فلسفه تحلیلی چیست؟
سروش دباغ − مفهوم فلسفۀ تحلیلی متضمن چه معنایی است؟ وجه تمایز آن با دیگر نحلههای فلسفی چیست؟
مفهوم فلسفۀ تحلیلی[1] متضمن چه معنایی است؟ وجه تمایز آن با دیگر نحلههای فلسفی چیست؟ چه مؤلفهها و شاخصهایی بیانگر این نحوه از فلسفیدن است؟ آبای بزرگ این نحلۀ فلسفی چه کسانی هستند؟
پرسشهایی از این دست موضوع سلسله مقالاتی است که به تدریج در سایت "زمانه" منتشر خواهند شد. مبنای این نوشتارها، کتاب «فلسفه تحلیلی چیست؟»[2] نوشته هانس یوهان گلاک است که در سال ۲۰۰۸ منتشر شده. با مد نظر قرار دادن نحوه تقریر مطالب و چگونگی ورود و خروج گلاک به مباحث در چهار فصل نخست کتاب، به بررسی کلی فلسفۀ تحلیلی و تاریخ آن پرداخته و میکوشم به پرسشهایی در باب چگونگی پیدایی این نحله فلسفی پاسخ گویم؛ این که این نحلۀ فلسفی از کجا آغاز شده و تا کنون چه نظراتی درباره حدود و ثغور آن بیان شده و به بحث گذاشته شده است.
تا به حال دربارۀ قلمرو فلسفه تحلیلی بحثهای زیادی انجام شده و اختلافات فراوانی درباره آن وجود دارد. برخی با یک نگاه تاریخی به بررسی حدود فلسفۀ تحلیلی میپردازند، برخی به لحاظ موضوعی فلسفه تحلیلی را از سایر فلسفهها جدا میکنند، برخی روش فلسفه ورزی در این نحله را باعث تمایز آن با دیگر فلسفهها میدانند و برخی میکوشند حدود و ثغور آن را در تقابل با فلسفۀ قاره ای[3] توضیح دهند. در ادامه فلسفه تحلیلی از تمام این جنبهها مورد بررسی قرار میگیرد.
آنچه موسوم به فلسفه تحلیلی است قدمتی در حدود صد و بیست سال دارد. اما تاریخ فلسفه تحلیلی تنها در دو دهۀ اخیر مورد توجه و بررسی قرار گرفته است. مهمترین کتابی که در این حوزه نوشته شده، کتاب «سرچشمههای فلسفه تحلیلی»[4] نوشته مایکل دامت است. دامت در این کتاب سعی میکند ریشههای فلسفه تحلیلی را بیابد و نشان دهد که فلسفه تحلیلی از کجا آغاز شده است.
باید توجه داشت که فلسفه تحلیلی یک رشته نیست، یک رویکرد است. به این معنا که یک نگاه کلان دربارۀ مسائل فلسفی است که ذیل آن میتوان به مسائل مختلف نگریست. میتوان با رویکرد تحلیلی به دین، اخلاق، تاریخ، زبان، هنر و... نگریست که حاصل آن فلسفه دینِ تحلیلی، فلسفه اخلاقِ تحلیلی، فلسفه تاریخِ تحلیلی، فلسفه زبانِ تحلیلی، فلسفه هنرِ تحلیلی و... است.
از جمله اشکالاتی که منتقدان به فلسفه تحلیلی وارد میدانند، غیر تاریخی[5] و غیر سیاسی بودن[6] رویکرد فیلسوفان تحلیلی است. غیر تاریخی بودن بدین معناست که عموم فیلسوفان تحلیلی به سابقۀ موضوع مورد بحث خود بی توجهاند. از نظر بسیاری از فیلسوفان قاره ای، فلسفه همعنان با تاریخ فلسفه است[7] و فلسفه تحلیلی متهم به عدم عنایت به صبغه تاریخیِ مباحث فلسفی میشود. به عنوان مثال وقتی فیلسوفان تحلیلی درباره معرفت، ارزش، معناداری و... از منظر فلسفی بحث میکنند نیازی به بررسی تبار بحث مورد نظر نمیبینند. به عبارت دیگر این منتقدین بر این باورند که فیلسوفان تحلیلی نگاه تاریخی به موضوع مورد بحث را قوام بخش یک بحث فلسفی نمیدانند. در عین حال، با ارائه مثالهای نقضی مثل کتاب «سرچشمههای فلسفه تحلیلی» که با نگاهی تاریخی به بررسی فلسفه تحلیلی میپردازد، میتوان به این انتقاد پاسخ گفت. خوشبختانه، در ده سال گذشته کتابهای متعددی دربارۀ سیر تاریخی فلسفه تحلیلی نگاشته شده است.
