وجدان سوریه؛ گفتوگو با یک روشنفکر برجسته سوری
گفتوگوی دنی پاستل و نادر هاشمی با یاسین الحاج صالح، روشنفکر و فعال سیاسی
یاسین الحاج صالح در گفتوگویی تفصیلی با دو نفر از استادان دانشگاه دنور آمریکا، با نگاهی متفاوت و کمتر شناخته شده به قیام سوریه، خودکامگی خاندان اسد، گروههای جهادی و دورنمای این کشور پرداخته است.
یاسین الحاج صالح در گفتوگویی تفصیلی با دو نفر از استادان دانشگاه دنور آمریکا، با نگاهی متفاوت و کمتر شناخته شده به قیام سوریه، خودکامگی خاندان اسد، گروههای جهادی و دورنمای این کشور میپردازد. این گفتوگو در ۱۲ مارس ۲۰۱۴ در نشریه بوستون ریویو منتشر شده است.
یاسین الحاج صالح را غالبا صدای وجدان انقلاب سوریه مینامند. او در سال ۱۹۶۱ در شهر رقه متولد شد، در ۱۹۸۰ هنگامی که دانشجوی پزشکی در حلب بود بازداشت شد و به خاطر عضویتاش در یک سازمان چپگرا به زندان افتاد. او تا ۱۹۹۶ زندانی سیاسی باقی ماند و آخرین دوره محکومیت شانزده سالهاش را پشت میلههای زندان صحرایی بدنام تدمور گذراند.
صالح به عنوان یکی از چهرههای پیشرو در میان نویسندگان و روشنفکران قیام سوریه شناخته میشود. او در سال ۲۰۱۲ جایزه پرنس کلاوس را دریافت کرد که از طرف وزارت امور خارجه آلمان حمایت میشود. اما چون در آن زمان مخفیانه در دمشق زندگی میکرد نتوانست آن را شخصا دریافت کند.
صالح اکنون در ترکیه، در تبعید به سر میبرد و برای نشریات بینالمللی گوناگون عرب زبان قلم میزند. او اخیرا به همراه گروهی از سوریها و ترکها خانه فرهنگی سوریه را تحت عنوان “Hamish” (به معنی حاشیه یا کناره) بنا گذاشته است. صالح چندین کتاب به زبان عربی منتشر کرده که آخرین آنها رهایی یا ویرانی؟ سوریه بر سر تقاطع (۲۰۱۴) نام دارد.
گفتوگوی زیر با یاسین الحاج را دنی پاستل (Danny Postel) و نادر هاشمی انجام دادهاند. هر دوی آنان از استادان دانشگاه دنوِر هستند. نادر هاشمی مدیر مرکز مطالعات خاورمیانه این دانشگاه است. دنی پاستل و نادر هاشمی به تازگی کتاب The Syria Dilemma, MIT Press 2013 را درباره سوریه تألیف کردهاند.
برای بسیاری درغرب موقعیت سوریه بسیار گیجکننده به نظر میرسد. برای مثال در ۳۱ اوت ۲۰۱۳ اوباما "ستیز اساسی در سوریه" را ناشی از " تفاوتهای دیرین فرقهای" عنوان کرد. غالبا به گوش میرسد – هم از طرف محافل رسمی سیاست خارجی و هم در میان چپگرایان و فعالان ضد جنگ – که "هیچ گروه خوبی" در کشمکش سوریه وجود ندارد؛ که همه جناحها به یک اندازه بد هستند و در نتیجه نمیشود از هیچ کدام حمایت کرد. نظر شما در مورد این موضع چیست؟ چگونه به کسانی که میگویند از هیچ گروهی در سوریه نمیشود حمایت کرد پاسخ میدهید؟
در واقع برای من مسئله گیجکننده همان عده زیاد در غرب است که وضعیت ما در سوریه را گیجکننده مییابند. آیا این موضوع به دانش و اطلاعات ما بر میگردد؟ فکر میکنم که این موضوع به سیاست وصل است. این سردرگمی میتواند جایگاه مشخص یک کارکرد باشد: بیعملی، که به نظر من هیچ عملی بدتر از این نمیشود؛ نه از منظر ما به عنوان مردمان سوریه، بلکه از منظر منطقهای و بینالمللی، و نه برای اشاره به انسانیت و همبستگی انسانی با سرکوب شدگان.
و اما تفاوتهای فرقهای.. چه تحلیل مو شکافانهای! وقتی که یک ساختار مجهز به جنگافزار از ارتش ملی، رسانهها و منابع برای کشتن مردم خودش استفاده میکند که علیه خودکامگی به پا خاستهاند – دشوار است که آن را یک ستیز فرقهای بدانیم. مشخصا در مورد هر ساختاری حرف نمیزنیم. ما در مورد دم و دستگاه سرکوبگر دولتی رژیم اسد صحبت میکنیم. پس این یاوه است که نبرد سوریه را با اصطلاح فرقهای توضیح دهیم. تا آنجا که دانشم مرا یاری میکند دولت یک فرقه نیست، هست؟
البته من به هیچوجه چشمانم را روی تضادها و تنشهای فرقهای در جامعه سوریه نمیبندم. خیلی از نویسندگان، از جمله خود من، درباره فرقهگرایی در سوریه نوشتهایم. برداشت اصلی من این است که فرقهها به لحاظ سیاسی واجد ماهیتی ساختگی هستند و فرقهگرایی ابزاری است برای کنترل مردم، یک استراتژی برای سلطه سیاسی.
