ریشههای پیدایش مجازات اعدام
مجازات اعدام – منشأ، تاریخ، قربانیان (۱)
کارل برونو لدر − اعدام یک مجازات غیرعقلانی است و هر چه حقوقدانان و اهل سیاست در طول تاریخ کوشیدهاند توجیه عقلانی برای آن بتراشند، به جایی نرسیدهاند.
مجازات مرگ قدیمیترین مجازات در جامعه بشری است و بسیار پیش از زندان و جریمه نقدی وجود داشته است. نخستین جوامع بشری هرگونه جرمی را بی برو برگرد با مجازات مرگ کیفر میدادند. یک مجازات دیگر طرد فرد از قبیله بود که در آن زمانها عملا چیزی کمتر از مجازت مرگ نبود.
سابقه مجازات اعدام به گذشتههای بسیار دور بر میگردد. زمانی بسیار کهن پیش از نخستین کوششهای معقول برای پیدا کردن قانون. اعدام اساسا یک مجازات غیرعقلانی است و هر چه هم حقوقدانان و اهل سیاست در طول تاریخ کوشیده باشند توجیه عقلانی برای آن بتراشند، به جایی نرسیدهاند.
برای اینکه ریشه غیرعقلانی این مجازات را بشناسیم، باید به سراغ انسان اولیهای برویم که در شعور او نیاز به این مجازات، این کشتن قانونی، این کشتن بیکیفر شکل گرفت.
جانگرایی
جهانبینی این انسان اولیه، جانگرایانه یا جانپندارانه است. این جهانبینی انسانی است که همه چیز را صاحب روح و جان میپندارد، روح را نامیرا میانگارد و از بسیاری چیزها پرهیز میکند چون آنها را تابو میداند.
این تصورات و باورهای ابتدایی نزد تمام جوامع نخستین دیده میشوند: یونانیهای باستان، سرخپوستان آمازون، اسکیموها و غیره. خونخواهی و رسم قربانی هم در این جوامع به چشم میخورند.
این انسانها تمام چیزهای دور و بر خود را زنده و صاحب روح میپنداشتند. تغییرات اشیا و محیط پیرامون هم به نیروهایی نسبت داده میشد که بهزعم آنها متعلق به موجودات زنده بودند. فکرش را بکنیم: انسان نوع ما (انسان هوموساپینس یا انسان اندیشمند) از حدود چهل هزار سال پیش روی زمین پیدا شده است. یعنی از آن زمان انسانهایی با شکل و شمایل ما بودهاند که همه چیزشان به ما میرفته جز یک چیز: تجربه!
آنها فاقد گنجینهای از تجارب بودند که از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و بر دانش بشری افزوده است. آنها تازه در ابتدای این راه بودند. انسان نخستین، دنیایی در دور و بر خود میدید که مدام در حال تغییر و تحول بود اما علل و اسباب آن را نمیدانست. در میان این جهان ناشناختهها تنها چیزی که تا حدی بر او معلوم بود، خودش بود. او با فکر کردن و با زبان، وسیلهای برای شناخت تدریجی دنیای پیرامون پیدا کرد.
او چون در کنار همنوعان انسان خود میزیست، چیزی جز همین انسان نمیشناخت و همه چیز را در اطراف خود مطابق حرکات و رفتار انسانی میسنجید. انسانها میتوانستند خوشحال یا خشمگین باشند، در نتیجه، چیزهای محیط پیرامون - حیوانات یا گیاهان و عوامل طبیعی - نیز میتوانستند چنین باشند. حال که چنین انگاشته میشد، بنابراین امکان پذیر مینمود که عوامل طبیعی و اشیا پیرامون را نیز مانند خود انسانها تحت تاثیر قرار داد تا رفتارشان مطابق میل و خواسته ما عوض شود.
بنا به همین تصور بود که انسان اولیه با اشیاء و عوامل محیط پیرامونش مانند همنوعان خود رفتار میکرد. با آنها به نرمی یا تندی رفتار میکرد، تحسین یا نفرینشان میکرد، به آنها هدیه میداد تا آرامشان کند و با اتکاء به کمکشان با نیروهای قویتر بجنگد و بر آنها غلبه کند. سحر و جادو ابزارهایی بودند که انسان به یاری آنها میکوشید بر محیط پیرامونش اثر بگذارد. ما بعدا در مبحث اعدام رابطه این مجازات با این رفتارها را پیدا خواهیم کرد.