البته در مقام جدل، فیلسوفان تحلیلی ادعا کردهاند که فیلسوفان قارهای نیز عنایت چندانی به تاریخ نداشتهاند. به عنوان مثال، صد سال از پیافکنیِ منطق جدید و نقش آن در ایجاد تحولاتی مهم در فلسفه معصر میگذرد، با وجود این فیلسوفان قارهای در آثار خود هیچ توجه و یا اشارهای به منطق جدید و تاریخ تحولات آن ندارند. در فلسفۀ زبان و ذهن نیز تحولات بسیاری رخ داده است که فیلسوفان قارهای عنایت چندانی به آنها ندارند. بنا بر رأی فیلسوفان تحلیلی، اگر فیلسوفان قارهای در تطور اندیشههای فلسفی نقشی اساسی برای تاریخ قائلند، نمیتوانند و نباید تحولات تاریخی را نادیده بگیرند.
انتقاد دوم به فلسفه تحلیلی غیر سیاسی بودن آن است. یعنی علی الاصول فیلسوفان تحلیلی دغدغههای سیاسی – اجتماعی چندانی ندارند. راسل[8] به عنوان یکی ازآبای فلسفه تحلیلی، خود مثال نقضی برای این ادعاست. وی هم دغدغه سیاست داشت و هم فعال سیاسی بود. فرگه[9] نیز از جمله آبای فلسفه تحلیلی است که دغدغههای سیاسی – اجتماعی پررنگی داشته است.
حدود و ثغور فلسفه تحلیلی
فیلسوفان مختلف در این باره اختلاف نظر دارند. برای نمونه دامت در کتاب «سرچشمههای فلسفه تحلیلی»، این فلسفه را فلسفهای پسافرگهای تعریف میکند، به این معنا که با آثار فرگه این فلسفه آغاز میگردد. بر اساس این رای فلسفه تحلیلی، قدمتی صد ساله دارد و حدودا از ۱۸۸۰ آغاز شده است. فرگه کار فلسفه را تحلیل مفاهیم[10] میدانست. اگر این رای را بپذیریم، این پرسش مطرح میشود که آیا چنین رویکردی پیش از فرگه وجود نداشته است؟ آیا تحلیل مفهومی مربوط به همین صد سال است؟ آیا نمیتوان پژوهشهای فلسفی سقراط درباره واکاوی مفهوم عدالت، خوبی، خیر و... یا روش دیالکتیکی وی را نوعی تحلیل مفهومی دانست؟ اگر تحلیل مفاهیم شرط لازم و مقوم فلسفه تحلیلی است، آیا میتوان فیلسوفانی را که بیرون از این صد سال به چنین کاری اشتغال ورزیدهاند فیلسوف تحلیلی دانست؟
در این میان برخی فلاسفه قائل به چنین تفکیکی نیستند. ایر، از اعضای حلقه وین، این تقسیم بندیها را سطحی میداند و معتقد است بیش از یک نوع فلسفیدن وجود ندارد و آن هم استفاده از استدلال و برهان و منطق است.
برخی سعی کردهاند حدود و ثغور فلسفه تحلیلی را بر اساس کشورهایی که این سنت در آنها بیشتر رواج دارد، مشخص کنند. بر اساس تعریف مبتنی بر جغرافیا، فلسفه تحلیلی به فلسفه انگلوساکسون[11] یا انگلو امریکن[12] معروف است. البته این تقسیم بندی جغرافیایی امروز دیگر معتبر نیست زیرا برخی از فیلسوفان تحلیلی در کشورهای دیگری غیر از انگلیس و آمریکا زندگی میکنند؛ در انگلیس و امریکا نیز کسانی به فلسفه قارهای میپردازند. بنابراین، تقسیم بندی جغرافیایی نیز معیار دقیقی برای تفکیک فلسفه تحلیلی از فلسفه قارهای به حساب نمیآید.
