دیکتاتوری، انقلاب و خشونت
نگاهی به فیلم «رئیس جمهور» ساخته محسن مخلمباف
پرویز جاهد - محسن مخلمباف، پس از چند سال دوری از سینمای داستانی، با فیلم «رئیس جمهور» بازگشت نسبتاً موفقی به دوران اوج سینماییاش دارد.
محسن مخلمباف، پس از چند سال دوری از سینمای داستانی، با فیلم «رئیس جمهور» بازگشت نسبتاً موفقی به دوران اوج سینماییاش و آثاری مثل «دستفروش» و «ناصرالدین شاه آکتور سینما» دارد. ۳۳ سال قبل بهرام بیضایی در «مرگ یزدگرد»، سرنوشت پادشاه شوربختی را به تصویر کشید که بعد از هجوم اعراب و شکست سربازانش، تاج و تختش را رها کرده و آواره بیابانها شده و به آسیابی پناه میبرد که در نهایت به محکمه و قتلگاه او تبدیل میشود.
اینک محسن مخلمباف در «رئیس جمهور»، سرنوشت رهبری دیکتاتور در عصر مدرن را نشان میدهد که از خشم مردم انقلابی و ستمدیده به کوه و دشت گریخته، و برای زنده ماندن و فرار از کشور به کارهایی تن میدهد که هرگز به خیالش هم خطور نمیکرده است. رهبری که به گفته خودش ماتحتاش را هم دیگران میشستهاند، حالا مجبور است کون نوه خردسالش را که با او فرار میکند بشوید، به فاحشهای که روزگاری عاشقاش بوده، التماس کند و به زندانی سیاسیای که به جرم مخالفت با او در زندانهای او شکنجه شده و حالا بعد از آزادی از زندان، توان راه رفتن ندارد، سواری دهد و زخمهای پایش را درمان کند.
«رئیس جمهور»، داستانی آشنا و تمثیلی است که در کشوری بینام میگذرد اما مرتبط با همه کشورهایی است که دیکتاتوری، خشونت، انقلاب و تغییر رژیمهای سیاسی در اثر کودتا یا انقلاب را تجربه کردهاند.
«رئیس جمهور» داستان فریبندگی و فساد قدرت سیاسی و حکایت مردی است که تا زمانی که در اوج قدرت بود هرگز گمان نمیکرد، مردمی که فکر میکرد او را میپرستند، تا این حد از او نفرت داشته و خواهان مرگ او باشند و برای سر او جایزه تعیین کنند.
«رئیس جمهور» فیلمی در نقد قدرت و خشونت است. مخملباف، از رئیس جمهور مخلوع، هیولا و شیطان نمیسازد. او خشونت را در هر شکلاش محکوم میکند، خواه از سوی ستمگران و هواداران نظامهای دیکتاتوری باشد یا از سوی انقلابیون و ستمدیدگان. در فیلم سربازان انقلابی را میبینیم که در جادهها و بیابانها به قتل، تجاوز و غارت مردم مشغولاند. آنها همچون راهزنها در گردنهها میایستند و مردم فقیر را میچاپند و یا به عروس جوانی در مقابل چشمان داماد و بستگانش تجاوز میکنند.
رابطه بین رئیس جمهور و نوهاش خوب ساخته شده. آنها از ابتدای فیلم با خاموش کردن چراغهای قصر، بازی و نمایش خطرناکی را شروع میکنند که تا آخر فیلم ادامه مییابد، اگرچه سعی پدربزرگ برای قانع کردن نوهاش که همه رویدادهای هولناکی که در اطراف آنها میگذرد تنها یک نمایش است، بیفایده است. این تنها کودک معصوم نیست که چون همه عمرش را در قصر و در ناز و نعمت گذرانده، درکی از وقایع پیرامونش ندارد و نمیداند چرا ناگهان یک شبه از شاهزاده به گدا تبدیل شده بلکه پدربزرگ تاجدارش نیز به اندازه او جاهل است و نمیتواند این وضعیت انقلابی و موقعیت مضحک را که در آن گیر افتاده، درک کند چرا که قدرت، چشمان او را کور کرده است. با این حال پرسشهای سیاسی و فلسفی پسربچه از پدربزرگ (که در واقع پرسشهای خود فیلمساز است)، آزاردهندهاند.
