بحران نقد ادبی در دوره فترت • دعوت به بحث
مهمترین چالشها در عرصه نقد ادبی چیست؟ آیا در دوران فترت ادبیات بهسر میبریم؟ تأملی در این بحث در نظرخواهی از گروهی از شاعران و نویسندگان ایران.
پیام یزدانجو
مهمترین چالشها در عرصه نقد ادبی
تصور میکنم مهمترین چالشها همچنان همان مسائلی هستند که نقادی ادبی ایران از دیرباز با آنها دست به گریبان بوده؛ در این میان، دو مسئله به نظرم برجستهتر میآیند. مسئلهی اول نسبت منتقد با مؤلف متنی است که قرار است مورد نقادی قرار گیرد. هنوز هم بسیاری از نقدهای ادبی ما تحت تأثیر رابطهی منتقدان با مؤلفان متنها هستند، نه خود متنها. به همین خاطر، بیشتر نقدهای ادبی در واقع ابراز ارادت منتقدان به مؤلفانی هستند که رفاقتی با آنها دارند و اغلب از بابت این رفاقت منفعتی میبرند. مسئلهی دوم به نحوهی نقادیها و مشخصاً به ارتباط نقد ادبی با نظریهی ادبی مربوط میشود. نقد ادبی اگر بخواهد برانگیزاننده باشد و حرفی برای گفتن داشته باشد به هر رو باید متضمن آگاهی و اشراف منتقد به نحلههای نقادی و نظریههای ادبی و همچنین جذب و هضم آنها باشد. چنین آگاهی و اشرافی البته در بیشتر نقدهای ادبی ما به چشم نمیخورد و یا، اگر نشانی از آن باشد، در نقل قولهای پراکنده و از نظریهپردازان خلاصه میشود، یعنی به ندرت به مرحلهی درونیسازی یا ازآنِخودسازی نظریهها و نگرهها میرسد.
صفحه بعد:
فرشته مولوی
مهمترین چالشها در عرصه نقد ادبی
نظام دموکراتیک برای ارزشیابی کارِ نویسنده تدبیرهایی دارد. از میان این تدبیرها نقد و بررسی پرکاربردترین هستند. زمانی نقد ادبی بیشتر نبردی فکری میان نویسندگان در عرصهی رسانههای چاپی بود؛ سپس به رشتهای دانشگاهی بدل شد و راه را بر پدید آمدن تئوریهای ادبی گوناگون و پیاده کردن آنها روی کارِ ادبی گشود. امروزه هم نقد ادبی بیشتر در گسترهی تنگ و خاص دانشگاهی در میان استادان و منتقدانی که برای همتایان خود مینویسند، رایج است. بازار کتاب از کار همه، از جمله منتقدان و تئوریپردازان ادبی، به سود خود بهره میگیرد؛ اما این گروه نه در اندیشهی بازارند و نه در فکر خوانندهی عام. منتقد دانشگاهی بنا به سرشت کارِ دانشگاهی و مصلحتِ حرفهای خود چندان میلی به کار نویسندهی زنده و گمنام یا کمنام ندارد و بیشتر به سراغ نویسندهی مرده سرشناس میرود. نظام بازار چون کتاب را کالا میبیند، به راه دیگری میرود.
در جامعهی استبدادزده گرتهبرداری از چارهجوییهای نظام دموکراتیک، چه برای بهبود حال و روز نویسنده و چه برای پیشبرد کتاب، همیشه جواب نمیدهد و بسیاری از این تدبیرها - از جایزه و یارانه و وام بیبرگشت گرفته تا فرصتهای دیده شدن و خوانده شدن کتاب - به مضحکهای بیهوده بدل میشوند.