گروهی سعی کردهاند با برشمردن موضوعها و ایدههای فلسفی تحلیلی تمایز این فلسفه را با دیگر رویکردهای فلسفی نشان دهند.اما آیا ماهیت موضوعها و ایدههایی که فیلسوفان تحلیلی به آن میپردازند، با فیلسوفان قارهای متفاوت است؟ به عنوان مثال با وجود این که در آغاز پیدایی فلسفه تحلیلی بحث از متافیزیک جایگاه چندانی نداشت و به نظر برخی از فیلسوفان تحلیلی گزارههای متافیزیکی بی معنا[13] بودند، از دهه ۱۹۶۰ به بعد احیای متافیزیک در دستور کار فیلسوفان تحلیلی قرار میگرد.بنابراین نمیتوان دوری گزینی و رد متافیزیک را یکی از مقومات فلسفه تحلیلی دانست.نسبت میان علم و فلسفه نیز چنین است؛ آیا فیلسوفان تحلیلی هنوز معتقد به وجود ارتباط وثیقی میان علم و فلسفه هستند؟ در صورت پذیرش این رای آیا میتوان ویتگشتاین متاخر را که به بازیهای زبانی فلسفه و علم معتقد است فیلسوف تحلیلی نامید؟ بازیهای زبانی ایکه در و پنجرهای به هم ندارند و از یکدیگر مستقل اند؟ آیا تنها فیلسوفان قارهای حکم به جدایی فلسفه از علم میدهند؟
برخی نیز معتقدند آن چیزی که فلسفه تحلیلی را از دیگر اقسام فلسفه ورزی جدا میکند، روش آن است.می توان پرسید آیا به کار بردن استدلال به عنوان روش صرفا مشخصه فیلسوفان تحلیلی است؟ آیا هیچ فیلسوفی پیش از آنها از استدلال به عنوان روش استفاده نکرده است؟ در مورد سقراط چه میتوان گفت؟
گروهی نیز بر این باورند که تمایز فلسفهی تحلیلی از دیگر فلسفهها در روشِ نگارش و انتقال مطلب نزد فیلسوفان این سنت است. بر این اساس، مؤلفه قوام بخش فلسفه تحلیلی اصرار فیلسوفان این نحله بر وضوح و ساده نویسی و دوری جستن از هرگونه ابهام است. به اعتقاد آنها فیلسوفان تحلیلی سعی میکنند در نوشتههای خود از زبانی بدون غموض و ابهام استفاده کنند، اما فیلسوفان قارهای این گونه نیستند و ابایی از پیچیده نویسی ندارند. اما بر اساس شواهد، وضوح در بیان مطلب را نمیتوان به همه فیلسوفان تحلیلی تعمیم داد؛ همین طور بعضی از فیلسوفان قارهای نیز سعی میکنند روشن و بدون ابهام بنویسند.
هانس گلاک در کتاب «فلسفه تحلیلی چیست؟ » میکوشد چیستی فلسفه تحلیلی را مورد بررسی قرار دهد. وی تلاش میکند از منظری تحلیلی حدود و ثغور فلسفه تحلیلی را بررسی کند، بستر و زمینههای تاریخی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگیِ آثار فیلسوفان تحلیلی را بکاود و به این سوال که "فلسفه تحلیلی از کجا میآید؟ " پاسخ دهد.
