خشونت خانوادگی؛ در گفتوگو با ویدا ناصحی
زنان ایرانی از خشونت روانی و به ویژه کلامی بیشتر از انواع دیگر خشونت رنج میبرند و پس از آن در معرض خشونت فیزیکی قرار دارند.
بررسی خشونت علیه زنان در ایران آسان نیست. نخستین مسئلهای که این بررسی را به یک بررسی چالشبرانگیز بدل میکند، دشواری دسترسی به آمار دقیق درباره میزان نسبی خشونت علیه زنان در جامعه ایران است.
مقامات جمهوری اسلامی همواره نسبت به ارائه آمار و اطلاعات دقیق در این زمینه با حساسیتی رفتار کرده اند که منتهی به حذف واقعیتها در آمارهای رسمی شده است؛ به حدی که گاه حتی خبرهایی در حوزه خشونت علیه زنان با ممنوعیت انتشار در بسیاری از رسانههای ایران مواجه شدهاند. این اما بخشی از واقعیت است. بخشی دیگر این است که هنوز حساسیت لازم نسبت به انواع خشونت نسبت به زنان در جامعه ایران به طور کلی و جامعه تحصیلکرده به طور مشخص شکل نگرفته است.
با اینهمه کمتر از ده سال پیش گروهی از پژوهشگران ایرانی در داخل کشور در یک طرح ملی به مطالعه گستردهای درباره خشونتهای خانگی علیه زنان در ۲۸ استان کشور دست زدند و ضمن شناسایی ۲۵ نوع خشونت خانگی، تاکید کردند که زنان ایرانی از خشونت روانی و به ویژه کلامی بیشتر از انواع دیگر خشونت رنج میبرند و پس از آن در معرض خشونت فیزیکی قرار دارند.
بر اساس نتایج تحقیق این پژوهشگران که محمود قاضی طباطبايی، مجری علمی آن بود، در ایران خشونت جنسی در فهرست خشونتهای اعمال شده علیه زنان مقام آخر را دارد.
این تحقیق، نشان میدهد زنان دارای تحصیلات کمتر، بیش از زنان دارای تحصیلات دانشگاهی، خشونت را در زندگی مشترک خود تجربه میکنند. همچنین گزینه هایی چون سن و شغل زن نیز بر میزان و نوع خشونت خانگی عليه زنان موثر است.
خشونتی که از سوی قوانین جمهوری اسلامی به زنان اعمال می شود این خشونتهای خانوادگی را گسترش میدهد. به قول مهرانگیز کار، حقوقدان و فعال حقوق زنان، قوانین ایران نه تنها مجوزهای لازم جهت خشونت علیه زنان را در اختیار میگذارند، بلکه چنان تدوین شدهاند که در مراحل اجرایی به سهولت ضد زن عمل می کنند و اصل برائت را در زندگی زنان می شکنند.
به گفته او مواردی همچون سن ازدواج برای زنان - که آنها را در معرض خطر ازدواج تحمیلی از سوی پدرانشان قرار میدهد - و نیز اجباری بودن همخوابگی برای زنان از جمله مصادیق خشونت هستند که توسط قانون جمهوری اسلامی اعمال میشود. علاوه بر این، محروم بودن زن از حق حضانت فرزند، محروم بودن زن از حق انتخاب مسکن، ممنوعیت خروج از کشور بدون اجازه همسر یا ولی و حتی اجباری بودن حجاب از دیگر مصادیق خشونت علیه زنان محسوب میشوند.
در این زمینه با ویدا ناصحی بهنام، نویسنده و پژوهشگر گفتوگویی کردهایم.
ازجمله رایج ترین خشونت های خانوادگی کدامند؟
ویدا ناصحی - ازجمله رایجترین خشونتهای خانوادگی، یکی ظلم به کودکان است که شامل موارد زیر میشود: به کار واداشتن کودک، تحمیل ازدواج به فرزند دختر به ویژه در سن پایین، تجاوز به کودک، فروش کودک، وادار کردن یا اجاره کودک برای تکدیگری یا حضور در فیلمهای پورنوگرافیک، کشتن بچه ای که دارای نقص عضو است، اجرای آداب و رسومی که به ناقص شدن کودک به خصوص ناقص شدن دخترها مثل بریدن کلیتوریس منجر می شود.
دیگر نوع خشونت خانوادگی، «زن ستیزی» است که شامل این موارد می شود: «ضرب و جرح»، «آزار روانی»، «رابطه جنسی اجباری» و «جلوگیری از کار زن خارج از خانه». البته آزار روحی و جسمی سالمندان نیز از مصادیق خشونتهای خانواگی هستند.