صفحه بعد:
حسین ایمانیان
مهمترین چالشها در عرصه نقد ادبی
بزرگترین چالش نقد ادبی از نظرم غیاب منتقد است. یعنی فقدان آدمهایی که در روندی طراحیشده یک استراتژی انتقادی را در برخورد با تعدادی از آثار تکرار کنند و بدین تریب سعی کنند، آن استراتژی را با روبهروییهای انتقادیای که از سر گذرانده، و آزمونهایی که پشت سر گذاشته، در آستانهی بدلشدن به یک نظریهی نقادی قرار دهد. آنها که گمان میکنند نخست میبایست نظریهای ساخته و پرداخته و دستگاهمند در دست باشد و بعد، با ابزارقراردان آن میبایست به مصاف آثار رفت، پروسهی نظریهپردازی انتقادی و زیباشناخنی را بهکلی بد فهمیدهاند. رویکرد ایشان عینن مشابه گفتار نقد دانشگاهیست که با نظریات بستهبندیشدهای که به عنوان «رویکرد»، از بر میکند، و درونمایهها و مفاهیم آنها را به مشخصههایی از آثار مورد نقادی دوختودوز میکند. با این اوصاف اصلیترین چالش نقد ادبی در ادبیات فارسی، اکنون فقدان یک دمودستگاه نظری، یا بهتر: یک گفتمان انتقادی اصیل و اینجاییست که خود برونداد پروژههای نقادی عملیای باشد که منتقدهایی چند، همانها که از غیابشان بحث را آغاز کردیم، در نقد تولیدات ادبی امروز پی بگیرند. تجربهی روسیه در نیمهی نخست قرن بیستم، همینطور ادبیات فرانسه در دهههای پایانی قرن گذشته، نمونههایی امیدبخشاند که گفتمانهای انتقادیای که همنسلهای نویسندهها و شاعرهای دوران زوال پیش مینهند، خود قلههایی از تاریخ نقد ادبی در آن زبانها خواهند بود.
صفحه بعد:
عباس شکری
مهمترین چالشها در عرصه نقد ادبی
هر گاه به این موضوع فکر میکنم که چرا هنوز کسی در ادبیات ایران سر بر نیاورده که بتواند اصول نقد ادبی را آن چنان که مفاهیم این حوزهی ادبی پیشبینی و مدون کرده، در سیاست نقد خویش در نظر بگیرد و آن را به دیگران نیز بیاموزد، دو موضوع بیش از همه در برابرم رژه میروند: یکی ارتباط کم با جهان خارج در گذشته و دو دیگر، سانسور که خودسانسوری را هم در بر دارد. چالش بزرگ نقد ادبی ایران، مسلح شدن به تئوریهای نقد ادبی است. بیطرف بودن منتقد و نگاه نافذ به اثر و صاحب اثر - البته در صورت نیاز. این دومی اما در مناسبات نقد ادبی ایران بیشتر رواج دارد. یعنی نوشتهای نقد نمیشود مگر آن که صاحب نوشته را به دوستی یا دشمنی بشناسند. در هر حال خود اثر در رفاقت یا کین منتقد مدعی بیطرفی گم میشود و لشکر موافقها یا مخالفهای نویسنده اثر کم یا زیاد میشود.
صفحه بعد:
سهراب رحیمی
مهمترین چالشها در عرصه نقد ادبی
به نظر من عدم وجود دانشگاهها و آموزشگاههایی که در آن نقد ادبی تدریس شود، کمبود نشریات تخصصی نقد ادبی، عدم تدریس ادبیات معاصر در دانشگاه، ژرفای بحثهای ادبی را کم میکند. در عرصه شعر ما به چند نشریهی تخصصی ی نقد و تئوری نقد احتیاج داریم. در عرصه تئوری ی ادبی، به پژوهشگرانی احتیاج داریم که تحت تأثیر ادبیات کلاسیک و با استفاده از ظرفیتهای موجود در شعر معاصر، خلاقانه به تئوریزه کردن نوعی از نقد بپردازند. در عرصه شعر، علاوه بر نیاز به ترجمه، نیاز به بازخوانی دوباره متون کلاسیک ادبیات فارسی داریم. تا زمانی که در جامعه فرهنگی، نقد ادبی به عنوان شاخهای مستقل در دانشگاه و حوزههای ادبی و نوع ادبی مجزا و قائم به ذات به رسمیت شناخته نشود، درگیر قضاوتهایی دوستانه و غیر تخصصی در حوزه نقد ادبی خواهیم بود. نقد ادبی، گزارش ادبیات نیست، آفرینش دوباره ادبیات است و در نهایت، خود، نوعی از آفرینش خلاقانه هنریست. تا این مهم، جدی گرفته نشود، شاهد رشدی جدی در نقد معاصر نخواهیم بود.
