در گفتوگو با سعید پیوندی، پژوهشگر و جامعهشناس
۳۵سال پس از انقلاب: شکست یا پیروزی طرح اسلامیسازی آموزش؟
محسن کاکارش - ۳۵ سال از شکلگیری نظام آموزش و پرورش اسلامی در ایران میگذرد. آیا حکومت اسلامی توانسته انسان مطلوب جامعه اسلامی را تربیت کنند؟
حکومت اسلامی از فردای روزی که به قدرت رسید، با شتاب بسیار، اسلامی کردن نظام آموزشی را در دستور کار خود قرار داد. پس از تصویب قانون مربوط به اهداف و وظایف وزارت آموزش و پرورش در اواسط دهه شصت خورشیدی، اسلامی کردن مدارس انسجام بیشتری گرفت. تا جایی که جدا از درسهای دینی و قرآن حجم زیادی از کتابهای درسی به مسائل اسلامی اختصاص یافت و حتی درسهایی چون ریاضیات و زیستشناسی و تکالیف مربوط به آنها نیز از نگاه ایدئولوژیک به دور نماند. متون درسی یکباره پر از واژههایی مانند «نجس»، «ارزشهای الهی»، «کافر»، «بهایی»، «غربی» «منافق»، «منحرف»، «فریبخورده»، «غربزده»، «بیگانه»، «دشمن»، «جهاد»، «خوارج»، «بد»، «خوب»، «مسلمان»، «غیر مسلمان»، «حقیقت»، «باطل»، «جهاد داخلی»، «شهدا» و «قلع و قمع» شدند.
بر اساس قانونی که در سال ۱۳۶۶ خورشیدی تصویب شد یکی از هدفها «تبیین ارزشهای اسلامی و پرورش دانشآموزان بر اساس آنها» بود.
هم اینک ۳۵ سال از حیات نظام آموزش و پرورش اسلامی میگذرد. نتیجه سیاست آموزشی و پرورشی دانشآموزان تا به امروز چیست؟ آیا حکومت اسلامی توانست انسان مطلوب و مورد نظر جامعه اسلامی را تربیت کنند؟
چندی پیش، در آستانه سیوپنجمین سالگرد انقلاب، در خبرها آمده بود که مدارس دولتی تهران به حوزه علمیه وابسته خواهند شد. با این حال نظام آموزشی در سالهای گذشته چه مراحلی را طی کرده است؟ آیا در اهداف آن تغییری حاصل شده و میتوان قائل به یک دورهبندیهایی بود؟ کارنامه ۳۵ سال نظام آموزشی در ایران چگونه قابل ارزیابی است؟
این پرسشها را با سعید پیوندی، جامعهشناس مقیم فرانسه در میان گذاشتهایم. آقای پیوندی دارای پژوهشهای ویژهای درباره نظام آموزشی و متون درسی از جمله «تبعیض و عدم تحمل در کتابهای درسی ایران» است.
قبل از شکلگیری مدارس مدرن، آموزش در ایران در دست قشر وابسته به حوزههای علمیه بود. در دوران مشروطه میبینیم که چگونه روحانیون، مدارس مدرن را رقیب خود میبینند و به مخالفت با آن برمیخیزند. با این حال اما مدارس مدرن جای خود را باز میکنند تا دوران انقلاب که حکومت اسلامی دوباره فرصت تسلط بر آن را پیدا میکند. نخستین اهداف مسئولان آموزش و پرورش پس از انقلاب چه بود و چه تهمیداتی برای رسیدن به آن اهداف به کار بستند؟
سعید پیوندی - عمدهترین هدفهای حکومت برآمده از انقلاب سال ۵۷ در حوزه آموزش شامل سه عرصه مهم بود: بخش اول مربوط میشد به تربیت فرد مورد مطلوب یا شهروند ایدهآل جامعه اسلامی در متن یک نظام آموزشی وفادار به آرمانها و باورهای انقلاب.
