پسامدرنیته واپسگرا و مدرنیته نگران
اکبر کرمی – برخی منتقدان پسامدرنیتهی واپس گرا آشکارا به مخالفت با بسیاری از استانداردهای پسامدرن و مدعیان آن کشیده شده اند.
"پسامدرنیتهی واپس گرا"، در گفتمانهای ایرانی ((اسکات لش هم در "جامعه شناسی پست مدرنیسم" بر این سرنام اشاره دارد و بر صورتهای ارتجاعی و مترقی پسامدرنیته تاکید میکند.
لش، اسکات، جامعه شناسی پست مدرنیسم، ت. شاپور بهیان، نشر ققنوس، ۱۳۹۰، ص۸۰)) سرنامی است بر برخی از خوانشهای مثله شده از پسامدرنیته؛ گزارشی گزینشی از پسامدرنیته که در دعوای داغ مدرنها و سنتیها در اجتماعات در حال گذار، به کمک جریانهای پیشامدرن برخاسته است و تلاش دارد زبان گنگ سنت و سنتیها را در مقابله با نقدهای کوبنده و روبندهی جریانهای مدرن تیز کند و اعتماد به نفس فروشکستهی آنان را بازسازد. ((محمد مددپور نمونهی برجستهای از این جریان است. به عنوا نمونه میتوان به این اثر او توجه کرد
مددپور، محمد، فلسفههای پستمدرن غربی و گریز و گذر از مدرنیته، ن. سوره مهر، ۱۳۸۸)) این جریانها که پیش از هر چیز و هر جا، گِرد شیرینی قدرت/سلطه میگردند، در برابر، خصمی را پروریدهاند که نه تنها انکار پسامدرنیتهی واپسگرا که گاهی انکار پسامدرنیته هم هست. این دسته اخیر در نقش برادر بزرگ، ایرانیان را از گفت و گوهای پسامدرن میترسانند و مدعیاند این دست گفت و گوها در قد و قوارهی ما نیست! میگویند «توجه به فلسفههای پست مدرن پز روشن فکری است» ((اصغر واعظی، معاون آموزشی دانشگاه ادبیات دانشگاه تهران، گفت و گو با روزنامهی اعتماد، ۲۷آذر ۹۲))؛ انگار این جریانها در جایی از تاریخ جامانده اند؛ و انگار جاماندگی تقدیر و آسیب مشترکی است که آنها را به هم میرساند. ((ترجمههای بسیاری هم در این رستا منتشر میشود. برای نمونه نگاه کنید به
مورافسکی، استفان، دردسرهای پست مدرن، م. منیرهی نجم عراقی، نشربازتاب نگار، نهران ۱۳۸۹
مورافسکی در پشت جلد کتاب آورده است «ماجراجویی پسامدرنیسم را بهدلیل تبعیت از وضعیت موجود مثبت نمیدانم. رقص روشنفکرانه پیرامون بتهای جدید، رقصی که همهی بنیادها را به کناری میدهد و مصرفگرایی پیروزمند را ستایش میکند، از نظر من مذموم است و بنابراین نمیتوانم ناظر خاموش این جهش تازهی فرهنگی باشم. پس بگذارید مبارزهی من با پسامدرنیسم همچون واکنش گریزناپذیر دن کیشوت در برابر اینهمه سانچو پانزا قلمداد شود. اما مگر نشانههای بیماری فرهنگ و تمدن در آستانهی هزارهی بعدی چیزی جز این به ما میگویند که از مخالفخوانی دن کیشوتوار گریزی نیست؟ »))
سنت و سلطه
مدرنیته و دست آوردهای با شکوه آن، با نقد دقیق و نافذ مبانی نظری و ساختارهای پیشامدرن، بسیاری از ادعاهای پیشامدرن را چالید، بی اعتبار یا کم اثر ساخت؛ مواجههای یک طرفه که کارنامهی سنت، به ویژه سنت دینی را به کارنامهای لبریز از شکست و سرافکندگی دگرگونید. پس از ظهور مدرنیته، کمتر سنگری را میتوان تصور کرد که سنتیها توانسته باشند آن را نگه دارند. جدال سنت و مدرنیته، تاریخ توزیع نواندیشی و تکثیر نوزایی و تمایز هم هست؛ در این چشم انداز عرصه چنان بر تکرار سنت تنگ شده است که سنت دینی - به عنوان محافظه کارترین پارهی آن- هم به نوزایی و نواندیشی معتاد شده است.
