جنبۀ نمایشی سیاست جدید
دگردیسی دموکراسی نمایندگی - نمونه سوئد (۱)
محمدرفیع محمودیان- قدرت و پویائی دموکراسی نمایندگی سوئد ریشه در ساختار اجتماعی متفاوت این کشور دارد. سوئد در جهان الگوی موفق سیاست رفاهی جهانشمول شناخته میشود.
انتخابات مجلس نمایندگان و محلی سوئد چهاردهم سپتامبر ۲۰۱۴ برگزار میشود. انتخابات سوئد در مقیاس جهانی دارای اهمیت خاصی نیست. تداوم یا جابجائی قدرت در سوئد چیزی را در جهان تغییر نمیدهد. به نظر نیز نمیرسد که انتخابات امسال، با هر نتیجهای، چیز چندانی را در خود سوئد تغییر دهد. ولی این انتخابات از آن رو مهم است که آخرین تحولات رویداده در دموکراسی نمایندگی را آشکار میسازد.
این مقاله بررسی این تحولات را در دستور کار خود دارد. بحث اصلی آن این است که دموکراسی نمایندگی، بیشتر جنبۀ حسی-نمایشی یافته است و در این چارچوب انتخابات و شور و هیجان نهفته در آن اهمیت پیدا کرده است.
مقاله در چهار بخش تنظیم شده است. بخش اول و دوم آن که به سیاست حسی-نمایشی و شرایط کلی دموکراسی در سوئد میپردازد در ماه اوت منتشر میشود. بخش سوم مقاله که درباره رقابتهای احزاب و مسائل مطرح در انتخابات است اوایل سپتامبر منتشر میشود. بخش چهارم مقاله که نتیجۀ انتخابات را بررسی میکند به طور طبیعی پس از انتخابات در نیمۀ دوم سپتامبر نوشته و منتشر خواهد شد.
انتخابات و دموکراسی
انتخابات نقش هر چه مهمتری در دموکراسیهای مدرن پیدا کرده است. فرایند برگزاری آن، از رقابت افراد و احزاب برای جلب توجه و آرای شهروندان گرفته تا برگزاری آن در روز یا روزهای معین و سپس شمارش آرا اهمیتی بیش از پیش یافته است. در پسزمین رقابتها و اطلاعرسانی رسانهها، نگاهها همه متوجه آن میشوند.
بسیاری از شهروندان که در گسترۀ زندگی روزمره درگیری یا توجهی به دموکراسی یا گاه حتی سیاست ندارند در فرایند آن تبدیل به افرادی هوشیار، سرزنده و درگیر امور سیاسی و اجتماعی میشوند. همان اشخاصی که در دوران بین انتخابات حوصلۀ سیاست را ندارند، ناگهان ساعتها مباحث سیاسی را در رسانههای همگانی دنبال میکنند، به گردهمائیهای سیاسی سر میزنند، تا حدی برای برخی احزاب یا کارزارهای سیاسی کنشگری میکنند و روز انتخابات با شور و علاقه پای صندوقهای رأی میروند.
در یک کلام، انتخابات جان و خونی نو را در کالبد دموکراسی میدمد. امروز در جهان انتخابات نه فقط نماد اصلی دموکراسی که برای بسیاری خود دموکراسی بهشمار میآید. برای بسیاری، انتخابات تنها جنبۀ ملموس و مادی دموکراسی است، تنها عرصۀ زندگی جمعی است که در آن میتوانند فعال باشند و اثری به جای بگذارند.
سیاست حسی-نمایشی
در پسزمینه برجستهتر شدن روزافزون نقش انتخابات در دموکراسی، سیاستی قرار دارد که میتوان آن را سیاست حسی-نمایشی یا بطور خلاصه سیاست نمایشی نامید. سیاست حسی-نمایشی سیاست به کارگیری نمایش، چه به صورت نمایش همگانی و چه به صورت نمایشِ خود، برای ایجاد تأثیری مطلوب نزد تودههای مردم است.
از یکسو تودهها هر چه بیشتر به سیاست و، در این مورد ویژه، انتخابات همچون عرصه احساس هیجان و شور مینگرند و از سوی دیگر دولتها، احزاب، سیاستمداران و کنشگران سیاسی و اجتماعی بیشتر و بیشتر کارزارهای سیاسی خود را آن گونه سامان میدهند که توجه و حساسیت همدلانۀ مردم را برانگیزند. بطور کلی، سیاست حسی-نمایشی سیاستی دو بُعدی است: حسی و نمایشی.
حسی بدان معنا که عنصر تعلیق و هیجان نقش مهمی در جلب توجه، بسیج نیرو و برانگیختن انسانها برای مشارکت در فرایند انتخابات و به گونهای کلیتر در سیاست یافته است. انتخابات به صورت کارزاری سیاسی با نتیجهای نا مشخص تصویر و گزارش میشود. نظر سنجیها مدام بر تغییر یا ثبات نسبی گرایش رأی دهندگان تأکید میورزند.