بنابر رای گلاک شاید نتوان هیچ تعریفِ معینی از حدود و ثغور فلسفه تحلیلی یا به تعبیر منطقی شروط لازم و کافی آن به دست داد. ما با چنان تنوع و تکثری در حوزهی موضوعات و آموزههای نحلههای متفاوت در سنت تحلیلی مواجه هستیم که شاید نتوان همۀ آن هارا بر اساس یک خصوصیت مشترک تعریف کرد. ارائه تعریفی روشن و بدون ابهام از دغدغههای عمومِ فلاسفه تحلیلی است. به نظر میآید که نمیتوان چنینی تعریفی از فلسفه تحلیلی ارائه داد؛ با وجود این واژه فلسفه تحلیلی در سیاقهای مختلف افاده معنا میکند. برای توضیح این مطلب میتوان از مفهوم شباهت خانوادگی[14] که یکی از آموزههای ویتگنشتاین متاخر است کمک گرفت. بر اساس رویکرد ذات گرایانه[15] ارسطویی، برای تعریف باید جنس و فصل آنچه قرار است تعریف شود مشخص گردد. به عنوان مثال در یک تعریف ذات گرایانه از مفهوم «میز»، میز عبارت است از پدیدهای که فی المثل واجد اوصاف و خصوصیات t1 و t2 و t3 باشد.ما در تعریف میز، تمام اوصاف میزساز را بر میشماریم و هر پدیدهای که این اوصاف را احراز کند یکی از مصادیق آن مفهوم است. ویتگنشتاین در کتاب دورانساز «کاوشهای فلسفی»[16] استدلال میکند که تعریف کردن با رویکرد ذات گرایانه با شهودهای زبانی[17] ما مطابقت ندارد. لذا تنها راه ممکن برای تعیین مراد از مؤلفههای سازندۀ یک مفهوم، بر شمردن خصوصیت یا خصوصیاتِ مشترکِ[18] میان تمام مصادیق آن مفهوم نیست؛ بلکه میتوان بر اساس شباهت خانوادگی، مقومات مختلف مفهوم مورد نظر را برشمرد؛ نظیر شباهتی که میان اعضای یک خانواده وجود دارد بدون این که لزوما یک یا چند خصوصیت نظیر رنگ چشم، مدل ابرو، رنگ پوست، لحن صدا... در میان تمام اعضای یک خانواده مشترک باشد و به نحو یکسان یافت شود.
به باور هانس گلاک شباهتی از جنس شباهت خانوادگی در میان انحاء و ادوار مختلفِ فلسفۀ تحلیلی وجود دارد. همان طور که تمام مؤلفههای مفهومی نظیر «بازی» قابل احصا نیست؛ خصوصیات و مؤلفههایی که در میان تمام مصادیقِ گوناگون این مفهوم نظیر فوتبال، بسکتبال، شطرنج، بوکس، دوز....مشترک نیست؛ اما این امر مانع از این نمیشود که تمامی این پدیده ها، مصادیق مختلفِ مفهوم بازی به حساب آیند؛ بر همین سیاق نمیتوان خصوصیت یا خصوصیات مشترکِ فلسفۀ تحلیلی را بر شمرد و بر اساس آن تعریفی از فلسفۀ تحلیلی به دست داد که بر تمام آرای فلاسفه تحلیلی و کار و بار فلسفی ایشان قابل انطباق باشد، اما این امر مانع از تحقق پدیدهای به نام فلسفه تحلیلی نمیشود. به همین معنا میتوان گفت فلسفۀ تحلیلی تنها یک رویکرد به مسائل فلسفی است.
در ادامه، بحث در باب حدود و ثغور فلسفۀ تحلیلی را در چند محور اصلی چون پراکندگی جغرافیایی، آموزهها و ایدههای فلسفه تحلیلی، زبان فلسفۀ تحلیلی، شیوه و روش و... از منظری تاریخی دنبال خواهیم کرد.
تعریف مبتنی بر جغرافیا
آیا فلسفههای تحلیلی تنها متعلق به کشورهای انگلیسی زبان هستند؟
سنت فلسفه تحلیلی، در بسیاری از موارد با عناوینی چون فلسفه انگلیسی[19]، امریکایی[20]، آنگلوساکسون، آنگلو امریکن و آنگلو فون[21] نامیده میشود. این اسامی به نوعی بیانگر تقابل میان فلسفه تحلیلی و فلسفه قارهای و متضمن تفکیک جغرافیایی[22] میان آنهاست. برای توضیح این نامگذاری میتوان از سه علت تاریخی سخن گفت:
۱. اولین بار جان استوارت میل بود که در قرن نوزدهم و در سالهای ۱۸۴۰-۱۸۴۵ به بحث درباره تأثیر فیلسوفان قارهای بر فیلسوفان انگلیسی پرداخت و به نوعی به تمایز میان این دو رویکرد فلسفه ورزی اشاره کرد. او نخستین کسی است که در نوشتههای خود از وجوه مشترک میان فیلسوفان تجربه گرای انگلیسی سخن گفت و در عین حال تفاوت آنها را با فیلسوفانی که در اروپای متصل مشغول به فلسفه ورزی بودند، بررسی کرد.