جانگرایی به نظر فروید نخستین کوشش بزرگ انسان برای درک جهان در کلیت آن بوده است.[1] بعد از جانگرایی انسان در روند تکامل خود به دو جهانبینی دیگر هم دست یافت: دینی و علمی.
اعتقاد به ارواح
انسان نخستین همه چیز پیرامون خود را مانند موجودات زنده میدید. در مراحل بعدی تکامل شعور، موجودات و اشیاء، حیوانات، درختان، رعد و برق، باد و توفان و باران را صاحب روح پنداشت. این ارواح در نظر او ارواح مردگان بودند. او چون همه چیز را نامیرا میدانست، مرگ را نمیشناخت و معتقد بود که روح نامیراست. به پندار او بعد از مرگ روح به جای دیگری میرفت تا به شکلی دیگر درجای دیگر به صورت درخت، صخره، رودخانه و غیره ادامه حیات بدهد.[2] بعدها رفته رفته این چیزها در نظر او مانند بت پرستیدنی شدند. خواب و مرگ پدیدههایی بودند که انسان را به وجود روح نامیرا رساندند.
انسان نخستین درست مثل بچهها خود را نامیرا میدانست. مرگ طبیعی برای او معنی نداشت، او تنها مرگ از راه خشونت را میشناخت. اساسا محیط طبیعی پیرامون او چنان خشن بود که مجالی برای مرگ طبیعی باقی نمیگذاست و مرگ طبیعی به ندرت پیش میآمد . فروید به این نکته اشار میکند که مرگ، مرگ پیش بینیناپذیر، خیلی به سختی مورد قبول قرار گرفت. حتی ما انسانهای امروزی نیز به سختی مرگ طبیعی را باور میکنیم. انسان اولیه از مرگ شوکه میشد. او مرگ را در اشکالی بس خونبارتر و وحشتناکتر از ما میدید. وحشت از مرگ او را به خانواده و قبیلهاش وابسته میکرد.
اعتقاد به ارواح از آنجا ناشی میشد که تغییر و تحولات محیط برای انسان نامفهوم بود. مرگ در نظر انسان نخستین از این لحاظ شگفتآور بود که م دید موجودی که همیشه پیش چشمش حرکت میکرد، از حرکت باز ایستاده، نفس نمیکشد، نمیجنبد و به تودهای جسم تبدیل شده است. در نظر او باید اتفاقی افتاده باشد و چیزی سر جایش نباشد. این توده بیجان در نظر او یک چیزی کم داشت تا دوباره جان بگیرد .این چیز نمیتوانست مادی باشد، بلکه روحی بود که از او جدا شده بود .مهمترین چیز در نظر او روح بود نه جسم.
در مورد خواب و رویا نیز چنین بود. در نظر او چنین بود که وقتی کسی میخوابد روح از بدنش جدا میشود و به جاهای دیگر میرود. فرد فقط وقتی بیدار میشود که روح باز به سر خانه اولش برگشته باشد. فقط هنگام مرگ است که روح از بدن بیرون میرود و دیگر باز نمیگردد، زیرا اقامتگاه دیگری در پیکر یا چیز دیگری مییابد.
اعتقاد به روح نزد تمام اقوام نخستین انسان دیده میشود و ظاهرا خاستگاه روانی مشترکی داشته است. تمام آداب و و رسوم انسان اولیه از سادهترین تا پیچیدهترین آنها، نقش این اعتقاد را بر خود دارند. انسان نخستین خود را در محاصره ارواح میدید. تمام رفتارهای او مبتنی بر رام کردن این ارواح بود تا جلوی خشمشان گرفته شود. یک نکته مهم که به بحث اصلی ما مربوط میشود، این است که انسان اولیه تصور میکرد روحی که بدن مرده را ترک میکند به یک روح خبیث تبدیل میشود که باید از آن به هر نحوی که شده پرهیز کرد. این روح خبیث در نظر او به هر وسیلهای متشبث میشد تا به اطرافیان مرده آسیب بزند یا آنها را بکشد و با خود به قلمرو مرگ ببرد.[3] این نکته به ویژه در هنگام بحث ما درمورد قصاص اهمیت دارد. بحثی که بعدا به آن خواهیم رسید.