یقینا این مسئله ناشی از "تفاوت"های اجتماعی نیست، بلکه بیشتر روشی است برای حراست از امتیازات اجتماعی و تبدیل یک مبارزه علیه خودکامگی و دخالت و تقلب به یک تقابل فرقهای، یک فتنه. واژه فتنه در این ماجرا واجد پژواکی مذهبی است، و طرفه آن که بشار اسدِ "سکولار" در اولین سخنرانیاش بعد از شروع انقلاب در ۳۰ مارس ۲۰۱۱ شانزده مرتبه از آن استفاده کرد.
حتی اکنون هم، بعد از گذشت هزاران روز از نبرد سوریه، یک خطای هولناک سیاسی و اخلاقی خواهد بود اگر بگوییم هرآنچه داریم گروههای بدِ متفاوتاند. رژیم ذاتا جنایتکار است و هیچ راهحلی برای مشکلات عدیده سوریه وجود ندارد. فکر میکنم آن عده که میگویند جناحهای درگیر در سوریه همه به یک میزان بد هستند، کسانی هستند که به شعار نفرتانگیز سیاست واقعگرا (Realpolitik) باور دارند: شیطانی که میشناسی بسی بهتر از شیطانی است که نمیشناسی. به این معنا که شیطانی که میشناسی، واقعا شیطان نیست. تنها شیطان ماجرا آن آدم بدی است که نمیشناسی. این بد سیاستی است. عاری از دانش، عاری از ارزشهای انسانی.
فیلسوف چپ گرای اسلونیایی اسلاوی ژیژک مقالهای برای روزنامه گاردین نوشته که در آن وضعیت سوریه را تحت عنوان "مبارزه قلابی" (pseudo-struggle) – فاقد یک صدای رهایی بخش رادیکال – تشریح کرده است. نقد شما چیست؟
اولا ژیژک این مسئله را نادیده میگیرد که چگونه ایمان اسلامی میتواند یک ابزار آزادیبخش باشد. مطمئنا این پدیدهای متنافض است، اما واقعی است. دین و خشکهمقدسی میتواند حرکت رهاییبخش را به آتش بکشد. دوم این که او در بیان هرچیزی در مورد ریشههای این وضعیت در کشور ناتوان است – به ویژه در مورد فقر به غایت شدید سیاسی (فقدان تجمعات آزاد، حتی در مکانهای خصوصی، فقدان آزادی بیان و نشر). سوم و مهمترین مسئله، این که موضع ژیژک و کسانی همانند او به سوریهای سکولار که علیه رژیم اسد مبارزه میکنند هیچ کمکی نمیکند.
این موضع در واقع ما را ضعیفتر، و رژیم اسد و اسلامگرایان را قویتر میکند. آنها عملا میگویند کسانی که به رهایی تودهها علاقهمندند کاری به این "مبارزه قلابی" نداشته باشند و کار درست این است که از این دست مبارزهها دوری کنند. این بیمسئولیتی و بی عاطفگی در قبال رنج انسان است. توصیه آنها – که فکر کنم یک سنجه واقعی برای ارزیابی تحلیل "چپگرایان" است – این نیست که سوریهای سکولار مانند ما از مبارزه دوری کنند، بلکه بدتر؛ این است که بیشتر پشت رژیم درآیند.
تنها رژیم مسئول رنجها و زخمهای سوریها طی چند دهه گذشته نیست، بلکه پای نیای گروههای جهادی هم در بین هست که ژیژک فقط در موردشان غُر میزند. مشکل این نیست که چنین نویسندگانی برخی مسائل مهم در مورد سوریه را نا دیده میگیرند، مشکل این است که آنها کمابیش در رابطه با هر مسئلهای در مورد این کشورِ نگون بخت بیسوادند.
برایمان از زندگی سیاسیتان بگویید. شما در ۱۹۶۱ در رقه به دنیا آمدید. به عنوان یک جوان نفوذ سیاسی و فکریتان چه بود؟ سال ۱۹۸۰ به خاطر فعایتهای سیاسی بازداشت شدید و مدت شانزده سال را پشت میلههای زندان گذراندید. دقیقا به چه دلیل بازداشت شدید؟ گروهی که عضو آن بودید در آن زمان به چه کاری مشغول بود؟ حیات سیاسی سوریه در آن زمان به چه شکل بود؟
زمانی که دانشجوی دانشگاه حلب بودم در یکی از دو حزب کمونیست سوریه عضویت داشتم، حزب کمونیست سوریه – شاخه سیاسی. حزب مخالف رژیم حافظ اسد بود و برای دموکراسی مبارزه میکرد. در آن زمان من تحت تاثیر متفکرانی مانند دو متفکر اخیر سوری یاسین الحافظ و الیاس مرقص، و تاریخ دان و نظریهپرداز سیاسی مراکشی عبدالله لارویی بودم.