بخش دوم به جلوگیری از نفوذ فرهنگ غرب در ایران و اعتلای فرهنگ اسلامی مربوط میشد. بخش سوم هم توسعه نیروی انسانی در خدمت اقتصاد درونزا و خودکفا را در بر میگرفت.
این اهداف نشاندهنده نوعی گسست در مقایسه با آموزش پیش از سال ۱۳۵۷ هم هست. میتوان از نوعی پارادایم آموزشی جدید در ایران با رویکرد مذهبی سخن به میان آورد. همه کشورهای جهان کم و بیش در پی تربیت نسل جوانی همساز با نظم اجتماعی هستند و گفتمان آموزشی را نمیتوان از گفتمان قدرت جدا کرد، اما در تجربه اسلامی کردن نظام آموزشی ایران مشکل اصلی به سمتگیریهای غلیظ ایدئولوژیک و بسته بودن آن مربوط میشود.
از سوی دیگر به کارگیری روشهای آمرانه و تحمیل یک الگوی رفتاری و دین دولتی از بالا به همه نظام آموزشی ایران را از سایر تجربههای بینالمللی بسیار متمایز میکند. نسل جوان ما از آزادی حداقلی برای انتخاب شیوه دینداری و معنویت خود برخوردار نیست و کسانی از بالا برایش تصمیم میگیرند. همین روشها و ردیکرد سبب وجود نوعی معنویت دولتی تهی شده از معنای واقعی هم میشود.
متولدین دهه پنجاه خوب به خاطر دارند که نخستین اتفاقها در افزودن درس امور تربیتی (پرورشی) در نظام آموزشی ایران بود و موازی با آن قطور شدن کتابهای تعلیمات دینی. امور تربیتی در جستوجوی چه بود؟
تربیت آمرانه و سربازخانهای شهروند مسلمان مطلوب جامعه اسلامی و تحمیل یکجانبه و غیر مشارکتی دین دولتی به نسل جوان فقط از طریق نهادهای تبلیغاتی و کنترل مانند امور تربیتی ممکن بود.
وظیفه امور تربیتی کنترل و نظارت ایدئولوژیک مذهبی و سیاسی مدارس ایران بود. با آنکه حوزه عمل امور تربیتی بیشتر دانشآموزان است، اما این نظارت تفتیشگرانه در عمل شامل معلمان هم میشود. وقتی صحبت از روشهای آمرانه و تحمیلی در برخورد با هدفهای سیاسی و دینی میکنم منظورم ازجمله عمکرد امور تربیتی یا پرورشی هم هست.
پیرامون کتابهای درسی هم اشاره شما دقیق است. یکی از اصلیترین محورهای اسلامی کردن مدارس تغییر محتوای کتابهای درسی بود. در این راستا نه تنها کتابهای دینی قطورتر شدند که درسهای دیگر هم تا حدودی از مطالب دینی و سیاسی تبلیغاتی، زندگی شخصیتهای دینی و شهدا پر شدند.
همزمان زمان متوسط آموزش مستقیم دینی در مقایسه با پیش از انقلاب به نحو محسوسی افزایش یافت (از شش درصد به ۱۲ درصد)، اما در محاسبه زمان آموزش دینی باید مطالب دینی در سایر کتابهای درسی و فعالیتهای خارج از کلاس را هم از یاد نبرد. در مجموع میتوان تخمین زد که حدود یک چهارم زمان آموزشی هفتگی در مدارس به امور دینی اختصاص دارد و این میزان چهار برابر متوسط جهانی است. امور تربیتی نقش اصلی را در عملی کردن فعالیتهای خارج از کلاس به عهده دارد.
