تکخدایی و زبان خشونت (۱)
یان آسمن − چرا متنهای کتاب مقدس ایجاد و گسترش دین تکخدایی را با تصویرهایی آنچنان خشونتبار توصیف میکنند؟
مقدمه مترجم
در دوران اعلام خلافت گروه تندرویی مانند «دولت اسلامی» در بخشهایی از عراق و سوریه به نام دین اسلام و درگیریهای موسمی میان اسرائیلیها و فلسطینیان، دینهای توحیدی اسلام و یهودیت همچنان نقش مهمی در شکلگیری تنشها در خاور میانه دارند.
بحران و خشونتی که در حال حاضر خاور میانه شاهد آن است، بدون فهم رگههایی از آن که به کتابهای مقدس و متون دینی میرسند، قابل پیگیری جامع نیست. آنچنان که تجربههای این منطقه و آسیای میانه نشان میدهند، خشونت دینی تهدیدی برای تمدنهای باستانی آنهاست. موضوع درسگفتار ارائه شده در این کتاب، با نگاهی به وضعیت خاور میانه روزآمد و قابل فهم است.
«تکخدایی و زبان خشونت» از یان آسمَن، به بررسی زبان خشونتآمیز متون دینی با محوریت کتاب مقدس میپردازد که قرآن نیز زیر تأثیر آن بوده است.
کانون توجه این درسگفتار، بیان روایی دین توحیدی با تمرکز بر زبان خشونتآمیز آن است. آسمن در آغاز به این موضوع اشاره میکند که در دوران معاصر، ظهور دین و جلب توجه آن، اغلب با کاربرد خشونت، تهدید، ترسافکنی، نفرت و دشمنسازی همراه بوده است. او خشونت دینی را یکی از انواع این پدیده میداند و آن را با ادیان توحیدی یهودیت، مسیحیت و اسلام پیوند میدهد که به یک خدای انحصاری باور دارند. انحصاری که ایمان و گاهی وجود خدایان رقیب و آیینهای دیگر را یا برنمیتابد یا به سختی تاب میآورد.
ترجمه پیش رو در دو بخش منتشر میشود. در بخش نخست، که با مقدمهای در معرفی آن آغاز میشود، نویسنده به توصیف چرایی انتخاب موضوع زبان خشونت در متن مقدس و به طرح پرسش علت توصیفهای خشونتبار متون توحیدی از ایجاد و گسترش دین میپردازد. نویسنده قصد دارد بدون در افتادن به بحث و جدلهای بیهوده، داعیه حقیقت انحصاری ادیان توحیدی را بررسی کند. او در این بررسی معناآفرینی فرهنگی را مبنا قرار میدهد، یعنی به روایتهای کلان و تفاوتهای راهبردیای توجه و اشاره میکند که یک جامعه با کاربرد آنها در جهان و زمان، مسیر نظری و عملی خود را مییابد. جلوههای دیگر این معنابخشی فرهنگی اسطورهها، نمادها، تصویرها و متون ادبیای هستند که به کار، تفکر، خاطرات و طرحهای کسانی معنی میبخشند که در افق معنایی آنها زندگی میکنند. مولف سپس به این پرسش میرسد که چرا بیان گسترش و چیرگی تکخدایی در متن مقدس با زبان خشونت صورت میگیرد.
در بخش دوم این ترجمه، با نمونههای فراوانی از متن کتاب مقدس، آسمن دامنه کاربرد زبان خشونت را نشان میدهد و میان دو نوع توحید، یعنی تکخدایی «انحصاری» و «انضمامی» تفکیک قائل میشود. او در این بخش به ریشه داشتن زبان خشونت تورات در قوانین پادشاهان آشوری و کاربرد یافتن عبارتهای آن قوانین در مورد خداوند یگانه ادیان توحیدی اشاره میکند: خواست فرمانبرداری و وفاداری مطلق پادشاهان آشوری، به رابطهی بنده و خداوند منتقل میشود.
سپس از نقش خط در انتقال دین و دو نوع کارکرد نوشتار، یعنی اطلاعرسانی و اجرایی و الزامآور بحث میشود: زبان نوشتاری کتاب مقدس، از نوع دوم است. آسمن پیوند تنگاتنگی میان تغییر دین و توبه میبیند: هر دو ناشی از خودشناسی منفی هستند. رشتهی استدلالهای مولف در پایان به این گمانهزنی میرسد که ممکن است امروزه در میانهی جهشی فرهنگی باشیم: مانند انسان عصر باستان که از چندخدایی به تکخدایی رسید، شاید در روندی به سر میبریم که نتیجهاش رسیدن از تکخدایی به عرصهی تازه دیگری باشد. با این حساب، آسمن بر این باور است باید اصول یهودی فرهنگ غرب واکاوی شوند و خشونت، ابزار اعمال قدرت است، نه اعمال دین.
نوشته پیش رو فشردهای از بررسیهای نویسنده آن در باره خشونت در ادیان تکخدایی است. آسمن "کتاب مقدس" را آن گونه میخواند که خشونت نهفته در آن، که در طول تاریخ اثرگذار بوده است، خود را آشکار کند. چنین خوانشی آموزنده است، آن هم به ویژه در شرایطی که متون مقدس در عرصهی سیاست و اجتماع نقش تعیینکننده به خود گرفتهاند و میتوانند در مورد شکل زندگی و مرگ تصمیمسازی کنند.
این نوشته ترجمه اثر زیر است:
Jan Assmann: Monotheismus und die Sprache der Gewalt, Wien 2004
در باره نویسنده:
یان آسمن در سال ۱۹۳۸ به دنیا آمده است. او در رشتههای مصرشناسی، باستانشناسی کلاسیک و زبان و فرهنگ یونان باستان در مونیخ، هایدلبرگ، پاریس و گوتینگن تحصیل کرد و از سال ۱۹۷۶ تا ۲۰۰۳ به تدریس مصرشناسی اشتغال داشت. وی همچنین در زمینه باستانشناسی فعالیتهای میدانی داشته است. از او کتابها و مقالههای بسیاری در مورد تاریخ، فرهنگ، ادبیات و دین در مصر باستان منتشر شدهاند.
پیشدرآمد
خشونت در زبان و کردار و وظیفهی فرهنگی پس راندن آن
طیف کاربرد خشونت از سوی انسان گسترده است و از نظر کمیت و پدیدههای موجود در تاریخ اجتماعی مدام شکل خود را تغییر میدهد. خشونت در گروههای پایهی اجتماعی مانند خانواده، خشونت اعمال شدهی اجتماعی در و از سوی نهادها، خشونت بزهکاران، خشونت فردی در اثر واکنشهای احساسی و نمایش خشونت در رسانهها تنها بعضی از مفهومهای پدیدارشناسی خشونت هستند. خشونت و کاربرد خشونت در تاریخ بشریت، در برهههای بسیار کوتاهتر زمانی آن و همچنین تاریخ معاصر معنایی یکسان دارند.
«کاربرد موفقیتآمیز خشونت» در موقعیت درست استراتژیک، در روند تکامل جامعهها مزیتهایی نیز داشته است. تا امروز موارد کاربرد خشونت در تاریخ سیاسی و همچنین تاریخ اجتماعی و فردی موفقیتهایی نیز به بار آوردهاند. هرچند جامعهها در عصر جدید در طی توسعهای آرام و پیوسته به صلح رسیدهاند، اما گرایشهای متضاد بسیار زیاد و ناهمزمانیها و در یک کلام وقفههای فرهنگی بسیاری نیز میان آنها وجود دارند. روابط اجتماعی و سیاسی عصر جدید در جریان تکقطبی شدن قدرت بهواسطهی حکومتهای ملی در کشورها و اختیارات و ابزارهای آنها به صلح رسیدند.
به همان اندازه که تمایز قدرت میان گروهها و بازیگران عرصهی اجتماعی، چه زن و چه مرد، کمتر و حق انحصاری اعمال خشونت به نهادهای حرفهای مانند ارتش و پلیس واگذار شد، کاربرد خشونت از محیط زندگی هرروزهی شهروندان رخت بست. تنبیه کودکان، دختران و پسران دانشآموز و کارآموزان و زنان متأهل از سوی همسرانشان منع و به نوعی بزهکاری تبدیل شد. چنین رفتارهایی هنوز بروز مییابند، اما خشونتورزان با انتقاد اجتماعی روبهرو میشوند. تحلیل یافتههای تاریخی در زمینهی خشونتزدایی، نوربرت الیاس، فیلسوف اجتماعی را به این نتیجه رساند که چنین دگرگونیهای اجتماعیای را به عنوان «فرایند تمدن» موضوع پژوهش قرار دهد.
«پوسته» رفتار متمدنانه، آنطور که قرن بیستم، یا به تعبیر اریک هابزبام، تاریخدان انگلیسی، «عصر افراطها» نشان داد، بسیار نازک و شکننده است. بربریت دو نظام فکری ناسیونال-سوسیالیسم در آلمان و استالینیسم در کشورهای کمونیستی، اعمال خشونت بهشیوهی شبهصنعتی و انبوه را علیه میلیونها انسان نشان داد. همچنین آستانهی بازدارندهای چون اعمال خشونت تنها به دستور مافوق، مانند گذشته آشکارا بسیار ضعیف است، موضوعی که نمونههای جدید خشونت در رفتار آمریکاییها در زندانهای ابوغریب و گوانتانامو و گزارشهای نقض حقوق بشر آن را نشان میدهند.
از طرفی، زندگی نسبتاً آرام و متمدن شهروندان کشورهای اتحادیهی اروپا اعم از زنان و مردان نیز در برابر علاقهی بسیار شدید به اعمال خشونت هدایتشده قرار گرفته است: برای نمونه به دلیل شرکت رو به رشد شهروندان در دورههای انواع ورزش رزمی یا رشد آشکار تماشای محصولات رسانهای نمایشدهنده خشونت. ارزیابیهای روانشناسان، کارشناسان علوم تربیتی و انسانشناسان در مورد انسان میان یافتههایی معرف گونهای پرخاشگر و آمادهی اعمال خشونت از نسل نخستیان و دستاورد علم فرهنگشناسی روشنگریمحور در پیوند با تربیت انسان در نوسان است. دستاورد فرهنگشناسی نیز در مورد شناخت انسان به نوبهی خود میان علوم تربیتی مدرن و دیدگاههای رشتهی مطالعات فرهنگی در نوسان است که بیش از هر چیز به شرح مفهوم و توصیف اعمال خشونت گرایش دارند و از انسان به عنوان گونهای قادر به یادگیری یاد میکنند.
کاربست خشونت فیزیکی، چه در ردهی فردی، و چه جمعی یا سازمانی رخ بدهد، مشروط به فرایندهای تشدید تنش در شکلهای ارتباط و کاربرد زبان است. ممکن است افراد و گروههای درگیر، پیش از چنین روندی در تنگنا گرفتار، طرد و از دیگران تفکیک یا تحقیر شده باشند. در تاریخ هر گاه «شرارت» و محورهای آن در قالب مفهوم به میان آمدهاند، خطر کاربرد فیزیکی آن نیز علیه افراد یا گروهها وجود داشته است.
با توجه به موقعیت انسانی (conditio humana) ممکن است این امر باعث نگرانی شود که افراطهای زبانی و خطابی، کاربرد خشونت زمینهی اعمال خشونت را فراهم میکنند. تنها در موارد معدود خشونتورزی علیه افراد یا گروهها دارای بعد صرفاً هدفمند عقلانی و در راستای استراتژی قدرت توجیه شده و میشود. در مواردی تاریخی واعظان، نظریهپردازان، دانشمندان و روزنامهنویسها میبایست زمینه را برای چنین روندی آماده میکردند. یافتههای تاریخی در بارهی پیوند خشونت زبانی و خشونت عملی زنگ خطری برای ماست، زیرا در طول تاریخ خشونت زبانی تنها در موارد کمشماری بدون پیامدهای فیزیکی باقی مانده، بهویژه هنگامی که قدرتمندان عرصهی سیاست و نهادها آن را به کار بستهاند.
موضوع کتاب پیش رو درسگفتاری از یان آسمن، مصرشناس آلمانی، پس از قتل تئو فان خوخ، کارگردان هلندی، به دست مسلمانی تندرو، فعالیت واعظان نفرت و حملههای تروریستی، موضوعیت و روزآمدی فراوانی یافته است. از چندین سال قبل تا کنون شاهد رشد گرایش ادیان ابراهیمی به نوعی بنیادگرایی نوین هستیم که آگاهانه مخاطبان را میشوراند و به عصیان وامیدارد.
آسمن در این باره میگوید: «این دینها با حقیقتی که وعدهی آن را میدهند، همزمان هماوردی میآفرینند که به مبارزه با آن برمیخیزند. فقط همین ادیان هستند که با ملحد، کافر، بدعتکاری، فرقهسازی، خرافات، شرک، بتپرستی، سحر، جهل و گمراهی، بیایمانی، ارتداد و با همهی مصداقهای دیگری از این دست که برای اشکال پدیدههای باطل از دید خود به کار میبرند، برخورد و چنین پدیدههایی را از خود دور میکنند.»
تاریخدانان انواع قدیمی بنیادگرایی دینی و شکلهای بیان آن را در کنار رشد نهادهای دینی نیز میشناسند. از برگههای سیاه تاریخ اروپا که توسعه و تثبیت روشنگری نیز همزمان با آنها رخ داده، تفتیش عقاید از سوی کلیسا و مجازات بر اساس آن و تعقیب و کشتار افرادی بوده که باور متفاوتی داشتهاند.
مسیحیت در حقیقت، نخست در عصر سکولاریسم، در طی دوران روشنگری و پس از موافقتنامههایی میان کلیسا و دولتها به نرمخویی و انساندوستی گروید. این دین امروز به وضعی رسیده که آن را برای نمونه با فعالیت موسسههای وابسته به کلیسا در راستای برابری و رفتار عادلانه با زنان و مردان مهاجر یا بیسرپناه میشناسیم.
اگر در دنیای امروز غرب هر از گاهی در بارهی از دست رفتن ارزشها و افکار شکوه میکنند، باید به این موضوع هم توجه کنند که «از دست رفتن حقیقت» بود که بنیانهای مهم مدنیت جامعه را در دوران جدید پدید آورد.
جلوگیری از اعمال خشونت و خشونتورزی در گفتار و کردار، وظیفهای در ظاهر بی حد و مرز و همیشگی در پهنهی جامعه و فرهنگ است. تنها هنگامی که پیوستار روشنفکرانهای از فرهنگشناسی و نقد فرهنگ در عرصهی گستردهی افکار عمومی برقرار باشد، این بخت وجود دارد که بتوان «آب را از سرچشمه بست». از این رو کار دانشمندانی مانند یان آسمن و کتابهای آنها اهمیت خاص خود را دارند.