فیلم با ریتم تند و هیجانانگیزی شروع میشود اما این ریتم بعد از فروکش کردن وضعیت انقلابی و آواره شدن رئیس جمهور، ادامه نمییابد و کند و تا حد زیادی خستهکننده میشود. صحنههای فرار رئیسجمهور و نوهاش و آوارگی آنها طولانی است. بارها آنها را میبینیم که تغییر لباس میدهند و از نقطهای به نقطه دیگر و از عدهای به عده دیگر میرسند بدون اینکه این تغییر مکان یا مواجهه، از نظر دراماتیک ضروری باشد.
صحنهای که رئیس جمهور دستهای خونآلودش را میشوید و یا نمایی که دستهای پیرمرد و نوهاش در پیشزمینه به هم قفل شده و آتش اجاقی در پسزمینه تصویر میسوزد که آرام به خاکستر تبدیل میشود، هوشمندانه است و با بیان تمثیلی فیلم همخوانی دارد. همینطور نمای گروتسک گیر افتادن اتومبیل لیموزین رئیس جمهور در میان گوسفندان که تفسیری هوشمندانه از وضعیت شبانرمگی در جوامع پیرامونی است. اما مشکل اصلی فیلم مخلمباف به رویکرد سینماییاش برمیگردد که بیش از حد اخلاقی و تعلیمی است.
به اعتقاد من سینمای مخملباف بعد از «شبهای زایندهرود»، روز به روز اخلاقیتر، شعاریتر و تعلیمیتر شده است. همه میدانیم که نگاه مخلمباف، به انقلاب و خشونتهای انقلابی، بدبینانه است. او که روزگاری خود انقلابی خشن و سازشناپذیری بود، پس از چرخشهای سیاسی و عقیدتی، اینک به جای خشونت و انقلاب، روشهای مسالمتآمیز را پیشنهاد میکند و مدام از صلح دم میزند. حرفها و شعارهایی که از زبان شخصیتهای فیلم «رئیس جمهور» میشنویم، بیانگر ایدئولوژی سیاسی جدید مخملباف است. آن زندانی سیاسی سابق که قربانی خشونتهای رئیسجمهور و رژیم دیکتاتوری او بوده و حالا که دیکتاتور به چنگ مردم خشمگین و انقلابی افتاده، از آنها میخواهد او را ببخشند و به جای اعدامش از او بخواهند که برایشان «رقص دمکراسی» کند، کسی جز مخملباف نیست. اما اینکه رئیس جمهور در ادیسه بیابانیاش، مدام قربانیانش را ببیند و از فاحشه تا سلمانی و زندانی سیاسی، همه از ستمهای او و مأمورانش بنالند و برایش موعظه کنند، همان رویکرد تعلیمی است که فیلم از آن آسیب دیده است.
صحنههایی نیز در فیلم هست که تأثیری در روند داستانی فیلم ندارند. صحنهای که زندانی سیاسی آزاد شده از زندان پس از چند سال به سراغ معشوق قدیمیاش رفته و وقتی میبیند که او به عشقاش وفادار نبوده و ازدواج کرده و بچهدار شده، خود را همانجا جلوی در خانهاش میکشد، علاوه بر اینکه بیش از حد رمانتیک است، ارتباط مستقیمی با داستان اصلی فیلم ندارد. مخلمباف حتی به این هم بسنده نمیکند بلکه تشییع جنازه و سوگواری مردم ده بر سر قبر جوان را هم به ما نشان میدهد.