در بعضی از مراسم اعدام نیز اثرات این اعتقاد دیده میشود.
بعد از جانگرایی و اعتقاد به روح، تابو سومین پایه اعتقادات انسان اولیه است که اهمیت آن در بحث ما در مورد مجازات اعدام از دو مورد دیگر بیشتراست، چون سیستم محرمات یا تابوها شالوده مطالبه مجازات اعدام است.
تابو
تابو کلمهای است که اصل آن به مردم پولینزی تعلق دارد. معنی این کلمه چندگانه است: هم مقدس معنی میدهد، هم ناپاک، خطرناک، ممنوع، مرموز و وهمناک. [4]
چیز یا کسی که تابو بشود، هم میتواند ترس ایجاد کند هم احترام[5]. کلمه رومی قدیم ساکر،(Sacer) هم مقدس معنی میدهد هم نفرین شده. این دوگانگی مفهومی در کلمه "خطر" هم هست. تابو هر چند ریشه پولینزی دارد اما به همه جا گسترش یافته و آن را نزد همه اقوام بشری در همه نقاط زمین میتوان یافت.
تابو چیست؟ فروید میگوید تابو نخستین و قدیمیترین شکل قانونگذاری در جامعه بشری است، هر چند که این قانون مدون نبوده است. او مهمترین تابوها در جامعه بشری را نیز بر میشمرد.
منع رابطه جنسی میان محارم
نخستین تابو منع رابطه جنسی میان محارم است که به عنوان زنای محارم از آن پرهیز داده شده است. در جامعه اولیه این ممنوعیت شامل همه اعضای وابسته به یک توتم میشد و دامنه شمول آن از خانواده امروزی وسیعتر بود. توتِمها اجسامی نمادین هستند که در اقوام بومی بیشتر قارهها کاربردهای آیینی دارند. توتم معمولاً به عنوان یادمانی از نیاکان یک ایل یا طایفه عمل میکند و افراد قبیله توتم را دارای نیرویی برای حمایت از قبیله میدانند . حیوان توتم را نباید کشت و با افرادی از جنس مخالف و از توتم مشترک نباید آمیزش جنسی داشت.
در بیشتر جوامع اولیه، مجازات تخطی از تابوی منع رابطه جنسی میان محارم مرگ بوده است. مواردی استثنایی از جمله در مورد اشراف مصر باستان یا در میان اینکاها هست که در میانشان ازدواج محارم جرم تلقی نمی شده، اما این صرفا شامل اشراف میشده و مردم عادی حق تخطی از این تابو را نداشتند.
تابوی کشتن
تابوی دیگر تابوی کشتن است که از لحاظ روانی پیوند تنگانگ با تابوهای مربوط به مرگ دارد. این تابوها درروند تکامل مجازات اعدام اهمیت زیادی دارند. احساس بازدارنده و محذوریت انسان در کشتن افراد خانواده یا قبیله قابل فهم است. رابطه دوستی و تعلق خاطر میان افراد یک جمع به هم پیوسته عامل بازدارنده قتل است. اما موضوع این است که این موانع اخلاقی در کشتن دشمن هم وجود دارد، دشمنانی که ما را تهدید میکنند و از آنها نفرت داریم. اما این نفرت یا میل هجوم در صافی بازدارنده کشتن تعدیل میشود. این بازدارندگی را دستکم نزد اقوامی که هنوز به شکل طبیعی زندگی میکنند به صراحت مشاهده میکنیم.