هوبرت کریستیان اهالت
تکخدایی و زبان خشونت
«طبیعت جهش نمیکند». ((Natura non facit saltus)) این عقیدهی چارلز داروین، زیستشناس بریتانیایی را در اصل به لایبنیتس نسبت میدهند. هر چند پیشینهی این فکر به ارسطو میرسد، اما ابن میمون ((Maimonide ابن میمون (۱۱۳۵–۱۲۰۴)، فیلسوف و عالم یهودی که در اسپانیا به دنیا آمد. آثار او تلاشی است برای آشتی دادن تلمود، کتاب آموزههای شفاهی و احکام دین یهود، با فلسفهی ارسطو. م.))، فیلسوف بزرگ یهودی سده دوازدهم میلادی، آن را در پیوند با تکخدایی و وحی گسترش داده است. ((Moreh Nebuchim III, Kap. 32)) او میگوید اگر بخواهیم بدانیم خداوند در تاریخ چگونه تأثیر میگذارد، باید بنگریم او در طبیعت چگونه تأثیر میگذارد. در طبیعت، همه چیز طی فرایندهای ظریف و پویای گذار به وضع تازه پیش میرود. از کثرت در زمینهای طی زنجیرهای از فرایندهای بینهایت ظریف و بیراهههای دشوار میتوان به کثرت در زمینهای دیگر رسید. از دید ابن میمون، وحی را نیز باید همینگونه تصور کرد: فرایند دگرگونی ظریف و پویا و همچنین رشد طبیعی. گذشته از این فرگشت و تکامل و نه تحول آنی، قاعدهی تأثیرگذاری خداوند در طبیعت است.
اما همانطور که آلایدا آسمن ((Aleida Assmann: کارشناس آلمانی مصرشناسی و فرهنگشناسی. م.))، در کتاب زمان و سنت نشان داده، فرهنگ تابع قانونهای دیگری است. ((Aleida Assmann, Zeit und Tradition. Kulturelle Strategien der Dauer, Köln-Weimar-Wien 1999, 47-53.)) در این مورد میتوان گفت: «فرهنگ جهش میکند». ((Cultura facit saltus)) ممکن است چرخشها و دگرگونیهای فرهنگی طی فرایندهای پویای گذار به نحوی نامحسوس شکل گرفته باشند، اما در حافظهی فرهنگی ملتها به عنوان نوعی جهش، ادراک و تصویر و ثبت میشوند. ممکن است یگانهپرستی و تکخدایی نیز در واقع رفتهرفته از بطن چندخدایی رشد یافته باشد. اما در توصیف کتاب مقدس این روند نوعی جهش و گسستی انقلابی تصویر میشود که نمیتوان بنیادیتر از آن پدیدهای اندیشید. سکونت ۴۳۰ سالهی قوم بنی اسرائیل در مصر هر نوع پیوند مستمر با دوران نیاکان تاریخی این قوم را در آن دیار از بین میبرد و هجرت آن قوم از مصر گسستی با تمام سنتهای پذیرفته شده مصریان تا آن زمان بوده است. وحی شدن فرمانهای خداوند به موسی در کوه طور در منطقهی سینا یکسره آغازی دوباره و در تضاد با هر نوع تکامل تدریجی است، شکل معجزهآسا و از هر جهت خارقالعادهای از دخالت خداوند در تاریخ که از روند کند دورههای تاریخ و رشد طبیعی (در راستای توحید) جدا میشود و به نحوی قاطع دورهای جدید در آن پدید میآورد. تا آنجا که به ادراک، تصویر و بیش از هر چیز خاطره از خویش مربوط میشود، فرهنگ به همین ترتیب عمل میکند. فرهنگ جهش میکند.
شاید راه حل مشکلی که در بررسی پیش رو ما را به خود مشغول میکند نیز در همین تصویر توصیفی باشد: تکخدایی و زبان خشونت. چرا متنهای کتاب مقدس ایجاد و گسترش دین تکخدایی را با تصویرهایی آنچنان خشونتبار توصیف میکنند؟ آیا ایدهی یکتاپرستی، ستایش خدایی یگانه بهجای جمعی از خدایان یا تفکیک میان دین درست و نادرست و خدای برحق و خدایان باطل با امر خشونتبار در پیوند است؟
امروزینگی این پرسشها محسوس است، چون نه گذشته به خودی خود، بلکه شکل یادآوری ما از آن، محرکمان میشود و به عمل ما جهت میدهد. بازگشت دین به عرصهی عمومی که از چند دهه قبل آن را تجربه کردهایم، بهطرز وحشتناکی با خشونت، تهدید آگاهانه، نفرت، ترس، تولید تصورات خصمانه و دشمنسازی همراه بوده است. از این رو، گریزی از پرسش در بارهی پیوند احتمالی میان تکخدایی و خشونت نداریم.
اما با وجود این، نگارنده به خوبی میداند که با بحث در بارهی این موضوع به میدان مین پا گذاشته است. از دوران روشنگری در اروپا، یعنی دستکم از ۳۰۰ سال پیش ایراد کاربرد زبان خشونت بر کتاب مقدس و بهخصوص بر عهد عتیق (تورات) در آن وارد شده است. بعدها یهودیستیزان سدههای نوزدهم و بیستم بسیاری از استدلالها در نقدهای فلسفی دین را برگرفتند و به باورهای کلیشهای ضدیهودی برای نمونه با سخنان ناشایسته در بارهی «خداوند انتقامجوی عهد عتیق» تبدیل کردند. طوری شده که امروزه نمیتوان از بخشهایی از کتاب مقدس در مفهوم یادشده بدون ایجاد بدفهمی فوری و پیشداوری در مورد خشونتمحوری نقل قولی آورد. اما در بررسی پیش رو نگارنده به هیچوجه تمایلی به گرم کردن دوبارهی بازار طعنههای بیمعنی و بیثمر ندارد. از سوی دیگر مشکلی را که بخشهای پیشگفته از کتاب مقدس نشان میدهند، نمیتوان با تابوسازی از آن حل کرد. زبان خشونت در متنهای مقدس یهودیان، مسیحیان، مسلمانان و بسیاری دیگر از دینهای استوار بر مفهومی انحصاری از حقیقت، پدیدهای است که نخست، ورای هر نوع نقد و طعنه و بحث، نیاز به فهم دارد. و این نیاز با توجه به آنچه پیشتر گفته شد، بیشتر نیز شده، زیرا جهان امروز در حد تاکنون بیسابقه و کاملاً پیشبینینشدهای تحت نفوذ خشونتی است که به خدا و کتابهای مقدس تکیه دارد. با توجه به وضع کنونی جهان نمیتوان چشمها را بر این پرسشها بست که آیا احتمالاً پیوندی میان مفهوم انحصاری حقیقت و زبان خشونت در ادیان وجود دارد و چگونه میتوان این پیوند را تحلیل کرد، البته اگر نپرسیم چگونه میتوان آن را درمان کرد. در واقع زیگموند فروید، روانکاو اتریشی، پیشتر، در آخرین کتابش، «موسی و دین تکخدایی»، در مفهوم خاص روانکاوانه، تکخدایی را بررسی کرده و تحقیق و کار تداعی تحلیلی-باستانشناسانهای در بارهی آن به دست داده است. ((Sigmund Freud, Der Mann Moses und die monotheistische Religion, Gesammelte Werke XVI, hg. v. Anna Freud, (1939; Frankfurt, Fischer, 1968) = Bibliothek Suhrkamp 132 (Frankfurt, 1964, im Folgenden abgekürzt als Der Mann Moses) = Kulturtheoretische Schriften, Frankfurt 1974))
در اینجا ضمن استناد به این اثر فروید، میکوشم زبان خشونت را در کتاب مقدس با تمام دقت و احتیاط لازم، موضوع تأملی فرهنگشناختی و تاریخی و نه الاهیاتی قرار دهم. در این حین به مقولهای استناد میکنم که آن را «معناشناسی فرهنگی» مینامم. مفهومی که در کتاب دیگرم «مصر از چشمانداز تاریخ معنا» به کار بردهام. ((Jan Assmann, Ägypten – eine Sinngeschichte, München 1996)) منظور از این مفهوم روایتهای کلان و تفاوتهای عمدهای است که یک جامعه با کمک آنها در جهان و زمان مسیر خود را مییابد و اسطورهها، نمادها، تصویرها و متنهای ادبی استوار بر آنها را شکل میدهد. درونمایهها و معناشناسیهای فرهنگی تغییر میکنند و گاهی همگونی دارند. نباید معانی فرهنگی را قالبهایی یکدست و نفوذناپذیر تصور کرد. با وجود این، همین معانی فرهنگی کنش و تجربه، تفکر، خاطرات و برنامههای کسانی را که در افقهای این معناهای فرهنگی زیستهاند، بهنحوی تعیینکننده و بسیار ناخودآگاه مشخص میکنند. تکخدایی نیز معنا یا الگوی معناییای را نشان میدهد که در قالب روایتهای کلان و تمایزهای راهبردی بیان میشود.
بنابراین پرسش من این است: موضوع خشونت در متنهایی که یکتاپرستی موجود در کتاب مقدس پیدایش و رواج خود را با آنها روایت و یادآوری میکند، چه کارکردی داشته است؟ باید یادآوری کرد پرسش من این نیست که «چرا تکخدایی با خشونت رواج پیدا کرد؟»، بلکه میپرسم «چرا گسترش آن با زبان خشونت توصیف و یادآوری میشود؟». مشکلی که قصد طرح آن را دارم، نه خود خشونت، بلکه زبان خشونت است: صحنههای قتل عام، مجازاتها، خونریزیها، تبعیدها، طلاقهای اجباری در ازدواجهای بیناقومی و بینانژادی و موردهای دیگری که تکخدایی موجود در کتاب مقدس عبری، با آنها تاریخ پیدایش و رواج خود را شرح میدهد. پیش از این، کوچ اجباری قوم یهود از مصر با اعمال خشونت که عذاب خداوند نیز به شمار رفته و همچنین تصرف خشونتبار زمینهای کنعان و حتی نزول وحی در کوه صنعا، یعنی پیدایش تکخدایی که داستان «گوسالهی سامری» و پیامدهای گستردهاش نیز بخش جداییناپذیر آن هستند، موضوع پیدایش قوم بنی اسرائیل و سرآغاز یکتاپرستی را در روایت کتاب مقدس با تمامی نشانههای خشونتمندی در بر گرفتهاند و این دو روند در اصل واحد و یکسان هستند. دقیقاً اگر همین رویدادهای یادشده را نه تاریخ، بلکه افسانه و حماسه، و بر همین اساس داستانهای نمادین در نظر بگیریم، پرسش از معنای آنها با ضرورت خاصی مطرح میشود؛ افسانهها و حماسههایی که جامعه در آنها گذشتهای را میسازد یا بازمیسازد که به هدفها و مشکلات کنونی خود معنا و چشماندازی بدهد. بنا بر این من با ضرورت خاص، از مفهوم این تصاویر میپرسم. چرا کسی چنین داستانهایی را برای خود تعریف میکند؟ آنها چه اهمیتی برای خویشتنشناسی گروهی دارند که در زمان گذشته با و در آنها زندگی کرده است؟ داستانهای کتب مقدس امروز چه اهمیتی ممکن است برای ما داشته باشند؟ بر خلاف آنچه پیوسته به من نسبت میدهند، واقعاً ادعا نمیکنم که تکخدایی خشونت، نفرت و مفهوم گناه را وارد جهانی کرد که تا پیش از پیدایش آن صلحآمیز بود. ((رجوع کنید به نقدهای منتشر شده در پایان کتاب زیر:
Die Mosaische Untersuchung oder der Preis des Monotheismus, München 2003)) همانطور که همه میدانند، طبعاً جهان پیش از پیدایش تکخدایی نیز بسیار شاهد خشونت، نفرت و گناه بود. من فقط به این نکته توجه میدهم که تکخدایی آیینی است که در متنهای محوری آن موضوعهای خشونت، نفرت و گناه نقش بسیار برجستهای ایفا میکنند و اهمیت خاص و در اصل اهمیت دینی دیگری نسبت به سایر ادیان سنتی «کفرآمیز» از دید آنها پیدا میکنند. در متنهای یادشده خشونت در پیوند با اصل سلطهی سیاسی مطرح است، نه در مورد مسألهی خدا. خشونت، مسألهی قدرت است، نه حقیقت.
اما از کجا باید آغاز کرد؟ بگذارید نخست در این باره به توافق برسیم که از تکخدایی چه تعریفی داریم. تکخدایی در طول تاریخ در دو پیکرهی متفاوت در برابر ما ظاهر میشود. یک بار میتوان آن را در این فرمول خلاصه کرد: «همهی خدایان یکی هستند.» و بار دیگر در فرمول «هیچ خدایی جز خدای یگانه نیست.» فرمول اول را میتوان در متنهای مقدس مصر، بابل، هند و یونان و روم دوران باستان یافت. میخواهیم این نوع از یگانهپرستی را «تکخدایی انضمامی» بنامیم. این صورت تکخدایی، آنگونه که کلایو استیپلز لوئیس، نویسنده ایرلندی، زمانی بیان کرده، در تضاد با چندخدایی نیست، بلکه مرحله بلوغ و تکامل آن است. ((C. S. Lewis, The Allegory of Love, Oxford 1958, 57: "Monotheism should not be regarded as the rival of polytheism, but rather as its maturity. Where you find polytheism, combined with any speculative power and any leisure for speculation, monotheism will sooner or later arise as a natural development. The principle, I understand, is well illustrated in the history of Indian religion. Behind the gods arises the One, and the gods as well as the men are only his dreams. That is one way of disposing of the many ... the gods are to be aspects, manifestations, temporary or partial embodiments of the single power."
ترجمه: تکخدایی را نباید قطب مخالف چندخدایی در نظر گرفت، بلکه باید مرحلهی تکامل آن دانست. هر جا چندخدایی در پیوند با قوهی تخیل و هرگونه فراغت بال برای تأمل و گمانهپردازی قرار گیرد، تکخدایی دیر یا زود به مثابهی نوعی تکامل طبیعی از آن سر بر خواهد آورد. قاعدهای که من از این روند میفهم، به خوبی در تاریخ ادیان هند بروز یافته است. در پس خدایان متعدد خدای یگانهای سربرمیآورد، و آن خدایان و همچنین انسانها، تنها رویاهای خداوند یکتا هستند. البته این راهی برای پایان تعدد خدایان است… به این ترتیب خدایان متعدد سویهها، جلوهها و تجسمهای موقتی یا جزئی آن قدرت یگانه یا خداوند یگانه هستند. م.)) همهی ادیان چندخدایی سرانجام به این بینش میرسند که تمام خدایان یکی هستند. به دومین فرمول تکخدایی نخست حدود ۱۳۵۰ سال پیش از میلاد مسیح برمیخوریم، آن هم در متنهای فرعون آخناتون در منطقه آمارنا ((Erik Hornung, Echnaton. Die Religion des Lichts, Zürich 1995, 103f)) در مصر باستان و سپس طبعاً بهشکلی گسترده در ادیان تکخدایی یهودیت، مسیحیت و اسلام. میتوان این شکل تکخدایی را که لوئیس به آن فکر نکرده، «تکخدایی انحصاری» نامید. این نوع یکتاپرستی با مفهوم تکامل چندخدایی پدید نمیآید، بلکه به مفهوم نوعی انقلاب در برابر آن قرار میگیرد. در این چارچوب موضوع بررسیمان به این نوع تکخدایی انحصاری و انقلابی میپردازیم، چون این تنها صورت تکخدایی است که با زبان خشونت سخن میگوید. حس میکنم با این تعریف، خود را در برابر این ایراد هم مصون کردهام که مفهوم تکخدایی در کار من، شبحی غیرتاریخی است که در تاریخ هرگز وجود نداشته و به هیچ وجه در کتاب مقدس یافت نمیشود. با تعریف بالا دیگر کسی نمیکوشد به من تلقین کند که شعار «خدایان دیگری وجود ندارند» و همچنین «هیچ خدایی جز خدای یگانه نیست»، هرگز موجود نبودهاند و در تاریخ نمایندهای نداشتهاند.