در دهه ۶۰ شرکت در مراسم مذهبی، نماز ظهر و دعای سر صف همچون امتیاز اضافه در نمرات درسی دانش آموزان به شمار میرفت. نتایج این نوع سیاستگذاریهای آموزشی در دهه ۷۰ و ۸۰ چه بود و چه نمودی داشت؟
مشکل همه نظامهای ایدئولوژیک با آموزش نگاه ابزاری به این نهاد مهم اجتماعی و فرهنگی است. این نگاه ابزاری به معنای سوء استفاده دولت از قدرت برای تحمیل آمرانه نوع خاصی از آموزش و جامعهپذیری به نسل جوان است؛ اما وقتی نسل جوان با این سیاستهای اخلاقی و دینی همنوا نباشد یا باید علیه آن دست به شورش بزند یا به طور ریاکارانه و سطحی به انتظارات تحمیلی پاسخ دهد.
در ایران دانشجویان و دانشآموزان ما با چنین انتخاب دشواری سر و کار دارند. بسیاری ناچارند به گونهای کاسبکارانه و با ریا خود را همراه و موافق فرهنگ رسمی نشان دهند، نماز بخوانند، تظاهر به مذهبی بودن کنند و یا ظواهری دینی و حکومتی را رعایت کنند بدون این که به آنها اعتقاد داشته باشند. کسانی هم مقاومت میکنند و مخالفت خود را با نظم تحمیلی، هنجارهای مذهبی خشک و معنویت دولتی آشکارا به نمایش میگذارند و بهای آن را هم میپذیرند. دیگرانی هم راههایی برای فرار از مقاومت و تظاهر پیدا میکنند و در حقیقت شورشیانی خاموش هستند که به خاطر رویکردهای تحمیلی و آمرانه نظام آموزشی زندگی دشوار و پر از تنش و رنج را تجربه میکنند.
گاه برخی به خاطر استفاده از امتیازاتی که مذهبی بودن یا مشارکت در برنامههای مذهبی میتواند داشته باشد به ناچار تن به برنامههای رسمی میدهند. همه این پدیدههای نابههنجار و آسیبشناسانه سبب ترویج یک نوع دروغگویی و فرهنگ ریا و تظاهر میشود که نتایج آن را به طور گسترده در سطح جامعه هم مشاهده میکنیم.
ما در جامعهای زندگی میکنم با انسانهای با صورتکهایی (ماسک) که باید حقیقت درونی را بپوشانند و همرنگ جماعت شوند. جامعه و نظام آموزشی به نسل جوان به اندازه کافی آزادی انتخاب در امری اساسی مانند رابطه با معنویت و امر قدسی را نمیدهد تا آنها بتوانند صاحب واقعی باورهای دینی و معنویت و یا دینداری خود باشند. موضوعی مانند معنویت، رابطه با خدا و دین و شکل دینداری بسیار شخصی است و نمیتواند به امری دولتی تبدیل شود. هر وقت حکومتی بخواهد از بالا مسائل اعتقادی و معنویت را به جامعه تحمیل کند نتایج آن از بعد اخلاقی و فرهنگی و انسانی فاجعهبار خواهد بود. از نظر من تحمیل دین و معنویت به انسانها در عمل این پدیدهها را از معنای واقعی تهی میکند. این اتفاق ناگوار در ایران افتاده است و نظام آموزشی یکی از اصلیترین نهادهایی است که در آن این تجربه منفی و مخرب تولید و بازتولید میشود.
مطالب دینی و مطلقنگریای که در آن وجود دارد چه تناسبی با دیگر علوم در ایران دارد؟
در برنامههای درسی در دنیا بحث جایگاه مطالب دینی و رابطهاش با علوم سکولار یک مسئله بسیار بحثانگیز است.
یکی از ویژگیهای مدارس مدرن در عصر حاضر همین جایگاه برتر علوم تجربه و عقلانیت مدرن در گفتمان درسی است. در نظامهای آموزشی که درس دینی به دانشآموزان ارائه میشود نوعی تفکیک روشن میان این دو حوزه شناختی وجود دارد.