آنها برای آن دسته از ما که به دنبال فهم بهتر وضعیت تاریخی و اجتماعیمان بودیم معرف مارکسیسم غیر جزمیای بودند که با مشکلات فرهنگی جامعهمان سازگار بود. تحت تاثیر آنها من تصمیم گرفتم و خواستم که یک نویسنده باشم. ما مجذوب کمونیسم اروپایی دهه هفتاد و سویه انتقادی اش نسبت به اتحاد جماهیر شوروی بودیم. اما هویت سیاسیمان بر پایه مبارزه علیه خودکامگیهای اسد پدر شکل گرفته بود. این قضیه آمیخته بود با تعهد عمیق چپ سنتی نسبت به مردم و آرمان آزادی.
به سختی میتوان درباره حیات سیاسی سوریه قبل از ۱۹۸۰ صحبت کرد. ائتلافی از هفت حزب وجود داشت که شامل ارگان رسمی حزب کمونیست هم میشد (که به شدت متکی به شوروی بود). ائتلاف، تحت عنوان جبهه پیشرو ملی (NPF)، به رهبری حزب بعث بود و از قرار معلوم چارچوب مشخص حیات سیاسی در سوریه. در واقع چارچوب ممات سیاسی. سایر گروههایی هم که در مخالفت با رژیم عزم راسخ داشتند به زندان افتادند. خب، به مدت چهل و یک سال تا امروز، زندان و جبهه پیشرو ملی نهادهای سیاسی این کشور بودند.
در سطح سیاسی به تندی رژیم را محکوم میکردیم و آن را مسئول "بحران اجتماعی و ملی" میدانستیم که میان سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۲ در کشور در گرفت. رژیم حافظ اسد در آن زمان گرایشات فاشیستیاش را به شکل روز افزونی بروز میداد. خشونتهای سازمان یافته علیه هرگونه فعالیت سیاسی و اجتماعی مستقل، ساختن "سازمانهای عمومی" برای مهار جامعه؛ از مدرسه تا دانشگاه، زنان و اتحادیههای کارگری.
رژیم در عین حال به تحکیم پایههای قدرتش مشغول بود، خویشاوندگرایی گسترده به همراه عناصر بارز فرقهای در آن و کیش اسد از خلال رسانهها، نیروهای نظامی، نهادهای آموزشی، و در فضای عمومی از طریق مجسمهها، تصاویر تبلیغاتی، عکسها، ترانهها و "راهپیماییهای خودجوش" ساخته شد. ظرف چند سال این ماجرا به بحران سیاسی و اجتماعی، و مبارزه خشونتآمیز میان رژیم و اخوانالمسلمین منجر شد.
زمانی که رژیم با دستهای خونین از میدان نبرد پیروز بیرون آمد و این ماجرا به شکل گسترده در سطح بینالمللی نادیده گرفته شد، در ادامه راهی که از قبل در پیش گرفته بود هرآنچه را از حیات سیاسی و فرهنگی باقی مانده بود له کرد.
شاخه سیاسی حزب کمونیست سوریه این ترکتازی فاشیسم را محکوم کرد و در حمایت از تغییرات دموکراتیکی صحبت میکرد که سوریه را قادر میساخت که از خشونت اجتناب کند و گشایشی سیاسی را برای برای سازمانها و ابتکار عمل مردم ایجاد کند. در ۱۹۸۰ ما بخش عملی این اعتراضها را در بسیاری از شهرهای سوریه به دست گرفتیم.
خود من زمانی که دانشجوی دانشگاه حلب بودم در این اعتراضها شرکت کردم. بعد از آن بود که مجبور شدم به مدت دو ماه مخفیانه زندگی کنم تا اینکه در هفتم دسامبر ۱۹۸۰ بازداشت شدم. من تنها یکی از صدها نفری بودم که بازداشت شدند. آن زمان کمتر از بیست سال داشتم و شانزده سال از زندگیام را در زندان گذراندم. ریاض الترک (رهبر اپوزیسیون سوریه) نزدیک به هجده سال را در سلول انفرادی به سر برد.
بعد از زندان کار نویسندگی را در پیش گرفتم و در بسیاری از فعالیتهای اپوزیسیون شرکت کردم. شانزده سال زندان زمان زیادی است، اما به عنوان یک متفکر مردمی و یک کنشگر اخلاقگرا در مبارزه برای تغییر، برایم تجربه سازندهای بود. این در عین حال یک تجربه رهاییبخش بود زیرا از خلال رنج و یادگیری و مبارزه، از برخی زندانهای درونی ام گریختم: از آن وابستگیهای سیاسی تنگ نظرانه، از آن ایدئولوژی خشک و از آن خودِ روشنفکرانه.
