یک انتخابات و این همه بازنده؛ سوئد پس از انتخابات
دگردیسی دموکراسی نمایندگی - نمونه سوئد (۴)
برای احزاب سنتی سوئد یکشنبه چهاردهم سپتامبر "روز بدی" بود. این روز اما برای نژادپرستان و همۀ آنهائی که از سر اعتراض و واماندگی یا شاید باور ایدئولوژیک به آن رأی داده بودند "روز خوشبختی" بود.
در بخشهای اول، دوم و سوم این مقاله به پدیدۀ حسی-نمایشی شدن هر چه بیشتر سیاست، شرایط کلی جامعه وسیاست در سوئد و فرایند برگزاری انتخابات در سوئد و رقابتهای مطرح در آن پرداختیم.
در بخش چهارم و آخرین مقاله، نگاهی خواهیم داشت به نتیجۀ انتخابات چهاردهم سپتامبر سوئد.
نتیجۀ انتخابات سوئد نشان داد که باید با تعلیق و هیجان بیشتری به انتخابات نگریسته میشد. برندۀ اصلی انتخابات حزب بیگانهستیز دموکراتهای سوئد است. این حزب توانسته بیش از دو برابر دورۀ پیش رأی به دست آورد و با ۱۲٫۹درصدِ آراء سومین حزب بزرگ کشور شود.
بزرگترین بازندۀ انتخابات اگر بخواهیم به نتیجۀ یکایک احزاب نگاه کنیم حزب اصلی ائتلاف حاکم، حزب میانهرو است. این حزب هفت درصد از آرای خود را از دست داد و فقط توانست بیست و سه درصد رای مردم را به دست آورد. اما اگر نگاهی فراگیر داشته باشیم، بازندۀ اصلی انتخابات تمامی احزاب دو بلوک قدرت هستند.
سوسیال دموکراتها آرای خود را به میزان نیم درصد افزایش دادند و موقعیت خود را به عنوان بزرگترین حزب کشور مستحکمتر ساختند. وظیفۀ تشکیل دولت آیندۀ به آنها واگذار شده است. ولی این وظیفهای نیست که بتوان به سادگی از عهدۀ آن برآمد.
روز انتخابات سوئد برای نژادپرستان و همۀ آنهائی که از سر اعتراض و واماندگی یا شاید باور ایدئولوژیک به آن رأی داده بودند "روز خوشبختی" و برای احزاب سنتی، "روز بدی" بود.
بلوک سبز و سرخ متشکل از سوسیال دموکراتها، حزب چپ و حزب محیط زیست فقط توانستهاند یک دهم درصد آرای خود را افزایش دهند و در مجموع ۴۳٫۷ درصد آرا را به خود اختصاص دهند. سوسیال دموکراتها فقط
میتوانند دولت ضعیف اقلیت را تشکیل دهند. آنها مجبورند برای تصویب بودجه و دیگر برنامههای خود به احزاب راست روی آورند ولی در این صورت - به احتمال زیاد - پشتیبانی حزب چپ را از دست خواهند داد.
دومین حزب بزرگ جناح بورژوائی، حزب مردم نیز ۱٫۷ درصد آرا را از دست داده و با ۵٫۴ درصد آرا به حاشیۀ سیاست رانده شده است. در جناح سرخ و سبز نیز، حزب محیط زیست بخش کوچکی، یعنی نیم درصد، از آرا خود و همچنین موقعیت خود به سان سومین حزب بزرگ کشور را از دست داد.
از سوی دیگر، حزب ابتکار فمینیستی که انتظار داشت برای بار اول به مجلس راه یابد با ۳٫۱ درصد آرا نتوانست از مانع چهار درصدی حد نصاب ورود به مجلس بگذرد. به طور کلی برای مجموع احزاب سنتی سوئد روز یکشنبه چهاردهم سپتامبر "روز بدی" بود.
در مقایسه، این روز برای نژادپرستان و همۀ آنهائی که از سر اعتراض و واماندگی یا شاید باور ایدئولوژیک به آن رأی داده بودند "روز خوشبختی" بود.[1]
سوئد اینک در آستانۀ بیثباتی و تلاطم سیاسی قرار دارد. اکنون تشکیل دولت با ثبات که بتوان پی در پی لایحههای خود را به تصویب مجلس برساند و بر اساس آنها کشور را اداره کند، کاری بسیار دشوار است. هم اکنون فقط چند روز بعد از انتخابات سخن از انتخابات جدید به میان آمده است.[2] آنچه در بسیاری کشورهای دیگر اروپائی، به صورت دولتهای بیثبات و قدرت یابی احزاب راستِ افراطیِ بیگانهستیز، امری عادی است و در این کشور عجیب و غریب مینمود اینک به آن راه یافته است.
بیثباتی و تلاطم اما از گسترۀ سیاست پارلمانی فراتر نرفته است. بازار و جامعه واکنشی ویژهای از سر نگرانی نشان ندادهاند. ولی انتخابات نشان داد که باید آشکارا از دگردیسی سیاست، به ویژه سیاست پارلمانی و دموکراسی نمایندگی سخن گفت. باید ببینیم انتخابات با نتیجۀ مشخص خود نشان از چه تغییراتی یا نوید چه تحولاتی را میدهد.
۱- بهاران سیاست حسی-نمایشی
میتوان گمان برد که بعد از این جنبشهای اجتماعی و حوزۀ عمومی سرزندگی بیشتری پیدا کنند. نشان این تحول را در چند ماه مانده به انتخابات نیز میشد دید. تعداد بیشتری از افراد، به ویژه جوانان در تظاهرات ضد فاشیستی و ضد نژاد پرستی حضور می یافتند. حوزۀ عمومی نیز بیش از پیش عرصۀ حضور بحثکنندگان چپ و لیبرال دربارۀ نژادپرستی و راههای مبارزه با آن بود. اینک با قدرت نمائی حزب دموکراتهای سوئد، کاهش رأی حزب محیط زیست و ثبات نسبی آرای حزب چپ، نیروهای رادیکال بیش از پیش به سازماندهی جنبشهای اجتماعی و حضور فعال در حوزههای عمومی روی خواهند آورد.
در پیامد شمارش آرا مشخص شده که هیچ جناحی نمیتواند دولتی با ثبات را تشکیل دهد و برای اولین بار پای بیثباتی سیاسی به جامعه سوئد باز شده است. سیاست اما دیگر اهمیت گذشتۀ خود را از دست داده است. بازار واکنش خاصی به نا معینی نتیجه و تلاطمهای ممکن بر خاسته از آن نشان نداد.
سیاست بیش از پیش سیاستی حسی-نمایشی خواهد شد. شور و هیجان شرکت در تظاهرات، مبارزۀ خیابانی و اقدام مستقیم نقشی مهمتر در زندگی سیاسی (برخی) انسانها خواهد یافت. انتخابات و سیاست پارلمانی دیگر، دست برای بخشی از شهروندان، اهمیت گذشته را نخواهد داشت.
