدرالیست) تصمیم مجلس ملی کبک را کافی و مشروع در باره اینده کبک بر اساس رای اکثریت (50 درصد+ 1) کبکیها میدانند. فریدون بابائی.
حمید
جناب استاد واقعا انصافا کدام یک از این اقوام به قول شما ایرانی توانایی و بلوغ اداره اقتصادی فرهنگی و اجتماعی خودرا به عنوان یک ملت مستقل دارد؟شما بهتر از من می دانی که امروز مردمان ایران چه فارس زبان و یا ترک زبان و...منهای منابع طبیعی و موقعیت ژئوپلیتیکی رو به زوالشان در این دنیا وزن و تاثیر زیادی ندارند وحتی با اتحاد و هم افزایی هم بعید است موفق شوند چه برسد به ساز خود را زدن وضعیت هم زبانان عزیزتان در منطقه خود مختار شمال عراق و اوضاع باور نکردنی جمهوری آذربایجان را من خود به چشم دیدهام که تجسم روشن قرون وسطی است دوست عزیز فسیل تفکرات سوسیالیستی البته از نوع روسی مدتها است که از درجه تهوع اور هم گذشته
anonymous
در جواب اقای بابایی که از صحت مطالب بالا در مورد کبک نوشته اند باید هم از ایشان تشکر کنم و هم اظافه شود که مردم کبک با همه این تفاسیر خوب میدانند که جدا شدن از کانادا در همه جوانب به نفع انها نبوده و نیست. واگر برخواستهای (به حق یا ناحق) خود اصرار ورزند ممکن است خودرا ضعیفتر و کشورشان راکوجکتر کنند که این خود از لحاظ ایمنی و اقتدار ان در صحنه بین الملل میتواند تاثیر گذار باشد انهم به صورت منفی. خیلی که یک کشور مستقل 5-6 میلیونی در امریکای شمالی انجام دهد اینست که در حد یک استان یا ایالت عمل کند که چندان مطلوب هم نیست. درست است که ایالت کایفرنیا به تنهایی یکی از ده اقتصاد برتر جهان را داراست اما کالیفرنیا در اتحاد با 49 ایالت دیگر قدرتمند است و به تنهایی ضعیفتر از انجه هست خواهد بود. دیگر اینکه ارتقاء به سطح کشور برای کشوری نوپا مثل کبک هزینه هایی هم دارد که هم اکنون به دلیل قسمتی از یک کشور بزرگتر بودن خیلی کمتر است. از جمله یک کشور ارتش جداگانه میخواهد که هزینه های گزاف دارد و بدون ان هرلحظه ممکن است امریکایی ها بخواهند انرا به خودشان ملحق کنند. حال شما تصور کنید این یک مورد است و اگر در ایران ترکها و عربها و کردها و بلوج ها هرکدام بخواهند جدا شوند چگونه هریک از انها به تنها یی یا حتی با هم میتوانند از پس ارتش ترکیه یا حتی عراق بر ایند تا استقلال خودرا حفظ کنند. جند "کشور بچه" نیمه مستقل که بازهم برای دستیابی به دریای ازاد و درآمد نفتی به ایران وابسته خواهند بود به وجود می آید. اما لب کلام اینکه این مقاله در حد حرف و روی کاغذ نوشتن و مورد بحث قراردادن است نه عملی کردن. با ایت گونه بحثها بیشتر و بیشتر روشن میشود که هرکسی به آتش جدایی طلبی (منظورم هیجکس خاص یا شما نیستد) دامن زند اگر به منظور مقاله نوشتن و نان خوردن باشد عیبی ندارد اما اینکه عده ای ساده لوح به وجد در ایند که از فردا مستقل میشوند جای بسی سوال دارد!