شاید بعد از آن، مهمترین تاثیر در حیات سیاسی من انقلابی است که در مارس ۲۰۱۱ شروع شد. مبارزهای بی پایان و در سطوح مختلف که در سوریه در جریان است. من دو سال در دمشق و یک شش ماه دیگر را در بخش دیگری در کشور پنهان بودم. نقش من همان نقش یک روشنفکر و نویسنده بود، نه از جنس یک سیاستمدار یا یک فعال سیاسی. در سالهای پیش رو، از آنجایی که به باور من فرهنگ میتواند میدان استراتژیک ما برای مبارزه علیه فاشیسم، در هر دو گونه اسدگرایان و اسلام گرایان، و برای آزادی باشد، تمایل دارم روی وجوه فرهنگی انقلاب سوریه کار کنم.
وقتی شما از "مبارزه علیه فاشیسم، در برابر دو گونه اسدگرایان و اسلامگرایان و برای آزادی" صحبت میکنید عناصر جهادی در سوریه را " دشمنان انقلاب" توصیف میکنید و مدعی میشوید که "اثرگذاری آنها نخ نماتر و کم انسجامتر از آن است که به رخ میکشند." شما استدلال میکنید این دعوی که "آنچه مطلوب جهادگرایان است برای رژیم نامطلوب است" دعوی غلطی است. میگویید "حقیقت این است که آن چه مطلوب انقلاب، ارتش آزاد سوریه و فعالان دموکرات داخل و خارج کشور است برای هر دو، رژیم و جهادگرایان، نامطلوب است."
میتوانید این مسئله را برای کسانی که ممکن است آن را گیجکننده یابند کمی باز کنید؟ نیروهای دموکرات سوریه تا چه حد در هر دو جبهه – یکی علیه رژیم اسد و دیگری علیه جهادگران – درگیر جنگ هستند؟ اگر رژیم اسد در ماههای آتی سقوط کند آیا به دنبال آن جنگ دومی میان نیروهای دموکراتِ درون انقلاب و عناصر جهادی در نخواهد گرفت؟ آیا چنین جنگی در حال حاضر به وقوع پیوسته؟ مگر نه این که در این دو راهی، نیروهای دموکرات سوریه از سوی نیروهای فراملی در خارج به همبستگی بیشتر فراخوانده میشوند، تا از سوی سرخوردگانی که به این کشمکش پشت کردهاند؟
ظهور گروههای جهادی در سوریه چند ماه پس از آغاز انقلاب شروع شد. هرچه وضعیت اکثر مردم بدتر میشد، موقعیت جهادگرایان افراطی بهتر. وقتی که زیست بوم اجتماعی دستخوش ویرانی است و مردم دسته دسته در هر کجای کشور و هرروز به مسلخ مرگ میروند، آن هم در حالی که جهان دقیقا و صرفا شاهد ماجرا است – این جهان برای گروههای نیهیلیستی محشر میشود.
آموزههای آنان بر این فرض استوار است که جهان شر و به دسیسه چینی علیه آنان مشغول است. به هرحال، هم رژیم اسد و هم گروههای جهادی در پخش این جهان بینیِ پارانویایی نقش دارند. حالا باید روشن شده باشد که چرا رژیم از ظهور چنین گروههایی شادمان است. چرا که او را قادر ساخته تا قصه "جنگ علیه تروریسم" را در گوش کسانی بخواند که در غرب یا هر کجای دیگر طالب آن هستند.
برخی محافل سیاسی دیپلماتیک و چهرههای بلندآوازه هشیارِ غربی، اکنون در پی همراهی با رژیم اسد علیه تروریسم هستند. چنین متاع به زر نزدیک و خوش فروشی (جنگ با تروریسم) رژیم اسد را قادر به چانهزنی با قدرتهای ذینفوذ بینالمللی کرده است. در واقع، جان بخشیدن به مشروعیت بینالمللی این رژیم و احیای قیمومیتاش بر سوریه به چنین چیزی وابسته است. "برای همیشه" تکیه زدن بر سریر قدرت، بالاترین هدف سلسله اسد است.
خب انتظار میرود که رژیم هرچه از دستش برمیآید برای امنیت تولید این کالا در مقیاس عظیم انجام دهد. نیازی نیست به گمانهزنی و بسط تئوری توطئه در مورد احتمال پیوندهای ناپیدای رژیم و بعضی از این گروهها. بیست و یکم ژانویه، روزنامه تلگراف بر اساس اطلاعات سرویسهای امنیتی غرب مقالهای در مورد همکاری مخفیانه میان رژیم اسد و القاعده، مخصوصا در ارتباط با نفت در بخش شرقی کشور، منتشر کرد.