همانگونه که شما هم در مقدمه اشاره کردید مدارس دینی سنتی بر پایه یک دانش بسته و محدود شکل گرفته بودند و گفتمانی بسیار دین محور داشتند که در طول دهها و قرنها بازتولید و تکرار میشد. کسی هم در مورد این مطالب چون و چرا نمیکرد و آنها را مورد تردید و پرسش قرار نمیداد. حقیقت دینی، حقیقت ازلی و ابدی است و کسی نمیتواند پیرامون آنها شکی به خود راه دهد. کسی برای مثال در مدارس دینی اروپا به خود اجازه نمیداد اسطورهای را که در مورد تولد حضرت مسیح وجود دارد مورد پرسش قرار دهد. درست همانگونه که در مدارس دینی شیعه کسی درباره درستی واقعه غدیر خم تردیدی به خود راه نمیداد.
مدارس جدید بر پایه علوم تجربی و عقلانیت به دانشآموز و دانشجو حق تردید و چون و چرا کردن میدهند. چرا که اساس پیشرفت دانش اصالت و مشروعیت شک و پرسش یا کاربست اندیشه انتقادی است و هیچ دانشی ابدی و مقدس نیست. به همین دلیل هم نوع همزیستی علوم جدید و باورهای دینی در برنامه درسی موضوعی بحثانگیز است و در بسیاری از کشورها آموزش دینی اجباری نیست یا نقشی بسیار حاشیهای در فعالیتهای آموزشی دارد. در ایران اما مشکل این است که نظام آموزشی در پی نشان دادن همخوانی و پیوستگی میان دین و علوم جدید است. در کتابهای درسی مختلف ایران این ادعا تکرار میشود که گویا امور دینی پایه و اساس علمی دارند یا دین و علم از یکدیگر جدا نیستند. در حالیکه همه میدانند که روششناسی و معرفتشناسی این دو حوزه مهم شناختی انسان با یکدیگر بسیار متفاوتند و یکی انگاشتن آنها تناقضهای بسیاری را به وجود میآورد. برای مثال همه میدانند که برخی تئوری علمی مانند نظریه تکامل انسان با روایتهای اسطورهای آفرینش انسان که در متون مقدس آمده همخوان نیستند و کتابهای درسی به راحتی این تئوریها را حذف میکنند.
اشاره کردید که نظام آموزشی مراحلی را طی کرده است. آیا اهداف آموزش و پرورش در این بیش از سه دهه تغییر پیدا کرده است؟ آیا سیاستهای این آموزش و پرورشی که امسال خبر میدهد مدارس دولتی زیر نظر حوزه علمیه خواهد رفت با آموزش و پرورش سال های دهه ۶۰ تفاوت دارد؟
اگر ما بخواهیم به کارنامه ۳۵ سال گذشته بازگردیم میتوانیم از دو ورودی مهم به آن نگاه کنیم؛ نخست اهداف مربوط به توسعه نیروی انسانی و دیگری هم اهداف ایدئولوژیک و سیاسی نظام.
در مورد اهداف توسعه آموزشی و توسعه نیروی انسانی میشود گفت که ما در سه و نیم دهه گذشته کارنامهای میبینیم با سایه روشنهای فراوان. اگر بپرسید مهمترین موفقیت آموزشی ایران چه بوده؟ حتماً میگویم توسعه کمی، بویژه در زمینه آموزش عالی. امروز به ازای هر صد هزار نفر حدود پنج هزار و پانصد دانشجو در ایران داریم و این شاخص بالایی در سطح کشورهای پیشرفته است. در حالیکه در سال ۵۷، فقط ۵۰۰ دانشجو به ازای ۱۰۰ هزار نفر داشتیم. تعداد دانشجویان ما در ۳۵ سال پیش، از حدود ۱۷۵ هزار نفر به چهار میلیون و نیم نفر رسیده. این یک رشد خیلی بالاییست. در دوره آموزشی متوسطه و ابتدایی هم شاهد رشد بودیم، هر چند همگانی کردن آموزش تا پایان دوره اجباری هنوز عملی نشده است. این بخش مثبت کارنامه آموزشی در ایران است.