صفحه بعد:
مهمترین چالشها در عرصه نقد ادبی
آزیتا قهرمان
مهمترین چالش ما در زمینه نقد نیاز به حضور منتقدانی است که تنوع دید و دانش آنها قادر به کشف ارتباطهای بینامتنی و تمرکز بر درونمایه اثر از زاویهای خلاقانه و متفاوت باشد. اگر نقد در تماس و همسویی با یک جریان مسلط به شکل یک متر و میزان محدود اندازهگیری درآید، مسلماً قادر به پژوهش و بازگشایی مسیرهای تازه در متن نیست و تنها قضاوتی بر اثر است که همچون قفلی بر روح آن خواهد بود و شاید تنها بتوان آن را مقدمهای بر آن کتاب به حساب آورد. ما امروزه بیشتر با بازنویسی یک اثر روبروییم، تا با نقد ادبی. سبکهای نو و بدعتها در هر دورانی خود نوعی نقد عینی و ناگریز بر شیوههای مسلط و نوع پسند وارزشهای کهنهشده هستند که درک ما از جهان و حضورمان در تاریخ را شکل میدهند. نقد ادبی همچون دیگر شکلهای فرهنگی در یک جامعه با شیوههای گفتوگو، آزادی، تنوع و تکثر اندیشه در جامعه پیوستگی دارد و از آن جدا نیست. یک منتقد بیش از هر چیز هنرمندی است که با مکاشفه، تشخص و دانشاش در موضوعات مختلف زمینهای برای آفرینش ارتباطهای تازه فراهم میکند. او آنچه را بیان میکند که از دید خواننده دور مانده و تفاوتها و شباهتها بین متنها را نشان میدهد.
صفحه بعد:
پیام یزدانجو
آیا ما در یک دوره فترت ادبی بهسر میبریم؟
داوری در اینباره کار دشواری است. معمولاً با نگاه به گذشته میشود چنین برداشتی داشت، یا نداشت. در عین حال، روشن است که ما در یک دورهی سردردگمی یا شاید بیسامانی به سر میبریم. از یک سو، سانسور تولیدات ادبی و توقیف نشریات وابسته و همچنین حضور و تنوع رسانههای بدیل اینترنتی شکل رایج تولید و عرضه و نقد آثار ادبی را دگرگون کرده و این دگرگونی البته هنوز به خلق فضاها و قالبهای کاملاً مطلوب ادبیات ما منجر نشده؛ از سوی دیگر، نظریه و نقادی ادبی در سطح جهانی هم با نوعی رخوت و سستی دست و پنجه نرم میکند و بیشتر درگیر واپسنگری یا درخودنگری است. ادبیات و نقد ادبی ما طبعاً تا حد زیادی تحت تأثیر این تحولات داخلی و جهانی قرار گرفته، در چنین شرایطی شاید آن خلاقیت و همچنین شفافیت مورد انتظار را نشود به شکل آشکار یافت. با این حال، همچون همیشه، این احتمال وجود دارد که این دورهی رخوت یک دوران گذار به سوی وضعیت بارآورتری باشد.
صفحه بعد:
فرشته مولوی
آیا ما در یک دوره فترت ادبی بهسر میبریم؟
برشت در شعری (به ترجمهی رضی هیرمندی) میپرسد، «در روزگار تیره و تار هم آیا ترانه هست؟» و پاسخ میدهد «آری، ترانه هست: در وصف روزگار تیره و تار.» برداشتی از این حرف برشت میتواند این باشد که نویسنده، چه در بهشت و چه در دوزخ، مینویسد. سنجش کیفیِ آنچه مینویسد، اما، نه ساده است و نه آسان؛ هم زمانخواه است و هم در نهایت سرشتی نسبی دارد. سوای ایندو، دشواری کار از این برمیخیزد که خودِ روند آفرینش هنری- ادبی پیچیده است و از قاعده و قانون - دستِ کم نوع سادهاش - پیروی نمیکند. ربط دادن خطی و سطحی کیفیت کار نویسنده با موقعیتِ نوشتنِ او، اگر نادانی نباشد، سادهانگاری و سادهگیریست. به بیان روشنتر این پرسش که نویسنده در بهشت شاهکار میآفریند یا در جهنم، از بُن پرسش بیجاییست. گواهی بر این حرف هم این که: بحثهای کهنه بر سر این که با سانسور و یا در تبعید و برونمرز کیفیت کار نویسنده بدتر یا بهتر میشود، پوک و پوچ از آب درآمد. با این همه نویسنده بیتردید همچنان که در کارِ نوشتن از توانایی ذهنی و جسمی خود مایه میگذارد، از زندگی و زمانهی خود هم تأثیر میپذیرد.