۲. دومین علت به جنگ جهانی دوم و ایام پس از آن، یعنی ۱۹۴۵ برمی گردد. در آن زمان تقابل میان دو سنت قارهای و تحلیلی مانند دهههای شصت و هفتادِ قرن بیستم آشکار نبود. به عنوان مثال، گیلبرت رایل، در دهههای بیست و سی، قبل از جنگ جهانی دوم، به سنت فلسفه قارهای توجه داشت؛ تا آنجا که کتابی درباره پدیدارشناسی نوشت و با هوسرل دیدار کرد. اما بعد از جنگ جهانی دوم نظر وی تغییر کرد. این تغییر منظر به دلیل اتفاقات جنگ جهانی دوم و حوادث پس از آن چون ظهور نازیسم، [23] مهاجرت اعضای حلقه وین[24] به آمریکا و پناهنده و یا کشته شدن آنهاست. تعبیر فلسفه تحلیلی در انگلستان، پس از جنگ جهانی دوم و به منظور تفکیک آن از فلسفه قارهای به کار گرفته شد و پس از این تقسیم بندی، پدیدارشناسی و فلسفههای اگزیستانس ذیل عنوان فلسفه قارهای شناخته شدند. در این دوره، تفکیک میان سنت تحلیلی و قارهای برای اولین بار در تاریخ فلسفه مطرح شد و به همین دلیل برای گروهی از فیلسوفان صبغۀ هویتی پیدا کرد.
۳. علت سوم به دهۀ ۱۹۶۰ در آمریکای شمالی بر میگردد. مهاجرت برخی از فیلسوفان به ویژه اعضای حلقه وین به آمریکا، باعث آشنایی آمریکاییها با پوزیتیویسم[25] و پوزیتیویسم منطقی[26] شد. از طرف دیگر برخی فیلسوفان قارهای از جمله اعضای مکتب فرانکفورت در ۱۹۶۰ به آمریکا مهاجرت یا از آن دیدن کردند. هورکهایمر و آدورنو از اعضای مکتب فرانکفورت بودند که در آمریکا به طرح ایدههای خود پرداخته که با استقبال فیلسوفان امریکایی مواجه شدند. پس از آن با مهاجرت فیلسوفان قارهای دیگری چون هابرماس و ریکور به آمریکا، جریان فلسفۀ قارهای در خارج از مرزهای جغرافیایی اروپا نیز با اقبال مواجه شد.
ازسوی دیگر، اخلاق هنجاری و فلسفه سیاسیِ تحلیلی در این زمان در آمریکا برجسته شد. جان رالز کتاب « نظریۀ عدالت» را در ۱۹۷۱ نوشت. در مقابل، فیلسوفان قارهای نظیر آدورنوو هورکهایمر نیز به تقریر آرای خود به ویژه در فلسفۀ سیاست و اخلاق پرداختند. به منظور تفکیک میان این دو جریان، عناوین «فلسفه تحلیلی» و «فلسفه قاره ای» برای نامیدن آنها به کار برده شد.
می توان از این سه واقعه، به عنوان سه علت برای انگلیسی- آمریکایی نامیدن فلسفه تحلیلی یاد کرد. بسیاری بر این باورند که فلسفه تحلیلی یک فلسفه انگلیسی- آمریکایی است؛ بدین معنا که این فلسفه ناظر به فضای فیلسوفان انگلیسی و آمریکایی است و بیشترین تأثیر خود را در این دو فضا گذاشته است. بنابر رأی دامت و گلاک، این رأی موجه نیست و فلسفه تحلیلی به عللی دیگر، انگلیسی- آمریکایی نامیده شده است.
پانویسها
[1] Analytic Philosophy
[2] Hans Juhann Glock, ( 2008) What is Analytic Philosophy? ( Cambridge: Cambridge University Press).
[3] Continental Philosophy
در اینجا مراد از فلسفه قاره ای، فلسفه ای است که پیدایی و رواج آن در کشورهای آلمان و فرانسه و در وهله بعدی ایتالیا و اسپانیاست و مراد از فلسفه تحلیلی ، فلسفه ای است که در کشورهای آمریکای شمالی و انگلستان و استرالیا رایج است.
[4] The Origins of Analytic Philosophy
این کتاب از مهمترین آثاری است که در باب تاریخ فلسفه تحلیلی است که در سال ۱۸۵۸ منتشر شده است.