چه چیز خشونتهای خانوادگی را از انواع خشونت علیه زنان متمایز میکند؟
یکی «اعمال قدرت» است که در همه جوامع به چشم میخورد و دیگری «حفظ ناموس در فرهنگهای سنتی» که میتواند منجر به قتل شود.
اغلب در صفحات حوادث روزنامههای پرفروش به این مشکل فرهنگی برمیخوریم. آنچه من را برانگیخت تا به مطالعه «قتلهای ناموسی» توجه کنم زمانی بود قبل از انقلاب که در روزنامه کیهان خواندم در قزوین پدر و پسری، دختر خانواده را که قبل از ازدواج باردار شده بود با طناب می بندند و آنقدر از روی بدن این دختر با اتومبیل رد می شوند تا می میرد.
در همان زمان یکی از استادان دانشگاه تهران، دکتر مظلومان به درخواست سازمان زنان، کتابی منتشر کرد به نام «زنکشی در لوای قانون» که نشان میداد تا چه حد لغو برخی از قوانین از جمله ماده ۱۷۹ ضرورت دارد که به نوعی مشوق زنکشی است. از آن زمان تا به امروز در این زمینه کار پژوهشی بسیار در دانشگاههای ایران و مراکز مطالعاتی انجام گرفته است، اما هنوز راه درازی در پیش داریم.
به نظر میرسد در بررسی های مربوط به خشونت خانوادگی، به ویژه خشونت خانوادگی علیه زنان، مسئله بیشتر به صورت فردی مورد توجه قرار میگیرد و نه به صورت یک برنامه اجتماعی. ارزیابی شما در این زمینه چیست؟
بله. بیشتر نیز روی اتفاق های موردی و فردی تاکید می شود. زمانی که اتفاقهای فردی از یک حد بگذرد و به صورت آمار ارائه شود، جنبه اجتماعی پیدا میکند و نباید به صورت فردی با آن برخورد کرد مگر اینکه جنبه آسیبشناختی داشته باشد مثل بیماریهای روانی.
مسئله زنستیزی اما به قدری عمومیت دارد که بحث درباره علل خشونت بر زن در این فرصت کوتاه ممکن نیست. فقط میشود اشاره به «جنگ قدرت در خانوادهای امروزی» کرد چرا که قدرت مردان اندک اندک رو به کاهش است و مهمترین دلیل آن هم «امکانات شغلی» و در نتیجه اقتصادی برای زنهاست. مردان نمیخواهند از مزایای گذشته خود که در روند تربیتی آنها جزو زندگی شان شده است، بگذرند و چون هنوز توانایی جسمی مرد بیشتر است، زنان آسیبپذیرترند و باید از آنها حمایت بشود و صد البته باید با این پدیده به صورت یک مشکل اجتماعی بر خورد کرد.
کاهش یا افزایش خشونتهای خانوادگی را به چه میزان در گرو شرایط سیاسی و اقتصادی یک جامعه میدانید؟
دستهای از خشونتهای خانوادگی جنبه پاتولوژیک دارند. یعنی «عامل خشونت، بیمار روانی» است و باید درمان شود. از این که بگذریم به خشونتهایی میرسیم که بر اثر عوامل طبیعی بروز میکند که البته تحت تآثیر شرایط فرهنگی، اجتماعی اقتصادی و سیاسی هستند و با هم عمل میکنند.
از نظر سیاسی بدیهی است که در شرایط دموکراتیک چون مردم میتوانند لااقل حرفشان را بزنند و خصوصآ احساس کنند که میتوانند عامل تغییر باشند، آرامش بیشتری دارند. ولی میدانیم که در دموکراتیکترین کشورهای جهان هم خشونت وجود دارد.
حال میرسیم به مسئله مهم دیگری که باز به نحوی سیاسی است و آن «مشکل اقتصادی» است. فقر و استیصال، خشونت به همراه دارد . در دورههای رکود اقتصادی میزان خشونت همیشه و در همه زمینهها بالا میرود. از این رو در میان خانوادههای کم درآمد و در دورههای رکود اقتصادی، خشونت افزایش مییابد. مردی که تامین مایحتاج خانوادهاش را بر اساس یک فرهنگ سنتی وظیفه خود میداند وقتی از عهده آن برنیاید تلافی ناتوانیاش را بر سر همسر و فرزند آوار میکند. همچنین مردی که کمبودهای مالی خانواده را در عدم توانایی زن در افزایش توان مالی خانواده میداند زن را هدف خشونتهای ناشی از فشار اقتصادی قرار میدهد.