در پسزمینه برجستهتر شدن روزافزون نقش انتخابات در دموکراسی، سیاستی قرار دارد که میتوان آن را سیاست حسی-نمایشی یا بطور خلاصه سیاست نمایشی نامید.
هر چه روز انتخابات و مناظرههای رهبران نزدیکتر میاید هیجان بیشتر اوج میگیرد. اوج واقعی هیجان را در شب انتخابات و به گاه شمارش آرا داریم. تعلیق نه فقط در این موقعیت که بطور کلیتر در فرایند انتخابات تجلی مییابد. مدام بر نامشخص بودن نتیجه تأکید میشود. این اما بخشی از تعلیق است، بخش مهمتری از آن به مبارزه دو نیروی خیر و شر و نامشخص بودن فرجام نبرد آن دو بر میگردد. همواره نیروئی وجود دارد که در فرایند انتخابات از سوی رسانهها و سیاستمداران رقیب به صورت شر مجسم یا دست کم عنصر نامطوب و نا بههنجار ترسیم شود.
در این پسزمینه، انتخابات بصورت مبارزهای باز و با آیندهای نامشخص علیۀ شر در میآید. این تعلیق اما یک تعلیق ساده نیست، تعلیقی برانگیزانندۀ کنش (و نه فقط احساس) است. به گونهای تلویحی و گاه حتی مستقیم از همه خواسته میشود تا برای مبارزه با شر یا عنصر نامطلوب به میدان در آیند.
گاه این شر جبهۀ ملی فرانسه به رهبری لوپن است، گاه سارا پیلین در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۸ آمریکا و گاه طرفداران یارانهبگیر اوباما در انتخابات اخیر ریاست جهموری اخیر آمریکا. اینجا اصل تعلیق است. به این خاطر، شر نیز از جذابیت خود تهی نیست.
رسانهها بر مبنای واقع بینی ادعائی خود جذابیت شر یا عنصر نامطلوب را نیز نشان میدهند. در گزارش رسانهها، جبهه ملی صدای اعتراض کارگران و لایههای تحتانی جامعه به جهانی شدن و سرازیری سیل مهاجرین است؛ پیلین با زیبائی، دلبری، سرراستی و محافظهکاری خود نمایندۀ گرایشهای خفتۀ فرهنگی بخشی از جامعه است؛ و یارانهبگیران کسانی نیستند جز بخش زحمتکش جامعه که مجبور شده برای حفظ قوام زندگی خصوصی و اجتماعی دست نیاز به سوی دولت دراز کند.
جنبۀ نمایشی سیاست جدید خود را در نمایشی شدن هرچه بیشتر کنش سیاسی نشان میدهد. کنشگران سیاسی، از سیاستمداران حرفهای گرفته تا فعالان جنبشهای اجتماعی و اعضای احزاب بیش از پیش حساس به جنبۀ نمایشی کنش خود شدهاند و به ساماندهی آن توجه نشان میدهند.
برای دست راستیها، چه لیبرالها و چه نئولیبرالها، مهم نمایش فردی، به ویژه نمایشِ خود در عرصۀ فعالیتهای اقتصادی و مشارکت در صحنۀ نمایشیای است که امروز به بازار آزاد شهرت یافته است.
کنش انسان همواره دارای جنبهای نمایشی است. اینرا، آن چنان که جامعهشناس آمریکائی-کانادائی گوفمن نشان داده، حتی در بارۀ کنشهای روزمره زندگی، در گسترۀ کار و زندگی خانوادگی نیز میتوان گفت. ولی آنچه در گسترۀ سیاست جدید موضوعیت یافته آن است که کنشگران هدفمند و عقلائی آنرا در خدمت پیگیری منافع و اهداف خود به کار میگیرند. کنشگران سیما، کلام و حرکات بدن خود را آنچنان آرایش و نمائی میدهند که بیشترین تأثیر را بر مخاطبان و بینندگان بگذارد. گردهمائیها، سخنرانیها، کنفرانسها، کنوانسیونها، مصاحبهها و مناظرهها، همه، با توجه به میزان و شکل تأثیر بر شرکتکنندگان و مخاطبان و بینندگان سازماندهی میشوند.
سیاست بیش از پیش در این رویکردها نمود مییابد. سرزندگی و سخنوری سخنران مهمتر از مضمون سخنرانی است و کنفرانسها و کنوانسیونها آنگونه سازمانی میشوند که نماد یگانگی و ارادۀ مستحکم احزاب باشند. سیما و حرکات بدنی سیاستمداران نیز در جهت بازنمود صلابت، درستی و توانمندی شخصیت و گرایش سیاسی آنها ساماندهی میشوند.