مردم شناسانی که در این زمینه تحقیق میکردند، حیرتزده شدند از اینکه دیدند اقوام ظاهرا وحشی و خونریز از کشتن دشمن دچارعذاب وجدان میشوند. آنها قبل و بعد از کشتن دشمن مراسم سنگین و پردردسری اجرا میکنند تا شاید سبب دلجویی از او شوند. به عنوان نمونه سرخ پوستان آمریکای شمالی بعد از کشتن دشمن ماهها از قتل دست میشویند و عزاداری میکنند. در میان دیاکاها، اقوام بومی ساکن در گینه جدید هم هنگامی که جنگجویان پیروز به خانه برمیگردند، مدتها در کلبهها را به روی خود میبندند، با زنانشان آمیزش نمیکنند و لب به غذا نمیزنند بلکه دیگران به آنها غذا میخورانند.[6]
در میان اقوام بومی دیگر نیز جنگجویان بعد از نبرد "ناپاک" شمرده میشدند و اجازه تماس با زنان و فرزندانشان را نداشتند. آنها بعد از تحمل انواع شستشوها و شرکت در مراسم و عبادات مختلف دوباره پاک فرض میشدند. فروید این "ناپاک" شمردن نزد اقوام بومی را قیاس کرده است با نجس شمردن جلادان در اواخر قرون وسطی.[7] مردم از این ماموران اعدام یا جلادان کراهت داشتند و آنها منزوی و دور از دیگران زندگی میکردند و مردم از دست زدن به آنها پرهیز داشتند. به این قرار، پرهیز از کشتن بعد از کشتن، یک نوع مجازات خود بوده است .
فروید مینویسد که این انسانها از کشتن دچار پشیمانی میشدند" .قتل مکن" که یکی از ده فرمان موسی است، ظاهرا پیشتر در میان بدویان وحشی نیز اعتبار داشته است.[8] این فرمان موسی نیز از همین بازدارندگی و عذاب وجدان در کشتن ناشی میشود. بنا به تحقیقات رفتارشناس اتریشی، کنراد لورنتس، عذاب وجدان در کشتن به بنیانهای روانی انسان تعلق دارد.[9]
در میان مردم بدوی به خوبی دیده میشود که بعد از کشتن، ولو کشتن دشمن، دچار پشیمانی و حس گناه میشوند. بعضی از اقوام بورنویی بعد از کشتن دشمن، سعی میکنند دشمن یا به عبارتی روح او را با خود دوست کنند تا کار خود را جبران کرده باشند. دیاکاها سر بریده دشمنان را ماهها با عزت و رعایت احترام نگه میدارند. در دهان او شیرینی میگذراند و میکوشند دلش را به دست آورند. این اعمال یک نوع جبران عمل است.
انسان مدرن برای آنکه بتواند از بازدارندگی در کشتن خلاص شود، برد سلاحهای خود را هر چه دورترمیکند تا چشمش به چشم دشمن نیافتد و دچار عذاب وجدان نشود.
بازدارندگی یا عذاب وجدان در کشتن متاسفانه این نقص را دارد که فقط وقتی عمل میکند که رقیبان چشم در چشم هم دارند. رنج و درد حریف وقتی از نزدیک و چشم در چشم دیده و حس شد، آنوقت عامل بازدارندگی به کار میافتد. دیدن درد و رنج همنوعی که دارد کشته میشود، حس همدردی را بیدار میکند، چون خود را جای او میگذاریم و خشممان فرو میکاهد. در جنگهای مدرن که برخلاف گذشتهها با فشار یک دکمه میشود فوجی را به رگبار بست یا بمباران کرد، رنج حریف و مرگ او چون چشم در چشم دیده و احساس نمیشود، شکلی انتزاعی پیدا میکنند. عذاب وجدان در این مورد موجب بازدارندگی از کشتن نمیشود. به همین دلیل در جنگهای مدرن با سلاحهای پیشرفته راه برای قتلعام باز است.
همین عامل عذاب وجدان بزرگترین مانع در اجرای بیشتر صورتهای اعدام است. چون از رودرو شدن جلاد و قربانی نمیشود جلوگیری کرد، همیشه این "خطر" وجود دارد که جلاد زیر فشار عذاب وجدان از کشتن باز داشته شود و نتواند وظیفه اش را به درستی به انجام برساند .
تابوی مربوط به مرده
تابوی مربوط به مرده شامل یک سلسله منعهای اکید از جمله دست نزدن به مرده و دار و ندار او میشود. نزدیکان متوفی مانند زن یا شوهر نیز برای مدت معینی تابو و "ناپاک "میشوند. نزد بعضی قبایل مانند موریها رسم بوده که اگر کسی دستش به جنازه بخورد یا در خاکسپاری شرکت کند، حق ورود به هیچ خانه و نزدیک شدن به هیچ کسی را نداشته باشد. چنین کسی حتی حق غذا خوردن نداشته، چون دستهایش در اثر تماس با مرده "بهدرد نخور" شده بودند. این فرد باید غذایی را که جلویش میگذاشتند، نه با دست که بانزدیک کردن سر و دهانش به ظرف غذا میخورد.