بدون تردید خردگرایان عرصۀ سیاست از نئولیبرالها تا سوسیالدموکراتها استدلال خواهند کرد که این راهبرد و راهکردی غلط است. که سیاست حسی-نمایشی فقط به نفع نیروهای راست افراطی و نژادپرستها تمام خواهد شد چه آنها را به سان نیروئی "مظلوم" در کانون توجه قرار خواهد داد.[3] خردگرایان همچنین اخطار خواهند داد که نمایش قدرت خیابانی در تضاد با روح دموکراسی قرار دارد و در نهایت به ضرر به کار برندگان آن خوهد انجامید - چه به بی آبروئی آنها و بسیج نیروهای هوادار نظم یا حتی راستگرایان منجر خواهد شد.
آنچه در این میان فراموش میشود تلاش در زمینۀ برپائی شکل و حوزۀ متفاوتی از سیاست است. کسانی که میپندارند در عرصۀ رسمی سیاست، در گسترۀ سیاست پارلمانی جائی برای ابراز وجود و نمایش ایدئولوژیک ندارند این شکل از سیاست را پسندیده و برای برپائی آن میکوشند. آنها بر آن باورند که سیاست پارلمانی زمینۀ حضور تأثیر گذار آنها را فراهم نمیآورد و برای آنها بهتر همان است که در عرصۀ دیگری فعال باشند و آنجا دست به بسیج نیرو بزنند.
از یاد نباید برد که حتی سوسیال دموکراسی در آغاز تولد خود، به سان یک حزب اعتراضی، حزب گردهمائی، فروش خیابانی روزنامه و اعتصاب عمومی بود و نازیستها در آلمان فرایند قدرت یابی خود را با نمایشهای خیابانی قدرت آغاز کردند.
خشم، انسانها را به سیاست حسی-نمایشی میکشاند؛ خشمی که بنیادی عقلائی ندارد. بخشی مهمی از جمعیت بر آن است که دموکراتهای سوئد به گونهای غیر عقلائی و باور نکردنی میزان بالائی از رأی مردم را به دست آورده است. بخشی دیگر از جمعیت از ضعف چپ و ناتوانی آن در کسب رأی تودهها در حیرت هستند. در جهانی مطلوب و یکسره عقلائی، این دو گروه میبایست دست به نوآوری و ایجاد احزابی نو یا اتخاذ راهبردهائی جدید با کارآئی بیشتری میزدند و با حضور سرزنده در حوزۀ عمومی باورها و دریافتهای مردم را تغییر میداند. ولی ما در جهانی عقلائی و مطلوب زندگی نمیکنیم. ما اینجا بطور عمده با جوانانی روبرو هستیم که خشمگین هستند و میخواهند خشم ایدئولوژیک خود را نشان دهند. سیاست حسی-نمایشی سیاست مطلوب آنها است.
۲- پایان سیاست هدیه
اینک باید از پایان یا اتمام قطعی سیاست هدیه سخن گفت. در دهههای پنجاه تا هفتاد میلادی احزاب سوسیال دموکرات با نوید و اقدام عملی در زمینۀ گسترش دولت رفاه انتخابات را میبردند. آنها نه فقط خدمات همگانی را به مردم ارائه میدادند بلکه هر بار بر میزان خدمات همگانی میافزودند. مبلغ بیمۀ بیکاری را افزایش میدادند، بیمۀ بیماری را فراگیرتر میساختند و نظام آموزشی را ارزانتر یا مجانی میساختند. هزینۀ اینکار را البته آنها با پول خود مردم، با مالیات، تأمین میکردند، ولی خدمات را همچون هدیه به مردم "میبخشیدند".
سوئد تا به اکنون و به ویژه تا دهۀ هشتاد "ارض موعود" دموکراسی رایزنی و جامعۀ باز بوده. حوزۀ عمومی، پارلمان و بدنۀ احزاب عرصۀ شفافیت و اصولمندی بودهاند.اینها همه اما یا تغییر یافتهاند یا از سوی تحول رخ داده در سیاست به گونهای جدی تهدید میشوند.
هدیه را نیز کسی مفت و مجانی به کسی دیگر نمیدهد. ما هدیه میدهیم تا پاسخ هدیهای (دریافت شده) را بدهیم یا به عوض آن هدیهای دریافت کنیم. ولی همان گونه که انسان شناسان و جامعه شناسان برجستهای همانند موس و بوردیو به ما میگویند هدیه باید آن گونه داده و دریافت شود که انگار کنشی بسته در خود است و هیچ ارتباطی با هدیۀ پیشتر و هدیۀ مورد انتظار ندارد.[4] هدیه باز پرداخت نیست، بلکه کنشی از سر مهر و بخشندگی است - هر چند در واقعیت این گونه نیست. رابطۀ هدیه را باید با هدیۀ قبلی و بعدی کتمان کرد تا در و بدل یک کالا یا خدمت شکل یک هدیه را پیدا کند. سوسیال دموکرات ها نیز همواره آنگونه رفتار میکردند که گوئی از سر لطف و مهربانی دولت رفاهی را گسترش میدهند که مدام هدیههائی جدید برای مردم دارد.
در دهههای هشتاد و نود دیگر سیاست هدیۀ سوسیالدموکراسی را نمیشد پیش برد. از یکسو مردم دیگر حاضر نبودند مالیات بیشتری بپردازند. دیگر رشد اقتصادی چندانی درکار نبود تا مدام درآمدها (چه به صورت دستمزد و چه به صورت سود) بالا رود و بتوان به سادگی بخشی از آنرا بسان مالیات خود به خود بیشتری به دولت واگذار کرد. از سوی دیگر بخش بیشتری از مالیاتها در هزینۀ بوروکراسی دولت رفاه هدر میرفت و بودجۀ کمتری برای ارائۀ خدمات ضروری باقی میماند. تا حدی در پیامد این تحول سوسیال دموکراتها مجبور به چرخش ایدئولوژیکِ طرفهروی از گسترش دولت رفاه شدند و در نتیجه آرای مردم را از دست دادند. ولی اینک نوبت نئولیبرالها فرا رسیده بود تا هدیهای جدید به مردم بدهند. ریگان و تاچر گام اول را برداشتند ولی به سرعت سیاستمدارانی دیگر به آنها پیوستند. هدیۀ آنها خودِ مالیات بود: مالیات کمتر.
پول مالیات را آنها به مردم همچون یک هدیه بازگرداند. کاهش مالیات همچون یک هدیه نمایش داده میشد. سیاستمداران و دولت انگار لطف میکردند و مالیاتها را کاهش میدادند. از اینکه مالیاتها پول خود مردم بود و با کاهش آن از میزان خدمات همگانی نیز کاسته میشد سخنی به میان نمیآمد. مالیات کمتر به مثابه پول بیشتر در جیب و جواز خرج و خوشگذارانی جلوه داده میشد. اگر سوسیال دموکراتها ادعای اهدای رفاه و خوشبختی را داشتند نئولیبرالها ادعای اهدای هزینۀ کیف و خوشگذارانی داشتند.
در انتهای دهۀ نود نئولیبرالها نیز دیگر نمیتوانستند هدیهای به مردم بدهند. دیگر نمیشد مالیاتها را (بیشتر) کاهش داد. پیشتر سوسیال دموکراتها به سقف میزان مالیات رسیده بودند اینک آنها به کف میزان مالیات رسیده بودند. برای تأمین بودجۀ ارتش، نیروهای انتظامی و خدمات ضروری همگانی باید حد معینی از مالیات اخذ کرد و این حد را نمیتوان چندان دستکاری کرد.
