چرا حقوق کودکان مهم است؟
سهراب نوروزی - مبارزه برای حقوق کودکان، خالصترین نوع مبارزه سیاسی برای «دیگری» است.
«ملاله یوسفزی» و «کایلاش ساتیارتی»، به خاطر فعالیتهایشان برای حقوق کودکان امسال برنده جایزه نوبل صلح شدند(+). فعالیت این دو آسیایی بیشتر متمرکز بر حق آموزش کودکان و مبارزه برای جلوگیری از استثمار اقتصادی آنها بوده است. پرسشی که مطرح میشود این است که چرا حقوق کودکان مهم است؟
در نگاه اول این پرسش بسیار واضح است و نیازی به تعمق بسیار ندارد. کودکان، ضعیفترین اعضای جامعه هستند و خشونت علیه آنها بسیار متداولتر ست. آنها نمیتوانند از حقوق خود دفاع کنند. آنها آینده جوامع هستند. آنها معصوم اند و قدرت تغییر محیط را ندارند و در نتیجه این وظیفه ما بزرگسالهاست که از حقوقشان دفاع کنیم. اما این پرسش، مانند هر پرسش دیگر، جای تعمق بیشتر دارد و این پاسخی ست که به آن رسیدهام:
اهمیتِ به رسمیت شناختن و احترام گذاشتن و حفاظت از حقوق کودکان ریشه در اهمیتِ حقوق طبیعی انسان در برابر حقوق قانونی او دارد. در دوره روشنگری متفکرانی چون جان لاک به شکلی بسیار موثر و شسته رفته میان حقوق طبیعی و حقوق قانونی تفکیک قائل شدند. حقوق طبیعی حقوقیست که ما به عنوان انسان با آن زاده شدهایم. کسی آنها را به ما اعطا نکرده است (جز طبیعت) و کسی نمیتواند آنها را از ما بگیرد (جز مرگ). حقوق طبیعی منوط و مشروط به توافق دیگران، یا نهادهای سیاسی، قانونی، اجتماعی و حتی فرهنگی نیستند. در نتیجه میتوان ادعا کرد که آنها جهانشمول و سلب ناشدنی هستند (آنها را نمیتوان فروخت، از بین برد، انتقال داد، یا واگذار کرد). در مقابل حقوق قانونی وجود دارند که نتیجه توافق سیاسی یا فرهنگی ما با دیگران است. حقوق قانونی آنهایی هستند که توسط یک سیستم قانونی به فرد اعطا شدهاند. در مورد اینکه چه حقوقی طبیعی هستند و کدامها قانونی اختلاف نظر بسیار است، اما در این مورد که آنها متفاوت هستند تقریبا یک اتفاق نظر جمعی وجود دارد.
از تعریف حقوق قانونی مشخص است که آنها در نتیجه یک عمل سیاسی به وجود میآیند. برهمکنش افراد جامعه در اشکال مختلف آنها را به وجود میآورد یا از بین میبرد. در نتیجه، برای احقاق و بنیان گذاری آنها همواره نوعی کش مکش یا مبارزه سیاسی ضرورت دارد. نکته اینجاست که این مبارزه برای حق آنقدر «طبیعی» و مسلم جلوه میکند که بسیاری از ما از یاد میبریم که برخی از آنها در واقع حق طبیعی انسان هستند. اصطلاح «حق گرفتنی است نه دادنی» به نوعی اشاره به این موضوع دارد که اگر حقات را میخواهی (هر چه که میخواهد باشد) باید وارد نوعی مبارزه (سیاسی) شوی. اشتباه چنین تصوری این ست که حقوق طبیعی را هم ذاتا «گرفتنی» لحاظ میکند.
اما چرا حقوق کودکان مهم است؟ به این دلیل که کسی که برای احقاق حقوق آنها تلاش میکند به این درک رسیده است که مبحث حقوق طبیعی را باید از حقوق قانونی جدا کرد. آنکه برای حقوق کودکان تلاش میکند در واقع برای حقوق سلبناشدنی انسان فعالیت میکند. چرا که وی به این باور رسیده است که لازمهی حقوق طبیعی نه مبارزه سیاسی یا چانه زنی یا لابیگری که نفس انسان بودن است. قطعا «انسان بودن» شرط کافی برای در امان بودنِ حقوق طبیعی نیست، اما بحث حقوق کودکان این است که آیا ما به عنوان انسان بزرگسال (به عنوان صاحب مشروع یا نامشروع قدرت) به آن درجه از درک و کنترل رسیدهایم که بتوانیم بدون اینکه کسی برای حقوق طبیعیاش مبارزه کند، بگذاریم آزادانه و انسانگونه از آنها بهرهمند شود یا نه. موضوع این نیست که بهرهمندی از حقوق طبیعی نیاز به مبارزه سیاسی دارد یا نه (که البته دارد)، بلکه موضوع این است که بپذیریم «ذات» آن حقوق «نباید» نیاز به مبارزه سیاسی داشته باشد.
مبارزه برای حقوق کودکان صرفا از آن جهت مهم نیست که آنها آیندهی جوامع بشری هستند (که هستند)، بلکه از آن جهت اهمیت دارد که تمرینی برای ما بزرگسالان است که ببینیم آیا به آن درجه از فهم و کنترل قدرت رسیده ایم که اجازه دهیم عدهای از انسانها بدون نیاز به مبارزه سیاسی از آزادیهای طبیعی و حقوق سلب نشدنی خود بهره ببرند. حمایت و حفاظت از حقوق کودکان نه به خاطر این مهم است که آنها معصوماند و قدرت کنترل محیط خود را ندارند، بلکه اهمیتش در این است که نشان میدهد آیا ما بزرگسالان میتوانیم فردی را به عنوان عضوی عادی در جامعهمان بپذیریم که عملا هیچ قدرتی ندارد اما «باید» از تمام حقوق طبیعی مانند یک بزرگسال بهرهمند باشد. فعالیت برای حقوق کودکان صرفا از آن جهت مهم نیست که آنها ضعیفتر از آنند که بتوانند برای حقوق خود مبارزه کنند (و در نتیجه این وظیفه اخلاقی ماست که به جای آنها مبارزه کنیم)، بلکه اهمیت اصلیاش در این است که تنها به واسطهی چنین فعالیتهاییست که میتوانیم انسان بودن خود را محک بزنیم. در نتیجه حمایت از حقوق کودکان نه تنها یک وظیفه اخلاقی، که یک عمل انسانی، به طبیعیترین معنای انسان است.
از همین روست که فعالیت برای حقوق کودکان نباید در سطح یک فانتزی یا عمل قشنگ یا ژست روشنفکری بماند و نباید نشأت گرفته از حسی باشد که یک قدرتمد در کمک به یک فرد ضعیف ممکن است از آن لذت ببرد. بلکه باید نشأت گرفته از حسی باشد که یک انسان در کمک به یک انسان دیگر و برابر با او تجربه میکند.
خلاصه اینکه، مبارزه برای حقوق کودکان، خالصترین نوع مبارزه سیاسی برای «دیگری» است. «دیگری»ای که توانایی مبارزه ندارد اما صرفِ انسان بودنش کافی ست که برایش جنگید. مسلما چنین مبارزهای در هنگامی که بسیاری از حقوق قانونی و طبیعی خودمان در معرض خطر هستند، نیاز به باوری عمیق به انسان به مثابه انسان دارد. نیاز به پذیرش اخلاقیاتی انسانی با جایگاهی ویژه برای «از خود گذشتگی» و پذیرش دیگری دارد.
لینک مطلب در تریبون زمانه
نظرها
نظری وجود ندارد.