s.m.s
اتفاقا جناب حمید خان ؛ یکی از مواردی که سبب انگیزه در میان مردمان کرد و ترک در ایران برای جدایی می باشد ؛ همین وضعیت اقوام خود در منطقه خود مختار شمال عراق و جمهوری آذربایجان می باشد ؛ وضعیتی که درست است ایده آل نیست اما هزاران مرتبه بهتر از وضعیت آنان در ایران است. همین ادبیات شما (« کدام یک از این اقوام توانایی و بلوغ اداره خودرا به عنوان یک ملت مستقل دارد؟») نشان دهنده این است که شما متاسفانه آنها را با دیده تحقیر نگریسته و هیچگونه حقوق انسانی برای آنها قایل نیستید. همین ادبیات و نگرش خود موتور محرکه ایست برای جدایی خواهی. نگاه کنید به ادبیات زشت کاربر گمنام دیگری («جند “کشور بچه” نیمه مستقل ») ؛ مسلما زیبایی آنچه در کبک اتفاق افتاد ؛ نه نتیجه همه پرسی ؛ بلکه محق بودن ملتی بر تعییین سرنوشت خود در شرایطی کاملا دمکراتیک وبا رعایت حقوق کامل انسانی به دور از هرگونه توهین وتهدید و تحقیر
ناشناس
متاسفم که اقای یا خانم ای ام اس را از به کارگرفتن ترکیب "کشور بچه" آزرده ام. این واکنش ایشان و پریدن به هر چیزی خود نشان دهنده بلوغ فکری است. "آز کجا می آیی ای فرخده خو گفت از حمام گرم کوی تو گفت خود پیداست از زانوی تو -------" حتماً این شعر مولانا را هم ایشان را خواهد آزرد چون ادعا خواهند کرد که به ایشان توهین شده است. برادر من کشورداری با تعصب کورکورانه میسر نیست. استفاده از اصطلاح "کشور بچه" نه به نمظور توهین به یک قوم ایرانی بلکه به منظور نشان دادن مشکلاتی است که این کار نه چندان عاقلانه یعنی پاره کردن کشور ایجاد خواهد کرد. خوب شما رفراندوم بر قرار کنید و هر گاه رای اوردید که رییس جمهور کشور جدید التاسیس شوید ما ها بیکاران و کوته فکران هم به انجا مهاجرت میکنیم و دنبال کار میگردیم. امید واریم با ما بهتر از انچه با اقوام ایرانی رفتار شده رفتار شود.
Féridoun BabaÏ
در دو رفراندم کبک (1980.1995) دولت حزب کبکی با ملاحظه فواید و زیانهای جدائی کامل (که در شرایط قرن معاصر نوعی عقب گرائی میتواند باشد ) پیشنهاد حاکمیت ملی کبک همراه با تشکیل احادیه جدیدی بر پایه برابری و مشارکت اقتصادی ،پول مشترک،مرزهای آزادو...مانند اتحادیه اروپای کنونی را داد.در واقع اگر این پیشنهاد قبول میشد کنفدراسیون حقیقی کانادا بوجود آمده و با حل مسئله ملی با روش دموکراتیک، منافع هر دو خلق تشکیل دهنده فدراسیون کنونی کانادا حفظ میگردید. فریدون بابائی
Khalid Rahmani
صیغه تمامیت ارضی پشیزی ارزش ندارد وقتی انسانهای آن سرزمین از حقوق انسانی خود برخوردار نباشند. ================================== بیشتر نقطه نظرات بالا که از جانب عده کمی مطرح شد؛ میشود جوابها را در نظرات خودشان پیدا کرد٬ این دوستان که از ترس و واهمه اینکه حقوق ملتی را برسمیت بشناسند همیشه پشت سر پهلوی و خمینی برای ًحفظ تمامیت ارضی ایران مقدسشان ً ابتدائی ترین حقوق ملت فارس را هم در گلو خفه کرده اند. با همه تاریخ هزاران ساله ایران آیا میتوانید ایران را با کشور نزدیک به ۲۰۰ساله کانادا از همه لحاض مخصوصا قانونی مقایسه کنید؟؟؟ دوستان کور ذهنی٬ راه سعادت ملتها نیست؛ اگر برای ملت خود احترام و ارزش و حقوق قائل هستی؟ همان ارزش٬ احترام، حقوق رابه دیگران نیز روا بدار! صیغه تمامیت ارضی پشیزی ارزش ندارد وقتی انسانهای آن سرزمین از حقوق انسانی خود برخوردار نباشند. ۱- تدوین قانونی که حقوق انسانی تمام آحاد آن سرزمین را تأمین کند اولین قدمی است که ممکن است ایران را حفظ کند. ۲- کوتاه کردن دست مذاهب از تمامی عرصه های جامعه قدمیست که باید بلافاصله برداشته شود. و و و .......