ناگهان بخشی از اعجاز سیاستهای نئولیبرالیسم رنگ باخت. دیگر آنها نمیتوانستند وعدۀ هدیۀ وسوسهآمیزی به کسی بدهند. ائتلاف بورژوائی حاکم بر سوئد با این مشکل در انتخابات اخیر روبرو بود. در دو انتخابات هشت سال گذشته آنها با نوید کاهش مالیاتها به قدرت رسیده بودند. مالیات را نیز برای شاغلان به معنای واقعی کلمه کاهش داده بودند. ولی در انتخابات اخیر از کاهش مالیاتها در برنامههایشان خبری نبود. استدلالشان نیز آن بود که وضعیت اقتصادی جامعه و مالی دولت اجازۀ چنین کاری نمیدهد. رویگردانی بخشی از مردم رأی دهنده از آنها را میتوان تا حدی به همین چرخش نسبت داد.
به هر رو، فقط آنها نیستند که این مشکل را دارند. سوسیال دموکراتها نیز تا حد زیادی دستشان خالی است. آنها از گسترش خدمات رفاه در بخش درمانی و آموزشی سخن میگویند. ولی وعدۀ تحول خارقالعادهای را نمیدهند. برای تأمین هزینۀ گسترش دولت رفاه باید مالیاتها را افزایش دهند و این در موقعیت رکود اقتصادی حاکم بر جامعه بیشتر به جام زهر میماند تا شربت تلخ داروی درد.
در پیامد شمارش آرا مشخص شده که هیچ جناحی نمیتواند دولتی با ثبات را تشکیل دهد و برای اولین بار پای بیثباتی سیاسی به جامعه سوئد باز شده است.
برای همین هم سوسیالدموکراتها سرِ افزایش کلی مالیاتها را ندارند. اینک هم سوسیال دموکراتها و هم ائتلاف بورژوائی از رأیدهندگان میخواهند نه به خاطر هدایایشان که به خاطر سیاستهایشان به آنها رأی دهند.
روزهای خوش سیاست در سوئد، روزهای هدیه، روزهای خوشبختی و خوشگذرانی به پایان رسیده است. اینک زمان روبرو شدن با واقعیت مادی زندگی اجتماعی فرا رسیده است. ولی در این صورت احزاب و سیاستمداران باید از مشکلات و مسائلی نو سخن بگویند و وعدههای جدیدی بدهند.
ثبات و امنیت اجتماعی که بر قرار است. جرم و جنایت که نه در حال افزایش که در حال کاهش است. رکود اقتصادی همه را آزار میدهد ولی نمیتوان آنرا با برنامۀ سیاسی و لایحههای مجلش به رونق تبدیل کرد. در جهان نیز، روسیه دور و سرگرم اوکراین است، داعش تهدیدی برای اسکاندیناوی نیست و تهدید چین بیش از اقتصاد سوئد متوجه اقتصاد آمریکا و آلمان است. پس سیاست حزبی اینک بر چه مسائلی تمرکز خواهد یافت؟ پاسخ مشخصی اینجا وجود ندارد و در این شرایط دموکراتهای سوئد نگاهها را متوجه خود میسازند.[5]
۳- پارلمان و احزابی با اتاقهای تاریک
در پیامد انتخابات مجلس بیش از پیش به محل زد و بند سیاسی تبدیل خواهد شد. در وضعیت کنونی احزاب مجبور خواهند بود به برخی از برنامههای خود پشت کنند، به توافقهائی نا نوشته دست یابند و بسیاری از مشکلات خود را پنهان سازند. صورت مسئله مشخص است. تا چند ماه آینده، هیچ حزبی از برگذاری یک انتخابات جدید سود نخواهد برد. این شاید یک ضرورت سیاسی باشد ولی چون هیچ حزبی از آن سود نخواهد برد، به باور کارشناسان سوئدی، آنها از آن کار اجتناب خواهند کرد.[6] ولی این تنها مشکل ایجاد شده نیست. تشکیل یک دولت با ثبات کار بسیار دشواری است. احزاب باید وعدههای خاصی به یکدیگر بدهند، بده وبستان با یکدیگر بر قرار کنند و از پافشاری بر برخی اصول یا خواستهای مهم خود، به گونهای اعلام نشده، دست بکشند.
خود احزاب نیز در شرایط جدیدی قرار گرفتهاند. تعداد زیاد احزاب، آنها را درگیر رقابت شدید برای حفظ یا افزایش آرای خود کرده است. برای رقابت که شده، نیز، آنها همواره باید تصویر حزبی منسجم و قدرتمند از خود به جهان پیرامون ارئه دهند. تشکیلات آنها بیشتر و بیشتر بوروکراتیک شده است. احزابی که تا به کنون مرتبط به جنبشهای اجتماعی بودهاند، احزابی مانند سوسیال دموکراتها و مرکز، این رابطه را کم و بیش از دست دادهاند و بیشتر تبدیل به احزابی بوروکراتیک شدهاند. سیاست رسمی دیگر امروز چندان جذابتی برای کنشگران سیاسی و اجتماعی ندارد و کمتر کسی حاضر به انجام کار داوطلبانه در آن عرصه است. این خود باعث شده که احزاب بیشتر به تشکیلاتی بوروکراتیک تبدیل شوند.
همزمان، با افزایش تعداد موسسات شبهدولتی و بوروکراتیک شدن هر چه بشتر شرکتها، رهبران احزاب افق روشنی را، در صورت برکناری یا استعفا، در مقابل خود دارند. هر گاه که حزب آنها با کاهش استقبال رأیدهندگان روبرو شده و دچار بحران شود آنها آنرا ترک گفته و به موسسات شبه دولتی یا بخش خصوصی میپیوندند. در این رابطه آنها بیشتر تمایل و علاقه بدان دارند که جنبههائی از هویت یا کنشهای خود را از دید هم حزبیها و تودههای رأی دهند پنهان سازند. در مجموع، مخفیکاری، پنهانسازی و زند و بند به بدنۀ احزاب نیز راه یافته است.
حزب دمکراتهای سوئد برای دوران خوش ثبات سیاسی، آهنگ کند رشد اقتصادی، سربه زیری مهاجرین و عدم غلیان جنبشهای اجتماعی در نظر گرفته شده است.
شاید این ویژگی سیاست است. شاید در همه جای دنیا احزاب و سیاستمداران استاد زد وبند، پنهان کاری و بده و بستان هستند. در آمریکا مدتها است که تصمیمهای سیاسی در اتاقهای تاریکِ نه فقط سیاست که صنعت و تجارت اتخاذ میشوند. آنجا کل فرایند انتخابات چنان آلوده به پول و فریب است که تا حدی زیادی از اصول و برنامۀ دموکراتیک سیاسی نمیتوان سخن راند. اینها همه درست، ولی در سوئد تا کنون وضع اینگونه نبوده است.
