فلسفۀ تحلیلی و متافیزیکیاندیشی
سروش دباغ − فیلسوفان تحلیلی هر گونه کلی اندیشی و نگاه سیستماتیک و فراگیر درباره هستی را متافیزیک مینامند.
این مقاله در ادامه مقاله "فلسفه تحلیلی چیست؟ " است که پیش از این در "زمانه" منتشر شده است.
در آن مقاله این پرسش مطرح شد که مفهوم فلسفه تحلیلی متضمن چه معنایی است. حدود و ثغور فلسفه تحلیلی، همچنین تعریف فلسفۀ تحلیلی بر اساس جغرافیا و نسبت آن با وقوع جنگ جهانی اول و دوم در نیمۀ اول قرن بیستم به بحث گداشته شد.
در ادامه، ریشههای انگلیسی-اتریشیِ فلسفه تحلیلی، شباهتها و تفاوتهای میانهای فلسفه تحلیلی و فلسفه قارهای و همچنین تلقی آبای فلسفه تحلیلی دربارۀ «متافیزیک» را مرور میکنیم
آیا تمام فیلسوفان فلسفهی تحلیلی دارای تبار انگلیسی یا آمریکایی هستند؟ این سخن مطابق با واقع نیست. مثلا فرگه و ویتگنشتاین که از آبای فلاسفهی تحلیلی به حساب میآیند تبار انگلیسی و آمریکایی ندارند. در ابتدای پیدایی فلسفه تحلیلی، مرزبندی جغرافیایی میان جریانهای فلسفی وجود نداشته و فیلسوف انگلیسیای چون راسل به راحتی از آراء و ابداعات فیلسوف آلمانی تباری چون فرگه استفاده میکرده است. بنابر این در ابتدای پیداییِ فلسفه تحلیلی، تقابل بر اساس تفکیک جغرافیایی میان فلسفه تحلیلی و قارهای وجود نداشته است. به همین دلیل دامت معتقد است فلسفۀ تحلیلی ریشههای انگلیسی-آمریکایی ندارد.
حلقهی وین نیز که از جریانهای مهم فلسفهی تحلیلی است در کشور آلمانی زبان اتریش شکل گرفت و بیشتر اعضای آن آلمانی بودند و بدون اینکه از نژاد آنگلوساکسون باشند، نقش اساسی در پیشبرد فلسفهی تحلیلی داشتند. پس از مهاجرت اعضای این حلقه به آمریکا ارتباط وثیقی میان ایشان و فلسفه امریکایی ایجاد شد. بدین گونه حلقهی وین با نسب نامۀ ژرمنی خود در آغاز فلسفه تحلیلی و احیای آن بعد از ۱۹۶۰ نقش اساسی را ایفا کرد.[1] به باور دامت اگر جنگ جهانی دوم اتفاق نمیافتاد فلسفهی تحلیلی در آمریکا و انگلستان گسترش نمییافت و در اروپا به حیات خود ادامه میداد. در این صورت مرزبندی کنونی میان این دو فرقه شکل نمیگرفت. دامت و کلاگ نشان میدهند که فلسفهی تحلیلی به لحاظ جغرافیایی و زبانی، انگلیسی- آمریکایی نیست؛ چرا که به لحاظ جغرافیایی اگر جنگ جهانی دوم اتفاق نمیافتاد فلسفه تحلیلی در اروپا باقی میماند.
ویتگنشتاین از مهمترین فیلسوفان تحلیلی است ؛ بررسی فلسفهی وی ریشههای آلمانی فلسفهی تحلیلی را نشان میدهد. راسل هر دو کتاب وی یعنی رساله منطقی-فلسفی[2] و کاوشهای فلسفی[3] را از کتابهای تاثیر گذار در فضای فلسفهی انگلیسی میداند. اگرچه ویتگنشتاین شاگرد مور و راسل بود، ردّ پای دو فیلسوف آلمانی یعنی شوپنهاور و کانت نیز در آثار وی دیده میشود. رساله به سبک کتاب اخلاق اسپینوزا نوشته شده است. بنابراین دو کتاب جریان ساز در فضای فلسفهی انگلیسی به یک معنا تحت تاثیر سنت آلمانی نیز هستند.