خواست و انتظارات شهروندان نیز رنگ و بوی سیاست حسی-نمایشی را به خود گرفته است. انسانها بیش از پیش میخواهند خود را آنگونه که خود میخواهند به نمایش بگذارند و بر آن اساس مورد بازشناسی قرار گیرند.
سیاستی که فیلسوفانی مانند چارلز تیلور و اکسل هونت بر آن نام بازشناسی نامیدهاند در این پسزمینه اهمیت یافته است. نمایشِ خود نمایش وجود و هویت است. در جهان امروز هویت امری انتخابی است. هر کس نیز دارای هویتی است. هویت فرد خود به خود به چشم نمیآید و از سوی دیگران بازشناسی نمیشود. انسانها باید به شیوههای گوناگون هویت خود را به نمایش بگذارند تا هویت خود را موضوعیت بخشند و در آن بازشناسی شوند.
در این راستا انسانها به سیاست همچون از یکسو عرصۀ نمایشِ خود و از سوی دیگر پدیدآورندۀ عرصههای مطلوب نمایشِ خود مینگرند. سیاست همچون عرصۀ نمایشِ خود همانگونه که پیشتر گفته شد فقط در زمانها و روزهای معینی، همچون روز انتخابات یا به گاه شرکت در گردهمائیهای سیاسی اهمیت پیدا میکند. در مقایسه، سیاست به سان پدیدآورندۀ نمایش امری کلیتر و مربوط به سیاست یک حزب یا دولت (بنیان گذاشته شده از سوی یک یا چند حزب) است.
سیاست هنوز امری ایدئولوزیک و ارزشی است. گرایشهائی متفاوت و متضاد در آن حضور دارند و افراد بین آنها بر مبنای باورها یا منافع خود یکی را بر میگزینند.
بدون تردید سیاست هنوز امری ایدئولوزیک و ارزشی است. گرایشهائی متفاوت و متضاد در آن حضور دارند و افراد بین آنها بر مبنای باورها یا منافع خود یکی را بر میگزینند. تفاوت بین راست و چپ، سوسیالیسم (یا سوسیال دموکراسی) و نئولیبرالیسم، محافظهکاری و لیبرالیسم هنوز پابرجاست. اکثر افراد نیز خود را در یک گرایش معین جای میدهند. بر آن مبنا نیز سیاست را دنبال میکنند و در انتخابات به حزب و افرادی رأی میدهند.
سیاستی که در آثار جامعهشناسی به نام سیاست نمادین مشهور شده است، سیاست گرایشهای ایدئولوژیک کلان، هنوز زنده و پویا است. ولی سیاست حسی-نمایشی سیاستی بیگانه با سیاست ایدئولوژیک و ارزشی نیست. این سیاست امروز آن گستردگی و موضوعیتی یافته است که سیاست ایدئولوژیک و ارزشی را در بر گیرد.
در جامعهای که از سوی برخی اقتصاددانان و جامعه شناسان، کسانی مانند وبلن و گیدنز، جامعۀ فراخزیست و پساکمبود ارزیابی شده است، نه امور معیشتی و مادی که دسترسی به صحنههای نمایشی و برخورداری از ساز و برگ نمایشِ خود اموری مهم هستند. تفاوتهای ایدئولوژیک نیز دیگر امروز اهمیت گذشته را ندارند. تفاوت زیادی امروز بین احزاب چپ و راست یا سوسیالیست و لیبرال وجود ندارد.
بیشتر احزاب اصلی امروز احزابی میانهرو هستند. به علاوه، تفاوت بین گرایشهای سیاسی تا حدی وجهی نمایشی یافته است. گرایشهائی ایدئولوژیک را میتوان از یکدیگر بر مبنای برداشتهای گوناگونشان از ساز و برگ نمایشی و شکل دسترسی به صحنههای نمایشی بازشناخت.
برای دست راستیها، چه لیبرالها و چه نئولیبرالها، مهم نمایش فردی، به ویژه نمایشِ خود در عرصۀ فعالیتهای اقتصادی و مشارکت در صحنۀ نمایشیای است که امروز به بازار آزاد شهرت یافته است. آنها سرمایهداری و جامعۀ مدرن را به سان عرصۀ موفقیت انسانها در تعیین سرنوشت خود و دستیابی به فردیت و موفقیت به نمایش میگذارند.
قدرت و پویائی دموکراسی نمایندگی سوئد ریشه در ساختار اجتماعی متفاوت این کشور دارد. سوئد در جهان به سان الگوی موفق سیاست رفاهی جهانشمول شناخته میشود.