بخش منفی بیلان مربوط به بیعدالتیهای آموزشی میشود. رشد کمی در مورد همه مناطق و گروهای اجتماعی یکسان نبوده است. برای مثال ترک تحصیل زودهنگام هنوز یک پدیده مهم اجتماعی است که حدود ۲۵ درصد دانشآموزان را در بر میگیرد. اینها کسانی هستند کم سواد یا بیسواد که سبب پائین آمدن کیفیت نیروی انسانی میشوند. محرومیت و بازماندن از تحصیل در سطح استانها و مناطق مختلف یکسان نیست. استانهای حاشیهای و استانهایی که زبان فارسی زبان اصلیشان نیست، از گسترش کمی آموزش بهره کمتری بردهاند. در برابر استانهایی مانند تهران، یزد، سمنان، اصفهان و گیلان از نظر آموزشی بسیار توسعه یافته هستند. این نابرابری گاه بسیار شدید است بطوریکه دختری که در یک روستای سیستان و بلوچستان متولد میشود، ۱۱ برابر کمتر از یک دختر که در تهران متولد میشود بخت ورود به آموزش عالی را دارد.
دیگر بخش منفی کارنامه آموزشی ایران به کیفیت آن باز می گردد. توسعه آموزش با گسترش موزون امکانات همراه نبوده است. یعنی در سطح آموزش عالی برای مثال دانشجوهایمان نزدیک ۲۶ یا ۲۷ برابر شدند، ولی تعداد استادان و دانشیاران ۲۶ یا ۲۷ برابر نشدند و برخی کلاسهای درس به دست کسانی اداره میشود که تجربه چندانی ندارند و یا در کار پژوهش نیستند. در حقیقت کیفیت و ترکیب هیئتهای علمی متناسب با رشد کمی بهبود نیافتهاند. همین روایت در مورد امکانات و تجهیزات آموزشی صدق میکند. در دوره متوسطه یا راهنمایی افزایش کمی باعث شده که ما دارای مدارس دو یا سه نوبتی باشیم با امکانات بسیار ناچیز به ویژه در مناطق عقبمانده و روستاها. رشد بی در و پیکر بخصوص در آموزش عالی باعث افت کیفی نظام آموزشی ایران شده است. در نتیجه امروز نه تنها به خاطر بد بودن وضعیت اقتصادی، بازار کار قدرت جذب نیروی کار را ندارد که آموزش عالی تربیت میکند، بلکه بعضی موقعها کیفیت آموزش اینها آنقدر پایین است که نمیتوانند جذب بازار کار شوند.
آیا رشد کمی آموزش عالی با نیازهای جامعه همسان بوده است؟
رشد شدید کمی آموزش عالی ایران که یکی از بالاترین رشدها در دنیا بوده، بیش از اینکه به نیاز بازار کار و اقتصاد ایران مربوط باشد و یا متناسب با رشد آنها باشد، پاسخی بوده به تقاضای اجتماعی فزاینده.
به عبارت دیگر با رشد آموزش متوسطه به تدریج تقاضا برای ورود به آموزش عالی به شدت افزایش پیدا کرد و همین باعث شد که دستاندرکاران برای پاسخ دادن به این فشار اجتماعی و تقاضای بالای اجتماعی دست به گسترش آموزش عالی به هر قیمتی بزنند؛ آموزش عالی خصوصی در قالب دانشگاه آزاد، دانشگاههای غیرانتفاعی و توسعه آموزش مکاتبهای یعنی پیامنور.