بخش دوم:
نظرها
امیرحلیلی
گوساله طلایی اما به راستی چرا تورات پایه ریزی و به پیش بردن این اولین دین ابراهیمی، دین یهودیان، را با تصاویری از زور و قدرت به نمایش گذاشته است. چرا به اجراء درآوردن این مذهب با زبان زور توضیح داده شده است. مراحل اولیه پدیدار گشتن دین یهودیان با صحنه های از قتل و عام، مجازات، تبعید و طلاق های اجباری ازدواج های دو ملیتی آغاز گردید. یهودیان پس از اینکه فرعون مصر را تحت فشار قرار دادند موفق شدند این سرزمین را ترک کنند و سپس با زور نیز منطقه کنعان را برای زیستن به تصرف خود در آوردند. مدت زمانی کوتاه پس از نازل شدن ده فرمان در صحرای سینائی که اساس دین یهودیت و مسیحیت را تشکیل می دهد به دستور موسی، در رابطه با رویداد گوساله طلائی، کشیشان اسرائیلی دست به کشتار اسرائیلی ها زدند. داستان گوساله طلائی را به خاطر بیآوریم : اسرائیلی ها از غیبت موسی که به کوه سینائی برای دریافت ده فرمان خدا رفته بود استفاده نمودند و از Aaron ( برادر موسی ) تقاضا نمودند که برای آنها بتی به عنوان نماینده خدا بیآفرد. برادر موسی از طلا های زنان در اردوگاه یهودیان گوساله ای برای پرستش ساخت. افراد قوم یهود به دور گوساله طلایی جمع شدند و به رقص و نیایش پرداختند. موسی پس از بازگشت و مشاهده گوساله طلایی و جشن اسرائیلی ها دستور مجازات قوم یهود را صادر کرد: ادامه http://www.chubin.net/?p=256
عبداله
شیعه یا اسلام از لحاظ الاهیات تکاملی مابین موسی و عیسی قرار میگیرد و نمیتواند بعد از مسیحیت باشدو بازگشت اسلام به موعود گرایی مسیحی این نکته را تأیید میکند خدا پسر خود را به زمین میفرستد اما او کشته میشود در اینجا ختم تراژدی یهودی صورت میگیرد به این نحو که پسر خدا نیز نتوانسته است کاری انجام دهد و داستان با مرگ خدا تمام میشود اما اسلام منتظر منجی میباشد تا دنیا از عدل و داد پر شود در مسیحیت نیز انتظار بازگشت عیسی وجود دارد از مرگ عیسی تا بازگشت عیسی یک خط مستقیم ایجاد میشود همین خط را میتوان بین کشته شدن حسین در کربلا تا غیبت مهدی رسم کرد و برای آنکه بین وظایف مهدی پس از ظهور و همچنین وظایف عیسی پس از بازگشت تداخلی ایجاد نشود احادیث بسیاری برای حل این معضل روایت شده است عیسی گویی آفرینش مجددی است که میان انسان ها می آید و کشته میشود در ادبیات مسیحی این آفرینش مجدد برای خرید گناهان انسان ها بوده است گویی که خدا پدر آسمانی همه ی انسان هاست به این ترتیب وجود پیامبری پس از عیسی غیر طبیعی است و اسلام نیاز دارد که عیسی را پسر خدا نداند و خدا نیز پدر آسمانی نباشد و عیسی نمرده باشد تا حضور پیامبری دیگر معنی پیدا کند تا اتمام کننده دعوت ناقص پیامبر قبلی باشد از این لحاظ اکملتُ در قرآن میتواند صرفا اشاره به پایان نبوت باشد چرا که رسالت پیامبری باید به پایان میرسید نه آغاز امامت ! اما این پیامبر (محمد) از سرزمین دیگری است و همین سوال ها را بیشتر میکند اسلام تئوری مرگ خدا را با انتصاب علی به حکومت انسان میرساند در الاهیات شیعه نبوت از آدم تا محمد برای نصب علی بوده است از قرار معلوم صحابه رسول نصب علی را نپذیرفته اند و عمر پس از فوت پیامبر فریاد میزند که محمد مرده است اما دین او نمرده است یعنی آنکه دین محمد دین خداست و قائم به شخص نیست اما شیعه وجود الهی را برای بقای اسلام ضروری میداند در هر صورت اسلام به ابتذال عجیبی در هر دو عالم شیعه و سنی کشیده شد و در همان تاریخی که در عالم سنی باب اجتهاد بسته شد اروپاییان پا به آمریکا گذاشتند(قرن15میلادی) در تاریخ دگرگونی های بزرگ هم زمانی اتفاق افتاده است در قرن 6 قبل از میلاد در هند بودا در ایران هخامنشیان و در یونان افلاطون ظهور پیدا میکند و در قرن 6 بعد از میلاد خلافت اسلامی در خاور میانه و حکومت کلیسا در اروپای غربی سازماندهی و قرون وسطی آغاز میشود در دوران صفویه به علت استبداد شدید و ترس از توطئه کسی از کارکنان دربار حق صحبت کردن نداشته است و تمام کار ها با اشاره انجام میگرفته است در دوران صفویه بعلت فشار حکومت زرتشتیان قلع و قمع و بسیاری از یهودیان به عثمانی و بسیاری از شعرا به هند میروند و مذهب مبتذل صدرایی جاپا پیدا میکند به این علت که تمام اندیشه ها در دوره صفویه سرکوب و حکومت خشکه مقدسی شکل میگیرد و اندیشه ای باقی نمی ماند تا آنجا که در زمان کلب آستان علی، عباس قزلباشان نیز سرکوب میشوند و به طریقی اولی طبق قانون اجتماعی تمام عقاید سرکوب شده در قالب مکتب صدرایی خود را مطیع شاه و مذهب مقدس نشان داده و به شکل مبتذلی باز میگردند(صدرایون بشدت مطیع شاه بودند و به همین علت از کمند حمله مذهب نجات پیدا میکنند) در زمان محمد رضا شاه نیز صدرایون مطیع شاه بوده و انقلابی نبوده اند بطور خلاصه مکتب صدرایی خلسه ی معنوی در حمایت شاه ظالمم میباشد و بس. مثلا سید حسین نصر که با مطهری در موسسه فلسفه شاهنشاهی حشر و نشر داشته است در فرقه مریمیه خود یک زن را وسط گذاشته و او را میپرستند خود مطهری نیز در شمال تهران ساکن و زندگی مرفه ی داشته و مجاهدین را مورد تخطئه قرار داده و حتی تا آبان 57 به پیروزی انقلاب باور نداشته است و هم او به خمینی نامه مینویسد که الحمداله شریعتی مرد(روزگار عجیبی است نازنین)نصر در زندگی نامه خود نوشت اش میگوید:اما من و مطهري وقتي ماهيت سياسي فعاليت هاي اين مرکز (حسینیه ارشاد) را دريافتيم و غلبه بعضي از سخنراني هاي شريعتي را ديديم که با عقلانيت سنتي در تعارض بودند،... از آنجا استعفا داديم همچنين هنگام تأسيس انجمن فلسفه من با مطهري مشورت کردم و او تا پايان يکي از مشاوران انجمن فلسفه باقي ماند. در هر صورت انتخاب بازرگان به عنوان نخست وزیر و انتخاب مطهری بعنوان رییس شورای انقلاب از طرف خمینی بدلیل روحیه غیر انقلابی این دو تن بوده تا حکومت از دست پهلوی خارج شود مطهری با بازرگان نیز سر اختلاف داشت و به قول علی مطهری میخواسته است بازرگان را عزل کند در هر صورت مطهری از خانواده کی خواه در زابل بوده و این طایفه ناسازگار هستند و علت بسیاری از مخالفت های مطهری با دیگران همین روحیه ناسازگاری اوست فرزند او نیز در حال حاضر همین روحیه را دارد البته مطهری در جوانی با فداییان اسلام احساس نزدیکی مینموده است رمز موفقیت مطهری اعتماد 100درصد خمینی به او بوده است و این هم به نظریات مطهری بر میگشت البته مطهری نظرات صحیح بسیاری داشته است اما مشکل اینجاست که او با آنکه ولایت فقیه را ولایت ایدئولوژیک میداند چرا شریعتی را ملتقط معرفی کرده است البته که شریعتی ملتقط است اما او چرا خود را ملتقط نمیداند مطهری همزمان هم به روحانیت سنتی حمله میکرد و هم به چپ ها میتاخت و در هر دو مورد حق با او بود اما خود او نیز بر حق نبود او به چه حقی چون فکر میکند اندیشه بهتری دارد حق دارد دیگران را از زاویه مرجعیت اسلامی تکفیر کند و از خود بتی برای دیگران بتراشد حالا اصلا از خیر کیفیت رابطه او با نصر بگذریم او همه را از بازرگان و شریعتی تا شریعتمداری و ... را علنا کوبیده اما طباطبایی و نصر را لا اقل علنا نکوبیده است و نصر ادعا کرده که مطهری با پذیرش ریاست دفتر فرح توسط او به اسم استفاده از پایگاه دشمن بنفع اسلام موافق بوده است مشخص است چرا خمینی مطهری را قبول داشته است چون او مثل انجمن فلسفه شاهنشاهی برای ولی فقیه جا پهن میکند هرچند مکتب صدرایی که به نوعی انجمن فلسفه شاهنشاهی نیز صدرایی است بدرد انقلاب نمیخورد اما بدرد حکومت میخورد چیزی که بر ضد شاه و به نفع ولایت فقیه عمل کرد و شاه از این نکته غافل بود اما مطهری روزنه را دید. در فلسفه صدرایی هیچ جایی برای رأی مردم وجود ندارد اما ولی فقیه میتواند به اسم رأی مردم حکومت کند چیزی که یان یاسمن به آن اشاره کرده در خصوص ریشه داشتن زبان خشونت تورات در قوانین پادشاهان آشوری و کاربرد یافتن عبارتهای آن قوانین در مورد خداوند یگانه ادیان توحیدی است و اشاره میکند که خواست فرمانبرداری و وفاداری مطلق پادشاهان آشوری، به رابطهی بنده و خداوند در ادیان ابراهیمی منتقل میشود. از وحی یا نغمه الهی ابتدا در نزد فیثاغورسیان مطرح میشود: خلقت در این جهان با هماهنگی با نغمات آسمانی بوجود آمد زمانی که طبیعت در زیر توده ای از ذرات مرتعش نهفته بود و نمیتوانست سر خود را بلند کند نغمه خوش آهنگی از آسمان بگوش ما رسید : برخیزید ای آنان که با مردگان تفاوتی ندارید البته نغمات آسمانی را هر فردی نمیشنود آیین پرستش اورفه یا دیونیوس _باکوس که نیچه نیز آن را می ستاید اکنون نیز معبد باکوس در بلندی های جولان قرار دارد خود را بشکل ستایش شراب گوساله و بز نشان میدهد اورفیسم اولین دین جهانی بود و انحصار به یک قبیله و ملت نداشت و عمیقا در توسعه مذاهب دیگر تأثیر داشت و در زاگرس و سرزمین ماد ها چشمگیر بوده است بر این اساس در یونان تیتان های شریر دیونیوس را قطعه قطعه کرده و میخورند زئوس تیتان ها را به مجازات کشته اما از خاکستر آن ها انسان بوجود می آید تیتان ها با خوردن گوشت خدایان به بارقه ای از الوهیت دست پیدا کرده که به انسان میرسد ضمنا بدطینتی آن ها نیز به انسان میرسد اما این توانایی در انسان هست که با ممارست و زهد ناپاکی را از خود بزداید به نظر می آید گوساله سامری همان مذهب دیونیوس-باکوس باشد البته یونانیان این ستایش رقص خون شراب و گوشت را مخالف با نظم آتنی میدانند
سالمی
اقاي مترجم ابن ميمون را فيلسوف اسپانیایی معرفی میکنند ؟؟؟؟ حداقل سرگذشت ابن میمون را سریع مطالعه میکردند که به زبانهای مختلف در شبکه اینترنت قابل دسترسی است نمیدانم چرا دوستان ایرانی أسم أندلس وفلسفه اسلامی وعربی را در اندلس منکر میشوند واز بکار بکردن اسم اندلس پرهیز میکنند؟؟ شاید حتی سازمانهای اسپانیایی متعصب که سعی در حذف میراث اندلس دارند چنین رویکردی در ذکر نام اندلس در متن های ادبی وتاریخی وفلسفی ندارند .. جالبه دوستان درباره خشونت قلم فرسایی میکنند اما برای خشونت وتعصب درون خود کاری نمکنند!!