در چنین جنگهای همه جانبه و مغلوبهای است که برخی از نخبگان، به خدمت خودکامگان در آمدهاند ((پستمدرنهای دولتی پیش و پس از انقلاب، نمونههای از نخبگانی هستند که در خدمت خودکامگان بوده اند؛ نمونهای از این دست کارها را میتوانید در "غربت غرب" و "فلسفههای پستمدرن غربی و گریز و گذر از مدرنیته" بخوانید. در این آثار به طور عمومی نقد مدرنیته، نقدی است در جهت توجیه استبداد و انحطاط حاکم، و بومی گرایی تلاشی است برای بیرون آوردن حاکمان از تنگناهای فشارهای نهادهای بین المللی و جهانی.)) و با دستآویز نقدهای موثر پسامدرن، تلاش دارند سنت و برخی از خرابه ها/ ساختارهای آن را از هجوم جریانهای مدرن در امان بدارند، تلاشی که البته متعهد به همهی دستاوردها و استانداردهای جهان پخ شدهی پسامدرن نیست. این جریانهای واپس گرا و مدعی پسامدرنیته با نقد مدرنیته، در پی جا باز کردن برای نیروهای سرکوب شده، جریانهای حاشیهای و اقلیتهای محذوف جهان مدرن نیستند؛ آنها سودای بازگرداندن بخشهایی از سنت را در سر میپرورانند که در خدمت استبداد و انحطاط است. آنها تلاش میکنند (به قول زیمرن) به کمک زرادخانهی جنبشهای ضد آزادی و برابری بر عقل و علم بشورند، سنگرهای فروافتاده را بازیابند و انحصارها و تبعیضهای لایه لایهی گذشته را مستقر کنند.
پسامدرنیته آزادیخواه
جریانهای رهایی بخش پسامدرن (هم چون فمینیستها، همجنسگراها، طرفداران صلح و خلع سلاح هسته ای، سبزها، جنبشهای طرفدار محیط زیست و دوستداران زمین و..) با نقد علم و عقل مدرن و مبانی آن ها، آشکارا نشان دادهاند که عقل و علم، هم قابل خدشهاند و هم در برابر نقادیهای بی طرفانه و رهایی بخش آسیب پذیر؛ در نتیجه پسامدرنیته و نیروهای حامل و برآمد آن در جهان جدید با به رسمیت شناختن جریانهای رقیب و گونه گونه، در عمل، از بازار آزاد و استانداردهای ضد انحصار و ضد تبعیضی حمایت میکنند که جهان را به محلی امن تر برای همهی شناخت ها، ارزش ها، باورها، سلیقهها و هویتها تبدیل میکند − بازاری کهکشانی، درحال گسترش و آنارشیک که همه میتوانند در آن کالاهای مورد نظر خود را بیابند و عرضه کنند.
"آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز" بنیادیترین استاندارد حاکم بر این ابربازار بی پایان است. هیچ کس را نمیتوان از این بازار آزاد و باز حذف کرد، مگر آن که مخل آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز و مبانی آن باشد. داد و ستد آزاد و به دور از انحصار، قانون اصلی این بازار است و داد و ستد بنیادی در این بازار، تن دادن همگان به آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز و استانداردهای آن و سود بردن همگان از این بازار باز و جهانی است. چنین احکامی هرچند بسیار کلی و مطمئناند و از این منظر با روح پست مدرن نمیخوانند، اما به باور من بخشی از ایمان پسامدرنیته اند؛ چه، این دست احکام را باید به حساب تضاد و تعارضی گذاشت که در جان جهان جدید تکرار میشود و فلسفههای پسامدرن کم و بیش در پی آشتی با آناند. اکسل هونت فیلسوف معاصر آلمانی از این نگره با عنوان "تعارض در تفاهم" یاد میکند و "مبارزه برای به رسمیت بخشیدن" را راه آن میداند، راهی که کم و بیش در همهی جریانهای پسامدرن دیده میشود، راهی که تا حد بسیاری بر برخی از فلسفههای مدرن هم موثر افتاده است و دست آوردهایی ستایش انگیزی چون "عدالت هم چون انصاف" ((جان رالز، عدالت به مثابه انصاف، م. عرفان ثابتی، ن. ققنوس، تهران، ۱۳۸۳)) را از خود به جا گذاشته است. چنین دستاوردی برآمد پسامدرنیته و دعوت همگان - به ویژه عقل و علم - به تواضع و همزیستی - حتا با جریانها مخالف خود - است. بدون پسامدرنیته و نیروهای پیش رو و رهایی بخش آن که سرگرم نقد مستمر جریانهای سرکرده و ابرروایتهای چیره بر جهان مدرن هستند، رویای صلح و هم زیستی انسانها رویایی دور از دست مینمود.