در گینه جدید مردان بعد از مرگ همسرانشان مدتی طرد میشدند و حق ورود به ده را نداشتند و با کسی هم، بخصوص با زنان نباید تماس میگرفتند. از این منع تماس با زنها معلوم میشود که منظور مهار میل جنسی فرد بوده است. اگر مرد از این منع تخطی میکرد و پی زنی دیگر میرفت، عزاداری متوقف میشد چون میپنداشتند که روح مرده خشمگین شده و حالیاست که این مرد و چه بسا تمام روستا را دچار بدبختی کند.
در میان بسیاری از قبایل حتی اسم مرده هم نباید به زبان آورده شود. قبر و هر چیز دیگر برجای مانده از مرده که یادآور او باشند، تابو میشوند. در میان بعضی از این قبایل کافیست نام مرده بر زبان کسی جاری شود تا خونش را به زمین بریزند. بعضی طوایف و قبایل دیگر در این مورد کمی تخفیف میدهند و جرم را در حد یک توهین تلقی میکنند. برای جلوگیری از اشتباهات لفظی یا خطاهای غیرعمدی در رعایت این تابوها نیز تدابیری اندیشیده شدهاند. مثلا ماساییها نام مرده را عوض میکنند، با این پندار که روح خبیث او را در بند کرده باشند. بعضی قبایل دیگر این را هم کافی نمیدانند و از جمله در قبیله سرخپوستی در پاراگوئه نام تمام بازماندگان مرده را تغییر میدهند. این کار به این دلیل انجام میگیرد که روح مرده را خطرناک میدانند و فکر میکنند به این وسیله جلوی حلول این روح به جان بازماندگان متوفی را میگیرند.[10] همین است که نام مرده نیز مانند خود او و روح او اهمیت دارد. این نام قسمتی از وجود و نماد آن فرد است . چنان که در افسانه فاوست و سایر افسانههای مشابه آن میشناسیم، کافی است نام یک روح خبیث را بدانیم تا آن را تسخیر کنیم. مطابق این باور، تغییر نام یک انسان یعنی تغییر هویت او، هویتی که روح خبیث آن فرد آن را باز نمیشناسد.
در توضیح انواع تابوهای مرتبط با مردهها، نزدیکترین استدلال، اعتقاد به ارواح است. اما فروید به درستی اشاره میکند، پذیرش ارواح به عنوان عامل نهایی ناممکن است، زیرا ارواح در واقعیت وجود ندارند. آنها زاییده تخیل یا به عبارت دیگر روان انسان هستند. بنابراین می بایست زمینه آن در ویژگیهای بنیادین و عام روان انسان موجود باشد که به ارواح باوری و تابو شمردن مردهها منتهی شدهاند. [11]این تابوها برای بحث ما از جمله در مورد قصاص اهمیت ویژه دارند و ما در بخشهای دیگر با تفصیل بیشتر ریشههای روانی این موضوع را پی میگیریم.
تابوی بزرگان
سومین تابوی مهمی که به آن میپردازیم، تابوی بزرگان و قدرتمندان، شاهان و کاهنان است. از اینان بنا به باورها قدرتی جادویی ساطع میشود که به آن مانا (Mana) میگویند. این قدرت را نباید با قدرت استبدادی دیکتاتورها اشتباه گرفت که صرفا زمینی است و جنبه مادی دارد. صاحب قدرت مانا این قدرت را از خدایان یا از قوای سرنوشت میگیرد. او واسطه است بین این خدایان و مردم. بارندگی و محصول خوب و سلامتی و رفاه مردم از برکت وجود اوست. این مانا دارای قدرت فوق بشری انگاشته میشود. هرگونه نزدیکی به او خطرناک است، چون با ارواح و قوای سرنوشت تماس دارد. تماس با تن او یا هر چیز متعلق به او- از موی سرگرفته تا ناخن - موجب هلاک میشود.