به این خاطر سیاستمداران دستراستی آنهمه از پویائی جامعۀ مدرن، موفقیت انسانها و اهمیت آزادی فردی سخن میگویند. سوسیالیستها (و سوسیال دموکراتها) بیشتر به دنبال آن هستند که جامعه را به سان عرصۀ همبستگی به نمایش بگذارند و هر چه بیشتر زمینه را برای حضور کسانی در صحنههای نمایشی گوناگونی همچون بازار کار، نظام آموزشی و گسترۀ فرهنگ فراهم آورند که خود به خود نمیتوانند در این صحنهها حضور یابند. در دیدگاه آنها، دولت و نهادهای اجتماعی وظیفه دارند که صحنههای نمایشی و ساز وبرگ نمایشی لازم را برای تودهها فراهم آورند.
جامعه و دولت در سوئد
در مقیاس جهانی، انتخابات سوئد از اهمیتی برخوردار نیست. این کشور نقش سیاسی مهمی در جهان به عهده ندارد تا با تغییر سیاستهای آن تحولی در جهان به وقوع بپیوندد. ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی این جامعه نیز قدرتمندتر از آن هستند که با تغییر در رویکردهای دولت تغییر مهمی در جامعه رخ دهد. همواره میتوان پیش بینی کرد که جهان و سوئد پس از انتخابات، صرفنظر از نتیجۀ آن، همان جهان و سوئد پیش از انتخابات خواهد بود.
مطالعه انتخابات سوئد اما به خاطر مسائل دیگری از اهمیتی ویژه برخوردار است. دموکراسی نمایندگی سوئد یکی از قدرتمندترین و همچون پویندهترین دموکراسیهای نمایندگی جهان است. قدرت والاترین نهاد انتخابی آن، پارلمان، چشمگیر و از سوی هیچ نهاد رسمی دیگری از مجلس اشراف و سلطنت گرفته تا دیوانعالی محدود نمیشود.
میزان مشارکت عمومی در فرایندهای آن، در عرصههائی همانند عضویت در احزاب و اتحادیههای صنفی، دخالت در بحثهای همگانی و حضور پای صندوق رأی، به گونهای چشمگیر بالا است. قدرتمندی آن ولی به هیچ وجه به ایستائی آن منجر نشده است. پویائی آن از آغاز تا کنون خیرهکننده بوده است. در برگیرندگی و توانمندی دموکراسی نمایندگی سوئد در فرایندی چند صد ساله مدام گسترش یافته است. امروز، پویائی آن خود را در موضوعیت یافتن مسائل نو، پیدایش جنبشهای اجتماعی نو و حضور احزاب جدید در مجلس نشان میدهد.
اتحاد بین فرد و دولت و سرزندگی جنبشهای اجتماعی. سنخی رادیکال از فردگرائی جامعۀ سوئد را درنوردیده است.
قدرت و پویائی دموکراسی نمایندگی سوئد ریشه در ساختار اجتماعی متفاوت این کشور دارد. سوئد در جهان به سان الگوی موفق سیاست رفاهی جهانشمول شناخته میشود.[1] امکانات رفاهی همچون بیمۀ درمانی، آموزش رایگان، کمک هزینۀ فرزندان شامل تمامی شهروندان میشود.
در زمینۀ درآمدها، ارجگذاری و جنسی (تفاوتهای بین بین زنان ومردان و گرایشهای جنسیتی) نیز این کشور یکی از برابرترین جوامع جهانی است. هر چند که در این زمینه و همچنین در زمینه برخورداری از رفاه در دو، سه اخیر نه پیشرفت که پسرفت رخ داده است و از میزان برخورداری از رفاه و برابری کاسته شده است، ولی باز در مقیاس جهانی، دولت رفاه سوئد قدرتمند به شمار میآید. در مجموع، در سوئد، رفاه همگانی و برابری نه در حد یک خواست یا شعار که در حد و حدود سیاستهائی عملی و رویکردهائی نهادی به زندگی مردم راه یافته است.
برای به دست آوردن درکی دقیقتر از جامعۀ سوئد باید به دو ویژگی آن توجه نشان داد، اتحاد بین فرد و دولت و سرزندگی جنبشهای اجتماعی. سنخی رادیکال از فردگرائی جامعۀ سوئد را درنوردیده است. نظام ارزشی حاکم، هنجارها و سنتها فردیت را مقدم بر امر دیگر میشمرد. فرد از بچگی یاد میگیرد که به خود همچون موجودی مستقل و خودسامان بنگرد. خانواده، مدرسه و همبازیها نیز این چنین به او مینگرند. از آغاز جوانی او دیگر به صورت فردی تصمیم میگیرد و رفتار میکند. تفاوت نیز نمیکند که او زن یا مرد، پیر یا نوجوان، معلول یا غیر معلول، به هنجار یا نابهنجار باشد، اطرافیان و جامعه فردیت او را به رسمیت میشناسند.