تاثیر شرایط اجتماعی در این خشونت چیست؟
باید گفت شرایط اجتماعی غالبآ ریشه در فرهنگ جامعه دارند پس برای اصلاح آن شرایط باید «مشکلات فرهنگی» را شناخت و اصلاح کرد.
در این مسیر، باید به فکر شناخت و کاهش خشونتهای خانوادگی بود. برای این منظور هم باید قوانین و مقرراتی را که مشوق خشونت هستند، بازشناخت و تغییر داد. آداب و رسومی را که رفتارهای خشونتآمیز را توجیه میکند باید اندک اندک با روش تشویق و تنبیه از میان برد.
طرح این نکته اگرچه تکراری است ولی باید دو اصل مهم را از نظر دور نداشت. یکی «آموزش» است و دیگری «طرح مسئله خشونت» و خصوصآ خشونتهای خانوادگی چرا که طرح مسئله خشونت در خانواده در فرهنگهای سنتی تابو است و مردم غالبآ جرئت طرح مشکلشان را ندارند. از هر کاری مهمتر طرح مسئله خشونت و تعریف خشونت از راه آموزش در مدارس و وسایل ارتباط جمعی است تا مردم به معنای واقعی خشونت پی ببرند و مهمتر از آن از طرح مشکل خشونت بیم نداشته باشند.
در اغلب جوامع، «باورهای اجتماعی بسیاری از خشونتها را نادیده میگیرد» و آن را جزئی از فرهنگ عامیانه میشمارند؛ مانند کتک زدن کودک و زن یا تجاوز به همسر (رابطه جنسی تحمیلی) یا در فشار مالی گذاشتن زن و فرزند. در حالیکه این رفتارها نادرست هستند و باید با آنها سخت مبارزه کرد و به هیچوجه هم نباید به تئوریهای نسبیت فرهنگی توجه کرد. آداب و رسوم خوب را باید حفظ کرد و آنها که مغایر با حقوق بشرند از میان برداشت.
خوشبختانه حقوقدانان بسیاری در ایران به ریشهیابی خشونت در قوانین ایران توجه کردهاند ازجمله مهرانگیز کار و شیرین عبادی که در زمینه خشونت بر زن و کودک سخت کوشش میکنند و بسیار هم موفق شدهاند به خصوص در ایجاد بحث و گفتوگو در این زمینه که بسیار با ارزش است.
باید افراد زیر ستم را با حقوقشان آشنا کرد تا بدانند در چه زمینههایی و به چه نحوی میتوانند زیر پوشش قانون قرار بگیرند.
دیگر اینکه باید پناهگاههایی برای افراد زیر ستم به وجود آورد مانند خانههای امن که در کشورهای غربی وجود دارد و زنان خشونتدیده در این خانهها تحت حمایت قرار میگیرند. اگر زنی از شوهر متجاوزش شکایت کند باید جایی برای پذیرایی از او وجود داشته باشد. در غیر این صورت با تشویق زن به شکایت نه تنها مشکل او را حل نمیکنیم بلکه مشکلی هم بر مشکلاتش اضافه میکنیم.
به تئوری نسبیت فرهنگی اشاره کردید. توجه به این تئوریها در تبیین مسئله خشونت علیه زنان چه مشکلاتی به همراه دارد؟
برخی از جامعهشناسان انواع ستمهای جنسیتی را با این تئوریها توجیه میکنند و خشونتها و ستمها را از انواع خصایص برخی از فرهنگها میدانند.
بر اساس این تئوری، چون فرهنگها متفاوتند پس تعریف خشونت هم در هر فرهنگی متفاوت خواهد بود. بنابراین باید آداب و رسوم را در نظر بگیریم و هر رفتاری را خشونت تلقی نکنیم حتی اگر همین رفتارها در جامعه و فرهنگی دیگر مصداقی از خشونت شناخته شوند. قبول چنین نظریه ای که جهان شمول بودن بعضی از جنبههای فرهنگ را مورد تردید قرار میدهد، میتواند بهانهای باشد برای پذیرش برخی از رفتارهای خشونتآمیز. واقعیت اما این است که خشونت تعریف خاص خود را دارد و با توجه به این تعریف باید هرگونه رفتار خشونتآمیز را چه در خانواده و چه در سطح جامعه محکوم کرد. به هیچ وجه نباید با تکیه بر تئوری نسبیت فرهنگی دربرابر رفتارهای خشونت آمیز کوتاه آمد.