پسامدرنیته واپسگرا
پسامدرنیته با همه شکوه و عظمتی که دارد، دست کم از دو آسیب عمده رنج میبرد. نخست آن که در پهنه عمل هنوز نتوانسته است سرکردگی بیابد، در توزیع پایدارشان، آزادی و قدرت توفیق قابل قبولی پیدا کند و جهانی امن برای همگان بیافریند؛ و دوم آن که گفت و گوهای پسامدرن به ویژه در اجتماعات در حال گذار و توسعه نایافته خودشکناند و گاهی به نیروهای سرکوب گر مجال میدهند که دوباره به خودنمایی بپردازند.
پسامدرنیتهی واپس گرا در همین گوشه تاریک زاده میشود و به کمک استبداد و انحطاط میشتابد. این جریانهاهمهی شارلاتانهای فلسفی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را گردِ هم و گردِ شیرینی قدرت میآورند. قدرتی که هنوز دمکراتیزه و توزیع نشده است؛ قدرتی که هنوز به بازار آزاد و استانداردهای ضدانحصار آن تن نداده است؛ قدرتی که سلطه است و به تعبیر پست مدرنها هنوز قدرت نشده است و به مخالفان، منتقدان و حاشیه نشینها میدان نمیدهد. همهی هنر این شارلاتانها در آن است که از کم بودهای بخش نخست، راهی بجویند برای توجیه گریزگاههای بخش دوم! آنها آسمان و ریسمان را به هممیبافند تا نشان دهند ضرورتی برای توزیع قدرت و آزادی و شان و پایان دادن به سرکوب و سانسور و سکوت نیست. آنها از "ارادهی معطوف به قدرت" میگویند تا قدرت تاریک پشت ماشین سرکوب، سانسور و سکوت و فساد مستولی بر اجتماع ایران را بپوشانند. ((داود فیرحی دست کم در "قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام" گرفتار چنین نقدی است؛ قدرت در باور فیرحی هنوز به سلطه نزدیک تر است تا به قدرت! او حتا در گفت و گویی از نسبیتگرایی و امکان برساختن "علم دینی" دفاع میکند؛ اهمیت این ادعاها نه در درست یا نادرست بودن آنها که در هم سویی انها با بخشهایی از حکومتی است که منتقدان این انگارهها را به شدت سرکوب، سانسور و ساکت میکند.
فیرحی، داود، قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام، ن. نی، تهران، ۱۳۷۸و نیز نگاه کنید به این لینک))
گفتمانهای پسامدرنی (هم چون کثرت گرایی، نسبیت باوری، بومی گرایی و تاکید بر زبانها و گفتمانها و حتا هیچ انگاری و آنارشیسم) که منادی صلح، آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز، آزادی و برابریاند - دست کم در ساحت نظر - کم و بیش روشناند؛ آنها با «تمایززدایی» ((این مفهوم را اسکات لش در جامعه شناسی پست مدرنیسم کاویده است.