سوئد تا به اکنون و به ویژه تا دهۀ هشتاد "ارض موعود" دموکراسی رایزنی و جامعۀ باز بوده است. حوزۀ عمومی، پارلمان و بدنۀ احزاب عرصۀ شفافیت و اصولمندی بودهاند. چه در احزاب و پارلمان و چه در جامعه، بحثهای سیاسی باز و آشکار دنبال میشد. گاه حتی شهروندان معمولی میتوانستند در این بحثها شرکت جویند. کنگرۀ احزاب (و نه فقط کنوانسیون و جشنهای آنها) آشکارا مقابل چشم ببیندگان تلویزیون برگزار میشد و هنوز میشود. در مجلس، ائتلافها کم و بیش شفاف و روشن شکل میگرفت. حتی ده سال پیش ائتلاف بلوک بورژوائی بر مبنای توافقی مشخص بر سر اصولی معین شکل گرفت. گردش به راستی که منجر به شکلگیری ائتلاف و پیروزی آنها در دو انتخابات پی در پی شد تا حد زیادی به گونهای شفاف در حوزۀ عمومی رخ داد. سوسیالدموکراسی و چپ در پیامد زد و بند نیروهای رقیب خود نفوذ و قدرت خود را از دست ندادند. در تشکیلات خود دچار مشکل شدند، در حوزۀ عمومی بحت جالب شور برانگیزی نداشتند و از توان قانع سازی مردم برخوردار نبودند. این را همه میتوانستند در حوزۀ عمومی، در اخبار، در مباحث عمومی و در کنگرۀ احزاب مربوطه ببینند.
در سوئد دیوار یا گاه حتی مرزی بین شهروندان وسیاستمداران و احزابشان وجود نداشت. مشهور است که اولاف پالمه را میشد در خیابانهای شهر استکهلم با پلاستیک خرید روزانۀ خود دید و با او حتی احوالپرسی و گفتگو کرد. این امر تا حدی واقعیت داشت. شبی نیز که او را کشتند با همسرش به تنهائی، بدون محافظ، از سینما به خانه باز میگشتند. ولی این داستان را باید بیشتر به سان تمثیلی بر باز بودن سیاست و جامعه در سوئد دید. آزادی، برابری چند جانبۀ حقوقی و اجتماعی و در برگیرندگی نهادهای اجتماعی و سیاسی، همه، امکان حضور افراد را در اصلیترین حوزههای سیاست فراهم میآوردند. در احزاب و حوزۀ عمومی به روی همه گشوده بود و کمتر کسی دارای قدرتی انحصاری بود. رهبران احزاب نیز تا حد زیادی اصل شفافیت ایدئولوژیک و حرفهای را رعایت میکردند. چرخش حرفهای در زندگی آنها یا کم بود یا شفاف رخ میداد.
اینها همه اما یا تغییر پیدا کردهاند یا اینک از سوی تحول رخ داده در سیاست به گونهای جدی تهدید میشوند. در پی عقبگرد حزب میانه رو در انتخابات رهبر حزب و نخست وزیر تا به کنون کشور در همان شب اعلام نتایج اعلام کرد که از نخست وزیری و حتی رهبری حزب کنار میگیرد. دو رهبر دیگر حزب که یکی از آنها تا به کنون وزیر امور مالی بوده نیز استعفای خود از مقام خویش و کنارهگیری از سیاست را برای پیوستن احتمالی به بخش خصوصی اعلام کردهاند.[7] این حزب را در موقعیتی بحرانی قرار داده و خیلی از اعضای حزب را در بهت و حیرت فرو برده است. آنها احساس میکند که شاید خبرهای دیگری در حزب بوده یا نگاه آن رهبران متوجه مسائل دیگری است. به ناگهان برای بسیاری مشخص شده است که سیاست عرصۀ بازیِ قدرت است و نه عرصۀ رقابت باز، سازماندهی شفاف و توافقهای آشکار.
۴- نترسید، نترسید، ما همه با هم نیستیم
پیروزی حزب خارجی ستیز دموکراتهای سوئد بسیاری را به ویژه در میان خارجی تباران کشور به وحشت انداخته است. وحشت دارای بنیادی مادی است. احتمال آن وجود دارد که فضای کلی جامعه رنگ و بوئی نژادپرستانه و فاشیستی بگیرد و بر حضور خارجیها در بازار کار، جامعه و فضای عمومی اثر بگذارد. همچنین بیم آن وجود دارد که عرصه بر حضور چپها، رادیکالها و دگرباشان تنگ آید و آنها از بسیاریهای از سپهرهای همگانی بیرون رانده شوند.[8] حتی لیبرالها میتوانند از آن در هراس باشند که دیگر نتوان بحثی جدی و سر راست در بارۀ مسائل و مشکلات سیاسی و اجتماعی بحث کرد و به توافقی، اگر نه همه جانبه بطور نسبی، در مورد راهکارهائی مشخص رسید. بدی و تلخی مسئله در آن است که بنظر میرسد چرخی به راه افتاده که معلوم نیست کجا متوقف خواهد شد. چه میشود کرد اگر این حزب به مقام دومین حزب بزرگ کشور دست یابد یا حتی برای کسب مقام بزرگترین حزب کشور دست به رقابت با سوسیال دموکراتها یا در صورت تغییر ساختار سیاسی جامعه با یکی از احزاب جناح راست زند؟
در این انتخابات، دموکراتهای سوئد نشان دادند که چیزی بیشتر از یک حزب اعتراضی بیگانهستیز هستند. این حزب توانسته آرای (بخشی از) گروههائی همانند بازنشستگان و کارگران صنعتی را، با وعدۀ کاهش مالیاتها و ممنوعیت ورود نیروی کار خارجی، به دست آورد. رهبران آن همچنین نشان دادهاند که در زمینۀ استفادۀ از رسوائی خود انگیخته از مهارت شگرفی برخوردار هستند.
شوک اصلی انتخابات سوئد، پیروزی حزب بیگانه ستیز حزب دموکراتهای سوئد با بیش از دو برابر ساختن آرای خود است. ولی این شوک بیشتر جنبۀ حسی هیجانی دارد تا جنبهای دیگر.
آنچه بقیه دربارۀ آنها کشف میکنند تا رسوایشان سازند مایۀ اعتبار بیشتر آنها میشود. آنها استاد ایفای نقش قربانیِ به ظاهر مظلوم حملۀ ناجوانمردانۀ رسانههای لیبرالِ زیر سیطرۀ چپها هستند. اینجا است که ترس به وجود مخالفان آنها راه مییابد. چکار میشود کرد تا آنها را متوقف ساخت؟ زیرا به نظر میرسد که با هیچ اقدامی نمیتوان از عهدۀ آنها بر آمد و رشدشان را متوقف ساخت.
ترس از دموکراتهای سوئد برای چه؟ آیا جای ترسی از آنها وجود دارد؟ بیگانهستیزی آنها چنان در تناقض با روح سرمایهداری و جامعۀ چند فرهنگی باب میل سرمایه و نظام ارزشی بر حاکم ذهن شهروندان جهان غرب قرار دارد که اصلا راه به جائی نمیبرد. در عصر جهانی شدن سرمایه تمامی محدودیتها و مرزها را در نوردیده است. سرمایه متحرکترین و سرزندهترین نیروی تاریخ است. آنچه مارکس در مورد سرزندگی و سهمگینی توپخانۀ سرمایه در مانیفست کمونیست نوشته اینک باید با ضریبی ده چندان تکرار کرد.