تا نیمههای پاییز ۲۰۱۳ در رقه بودم، جایی که مرکز رسمی فرماندهی ISIS (دولت اسلامی عراق و شام و یک گروه انشعابی القاعده) در یک ساختمان بزرگ دولتیِ محلی قرار داشتند. در اولین روزهای اکتبر ۲۰۱۳، گویا پیکارجویان رژیم به این نتیجه رسیدند که حمله به یک مدرسه به لحاظ استراتژیک حیاتی است. در نتیجه هلکوپترهایشان بمبهای بشکهای بر سر غیر نظامیان ناحیه ریخت و حدود بیست دانش آموز کشته شدند اما ساختمان ISIS هرگز مورد هدف قرار نگرفت.
بهترین راه نبرد با گروههای فاشیست جهادی، تغییری بنیادی از طریق خلاص شدن از شر رژیمی است که چهل و چهار سال بر کشور فرمان رانده است. محو رژیم با تمام بساط توحش و خفتاش، ساز و کاری را برای سوریهای دموکراتمنش و ملی گرا و اسلامگرایان میانه رو فراهم خواهد کرد تا با افراط گرایان و سازمانهای تمامیتخواه مانند ISIS مقابله کنند.
این ماجرا میتواند جرقه یک فرایند مدارا و آشتی میان احزاب گوناگون سوری باشد و اجازه دهد صدای خِرَد و بخشایش شنیده شود – چیزی که اکنون محال به نظر میرسد. هنگامیکه در فاصله آوریل و ژوئیه ۲۰۱۳ در غوطه شرقی بودم (غوطة، کمربند زراعی اطراف دمشق)، روزی یکی از اعضای واحد دفاع از غیر نظامیان (Civil Defence Units) که مسئول کفن و دفن کشتهشدگان بود، در حالی که با دو دستش بدن تکه تکه شدهای را حمل میکرد، به چشمانم زل زد و گفت: "استاد، با کسانی که این بلا را بر سر این بچه آوردهاند چه کنیم؟ چطور در کنارشان زندگی کنیم؟ " آن لحظه چه میتوانستم بگویم. از دست "اساتید"ی مثل من تا زمانی که جلادِ مردم همچنان بر سر مقامش است و هرروز و هرروز به کار شکنجه و تحمیل گرسنگی و بمباران و کشتاراش باشد، چه کاری بر میآید.
تنها رژیم نیست که از گروههای ارتجاعی فاشیستی و از فاشگوییِ خصومتشان با انقلاب منفعت میبرد. نیروهایی که به انقلاب وفادار ماندهاند با گروههای نیهیلیستیِ منتفع از این ماجرا مواجهاند. شاید شما بدانید که در آغاز همین سال، شاهد نبردهای زیادی علیه ISIS بودیم که بسیاری گروههای میانهرو در آن شرکت کردند و نتیجه آن که ISIS از ادلب و بسیاری بخشهای دیگر حلب رانده شد. این عقبنشینی به رغم جنگی که رژیم در همان منطقه به پا کرده بود اتفاق افتاد. میشود گفت برای سوریها تنها با یک دشمن جنگیدن بسیار آسانتر میبود تا جنگیدن در جبهههای مختلف مثل نبرد با ISIS.
قانون اجتماعی در سوریه در سه سال گذشته و به واقع طی دهههای مربوط به کابوس هولناک اسد، این بوده است که افراط گرایی، افراط گرایی را فربه کند. برای کشور حیاتی است که سرچشمه این افراط گرایی بخشکد. رژیم فاشیستی یک صنعتِ تمام عیارِ پیچیده برای کشتار مردم فلک زده به راه انداخته، و اکنون کل جهان، بعد از افشای ۵۵۰۰۰ عکس از ۱۱۰۰۰ بدنی که وحشیانه تکه و پاره شده بودند، از ماجرا با خبر است.
پرت کردن این حکومت نظامیانِ جانی به دخمههای سرد تاریخ، اولین گام برای التیمام زخمهای کشور است. تنها پس از آن روند میانهروی و رواداری میتواند وجود داشته باشد که منجر به انزوای افراطیترین گروهها خواهد شد. هرگونه میانهروی در سوریه بدون وجود عدالت برای مردم سوریه محال است. ارتباط میان میانهروی و عدالت در عربی واضح است: واژه اعتدال مشتقِ از عدل است. از این رو افراط گرایی پرورده ظلم و بیعدالتی است.
آن چه احزاب فراملی سراسر جهان باید بدانند، این است که هیچ چیز ضدامپریالیستی یا پیشرو یا سکولار در مورد رژیم اسد وجود ندارد. این یک رژیم فاشیستی است. یک دولت نظامی عمیقا فرقهای و فاسد که برای حفظ قدرت، مهیای دست یازیدن به هر جنایتی است.
روزِ شروع دور دوم مذاکرات ژنو، خبرنگار اسکای نیوز در یک مصاحبه درباره ۱۱۰۰۰ کشته سلاخ خانههای رژیم از بتینة شعبان، مشاور اسد سئوال کرد. جواب این بود: "پس سرنوشت مسیحیان چه؟ سرنوشتشان برایتان مهم نیست؟ میدانید تا کنون یازده راهبه ربوده شده اند؟ " این بیانگر طرز فکر رژیم اسد است.