در عین حال نباید بیش از حد بر ریشههای آلمانی فلسفۀ تحلیلی تاکید کرد زیرا اولا فلسفهی تحلیلی اساسا در پیوند با فیلسوفانی چون راسل و مور انگلیسی تبار شناخته میشود. ثانیا آرای فیلسوفان آلمانی تباری چون کارناپ و ویتگنشتاین به فیلسوفان تجربه گرای انگلیسی نزدیک تر بود تا فیلسوفان آلمانی یا قارهای. به رغم قبول رگههای آلمانی فلسفه تحلیلی باید گفت این فلسفه در اساس انگلیسی و تجربی است.
امروزه نیز در میان انگلیسی زبانان رواج بیشتری دارد و تعداد کسانی که زبان اول آنها انگلیسی است و به فلسفه تحلیلی میپردازند بیش از دیگران است. تعداد مقالهها و کتابهایی که در زمینه فلسفه تحلیلی به زبان انگلیسی نوشته میشود نیز بیش از کتابهایی است که در اروپا درباره فلسفه تحلیلی نوشته میشود. هم چنین فلسفهی تحلیلی بیش تر در کشورهای انگلیسی زبان تدریس میشود.
برخی معتقدند تفکیک و تفاوت میان فلسفه تحلیلی و قارهای در اساس یک تفاوت و نزاع فرهنگی در میان دو حوزهی فرهنگی – جغرافیایی است. سنت انگلیسی یک سنت تجربی- علمی است و سنت قارهای یک سنت هرمنوتیکی –رمانتیستی.
سوال مهمی که در فلسفه انگلیسی مطرح میشود این است: آیا این گزاره صادق است؟ در فضای قارهای این سوال این گونه مطرح میشود : معنای این گزاره چیست؟ در فلسفههای انگلیسی صدق و کذب اهمیت دارند؛ اما در فلسفه قارهای فهم و ادراک دغدغهی اصلی فیلسوف است و صدق و کذب فرع بر فهم است. به همین دلیل در سنت قارهای فیلسوفان بیشتر به بررسی فهم و ادراک آدمی و چگونگی شکل گیری آن پرداخته اند؛ به همین دلیل فیلسوفان قارهای توجه بیشتری به هرمنوتیک داشتهاند. افزون بر این، برخی بر این باورند که تفاوت روحیهی انگلیسی و اروپایی باعث به وجود آمدن این دو نوع فلسفه شده است. روحیهی آلمانی که فلسفهی قارهای در آن ریشه دارد آمیخته به پیچیدگی و غموض و رازآلودگی است؛ به همین دلیل هنگامی که سنت آلمانی از معنای چیزی میپرسد توجهی به مسئلهی صدق و کذب ندارد. درمقابل سنت انگلیسی از هرگونه ابهام و غموض و راز آلودگی پرهیز میکند، زیرا این سنت با تاکید بر اصالت تجربه شکل گرفته و به علم تجربی اهمیت میدهد. در نتیجه عدهای معتقدند این نزاع فرهنگی در پیدایش دو سنت فلسفی بروز یافته است.
نحله رمانتیسم متعلق به سنت قارهای است و در مقابل سنت روشنگری سربرآورده؛ این سنت در کشور آلمان پدیدار شده و در مقابل سنت تجربه گرایی انگلیسی قرار میگیرد. تجربه گرایی انگلیسی از لاک، بارکلی و هیوم نسب میبرد. نیچه و مارکس هر دو از سطحی و غیر تاریخی بودنِ فلسفههای آنگلوساکسون سخن گفتهاند. نیچه مشکل فلسفههای انگلیسی را نژادی میداند و در جایی به صراحت بیان میکند که نژاد آنگلوساکسون فاقد استعداد فلسفه ورزی است. در سنت فلسفیِ انگلیسی، اصالت با تجربه، فهم متعارف از پدیدهها و منطق است.