سوئد امروز یکی از سکولارترین و بی مذهبترین جوامع بشری است. ولی تأثیر جنبش کلیسای آزاد را میتوان در رواداری دینی تودهها یافت.
این فردیت البته پیامدهائی همچون تنهائی، انزوا و شکنندگی روابط اجتماعی را در حوزههائی همانند دوستی و روابط خانوادگی به بار آورده است. عجیب نیست که دو پژوهشگر سوئدی بریگرن و تِرگورد که در این زمینه کار کردهاند کتاب خود را با عنوان گویا و تحریک کنندۀ آیا سوئدی انسان است منتشر کردهاند.[2]
پرسش مهم اینجا این است که با این حد از فردیتِ رادیکال، فرد چگونه از عهدۀ زندگی بر میآید. در استقلال و خودسامانی، فرد چگونه میتواند از حل مشکلات خود در زمینۀ کار، بیماری، رابطه با دیگران و ایجاد ثبات و امنیت در جهان پیرامون خود برآید؟ همبستگی اجتماعی چگونه تولید و بازتولید میشود؟
پاسخ وجود دولتی قدرتمند در جامعه است. دولتی که از یکسو پشتیبان فرد است و از سوی دیگر مورد اعتماد فرد. در سوئد، دولت، متشکل از دولت مرکزی، استانداریها و شهرداریها در تمامی عرصههای زندگی اجتماعی حضوری قدرتمند و کارآمد دارد. درمان، پرورش، آموزش، و مراقبت از سالمندان همه امری دولتی هستند. نوزاد در بیمارستانی دولتی متولد میشود، پس از یک یا دو سالگی به کودکستانی دولتی میرود. سپس در دبستان، دبیرستان و دانشگاهی دولتی آموزش میبیند.
در صورت بیماری یا اعتیاد به بیمارستان یا مرکز توانبخشی دولتی مراجعه میکند. در پایان عمر نیز زندگی را در خانۀ سالمندان دولتی به آخر میرساند، هر چند در سالهای اخیر بخش خصوصی اجازۀ حضور در این برخی از این زمینهها یافته است. (البته هزینۀ آنرا باز دولت تأمین میکند) در تمامی این زمینهها، سیاستهای دولت همه معطوف به بازشناختن فردیت فرد و یاری به او برای صیانت از استقلال و خودسامانی خویش است. به فرد یاری رسانده میشود تا بتواند در صورتی که میخواهد مجزا و مستقل از نهادهائی همانند خانواده، کلیسا، بنگاههای خیریه و شبکۀ دوستان زندگی کند.
دولت سوئد در جهان مشهور به آن است که حتی برای کم اهمیتترین جنبههای زندگی دارای مقررات است.
بدون تردید جنبۀ دیگر یاریرسانی دولت حضور و مداخلۀ دولت در عرصههای گوناگون زندگی خصوصی و اجتماعی فرد خواهد بود. دولت سوئد در جهان مشهور به آن است که حتی برای کم اهمیتترین جنبههای زندگی دارای مقررات است. هزینۀ کارکرد خود را نیز دولت با اخذ یکی از بالاترین میزانهای (یا گاه بالاترین میزان) مالیات تأمین میکند.
با این همه، مردم سوئد نه تنها شکایتی از مداخله و پرهزینگی اقدامات دولت ندارند که به آن اعتماد دارند و آنرا شایستۀ برخورداری از امکانات لازم برای پیشبرد برنامههای خود میشمرند.
پژوهشها و نظرسنجیها حکایت از میزان اعتماد نسبتاً بالای سوئدیها به دولت دارند.[3] در چند سال اخیر از میزان اعتماد کاسته شده ولی هنوز سوئدیها در سطح جهانی یکی از بالاترین میزان اعتماد به دولت را دارند. نظرسنجیها همچنین نشان میدهند که سوئدیها از میزان بالای مالیات پرداختی خود شکایتی ندارند. آنها ترجیح میدهند مالیات کمتری بپردازند ولی آنگاه که کاهش مالیات را همچون عامل کاهش خدمات اجتماعی میبینند آنرا به صورت یک بدیل مطلوب ارزیابی نمیکنند.
اعتماد سوئدیها به دولت ریشه در چند عامل مختلف دارد.[4] یک عامل ساختار بهینۀ دولت است. در این رابطه میتوان به عناصری همانند سالم بودن دولت (مصونیت از رشوهخواری و باند بازی)، شایسته سالاری و اصل شفافیت به صورت دسترسی به تمام اسناد دولتی اشاره کرد.