در توضیح قتل عام شیمیایی غوطه شرقی در بیست و یک اوت، شعبان گفت، آنها که کشته شدند کودکانی ربوده شده از روستاهای ساحلی (منظور علویها) بودند که به غوطه آورده شده و شیمیایی شدند! حتی استعمار فرانسه هم که بین دو جنگ جهانی بر سوریه مسلط بود، تا به این اندازه در سیاست تفرقه و چیرگی با کفایت نبود که رژیم اسد هست.
این هم واضح است که قدرتهای برتر، کوچکترین کاری انجام نمیدهند که به سقوط یا حتی تضعیف رژیم اسد منجر شود. حتی در واقع خلاف آن را انجام داده اند: به ارتش آزاد سوریه یا شورای ملی سوریه برای ایجاد منطقه پرواز ممنوع یا منطقه امن، که از پاییز ۲۰۱۱ خواستار آن بودند، کمکی نکردهاند. یا علیرغم این که رژیم تا کنون بیش از هجده ماه است که از جتهای جنگنده اش استفاده میکند، FSA حتی یک تک موشک استینگر هم فراهم نکرده است.
قبول دارید وضعیتی که توصیف کردید یادآور جنگ داخلی اسپانیا است؟ نیروهای دموکرات درون انقلاب (POUM، آنارکو-سندیکالیستها و سوسیالیستهای مستقل) که در یک جبهه درگیر جنگ با فاشیستهای فرانکو بودند به مرور زمان خود را درجبهه نبرد با استالینیستها هم یافتند که اگر نه بیشتر، به همان اندازه در حمله به نیروهای مستقل و دموکرات مایه میگذاشتند.آیا موقعیت فعلی نیروهای دموکرات سوریه را شبیه چنین وضعی نمیبینید؟
مسائل امروز سوریه پیچیدهتر از آن چیزی است که سه ربع قرن پیش در اسپانیا بود. تنها این نیست که "استالینیست"های جهادی ما سربار انقلابند (که به راستی دشمن انقلابند)؛ بلکه بعضی از آنها مشکوک به همکاری مخفیانه با رژیم هستند ، و این که رژیم هرچه از دستش بر میآید برای افزودن انگیزه کسانی که علی الظاهر دشمنش هستند، انجام میهد. وانگهی، فقط بدترین "استالینیست"های ما و صدالبته رژیم فاشیستی از موهبت داوطلبان خارجی برخوردارند. ما که هیچ داوطلب خارجی دموکرات یا جمهوریخواه نداریم. همانطور که در مورد اسپانیا هم وجود نداشت.
شاید تفاوت اصلی، ضعف نظامی نیروهای دموکرات در سوریه باشد. گرچه بسیاری از دموکراتهای کشور از مبارزه مردمی علیه فاشیستهای اسد حمایت میکنند، اما برای دفاع از مردم متوسل به نیروهای مسلح نشدند. این یک دلیل – و درواقع مهمترین دلیل – برای این است که چرا انواع و اقسام اسلامگرایان، در موقعیت مقاومت مسلحانه، دست بالا را دارند. دلیل دیگر آن که رژیم اسد هر کسی را که در این قیام پیشرو بود، یا بازداشت کرد یا کشت یا تبعید کرد. این گویای خیلی چیزها درباره رژیم به اصطلاح "سکولار" و ادعایش در مخالفت با بنیادگرایی است در حالی که، آن چه شرحش رفت مطلوب اسلام گرایان است. نظیر آن چه فرانکو، به منظور باجخواهی از اروپاییها و آمریکاییها برای همراهی و همکاری با رژیمش، میکرد و حزب کمونیست اسپانیا را میپروراند.
فرانکو در نهایت یک دیکتاتور خونخوار بود. اما تجلی اسپانیا و عظمتش در آن زمان برآمده از واژگان و آرمانهای راست اروپایی بود. در مقام مقایسه بشار اسد به هیچ عنوان یک ناسیونالیست به معنای واقعی کلمه نیست؛ او صرفا یک جنایتکار است که به جان مردم افتاده. او و دار و دستهاش هیچ تصویر یا آرمانی در مورد سوریه یا ناسیونالیسم سوری ندارند. تنها اصل مقدس او قدرت است – ماندن بر سریر قدرت تا زمان مرگش. و سپردن این مقام، به پسرش که از قضا نام اش حافظ نیست و نه به یک خوان کارلوس جوان...
به هر حال همانندی بزرگی میان روند انقلاب سوریه و جنگ و چیزهای دیگر در اسپانیا وجود دارد – نقش قدرتهای دموکرات غربی که به دو مورد خلاصه میشود: کوتهنظری، رفتار مذبذبانه و غیرسازنده، فقدان بینش و جسارت، و البته خودخواهی تمام عیار. این برای ما سوریها زیان بخش است. همان قدر که برای اسپانیاییها در آن زمان بود. و روزگار ثابت خواهد کرد که برای کل جهان هم زیان بخش است.