در مقابل سنت قارهای به تجربه عنایت چندانی ندارد. به عنوان مثال، نیچه یکسره بی اعتنا به تجربه است و حتی آن را مورد تمسخر قرار میدهد. کانت نیز به یک معنا با سنت تجربه گرایی بر سر مهر نیست و تاکید صرف بر مولفههای تجربی در پیدایی معرفت را راهگشا نمیداند و بر مولفههای پیشینِ دخیل در تکون معرفت انگشت تاکید مینهد. مفهوم «مطلق» در هگل نیز نشان دهنده نگرشِ غیرتجربی حاکم بر این سنت فلسفی است. اما باید توجه داشت که کانت و هگل، به رغم غیرتجربه گرا بودن متعلق به سنت روشنگری هستند، بر خلاف نیچه که در اساس منتقد روشنگری است و با روشنگری بر سر مهر نیست. در نتیجه بیشتر فیلسوفان آلمانی دارای رویکردی غیرتجربی هستند، هر چند موضع یکسانی در برابر روشنگری ندارند.
اما به لحاظ جغرافیایی برای مدتی جایگاه این دو سنت فلسفی با یکدیگر عوض شد. در اواخر قرن نوزدهم در دانشگاه کمبریج، ایده الیسم آلمانی رواج پیدا کرد و برای مدتی اندیشههای آنگلوساکسونی نظیر فایده گرایی[4]، داروینیسم و... به حاشیه رانده شد و جای خود را به ایده آلیسم هگلی داد. از سویی دیگر در اروپا، نحله نوکانتی ظهور کرد که به سنت تحلیلی در فلسفههای انگلیسی نزدیک بود و بر ایده آلیسم آلمانی چیره شد. به این ترتیب، تفاوتهای فرهنگیِ جاری در یک جغرافیای خاص را نمیتوان مبنای تعریف یک نحله فلسفی دانست.
به نظر هانس گلاک، انگلیسی محور بودنِ فلسفه تحلیلی، با دو شرط قابل دفاع است : نخست آن که توضیح داده شود که مراد از این واژه چیست و دیگر آن که در سیاق و متن تاریخی خود مورد بررسی قرار گیرد. در نتیجه، به رغم مثالهای نقضی که دربارۀ انگلیسی محور بودنِ فلسفه تحلیلی بیان شد، میتوان گفت فلسفه تحلیلی به یک معنا حاویِ ریشههای انگلیسی است.
آیا فلسفه تحلیلی، یک فلسفه انگلیسی – اتریشی است؟
برخی از مورخان فلسفه تحلیلی بر این باورند که میتوان به جای آنگلوساکسون یا آنگلو آمریکن نامیدن فلسفه تحلیلی، آن را فلسفهای انگلیسی – اتریشی[5] نامید. در اینجا مراد از واژه اتریش، امپراطوری اتریش است.[6]
دامت و گروهی دیگر از فلاسفه معتقدند فلسفه قارهای دارای دو نحله است : سنت آلمانی و سنت اتریشی. سنت اتریشی که در نقد سنت ژرمن پدید آمد و ناقد و منکر ایده آلیسم آلمانی بود، بر مولفههای تجربه و تحلیل مفهومی تاکید داشت. به همین دلیل تحلیلهای زبانی و روان شناختی و علوم تجربی در آن سنت اهمیت داشت. از این رو عدهای از جمله دامت، معتقدند فلسفه آنگلوساکسون از این سنت بهره برده است. در نتیجه واژه انگلیسی – اتریشی را به معنایی که از فلسفه تحلیلی مراد میشود وفادارتر میدانند. بر اساس این تفسیر بخشهای زیادی از فلسفۀ تحلیلی در پیوند با فلسفه اتریشی است و این دو با یکدیگر قابل جمع هستند.
اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، دو نحله فلسفی در اتریش وجود داشت : جریان علمی – تجربی (حلقه وین) و جریان رئالیسم. فلسفه تحلیلی همزمان با ایجاد جریان علمی – تجربی در اتریش آغاز شد. این جریان تحت تاثیر فیلسوفان آلمانی و اتریشی ای چون کانت و ویتگنشتاین بود. اعضای حلقه وین تحت تاثیر نوکانتیها بودند. آنها به نقد متافیزیک و گزارههای ترکیبی - پیشینی میپرداختند. حلقه وین به یک معنا منتقد کانت بود، اعضای آن به رای کانت درباره گزارههای ترکیبی - پیشینی قائل نبودند و تقسیم بندی هیوم در این زمینه را پذیرفته بودند. [7] حلقه وین به رغم عدم قبولِ وجود گزارههای ترکیبی - پیشینی، با رای کانت درباره فلسفه موافق بودند. کانت معتقد بود علم و فلسفه از یکدیگر جدا هستند و کار فلسفه عبارت است از بحث و فحص درباره مبادی و مبانی علم. اعضای حلقۀ وین متاثر از آراء ویتگنشتاین متقدم نیز بودند و به رساله توجه ویژهای داشتند. بر اساس یکی از قرائتهای موجود در ادبیات مربوطه، پروژه ویتگنشتاین در رساله ادامه پروژه کانت در نقد عقل محض است.
بنابراین فلسفه تحلیلی نه به تمام معنا اتریشی، انگلیسی، آمریکایی و یا آلمانی است و نه به تمام معنا غیرانگلیسی، غیرآمریکایی یا غیرآلمانی؛ به این سبب تقابل جغرافیایی دو سنت تحلیلی و قارهای چندان موجه نیست.
تعریف مبتنی بر موضوعها و ایده ها
چهار موضوع محوری که فیلسوفان تحلیلی به آن پرداخته اند، عبارتند از :
- نقد و رد متافیزیک
- چرخش زبانی[8]
- نسبت میان فلسفه و علم
- طبیعت گرایی[9]
نقد و رد متافیزیک:
فیلسوفان تحلیلی هر گونه کلی اندیشی و نگاه سیستماتیک و فراگیر درباره هستی را متافیزیک مینامند؛ هرگونه نظام فلسفی که از وجود آغاز کند، سلسله مراتب وجود و شئون و اطوار مختلف آن را تبیین یا توصیف کند و در آن میان، شانی نیز برای انسان در نظر بگیرد. بر این اساس فیلسوفانی نظیر افلاطون، ارسطو، ملاصدرا، هگل و حتی برخی از فیلسوفان معاصر متافیزیسین هستند. فیلسوفان تحلیلی متافیزیک به این معنا را نقد میکنند و معتقدند متافیزیک سنتی توجهی به نقش زبان نداشته و در پروژه فلسفی متافیزیسینها زبان تنها یک نقش عرضی و تبعی، به عنوان ابزاری برای انتقال اندیشهها داشته است. فیلسوفان تحلیلی این پیش فرض را که زبان جز محمل و ابزاری برای بیان اندیشهها نیست به چالش کشیدند. به باور آنها زبان علاوه بر طریقیت، موضوعیت نیز دارد، به این معنا که زبان در چگونگی تکوین اندیشه نقش دارد و تنها محملی برای انتقال اندیشه نیست، حال آن که قدما تنها به طریقیتِ زبان معتقد بودند.
علاوه بر این از نظر فیلسوفان تحلیلی زبان آینهی تمام نمای واقعیت نیست و آنچه در زبان اتفاق میافتد لزوما مطابَقی در عالم واقع نخواهد داشت. به عنوان مثال در زبان در گزارهای نظیر "درخت سبز است"، "سبز" از "درخت" تفکیک شده و واژه "سبز"، محمول "درخت" واقع شده است در حالی که در عالم خارج چنین تفکیکی وجود ندارد. بنابراین درک درست موضوعات فلسفی منوط به واکاوی فلسفیِ ساز و کارهای زبان و تشخیص ربط و نسبت آنها با عالم خارج است.
