به سوی دمکراسی جنسی
کتاب "سکسوآلیته": بخش سوم از فصل ششم (لذتهای خصوصی و سیاستهای عمومی)
جفری ویکس – ارزشهای جنسی را نمیتوان جدای از ارزشهای گستردهترِ اجتماعی نگه داشت، و این ارزشهای جنسی نیز خودشان بسیار متنوع هستند و میشوند.
بحثِ شهروندیِ جنسی یا صمیمی و گفتمانِ حقوقِ جنسیِ بشر که در فصل پیش مطرح شد، به برنامهای اشاره کرد که در حالِ پیدایش است. این برنامه به رسمیسازی و دمکراسیسازیِ روابطِ جنسی دلالت دارد، روابطی که سلسلهمراتبِ قدیمی را اساسا به چالش میکشد، و موفق شده تا بین عاملیتهای اخلاقیِ برابرْ روابطِ برابری را ایجاد کند. دمکراسیسازیِ روابطِ اجتماعی، فرآیندِ تاریخیِ درازمدت و کجدار و مریزی بوده است، و خودِ این اصطلاح نیز فقط همین اواخر در حوزهای به کار بسته شده که عالیترین نوعِ قلمروِ طبیعت دانسته میشده است. اما وقتی از حقِ کنترلِ بدنمان حرف میزنیم یا وقتی میگوییم «بدنمان مالِ خودمان است»، قطعا این کاربردِ جدیدِ اصطلاحِ دمکراسی را مد نظر داریم. ادعای خودمختاریِ تنانه، ادعایی است دیرپا، که ریشه در سنتهای اخلاقی و سیاسیِ متفاوتی و بسیاری دارد. از ریشههای لیبرالاش، میتوان به انقلابِ پاکیگرایی[1] سدهی هفدهم اشاره کرد و آن را تحولِ ایدهی «مالکیتی در اختیارِ خودِ فرد» دانست. سنتِ مارکسیستی نیز نسخهای از جامعه را پیشنهاد میدهد که نیازهای انسان میتوانند در آن جامعه بهطور هماهنگ برآورده شوند. از علومِ زیستشناختی نیز از بدن و ظرفیتها و محدودیتهایاش فهمی به وجود آمده که امکانیتِ فردی را محدودهگذاری میکند.
همهی این سه ریشه، محدودیتهایی برای اِعمالِ آزادانهی خودمختاریِ تنانه میشناسند: اولی، اقتدارِ سنتی و پدرسالار را محدودیتبخش میداند؛ دومی، توزیعِ نابرابرِ دارایی و قدرت را؛ و سومی، محدودیتهای خودِ شخصیت و نیازهایاش به بقای جسمی و گرمای عاطفی و (از همه مهمتر) همجوشیِ اجتماعی را. فمینیسم نیز محدودیتهای دیگری را بازشناخته: اضطرار و اجبارِ زیرکانه و نهچندان زیرکانهی جامعهی مردمحور و نفوذِ نابرابری در همهی روابطِ زندگیِ اجتماعی. «اخلاقِ دمکراتیک»، قضاوتاش از کنشها را بر اساس نحوهی پرداختن و مواجههی فرد با شریکاش بنا میکند، چیزی را در قضاوتِ خود در نظر میگیرد که شریکها برای یکدیگر انجام میدهند؛ فقدانِ اجبار و توانایی برای آزادانه و برابر عملکردن، گشودگیِ شریکها به سوی یکدیگر، و میزانِ لذت و نیازی که آنها میتوانند برآورده سازند، از جملهی سنجهها و معیارهای اخلاقِ دمکراتیک است. اینها اهدافِ ستایشبرانگیزی هستند، اما وقتی بدانیم که محدودیتهایی وجود دارد که آزادیِ انتخاب را محدود میسازد، این اهداف نیز میتوانند عقیم بمانند.