این عناصر از دولت دستگاهی باز و شفاف میسازند که دیگر لازم نیست از آن بهسان دستگاهی مخوف و قدرتمند در هراس بود. عامل دیگر رابطۀ دو سویۀ بین مردم و دولت است. مردم به دولت اعتماد میکنند، در فرایند کارکردهای آن شرکت میجویند و مالیات میپردازند، به عوض از آن خدماتی درست و به موقع دریافت میکنند.
جامعهشناسان اینجا از اقتصاد متکی به هدیه به جای اقتصاد سرمایهداری متکی بر مبادلۀ ارزشها سخن میگویند. شهروندان اعتماد و هزینههای مترتب بر آن را به صورت یک هدیه به دولت اعطا میکنند. در این فرایند آنها دولت را مدیون خود ساخته، انتظار دریافت هدیهای همسان را در خود میپرورانند. خدمات رفاهی سازمانیافته از سوی دولت بازهدیهای است که آنها در قبال هدیۀ آغازین دریافت میکنند.
سه جنبش قدرتمند اجتماعی در دهههای پایانی سده نوزدهم و آغاز سده بیستم در سوئد شکل گرفتند که تأثیری عمیق در جامعه به جای گذاشتند: جنبش کارگری، جنبش کلیساهای آزاد و جنبش هشیاری.
ویژگی دوم جامعۀ سوئد نقش مهم جنبشهای اجتماعی در شکل دادن به سیاستها، نگرشها و دیدگاهها است.[5] دوران طلائی جنبشهای اجتماعی سوئد دهههای پایانی سدۀ نوزدهم و دهههای آغازین سدۀ بیستم بود. سه جنبش قدرتمند اجتماعی در آن دوران شکل گرفتند و تأثیری عمیق در جامعه به جای گذاشتند: جنبش کارگری، جنبش کلیساهای آزاد و جنبش هشیاری (ضد مشروبخواری).
جنبش کارگری جنبش کارگرانِ خواهان حق رأی، بهبود شرایط کار، روز کار هشت ساعته و افزایش دستمزدها بود. دستاورد این جنبش نه فقط خواستهایش که در فرایندی تدریجی به دست آمد، که همچنین شکلگیری سندیکای متحد کارگری و سپس حزب سوسیال دموکراسی در سال ۱۸۸۹ بود. جنبش کلیسای آزاد حرکت نیروهای مذهبی پروتستان در بنیانگذاری کلیسائی آزاد از نفوذ کلیسای پروتستان لوتری دولتی بود.
مهم برای این نیروها درکی فردی از دین، خودانگیختگی در جستجوی رستگاری، بیداری و خودسازماندهی بود. پیامد آن پیدایش کلیساهای آزاد و برانگیختن شور خودانگیختگی و سرزندگی در زمینۀ جستجوی رستگاری بود؛ زمینهای که در خود سنتیترین رویکرد اجتماعی انسانها بهشمار میآمد. جنبش هشیاری ارتباطی چند سویه با دو جنبش کارگر و کلیسای آزاد داشت. این جنبشِ افراد و نیروهائی بود که میخواستند خود و همنوعان خود را از انقیاد الکل و وابستگی به نیروی برونی برای دستیابی به احساس شور ولذت برهانند. در هر سه جنبش اجتماعی خواست اصلی توانمندی، خودسامانی و بهینه ساختن موقعیت مادی یا معنوی فرد بود.
به هر رو، ویژگی جامعه سوئد صِرف پیدایش همزمان سه جنبش اجتماعی قدرتمند حدود صد سال و اندی سال پیش نیست، بلکه آن است که این حنبشها توانستهاند با کسب موفقیت نسبی ساختار جامعه و سیاست را متحول سازند. سوسیال دموکراسی به اتکاء جنبش کارگری به قدرت رسید و توانست نه فقط وضعیت کارگران که وضعیت جامعه را به گونهای بنیادین بهتر کند.
در دهههای شصت و هفتاد، درآمد سرانه، رفاه و برابری شهروندان سوئد در جهان نمونه بود. جنبش کلیسای آزاد انحصار و سلطۀ کلیسای دولتی را به گونهای جدی تضعیف کرد و زمینه را برای سکولاریسم و رهائی فرد، دین و باورهای فرهنگی از دین رسمی آماده ساخت. جنبش هشیاری به موفقیتی در حد آن دو جنبش دیگر دست نیافت. ولی حرکت دامنهداری را در جامعه علیه الکلیسم دامن زد و نقشی مهم در فرایند خود-مراقبتی و خود اختیاری به سان جنبههای مهم از فردیت و توانمندی شهروندان ایفا کرد.
سوئد کشور اتحادیهها است. مردم به کوچکترین بهانهای تشکلی را برای پیشبرد منافع یا تحقق اهداف خود تشکیل میدهند.