اعضای حلقهی وین به دنبال پی ریزی زبانی عاری از ابهام و پیچیدگی برای فلسفه با استفاده از ابزار و ادوات منطقی بودند. آنان خطای فیلسوفان پیشین را عدم تفطن آنها به نقش زبان میدانستند. ویتگنشتاین نیز با ارائه یک تئوری دربارهی معناداری در پی توضیح چگونگی و چرایی بی معناییِ گزارههای متافیزیکی بود. علاوه بر فیلسوفان تحلیلی، برخی نظیر کانت نیز به نقد متافیزیک پرداختهاند. اما وجه تمایز انتقاد فیلسوفان تحلیلی از متافیزیک، توجه آنها به زبان و موضوعیت و محوریت آن در مباحث فلسفی است. از این منظر بسیاری از مدعیات متافیزیسینها نه کاذب، بلکه بی معناست.
به منظور بررسی تاریخی نقد متافیزیک در سنت تحلیلی، به بیان موضع چند تن از آبای فلسفه تحلیلی و حلقهی وین دربارهی متافیزیک میپردازیم. پس از آن به احیای متافیزیک در نیمه دوم قرن بیستم توسط فیلسوفان تحلیلی خواهیم پرداخت.
موضع آبای فیلسوفان سنت تحلیلی درنقد متافیزیک
موضع فرگه در نقد متافیزیک دوپهلوست. او در حالی که مفروضات انتولوژیک گستردهای را پذیرفته، در مباحث منطقی خود به نقد متافیزیک پرداخته است. فرگه فلسفۀ تجربه گرای معاصر خود را تحت تاثیر روانشناسی گرایی[10] میدانست و به منظور نقد این موضع، به دفاع از عینیت[11] معنا پرداخت و قائل به وجود سه قلمرو مستقل از هم گردید : قلمرو محسوسات، قلمرو مدرکات و قلمرویی افلاطونی که هویتهای انتزاعی نظیر اعداد و معانی در آن قرار دارند. وجود مستقل معانی در این ساحت به معنای عینیت آنها و در نتیجه صدق و کذب ابدی و فارغ از کاربرد زبان است. [12] فرگه به رغم پذیرش این گونه مفروضات متافیزیکی همراهی منطق و متافیزیک را از اساس ناممکن میدانست یا به بیانی معتدل تر برای متافیزیک نقشی درجه دوم قائل بود. هم چنین، فرگه قائل به نظریه «زائد بودن صدق»[13] بود که از ضدمتافیزیکیترین نظریههای صدق است. بنابراین نمیتوان به راحتی موضع فرگه در برابر متافیزیک را مشخص کرد.
مور نیز از جمله پیشگامان فلسفه تحلیلی است و بسیاری از مورخان فلسفه تحلیلی آثار او را آغاز کننده بحث تحلیل مفهومی[14] در ابتدای قرن بیستم میدانند. اگرچه مور با تمام آموزههای حلقه وین در نقد متافیزیک بر سر مهر نبود، اما به نحو غیرمستقیم در نقد متافیزیک کوشید.