اینها سبب شد ما با یک آموزش عالی بسیار بزرگی طرف باشیم که حدود چهار و نیم میلیون دانشجو را در بر میگیرد درحالیکه بازار کار ایران به هیچ وجه توانایی جذب فارغالتحصیلان این آموزش عالی را ندارد و تقسیم دانشجوها هم در رشتههای مختلف تناسبی با بازار کار و جامعه ایران ندارد. برای مثال یک میلیون و ۸۰۰ هزار نفر در رشتههای علوم انسانی دانشجو داریم، ولی نیازهای بازار کار ما در این زمینهها بسیار کمتر از اینهاست. یا حتی در رشتههایی مانند کشاورزی و پزشکی که در گذشته هیچگاه در آنها بیکار نداشتیم، الان دارای بیکاری هستیم.
شاید اگر یک اقتصاد پویا و جامعهای باز داشتیم این نیروی کار متخصص خود میتوانست به عامل مضاعفی در اقتصاد پویا تبدیل شود، ولی بسته بودن اقتصاد ایران و بیتحرکی و ساختار عقب مانده آن و مشکلاتی که در جامعه ایران وجود دارد سبب شده است که این آموزش عالی نه تنها به رشد اقتصادی ما کمک نکند بلکه به یک بار سنگین تبدیل شود.
آیا توسعه میتواند به موضوع عدالت در آموزش ارتباط پیدا کند که به آن اشاره کردید؟ اساساً نظام آموزشی چه رویکردی نسبت به مسئله عدالت داشته است؟
یکی از شعارهای مهم انقلاب ایران توزیع عادلانهتر امکانات اجتماعی بود. نظام آموزشی ما تا حدودی گامهایی در این جهت برداشته به خاطر گسترش کمی، اما همانگونه که پیشتر هم گفتم شاخصهای اصلی آموزشی ایران نشان میدهد، توزیع امکانات آموزشی به هیچوجه به طور متناسب یا به طور عادلانه انجام نمیشود و همه گروهها به طور یکسان از آن برخوردار نمیشوند.
برای مثال اگر شاخص امید آموزشی را که میزان ماندگاری در نظام آموزشی را منعکس میکند معیار قرار دهیم به خوبی میتوانیم نابرابریهای موجود را مشاهده کنیم. این شاخص در جاهایی مانند سیستان و بلوچستان حدود هفت و نیم سال است و در تهران چهارده سال. پیامد این وضعیت بازتولید نابرابریها و عدم کاهش شکافهای موجود میان گروههای اجتماعی و مناطق مختلف است.
اگر به بحث پیشتر برگردیم، سیاستهای کلی حکومت در این یازده دولت چه تغییراتی کرده است؟ میتوان قائل به دوره بندیهایی در این زمینه بود؟
ما میتوانیم بگوییم که دهه اول ما دهه انقلابی بود و دولت تلاش کرد نظام آموزشی را به طور کامل زیر و رو کند؛ از طریق اصلاحات اسلامی با روشهای آمرانه و از بالا. ویژگی این دوره اقدامات افراطی در راستای تحمیل نظم اسلامی است.
دوره دوم در سالهای ۱۳۷۰ دوره برخی اصلاحات است در جهت کم کردن فشارهای ایدئولوژیک. نمونه شاخص آن، تعطیل کردن امور تربیتی و پرورشی در زمان آقای خاتمی است. دوره سوم یا سالهای احمدینژاد، بازگشت به سیاستهای ایدئولوژیک و سیاستهای غیر مشارکتی و فشار بیشتر در محیطهای آموزشی است.
نظام آموزشی ایران در هر یک از این دورهها دستخوش برخی تغییرات شده ولی در مجموع میتوان گفت پس از انقلاب نظام آموزشیای داشتیم که بسیار ایدئولوژیک مانده و اصلاحات کم دامنه و تغییراتی که در آن صورت گرفته سمتگیریهای اصلی آن را تغییر ندادهاند.
در کتاب درسی چه برخوردی با تنوع و گوناگونی زبانها در ایران شده است؟
نظام آموزشی ایران بسیار مرکزگراست و نگاه یک بعدی و بسته به واقعیتهای فرهنگی و اجتماعی ایران دارد.