سرمایه اینک به نیروی کارِ متحرک نیاز دارد. آنجا که از امکان و توان آن برخوردار است و از پشتوانۀ دولت حقوقی، جامعۀ باز و اقتصاد متحول برخوردار است نیروی کار را دعوت با ورود و اشتغال میکند. در سوئد سرمایه میتواند میزبان خیل خارجیهای آمادۀ اشتغال و استثمار شود و از آن استقبال میکند. از همان نیروی کار به سان جامعۀ مصرفی چند گونه شدۀ جهانی نیز بهره میجوید تا هر آنچه را تولید کرده به تن آنها فروپوشاند و در امعاء و احشایشان جای دهد.
تردیدی نیست که نیروی کار از آن انسانهائی است که دارای احساسات، رانه، فرهنگ و روابط اجتماعی ویژۀ خود هستند. آنها نمیتوانند همچون سرمایۀ تجرید یافته از وجود مادی کار تولید کنندۀ آن به سرعت برق و باد با شرایط جدید سازگار شوند. انسانها شور، شادی، درد و رنج و حتی آمالهای خود را دارند. سرمایه اما بر آن است که چنین موانعی را در هم شکند. حزب دموکراتهای سوئد میتواند همۀ معترضان به این حرکت سرمایه را پیرامون خود گرد آورد. اما مقابل توپخانۀ سهمگین سرمایه راه به جائی نخواهد برد.
حتما خشم از فرایند تحول، دلزدگی از نظمی که با ثباتی سنگین و حرکتی گاه نامرئی جهان را زیر و رو میکند و نفرت از کسانی که تا دیروز در ده کورههای جهان منزلتی نداشتند و امروز چرخ سرمایۀ جهانی را میچرخانند تعداد بیشتری از افراد را به سوی حزب دموکراتهای سوئد سوق خواهد داد. حزب نیز حتماً قدرتمندتر خواهد شد. ولی نه تنها نخواهد توانست سیاستهای اصلی نظم سیاسی و اقتصادی سوئد را تغییر دهد بلکه ثبات آن نظم را نیز تغییر نخواهد داد. سرمایهداری، بوروکراسی، دولت ملی و دموکراسی نمایندگی دگردیسی یافته از ثباتی بیش از برخوردار هستند که یک حزب بیگانهستیز، بدون اتکاء به یک جنبش قدرتمند اجتماعی و بدون ریشه در تحولی اقتصادی، آنها را در موقعیتی بحرانی قرار دهد.
بلوک بورژوائی در سوئد و دیگر کشورهای اسکاندیناوی اتحاد سوسیال دموکراتها را ندارد. در این بلوک همواره چند حزب در رقابت با یکدیگر هستند و آرا را بین خود تقسیم میکنند.
ولی افکار عمومی چه؟ آیا در کوچه و خیابان، در بازار کار، و فضای عمومی، فشار بر خارجیها، چپها و دگر زیستها و دگراندیشان زیادتر نخواهد شد. شاید شکلی از نژادپرستی در جامعه رشد کند. ولی نزاع اصلی در جوامع جهانی امروز نزاع در مورد بهم پیوستگی فرهنگی و مهاجرین نیست. ستم قومی و فرهنگی و مبارزه بر علیه آن جای مهمی را در جغرافیای سیاسی جوامع اشغال نکرده و نمیکند. مسلمانان معتقد به اسلام سیاسی، کارمندان ایرانی، کارگران سومالیایی و مهندسان هندی نه دشمن نظم و نه دشمن معترضان به نظم هستند. آنها بدتر از هر کارگر غربیای تمایل به کار استثماری برای کسب دستمزد و مصرف لجام گسیخته برای احساس ذرهای شادکامی دارند.
اینک نزدیک به سی سال است شکاف طبقاتی در جهان غرب بطور کلی و در سوئد به طور ویژه در حال افزایش است. در همین دوران سی ساله شکاف کوشندگی اجتماعی و سیاسی نیز فزونی یافته است. طبقۀ متوسط با روشنفکران و جوانان خود عرصههای فعالیت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را قرق کرده است.[9] گروههای حاشیهای جامعه از کارگران و کم تحصیل کردگان گرفته تامادران تنها و بخش بزرگی از مهاجرین بیش از پیش محکوم به فقر اقتصادی و فرهنگی شدهاند.
آنها از سرزندگی و شکوهمندی کار و آفرینندگی پرولتاریای قرن نوزده نیز برخوردار نیستند تا توجه و حس بازشناسی دیگران را جلب کنند. به شکلی آنها محکوم به انزوا و سرخوردگی شدهاند. کسی به حال آنها دیگر دل نمیسوزاند. آنها نفرین شدگان نظم جهانی هستند.[10] حزب دموکراتهای سوئد تا حدی به بخشی از آنها اجازه میدهد تا اعتراض خود را از حلقوم آن حزب فریاد زند. فریادی که صد البته نشان از نفرین شدگی و بیهودگی دارد. مسئلهای اگر امروز دارای موضوعیت است آن است که چگونه راه را برای باز گردندان خیل عظیم نفرین شدگان را به بدنۀ جامعه گشود. در انتخابات سوئد کسی به مسئلۀ آنها توجه نداشت.
۵- مدرسه و ساختار طبقاتی جامعه
بر اساس نظرسنجیهای پای صنوق رأی، مهمترین پرسش یا مسئلۀ انتخابتی مردم در انتخابات، مدرسه (یا نظام آموزشی حاکم بر دبستان و دبیرستان) بود.[11] در این رابطه می توان اندیشید که احزاب و مردم در فکر آن هستند که با بهینه ساختن کارکرد نظام آموزشی زمینۀ ارتقاء طبقاتی فرزندان خانوادههای لایههای پائین جامعه را فراهم آورند. ولی اکنون مدتها است که سیاست و جامعه پذیرفته است که وضعیت این گروه از جامعه را آن گونه که هست بپذیرد. گروهی نخبه که بطور معمول عضو خانوادههای طبقۀ متوسط هستند قرار است به دانشگاه بروند بقیه نیز پس از حدی از تحصیلات اولیه بطور مستقیم وارد بازار کار شوند و تا آخر کم تحصیل و کم درآمد باقی بمانند. دو نمود بارز این درک الف) فزونی مداوم مدارس آزاد (خصوصی) و ب) گسترش مدارس حرفهای در سطح دبیرستان است.
دموکراتهای سوئد نشان دادند که چیزی بیشتر از یک حزب اعتراضی بیگانهستیز هستند. این حزب توانسته آرای گروههائی همانند بازنشستگان و کارگران صنعتی را، با وعدۀ کاهش مالیاتها و ممنوعیت ورود نیروی کار خارجی به دست آورد.