خان
درود بر همگی بیشتر نظراتی که خوندم از همان دسته ای که دکتر حسن پور آنها را منکر ستم ملی در ایران میخواند هستند و از این دوستان انتظاری غیر از این را نباید داشت به قول یکی از کاربران وقتی من نوعی در ایران خراب شده ای که زندگی می کنم و طوری اسمیلیه شدم که ختی هویت خودمو نمی دونم و هر وقت می خوام در مورد خودمو ملیتم صحبتی کنم اولین انگی که میزنن جدایی طلبیه ، آیا با این شرایط تکلیف من چیست ؟ حرفی نزنم که مبادا ایرانم تجزیه بشه یا زیر این خفتو خواری به مانند گوسغند بی خبر و بی فکر از هویتم زندگی کنم ؟ در جواب به دوستان عزیزم بگم.... خیر .....
Zrombesh : حق تعیین سرنوشت و مقوله جداییطلبی در کانادا و ایران
[…] http://www.radiozamaneh.com/116503#.UsjjXNJdXZY […]
دوستدار
بنام خداوند جان و خرد. سلام. متاسفانه بجای بحث و گفتگوی روشنگر، برخی از پیامگذاران توهین میکنند یا چیزهایی می نویسند که برپایه واقعیتی استوار نیست. تاریخ که عوض نمیشود. می گویند شوینیسم پارس، ستم پارس نسبت به اقوام و ... و حکومت پارس! در حالی که پس از ساسانیان، دراین 1400 سال حتا یک نفر هم از قوم پارس به فرمانروایی ایران نرسیده . اگر کسی از قوم پارس شناخته شده که دراین مدت حتا یک روز برایران حکومت کرده باشد بفرمایند. دراین مدت نزدیک به هزار سال را ترکان مهاجم یا آذریهای ( اردبیلی های ) مادتبار برایران حکومت کردند. حتا در خود سرزمین پارس ( در جنوب ایران ) هم از سده پنجم اتابکان (ترک) مانند شاه شجاع و شاه ( یا شیخ ) ابواسحاق اینجو و سعدبن اتابک زنگی و امیر مبارزالدین و مانند اینها حاکم بودند؛ پیش ازآن هم دیلمی ها و ... ، نه خود پارسی ها. ینابراین، قوم پارس که دراین مدت هیچ وقت حاکم نبود و قدرتی نداشت چگونه شوینیسم پارسی برپا کرد و حتا به قوم حاکم زور گفت ؟! بررسی بفرمایید تا روشن شود که پس از قاجاری ها، حتا در زمان پهلویها هم ( که پارسی نبودند ) بیشترین نخست وزیران، وزیران، فرماندهان ارشد ارتش و شهربانی و ژاندارمری، اثرگذارترین سیاستگذاران فرهنگی و اقتصادی، بزرگترین سرمایه داران کشور و بازاریان پایتخت از قوم پارس بودند یا بنسبت بیشترشان هم میهنان آذربایجانی بودند؟ همچنین بررسی بفرمایید و ببینید که بنسبت بیشترین جمعیت تهران پارسی ها هستند یا آذربایجانی و اردبیلی ها ؟ پس از انقلاب هم از دوتا رهبر مطلق ایران، آقای خمینی پارسی نبود؛ آقای خامنه ای هم که آذربایجانی است. بر همه آشکار است که سیاست جمهوری اسلامی در دوره هردو ولی فقیه، دینی از نوع مخالف و حتا ضد فرهنگ ایرانی ( بویژه ضد پارسی ) است. در همین 34 سال، نخستین نخست وزیر ( آقای بازرگان ) تبریزی، نخست وزیر دیگر ( رجایی ) قزوینی ، نخستین رئیس جمهور از آذربایجانی تبارهای همدان، دومین رئیس جمهور( رجایی ) قزوینی، سومین رئیس جمهور( هشت ساله ) «خامنه ای» و آذربایجانی ، نخست وزیر هشت ساله همزمان ایشان، خویشاوند نزدیکشان موسوی «خامنه ای» آذربایجانی. بنسبت بیشترین فرماندهان عالیرتبه سپاه آذری. از این حدود سی و چهار ـ پنج سال حدود بیست و چهار ـ پنج سال را آقای «خامنه ای» آذربایجانی، حاکم «مطلق» ایران است. برخی میگویند در مشهد بوده! ولی اگر خانواده ایشان از تبریز به مشهد رفتند و آنجا زندگی کردند، قومیت ایشان که به این زودی عوض نمیشود. پس از انقلاب هم پارسها کمترین سهم را در حکومت داشتند و دارند، مگر اینکه معنای پارس و پارسی عوض شده باشد! بنابراین، این پارسی ها یا بفرمایش برخی، این فارسها کجا جمع شده اند و حکومت ایران را دردست گرفتند که هیچ قومی را به حکومت راه ندهند ؟ یا به ترکها یا آذریها و کردها و ... اجازه تعیین سرنوشت ندهند؟! چگونه توانستند با وجود حکومت نزدیک به هزار ساله ترکان یا آذریها ، بدون قدرت حکومتی، شوینیسم پارسی برپا دارند و حق آنها را پایمال کنند؟! پس از حمله** ، نخستین بار یک بزرگمرد سیستانی ( یعقوب لیث صفاری ) قد برافراشت وجلوی عربی شدن زبان و فرهنگ ایرانیان را گرفت ( زمینه و روحیه عمومی هم فراهم بود ). با فرمان آن سیستانی بزرگ، نویسندگان ایرانی به پارسی نویسی بازگشتند نه بخواست قوم پارس. زبان فارسی هم، زبان مشترک همه قومهای ایرانی است. این زبان با گویشها و زبانهای محلی منطقه پارس فرق دارد. در پارس ، یعنی در جاهایی مانند ممسنی و داراب و فیروزآباد و جهرم و فسا ، مردم بومی با این زبان سخن نمیگویند؛ مانند کردها و لرها و مازندرانی ها، گویش ویژه خود را دارند. پس از صفاریان سیستانی، سامانیان ( خراسانیِ ) و سلطان محمود غزنوی ( از ترکان آلتایی )، زبان فارسی را ترکان سلجوقی زبان رسمی و حکومتی خود کردند؛ با این تفاوت که سلجوقیان پس از ساسانیان برای نخستین بار ایران زمین را یکپارچه کردند ، ازاین رو، این زبان را زبان حکومتی سراسر ایران زمین، قرار دادند . افزون براین، سلجوقیان پس از گرفتن روم شرقی، این زبان را در آنجا نیز زبان حکومتی کردند؛ بعد هم که بر هند دست یافتند، زبان پارسی را درآنجا هم زبان رسمی حکومتی و ادبی قرار دادند. زبان پارسی یا فارسی امروزی، زبان مشترک همه ایرانیان است نه زبان قوم پارس. ایران تا زمان رضاشاه پهلوی پارس یا فارس خوانده میشد؛ از این رو زبان مشترک ایرانیان هم پارسی یا فارسی خوانده شد؛ چنانکه خلیج جنوب ایران را هم خلیج پارس یا فارس خواندند. ایرانیانی که پس از حمله عربها و آنگاه پس از یورش مغولان به هند رفتند را پارسیان میخوانند، با اینکه اینها بیشترشان از مردم خراسان و مناطق غیرپارس بودند. رضاشاه که آمد نام ایران را برگرداند و نام این سرزمین دوباره ایران شد. ولی نام زبان مشترک ایرانیان همچنان پارسی یا فارسی ماند. خود فرمانروایان ترک، مانند سلجوقیان و قاجارها ، همچنین صفویان ( ماد تبار ) اردبیلی، خود را شاهنشاه پارس میخواندند. در باره مفهوم اصطلاحیِ پارس و فارس و پارسی و فارسی سؤ برداشت میشود که باید اصلاح شود. آقای دکتر؛ در خارج تشریف دارند و درس خواندند ، امکان مطالعه و پژوهش و پخش دارند. ولی خواهشمندم همچنان که از کشور کانادا اطلاعات سودمندی دادند ( گرچه برخی از پیامگذاران اشکال کردند )، در باره ایران نیز کم لطفی نفرمایند، حرفهایی نزنند که مایه پراکندگی و دشمنی و ستیز میان این مردم مصیبت زده و