لش، اسکات، جامعه شناسی پست مدرنیسم، ت. شاپور بهیان، نشر ققنوس، ۱۳۹۰)) از جهان مدرن برسر آناند که فردیتها و هویتها و گوناگونی را بازیابند و رسمیت ببخشند. آنها هیچ سلطهای را به رسمیت نمیشناسند؛ "خودبنیادی" و "خودبسندگی" انسان هستهی سختی است که همهی فلسفههای پست مدرن را به هم پیوند میدهد. و جهت حرکت درست را هم میتوان به سادگی با مراجعه به توافقات جهانی (هم چون اعلامیهی جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای مربوطه) بررسید، اما شوربختانه هنوز نهادهای جهانی همه پذیری که بتوانند مستقلانه و بی طرفانه به دعواهای موجود رسیدگی کنند، شکل نگرفته است و در نتیجه مصالحه بر سر این موضوعات - در عمل - بسیار دشوار، پرهزینه و چالش زاست. پسامدرنیتهی واپس گرا دکه اش را روی همین شکاف میزند و کالاهای رنگین و مسموم خود را - که چیزی نیست مگر سرپوشی برای استمرار انحصار و تبعیض و فساد- در همین کار و زار به برخی از قربانیان فرایند دشوار و ناگزیر توسعه میفروشد.
مخالفت مدرن با پسامدرن
در میان جریانهای مدرنی که در برابر پسامدرنیتهی واپسگرا میایستند و به نقد این نخبگان دوتا شده در خدمت خودکامگان برمی خیزند، گروههایی هم هستند که آشکارا به مخالفت با بسیاری از استانداردهای پسامدرن و مدعیان آن کشیده شدهاند؛ آنها ادعا دارند در جوامعی همانند ایران که هنوز به درستی و در حدقابل قبولی مدرنیته و دستاوردهای آن را تجربه نکرده است، نمیتوان و نباید از پسامدرنیته و استانداردهای آن گفت و گو کرد؛ آنها با تاکید بر بدکاربردیهای پسامدرنیتهی واپس گرا، با نخبگان و مشتاقان دست آوردهای جدید درمیافتند.
هراس از بازگشت سنت و برخی از مناسبات غیرانسانی آن، چنان آشوبی در جان و جهان این جریانهای مدرن بر انگیخته است که جای آنها در منازعات سنت و مدرنیته - دست کم به گونهای تاکتیکی- وارونه شده است؛ انگار در این دعواهای جدید، سنتیها پسامدرن شدهاند و مدرنها سنتی!
باید توجه داشت که این وارونگی تنها به این گفت و گوها و این پهنهها محدود نمیشود. هر تلاشی برای عبور از برخی از تندرویهای گذشته و ناکامیهای موجود و اصلاح بنیانهای آمیزش اجتماعی، به این وارونگی دامن میزند. به عنوان نمونهای دیگر میتوان به گفتمان پساسکولاریته اشاره کرد که در میان روشنفکران ایرانی به گفت و گوهای پرحاشیهای دامن زده است. حالا سکولارهای زیادی را میبینیم که در صف مقابل این انگارهها قد راست کردهاند و در برابر سنتیهای بسیاری هم هستند که مدعی پساسکولاریته اند! و این داستان هم چنان ادامه دارد. ((به عنوان نمونهای از این دست کارها میتوانید به نوشتههای زیر مراجعه کنید.
سایت محدوده: امام خمینی و عصر پساسکولار))
این جریانهای مدرن در نقش برادر بزرگ به دیگران نهیب میزنند که چرا سراغ استانداردهای پسامدرن و پساسکولارمیروید؟ چرا از مرگ ابرروایتها میگویید؟ چرا از کثرت گرایی بی در و پیکر صحبت میکنید؟ ارجشناسی جدید دیگر چه چیزی است؟ هر باور و داوری ای محترم نیست! البته که همه چیز برساختهی اجتماع و تاریخ نیست! پس واقعیت و حقیقت چه میشود؟ اجتماع ایران هنوز آمادگی این مفاهیم و حرفها را ندارد. ما هنوز آن قدر مدرن و بزرگ نشده ایم که بخواهیم به نقد مدرنیته و سکولاریته بپردازیم. ما هنوز از چنگ خونی اژدهاهای سنتی رها نشده ایم که بخواهیم از این اداهای "پسا پسا" در آوریم و از پذیرش دیگری و به رسمیت شناختن او صحبت کنیم. آنها به آسانی میگویند «من به هر اندیشهایاحترام نمیگذارم.» ((الاهه بقراط: من به هر اندیشهای احترام نمیگذارم! )) آنها هنوز خوشخیالانه و همانند پدران تحصلی و پوزیتویست خود از علم و عقل بت میسازند و دونکیشوت وار به جنگ آسیابهای بادی خرافه میروند، دین ستیزی و حتا هویت ستیزی میکنند ((جلال ایجادی، ما اسلام نمیخواهیم، ما آزادی میخواهیم )) و در خیال خوش هیچستانی سرخوشاند که هیچ نشانهای از خودبنیادی انسان ندارد. آنها حرف دانش و تکنولوژی که باشد مشتاق برترین و آخرین مدلها و مارکها هستند، اما اگر پای ارزشها و فرهنگها به میان بیاید سخت محافظه کار میشوند و دل نگران برادران کوچک!