الف) منتقدان سیاستهای حاکم بر نظام آموزشی حاکم بر مدرسه، به اتکای برخی پژوهشها، بر آنند که استقرار و فزونی تعداد مدارس خصوصی منجر به شکاف هر چه بیشتر گروههای اجتماعی در زمینۀ میزان موفقیت در مدرسه شده است.[12] تفاوت بین مدارس زیادتر و زیادتر شده است. مدارسی شهرت یافتهاند که بهترین آموزش را در اختیار شاگردان قرار میدهند. به این خاطر، شاگردانی که وقت، توان و هوشیاری بیشتری برای انتخاب مدرسۀ خوب دارند از شانس بیشتری برای موفقیت در درس برخوردار هستند. معلوم است که این شاگردان دارای چه خاستگاه طبقاتی و آموزشیای هستند. فرزندان خانوادههای طبقۀ متوسط و با تحصیلات دانشکاهی با کمک والدین خود به دقت مدرسۀ مطلوب خود را بر میگزینند، مدرسهای که بهترین خدمات آموزشی را در اختیار آنها قرار میدهد. مشخص است که شانس موفقیت آنها تا چه حد بیشتر از کسانی که فقط بدیل دم دست را انتخاب میکنند.
نقدی که امروز به مدارس خصوصی هست این است که چرا امکان کسب سود را برای سرمایه فراهم میآورد. نقد چندانی به صرف وجود آن مطرح نیست. آنتخاب آزاد امروز چنان در تفکر و رویکرد انسانها جاافتاده است که کمتر کسی به وجود مدارس آزاد و حق انتخاب انسانها، چه بطور کلی و چه در این مورد خاص، نقدی دارد. انتخاب آزاد امروز امری/انگارهای همسان اصلل اخلاقی غایتمندی و حرمت زندگی انسانی است. همانگونه که به زندگی انسان نمیتوان آسیبی وارد آورد یا آنرا محدود ساخت، آزادی انتخاب نیز امری مقدس و خدشه ناپذیر است.
ب) فریاد تحسین مدارس حرفهای از همه سوی بلند شده است. وزیر آموزش و پرورش گفته است که قرار نیست همه وارد دورههای آموزشی نظری (ریاضی و علوم طبیعی) شوند و بهتر است آنهائی که میخواهند دورههای آموزش عملی را بگذرانند. سوسیال دموکراتها و بسیاری دیگر شیفتۀ نظام آموزشی استاد-شاگردی آلمان هستند.[13] استدلال آنها آن است که شاگردانی که بیش از هر چیز چشم به بازار کار و درآمد آن دوختهاند بهتر از همان آغاز با کار و چند و چون آن آشنا شوند. آموزش مسائل نظری به ویژه اگر با درک انتقادی توأم شود به جای آنکه آنها را برای بازار کار آماده سازد، از آنها موجوداتی خیالاتی و نا مطلوب میسازد. بر عکس، این اعضای جوان طبقۀ متوسط هستند که باید بر مبنای روح نظام آموزشی مدرن، مبنتنی بر تفکر بازِ مجرد و انتقادی آموزش ببینند.
رقابت بین دو حزب سوسیال دموکرات و لیبرال مردم در انتخابات بر سر مدرسه، با شکست حزب لیبرال مردم و موفقیت نسبی سوسیال دموکراتها خاتمه یافت. نتیجۀ انتخابات فقط مشخص ساخت که چقدر این دو حزب به یکدیگر نزدیک هستند. شاید برای همین هم با آنکه حزب لیبرال مردم شکست نسبتا سختی خورد پیروزی سوسیال دموکراتها بسیار جزئی بود. مدرسه مهمترین مسئله یا پرسش رأی دهندگان در انتخابات بود، ولی بنظر نمیرسد امری تعیین کننده برای آنها در گزینش احزاب و ارجحیت دادن یک حزب بر احزاب دیگر بوده است.
۶- دمکراسی پارلمانی بدون اصل انتخاب
دموکراسی نمایندگی بر بنیاد تصمیم و انتخاب قرار دارد. دموکراسی نمایندگی دموکراسی انتخاباتی است. ولی انتخابات اخیر نشان داد که در دموکراسی مدرن امر انتخاب بیش از پیش به حاشیه رانده شده است. دیگر این مردم نیستند که نمایندگان خود را انتخاب میکنند، بلکه این جامعه و نهادهای اجتماعی و سیاسی هستند که رأی دهندگان خود را بر میسازند. آنچه امروز در علوم اجتماعی به برسازی اجتماعی مشهور شده است اینجا نیز در کار است. مجموعهای از نهادهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در برسازی میل، تمایل، رویکرد و کنش رأی دهنده نقش ایفا میکنند.
رهبران حزب دمکراتهای سوئد نشان دادهاند که در زمینۀ استفادۀ از رسوائی خود انگیخته از مهارت شگرفی برخوردار هستند.
پیشتر نیز شاید وضع به همین گونه بوده است. وبر و شومپیتر که بر اهمیت امر انتخاب در دموکراسی مدرن تأکید داشتند دیدی بدبینانه به امکان تحقق آن داشتند،[14] ولی در انتخابات سالهای اخیر و بررسیهای پسا انتخاباتی این رویکرد وجه شفافتری یافته است. اولین بازاندیشی احزاب پس از هر انتخابات آن است که چرا نتوانستیم (یا توانستیم) گروهی را که میخواستیم به پشتیبانی از خود بسیج کنیم. رسانهها، احزاب و سیاستمداران به تودههای مردم همچون افرادی که دارای خواست، تمایل و رویکردی معین هستند نمینگرند بلکه به تودههای مردم همچون مجموعهای از افرادی که هر یک را به گونهای میتوان برساخت و برانگیخت مینگرند. آنها این کار را با انجام اقداماتی معین و کاربرد گفتمانی خاص پیش میبرند.
بدون تردید میتوان اندیشید که اقدامات و گفتمانهای گوناگونی متوجه رأی دهندگان میشود و در نهایت این آنها هستند که یک حزب را از میان چند بدیل بر میگزینند. ائتلاف راست یک چیز به آنها میگوید و به شکلی فعالیتهای تبلیغاتی خود را پیش میبرد، سوسیال دموکراتها چیز دیگری و به شکل دیگری. دموکراتهای سوئد نیز نه تنها گفتمان خاص خود را دارند بلکه به شکلی یکسره متفاوت (بطور نمونه با دامن زدن به رسوائیهای اخلاقی و سیاسی)خود را معرفی میکنند. و در نهایت این فرد رأی دهنده است که بین آنها یکی را انتخاب میکند.
این تصویر را امروز باید از ذهن زدود. انتخابات اخیر - و البته انتخابات چند سال اخیر در دموکراسیهای غربی – نشان داد که رقابت بدیلها نه در گسترۀ باورها، انگارهها و ایدئولوژی که در گسترۀ محدودیتهای تاریخی و ساختاری به وقوع میپیوندد. به چند نمونه نگاه کنیم. سقف رأی حزب چپ چیزی حدود پنج تا شش در صد است. اگر این حزب به راست بچرخد یا رهبری فرهمند و مستقل از گفتمان چپ رادیکال پیدا کند شاید آرای بیشتری به دست آورد وگرنه سقف آرای آن همان حدود شش در صد است.