موضع ویتنگشتاین نیز در باب متافیزیک دوگانه است. رساله که مهمترین اثر دوران نخست فلسفه ورزی اوست از یک حیث متافیزیکی است و از حیثی دیگر ضدمتافیزیکی. به این معنا ضد متافیزیکی است که مکاتب فلسفی پیش از خود را به دلیل عدم تفطن به نقش زبان بر خطا میداند و معتقد است متافیزیسینها دربارهی اموری سخن گفتهاند که نمیتوان به طرز معناداری در باب آنها سخن گفت. مقدمه رساله، فقرات ۴. ۲ تا ۴. ۴ و هم چنین فقرات ۶. ۴ تا ۷ موید این مسئله است که رساله کتابی در نقد متافیزیک است. ویتگنشتاین در این فقرات بیان میکند که عموم فیلسوفان پیشین، زبان را به نحوی نادرست به کار برده و باری بر دوش زبان قرار داده که توان حمل آن را نداشته است. اما متافیزیکی بودنِ رساله بدین معناست که از جهان پیشا زبانی آغاز میکند و از اموری سخن میگوید که مقدم بر احراز رابطۀ هم ریختی[15] میان هویات زبانی[16] و ابژههای جهان هستند و میتوان آنها را در جهان پیرامون سراغ گرفت. به بیان دیگر، ویتگنشتاین رساله را با بیان گزارههایی وجودی دربارهی عالمپیرامون یا « تمامیت امور واقع»[17] آغاز میکند و پس از آن به زبان میپردازد. حال آن که به اقتفای ویتگنشتاین متاخر، بسیاری از فیلسوفان از زبان آغاز میکنند و نه از جهان پیرامون و به معنای دوم نیز با متافیزیک بر سر مهر نیستند. اما رساله به دلیل در بر داشتنِ مفروضات استعلایی[18]، اثری متافیزیکی است. به ویژه اگر خوانش کانتی از رساله را بپذیریم، این اثر کلاسیک فلسفی دارای سویههای استعلاییِ پررنگی خواهد بود. مطابق با قرائت کانتی از رساله، ویتگنشتاین با مفروض گرفتنسوژه متافیزیکی، [19] امکانِ سخن گفتنِ معنادار را بررسی میکند و شروط امکانیِ این امر را به بحث میگدارد.
به باور اعضای حلقهی وین، متافیزیک و متافیزیسینها و هرگونه متافیزیکی اندیشی متعلق به دوران پیشا مدرن است؛ دورانی که صراحت و جسارت در اندیشهی فیلسوفان وجود نداشته است. پوزیتیویستهای منطقی معتقد بودند هرگونه متافیزیکی اندیشی اساسا نوعی تفکر تئولوژیک است و از آن با تعبیر الاهیات در لباس مبدل یاد میکردند.
پانویسها
[1] فیلسوفان تحلیلی آمریکایی تحت تاثیر آموزه های فیلسوفان تحلیلیِ غیر انگلیسی بوده اند. به عنوان مثال، کواین، فیلسوف تحلیلیِ آمریکایی تحت تاثیر کارنپ بوده است. کارنپ آلمانی و از اعضای حلقه وین بود.
[2]Tractatus Logico-Philosophicus
از این پس، این کتاب را به اختصار رساله خواهم خواند
[3] Philosophical Investigations
[4] Utilitarianism
[5] Anglo- Austrian
[6]وضعیت اتریش در ۱۹۰۰ متفاوت از وضعیت امروزی آن بود. در اواخررقون نوزدهم و اولی قرن بیستم، زمان پیدایی فلسفه تحلیلی، امپراتوری اتریش به یک معنا پایتخت فرهنگی و علمی اروپا بود. دانشمندان، موسیقی دانان، فیزیکدانان و فیلسوفان بزرگی . . از جمله، موتزارت، فروید، پوپر و ویتگنشتاین. . . در آن زمان در اتریش زندگی می کردند.
[7]کانت به سه نوع گزاره تحلیلی-پیشینی، ترکیبی- پسینی و ترکیبی-پیشینی قائل بود. اما هیوم منکر گزاره های ترکیبی- پیشینی بود؛ گزاره هایی که هر چند از تجربه به دست نیامده اند، ترکیبی اند.
[8] Linguistic Turn
[9] naturalism
[10] psychologism
[11] objectivity
[12]بنابر آموزه های فلسفه فرگه، انتقال معنا و مفاهمه و تخاطب زبانی، متوقفِ بر مفروض گرفتنِ وجود مستقلِ هویاتی انتزاعی در قلمرو و وعایی افلاطونی است.
[13] Redundancy theory of truth
[14] Conceptual analysis
[15] isomorphism
[16] Linguistic entities
[17] totality of facts
[18] transcendental
[19] Metaphysical subject
نظرها
نظری وجود ندارد.