بلا کشیده شود. نزدیک به هزار سال حاکمیت در دست ترکان و مدتی دردست آذربایجانی های مادتبار بوده، اینک هم یک آذربایجانی ارکان سیاسی و نظامی حکومت و اقتصاد کشور را دردست دارد و حتا رئیس جمهور تعیین میکند و به هیچ کس از جمله به پارسی ها اجازه نمیدهد خلاف حکومتش سخنی بگوبند، شوینیسم قوم پارس واقعیت و معنی ندارد. در پی حکومت نزدیک به هزار ساله ترکان و آذریهای و اضافه بر آن در پی حکومت چند سد ساله دیگرغیرپارسیان، و امروزه در حالی که حکومت مطلق در دست یک خامنه ای آذربایجانی است، آیا میشود از پارسی های برکنار از حکومت انتظار داشت که به آذربایجانی های حاکم اجازه تعیین سرنوشت بدهند؟ شما برای یک بار هم که شده پس از 14 قرن حکومت را از آذریها و ترکان و دیگر غیرپارسی ها بگیرید و به پارسی ها بدهید؛ بروی چشم آنها هم به شما اجازه تعیین سرنوشت میدهند! مگر در حکومت مذهبی وعربگرای کنونی، خود پارسی ها میتوانند حتا بدون نظر شورای نگهبان منصوب رهبر خامنهای آذربایجانی ، حتا یک نماینده به مجلس بفرستند؟ تعیین سرنوشت دیگر قومها پیشکش ! گیریم عده ای زنان را ناقص عقل میخوانند، مگر تنها پارسها چنین میگویند؟ مگر در بقیه جاها کسانی که چنین میگویند کمتر از پارسها هستند؟ مگر برخی از خانمها مردان را ناقص عقل نمیخوانند؟ آیا اینها دلیل میشود که ما عربی خواندن خلیج پارس و در پی آن تجزیه ایران را ساده بگیریم؟ آقای دکتر، برادرمن؛ اگر مردم ایران از افتخارات ملی سخن میگویند، بحساب شوینیسم نگذارید. همه ملتها از اینگونه افتخارها میکنند، برخی ناراست و شماری هم راست. این ( تا اندازه منطقی و در حدود ملاحظات انسانی ) برای همبستگی ملی نیاز است. بویژه درایران که همواره در خطر بوده و اکنون نیز است. همواره برای از هم پاشیدن ایران جریانهایی درکارند و تاکنون بسیار هم موفق بودند. نمونه اش از دست رفتن شمال ارس، بخشهایی از عراق کنونی، بخشهایی از خراسان بزرگ. در این دوره هم خود حاکمان بسیار کوشش میکنند تا اسلام را آنگونه تعریف و تبلیغ کنند که معنی ضدایرانی از آن درآید! حتا در همین دوره ی آقای احمدی نژاد عده ای از وزیران و نمایندگان مجلس در یک جلسه عمومی پس از پخش سرود ای ایران، بعنوان اعتراض جلسه را ترک کردند! آقای لاریجانی در دانشگاه آریامهر شریف کنونی با روشنی هرچه تمام تر ایرانیان پیش از اسلام را وحشی و بی سواد خواند و به آنها توهین کرد ( برخلاف حدیثهای نبوی )؛ تازه ایشان به مقامهای بالاتری هم رسیدند! ملی گرایی ( ایرانی ) را خلاف اسلام خواندند و ... ! شما دیگر بکمک رهبران جمهوری سلامی نیایید؛ نیازی ندارند! اگر درایران شوینیسمی باشد، مذهبی وعربگرا و ایرانی ستیز است نه پارسی. چهارده قرن است که پارسیان به حکومت نرسیدند و چنانک عرض کردم، نزدیک به هزار سال ترکان یا آذری ها برایران حکومت کردند، اینک هم یک اذربایجانی خامنه ای حاکم «مطلق» است. از زمان «پتر» امپراتور روسیه، روسها در فکر گرفتن ایران و رسیدن به آبهای گرم جنوب بودند. در زمان شوروی، بویژه پس از لنین، حکومت استالینی دنبال همان فکر را گرفت؛ برای دست اندازی بر ایران