نشان تأثیر سه جنبش اجتماعی را هنوز میتوان در جامعه یافت. یک بخش از تأثیر، رویکرد مثبت مردم به جنبشهای اجتماعی است. حنبشهای اجتماعی هنوز حضوری کم و بیش سرزنده در جامعه دارند. جنبش محیط زیست قوی است و به صورت حزب محیط زیست به مجلس راه یافته است و متحد کنونی حزب سوسیالدموکراتها برای بازپسگیری سکان دولت است. جنبش زنان هر چند دیگر، تا حدی به خاطر موفقیتهائی که در زمینۀ برابری جنسیتی به دست آورده، قدرت و سرزندگی دهههای شصت و هفتاد را ندارد، ولی هنور در مواقع بحرانی، آنگاه مسائلی در رابطه با حقوق زنان پیش میآید، جانی تازه پیدا میکند. یکی از جدیدترین جنبشها، جنبش حق حیوانات است که توانسته تأثیر زیادی بر بینش مردم در زمینۀ استفاده از حیوانات در پژوهشهای پزشکی، پرورش حیوانات و نظام تغذیه بگذارد. بخش دیگر تأثیر جنبشهای اجتماعی سازمانگرائی فوقالعادۀ جامعه است.
سوئد کشور اتحادیهها است. مردم به کوچکترین بهانهای تشکلی را برای پیشبرد منافع یا تحقق اهداف خود تشکیل میدهند. دولت و حامعه نیز این اتحادیهها را به راحتی به رسمیت میشناسند. اتحادیهها ممکن است سیاسی، فرهنگی یا درمانی و پزشکی باشند. هدف آنها گاه شاید اطلاع رسانی باشد، گاه جمعآوری کمک مالی (برای اقدام در مورد هدف معینی) و گاه سیاسی و تغییر سیاستهای دولت.
بخش دیگر تأثیر به نقش خود آن جنبشها در تاریخ جدید سوئد بر میگردد. سه جنبش هنوز به گونهای مستقیم یا غیر مستقیم در جامعه حضور دارند. جنبش کارگری دیگر به هیچ وجه قدرت سابق خود را ندارد ولی هنوز در وجود سندیکای سراسری کارگران و حزب سوسیال دموکراسی به زندگی ادامه میدهد.
حزب سوسیال دموکرات بیش از پیش شکل یک سازمان بوروکراتیک یافته است ولی هنوز با خیل اعضا و ارتباط با جنبش کارگری سیمای تشکل مرتبط با یک جنبش اجتماعی را حفظ کرده است. جنبش هشیاری در برخورد منفی و پیشگیرانه به اعتیاد به موار مخدر حضور خود را در جامعه حفظ کرده است. جنبش کلیساهای آزاد امروز تا حد زیادی از بین رفته است.
سوئد امروز یکی از سکولارترین و بی مذهبترین جوامع بشری است. ولی تأثیر جنبش کلیسای آزاد را میتوان در رواداری دینی تودهها یافت. بیمذهبترین (یا آتیئستترین) افراد نیز با باور دینی کسی مشکل ندارند - هر چند که در دو سه دهه اخیر بیشتر به خاطر مسائل سیاسی و اجتماعی اسلامهراسی جا پائی در جامعه پیدا کرده است.
پانویسها:
[1]- نگاه کنید به:
Gösta Esping-Andersen (1990), The Three Worlds of Welfare Capitalism, Princeton University Press, Princeton
[2]- Henrik Berggren & Lars Trägårdh (2006), Är svenskan människa? Gemenskap och oberoende i det moderna Sverige, Norsteds, Stockholm.
[3]- نگاه کنید به:
Staffan Kumlin and Bo Rothstein (2010), Questioning the New Liberal Dilemma: Immigrants, Social Networks, and Institutional Fairness, Comparative Politics (nr 3): 63-80.
[4]- Bo Rothstein (2002), Social fällor och tillitens problem, SNS, Stockholm;
Kerstin Jacobsson & Eva Sandstedt (2010), Medborgerligt medvetande och social sammanhållning i Kerstin Jacobsson (red.), Känslan för det allmänna, Borea, Umeå.
[5] - Göran Ahrne, Christine Roman, Mats Franzen (2013), Det sociala landskapet : en sociologisk beskrivning av Sverige från 1950-talet till början av 2000-talet, Korpen, Lund.
اطلاعاتی دربارۀ سوئد
جمعیت: ۹٫۵۰۰٫۰۰۰ نفر
مساحت: ۴۵۰٫۰۰۰ کیلومتر مربع
درآمد سرانه: ۴۱٫۰۰۰ دلار
میزان بیکاری: ۹٫۲ % (ژوئن ۲۰۱۴ )؛ نرخ تورم: حدود صفر (۰٫۲ % ژوئن ۲۰۱۴ )
رشد تولید ناخالص ملی (سال ۲۰۱۳): ۱ درصد
نظام سیاسی: سلطنت مشروطه
وابستگیهای سیاسی و اقتصادی: عضویت در اتحادیۀ اروپا از سال ۱۹۹۵. سوئد عضو اتحادیۀ پولی اروپا نیست و ارز ملی خود (کرون) را حفظ کرده است. سوئد عضو ناتو نیز نیست.