عبداله
ساحت وجود شناسانه ، و تقسیم آن به چند سطح علم و دین و فلسفه یکی از موضوعات جنجالی است بطور مثال در یک سطح وجود شناسانه دین به حق است و اینکه ساحت ها ی مذکور جدا از بحث های معرفت شناسانه میباشد ولی نکته اینجاست که خود دین علم و فلسفه موضوع معرفت شناسانه هستند و فقط دین ادعا دارد که خود دین موضوعی وجودی است و چیزی به اسم دین جدا از انسان وجود دارد بردن فلسفه و علم به یک ساحت وجودی تنها از تفکر دینی بر می آید ضمن آنکه انتصاب وجود به وجود فقط تحت قالب موجود امکان پذیر است و این بحث مجزایی است هایدگر که وجود گرا بود جمله ی گفته بود که: علم فکر نمیکند و به همین دلیل با تکنیک مخالفت میکرد اینجا نیز نوعی ساحت وجودی برای علم در نظر گرفته شده است آیا اگر تمام انسان ها نباشند واقعیتی وجود دارد؟ یا واقعیت در ذهن ماست تا اینجا این سوال ارزش زیادی ندارد اما اگر بگوییم که آنچه در ذهن ماست واقعی است بحثی را مطرح کرده ایم آیا آنچه که در ذهن ما واقعی است در دنیا وجود دارد؟ و می توان عینیتی به آن نسبت داد یا فقط برای ما واقعی است اینجا در فلسفه پست مدرن از واقعیت های مجازی صحبت میشود مثلا یک فیلم واقعی است اما بازیگران فیلم خارج از اراده فیلم نامه نمیتوانند کاری انجام دهند واقعیتی نیز که در ذهن ماست تحت تأثیر gravity نبوده و قادر به عملی خارج از اراده انسان نیست و با مرگ انسان پایان میگیرد اما آیا آن جهانی که ما در ذهن خود تصور میکنیم وجود دارد یا اینکه ما خود خوابی در ذهن دیگری هستیم اینجا نیز مساله بواسطه اثر gravity حل میشود اگر ما خوابی در ذهن دیگری بودیم نباید اراده میداشتیم و اراده همان واقعیت رونده در ذهن است که به عنوان روان تحت تأثیر جاذبه قرار دارد و اراده یا همان "من" در مغز مثل آیینه های روبرو هزاران تصویر ایجاد میکند مثل من همین بدن هستم یا آنکه بدن برای من هست و همینطور این تصویر در آیینه های روبرو تکرار میشود با این حساب هر چیزی که تحت تأثیر جاذبه نباشد وجود ندارد و علم و دین و فلسفه تنها در ذهن برای انسان وجود دارند و خارج از آن فقط جهان است و هر سه واقعیت های مجازی میباشند و نه ساحت های وجود شناسانه! که سه بعد معرفتی انسان شامل تخیل(دین) و عقل (فلسفه)و تجربه (علم) را رهبری میکنند و این سه بعد هیچ وقت نباید از هم جدا شوند اینکه انسان چه چیزی را برای خود تعریف میکند تخیل محسوب میشود و ادیان از این نظر تخیلی هستند تا آنجا که ما با شروطی بدانیم دین تخیلی مفید است ایرادی وارد نیست یکی از آیت اله ها نقدی بر کانت نوشته و گفته بود اینکه کانت گفته است زمان و مکان از مقولات ذهن هستند اشتباه است چون در ذهن جایی برای زمان و مکان وجود ندارد اما علم 200 سال پس از کانت سلول های مکان را در ذهن شناسایی و منجر به جایزه نوبل برای کاشف آن شد سنت ردیه نویسی باعث میشود که آن آخوند اصلا متوجه منظور کانت نشود حتی اگر بار ها کانت را خوانده باشد نهایتا دین نمیتواند فراتر از اشراق حتی در نزد کسانی مثل طباطبایی عقل ورزی کند و دچار مغلطه جاویدان خرد یا حکمت خالده میشود در حالی که وقتی مسکویه رازی که ابتدا زرتشتی بوده است در زمان آل بویه برای اولین بار جاویدان خرد را مطرح میکند منظور کاملا متفاوت از اشراق داشته است و بیشتر معنای اصالت عقل دائمی و عرفی را از جاویدان خرد مستفاد میکرده است و به برنهاد عقل مقابل دین فکر میکرده است ولی سپس حکمت خالده در صدرایون معنای عجیبی یافت حالا حکمت خالده در دوره آل بویه کجا و در دوره صفویه کجا! نکته جالب اینجاست که ادیان ابراهیمی خود را به عنوان ساحت تخیلی قبول ندارند و چون نمیتوانند وضع انسان را در این دنیا تغییر دهند و معجزه آن ها چیزی جز عجز نیست مژده بشارت میدهند به قول خیام: گویند کسان بهشت با حور خوش است/من میگویم که آب انگور خوش است/این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار/که آواز دهل شنیدن از دور خوش است جالب است خود خیام هیچ وقت نقد را نمیگیرد اما آن ها که دنبال نسیه هستند مدام نقد و حلوای این و آن را چشیده اند عیسی آخرین پیامبر معجزه گر بود و محمد به صراحت میگوید که معجزه ای ندارد و همین قرآن معجزه ی اوست از لحاظ علم و عقل و کشفیات باستان شناسی تمام معجزات داستان سرایی است و پیامبران هیچ معجزه ای نداشته اند و این فقط باور انسان ها بوده است که معجزه را معجزه کرده است در حقیقت اسلام دعوتی و ارجاعی به پیامبران سابق بوده است و از نظر الاهیاتی خودبنیاد نیست و حتی خود قرآن دائما از کتابی دیگر صحبت میکند بعنوان مثال: " تِلْکَ آياتُ الْکِتابِ وَ الَّذي أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ این است آیات کتاب ، و آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده ، حق است ، ولی بیشتر مردم نمی گروند." (در تفاسیر کتاب هستی) در حالی که قرآن در زمان پیامبر مکتوب نبوده است و نمیتوان لفظ کتاب را به آن داد گویی که خدا دارد از روی کتابی مکتوب به پیامبر وحی میکند و به او میگوید که آیات آن کتاب این است که اکنون به تو وحی میشود بطوری که پیامبر راوی کتاب دیگری است که حروف مقطعه رمز آن میباشد البته استفاده از حروف به عنوان شگرد و رمز قبل از پیامبر رایج بوده است گویی که میخواستند توجهات را از این طریق جلب کنند باید در نظر داشت که قرآن بمعنی مجموعه وحی نازله بر پیامبر در خود قرآن لحاظ نمیشود و به معانی دیگری بکار میرود
عبداله
شناخت ما خودش را همیشه بصورت شناخت و تأویلی از جهان میشناسد پست مدرن ها مثل دریدا اعتقاد دارند که تنها یک نشانه به نشانه دیگر ارجاع میدهد و آن نشانه به نشانه دیگری ارجاع میدهد و بس و چیزی و یا لیوتار اعتقاد دارد که فقط جمله ها وجود دارند اما جملات همیشه بین برهانی قبلی و تآویلی بعدی قرار دارند پست مدرن ها اعتقاد دارند که در منطق گفتگو نوعی نیت سلطه مخفی است که متن را هدایت میکند اما میتوان این سلطه را کلمه درونی تفسیر کرد و بیان کرد که هر سخنی نهایتا با خود منطق درونی را شکل میدهد نه آنکه معطوف به جهان متافیزیکی مجزاء از این جهان باشد اگر این منطق درونی یا همان gravity نباشد ما همه به هوا میرویم و همین معلق زدن در فضا برای دین جدل خوبی است با توجه به خصوصیت ذاتی شناخت که نمیتواند مجزا خود را جزء در قالب شناختی از جهان بفهمد ما نهایتا در حال تآویل هستیم برای نمونه نظریه راه های جنگلی هایدگر به حق میتواند از سوی پست مدرنیسم متهم به سلطه شود چون گویی در این تئوری اجباری و سلطه ی در تأویل و جستجوی فهم برای انسان وجود دارد و کسی از پشت انسان را مجبور به قدم زدن در این راه میکند اما هرمنوتیک در مواجه با هابرماس دست از ادعای مرجعیت و یا جهت برداشت و کلمه درونی را خود بسنده معرفی کرد کلمه درونی آن چیزی است که گفتگو را تشکیل میدهد و فهم را بصورت خود باشنده میسر میکند از این منظر دین نیز در مسیر تکاملی قرار دارد و آن تطبیق تخیلات با شرایط جدید است منطق درونی دین در گفتگو با غیری معنا بخش قرار دارد اما آن غیر قادر متعال و فرمانروای جهان است که به گفتگو با انسان نشسته است اگر این قرآن 5000 سال قبل مثلا در آفریقا صورت میگرفت خصوصیت فرمانروای پیدا نمیکرد اما این گفتگو با غیر در شرایطی که امپراطوری ها وجود دارند خصلت خشونت و فرمانروای پیدا میکند مثلا در عربستان که امپراطوری وجود نداشته با پذیرش اسلام، عربستان خصلت امپراطوری پیدا میکند اسلام رسم برده فروشی را ملغی نمیکند چون به آن نیاز دارد اعراب قبل از اسلام از مسیر دریا حتی کرمان را اشغال کرده بودند و ساسانیان به زحمت آن ها را سرکوب نمودند قرآن مسیری بوده است برای امپراطوری اعراب و به همین دلیل است که بت پرستان بخاطر سنن قبیلگی چندان به مخالفت با او نمی پردازند و تمام عهد نامه هایشان را موریانه میخورد قبل از هجرت پیامبر به مدینه و پس از خروج محمد از شعب ابی طالب ، محمد با بت پرستان به هم زیستی مسالمت آمیزی رسیده بود پس از بستن عهد نامه مشرکان علیه پیامبر نیز در سال 7 بعثت تا مدتی وحی قطع میشود
عبداله
مترجم در اسپانیایی خواندن ابن میمون بر خطا نرفته است چون ابن میمون قبل از فتح کوردوبا یا قرطبه به دست مسلمانان در این شهر بدنیا آمده و پس از سقوط این شهر نیز خانواده او از شهر خارج و به سایر نقاط اسپانیا میرفتند و مسلمانان هیچ وقت موفق به فتح کامل اسپانیا نشدند و تا زمان ازدواج فردیناند شاه آراگون و ایزابلا ملکهٔ کاستیل که مسلمانان از اسپانیا خارج شدند اسپانیایی وجود داشته است حرف اصلی یاسمن این است که با آنکه فرهنگ ها جهش نمیکنند و به قول ابن میمون بتدریج متحول میشوند چرا مذهب یصورت یک جهش بنظر میرسد پاسخ تکخدایی و زبان خشونت است افسانهها و حماسههایی که جامعه در آنها گذشتهای را میسازد یا بازمیسازد که به هدفها و مشکلات کنونی خود معنا و چشماندازی بدهد. مثل قرآن که تدریجا بسته بندی شده اما برای آن نزول دفعی قائل میشوند و یا اسلام که شامل مجموعه ای از افکارمحمد قبل از بعثت او تا افکار دیگرانی پس از فوت محمد میباشد و در یک مسیر تکاملی قرار دارد اما در ذهن بشکلی بنظر میرسد که گویی رعد و برقی رخ داده است و جامعه از جاهلیت به اسلام رسیده است
امیرخلیلی
آقای عبداله، نخست اینکه مقاله سلمانیان در باره تک خدایی و خشونت است و آسمن این " خشونت دینی را ..... با ادیان توحیدی یهودیت، مسیحیت و اسلام پیوند میدهد که به یک خدای انحصاری باور دارند. " در یونان باستان و روم خدایان خشونت بود، اما نه نوع مذهبی آن. در هر حال این خبر شما: " اعراب قبل از اسلام از مسیر دریا حتی کرمان را اشغال کرده بودند و ساسانیان به زحمت آن ها را سرکوب نمودند. " از چه تاریخ نویسی است ، از کجا به دست آوردید. اعراب از اوائل دور ساسانیان در ایران زندگی می کردند: ساسانیان در سال 241 شهر عرب نشین الحضر ( 80 کیلومتری جنوب موصل – Hatra ) را که در کناره رودخانه دجله قرار داشت به تصرف در آوردند و اعراب این منطقه را به شرق ایران انتقال دادند. بیشتر این اعراب (ایرانی ) در خراسان و مرو زندگی می کردند. به طور مثال خلیفه اموی " عبدالملک بن مروان " ایرانی بود : سکه های از عبدالملک مروان از سال 696 در مرو ضرب شده اند. بر روی سکه مرو ، با خط پهلوی، نام ” عپدولملیک ی مروانان ” و نه عبدالملک بن مروان دیده می شود. در زبان فارسی " آن " اول حالت اضافی و " آن " دوم حالت جمع است. به این ترتیب ” مروانان ” یعنی شهروندان مروی، یا اشخاصی که از مرو هستند، یعنی عپدو لملیک ی مروی . بیشتر اینجا : http://www.chubin.net/?p=5555 اعراب نه از مسیر دریایی به ایران آمدند و نه از نهاوند، این اعراب ایرانی بودند که با کمک اعراب سوریه در ایران به قدرت رسیدند و آنهم بدون جنگ های فرضی نهاوند و قادسیه. بیشتر اینجا : " سقوط ساسانیان" : http://www.chubin.net/?p=10102 و اما جامعه اعراب عربستان قبل از اسلام " از جاهلیت به اسلام " نرسید، بیشتر اعراب عربستان مسیحی بودند: " اعراب مسیحی شبه جزیره عربستان در قرن ششم و هفتم میلادی "، نگاه کنید: http://www.chubin.net/?p=4295
mohammadi
جالبتر از خواندن اصل مقاله، خواندن کامنتهای زیر آن است که نشان میدهد چرا کشور "شهیدپرور" ایران نمیتواند امیدی به گذر از فضای بیمار فرهنگی معاصر در جمهوری اسلامی و درست کردن یک جامعه عقلانی داشته باشد. این بلا دامنگیر ایرانیهای خارج کشور هم هست. وقتی رسانهای همت کرده و چنین مقالههایی را در اختیار خوانندههایش قرار داده، مردم "غیور" آن فرهنگ و فرهنگیان "غیورتر" از آنها بهجای اینکه از آن رسانه حمایت کنند تا بتواند کارش را بهتر انجام بدهد، بحثهای حاشیهای راه میاندازند، حملههای شخصی به هر کسی که نامش را میبینند، راه میاندازند، با چیزی که به نظرشان ایراد میرسد کل موضوع رسانه و کار مطبوعاتی و مقالهنویس و مترجم و هر چیز دیگری را که به نظرشان برسد زیر و رو میکنند و زیر سوال میبرند. تا این فرهنگ انداختن بمب هستهای بر سر رسانه و نویسنده و مترجم و انتشاردهندگان کارهای نوشتاری درست نشود، ما چیزی به نام فرهنگ نقد نخواهیم داشت. باید خودمان را تصحیح کنیم، به اهل فرهنگمان کمک کنیم و به دیگران هم یاد بدهید که این کار را بکنند. شاید امیدی بود که کامنتها و تحقیرهای بیمورد روزی به نقد سازنده تبدیل شوند.