صفحه بعد:
حسین ایمانیان
آیا ما در یک دوره فترت ادبی بهسر میبریم؟
بهنظرم چنین است؛ سه دههی اخیر، دوران رکود ادبیات فارسی بوده است. این حقیقت را هم از مقایسهی آثار این برههی ادبیاتمان با آثار ادبیات عربی و ترکی، حتی با تعدادی از رمانهای کردی، و همینطور از مقایسهشان با شاهکارهای ادبی دهههای چهل و پنجاه، میتوان دریافت. عمدهترین دلیل این رکود را هم عدم آگاهی و گیج و گمی نویسندهها و شاعرها میدانم و بس. پس از فروکشکردن تأثیرگذاری چندنسلی فهمی از ادبیات حقیقی که سنت روشنفکری ادبی ایران، که بعدتر ذیل کانون نویسندهگان ایران هویتی صنفی/نهادی هم به خود گرفت، پیش نهاده بود، هیچ آلترناتیو دیگری در فضای فکری ادبیات و فرهنگ ایران نتوانست گروهی شاعر و نویسنده را، از نظر فکری، مهیای خلق آثاری ژرف و ماندهگار کند. علت غایی برقراری زوال همان فقدان نظرگاه انتقادی به ادبیات، بهخصوص پس پشت نگاه، و شیوههای نگریستن و اندیشیدن هم آنهاییست که میبایست تولیدکنندهی ادبیاتی جاندار، مایهور و پیشرو باشند. همهچیز به غیاب منتقد ختم میشود.
صفحه بعد:
عباس شکری
آیا ما در یک دوره فترت ادبی بهسر میبریم؟
فترت ادبی در سه دههی گذشته سایه همارهی آسمان ادبی ایران بوده است. علت این خاموشی و سکوت هم حکومتی است که تمامیتخواه است و هیچ چیز مگر خود و باور خود را برنمیتابد. این نوع نگاه هم در تقابل است با ادبیات مدرن که به طور ذاتی پدیدهای فردی است: یا اندیشه و احساس کسی را صادقانه بیان میکند، یا هیچ نیست.
پدیدهی توتالیتاریسم، اکنون نه تنها جهانی شده که ما ایرانیها دورهی سرمای این نوع حکومت که با دین هم درآمیخته است، بیش از همهی مردم جهان حس میکنیم و معنای واقعی آن را، هم در عرصهی اجتماعی و هم در حوزهی هنری که ادبیات هم بخشی از آن است را درک میکنیم. اکنون اما، بر پایهی دلایل و شواهد موجود باید تصدیق کرد که توتالیتاریسم دینی حاکم بر ایران، به حدی که در هیچ یک از عصرهای گذشته حتی شنیده نشده بود آزادی فکر را برانداخته است.
پرسشی که برای ما اهمیت دارد این است که آیا ادبیات میتواند در چنین فضایی به هستی ادامه دهد؟ به نظر من، پاسخ کوتاه این است که: نه، نمیتواند. بر همین اساس است که هم چالش بزرگ نقد ادبی پیش روی ایرانیان است و فترت آفرینش ادبی.
صفحه بعد:
سهراب رحیمی
آیا ما در یک دوره فترت ادبی بهسر میبریم؟
به نظر من ادبیات ما در یک دورهی گذار بهسر میبرد. منظورم از دورهی گذار یک دورهی سرگردانی بعد از دو تحول مهم و اساسی تاریخی است: اول انقلاب ۵۷ و دوم فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم. این دو رویداد تاریخی جهت ادبیات را از جنبهی اجتماعیاش به امری کاملاً شخصی و فردی تقلیل و تغییر داد؛ که البته از جنبهی آسیبشناسی، نقطههای قوت و ضعف خاص خود را دارد. اما برای کشوری که احتیاج به فرصتی برای شناخت و درک و هضم مدرنیته داشت، این دو ضربه، بسیار سخت و عمیق بود و ترمیم جراحت ناشی از این دو بحران بزرگ، بهسختی امکانپذیر است. آنچه در این میان اهمیت دارد، ادامهی نوشتن است و امید داشتن به آینده. خوشبختانه بسیاری از نویسندگانی که به دلایلی موفق به انتشار آثارشان در ایران نمیشوند، کتابهایشان را از طریق ناشران الکترونیکی چون ناکجا، اچ اند اس مدیا، آرست و دیگران منتشر میکنند. بیشتر امیدم به نویسندگان مهاجر است که با استفاده از تجربهها و ترجمههاشان، با درکی نو و جهانی شخصی و شناختی عمیقتر و حرفهایتر از جهان و ادبیات آثاری بیافرینند.