عده ای را بخدمت گرفتند تا میان ایرانیان جدایی و دشمنی ایجاد کنند. آدمی بنام «میرجعفر باقراف» پشت به میهن کرد و به خدمت حکومت متجاوز روسیه درآمد. او دبیرکل حزب کمونیست آذربایجان ( شمال ارس ) شدو برای پراکنده کردن مردم ایران بسود حکومت روسها تبلیغات دروغین گسترده ای راه انداخت. داستان شوینیسم پارس و ستیز ترک و فارس و ملتهای ایران (!) را او اختراع و پخش کرد. پیش ازآن، کسی چنین دروغهایی نمیگفت. وگرنه، پارسی ها پس از ساسانیان، کی حکومت در دست داشتند که ستم کنند؟ در همه جا حتا در کانادا، روسیه، چین، هند و استرالیا با همه گوناگونی مردمان و اقوام، یک کشور هست و یک ملت و یک نماینده در سازمان ملل، ولی استالینیست های در ایران «ملت ها» را کشف کردند ! در ایران همیشه چندین قوم بودند و هستند، ولی ملت یکی است: ملت ایران . ستم هست ، فراوان هست، ولی ستم و شوینیسم پارس علیه آذربایجانی ها و ترکها از آن دروغهای ساخته و پرداخته امثال میرجعفر باقر اف و طرفدارنش است. بفراوانی شنیدیم و خواندیم که برای پاسداری و دفاع از ایران، صفویان اردبیلی با ازبکان در خراسان و با ترکان عثمانی در منطقه آذربایجان جنگیدند؛ ولی ستیز میان پارسیان با آذربایجانی ها دروغ میرجعفراست وهیچ واقعیت و بنیادی ندارد. چهار ده قرن است که کسی از پارسی ها به حکومت نرسید؛ تا ستم و شوینیسم قوم فارس باشد. تاریخ که عوض نمیشود. برخی از کرملین نشینها و کمونیست های دیروز ، امروزه در باکو با زور و بیداد حکومت می کنند . اینها برای غافل کردن مردم ، نیاز به دشمن تراشی دارند ، از هیمن رو دروغ شوینیسم پارس را تبلیغ می کنند . حتا جدایی قفقاز از ایران را به حساب حکومت ( خیالی ) فارسها میگذارند! در حالی که پارسی ها در آن زمان هم حاکم نبودند؛ آن جدایی شوم با حمله روسها در زمان فرمانروایی ترکان قاجار رخ داد ؛ کدام حکومت فارس؟! پارسی ها چکاره بودند و چه قدرتی داشتند که با روسها بر سر تقسیم آذربایجان معامله کنند ؟! طرف روسها ولیعهدِ فتحعلیشاه قاجار، عباس میرزا بود؛ بزرگمردی که تا توانست، در برابر روسهای متجاوز ایستاد، ولی باتاسف ، دخالت و پافشاری برخی مجتهدان و ناکارامدی دربار قاجار، کار را به اینجا کشانید و جانفشانی های آن بزرگمرد و دیگر هم میهنان ( بیشتر آذری ) نتیجه نداد. آذربایجانی که ایران را در دست داشته و دارد، چه نیازی دارد که جدا شود و تازه بشود اقلیت؟! از هم میهنان گرامی خواهشمندم هشیار باشند و سخنانی بگویند و بنویسند و موضعی بگیرند که از واقعیت نشان داشته باشد؛ در شان شما و بسود کشورتان باشد. برخی از آذربایجانی ها از تبار ترک هستند ولی همه آذربایجانی ها که ترک نژاد نیستند. بیشترشان از تبار ماد هستند نه ترک.*** تاریخ تهران را از زمانی که آقامحمدخان قاجار اینجا را پایتخت کرد بررسی بفرمایدد، ببینید آیا اکثریت جمعیت آن و بیشترین سران، روسای اصلی دستگاه های حکومتی و اقتصادی و سازمانهای غیرحکومتی عمومی دراین شهر، بنسبت پارسی بوده اند و هستند یا بیشتر آذربایجانی ؟ ببینید در تهران در مدتی که پایتخت هست، در چند محله و سازمان، پارسی ها ( مانند شیرازی ها، فیروزآبادی ها، دارابی ها، فسایی ها و جهرمی ها و کازرونی ها ) از آذری تبارها ( مانند تبریزیها، نمینی ها، میانه ای ها، عجب شیری ها، اردبیلی ها و ارومیها و مراغه ایها ) بیشتر بوده اند یا هستند؟ این که من در بیش از سی سالی که در تهران هستم دیدم و می بینم در عموم جاها اکثریت با آذریها است ؛ پارسی ها کم هستند. اشتباه نشود؛ به نظر من آذربایجانی ها آدمهای مدیر، با دانش و با تدبیرند ، بسیار هم به کشور خدمت کرده اند و میکنند. بسیاری از بهترین و نزدیکترین دوستان من آذری هستند، من مخالف ریاست آنها نیستم، بسیار هم موافقم. در اینجا بحث مخالفت با ریاست و اکثریت آنها نیست. دارم آنچه هست و می بینم را عرض میکنم. به معترضان آذربایجانی عرض میکنم که اگر آقای خامنه ای حاکم «مطلق» ایران، بد حکومت میکند، «خامنه ای» و آذربایجانی است ، شما چرا رفتار هم شهری خودتان را به حساب قوم پارس میگذارید؟! در حالی که من هیچ پارسی را ندیدم که رفتار ایشان را بحساب آذربایجانی ها بگذارد. همشهری شما ( مانند آقای خمینی و بلکه بیشتر ازایشان ) ضد پارسی و مخالف فرهنگ ایرانی هستند، حکومتی مذهبی و عربگرا برپا کرده اند؛ شوینیسم پارس در این زمانه کجاست و چه جایی دارد؟! بر آذری ها نیز هیچ پارسی برتری نداشت و امروزه هم ندارد. پس از تهران بیشترین سرمایه گذاریها آیا در شیراز شد یا در تبریز؟ در شیراز زودتر دانشگاه درست شد یا در تبریز؟ میانگین درامد سرانه در منطقه پارس بیشتر است یا در استانهای آذری نشین ؟ بازار پایتخت و گروه های بزرگ سرمایه گذاری بیشتر در دست پارسی ها بوده یا آذریها؟ عالیرتبه ترین فرماندهان ارتش بیشتر پارسی ها بودند یا آذریها؟ از یک آذری شنیدم که از یازده ارتشبد ایران در زمان شاه، پنج یا شش ارتشبد آذری بودند بقیه از بقیه ایران. چه زمانی به یک تبریزی گفتند چون شما تبریزی هستی نباید فرمانده ارتش یا وزیر بشوی ولی چون فلانی شیرازی یا جهرمی و پارسی است باید فرمانده و وزیر شود؟! میفرمایید عربها ! برادران، مگر دراین 1400 سال .... ؟ اکنون هم که بخش بزرگی از سرمایه ها و داراییهای ایرانیان صرف گسترش فرهنگ عربی و حذف فرهنگ ایرانی میشود. دارایی های فراوان به عراق ( عرب نشین شده ) سوریه و لبنان و غزه سرازیر است و در خیابانهای تهران حتا در ساعتهای پس از نیمه شب صدها کودک چهار ـ پنج ساله سرچهارراه ها ( مانند بسیاری جاهای دیگر ایران ) گدایی میکنند، حتا در زمستان های سرد ! در این سی و چهار سال شب و روز ما را با هزینه بسیار، با فلسطین فلسطین ، سوریه سوریه و مرگ بر اسرائیل گفتن پر کردند؛ آنهم بزیان ایران و بسود عربها ! سرمایه های بزرگ و دارایی های فراوان از ایران به کشورهای عربی سرازیر است. استانهای جنگ زده ایران هنوز پس از حدود 25 سال آنگونه که باید بازسازی نشده اند ولی ببینید جنوب لبنان با سرعت آباد میشود و برای نگه داشتن حکومت ضد ایرانی سوریه چه هزینه ها میکنند. در عراق چه گنبدها و گلدسته های طلا میسازند و .... ؛ هزینه دولت غزه و ارتش سیدحسن نصراله ضدایرانی و حکومت بعثی سوریه را حکومت دینی آقای خامنه ای