نقل میکنند که بینوایی یکبار از روی غفلت، باقیمانده غذای رئیس قبیله را خورده بود. هنگامی که مردم به او حالی کردند که مرتکب چه خطای بزرگی شده، از وحشت دچار چنان تشنجی شد که یک روز بعد او را از پای در آورد. در اینجا جا دارد تاکید شود که مرگ این مرد بدوی نه از وحشت حاکم خونریز، بلکه از ترس خشم قوای سرنوشت بوده است. این قدرت جادویی رؤسا با قدرت زمینی آنها هیچ تناسبی نداشت. چون در میان بسیاری از قبایل آفریقایی، پادشاهی که میشناسیم، صاحب قدرت و مکنت نیست. او را میبندند و در کلبهای تاریک نگه م دارند.[12] یا چنانکه درمیان زولوها مرسوم است نمیگذارند رییس قبیله به مرگ طبیعی بمیرد. وقتی پیر میشود و به عقیده مردم قدرت ماناییاش از دست میرود، او رامیکشند تا جا برای یک جوانتر باز شود.[13] قبایل کنگو نیز رسم مشابهی دارند. در میان برخی از دیگر قبایل، شاه را در شب تاجگذاری کتک میزنند. در چین باستان قیصر کارش عمدتا محافظت از تقویم و واحدهای اندازه گیری بود، نه بیش.
کاهن اعظم هم همین سرنوشت را داشت . وقتی مردم دچار بدبختی و مصیبت میشدند، وظیفه رئیس یا کاهن بود که خود را قربانی کند تا بلکه قوای سرنوشت دست از سر مردم بردارند. به نظر فروید انگیزه این تابوی سفت وسخت در مورد قدرتمندان را باید در دشمنی با قدرتمندان در ضمیر ناخودآگاه جستجو کرد. وقتی که بنا بر تابو دست زدن به سران قبیله اکیدا ممنوع میشود، معنیاش این است که در ضمیر ناخودآگاه میل شدیدی برای این کار، و برای زدن و کشتن آن فرد وجود داشته است. چون رییس قبیله نقشی شبیه پدر دارد، اینجا هم پای همان عقده اودیپ در میان است و نفرت از پدر متوجه رییس قبیله میشود.
تابوهای خودسرانه و بیقاعده
در کنار تابوهای مهمی که همه زمینههای روانی معینی دارند و در مراحل تکاملی بسیاری از اقوام و قبایل دیده میشوند، شمار زیادی از تابوهای خودسرانه و بیقاعده هم هستند که در چشم انسان متمدن مانند علفهای هرز خرافات دیده میشوند.
در میان بعضی اقوام تابوهایی در نخوردن بعضی گیاهان یا آسیب نزدن به بعضی درختها یا نرفتن به پارهای جاها یا انجام ندادن برخی کارها وجود دارد. برای اهالی الوتيان (در غرب آلاسکا (ممنوع است ستارهها را بشمارند، چون این کار مرگآور تلقی میشود. اهالی"آنا ماندن" اجازه ندارند درخت خاصی را آتش بزنند، چون شوم است.[14]موم را هم نباید آتش زد چون ظاهرا سبب گردباد میشود. وقتی زنان در غیاب مردان که به شکار رفتهاند، آتش بیافروزند، این به معنی سنگسار شدن مردان است. مختل کردن آواز زنجرهها ممنوع است. مثالهای دیگر از این قبیل فراوانند.[15]
اصلا چرا راه دوری برویم؛ همین تابوها را در فرهنگ سنتی و خرافات مردم و اقوام مختلف نیز باز مییابیم: مثلا تابوی شمردن ستارهها نزد بوهمها به این صورت در آمده که هر کس موقع شمردن ستارهها ستاره خودش (!) را هم بشمارد، میمیرد. یا اینکه میگویند هر کس چشمش به ستاره درخشان مجاور ماه بیافتد، خودش هم از پای میافتد و
میمیرد. وقتی چشمت به یک تابوت نو میافتد نباید بگویی نوبت کیست که در آن بخوابد، چون ممکن است آن یک نفر خودت باشی. نباید سن کسی را بپرسیم؛ نباید بگذاریم تصویرمان را بکشند؛ پرستو را نباید کشت؛ نباید دستمان را با دست دیگران اندازه بگیریم.[16]
موقع خاکسپاری یا رعد و برق یا هنگام کسوف نباید لب به غذا زد. نان روی میز نباید پشت رو باشد. چاقو را نباید داخل نان فرو کنیم. همچنین نان نباید شب تا صبح سر سفره بماند. نان را نباید زیر پا لگد کرد. اگر جایی نان مییابیم نباید بخوریم، چون ممکن است جادو شویم. موقع خاکسپاری نباید بخوابیم چون ممکن است بمیریم. به همین دلیل هنگام خاکسپاری مردگان همه مردم محل را بیدار میکنند و مثالهایی از این دست.