mohammadi
این هم از اسناد مهرورزی محمد صلی الله و این که اسلام دین محبت است: واقعهی کشتن تمام مردان قوم یهودی بنی قریظه یکی از دردناکترین و غمانگیزترین اتفاقات تاریخی است. محمد به بهانهای واهی(حمایت سران این قوم از مشرکان مکه) آنها را در حدود یک ماه محاصره نمود و پس از اینکه تسلیم شدند در هماهنگی با عامل و مزدورش "سعد ابن معاذ" که رئیس قبیلهی اوس بود، با این ادعا که الله حکم داده است باید تمام مردان این قوم گردن زده شوند و زنان و دختران و پسران نابالغشان به کنیزی و بردگی گرفته شوند، همه را در بازار مدینه جمعآوری نمود و در حضور و با مشارکت خودش گردن پس از گرده زده شدن در گورهای دستهجمعی دفن شدند. دردناکی این داستان زمانی است که جلادی به نام محمد ابن عبدالله خود را فرستادهی خدا میداند، خدائی به نام الله که امروزه بسیاری از مردم کورکورانه دنباله رو این جنایتکار هستند. اما شرح مفصل این ماجرا به نقل از تاریخ طبری صفحه 1082 یا در متن عربی همین کتاب در جلد 2 صفحه 252؛ لازم به یادآوری است که تمام این داستانها را مسلمانان بازگو نمودند و هیچ یهودی در حجار باقی نماند که از خودش و قومش در مقابل این ادعاها دفاع نمایند، اما همین مقدار هم که روایت نمودهاند، عمق فاجعه را نشان میدهد: هنگام ظهر همان روز(روز پس از جنگ خندق)، جبرئیل پیش پیغمبر الله آمد. جبرئیل عمامهای از استبرق(درختی که در جنوب ایران به نام خرگ معروف است) به سر داشت و بر استری که زین داشت و قطیفهی دیبا بر آن بود، سوار بود و گفت: ای پیغمبر! سلاح بنهادی؟ پیغمبر گفت: آری، جبرئیل گفت: "اما فرشتگان سلاح ننهادهاند و اینک از تعاقب قوم(فرشتگان) میآیم، خدا فرمان میدهد که به سوی بنیقریظه روی و من نیز سوی آنها میروم." پیغمبر فرمود تا جارچی میان مردم ندا دهد که هر که میشنود فرمانبر است تا نماز عصر را در محل بنیقریظه بخواند؛ آنگاه پیغمبر پرچم خویش را با علی ابن ابیطالب سوی بنیقریظه فرستاد و مردم(مسلمانان) روان شدند و چون علی نزدیک قلعههای یهود رسید، شنید که دربارهی پیغمبر سخن زشت میگفتند؛ بازگشت پیغمبر را در راه دید، گفت: ای پیغمبر! به این مردم نابکار نزدیک مشو. پیغمبر گفت چرا؟ شاید شنیدهای که من ناسزا میگویند؟ گفت: آری، گفت: اگر مرا ببینند چیزی نمیگویند. (همین جمله نشان از دروغگو بودن محمد دارد، زیرا به مردم میخواهد قانع کند که جبرئیل به او جبر داده که آنان فحاشی میکنند) در اینجا بود که محمد شروع به فحاشی آنان نمود. و چوت پیغمبر خدای به قلعهها نزدیک شد، گفت: ای همسنگان میمون! الله شما را خوار گردانید و شکنجهی خویش را بر شما فرود آورد. گفتند:"ای ابوالقاسم! تو که ناسزاگوی نبودی. از پاسخ یهودیان به هتاکی و فحاشی محمد چنین برمیآید که یهودیان به او فحاشی نکرده بودند و این ادعائی بیش نیست؛ زیرا اگر چنین کاری را کرده بودند، تعجب آنها معنائی نداشت(آنچه که عوض داره گله نداره). پیغمبر پیش از آنکه به بنیقریظه رسد، در "صورین" به یاران خود گذشت و گفت: کسی را دیدید؟ گفتند: آری، دحیه بن خلیفه کلبی از اینجا گذشت که بر استری سفید بود که زین داشت و قطیفهی دیبا بر زین بود؛ پیغمبر گفت: این جبرئیل بود، او را به سوی بنیقریظه فرستادهاند تا دیوارهایشان را بلرزاند و ترس در دلشان افکند. او جبرئیل را به صورت دحیه کلبی که جوان خوشتیپی بود میدید. و چون پیغمبر خدای به بنی قریظه رسید، بر چاهی که به نام چاه انا شهره بود فرود آمد و مردم پیوسته میرسیدند، کسانی بودند که وقت نماز عشا رسیدند و نماز عصر نکرده بودند؛ از آن رو که پیغمبر گفته بود نماز عصر را در محل بنیقریظه بگذارید؛..... پیغمبر در بنیقریظه فرود آمد و سعد (رئیس قبیلهی اوس) همچنان در خیمهای که پیغمبر برای او در مسجد به پا کرده بود، جای داشت. یهودیان گفتند: به حکم سعد ابن معاذ(رئیس قبیلهی اوس) تسلیم میشویم. سعد ابن معاذ مسلمان شده بود و یهودیان بنیقریظه از این موضوع بیخبر بودند. ابن اسحاق میگوید: پیغمبر مردم بنیقریظه را 25 روز محاصره نمود تا بر آنان سخت شد ... کعب ابن اسد(رئیس قبیلهی بنیقریظه) خطاب به آنان گفت: ای گروه یهود! خدای شما را چنان کرد که میبینید، اکنون چند چیز به شما عرضه میدارم، هرکدام را که میخواهید برگزینید. گفتند: بگو چیست؟ گفت: یکی اینکه پیرو این مرد شویم و تصدیق نمائیم که او پیغمبر خداست . همان است که وصف او در تورات وجود دارد؛ بدینگونه هم جان و هم مال و زن و فرزندتان میماند. گفتند: هرگز از دین توارت بر نگردیم. گفت: اگر اینکار را نمیکنید بیائید و زن و فرزندان خویش را بکشیم(تا اسیر محمد نگردند) و شمشیر بکشیم سوی محمد تا خدا میان ما و محمد داوری کند؛ اگر مردیم که چیزی به جا نگذاشتهایم و اگر پیروز شدیم زن و فرزند توانیم ساخت. گفتند: اگر اینان را بکشیم؛ پس از آن زندگی به چه کار آید؟ گفت: اگر این کار را نمیکنید، اکنون شب شنبه است، محمد و یارانش از طرف ما نگرانی ندارند، پائین رویم شاید به غافلگیری بر محمد و یارانش دست یابیم. گفتند حرمت شنبه را بشکنیم و کاری کنیم که گذشتگان کردهاند و مسخ شدند؟ گفت: هیچیک از شما هیچگاه دوراندیش نبودهاید. آنگاه کسی را پیش پیغمبر فرستادند که ابولبابه را پیش ما فرست تا با او مشورت کنیم از آن روز که بنیقریظیان با قبیلهی اوس پیمان داشتند (ابو لبابه پیش آنان رفت) و چون وی را دیدند، مرد و زن و کودک به سوی او دویدند و گریه کردند تا ابولبابه به حالشان رقت آورد. آنگاه گفتند: ای ابولبابه! نظر تو به حکم محمد تسلیم شویم؟ گفت: آری و به دست خود به گلو اشاره کرد؛ یعنی حکم وی کشتن است. ابولبابه میگوید: هنگامیکه از آنجا رفتم، دانستم که به الله و رسول الله خیانت نمودم. پس از آن ابو لبابه پیش پیغمبر نرفت، بلکه به مسجد رفت و خود را به یکی از ستونها بست و گفت: از اینجا نروم تا الله گناهی را که کردهام ببخشد و نذر کرد که هرگز پا به سرزمین بنیقریظه نگذارم و گفت: الله هرگز مرا در جائی که با وی خیانت کردم نبیند. و چون آمدن وی دیر شد و پیغمبر که در انتظار بود از کارش خبردار شد و گفت: اگر پیش من آمده بود، برای وی آمرزش میخواستم، ولی اکنون که چنین کرد من او را از جائی که هست باز نمیکنم تا الله توبهاش را بپذیرد. محمد بن اسحاق گوید: پیغمبر در خانهی امسلمه بود که قبول توبهی ابولبابه نازل شد. ام سلمه گوید: سحرگاه بود که شنیدم پیغمبر میخندید؛ گفتم: ای رسول الله! چرا میخندی باشد که همیشه خندان باشی!؟ گفت: توبهی ابو لبابه پذیرفته شد. گفتم: این مژده را بدو بدهم؟ گفت: اگر خواهی بده. گوید: ام سلمه بر در اتاق خویش بایستاد و این پیش از واجب شدن حجاب بود و گفت: ای ابو لبابه! مژده که الله توبهی تو را پذیرفت . مردم آمدند تا او را باز کنند. اما او گفت: والله تا پیغمبر بیاید و مرا به دست خویش بگشاید(من در اینجا خواهم ماند) و صبحگاهان پیغمبر بر ابو لبابه گذشت و او را بگشود.... ابن اسحاق میگوید: صبحگاهان قریظیان (پس از محاصرهی طولانی) به حکم پیغمبر فرود آمدند(تسلیم شدند) و اوسیان(قبیلهی اوس) بیامدند که ای رسول الله! اینان بستگان ما هستند نه خزرجیان و دربارهی بستگان خزرج ملایمت کرد و چنان شد که پیغمبر پیش از قریظیان، یهودیان بنیقینقاع را محاصره کرده بود و چون به حکم پیغمبر تسلیم شدند، عبدالله بن ابیسلول با پیغمبر سخن گفت و آنها را به او بخشید و چون اوسیان دربارهی بنیقریظه سخن گفتند؛ پیغمبر گفت: ای مردم اوس! آیا رضایت نمیدهید که یکی از شما دربارهی آنها حکم کند؟ گفتند: آری! گفت: حکمیت را به سعد ابن معاذ(1) واگذار میکنم. پیغمبر سعد را در مسجد خویش در خیمهی یکی از زنان مسلمان جای داده بود که رفیده نام داشت و به علاج زخمیان (جنگ خندق) میپرداخت، هنگامیکه سعد در جنگ خندق تیر خورد، پیغمبر گفت: او را به چادر رفیده ببرید تا برای عیادت وی راه نزدیک باشد.(2) و چون کار حکمیت دربارهی بنیقریظه با سعد شد، قومش بیاوردند و بر خری با متکای چرمین سوار کردند و او را پیش پیغمبر آوردند و در راه بدو گفتند: ای ابوعمرو! با بستگان(همپیمانان) خویش نیکی کن که پیغمبر این کار را به تو واگذار کرد ؛ سعد پس از شنیدن مکرر این سخن گفت: وقت آن است که سعد در راه الله از ملامت باک نداشته باشد. وقتی سعد پیش پیغمبر رسید. پیغمبر گفت: برای بهترین مرد خوبان به پا خیزید، قوم(همراه خود محمد) به پا خاستند و گفتند: ای ابوعمرو! پیغمبر حکمیت را به تو واگذار نموده است. سعد گفت: به قید سوگند پیمان میکنید که به حکم من رضایت دهید؟ گفتند: آری! گفت: و آنکه اینجا نشسته رضایت دارد؟ به سوی جای پیغمبر اشاره نمود، اما از روی احترام بدو ننگریست. پیغمبر گفت: آری. سعد گفت: حکم من این است که مردان را بکشند و اموال تقسیم شود و زن و فرزند را اسیر کنند(3). ملاک را برای تشخیص بالغی از نابالغی، روئیدن مو بر پشت آلت تناسلی پسران قرار داد.(4) پیغمبر گفت: حکم تو دربارهی یهودیان همان است که الله از بالای هفت آسمان حکم میکند.(5) آنگاه یهودیان را از قلعهها بیرون آوردند و پیغمبر آنها را در خانهی بنت حارث یکی از زنان بنینجار محبوس کرد، پس از آن به بازار مدینه که هماکنون به جاست رفت و دستور داد تا چند گودال بکندند و یهودیان را بیاوردند و در آن گودالها گردنشان را بزدند. شمار (مردان) یهودیان ششصد تا هفتصد بود و آنکه بیشتر گوید هشتصد تا نهصد باشد. هنگامیکه بزرگان یهود پیش پیغمبر میآوردند بدو گفتند: پنداری با ما چه میکنند؟ پیغمبر گفت: در هیچ جا فهم نداری! مگر نمیبینی که هر که را میبرند، بر نمیگردد؟ هنگامیکه حی بن اخطب(بزرگ قوم) را بیاوردند، حلهای فاخر در تن داشت که همه جای آنرا دریده بود تا از تن وی بر نگیرند و دستانش را به طناب به گردنش بسته بودند و چون پیغمبر را دید گفت: به خدا از دشمنی تو پشیمان نیستم... آنگاه بنشست(و طبق برخی روایات خود محمد ) گردنش را زدند......و همچنان گردن یهودیان را زدند تا کارشان پایان گرفت. ابن شهاب زهری میگوید: ثابت ابن قیس شماس، پیش زبیر بن باطا رفت و چنان بود که به روزگار جاهلیت، زبیر بر ثابت این قیس منت نهاده بود(در جنگ او را به چنگ آورده بود و نکشته بود) گفت: ای ابو عبدالرحمن(کنیهی زبیر بن باطا)! مرا میشناسی؟ ثابت گفت: میخواهی منتی که بر من داری را عوض دهم؟ زبیر گفت: جوانمرد، جوانمرد را عوض میدهد. آنگاه ثابت پیش پیغمبر رفت و گفت: ای پیغمبر الله! زبیر را بر من منتی است ؛دوست دارم که او را عوض دهم و خون او را به من ببخشی.پیغمبر گفت: او را به تو بخشیدم. ثابت گفت: پیغمبر خون تو را به من بخشید(من مالک تو هستم) زبیر گفت: پیری فرتوت، بی زن با زندگی چه کند؟ ثابت پیش پیغمبر رفت و گفت: که ای پیغمبر الله! زن و فرزند او را هم به من ببخش. گفت: آنها را هم به تو بخشیدم. زبیر گفت: خاندانی در حجاز بی مال برای چه بماند؟ ثابت باز پیش پیغمبر رفت و او هم مال او را به ثابت بخشید.... گفت: ای ثابت آنکه چهرهاش چون آینهی چینی بود که صورت خود را در آن میدیدم (منظورش کعب ابن اسد رئیس قبیله بود) چه شد؟ ثابت گفت: کشته شد. و همینگونه نام یکی یکی از دوستان و بزرگان قومش را آورد که همگی گردن زده شده بودند. گفت: ای ثابت! به حق همان منتی که بر تو دارم، مرا به دنبال آنها بفرست که پس از آنها زندگی بر من خوش نیست، میخواهم هر چه زودتر با دوستان دیدار کنم. گوید: ثابت او را پیش آورد و گردنش بزد.... آنگاه پیغمبر اموال و زنان و فرزندان بنیقریظه را تقسیم کرد(البته یک پنجم سهم خود محمد جنایتکار بود)... . پیغمبر گروهی از اسیران(زنان، دختران و پسران نوجوان)(6) را به سوی نجد فرستاد(فروخت) و در مقابل، اسب و سلاح خرید. و چنان بود که پیغمبر از زنان اسیر قوم، ریحانه دختر عمرو بن جنانه که از طایفهی بنیعمرو بن قریظه بود(از سران) برای خویشتن برگزید و تا هنگام وفات نزد پیغمبر بود، پیغمبر به او گفت که مسلمان شود و پردگی(با پوشش و دور از چشم دیگران) شود، اما ریحانه گفت: ای فرستادهی الله! مرا در ملک خویش نگهدار....(برخی میگویند که او بعدها مسلمان شد) به گفتهی ابن اسحاق، فتح بنیقریظه در ذیقعده یا اوایل ذیحجه بود؛ ولی واقدی میگوید: چند روز از ذیقعده مانده بود که پیغمبر به غزوهی بنیقریظه رفت و چون تسلیم شدند دستور داد تا در زمین گودالها بکندند و علی و زبیر (7) در حضور پیغمبر(8) گردن آنها را میزدند. و هم به گفتهی واقدی، زنی که در آن روز به فرمان رسول الله کشته شد، بنانه نام داشت او زن حکم قرظی بود که سنگ آسیابی بر خلاد بن سوید انداخته بود و او را کشته بود. این داستان که در منابع گوناگون شیعه و سنی وجود دارد به قدری موثق است که هیچ محقق اسلامی وجود ندارد منکر آن شود؛ ملاک محمد ابن عبدالله برای کشتن و یا زنده نگه داشتن و فروختن پسران بنیقریظه رویش مو در دستگاه تناسلی آنان بود تا بدین وسیله تشخیص دهد که آیا آنان بالغ هستند یا نه. برای دیدن منابع مختلف شیعه و سنی در این زمینه، اینجا را کلیک کنید. و این آیات داستان بالا را بیان مینماید: وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقًا (احزاب/26) و كسانى از اهل كتاب را كه پشتیبانیشان کرده بودند از دژهايشان به زير آورد و در دلهايشان هراس افكند، گروهى را میکشتید و گروهی را اسیر مینمودید. وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّمْ تَطَؤُوهَا وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرًا (احزاب/27) و (الله) زمينشان و خانهها و اموالشان و سرزمينى را كه در آن پا نگذاشته بودید را به شما ميراث داد و الله بر هر چيزى تواناست. قرآن آنان را به خیانت متهم میکند، ظاهرا منظور این است که آنان در جنگ خندق جانب محمد را نگرفتند: الَّذِينَ عَاهَدتَّ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لاَ يَتَّقُونَ (انفال/56) کسانی که از آنان پيمان گرفتى، هر بار پيمان خود را میشکنند واز الله نمیترسند. فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِم مَّنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (انفال/57) پس اگر در جنگ بر آنان دستيافتى آنگونه تارومارشان کن تا اندرزی برای آيندگانشان شود، شاید كه پند گيرند. اما ببینید منظور قرآن از نقض عهد چیست: وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِيَانَةً فَانبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاء إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الخَائِنِينَ (انفال/59) و اگر از گروهى بيم خيانت (غافلگیرانه) داری به سويشان بينداز (غافگیرانه با آنان رفتار کن) به طور يكسان؛ زيرا الله خیانتکاران را دوست ندارد. من برای آیات بالا شرح اضافی نمینویسم، همه چیز کاملا گویاست. برای دیدن جنایت بنی نضیر که از سوی محمد انجام گرفت اینجا را کلیک کنید. ===================================== و همچنین نوشتههای بالا در این منابع نیز آمده است: (1) او از مردان محمد بود که در کشتار و آوراگی قبیلهی بنیقینقاع یهودی محمد به او غنایم و پاداشهای زیاد را بخشیده بود: أنساب الأشراف البلاذري. الواقدي. یهودیان از عمق این ارتباط بین محمد و سعد ابن معاذ بیخبر بودند. (2) صحيح بخاري- صحيح أبي داود- سنن أبي داود- سنن البيهقي- سنن النسائي. (3) مغازي الواقدي- سنن بيهقي. (4) مغازي الواقدي-؛ مسند أحمد ابن حنبل- سنن نسائي - مستدرك حاكم نیشابوری و سایر منابع شیعه و سنی (5) مغازي الواقدي - تفسير طبري - سيره ابن هشام و... (6) ملاک او برای تشخیص اینکه چه کسی مرد بالغ است که باید به اسارت گرفته شود، رویش مو در دستگاه تناسلیاش بود. (7) مغازي الواقدي و تاريخ طبري - سيره ابن هشام تفسير بغوي - الكشف والبيان ثعلبي دلائل نبوة بيهقي- سيره ابن كثير (8) مغازي الواقدي - سيره ابن هشام - سيرة ابن كثير - زاد المعاد ابن قيم http://iran000.blogspot.com/2010/10/blog-post_13.html
ناصر امرایی
موضوع خیلی خوبیه و به موقع مطرح شده. اینم دلیلش: احمد خاتمی: برای حل مسئله حجاب باید خون ریخته شود دولت برای جذب آرایی که در انتخابات ۸۸ به کاندیداهای دیگر رای دادند در مسئله حجاب روی به سیاست تساهل و تسامح آورده است. به گزارش جهان سید احمد خاتمی در جلسه ای با حضور طلاب در پاسخ به سوال یکی از حضار که گفته بود در شهر قم افراد بد حجاب آزادانه در شهر می گردند و و هنگامی که از نیروی انتظامی پرسیده می شود چرا به وظیفه خود عمل نمی کند، می گویند ما دستوری برای این کار نداریم، اظهار داشت: دولت برای جذب آرایی که در انتخابات ۸۸ به کاندیداهای دیگر رای دادند در مسئله حجاب روی به سیاست تساهل و تسامح آورده است و در این موضوع قیافه روشنفکری گرفته است. وی با تاکید بر اینکه مسئله حجاب در جامعه امروز ما تبدیل به یک مشکل و فاجعه فرهنگی شده است افزودند: دیگر نمی توانیم بگوییم در حوزه مسائل فرهنگی و علی الخصوص حجاب در کشور کم کاری صورت می گیرد و باید گفت اصلا کاری در جامعه برای حل مشکلات این چنینی صورت نمی گیرد. عضو هیئت رئیسه مجلس خبرگان رهبری از اصطلاح بی کاری برای شرایط فرهنگی جامعه امروز استفاده کرده و گفتند: هیچ یک از مسئولان به فکر حل کردن و پیدا کردن راه حل برای این مشکل نبوده و به نظر می رسد دیگر با کار فرهنگی نمی توان جلوی بدحجابی در جامعه را گرفت و فکر می کنم برای حل این مسئله باید خون های پاکی ریخته شود تا این معضل از جامعه ما ریشه کن شود.