[5] a historical
[6] a political
[7] در کشور ما نزد برخی از اهالی فلسفه، عموما فلسفه مترادف با تعریف و نگاه هگل به فلسفه است. در نگاه هگلی، تاریخ نقشی بسیار پررنگ دارد و فلسفه در اساس چیزی جز بسط و لف و نشر ایده ها در طول تاریخ نیست.
[8] راسل برنده جایزه نوبل ادبیات و مخالف جنگ ویتنام بود و وقت خویش را صرف نوشتن مقالات در زمینه های اجتماعی چون خلع سلاح هسته ای می کرد. پس از یک دوره فعالیت فلسفی، راسل فعالیت اجتماعی و روشنفکری را در دستور کار خویش قرار داد.
[9] فرگه فیلسوف آلمانی و بنیان گذار منطق جدید است؛ او گرایشات ضد یهودی داشت. مایکل دامت، از فرگه شناسان بزرگ قرن بیستم، در مصاحبه ای می گوید: « من متأسفم که عمرم را صرف فیلسوفی کردم که به لحاظ ذهنی و تیزهوشی و نقادی درجه اول است، اما از نظر اخلاقی گرایشات ضد یهودی و نژاد پرستانه داشته است».
[10] conceptual analysis
[11] Anglo-saxon
[12] Anglo-american
[13] non-sense
[14] family resemblance
[15] essentialistic
[16] Philosophical Investigations
[17] linguistic intuitions
[18] common features
[19] British philosophy
[20] American philosophy
[21] Anglophone
[22] انگلستان به لحاظ جغرافیایی جزیره ای است که چهار طرف انرا آب فراگرفته و به همین دلیل از کل اروپا جداست. از طرف دیگر اروپای متصل یعنی کشورهایی نظیر آلمان، فرانسه، ایتالیا، اسپانیا...به یکدیگر متصل هستند. بنابر این تفکیک جغرافیایی، به فلسفه هایی که در اروپای متصل شکل گرفته، فلسفه قاره ای می گویند و به فلسفه هایی که در انگلستان رایج شده و متفاوت از کل اروپاست، فلسفۀ انگلوساکسون می گویند.
[23] نازیسم دو تأثیر مهم بر فلسفه تحلیلی گذاشت. اول اینکه فیلسوفان تحلیلی، رویکردی انگلیسی محور و هویتی به این فلسفه پیدا کردند. تأثیر دوم سیل مهاجرت اعضاء حلقه وین به آمریکا بود که باعث احیای فلسفه تحلیلی در آن کشور شد.
[24] Vienna Circle
شلیک از اعضای حلقه وین در ۱۹۳۰ به آمریکا مهاجرت می کند، فایگل از دیگر اعضاء حلقه نیز به آمریکا مهاجرت می کند. رایشنباخ و همپل، پس از روی کار آمدن هیتلر در ۱۹۳۳ تبعید شدند. در بازه ای حدودا ده ساله، بسیاری از اعضای حلقه وین مجبور به مهاجرت و یا تبعید شدند. پس از مهاجرت، هر یک از آنها در دانشگاه های معروف آمریکا مشغول به تدریس شدند و شاگردان متعددی را تربیت کردند.