میشل ایگناتیف (سیاستمدار سابق و نویسنده کانادایی. رهبر حزب لیبرال بود و رهبری اپوزیسیون رسمی را از ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۱ به عهده داشت) استدلال کرده که یکی از دلایل عدم مداخله در سوریه ضعف اپوزیسیون سوریه است.
او با مقایسه بوسنی و سوریه نتیجه میگیرد که: تا زمانی که مجمع انتخابی دولتهای دموکرات غربی نتوانند در مورد مداخله در سوریه به اتفاق نظر برسند، مداخلهای وجود نخواهد داشت. بوسنیاییها در یوگوسلاوی سابق به خوبی به این امر واقف بودند و به برآشفتن کشورهای غربی کمک کردند. وعاقبت امکان مداخله مهیا شد. آنها همیشه مظهر مدارا و هم زیستیِ مسالمت آمیز گروههای مختلف در کنار هم بودند. و وقتی امروز به گذشته نگاه میکنیم، میبینیم که آنها برای متفق القول ساختن اروپاییها دست به عمل قهرمانانهای زدند. نهایتا، دست کم در چند مقیاس، مداخله در سال ۱۹۹۵ صورت گرفت. چرا که جامعهی بین المللی به این باور رسید که قربانیان بوسنیایی، تحت عنوان دفاع عمومی از "ارژشهای اروپایی" سزاوار کمک و همراهی هستند. قتل عام سربرنیتسا و بمباران سارایو جرقههای مداخله بودند، در حالی که زمینهی ایدئولوژیک برای غرب به واسطهی رنج سارایوییهای در محاصره آماده شده بود. حال آن که اپوزیسیون سوریه از جهانی کردن ادعایش ناتوان است.
میتوانید در مورد این استدلال کمی توضیح دهید؟ قبول دارید که اپوزیسیون سوریه در این مورد ناتوان است؟
ببینید، اپوزیسیون سوریه در بیان و ترجمان رنج هولناک مردمان سوریه در معنای جهانشمولش ناتوان است. خودم زمانی که به ترکیه آمدم متوجه این قضیه شدم. اینجا سیاستمداران و فعالان سوری که یا فقط با دستههای رسمی سیاسی ترکیه سروکار دارند و یا درون اجتماعهای منزوی خودشان به زندگی ادامه میدهند، در شهرهای مختلف ترکیه دست به تحصن زدند؛ اما با تابلونوشتهها و شعارهایی که به عربی نوشته شده بود. خب پیام شان به دست جامعه ترکیه نرسید. گویا تجمع مشابهی در فرانسه – جایی که بسیاری از روشنفکران در آن جا زندگی میکنند و یک اجتماع سوری ریشه دار دارد – اتفاق افتاد و این بار با یک روند درست.
فکر میکنم به علت تفوق مونولوگ به جای دیالوگ، در شیوه تعامل سوریها کوتاهی و فقدانی وجود دارد: برای نیم قرن در انزوا زیستهایم. یَحتَمل نود درصد سوریها هیچ آریش سیاسی غیر از رژیم بعث نمیشناسند. و شاید بیش از هشتاد درصدشان تنها حافظ اسد جبّار و پسر دیوسیرتش بشار اسد را میشناسند.
وانگهی، در سوریه و در کل جهان عرب در پی تجربههای دلخراش معاصر، کینهای عمیق نسبت به غرب وجود دارد: مسئله فلسطین نماد بزرگ شکاف میان دو جهان، و محرک عداوت عَرَب به غرب است و هم چنین سرچشمه تردید برای استمداد از کشورهای غربی. معهذا، سوریها به قدر کافی واقعبین هستند که از تابستان ۲۰۱۱ به این سو از غرب طلب یاری کنند، حتی قبل از آن که برای دفاع از خود دست به اسلحه ببرند و حتی قبل از آن که به عنوان آخرین چاره و تدبیر، در مقام کسانی که محتاج یاری اند، دست به دامان پروردگار شوند.
میخواهم اضافه کنم که همین اواخر، شاید همین چند ماه گذشته، شمار روزافزونی از سوریها به این میاندیشند که مسئلهشان سوریه در سطح جهانی مطرح است و خب، این خود مستلزم اندیشیدن با معیارهای جهانی است. مستلزم تفسیر مسئله در متن مبارزات آزادی بخش مشابه مردم اروپای شرقی و آفریقای جنوبی است. به باور من تغییراتی در این سطح رخ داده است و ممکن است شاهد این باشیم که سوریهای بیشتری برای هدفشان، در عرصه جهانی مبارزه کنند.
اما برگردیم به اظهار نظر ایگناتیف. گمان میکنم نبرد سوریه نه تنها در مورد ناتوانی اپوزیسیون، که در مورد ضعف رویکرد غرب-محور هم حرفهای زیادی دارد. رویکرد غرب-محور گوش به زنگ هر سرکوب و عجزی است که چشم به قدرتهای غربی دوخته. تو گویی آنها وجدان جهان هستند، یا درست همان فرزانهای که بایست به درستیِ هدفات مجابش کنی، و اگر آن قدر صبور بودی که عاقبت متقاعدش کنی، حالا میآید و به موجب اصول عدالت و حقوق بشر ابتکار عمل را به دست میگیرد.