آذربایجانی از کیسه این ملت میدهد . بزرگترین طرف بازرگانی ایران با تراز منفی بزیان این کشور، با امارات عربی است که ( از جمله ) با کمک حزب بعثی سوریه خواهان تجزیه ایران است و ادعای سرزمینی نسبت به ایران دارد ! ولی برخی این همه را نمی بینند و سخن از شوینیسم دروغین پارس میگویندو تبلیغ ضد پارسی میکنند! تبلیغ تجزیه ایران را میکنند! در این حدود 34 سال رفتار و سیاست حاکمان نسبت به هرچه که نام و نشان از ایران و ایرانی دارد را ببینید. یک نمونه این سیاست ضد ایرانی این است که هرچه فیلم و نمایشنامه در سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی میسازند بر بدترین و منفی ترین نقشها و بر پست ترین و مسخره ترین نقشها نام ایرانی میگذارند ولی بر بهترین و مثبت ترین نقشها نام عربی ! هرچه نقش خیانتکار، آدمکش و دزد و جنایتکار و مسخره هست نام ایرانی برآن میگذارند و هرنقش محترمانه را با نام عربی نشان میدهند! آیا این است معنی سیاست و شوینیسم پارسی !؟ آیا این سیاست های ضدایرانی کم است که برخی سخن از شوینیسم ( خیالی ) پارس میگویند ؟! حتا درس تاریخ در مدرسه ها را تغییر دادند و تاریخ اسلام و عرب را جایگزین کردند! حکومت نگاه نمیکند چه کسی از چه قومی است؛ شعار حاکمان این است که « حفظ حکومت اوجب واجبات است » یعنی حکومت بهر قیمت. هرکس دراین جهت باشد وضعش خوب میشود، ولی هر مخالفی ، حتا اگر پارسی و مرجع تقلید شیعه 12 امامی هم باشد سرکوب میشود. دریادار و فرمانده همزمان دو نیروی دریایی ، وزیر دفاع و .... نامزد ریاست جمهوری و .... و دبیر شورای عالی امنیت ملی و ... آقای دریادار شمخانی از عربهای خوزستانی است. فرقی هم ندارد از چه قومی است؛ چون در خدمت حکومت است به این مقامها رسیده. دیگران همچنین. کسی نمی آید همه را کنار بگذارد و از ممسنی یا داراب یا فیروزآباد کسی را حاکم کند. من پارسی نیستم و در همه عمر تنها سه ماه دوره آموزشی سربازی را در مرکز پیاده شیراز بودم، بجز این مدت هرگز در پارس نبودم . مگر اینکه برخی، معنای پارس را عوض کرده و حدود آن را توسعه داده باشند! خدا میداند، شهروند درجه یک هم نیستم؛ بقدری که گذاشتند خدمت کردم ولی در تامین هزینه زندگی خانواده ام درمانده ام. ولی نمیشود خود علیه خود تبلیغ و برضد همبستگی ملی و بزیان کشور خود موضع گیری کنیم. برادران عزیز، مگر ما دشمن کم داریم که خود هم علیه خود تبلیغ کنیم ؟*** هریک از شما نخبگانی هستید. دریغ است که خود برای تجزیه کشور خود بکوشید. اگر قرار بر تغییر باشد ( که به نظر من باید باشد)، چرا ایران باز هم تجزیه شود؟ بیاییدهمه تلاش کنیم تا در این کشور، همه ایرانیان از هرجنس و قوم با هرآیین ، دارای حقوق برابر شویم ؛ ایران پیشرفت کند، سرزمین هایی که از ایران جدا کردند دوباره باهم و با ایران یکپارچه شوند. ( بیمار هستم و نمیتوانم بیش ازاین بنشینم و ویرایش کنم ) اگر لغزشی در نوشته ام می بینید خواهشمندم اصلاح بفرمایید تا بهره مند شوم، اگر نه ، با بزرگواری بپذیرید و برای پیشرفت ایران و ایرانی از هرقوم و جنس و با هر آیین ، همبسته شوید و تلاش کنید. دوستدار