در جامعهای که در آن زندگی میکنیم، برای بازیِ آزادانهی انتخابْ محدودیتهای واقعی وجود دارد. اما هر بار که مسئلهی انتخاب مطرح میشود، مسئلهی دیگری نیز سر بیرون میآودر: انتخاب در کجا باید تمام شود؟ آیا مردم باید آزاد باشند تا مثلا فعالیتهایی را انتخاب کنند که ممکن است به خود یا دیگران، ارادی یا نا-ارادی آسیب برسانند؟ مشکل فقط آسیبِ جسمی نیست (که بتوان آن را اندازهگیری کرد)، بل روحی یا اخلاقی هم هست (که نمیتوان اندازهگیریاش کرد). مثلا یک جامعهی عادل آیا باید پورنوگرافی را ممنوع کند چون بازنمایندگیهای استثمارگرانهای از زنان میکند؟ آیا سکسِ آزاردوستانه را باید حتا در بین «بزرگسالان و در رابطهای رضایتی و محرمانه» نیز تحمل کرد و خشونت و دردی که محصولِ آن رابطه است را نادیده گرفت؟ آیا کارگرانِ جنسی باید آزاد باشند تا بتوانند بدنِ خودشان را بفروشند و مشتریها هم باید آزاد باشند که بخرند، یا این معاملهها بهناچار استثمارگرانه است؟ البته آسیبْ از آن دست واژههایی است که دشوار میتوان با آن روبهرو شد. هاولوک الیس در دههی ۱۹۳۰ باور داشت (و این باورش را الان در مقولهی «صورتبندیِ لیبرالکلاسیکِ مسئله» میتوان جا داد) که [آسیب] مفهومِ دشواری است و محکومیت یا جلوگیری از آن را را فقط در دو مورد میتوان انجام داد: اگر سوژهها در خطرِ از-دست-دادنِ سلامتیشان باشند، و بنابراین احتمال دارد که نیازمندِ درمانِ پزشکی یا روانپزشکی شوند؛ یا اگر خطرِ جریحهدارشدنِ سلامت یا حقِ دیگران در بین باشد، که در این مورد قانون اجازهی مداخله را داده است. اینها، حداقل در سطح، رهنمونهای بسیار معناداری هستند، اما مولفهای را نادیده میگیرند که اخیرا در بحثهای سکسوآلیته اهمیتِ زیادی یافته، باوری که «آسیب» یا «زیان» هم میتواند اخلاقی باشد و هم جسمی، هم عاطفی و هم روانشناختی.
خصومتِ برخی فمینیستها با پورنوگرافی یا فعالیتهای اروتیکی که تفاوتِ قدرتْ نقشِ مهمی در این فعالیتها بازی میکند (مانند آزاردوستی)، بر این بحث متکی است که بازنماییهای خشونت میتواند باعثِ خشونت شوند یا اصلا خشونت هستند و رفتار جنسیای که دارای نابرابریِ قدرت استْ جهتِ حفظِ روابطِ قدرتِ موجود عمل میکند. نیرومندترین بحثی که علیه این استدلال شده (و توسط فمینیستها نیز پرورده شده و بحثشان البته از نوع کاملا متفاوتی بوده) این است که سرکوبِ بازنماییها یا فانتزیهای بالقوهی آسیبرسان، عملا آنها را حذف نمیکند بل قدرتِ تهاجمی و متجاوزش را تقویت میکند. جسیکا بنجامین گفته است که فرهنگِ ما با بحرانی روبهرو است که وی آن را «عقلانیتِ مردانه» توصیف میکند، و همچنین با احیایِ فانتزیِ اروتیک نیز روبهرو است. وی ادامه میدهد: «سیاستی که این مسائل را رد میکند و میکوشد تا مولفههای اروتیک و فانتزیکِ زندگیِ انسان را بهداشتی یا عقلانی کند، قادر نخواهد بود که سلطه را از بین ببرد، بل صرفا عرصهی اروتیک و فانتزی را تخلیه و تهی میکند».
بنجامین بارو دارد که این یعنی پرهیز از پذیرشِ سادهی لیبرتاریِ و همچنین پرهیز از محکومکردنِ اخلاقیِ آن است. وظیفهی اصلی آن است که بفهمیم. و اساسِ فهمِ ما چه باید باشد؟ قطعا باید این شناخت باشد که نیروهای پیچیدهای که سکسوآلیتههای ما را شکل میدهند (نیروهایی مثل ظرفیتهای زیستشناختی، انگیزشها و میلهای ناخودآگاه، و سازمانِ اجتماعی)، نیازها و آرزوهای زیادی را تولید میکنند که اغلب فراتر از فهمِ خونسردانه یا معیارهای درستیِ سیاسی میروند. لین سیگال مینویسد، هیجانمندیِ جنسی «را نیازهای چندگانه تولید میکنند و در خدمتِ آن نیازهای چندگانه است، و همهی آن نیازها «دلپذیر» نیستند». این (که به باورِ من هم درست است) یعنی که سکسوآلیته ایدهای است آنقدر دشوار و گریزان که نمیتوان در ظرفهای درست و بد قرارشان داد. ما باید نسبت به کیفیتهای مبهم و دوپهلو، آگاه و حساس و فعال باشیم، و بر همین اساس عمل کنیم.