در تجربه تاریخی ایران هم خیلی کم به تنوع و کثرت فرهنگی و زبانی جامعه ما توجه میشود. با اینکه اقلیتهای به رسمیت شناخته شده مانند سنیها، یهودیها، زرتشیها و ارمنیها از آموزش دینی خود برخوردارند اما در مورد زبان همین گشاده دستی مشاهده نمیشود.
در گفتمان آموزشی ایران جایی بسیار کمی برای هویتهای محلی وجود دارد. در نتیجه بسیاری از دانشآموزان و دانشجویان در تجربه آموزشی خود نوعی بیگانگی فرهنگی را زندگی میکنند. ضمن آن که بیاعتنایی نظام آموزشی به تنوع زبانی و فرهنگی در عمل به انزوای آنها منجر میشود و فقیر شدن میراث فرهنگی ایران. سیاستی که دولت آقای روحانی در زمینه آموزش به زبان مادری اعلام کرده یک نوع سمتگیری جدید است که برای اولینبار در نظام آموزشی ایران مطرح میشود. همزمان این پرسش پیش میآید که دامنه واقعی آموزش زبان مادری چیست و تا اندازهای سیاستهای عمومی دولت هم در این راستا پیش میرود.
حقوق و آزادیهای فردی در کتابهای درسی چگونه تعریف شده است؟
گفتمان غالب آموزشی ما رابطه خوب و مثبتی با فلسفه و مقوله حقوق بشر ندارد و بیشتر در پی مشروعیت بخشیدن به سیاستهای دولتی در عرصه سیاسی و مدنی است. یعنی در خطوط کلی تفاوتی چندانی میان گفتمان کتب درسی و گفتمان رسمی دولتی ایران دیده نمیشود. بنابراین حقوق و آزادیهای فردی بیشتر با همان اگر و مگرهایی که در قوانین ایران وجود دارند مطرح میشوند و بحث بیشتر پیرامون وظایف شهروندان است تا حقوق و آزادیهای آنها.
ما در اواخر دهه هفتاد شمسی شاهد تحول مثبت کوچکی در سیاستهای آموزشی و کتابهای درسی بودیم در جهت به رسمیت شناختن جامعه مدنی و آزادیهای فردی و جمعی، ولی در آخرین تغییرات در کتابهای درسی تغییرات منفی در جهت پررنگ شدن گفتمان غیر دمکراتیک و سکوت پیرامون آزادیهای عمومی و فردی مشاهده میشود. یعنی در کتابهای درسی جدید بحث رقابت بین احزاب و تشکلهای مدنی نمیشود. بنابراین میتوان گفت یکی از مهمترین ویژگیهای کتابهای درسی ایران نادیده گرفتن آزادیهای فردی و اجتماعی در بعد شناختی است.
در پراتیک و زندگی آموزشی روزمره هم دانشآموز، دانشجو و معلم و استاد بیشتر با فضای بسته و غیر مشارکتی و امنیتی سروکار دارند. این بیتوجهی به حقوق بشر از جمله به تبعیضهایی مربوط میشود که در زمینه زنان به ویژه در کتابهای درسی دیده میشود. باوجود رشد کمی زنان در سطوح گوناگون، گفتمان نظام آموزشی ایران گفتمانی مبتنی بر تبعیض میان زن و مرد است. ویژگی اصلی این گفتمان همانگونه که در پژوهشی که روی کتابهای درسی انجام دادهام، دیده میشود تلاش برای مشروعیت بخشیدن به تبعیض جنیستی وتوجیه مذهبی آن است. در حقیقت در خیلی از جاهای دنیا این تبعیض بین زن و مرد پنهان و نیمه آشکار است و چندان علنی گفته نمیشود یا اشکال پیچیده تر دارد. در ایران اما کتابهای درسی بطور آشکار از تفاوت بین زن و مرد و نقش های متفاوت جنسیتی صحبت میکنند و برتری مرد و فرودستی زن را از نظر شرعی و اجتماعی مشروع جلوه میدهند.