[25] Positivism
[26] Logical Positivism
نظرها
مانی
اقای دباغ سلام. عرضی داشتم. این جمله تان قدری خنده دار است استاد،انگلستان به لحاظ جغرافیایی جزیره ای است که چهار طرف انرا آب فراگرفته... این تعریف جزیره تحلیلی نیست استاد؟ مثلا ما جزیره ای که سه طرفش را آب گرفته هم مگر داریم؟
جلال
باسلام واحترام عنوانِ "فلسفه تحلیلی چیست؟" تکراری است و عنوان مقاله ای از دکتر علی پایا می باشد. به نظر من احتمالاً زمانه خود اقدام به نامگذاری کرده است و به این مقاله ی دکتر پایا دسترسی نداشته است. باتشکر لینک: http://www.ensani.ir/fa/content/26100/default.aspx
parisa
یکی از مهمترین مقالات درباره «ماهیت فلسفه تحلیلی» که به فارسی هم ترجمه شده است، نوشته پی. ام. اس. هکر با عنوان «ماهیت خاستگاه و آینده فلسفه تحلیلی » است. لینک: http://www.noormags.com/view/fa/magazine/number/34488
مینا
ضمن تشکر از انتخاب این موضوع، یک نکته مهم: اینکه فرگه کار فلسفه را تحلیل مفاهیم می دونه درسته اما این مفهوم به هیچ وجه به مفهوم آن چنان که سقراط در پی فهم اون هستش شبیه نیست فرگه معنای مورد نظرش از مفهوم را از مبحث توابع در ریاضی اخذ می کنه و به حوزه زبان تسری می دهد در نتیجه بررسی فرگه از مفهوم رویکردی زبانی داره و اصلا به چیستی مفاهیمی مثل عدالت و امثالهم مربوط نمی شه بنابراین نمی شه تحلیل مفهوم فرگه را به تحلیل فیلسوفانی مثل سقراط، افلاطون و.... تشبیه کرد. تعریف فلسفه تحلیلی به مکتبی که در پی تحلیل مفاهیم هستش نقد عمده ای داره که به واسطه اون نیاز نیست مفهوم فرگه را به مفهوم از نظر فلاسفه قاره ای تشبیه کرد و اون نقد عمده اینکه اگر فلسفه تحلیلی مکتب تحلیل مفاهیم باشه در این صورت فلاسفه ای مثل کواین نمی تونن فیلسوف تحلیل لحاظ بشن چون کواین اصلا مفهوم را نمی پذیره این در حالیه که کواین یکی از بزرگان فلسفه تحلیلی به حساب میاد.
محسن
سلام بقیه اش رو کی میذارید. تشکر
صادق پويان
به نظر من فعاليت هاى سياسى شخص فيلسوف دليلى بر آن نمى شود كه سياست ( شهر آرى ) در فلسفه او نيز جايي دارد .نويسنده در اينجا اصل انتقاد را طورى مطرح كرده اند كه به سادگى با استناد به فعاليت هاى سياسى فيلسوف آن را رد كنند .اصل انتقاد اين بوده است كه فلسفه تحليلى نقش تاريخ و فرهنك و ساختارهاى گفتار و انديشه قومى و و سياست و مناسبات قدرت را در تعريف و تعيين دلالات مفهوم ها ناديده مى گيرد و پديدار هاى بر آمده از روح يا سوژه انسانى را يا به حكم هاى رياضى گًونه ازلى و ابدى منطقى فر و مى كاهد يا تنها به پديدار هاى فروكاست پذير به چنين احكامى اعتبار مى بخشد و مابقى را از فلسفه بيرون مى كند .بله ،فيلسوف تحليلى ممكن است د رباره دين و فرهىگ و تاريخ هم تحليل كند اما نه به عنوان آنچه در روي كرد خودش نيز نقش دارد .فرض كنيد مففهوم يك دايره است .فيلسوف تحليلى رويكردش فرو رفتن به درون دايره است يا دست بالا ارتباط زبانى يك دايره با دايره ديگر و تعيين سنجه صدق. كذب اين ارتباط . فيلسوف قاره اى كارش بيرون رفتن از اين دايره و روي كرد به زمينه و زمانه و گفتار زنده اى است كه دايره تنها در آن مىتواند شناخته شود . البته امروزه اين دو روي كرد مثلا در كارهاى كوائن و رو رتى در راه گفتگوى هم يارانه اى افتاده اند
Somaye
جلال عزیز که میگویی این مقاله از علی پایا است، اشتباه میکنی این مقاله به آن هیچ ربطی ندارد یک؛ دوم اینکه کتاب علی پایا با عنوان فلسفه تحلیلی دارای مصادیق بسیار زیاد سرقت ادبی است؛ میتوانی مراجعه کنی و ببینی
علی
با نظر ایر موافقم،بقیه اش مغالطه است
پیام
استاد حدود و ثغور، جزیره ای را بر نوشتار آورید که سه طرفش را آب فراگرفته شده باشد.
جلال
سمیه عزیز من تنها به عنوان مقاله اشاره کردم و نه محتوا همچنین قبلا به مقاله و کتاب مذکور نوشته دکتر پایا مراجعه کردم و ادعای شما را درمورد سرقت ادبی قبول ندارم در واقع نظر من این بوده که بهتر است از عنوان جدیدی برای چنین یادداشت ارزشمندی استفاده می شد با آرزوی بهروزی