پرخشونتترین دورهها در زندگی خانوادگی چه دورهایی میتوانند باشند؟
به نظر من خشونتهای خانوادگی را نمیتوان با توجه به زمان مطرح کرد. در این مورد باید نخست به موقعیت فرهنگی، اجتماعی ، اقتصادی افراد و خانواده اشاره کرد مثلآ هرچه افراد خانواده بیشتر در فشار مادی باشند، احتمال خشونت در خانواده بیشتر است.
اگر معمولاً همسر، مادر یا خواهر محل ناسزاگوییها هستند از آن جهت است که ارزش دادن به پاکدامنی زنان که شرف مردان در گروی آن است، وسیلهای برای تحکیم قدرت است.
ازدواجهای ناهمگن هم در ایجاد خشونت موثر هستند. هرچه زن و شوهر با هم تفاهم بیشتری داشته باشند، میزان بر خورد و اختلاف میان زن و شوهر کمتر است. تولد فرزندان هم میتواند در خانوادههایی که اختلاف وجود دارد موجب تنش بیشتر شود در حالی که در خانوادههایی که تفاهم میان زن و شوهر برقرار است، تولد کودک زن و شوهر را به هم نزدیکتر میکند.
تا چه میزان خشونتهای خانوادگی را متاثر از سنت "پدرسالاری" میدانید؟
اگر بخواهیم با این معضل اجتماعی به صورت کلی برخورد کنیم باید بگویم خشونتهای خانوادگی از دو منشاء نشئت میگیرند یکی «شیوه زندگی» است که بر پایه معیارها و ارزشهای اجتماعی بنا شده و دیگری «قوانین و مقررات سنتی» که هر دو راه را برای اعمال خشونت باز میکنند.
در بسیاری از مباحث قانون مدنی ایران که با توجه به شریعت اسلامی نوشته شده تفاوتهای قابل توجهی بین زن و مرد وجود دارد. نکاتی که از دیرباز در قوانین مربوط به خانواده به چشم میخورند و میتوانند ریشه بسیاری از خشونتهای خانوادگی باشند مانند طلاق، حضانت اطفال، نفقه، اقامتکاه، تابعیت، اهلیت و ارث. بنابر این تا زمانی که «ارشدیت جنسی» از ارکان خانواده باشد، بدیهی است مرد از قدرت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی برتری بر خوردار است و میتواند از این موقعیت به نفع خود بهره گیرد.
از سوی دیگر در برخی فرهنگها اعمال خشونت در خانواده به ویژه بین زن و مرد و بین والدین و فرزندان بر پایه احساس مالکیت مرد بر زن و فرزندان و اعتقاد به ناموس خانوادگی به عنوان یک اصل اخلاقی مورد قبول است و این هردو از مبانی پدرسالاری به شمار میروند. اگر معمولاً همسر، مادر یا خواهر محل ناسزاگوییها هستند از آن جهت است که ارزش دادن به پاکدامنی زنان که شرف مردان در گروی آن است، وسیلهای برای تحکیم قدرت است.
شما سالهاست که به کار تحقیق در زمینه مهاجرت ایرانیان میپردازید. به نظر شما آیا مسئله مهاجرت و تنشهای ناشی از آن بر روابط خانوادگی و ایجاد خشونتهای خانوادگی تآثیرگذار است؟
یکی از علل خشونت نظام گسیختگی است چه در جامعه و چه در خانواده. نتایج پژوهش های بسیار در این زمینه حاکی از آن است که در دورههای بحرانی میزان خشونت بیشتر میشود.
در خانواده های مهاجر، خصوصاً در آغاز دوره مهاجرت، ارزش ها و هنجارهای اجتماعی تغییر میکنند و افراد خانواده ناچارند خودشان را با ارزشiا و معیارهای جامعه میزبان تطبیق دهند و البته این کار سادهای نیست و غالباً در خانواده ایجاد تنش میکند. افراد این خانواده به ویژه آنهایی که با فرهنگ غرب آشنایی ندارند مرحله تطابق را سختتر طی میکنند. مردها میخواهند به همان رویه سابق به زندگی ادامه دهند در حالیکه زنها که در کشورهای پیشرفته با حقوق خود و حمایت نهادهای اجتماعی آشنا شدهاند دیگر زیر بار نمیروند. به همین جهت میزان تنش میان زن و شوهر و نیز نسل قدیم و جدید زیاد میشود و به جدایی زن و شوهر میانجامد.
نظرها
نظری وجود ندارد.