در ابتدای سخنانتان اشاره کردید که نظام آموزشی سعی میکند فرد مورد مطلوب جامعه اسلامی از طریق نظام آموزشی پرورش دهد. نتیجه چه شد؟
این پرسش شما به همان کارنامه دینی حکومت مربوط است. امروز تمام جمعیت از شش تا ۴۰ ساله ایران یعنی چیزی حدود ۴۵ میلیون نفر یا در حال تحصیلند یا به طور کامل در نظام آموزشی جمهوری اسلامی تربیت شدهاند.
رابطه بخش بزرگ جامعه ایران با فرهنگ رسمی و سیاستهای حکومتی نشان میدهد آموزش در جمهوری اسلامی تا چه اندازه در تربیت آن انسان مسلمان مطلوب جامعه اسلامی موفق بوده است. اگر امروز دولت و نیروهای انتظامی و امنیتی ناچارند در کوچه و خیابان و حتی در داخل محیطهای خصوصی مواظب رفتار مردم باشند و مقامات شب و روز از انحرافات و ناهنجاریها در جامعه صحبت کنند و یا به جنگ فضای مجازی بروند و فیسبوک و شبکههای اجتماعی را خطری برای جامعه بدانند ازجمله به خاطر شکست فاحش این آموزش است که نتوانسته شهروندان مطیع و وفادار تحویل حکومت بدهد.
به نظر من اشتباه کلیدی مسئولان جمهوری اسلامی ایران از همان ابتدا درک به کلی نادرست از آموزش و فلسفه آن است. آنها فکر میکردند و بسیاری هم هنوز فکر کنند نظام آموزشی ایران شبیه یک کارخانه آدمسازی است برای تربیت انسانهایی شبیه یکدیگر و مطلوب حکومت. چنین اتفاقی هیچگاه در هیچ نظام آموزشی نخواهد افتاد.
نظام آموزشی در هیچ جای دنیا کارخانه رباتسازی و تربیت انسانهای مطیع و شبیه هم از نظر باورهای مذهبی و سیاسی نیست. یاد گرفتن نوشتن و خواندن و فکر کردن به انسان کمک میکند با دنیا، با خود و دیگران رابطهای فردی و خودویژه را شکل دهد و با سوبژکتیویته و تجربههای عمیقاً فردی خود به زندگی و مفاهیم و هنجارها و ارزشها معنا دهد. فشار ایدئولوژیک در مدارس فقط به عمیقتر شدن بحران میان گفتمان رسمی و فرهنگ جوانان دامن میزند.
جوانان امروز با هزاران پنجره با دنیای امروز رابطه دارند و حقیقت را فقط در کتابهای درسی جستجو نمیکنند. شکافها و تناقضات که بین دنیا و تجربههای شخصی و گفتمان نظام آموزشی ایران وجود دارد سبب میشود که بسیاری از جوانان به سرعت از گفتمان دولتی فاصله بگیرند و روشهای سختگیرانه و آمرانهای که در مدارس اعمال میشود این شکاف را باز هم عمیقتر میکند. هر چند اقلیتی از جوانها ایدئولوژی حکومت و فرهنگ رسمی را قبول میکنند و در آن چهارچوب خودشان را تعریف میکنند.
بخش بزرگی از جوانان ما اما به اشکال گوناگون به شورش علیه نظام آموزشی و فرهنگ رسمی دست میزنند. این شورشها گاه پنهان و یا نیمه آشکار است و گاه به شکل رویارویی مستقیم درمیآید. این جنگ و گریز فرهنگی میان دو دنیایی بیگانه با یکدیگر بعد پنهانی دارد و آن هم رنج بی پایان جوانانی است که بهترین سال های زندگی خود را با تنشهای کوچک و بزرگی زندگی میکنند که برای جوانان سایر کشورها ناشناخته است.
در همین زمینه:
نظرها
omid
میخوستند مثل طالبان در قرن ۲۱ مکتب خونه راه بیاندازند!