تابوها، نخستین قوانین بشری
بعضی از این تابوها از چند تابوی اصلی نشات میگیرند. اما در مورد بقیه به زحمت میشود خاستگاهی پیدا کرد.
تابوها نخستین و قدیمیترین اشکال قوانین بشری هستند. اما این قوانین قانونگذار مشخصی ندارند و تا اندازهای به عنوان ضروریاتی از بطن زمینههای روانی به در آمدهاند. این قوانین مدون نیستند و برای اجرا و جاری شدن نیازی هم به قوه مجریه ندارند. اما مردم کاملا یقین داشتند که تخطی از این تابوها موجب مصیبت میشود.
ترس از فاجعه سبب رعایت تابوها میشد. تجربه زندگی در شرایط سخت و زندگی روزمره زمینهساز این باور بود. از طرفی رعایت تابوها وسیلهای بود تا رضایت قوای سرنوشت را جلب کنند وجلوی فاجعه احتمالی را بگیرند. بنابراین رعایت تابوها تلاشی برای زندگی و بهبود آن بود.
در یک نگاه کلی به تابوها این نکته چشم را میگیرد که بیشتر آنها شامل منع و پرهیز هستند و به ندرت شامل رهنمود به انجام کاری هستند: نباید چنین کنی؛ نباید چنان کنی... همین نسبت در ده فرمان موسی هم دیده میشود که فقطه دو نمونه از ده فرمان او رهنمود هستند و بقیه امر و نهی و ممنوعیت.
این دو رهنمود عبارتند از: روز شنبه را به یاد داشته باش تا آن را مقدس بداری /به پدر و مادرت احترام بگذار.هشت فرمان بقیه نهی هستند: قتل نکن و به مردم ظلم نکن/ زنا نکن/دزدی نکن/علیه همنوعت شهادت دروغ نده. چشم طمع به مال و ناموس دیگران نداشته باش و غیره.
علت منع از نظر فروید
بنا به نتیجهگیری فروید، چیزی بیدلیل ممنوع نمیشود. وقتی حکم به ممنوعیت کاری داده میشود که میلی به انجام آن وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، شدت منع هر چیز، نشانگر تمایل زیاد به انجام آن است. انسان بدوی با رعایت تابوها چیزهایی را بر خود هموارمیکرد و از انجام کارهایی دست میشست. چشمپوشی از انجام بعضی کارها را که دل متمایل به انجام آنهاست، باید نوعی باج دادن به قوای سرنوشت دانست تا با مردم مدارا کنند.
برای درک چرایی این تابوها باید همیشه به یاد داشته باشیم که انسان بدوی در چه شرایط دشواری زندگی میکرد: عوامل طبیعی ناشناخته، رعد و برق، حیوانات درنده، همسایگان وحشی، گرسنگی، انواع بیماری ها و غیره. یک زخم کوچک میتوانست منجر به مرگ شود. عمر متوسط این انسان بیست تا سی سال بود. او که اسباب و علل پدیدهها را نمیشناخت، تمام تلاشش را میکرد تا نیروهایی را که تصور میکرد بر او حاکمند، رام کند یا سر رحم بیاورد. رعایت تابوها یک راه جلب نظر نیروهای مافوق طبیعی بود. این روند از چشمپوشی و پرهیز شروع میشود و رفته رفته به قربانی کردن و اهدای هدایا به خدایان میرسد.