شرمندهام که این روایت، قصهای بیش نیست. فلسطین شاهد این مدعا است. کل جهان به خوبی از مخمصهای که فلسطینیان داخلش افتادهاند با خبر است. کل جهان به خوبی میداند که کدام قدرت استعماری بر بلعیدن سرزمین و مال و پناه فلسطینیان، درست همان هستی و موجودیت شان، پافشاری میکند. بیست و سه سال است که شاهد "روند صلح فلسطین" هستیم، چه مضحک تر از این در تاریخ!
چه انتخابی برایمان باقی میماند وقتی رژیمی مردمش را با سلاح شیمیایی به قتل میرساند و بزرگترین قدرت روی کره خاکی تنها به گرفتن برخی از این سلاحها از دستان جنایتکارش قناعت میکند و هیچ تنبیهی هم در کار نیست؟ آن جنایتکار جنگی چه نتیجهای از این میگیرد. غیر از این که میتواند با طیب خاطر به کشتارش ادامه دهد و سلاح دیگری به کار گیرد. آیا این موضع آمریکا قابل فهم است که "کشتن چند جور از آنها عیبی ندارد. کشتار آنها نتیجه کار خودشان است. چرا ما خودمان را به دردسر بیاندازیم و به جای آنها مداخله کنیم؟"
به هر حال، دخالت نظامی ضروری نبود و تنها بخش کمی از سوریها خواهان آن بودند. آنچه سوریها چشم انتظارش بودند قسمی حمایت نظامی بود تا بتوانند خودشان کار را پیش ببرند. و فکر میکنم این دقیقا همان چیزی است که قدرتهای ذینفوذ نمیخواهند شاهد وقوعش باشند. ذکر این نکته هم مهم است که ایالات متحده به دخالت در سوریه بی میل نبود، اما در عین حال به سایر شرکا – فرانسه، ترکیه و برخی دولتهای حوزه خلیج فارس – فشار میآورد که به شورشیهای سوری تجهیزات نظامی کاری ندهند.
بنبست فعلی زاده ویژگی درونی کشمکش در خاورمیانه نیست؛ بلکه درست پرورده مهندسیهای "دوست" فرضیِ ابرقدرتمان آمریکا است. این آن چیزی است که رویکرد ایگناتیف در نظر نمیگیرد.
خلاصهی آن چه میخواهم بگویم این است که، به هر روی هرچه قدر هم که عیب و نقصهای اپوزیسیون سوریه وخیم باشد – که البته وخیم است – محال است بتوانیم "جامعه بینالمللی" را قانع کنیم که ما "قربانیانی هستیم که تحت عنوان دفاع عمومی از "ارزشهای اروپایی" سزاوار کمک و همراهی هستیم."
در عجبم از آن که وقتی پای این ماجرا به خاورمیانه باز میشود، اروپاییها اولین کسانی هستند که ارزشهای جار زدهشان را به حال خود رها میکنند. این اوضاع باید تغییر کند، چراکه تنها گروههای نیهیلیستی چون القاعده از قبل چنین اوضاعی کامیاب میشوند.
منبع: Boston Review
نظرها
شاهد
توتا لیترها متحد شوید . شعاری است که امروز فاشیست ها و اسلامیست ها و لننیست ها ( چسپاندن مارکسیست دروغ بزرگ استالین بود) را در جبهه سراسری علیه آزادی خواهان گرد هم اورده است . به خط ناهمگون رژیم های نگاه کنید که جبهه توتالیتر از ان ها حمایت می کند .همه این حکومت ها از پوتین روسیه تا کوبای فیدلی و ایران طالبانی در یک نکته هم داستان هستند در توده گرایی ضد شخصیت مستقل ازاد ! همان شخصیت آزادی که آرنت او را اغاز گر می داند ! توتالیتاریسم بر اساس نظر ارنت جنبشی نوپدید است متکی بر لفاظی های توده گرایانه که امروز لننیست ها به ناحق می کوشند مارکس را به ان منتسب کنند اما پاسخ مارکس در کتاب "هجدهم برومر لویی بناپارت داده شده است . خواندن هم زمان دو کتاب "توتالیتاریسم " و "هجدهم برومر" شاید درمانی بر کور رنگی موقت " چپ گرایانی " باشد که هنوز "اب سیاه لننیستی " چشمانشان را بالکل کور نکرده است
آرمین
عالی! فقط در زمانه می توان از این دست مطالب خواند.
آرمان شهر | Armanshahr| بنیاد آرمان شهر | هفت روزنامه بین المللی- شماره 40
[…] وجدان سوریه؛ گفتوگو با یک روشنفکر برجسته سوری […]
بهنام
مصاحبه جالب و نسبتآ کاملی بود . با تشکر فراوان از رادیو زمانه .