عبداله
به آقای امیر خلیلی: نظر شما در خصوص اینکه اعراب داخل ایران به کمک اعراب سوریه در ایران به قدرت رسیدند و آنهم بدون جنگ های فرضی نهاوند و قادسیه را خواندم و دیگر آنکه نظر شما در مورد اینکه خلیفه اموی عبدالملک بن مروان ایرانی بود را دیدم الاایحال شما یا به اسلام اعتقاد دارید یا ندارید که در هر دو صورت بهتر است نظر خود را تعمیم دهید و بگویید که اسلام نیز ساخته ایرانیان است چون در غیر اینصورت نظر شما پذیرفتنی نیست برای کمک به شما حدیثی در کتاب فضائل البلخ وجود دارد که زبان مردم بهشت پارسی دری است در هر صورت در فهم شما از تاریخ باید همبستگی وجود داشته باشد چون با این بخش از باور های شما در خصوص تاریخ مخصوصا اینکه بیشتر مردم عربستان مسیحی بودند با فهم اسلامی در تناقض است مگر آنکه یا به اسلام اعتقاد نداشته باشید یا اینکه اسلام را یک مرحله تکاملی از زرتشتیت و مانویت بدانید که در ایران صورت گرفته است در خصوص جنگ های ساسانیان با اعراب که از حدود 250 سال قبل از بعثت پیامبر شروع شده است میتوانید به کتاب های پیرنیا و تورج دریایی مراجعه کنید در زمان قباد 100 سال قبل از بعثت پیامبر اعراب از طریق تنگه هرمز وارد هرمزگان و سپس فارس و کرمان شدند البته سرکوب گردیدند داستان شاپور ذوالاکتاف و جنگ هایش با اعراب نمونه دیگری از آن است
عبداله
مهارت اصلی مورخ عبارت است از توانایی کشف آنچه بوده است از روی آنچه که هست یک داستان تاریخی باید بتواند درکی از واقعیت را برای ما ایجاد کند و تحققا شکل یک داستان را داشته باشد اعراب داخل ایران به کمک اعراب سوریه ساسانیان را سرنگون کردند این داستان بدرد چه کسی میخورد تبرئه اعراب عربستان؟ یک داستان وقتی معتبر است که درکی به ما بدهد که از طرق دیگر قابل دریافت نباشد بسیاری خواسته اند جنایات سپاه اسلام را در حمله به ایران بپوشانند یا گفته اند ایرانیان خود با آغوش باز اسلام را پذیرفته اند یا مثل ناصر پور پیرار گفته اند اشکانیان و ساسانیانی نبوده یا گفته اند تاریخ باستان را غربیان ساخته اند یا اصلا گفته اند ایرانیان عرب بوده اند اگر وظیفه تاریخ تنظیم رویداد ها بر اساس یک کل باشد تمام این روایت ها محکوم بشکست است اسلام با زور و جنگ چه در خود عربستان و حجاز و چه در بیرون آن پیشرفت کرده است شما میتوانی داستان را برای خود جذاب کنی و بگویی همه خود به اسلام ایمان آوردند و یا با واقعیت های حال زمان خود گذشته را تفسیر کنی در کنار شواهد موجود . نقال و گوینده داستان برای خنداندن مشتریان خود به قسم خوردن متوسل نمیشود بلکه این پذیرش است که داستان را واقعی یا دروغ میسازد و این اصل روایات گذشتگان برای ماست در نظر شماره 7 آقای خلیلی با نام بردن از یک سایت گویی به قسم و آیه متوسل شده اند تا تفسیر لغوی خود از مروان را مبنای ایرانی بودن او قرار دهند در حالی که گذشته تاریخی چیزی جزء بیان و همان روایت نیست اگر زبان یک سکه پهلوی است پس مردم آن منطقه گفته اند ما عرب نیستیم در حقیقت واژه های وجود دارند تا در باره واقعیت به زبان آیند در حالی که مردم شام خود را استعرب یا عرب شده میدانند و حتی رنگ پوست و چشم آنان با اعراب عربستان تفاوت دارد گویی نادان های غافل از شواهد روز میخواهند با یک شگرد "(” آن ” اول حالت اضافی و ” آن ” دوم حالت جمع است)" مردم سوریه را عرب بالذات کنند . این تغییر و تحول معکوس از عقلانیت به خرافه و توسل به قسم و آیه و در ابتدا مطالبه سند از نظر مخالف به مانند همان گوساله سامری ایست که فردی در نظر شماره 1 خود به آن اشاره کرده و به دور آن میگردد وقتی که فاتحان تاریخ یعنی اعراب فتح ایران را در نبرد نهاوند و قادسیه به زور میدانند آیا ما باید تاریخ مغلوب را مغلوب تر کنیم و روایتی بسازیم که غالب و مغلوب آن معلوم نیست در حالی که ما هم تا حدودی روایت غالبین قادسیه و نهاوند و هم مغلوبین را داریم ناله های ملتمسانه و سخنان یک گدا یا دستفروش دوره گرد شرف دارد به سخنوری که بخواهد تحت الحمایه و خوشایند این و آن بگوید یا بنویسد و بخواهد نام و نشانی به چیزی پوچ و ساختگی بدهد مورخ باید از سده ها فاصله بذهن شاهان کنشگران تاریخ سیاستمداران راه یابد و گذشته را در ذهن خود باز یابد
امیرخلیلی
آسمن اشاره می کند پیروان ادیان توحیدی بر این باور هستند که حقیقت را می دانند ( حقیقت نزد ما است ) و دیگران دروغ می گویند . علت خشونت پیروان ادیان توحیدی علیه دیگران همین " داعیه حقیقت انحصاری " است . یونان باستان این حقیقت انحصاری را نمی شناخت . وقتی شهردار رومی اورشلیم پونتیوس پیلاطس از مسیح سوال کرد که تو ( میسح ) چه می گویی، حرف حسابت چیست مسیح جواب داد: من حقیقت را می گویم. پیلاطس از مسیح دوباره سوال کرد کدام حقیقت را. پیلاطس قبل از رفتن به اروشلیم مدت زمانی در آتن اقامت داشت. در آتن چندین آکادمی فلسفه تدریس می کردند و هر آکادمی برای خود حقیقتی داشت . پیلاطس آشنایی با این آکادمی ها داشت و حقیقت ها را می شناخت. در آتن حقیقت در انحصار یک سازمان، یا یک فرد نبود. بعد از دوهزار سال برای ما هنوز این سوال باب روز است که کدام را انتخاب کنیم : آتن یا اروشلیم.
علی
به امیر خلیلی: حتی اگر مسلمانان صدر اسلام با کمک اعراب ایران به ساسانیان حمله کرده باشند، باز اصل موضوع فرقی نمی کند. خشونت بار بودن آموزه های اسلام در مقابل تفاوت های فرهنگی برطرف نمی شود. مسلمانان در ایران و جهان به زور جزیهگیری (اگر نگوییم زورگیری) و حمله های خشونت بار و خستگی مردم ایران از ساسانیان و خستگی سپاه ساسانی از جنگ های طولانی گسترش دادند، نه الزاما به دلیل جذابیت اصل اسلام که تبلیغ می شود و حکومت اسلامی ایران از آن دم می زند. در اصل موضوع که محمد و خلیفه های بعد از او غنیمتگیری و راهزنی و تصاحب اموال مردم فرهنگ های دیگر را به عنوان یکی از منابع درآمد خود به کار بسته و سرلوحه قرار داده بودند، هیچ تردیدی نیست. فراموش نشود که طبرستان زمان ساسانیان بیش از دو قرن مقاومت کرد و بعد اسلام به خطههای مازندران و گیلان امروزی راه پیدا کرد. مردم آن منطقه اصولا فرهنگی جدای از مردم صحرانشین داشتند و آداب و رسوم و روحیهای متفاوت با چیزی داشتند که اسلام می خواست.