گفتمان تصادم آرمانها با واقعیت، سوسیالیسم یعنی استالینیسم، فجایع سوسیالیسم واقعا موجود در شوروی و اروپای شرقی آن را به جای خود مینشاند. کف آرای حزب چپ نیز چیزی حدود چهار درصد است چون اعتراض باید ظرفی نهادی داشته باشد. اگر لازم باشد سوسیال دموکراتها به چپ رأی میدهند تا این ظرف بر جای باشد. تا حد چهار یا شش در صد معقول و مشروع است که کسانی خیال ایجاد جامعهای در سر داشته باشند که یا یکسره آرمانی و غیر ممکن است یا نا بهنجار و فاجعهآمیز.
حزب دموکراتهای سوئد میتواند پیروزی خود را جشن بگیرد و آن را به برنامهها، شعارها و فعالیتهای تبلیغاتی خود نسبت دهد. ولی این حزب فقط اجازه دارد تا زمانی که حزبی اعتراضی است، از گفتمانی نئولیبرال بهره میجوید، در صد معینی از آرا را کسب کند.
سوسیال دموکراسی باید یکی از بزرگترین احزاب جامعه باشد. نه فقط ساختار جامعه به برنامههای آن نیازمند است بلکه امید و شوری که در دل مردم میافریند ضروری برای حضور آن مردم در نهادهای نظم موجود است. تمامی گفتمانهای جامعۀ مدرن از آزادی گرفته تا برابری و همبستگی وابسته به وجود دید و نهادهائی برخاسته از فعالیتهای سوسیال دموکراسی در دولت است. ولی رأی دهنده باید بداند که نباید بیش از حد معینی وفادار و باورمند به معجزۀ سوسیال دموکراسی باشد. سرمایه بطور عملی به مردم اخطار میکند که قدرت زیاده از حد سوسیال دموکراسی را بر نمیتابد. گفتمانی قوی در جامعه وجود دارد که اقدامات سوسال دمکراسی در جهت گسترش دولت رفاه تنپروری و بی انگیزگی را نزد تودههای مردم تقویت میکند. مردم باید فقط در حد معینی به آن رأی دهند.
حزب دموکراتهای سوئد میتواند پیروزی خود را جشن بگیرد و آن را به برنامهها، شعارها و فعالیتهای تبلیغاتی خود نسبت دهد. ولی این حزب فقط اجازه دارد تا زمانی که حزبی اعتراضی است، از گفتمانی نئولیبرال بهره میجوید، دارای برنامههای گاه مسخرهآمیز است و نوک حملات خود را متوجه خارجیها میسازد (گروهی که به هر رو باید مجبور شود تا خود را با تمامی ناملایمتیهای مهاجرت خو دهد و کوچکترین اعتراضی به استثمار خود نکند) در صد معینی از آرا را کسب کند. حزب دموکراتهای سوئد اجازه ندارد که در وضعیت بحرانی بخش مهمی از آرا را به خود اختصاص دهد. این حزب برای دوران خوش ثبات سیاسی، آهنگ کند رشد اقتصادی، سربه زیری مهاجرین و عدم غلیان جنبشهای اجتماعی در نظر گرفته شده است. در شرایط بحرانی، بورژوازی، احزاب رسمی، رسانهها و اتحادیههای صنفی به تودهها ندا در خواهند داد که به هوش آیند و عقلائی و مسئولانه عمل کنند. آنگاه است که آراء خواهد چرخید.
امیدهای حزب میانهرو در انتخابات نقش بر آب شد. از میزان آرا این حزب به میزان محسوسی کاسته شد. اینک بیش از پیش مشخص شده که این حزب به دشواری میتواند مانع سی در صد کل آرای را پشت سر نهد. نوسان میزان آرای این حزب نیز به گونهای حیرتآور زیاد است. توضیح این وضعیت را باید در موقعیت احزاب راست در اسکتندیناوی جست.
نوسان میزان آرای حزب میانهروی سوئد یز به گونهای حیرتآور زیاد است. اینک بیش از پیش مشخص شده که این حزب دشوار میتواند مانع ۳۰ درصد آرا را پشت سر بگذارد. توضیح این وضعیت را باید در موقعیت احزاب راست در اسکتندیناوی جست.
بلوک بورژوائی در سوئد و دیگر کشورهای اسکاندیناوی اتحاد سوسیال دموکراتها را ندارد. در این بلوک همواره چند حزب در رقابت با یکدیگر هستند و آرا را بین خود تقسیم میکنند. شرایط کلی به یک حزب اجازه نمیدهد تفوق یکسره بر دیگر احزاب بیابد. رأی دهندگان بورژوا قرار است دارای تمایلات و گرایشهای گوناگونی باشند، از تفوق یکسره یک حزب بر افکار عمومی خود بیزار باشند و پی در پی، وابسته به شرایط، نقطه نظرات خود را تغییر دهند. از خود احزاب بلوک بورژوائی نیز انتظار میرود مدام در پسزمینۀ تحولات اجتماعی برنامهها و خواستهای خود را تغییر دهند و از اتکای محض به گروه معینی از رأی دهندگان بپرهیزند. مهمتر برای آنها حراست از منافع نظم اقتصادی و سیاسی مدرن است تا مراقبت از اتحاد خود با گروه معینی از رأی دهندگان. حزب میانهرو از آن رو امکان دست یافتن به مقام بزرگترین حزب جناح بورژوائی را در اختیار دارد که وابستگیهای تاریخی دیگر احزاب راست به دهقانان، لیبرالیسم و الهیات مسیحی را ندارد و به راحتی میتواند حزب ناب بورژوائی باشد.
جمعبندی: عیش مداوم
انتخابات چهاردهم سپتامبر سوئد با تعلیق و هیجانی خاص همۀ انتخابات اخیر دموکراسیهای نمایندگی غرب برگزار شد. پیش از انتخابات به نظر میرسید فرجام انتخابات پیشاپیش مشخص است و دیگر تعلیق و هیجان چندانی در فرایند برگزاری و شمارش رأی مردم در کار نحواهد بود. نتیجۀ انتخابات اما نشان داد که فرایند انتخابات هیچ از پر هیجانترین فیلمهای هالیوود کم نداشته و ندارد. اینک در پیامد شمارش آرا مشخص شده که هیچ جناحی نمیتواند دولتی با ثبات را تشکیل دهد و برای اولین بار پای بیثباتی سیاسی به جامعه سوئد باز شده است. سیاست اما دیگر اهمیت گذشتۀ خود را از دست داده است. بازار واکنش خاصی به نا معینی نتیجه و تلاطمهای ممکن بر خاسته از آن نشان نداد.
مردم هم هیچ نگرانی خاصی نشان نمیدهند. شوک اصلی انتخابات پیروزی حزب بیگانه ستیز حزب دموکراتهای سوئد با بیش از دو برابر ساختن آرای خود است. ولی این شوک بیشتر جنبۀ حسی هیجانی دارد تا جنبهای دیگر.
انتخابات امروز بیش از آنکه عرصۀ تصمیمگیری برای تعیین سرنوشت جامعه و سیاستهای حاکم بر دولت باشد عرصهای است برای احساس دخالت در تعیین سرنوشت کشور و سمت و سوی سیاستهای دولت. شهروندان برای چند گاه میتوان احساس کنند که حاکم بر سرنوشت اجتماعی خویش هستند. صحنه آن گونه آراسته میشود که شهروند بپندارد دارای خواست و تمایلاتی خود انگیخته است، خود تصمیم میگیرد و خود انتخاب میکند.