رهبر دولت: نخست وزیر، فردریک راینفلت از حزب میانه رو، از سال ۲۰۰۶ تا به کنون. دولت او ائتلافی است، ائتلافی از چهار حزب بورژوائی (راست میانه) میانه رو، مردم، مرکز و دموکرات مسیحی.
انتخابات مجلس و شوراهای شهر و استان: هر چهار سال یکبار در میانۀ ماه سپتامبر.
آخرین انتخابات سال ۲۰۱۰، انتخابات پیش رو: یکشنبه چهاردهم سپتامبر ۲۰۱۴
نظام انتخاباتی: حزبی، رأی دهنده به یک حزب رأی میدهد، ولی میتواند به فرد مشخصی در یک حزب نیز رأی دهد. کمترین میزان رأی برای ورود یک حزب به مجلس ۴ ٪.
مجلس دارای ۳۴۹ کرسی است که، بر اساس آراء به دست آمده در انتخابات، بین احزاب تقسیم میشود.
احزاب حاضر در مجلس و میزان رأی (انتخابات سال ۲۰۱۰):
حزب سوسیال دموکرات: ۳۰٫۷ ٪
حزب میانه رو: ۳۰٫۱ ٪
حزب محیط زیست: ۷٫۳ ٪
حزب مردم: ۷٫۱ ٪
حزب مرکز: ۶٫۶ ٪
حزب دموکراتهای سوئد: ۵٫۷ ٪
حزب چپ: ۵٫۶ ٪
حزب دموکرات مسیحی: ۵٫۶ ٪
نظرها
جمهوریخواه
جناب "یان استن بک" یکی از سرمایه داران بزرگ الیگارشی مالی سوئد در مقیاس جهانی (نامبرده در ۶۰ سالگی شهید پرخوری و استعمال بیش از حد الکل شد) گفته جالبی دارد در یک مصاحبه تلویزیونی بعنوان پیشگام در خصوصی سازی تلوزیون و رسانههای گروهی سوئد در دهه ۹۰ میلادی، او میگوید احزاب سیاسی سوئد بمثابه بازیکنان یک تیم واحد فوتبال هستند که با رنگهای متفاوت لباس پا به عرصه زمین بازی میگذارند ! در موردی دیگر میگوید که فعالیتهای اقتصادی سوئد در لژها و پشت درهای بسته بشکل دوستانه حل و فصل میشود. امروزه بعد از فروپاشی جنگ سرد و خطر زدایی از سرخها در اسکاندیناوی، ازدیاد مهاجرینی چون من، ناآرامی قومی و مذهبی در گوشه و کنار جهان، روان گردانی تودهها در فرایند خط و سؤ دادن فکری رسانههای گروهی به فرد و..... زمینههای سیاسی برای راست افراطی، فاشیسم، راسیسم و پوپولیسم باز شده است. اگر منصف باشیم ، خواستههای واقعی تودههای بومی از زبان احزابی بیرون میاید چون دموکراتهای سوئد و جناحهای اقلیتی مخالف شورای رهبری احزابی چون سوسیال دموکرات، لیبرال، مرکز و محافظه کار. بدلیل زاد و ولد کم در کشور، کثرت تولید کالا و خدمات و نیاز جامعه به شهروندان کم خرج مصرف کننده با مینیموم استاندارد زندگی، سرمایه گذاری در آموزش افراد دو زبانه برای اهداف استراتژیک، پروپاگاندای سیاسی در جهان و..... نارضایتی مردم بوسیله نخبگان سیاسی و اقتصادی از طریق بهانههای امانیستی و بشر دوستانه خاموش میشود. فشار مالیاتی بر زمان کار و بخشهای کوچک خدماتی و کالایی، اندوختههای دولت را زیاد و با باز گذاشتن دست شرکتهای بزرگ ، کنترل جامعه بدست مونوپولهای پیمانکار و همپیمانان دولتی آن میفتد. در مورد کلیساهای آزاد و ارزشهای مسیحی گونه باید گفت که کلیسا، دربار، بخش خصوصی، کارورزان فرهنگی، جنبشهای مردمی و انجمنی، اتحادیههای کارگری و کشاورزی همیشه در زیر فرمان و کنترل فراماسونری (بمثابه حزب جهان وطنی) بوده اند که روامداری و حقوق انسانی یکی از اصول تبلیغی آنها در حرف یا عمل بوده است... بقیه بماند برای بخش دوم این مقاله.