صفحه بعد:
آیا ما در یک دوره فترت ادبی بهسر میبریم؟
آزیتا قهرمان
این دریافت بستگی دارد از کدام سو نگاه کنیم. اگر به کل مجموعه شعر و داستانهای منتشر شده در این سه دهه اخیر نگاهی بیندازیم، میتوان گفت ادبیات ما زنده و در تکاپو بوده است. ما کارهای بسیار خوبی خواندهایم و بیشک به خاطر سانسور و مشکلات نشر از بسیاری آثار هم محروم ماندهایم. اما از سوی دیگر اگر مقایسهای با دهههای قبل داشته باشیم صداهای شعری پیشین ما هنوز درخشش و استحکامی دارند که از تفاوت و استقلال دنیاهای شعری آنها نشأت گرفته. آن صداها هر کدام برای خود جهانی داشتند، و زبانی و اندیشهای و تجربههایی یگانه که به شعر هویت و حضور میبخشید. گاهی در شعر امروز بیان خود و روایتهای شخصی با تشخص و آفرینش یک زبان که جوهری از اندیشه، موسیقی و تخیل آن را سازمان و شکل بخشیده به اشتباه گرفته میشود و شباهت اشعار را بهخصوص آن قدر زیاد میکند که رد و نشان شاعر گم میشود. به هرحال وقتی که با امروز فاصله بگیریم، خواهیم دانست چه کردهایم.
نظرها
فرهاد - فریاد
مهمترین مشکل جامعه ی ایرانی که در همه ی عرصه ها قابل مشاهده است نبودن یک وحدت عملی در تفکر جامعه است ما هنوز به یک روش مشخصی در زندگی اجتماعی نرسیده ایم تا معیاری باشد برای بیانمان . جامعه هنوز در جنگ بین تفکرات متفاوت است و این تفکرات متفاوت و در واقع این تکثر هنوز نتوانسته اند به یک درک مشترک از تحمل همدیگر برسند در حالی که این معیار مشترک و با توجه به رنگارنگی نیاز ما به زندگی مشترک در یک جامعه است . به همین دلیل ما بدون معیار نمی توانیم به درک مترک برای نقد برسیم ولی ادبیات در رکود نیست بلکه در حال تولید و جنگ است برای رسیدن به معیار مشترک . ادبیات ما پویاست برای رسیدن به معیار مشترک . سانسور و استبداد نیستند که این سردرگمی را بوجود آورده اند بلکه نداشتن راه مشترک برای معیار مشترک است که این سردرگمی را ایجاد کرده است . و علیرغم همه ی این سردرگمی ها ما رشد کرده ایم بیتر معیارهای غلط را کنار گذاشته ایم به لزوم درک دموکراتیک رسیده ایم اما این دموکراسی چه تعریفی دارد هنوز نیاز به کار دارد هنوز نیاز به تحول عملی جامعه دارد زیرا ما در این راه آگاهانه گام برنداشته ایم دائم در حال آزمون و خطا هستیم . تفکرات ایدئولوژیک و محدود نگری ایدئولوژی را کنار گذاشته ایم اما هنوز به درک عملی از نیازهایمان نرسیده ایم .
مصطفی
با عرض احترام به محضر استادانم در باره بحران نقد ادبی: جامعه ای رو تصور کنین که تنها منبع دانشگاهی اش در مورد نقد ادبی کتاب مرحوم زرین کوب بوده و بخشهایی از کتابهای استاد شمیسا. یعنی عدم پرداختن مشخص به نظریه ادبی . حتی کسانی که در مورد نظریه های ادبی به طور مدون صحبت کردند مثل شفیعی کدکنی به علل متقاوتی کمتر خوانده شدند. اما گمان میکنم با شروع حرکتی جدید که بانیان آن امثال دکتر پاینده، مرحوم گلشیری ، خانم طاهری، دوستان اهل ارغنون و.... بودند میشه به آینده نظریه ادبی و در نتیجه نقد ادبی امیدوار بود. امروز بسیاری از دانشجویان و استادان و علاقه مندان ادبیات دم از فرمالیست روس،ساختارگرایی و حتی پسا ساختارگرایی میزنند.(نمونه اش کتاب از اشارات دریا- دکتر توکلی) در مورد فترت ادبی: در زمینه داستان ما بچه هایی رو داشتیم که به نیت دیده شدن دست به قلم شدند. بسیاری راه سرازیری جشنواره های دولتی رو پیش گرفتند و عده ای هم برای آنکه آثارشون چاپ بشه به طور نا خودآگاه دست به خودسانسوری می زنن- و من تب آپارتمانی نویسی رو از نمونه های همین خود سانسوری می دونم- اما در این زمینه هم استادانی هستند که جوانه امید رو زنده نگهداشتند. مثال؟ نگران نباش= مهسا محب علی در زمینه شعر: نیما به طور جدی داره وا کاویده میشه. به تعداد علاقه مندان به آثار امثال الهی ،اسلامپور و اردبیلی داره روز به روز اضافه میشه. بچه های شاعر ما بن بست شعرهای کلاسیک قافیه محور و مسیر شعر سپید امروز رو درک کردن و یواش یواش راه جدیدی رو شاهد خواهیم بود. من خوشبینم