عبداله
یاسمن علاوه بر اینکه یکتا پرستی را با خشونت های موجود در این ادیان نسبت میدهد ضمنا هم ذکر میکند که ما با قرارگیری در یک روند جدید و عبور از تک خدایی الزاما هم ضرورتی ندارد که تک خدایی را عامل خشونت بشناسیم بلکه میتوانیم خشونت را، بیشتر ابزار اعمال قدرت بدانیم، و نه اعمال دین. و خشونت مستتر در این ادیان در قالب تک خدایی ریشه در شرایط تاریخی آن ها دارد و یکتا پرستی تبلور دین در محلول اشباع شده از خشونت و قدرت مطلقه پادشاهان آشور است ولی اکنون معنای را که ما از تک خدایی درک میکنیم الزاما مقید به خشونت نیست البته یاسمن خود ذکر کرده است که بحث او الاهیاتی نمیباشد. حدود 200 سال قبل که موضوع وجود رشته الاهیات در دانشگاه های اروپایی مورد بحث قرار گرفت برخی بدلیل آنکه رشته الاهیات جزمی است و نه تحقیقی و اصول آن تعبدا مورد پذیرش است با آن به عنوان یک رشته دانشگاهی مخالفت کردند البته الاهیات با درس کشیشی و آخوندی فرق دارد نهایتا رشته الاهیات در دانشگاه ماند بدلیل اینکه میتواند در حیطه ای خاص معرفت بخشی نماید و حامی حقیقت باشد اما تقابل آتن و اورشلیم که یک نظر اشتروسی است در یک نقطه اشتراک دارند و آن آرمانشهر و یا مدینه فاضله است چه در آتن و چه در اورشلیم سقراط و مسیح اعدام شدند و هر دو برسازنده یک آرمان شهر هستند آتن به عنوان یک دموکراسی سقراط را اعدام کرد اشتروس متون کلاسیک یونان را مثل کتاب مقدس تفسیر میکرد و آیا این همان روحیه آتنی است که مسیح را نیز اعدام میکند همانطور که اسلام در نهایت با پذیرش سنن عربی و زدن مهر تأیید بر سیادت مکه وارد این شهر شد مسیحیان نیز وقتی که مشاهده کردند دینشان مورد تمسخر فلاسفه آتن است از جماعت مسیحیان اولیه فاصله گرفتند و با پولس رسول کار قیصر به قیصر و حکومت خدا به مسیح واگذار شد اشتروس(فیلسوف مورد علاقه نو محافظه کاران) اعتقاد داشت در دوران مدرن انسان ها غاری درون غار افلاطون برای خود کنده اند و نمیخواهند حقیقت را ببینند اورشلیم در نزد اشتراوس همان سقراط است او میخواهد سقراط را از شر آتن حفظ کند و راهش آن است که سقراط دموکراسی را بپذیرد سقراط خود قوانین شهر را پذیرفت و جام شوکران را سرکشید اما مسیح اجبارا صلیب خود را به دوش گرفت و سپس مسیحیت دموکراسی آتن را نابود کرد اشتروس همین چالش آتن و اورشلیم را بنحوی که هیچ طرف آن از بین نرود به عنوان پویایی تمدن غرب معرفی میکند تنها دعوی ادیانی در خصوص عدم تباین دین و دموکراسی صحیح است که آن دین سکولاریسم را پذیرفته باشد ادیانی که در پی کسب قدرت هستند دعوی دموکراسی آن ها دروغی بیش نیست به گفته اشتراوس مدینه فاضله سقراط تعمدا جوری معرفی شده است که همگان بدانند قابل تحقق نیست و بدنبال ناکجا آباد نروند
امیرخلیلی
تحقیقات و بررسی آموزنده سلیمانیان (تک خدایی و زبان خشونت) ارتباط زیادی با ساسانیان ندارد. اما پیدایش اسلام در ارتباط مستقیم با گفتمان تک خدایی است. نخست من ننوشته بودم که این اعرابی که در ایران به قدرت رسیدند مسلمان بودند. تاریخ طبری ( تاریخ مذهبی ) و نویسندگان عرب قرن 9 خبر از حمله مسلمان به ایران داده اند، اما تاریخ علمی ( اکادمی ) این حمله اعراب را تایید نمی کند ، تاریخ علمی به سند های تاریخی رجوع می کند و نه به داستان های طبری ( فرق است بین داستان و تاریخ ). از ‘سلم ابن زیاد، حکمران مرو در سال های 680 تا 684 ( دوران امویان ) سکه های با نقش صلیب ضرب شده اند. ایران شناس آلمانی , هاینس گابه , اشاره می کند که به طور قطع ضرب نقش صلیب بر روی سکه های ‘ سلم ابن زیاد ‘ از مرو یک اشتباه نبوده و با توجه به ساکنان مسیحی این شهر و انزجار مسلمانان از مسیحیان می بایست علت ضرب این سکه ها بررسی شوند. گابه اما اضافه می کند که شاید ‘ ابن زیاد ‘ برای حفظ فرمانروایی خود در مرو احتیاج به پشتیبانی مسیحیان این شهر را داشته و به همین علت نیز نقش صلیب را بر روی سکه های خود ضرب کرده است. همچنین سنگ نبشته ای از معاویه با نقش صلیب در ادردن پیدا شده : به امکان زیاد امویان گرایش های مسیحی داشتند. اما داستان کشتن یهودیان در مدینه :” … دستور داد تا چند گودال بکندند و یهودیان را بیاوردند و در آن گودالها گردنشان را بزدند. شمار (مردان) یهودیان ششصد تا هفتصد بود و آنکه بیشتر گوید هشتصد تا نهصد باشد. ” این داستان ابن اسحاق از کشتن یهودیان نیز مانند بیشتر داستان ها فانتزی است و نه یک اتفاق واقعی ( تاریخی ). مسیحیان و یهودیان وقت منطقه از این کشتار خبر نداده اند و تا به امروز نیز هیچ قبر دستجمعی نیز در محل کشتار پیدا نشده است. ابن اسحاق حدود 130 سال بعد از قتل عام یهودیان خبر داده است، کتاب ابن اسحاق در دست نیست و دوباره یک قرن بعد ابن هشام نامی ادعا می کند که کتاب ابن اسحاق را رونویسی کرده ( حال تا چه حد این ادعا درست باشد یحث دیگری است) . به این ترتیب 200 سال بعد و بدون ارائه سندی از قتل یهودیان در مدینه قرن 7 خبر داده شده است ( کتاب ابن هشام به دست خط خود نویسنده، مانند کتاب هاب طبری ، نیز یافت نشده است ،کتاب ابن هشام دوباره 100 سال بعد رونویسی شده است ). اما دوباره این سوال برای ما باب روز است: اروشلیم تک حقیقتی مسیح ، یا حقیقت های مختلف در آتن . انتخاب آتن باید برای ما ارجعیت داشته باشد : دموکراسی غربی ، آزادی همجنسگرایی در غرب ، تک همسری و حتی جنبش های فمینیستی (تراژدی ائوریپیدس با مدئا ) و پذیرفتن استنباطها ( ارزشها – ایدئولوژیها ) و نظریات مختلف شهروندان ( نسبی گری سوفسطاییان ) ارث یونانی و نه سنت ادیان تک خدایی است
علی
آقای خلیلی، این دوست عزیز که فرمودند حملههای اعراب به ایران مدرک علمی نداشته، به این منابع سری بزنند: The Muslim Conquest of Persia By A.I. Akram. Akbar Shah Najeebabadi, The history of Islam Donner, Fred (1981). The Early Islamic Conquests. Princeton.. Morony, M. (1987). "Arab Conquest of Iran". Encyclopaedia Iranica.
عبداله
در خصوص نظر شماره 16: خلفای اسلامی تا سال ها دست به ضرب سکه نزدند و از سکه های دوره روم و یا ساسانیان استفاده مینمودند و حتی در روایات شیعه مشاوره های سجاد به خلیفه اموی در خصوص ضرب سکه اسلامی آمده است ولی به صورت عموم سکه های اسلامی از قرن سوم هجری به بعد دیده میشود علت آنکه اعراب پس از فتح مناطق دیگر اقدام به ضرب سکه نکردند به این موضوع بر میگردد که اعراب قبل از اسلام با سکه های دولت های دیگر تجارت میکردند و بر اساس این عادت اعتقاد چندانی و ضرورت خاصی برای ضرب سکه نمیدیدند ولی سکه تنها سند یک دولت نیست و بنا ها نیز چیزی به ما میگویند برای نمونه مسجد کوفه و کاخ سبز معاویه و صرف عدم وجود سکه اسلامی دلیل بر عدم وجود دولت اسلامی نمیباشد اصولا مسلمانان تا مدت ها از زبان دیوانی سابق استفاده میکردند و اهمیت چندانی به نقش سکه ها نمیدادند همچنین به دلیل تجارت سکه های ایرانی در روم و سکه های رومی در ایران پیدا شده است ولی بحثی را درست مطرح کردند ما در خصوص حوادث دوران پیامبر سند دست اولی نداریم و موضوع قتل عام یهودیان نیز شامل این موضوع میشود اما ارتباط ساسانیان با قوم آشور که یاسمن مستقیما مطرح ننموده است و سلیمانیان فقط متن را ترجمه کرده است! این است که ساسانیان در کتیبه های سنگی موجود خود را وارث هخامنشیان میدانند و هخامنشیان نقش پر رنگی در روند قوم یهود داشته است و اگر مسیحیان دشمن ساسانیان بودند یهودیان متحد ساسانیان محسوب میشدند اما اینکه تاریخ علمی حمله اعراب به ساسانیان را تأیید یا رد میکند درست است که بسیاری از کتب مسلمانان در خصوص تاریخ اسلام دست اول نیست اما رومیان کتب تاریخی دسته اولی در خصوص حمله اعراب به روم در دست دارند و همچنین این تاریخنگاران رومی که در زمان حمله اعراب زندگی میکردند ذکر میکنند که مداین توسط اعراب سقوط کرد و همچنین در خصوص سند های تاریخی زرتشتیان منابع دست اول خوبی دارند آقای خلیلی موضعشان این حرف ها نیست! در خصوص تغییر دین ایرانیان به اسلام نظریه تاریخی-علمی آقای خلیلی هیچ توضیحی نمیدهد البته فلسفه مدرن از انتخاب بین آتن و اورشلیم عبور کرده است و هیچ فیلسوفی تاکنون به حقیقت های مختلف اعتقاد نداشته است چون حقیقت در ذات واحد است و حقیقت های مختلف یک پارادوکس است سوفسطایی در لغت یعنی کسی که حقیقت را در اختیار دارد و فیلسوف یعنی کسی که دوستدار حقیقت است و داشتن حقیقت را غیر ممکن میداند مابقی مسائل مطرح هیچ وقت دست به انتخاب زدن نیست بلکه جامعه دست به انتخاب میزند تکثر گرا تکثر گرایی در حقیقت نیست بلکه یا امکان رسیدن به حقیقت را غیر ممکن میداند و یا وجود حقیقت را که خود بخود واحد است قبول ندارد از این نظر سقراط کسی است که رسیدن به حقیقت را در مقابل سوقسطایی صاحب حقیقت غیر ممکن میداند مثلا افلاطون در کتاب ضیافت به نقل از سقراط میگوید حقیقت سوفسطایی دروغ است و افلاطون نیز حقیقت را در مرتبه مثل(مثال) میاورد که دیدن آن جزء سایه ای مبهم برای انسان های داخل غار ممکن نیست این دیدگاه آقای امیر خلیلی "انتخاب آتن باید برای ما ارجعیت داشته باشد" مغایر با فلسفه است چون فلسفه جستجوی حقیقت است و نه انتخاب حقیقت آتنی یا اور شلیمی! فلسفه امتحان تستی چهار گزینه نیست و فلسفه تفکری است که در ذات تحت تأثیر القائات غریزی یا اجتماعی نباید باشد هرچند که ناخواسته این تأثیرات باعث نتایج خطرناکی شده است اینکه کسی میخواهد از برخی آزادی اجتماعی حالا استفاده کند و دست به انتخاب آتن میزند هم سنخ کسی است که چون میخواهد دیگران از چنین آزادی های برخوردار نباشند دست به انتخاب اورشلیمی میزند و در هر دو حالت عقل نقشی نداشته است و در هر دو حالت عقل عقلی مشروط است یا به این حقیقت یا آن حقیقت!
امیرخلیلی
" افلاطون ... به نقل از سقراط میگوید حقیقت سوفسطایی دروغ است و افلاطون نیز حقیقت را در مرتبه مثل(مثال) میاورد که دیدن آن جزء سایه ای مبهم برای انسان های داخل غار ممکن نیست " برای پوپر پلاتون یک تمامیت خواه بود و سوفیسطایی ها روشنگران زمان خود. اما شما مثال غار پلاتون را تا آخر تعریف نکردید : یکی از این غارنشینان دست بسته از غار مذهبی پلاتون به بیرون آمد و خورشید را ، حقیقت روشن را ، دید و نه نوع " سایه ای مبهم " آنرا .
عبداله
بعید است آقای امیر خلیلی به پوپر و جامعه باز و دشمنان آن اعتقاد داشته باشد پوپر بنیانگذار نظر ابطال پذیری است یعنی آنکه عقاید اثبات نمیشوند بلکه نباید ابطال شوند و معنی دار بودن یک عقیده به این است که ایا قابل ابطال هست یا نیست و از این نظر بسیاری از گذاره ها را غیر علمی میداند اینکه پوپر افلاطون را تمامیت خواه معرفی کرده است به این دلیل است که افلاطون در کتاب جمهور از دیکتاتوری در مقابل دموکراسی دفاع و آن را مدینه فاضله معرفی میکند در غار افلاطون انسان پس از پاره کردن زنجیر ها که همان پیش فرض های غیر عقلانی ماست میتوانند به عقب برگشته و حقیقت را ببینند و فقط در اینصورت است که حقیقت آشکار میشود و به بقیه میگوید که آنچه که ما داریم سایه ای از حقیقت است همانطور که در نظر شماره 15 خود گفتم بر اساس عقیده بسیاری از افلاطون شناسان مثل همان اشتروس و گادامر و حتی راسل افلاطون چیز های را گفته و جوری مطرح کرده که همگان در عدم تحقق آن مطمئن هستند مثل مدینه فاضله که وقتی افلاطون خصوصیات آن را میگوید هر عقلی میداند که تحقق آن غیر ممکن است و به همین دلیل ناکجا آباد معروف شد در خصوص مثال غار نیز افلاطون بر همین سیاق است و خروج از غار را غیر ممکن میداند همانطور که در جنگ همه را میکشتند مگر یکی که آن هم خبر کشته شدن هم رزمان را به بقیه برساند در اینجا نیز افلاطون همین هدف را دارد وگرنه همین افلاطون گفته است چشمان ما تحمل دیدن حقیقت را ندارد قبل از سقراط در یونان فیلسوفان مختلفی وجود داشته که سوفسطاییان یکی از آن ها بودند سوفسطاییان در بحث ها حق را بخود میدادند و در مقابل دریافت پول فن بحث را به ثروتمندان می آموختند در جامعه یونان پیروزی در بحث مهم بود و به این طریق فن بر حق بودن را یاد میدادند و از این بابت به سوفسطایی یا کسی که دارای حق است معروف شدند و سفسطه بدنام شد پوپر به دلیل خصوصیت بحث که لازمه جامعه باز است آن ها را مورد ستایش قرار داده است اما روش سقراط این بوده که فرد خود به عجزش اعتراف کند و خود سقراط که استاد افلاطون بوده و یا همین پوپر میگوید میدانم که هیچ نمیدانم فلسفه یعنی همین و امیدوارم شما از سفسطه که در تمام نظرات شما مشهود است دست بر دارید وگرنه پوپر در فلسفه علم خود میگوید اثبات و یا برحق بودن غیر ممکن است و قضایا نباید ابطال شوند
عبداله
همانطور که در نظر شماره 18 خود گفتم فلسفه تفکری است که در ذات تحت تأثیر القائات غریزی یا اجتماعی نباید باشد هرچند که ناخواسته این تأثیرات باعث نتایج خطرناکی شده است و کسانی مثل راسل و وایتهد و آیر و کریپکی و اصولا فیلسوفان تحلیلی و حتی مکتب انتقادی و کانت و یا دکارت با شک به همه چیز به آن پرداخته اند نو افلاطیون مسیحی دیدگاه تمامیت خواه داشتند و نمیدانستند که انسان ها اجبارا در غار هستند در ایران که فلسفه یعنی باطن گرایی اسلامی-عرفانی و مغز دین در مقابل ظاهر گرایی خشکه مذهبی اوضاع بهم ریخته تر هم هست گویی افلاطون و سقراط و غیر و ذالک مومنین جامعه خود بودند چون هر تمامیت خواهی مومن به چیزی است و اگر اکنون میزیستند به اسلام ایمان می آوردند باید عرض کنم که حتی فیلسوفان چپ و کمونیست نیز تمامیت خواهی و حقیقت واحد را قبول ندارند حتی اسلاوی ژیژک که یک چپ تمام است (چپ ها و ژیژک که منتقد غرب هستند) و عکس استالین را در اتاق خود دارد میگوید که انقلاب مثل عشق میماند و باید منتظر باشیم تا ببینیم کی مردم ایران عاشق میشوند و نظام مذهبی ایران را ساقط میکنند حالا از فیلسوفان راست بگذریم این مذهب آنقدر خود را بر حق میداند و به درجه تمامیت در سفسطه رسیده است که هر متفکری را تأیید کننده خود میداند و امکان ندارد که متفکری آن ها را رد کند مثل وایتهد میگوید که مسیحیت اگر میخواهد خود را نجات دهد باید جهان شناسی خود را کنار بگذارد چیزی بعنوان فلسفه در ایران وجود ندارد و مردم نمیدانند فلسفه چیست حتی یحیی یثربی که نظرات آخوندی دینانی را ضعیف میداند در نهایت میگوید حکومت اسلامی بهتر از دموکراسی لیبرال است این ها فیسوفان ایران هستند و این ها قرار است فلسفه را معرفی کنند به علت سال ها دشمنی با فلسفه در ایران فلسفه به معنای واقعی وجود ندارد کلیسای کاتولیک هنوز هم دانشمندانی در زمینه های فلسفه علوم پایه شیمی و فیزیک تربیت میکند جهت سفسطه و دفاع از کلیسا در ایران بدلیل شرایط خاص خود اکثر کسانی که تحت عنوان فیلسوف شناخته میشوند همان آخوند های فلسفی هستند و خود را متعهد به فلسفه نمیدانند و نهایتا با قرائت خشک از مذهب مخالفند این در ایران یعنی فلسفه و بس در این فضا متون فلسفه که به دشواری معروف هستند به ساده ترین شکل ممکن بعنوان مغز و عقل مذهب معرفی میشوند وگرنه فلسفه یعنی رد هر چیز جزمی کسی که وحی را به عنوان یک حقیقت جزمی بپذیرد و اصول خود را بر اساس حدیث پایه گذاری کند در درجه اول خود را مسخره کرده است و سپس فلسفه را چون نخواسته سنگینی فکر و واقعیت را بپذیرد به سادگی موضعی عوامانه اتخاذ میکند تا بقیه بگویند عجب آدم حکیمی دیدید قرآن و حدیث را چه خوب گفت$% اگر بگوید آهای ملت شما در غار هستید که کسی خوشش نمی آید باید از نور و تجلی حق دم بزند تا خوشایند باشد! همین مطلب یاسمن را به حوزه ها بدهید و تفاسیر را بگیرید یا میگویند یاسمن به اسلام ایمان آورده و دین را تآیید کرده یا با دوتا حدیث اگر اینجوری بود پس آنجوری آن را رد میکنند یک آیت اله کانت را اینگونه نقد و رد کرده بود اینکه کانت گفته عقل تحت تأثیر حس است و عقل یافته های خود را از حس میگیرد اشتباه است چون حیوانات حس دارند ولی عقل ندارند چون طرف در این وادی نیست و میخواهد مثل قرن 4 هجری جواب یک مخالف را بدهد اتفاقا اینجور نقد ها در ایران فوق العاده حکیمانه و دندان شکن محسوب میشود
شاهرخی
جهاد و رجم و قصاص از مفاهیم شدیدا مخرب و پرخشونت قرآن و جهان اسلامی بوده که باید خیلی روی آن بررسی کرد و بیاعتباریشان را برای صلح نشان داد. از مشهورترین فراخوانیها برای جهاد در دوران مدرن در ۲۱ ژانویه ۱۹۷۹ رخ داد. آیت الله خمینی جهاد "مقدس" علیه آمریکا را اعلام کرد. دهها هزار نفر تحت نام اسلام رادیکال اعدام شدند. آیتالله خمینی جنگ ایران و عراق را "جنگ مقدس" نامید. در پی فراخوانی خمینی به جهاد، هزاران نوجوان ایرانی برای ماموریتهای شهادتطلبانه داوطلب شدند. جنبش بسیج، قربانیان کودک و بزرگسال را تحت عنوان سرباز مقدس روانه جنگ کرد و این امر توسط روحانیان حکومت ایران اسلامی تقدیس میشده و میشود.