ترس از تقلید رفتار فرد خاطی
در این میان نباید از نظر دور بداریم که انسان بدوی "شرم مقدسی" نسبت به بعضی تابوها داشته و این برداشت نیز دور از ذهن نیست که تخطی از محرمات را نوعی فریب دادن قوای سرنوشت تلقی میکرده، که خشمشان دامنگیر خود و قبیلهاش میشده است . طرد فرد خاطی از قبیله و ممنوعیت هر گونه تماس با وی، جهت حفظ بقیه افراد قبیله از فاجعه بود. ما همینجا به جنبه دیگری از منعها میرسیم که در روند تکاملی خود نقش مهمی در مجازات اعدام دارند.
مطلب بر سر "سرایت" ناپاکی به دیگران است. گذشته از روسای قبیله و کاهنان و نزدیکان مردگان و غیره، به ویژه خود فرد خاطی نباید مورد تماس قرار میگرفت. یک علت پرهیز از چنین فردی، ترس از تقلید رفتار او بود. این وحشت وجود داشت که کسی که مطابق میل دلش رفتار کرده و تابویی را رعایت نکرده، الگوی دیگران قرار گیرد.
اعتقاد بر این بود که اگر چنین شخصی مجازات نشود، رفتارش دیگران را جسور میکند تا عمل مشابهی انجام دهند.
از این گذشته بیتوجهی به تابو و مجازات نشدن فرد خاطی، خطر هرج و مرج و از هم گسیختن شیرازه امور قبیله را در پی میداشت. مشابه این خطر در جوامع مدرن امروز نیز قابل تصور است.
اگر خود تابوی شکسته شده یا قوای سرنوشت از فرد خاطی انتقام نمیگرفتند یا خطای او را فراموش میکردند، این وظیفه اهل قبیله بود که اقدام کنند. همینجاست که جمع فرصتی مییافت که به بهانه مجازات خاطی، عمل مقابله به مثل مشروع انجام دهد و خود نیز تابوشکنی کند، یعنی که بکشد: جامعهای که انتقام میگیرد و همان عمل قانونشکنانه را تحت نام قانون انجام میدهد. این نکته همان است که به قول فروید رفته رفته یکی از مبانی مجازاتهای انسانی قرار گرفت.[17]
در جامعه مدرن ما نیز همچنان در بر همان پاشنه میچرخد. از یک سو ترس از این است که خطای یک قانونشکن دیگران را نیز به قانونشکنی بکشاند. از سوی دیگر چنانچه فرد خاطی بدون مجازات بماند، مردم به او رشک میبرند که بنا به میل خودش رفتار کرده و اتفاقی نیفتاده است. جمع این هردو عامل، سبب انتقامگیری جامعه از فرد خاطی میشود. مجازات اعدام به همین شکل پا میگیرد.
با این حال قبل از پرداختن به مجازات اعدام، باید مقدمات تاریخی آن، یعنی قصاص و قربانی کردن را نیز بررسی کنیم.
ادامه دارد
نظرها
Ebrahimi
مطلب بسیار عالی .
stehardian
چه کتاب خوبی. این کتابو از کجا می شه تهیه کرد?
hahid
تحلیل جامعی بود. مرسی
بهنام
بنده با عقیده فروید که میگوید ارواح وجود ندارند شدیدآ مخالفم و معتقدم روح وجود دارد .
simin
مطلب بسیار تفکر ٔبر انگیزی است. ترجمه هم روان و شفاف. پاینده باشید
sasan
یک پرسش اساسی و بسیار مهم: " اِعمال قضایی عدالت به عقل سلیم، واقعبینی و هوشیاری نیازدارد اما برای مجازات اعدام به این چیزها نیاز نیست؛ اعمال این مجازات از احساساتی در سطح پایینتر آب میخورد. باید پرسید آن نیازهای اجتماعی و روانی که دنبال خون هستند کدامند؟"
اندیشه های روشنفکر پیر
در جواب کسانی که به دنبال منبع کتابی هستند (برای مطالعه جامع تر) : کتای توتم و تابو از فروید من این کتاب را در دست فروشی های م. انقلاب خریدم
نه به اعدام
محشر بود ترجمه. متن هم مستند و قوی است. درود
حامد
مطالب تااینجا خوبه اما علل مجازات بویژه قصاص درکتب اسلامی نوشته شده بایدآنها روهم دید بعد قضاوت کرد که: قصاص،آری یاخیر؟?
شاهین
همه میگن اعدام و حشیانه است ، اما بازم خیلی جاها حتی توی خود آمریکا اعدام میکنن.!!