پس «انتخابِ» جنسی مطرح میکند که باید از محدودیتها و همچنین امکانها، از مسیرهای پرخطر و اهدافِ مثبتْ شناخت داشت. باید این همه، واقعیتِ دیگری را نیز باید در حساب آورد: واقعیتِ انتخابهای متخاصم، اهدافِ متضاد. همانطور که پیشتر گفتیم بحثِ سقطجنینْ «حقوقِ» نهایتا آشتیناپذیری را تولید کرده است: حقوقِ «کودکِ بهدنیانیامده» علیه حقوقِ مادری که مدعی است حقِ کنترلکردنِ باروریِ خودش را دارد. در اینجا نیز مفاهیمِ متفاوتی در تضاد با هم قرار میگیرند: دیدگاههای متفاوت دربارهی برسازندههای «زندگی»، و ادعاهای متضادی دربارهی خودگردانیِ مطلق بر بدن. اما حتی با معیارها و سنجههای مرسومِ اجتماعی و سیاسی، «حقِ انتخاب» میتواند در زمینههای مختلفْ معناهای مختلف داشته باشد. ادعای حقِ انتخابِ سقطجنین باید با حقِ انتخابکردنِ سقطجنیننکردن در نظر گرفته شود. در جوامعی که زنانِ بهحاشیهراندهشده و فقیر ممکن است (یا به خاطر دلایلِ نژادی یا به خاطر سیاستِ جمعیتی) تشویق شوند که تعدادِ اعضای خانواده را در حدِ محدودی نگه دارند، مطالبهی حقِ سقطجنین بهسختی یک گزینه به شمار میآید. این امر، مباحثِ بینالمللی را بر آن داشته تا صرفا کمپینهایی برای حقوقِ سقطجنین نباشند و جامعتر نگاه کنند و «حقوقِ تولیدمثلی» را برای کلِ زنان تضمین کنند؛ تا کمپینهایی که علیه نازا-سازیِ اجباری و سقطجنینِ اجباری هستند و همچنین کمپینهایی که خواهانِ دستیابیِ کامل به کنترلِ زاد و ولدِ موثر و حقوقِ زنان برای پایاندادنِ آبستنیهایشان هستند را در خود گیرند.
بنابراین، زمینهای که در آنْ انتخاب مطالبه و عملی میشود، مهم است. ارزشهای جنسی را نمیتوان جدای از ارزشهای گستردهترِ اجتماعی نگه داشت، و این ارزشهای جنسی نیز خودشان بسیار متنوع هستند و میشوند. پیشتر دیدیم که دنیای سکسوآلیته با دیگر روابطِ نژادی و جنسیتی و طبقاتی گره خورده، و سوژگانیها در تقاطعِ تفاوتها شکل میگیرند. این یعنی گروههای متفاوتْ چشماندازهای متفاوتی دارند و اغلبْ اولویتهای متضادی را ایجاد میکنند. نقدِ فمینیستِ سفید از – مثلا – خانواده، از نظرِ فمینیستهای سیاه قوممحور و سرکوبکننده است؛ فمینیستهای سیاه تلاش میکنند تا خانوادههای خود را همچون سنگری علیه نژادپرستیای که کارش متلاشیکردن و ویرانکردنِ خانوادههاست، حفظ کنند. به همین نحو، اولویتی که جنبشهای همجنسگرایی به «آشکارسازی» میدهند و ترجیحهای جنسیِ شما را برملا میکنند تا ابزاری برای تاییدِ اعتبارِ خودشان دست و پا کنند نیز در تضاد قرار میگیرد با لزبینهای سیاه و مردانِ همجنسگرا در فرهنگهای نژادپرست که نیاز دارند تا هویتِ سیاسیشان را در تایید با هویتِ سیاسیِ اجتماعاتِ خودشان قرار دهند (خواه خانواده و راستکیشیِ جنسی در آن اجتماعاتْ غالب باشد یا نه). بنابراین، گفتمانِ انتخاب باید مبتنی باشد بر شناختِ نیازها و اهدافِ متفاوتِ فردی و همچنین بر شناختِ ابزارهایِ متفاوتِ زندگیکردن با آن نیازها و اهداف.
عاملِ مهمِ دیگری هم هست که باید تاکید شود. اولویتی که به تنوع و انتخاب داده میشود، خطرِ آن را دارد که تنوع و انتخاب] بهعنوان فعالیتی منحصرا فردی در نظر گرفته شود، که هر واحدِ جداافتادهای مجبور است تا از بین چند گزینه یکی را انتخاب کند. این نگاهِ سوپرمارکتی به سکس، از چند جهت با تغییراتِ گستردهای که از دههی ۱۹۸۰ در دنیا و تحتِ تاثیرِ جهانیشدن و نو-لیبرالیسم روی داده، همدست است. بازرگانیسازی و کالاسازیِ زندگیِ صمیمی، همزمان آزادیِ فردی را برای بسیاری از مردم بیشتر کرده و تهدیدی شده برای خودگردانیای که ظاهرا عرضه میکند. بسیاری از ما در دنیای سیلزدهای زندگی میکنیم که چارهای نداریم مگر انتخاب کنیم، و اغلب ذهنمان به جایی میرسد که نمیتواند انتخاب کند. در بازارِ کلانِ انتخاب، افراد به حال خود واگذار شدهاند تا به ابتکارِ خودشان عمل کنند، و بسیاری از افراد نیز (همانطور که میدانیم) در بطالت و پوچیِ ناب و ابدی دست و پا میزنند.
ادامه دارد
پانویس
نظرها
نظری وجود ندارد.