نتیجۀ انتخابات وابسته به رأی شهروند خوانده شده که از او خواسته میشود تا با بررسی همۀ بدیلها مناسبترین آنها را برگزیند. شهروند نیز که در فرایند زندگی روزمره دسترسی کمی به صحنههای نمایش دارد و کمترین جائی میتواند خود را به سان عنصری تعیینکنندۀ خود و جامعه نشان دهند به استقبال فرایند انتخابات میشتابد. آنچه از او در گسترۀ زندگی اقتصادی و اجتماعی دریغ میشود به وفور در عرصۀ سیاست در اختیار او قرار میگیرد. برای چند روز، او مورد توجه قدرتمندترین انسانها و نهادهای جامعه قرار میگیرد. در نهایت اما نمایش به پایان میرسد. انتخابات برگزار میشود و بر مبنای نتیجه انتخابات دولت جدید شکل میگیرد.
شب انتخابات، جشن دموکراسی است. فرایند شمارش آرا با بیشترین حد هیجان، حس تعلیق و صحنهآرائی پیش برده میشود. جشن نوعی مراسم آئینی برای مشخص ساختن پایان یافتن فرایند انتخابات نیز هست. امسال اما در سوئد شب انتخابات جشن دموکراسی به نیمچه عزائی برای دموکراسی تبدیل شد. همه کم و بیش باختند جز حزبی بیگانهستیز که به هیچ وجه نمیتواند نماد دموکراسی سوئد بشمار آید. این اما میتواند درها را برای حضور ممتد نمایشیِ شهروندان در عرصۀ سیاست باشد. هیجانی چند ساله و عیشی کم و بیش مداوم برای شیفتگانِ هیجان، تعلیق و نمایش. شاه مرد، زنده باد شاه!
برای مطالعه قسمتهای پیشین مقاله به لینکهای زیر مراجعه کنید:
بخش اول: جنبه نمایشی سیاست جدید
بخش دوم: چالشهای نو در دمکراسی نمایندگی
بخش سوم: انتخابات و رقابتهای انتخاباتی
پانویسها:
[1]- نتیجۀ کامل انتخابات را اینجا میتوان دید:
[3]- نمونهای از این استدلال را می توانید اینجا از سوی حمید فرخنده ببینید:
[4]- Marcel Mauss (1990), The Gift, New York: Norton; Pierre Bourdieu (1998), The Practical Reason: On the Theory of Action, Stanford: Stanford University Press.
[5]- اینجا یکی از رهبران حزب لیبرال مردم بحثی دربارۀ همین وضعیت بدون چشمانداز در گسترۀ سیاست دارد.
[6]- نگاه کنید به:
[8]-این استنباط از شرایط را میتوان از جمله نزد مهرداد درویش پور یافت. نگاه کنیده به:
[9]- این کتاب نگاهی دارد به این پدیده در بریتانیا:
Kenneth Roberts (2001), Class in modern Britain, Basingstoke: Palgrave.
[10]- صد البته "نفرینشدگان" مفهومی از آن فرانس فانون است. او آنرا برای تبیین موقعیت انسانهائی دیگر (استعمار شدگان) به کار برده است. من فکر کردم این مفهوم را اینجا نیز میتوان به کار برد.
[13]- http://www.socialdemokraterna.se/Webben-for-alla/Arbetarrorelsen/mall2/Ny-Var-politik/Arbete-at-alla/
[14]- نگاه کنید به کتاب مشهور مدلهای دموکراسی نوشتۀ دیوید هلد (ترجمۀ عباس مخبر)، انتشارات روشنگران.
نظرها
Behrouz
دوست آگاهی در سوئد میگوید که نژاد پرست ترین گروه ها خارجیان جهان سوم و بویژه مسلمانان هستند که با تمام نادانی و جهل، خود را اشرف مخلوقات میدانند. سهم این گروه ها قتلهای ناموسی، تجاوز های جنسی، دشمنی با دموکراسی و برابری حقوق زن و مرد، خلافکاریها و تروریسم بوده است. مشکل *** جهان سومی ها ـــ اینست که فیل را در چشم خود نمی بیند و کاستی ها را به دیگران حواله میدهد.
جمهوریخواه
تحولات سیاسی سوئد در حول و حوش و بعد از انتخابات، قابل پیش بینی بود و مانند همیشه پس از سالها کلنجار رفتن و صغری کبرا کردن و بحث و جدل، گرایش انتقادی- پوپولیستی یک حزب بر تکرار مکررات تکنوکراتهای احزاب قدیمی غلبه پیدا کرد. در بیست و اندی سال، روح ملی سوئدی در انتظار و تماشای بهره و ثمره دیگر احزاب مهاجر ستیز و راست افراطی در اسکاندیناوی و اروپا بود تا در زمان مطلوب تصمیم گرفته و حزبی چون دمکراتهای سوئد را به وزنه ایی در معادلات سیاست داخلی تبدیل کند. در نروژ راست افراطی با راست میانه در دولت هستند. در دانمارک حزبی قوی و تاثیر گذاری هستند، در فنلاند ، راست میانه از ادبیات راست افراطی برای صید رای استفاده میکند، در فرانسه ... در دوران نخست وزیری فردریک راینفلدت، راست روی افراطی و کلاسیک جای خود را به اعتدال و پلورالیسم فرهنگی داد، او در تثبیت اقتصاد و بر آوردن انتظارات طبقه متوسط موفق بود. سوسیال دموکراسی که هنوز در اتحادیههای کارگری نفوذ دارد، حزبی است که هرچند تاریخ مصرف، تمام شده دارد ولی در دوران بحرانی ، به وظیفه تاریخی خود که همان "آسپرین سرمایه داری کلان" باشد، راضی و واقف است. در مورد اشاره نویسنده مقاله به "مهارت شگرف" دموکراتهای سوئد در ترویج و تبلیغ اهداف خود به مخاطبین، به نوشته قبلی من در بخش سوم این سلسله از مقالات رجوع شود به اضافه اینکه حزب دموکراتهای سوئد بدون تعلیم گرفتن و آموزش استفاده از رسانهها در ابعاد حرفه ایی و ماهرانه، هرگز در سپهر سیاسی سوئد موفق نمیشدند، چه کسانی یا چه محافلی در اتاقهای فکری از ما بهتران، آتش بیار معرکه بودند، کلید رمز, آگاهی و آشنایی با بخش بزرگی از حاکمین واقعی در سوئد است(در جوامع دمکراتیک بنام آزادی بیان، معمولا بعد از ۱۵-۱۰ سال کتابی یا مقاله ایی از رویدادهای مهم بصورت اطلاعات سوخته یا از تاریخ مصرف گذشته, منتشر میشود). به هرحال, نارضایتی مردم از سیاست مهاجرتی هیئت حاکمه + ۲۰-۱۵ % بیکاری خصوصاً در میان جوانان + ایجاد فاصله طبقاتی در میان شهروندان + نارسایی و ناکارایی در بخش درمانی و آموزشی + ایزوله سازی مهاجرین در بطن جامعه + اسلام هراسی + برخورد با شبکههای تبهکار و........ = رای, تقویت و حراست از راست افراطی چون دموکراتهای سوئد!