اهمیت این ادعاها را نباید در درستی یا نادرستی آنها پالید؛ اهمیت این گفتوگوها در فیلسوف-شاه خیرخواهی است که در پس یک دغدغهی کم و بیش درست خوابیده است: آنهااز جان گرفتن سنت و بسیاری از پلشتیهای آن نگرانند؛ و البته که حق دارند نگران باشند؛ و دلایل بسیاری در دست است که این نگرانیها را توجیه و تقویت میکند؛ اما آن چه این وارونگیها و دلواپسان را خطرناک میکند، دلواپسیهای آنها و حتا نادرستی این دلواپسیها نیست. آنها خطرناک اند، چون در نقش برادر بزرگ بازی میکنند. آنها خطرناک اند، زیرا همانند گروهای رقیب و مورد نقد خود، "خود حق پندار"اند. آنهاخطرناک اند، به این دلیل روشن که هنوز به جهان هرمی و افلاطونی باور دارند. آنها خطرناک اند، از آن رو که هنوز به داوری همگانی و بازار آزاد و امکان آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز ایمان ندارند. آنها خطرناک اند، زیرا همان کاری را انجام میدهند که پسامدرنها و پساسکولارهای واپس گرا میکنند. آنها مثل رقبای خود دیوار استبداد و انحطاط را بالا میبرند؛ آنها به "خودبسندگی" و "خودبنیادی" انسان امید نبسته اند؛ آنها هم در تاریخ جاماندهاند.
نظرها
عبداله
به نظر میرسد نویسنده در حین اعتقاد به پست مدرنیسم از اینکه پست مدرنیسم در ایران به ابتذال کشیده شده ، نگران است اما واقعیت این است که پست مدرنیسم در ایران به یک پز تبدیل شده است
reza
یک نصیحت برای پست مدرنهای عزیز در ایران. قاچ زین را محکم بچسب اسب دوانی پیش کش
علی
نویسنده محترم طرفدار پستمدرنیته نلب محمدی شده? پست مدرنیته بر پایه بازار آزاد غیر انحصاری? "بازار ازاد غیر انحصاری بدون فساد و امتیاز" چیه دیگه? چطور بازار ازاد میتونه عادلانه باشه? چطور میتونه غیر انحصاری باشه? مدرنها خطرناک هستن چون با قاطعیت سنتهای استبدادی رو نفی میکنن? عجب! چون مطمئنن که سنت باطله پس خطرناکن? حالا پیشنهاد نویسنده محترم برای سرکوب سنتهای ارتجاعی چیه? بدون قاطعیت با سنت مقابله کنیم? کلا همه رو رد کردی , این پز آزاداندیشی هم پدیده ی جدیدی شده تو ایران , که طرف با همه مخالفه و خودشم پیشنهاد خاصی نداره, چون کلا با هر روش و پیشنهادی مخالفه. به قول سارتر "غرغروهای پر سروصدا" . خود پستمدرنیته هیچ کارویژه ای جز خدمت به سنت و استبداد نداره. برای رسیدن به خودبنیادی و ازادی بشر باید همه ی اسباب استعمار از جمله سنت و بازار ازاد حذف بشه
اسلام ستیزی و آسیب شناسی آن
[…] واپس گرا و مدرنیته ی نگران” کاویده ام. www.radiozamaneh.com 27)«… سازمان دیده بان حقوق بشر هم هشدار داده است که […]