ساختار روایی فیلم، ساده و خطی است که بر مبنای فرم فیلمهای جادهای ساخته شده و تنها با چند فلاشبک مربوط به زندگی نوه رئیس جمهور در قصر قطع میشود. استفاده از صدای رادیویی که دائماً پیامهای انقلابیون را میخواند و از فرار رئیس جمهور و جایزهای که برای دستگیری او تعیین شده حرف میزند، تمهید صوتی و دراماتیک خوبی است اما شنیده شدن آن در صحنههای فرار رئیس جمهور در بیابان که هیچ رادیویی وجود ندارد، توجیهکننده نیست.
بازی میشا گومیاشویلی، بازیگر برجسته تئاتر گرجستان در نقش رئیس جمهور و داچی اورولاشویلی، بازیگر خردسال در نقش نوه او تحسینبرانگیز است. او با نگاهها و سکوتهای تأثیرگذارش، حیرت و گیجی رئیسجمهور از وضعیت آشفته و هرج و مرجی را که در آن گرفتار شده به خوبی منتقل کرده است. چهره سمپاتیک او، ترحم و همذاتپنداری تماشاگر را با رئیسجمهور مفلوک برمیانگیزد. استفاده از لوکشین گرجستان و طبیعت و فضاهای وحشی آن نیز به غنای داستانی و تصویری فیلم کمک زیادی کرده است. استفاده از دوربین روی دست برای ثبت صحنههای درگیری بین مردم و نظامیان هوادار رژیم که بیشتر آنها از داخل اتومبیل رئیسجمهور و از دید او و نوهاش گرفته شدهاند، شکل مستندگونه به فیلم داده است.
پیشپرده فیلم «رییس جمهور» ساخته محسن مخملباف
نظرها
nasim
جنتی: من اول که انقلاب برپا شد قرار شد دادگاه انقلاب تشکیل بشه من تهران کار میکردم همین جا توی قزل قلعه با تعدادی اینهم داستانهای مفصلی داره... بنا شد ما برویم قاضی بشیم ماهم صفر کیلومتر بودیم دیگه، یعنی ما که دوره قضاوت نخونده بودیم و حقوق نخونده بودیم و درس نخونده بودیم اینها، ولی انقلاب و مسائل اسلامی اینها رو آشنا بودیم، بالاخره امام گفتن که چارهای نیست بروید شما اینجا که همین جا یک دادگاه تشکیل شد این مجرمین رو میآوردن آنجا محاکمه میکردن و اینجا من بودم، تهران بودم مدتی اینجا بودم بعد یک وقتی شهید مطهری بمن فرمودند که بیا شما برو خوزستان برای اینکه آنجا هم زندانها پر است قاضی هم نداریم، هی هم روز به روز هم زیادتر میشه هی میگرفتن تند تند !! و جا نداشتن خیلی وقتها و بعد هم قاضی هم نیست با اصرار ایشون من رفتم خوزستان... بعد رفتیم خوزستان و دادگاه انقلاب اسلامی رو راه انداختیم و مشغول کار شدیم همآنموقع که ما در دادگاه انقلاب و اینها کار میکردیم بعضیها شک میکردن که اینو اعدام کنیم یا نکنیم امام میفرمودند آنکه جرمش مسلمه نباید معطلش کرد. نظر امام اینجور بود همانوقت باید اعدام میشدند!!!
esi
قابل توجه رهبر مسلمین جهان .!!!!؟؟؟
علی
مثل همه فیلمهای دیگر مخملباف صد در صد شعاری.
امیرشکاری
گرایش یک فیلم ساز به اینکه فیلم شعاری بسازد یانسازد، پرمی گردد به موضوع قابل بحث شعارخوب قابل تحمل و یا غیرقابل تحمل...آقای مخملباف اساساْ فیلم ساز با استعدادی ست،کسی که می تواند در سرزمین های دیگر یک چنین فیلم های قابل بحثی از نظرتکنیکی ومضمونی بسازد ،بطورطبیعی شایسته صد آفرین است.