عبداله
به آقای امیر خلیلی: به سایت شما مراجعه کردم برایم خیلی جالب بود که شما چطور و به چه علت این تئوری را در ذهن خود پرورانده اید شما به صراحت روایت های ایرانیان و اعراب را در خصوص جنگ های نهاوند و قادسیه رد میکنید و اصولا آن ها را غیر قابل اعتماد میدانید و آن وقت صحت یک آیه تاریخی قرآن را تآیید میکنید(سوره روم) شما خواسته اید خود را اصطلاحا از شر تاریخ طبری راحت کنید شما که تحلیل کاملا متفاوتی از سقوط ساسانیان دارید چطور ناگهان در خصوص خوارج و معتزلیان صحبت میکنید به شما راست و بی پرده بگویم از فلسفه تاریخ که بالای تارنمای خود قید کرده اید جز نام هیچ نمیدانید تاریخ باید بتواند حوادث قرون را بهم ربط دهد نه آنکه سرفه ای وسط کار بیاورد به فرض آنکه نتوان به روایات تاریخ طبری و زرتشتیان استناد کرد از این فقط این نتیجه را میتوان گرفت که حوادث قرن اول هجری مبهم است نه آنکه ما خود دست به خلق تاریخ در شرایط ابهام بزنیم شما یک نگاه اگر به ژنتیک و جغرافیا هم می انداختید متوجه میشدید که اعراب شام عرب شده اند شما که معتقد هستید روایات عرب ناقص است و نمیتوان صحت نبرد قادسیه را تأیید کرد و این اعراب داخل ایران بوده اند که قدرت را بدست آورده و ساسانیان را سرنگون کرده اند لا اقل اعراب عربستان با چند نسل فاصله روایتی را در قالب تاریخ طبری عرضه کردند روایت اعراب داخل ایران دست اول یا چندم کجاست؟ که در آن روند سرنگونی ساسانیان را توضیح دهند؟ اصلا شهر کوفه کی و به چه دلیلی بنا شد؟ گویا وجود معاویه را قبول داشتید چرا از تاریخ معاویه چیزی نمیگویید؟ شما میگویید چون تاریخ طبری 10 نسل بعد از قادسیه آمده قابل استناد نیست یک پدر بزرگ به راحتی میتواند خاطراتی را که پدر بزرگش برای او تعریف کرده به نوه خود بگوید و نوه نیز به راحتی میتواند این خاطرات را به نوه خود انتقال دهد(شش نسل) پس میبینید که تاریخ شفاهی آنقدر هم غیر قابل استناد نیست مخصوصا مردم قدیم بر عکس دنیای مدرن خاطرات را سینه به سینه بهتر انتقال میدادند اصلا عزیز دلم فرهنگ چطور درست میشود (جز همین انباشت تجربیات نسل ها) اعرابی که قرن دوم در ایران به عنوان مسلمان حضور داشتند فرهنگ خود را وابسته به عربستان و مکه میدیدند یا خیر حالا یک روایت از طرف زرتشتیان و مسلمانان به اسم حمله اعراب عربستان به ایران وجود دارد به فرض اینکه بعضی چیز ها مبهم است یا گور دسته جمعی پیدا نشده است نمیتوانیم روی آن روایت خط بزنیم و یک روایت جدید بنویسیم و چون برای روایت جدید هیچ روایتی وجود ندارد آن را به اسم تاریخ علمی جا بزنیم کار شما مثل سریال قهوه تلخ است که یک کارگردان برای طنز یک سلسله خیالی بین زندیه و قاجاریه ساخت شما این طنز را به چه هدفی ساخته اید؟ شما جملات فیلسوفان را در تارنمای خود فقط گذاشته اید و یک کلمه فهم نکرده اید و در نظر شماره 1 همین صفحه که متعلق به شماست خصلت نمایشیتان روشن است یک فیلسوف و یا کسی که فهمی از فلسفه دارد هیچ وقت نمیگوید باید بین دو عقیده آتنی یا اورشلیم دست به انتخاب زد بلکه میگوید از آن ها چیزی باید فهمید این ساز معکوس را برای کدام ارکست کوک میکنید برو خجالت بکش پاتریسا کرون اگر تاریخ طبری را قبول ندارد یا به آن ایراد دارد برای چندین قرن تاریخ اسلام تحلیل دارد تنها یک چیز به شما میتوانم بگویم هوچی گر لامذهب بامذهب الان همه سوالشان این است که ایران با آن قدمت و قدرت چگونه در مقابل یورش اسلام شکست خورد آنوقت شما میگویید اعراب داخل ایران ساسانیان را سرنگون کردند و نمیگویید چگونه!
امیرخلیلی
نخست باید از آقای سلمانیان تشکر کرد که اجازه بحث های خارج از موضوع را می دهند، حمله اعراب به ایران در ارتباط با تک خدایی نیست و شاید برای خوانندگان نیز این کامنت ها جالب نباشند. به همین علت خیلی کوتاه: بعد از شکست ساسانیان از بیزانس در کردستان امروز عراق ( موصل ) ارتش ایران از بین رفت ، نابود شد و هرج و مرج دستگاه دولتی ساسانیان را در برگرفت ( عوض شدن 8 یا 10 ؟ پادشاه تا به قدرت رسیدن یزدگرد سوم) ساسانیان دیگر قادر نبودند در مدت زمانی کوتاه در قادیسه ، به نقل از طبری، هشتادهزار جنگجو بسیج کنند . از طرف دیگر اعراب در ایران از سال 642 به بعد سکه به نام ضرب کردند که نشان می دهد در همان سال فرضی جنگ نهاوند اعراب در بخشی از نقاط ایران ( سیستان و کرمان) به قدرت رسیده بودند. از رزین کوب تا تورج دریایی برای باز سازی جمله اعراب به طبری استناد کردند. تاریخ طبری یک اسطوره ( حماسی مذهبی ) است . فردوسی اسطوره های شرق ایران را بازگو کرد و طبری اسطوره های غرب ایران را و هر دو حماسه سرا در قرن 10 زندگی می کردند. ما فقط با رجوع به سکه ها ، سنگ نبشه های قرن 7 و اکتشافات باستان شناسی ( اسناد عینی تاریخی) می توانیم تاریخ این قرن ( قرن 7) را بازسازی کنیم.
امیرخلیلی
تصحیح: برای بازسازی حمله اعراب و نه جمله اعراب !
مریم
جناب اقای خلیلی نظرات شما در مورد جنگ قادسیه و نهاوند درست نیستند. به این منابع رجوع کنید و بیشتر در مورد این دو جنگ و جنگهای ارتدادی پیش از آنها تحقیق کنید: زرینکوب، عبدالحسین. تاریخ ایران بعد از اسلام. چاپ سوم. تهران: انتشارات امیرکبیر ۱۳۶۲ کریستن سن، آرتور. ایران در زمان ساسانیان، تهران: انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۷ پورداود، ابراهیم. آناهیتا، پنجاه گفتار پورداود، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۴۳ طبری، محمّد بن حریر. تاریخ طبری جلّد دوِم. تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۶۲ الطبری، أبی جعفر، بن جریر، محمد (تاریخ الأمم والملوک) ، مؤسسة عزالدین، چاپ سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی). کورزین، فیلیس. امپراتوری اسلامی، تهران: انتشارات ققنوس، 1386 دکتر: زکریا، جمال، قاسم (سقوط الامبراطوریه الفارسیه) ، دارالفکر العربی، چاپ سال ۱۹۹۱ میلادی . دکتر: رازی، عبدالله، همدانی (تاریخ کامل ایران) ، چاپخانه اقبال سال ۱۳۶۳ خورشیدی. جعفریان, رسول. تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن دهم هجری ( تهران ). ج. 1. علم, 1387. 113. بازبینیشده در 2014-03-01.زرینکوب، عبدالحسین. تاریخ ایران بعد از اسلام. چاپ سوم. تهران: انتشارات امیرکبیر ۱۳۶۲ الطبری، أبی جعفر، بن جریر، محمد (تاریخ الأمم والملوک) ، مؤسسة عزالدین، چاپ سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی). دکتر: رازی، عبدالله، همدانی (تاریخ کامل ایران) ، چاپخانه اقبال سال ۱۳۶۳ خورشیدی. لبیب، عبدالساتر، (الحضارة الفارسیة) ، دارالمشرق، بیروت، چاپ سال ۱۹۹۰ میلادی. الحموی، یاقوت، ابوعبدالله، (مُعجَم اَلبُلدان) ، دارالکتب العلمیة، بیروت، لبنان، چاپ سال ۱۹۹۰ مبلادی به (عربی). پورداود، ابراهیم. آناهیتا، پنجاه گفتار پورداود، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۴۳ پیرنیا، حسن( مشیرالدوله). تاریخ باستانی ایران. تهران: انتشارات دنیای کتاب، ۱۳۶۲ طبری، محمّد بن حریر. تاریخ طبری جلّد دوِم. تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۶۲ کورزین، فیلیس. امپراتوری اسلامی، تهران: انتشارات ققنوس، 1386 لبیب، عبدالساتر، (الحضارة الفارسیة) ، دارالمشرق، بیروت، چاپ سال ۱۹۹۰ میلادی .
عبداله
شما یک ابهام و به یک موضوع کاملا مهم اشاره کردید "از طرف دیگر اعراب در ایران از سال ۶۴۲ به بعد سکه به نام ضرب کردند که نشان می دهد در همان سال فرضی جنگ نهاوند اعراب در بخشی از نقاط ایران ( سیستان و کرمان) به قدرت رسیده بودند." همین نکته را بنده در یک کتاب تاریخی خوانده بوده که متاسفانه نام نوسنده خارجی آن را فراموش کرده ام و از تورج دریایی و پیرنیا نیز این مطلب را دیده ام آنجا قضیه اینگونه بود که اعراب سال ها قبل از یزگرد سوم و سقوط ساسانیان به قدرت چیره ای تبدیل شده و قبایلی از آن ها که نامشان را هم برده بودند از طریق تنگه هرمز وارد فارس و کرمان شده و تا چندین سال نیز برقرار بودند همین الان نیز بسیاری از بلوچ ها نه سیستانی ها خود را از نسل اعراب میدانند ولی آن منابع برای همین ابهام یک توضیح و یک تاریخ در چارچوب تاریخ عمومی دارند و این اتفاقات قبل از شکست خسرو پرویز از رومیان رخ داد پس از این شکست ساسانیان باز ضعیف تر شدند و اعراب تاخت و تاز خود را بیشتر کردند تا اینکه اعراب در زمان عمر با یک قدرت متمرکز به ایران حمله کردندد در روایات اسلامی نیز هست که قبایل مجاور ایران به عمر میگویند ایران ضعیف شده است و حملات ما را دفع نمیکند شما از یک ابهام نتیجه ی عجیبی گرفته اید اکثرا فکر میکنند که اعراب ناگاه به ایران حمله کردند و یا مثل شما اصلا حمله نکردند اما کتب تاریخی روز حوادث را بخوبی تشریح کردند واقعیت آن است که حمله اعراب از 250 سال قبل از سقوط ساسانیان شروع شده بود و حکومت دست نشانده عرب حیره آنقدر قوی شده بود که در تغییر پادشاهان ساسانی دخالت میکرد شما جنگ های کنونی را نگاه کنید اول چند جنگ و حادثه کوچک سپس جنگ اصلی حتی اعرابی که بر کرمان مسلط شده بودند در آن کتاب که عرض کردم به ساسانیان پیام دادند که ما پادشاهی ساسانیان را میپذیریم اما ساسانیان سپاهی را برای سرکوبی آنان گسیل کردند و تمام سکه های که شما از آن صحبت کرده اید نقش و نگار ساسانیان را دارند فکر نمیکنم مطلب سختی باشد و کتب تاریخی آن را تشریح کرده اند کسی که تاریخ را نداند فکر میکند سقوط ساسانیان یک معجزه بود و اسلام با امداد الهی پیروز شده است همین فرد با این سوال ممکن است به نظر شما برسد که پس اصلا حمله ای در کار نبوده است در فلسفه تاریخ سوالی که فیلسوفان علم مطرح میکنند این است که در علم حوادث تکرار پذیر است و ما بارها میتوانیم افتادن سیب از درخت را ببینیم و آزمایش خود را تکرار کنیم اما تاریخ فقط یک بار رخ میدهد شما کتاب فلسفه تاریخ کالیینگوود و مایکل استنفورد را مطالعه فرمایید تا به ارزش روایت در تاریخ پی ببرید فردوسی و طبری هر دو با ارزش هستند و تاریخنگاران بسیاری از ایرانی و خارجی از آن ها استفاده نموده اند
عبداله
فکر نمیکنم کسی که در این صفحه به اسم امیر خلیلی کامنت میگذارد خود امیر خلیلی صاحب تارنمایwww.chubin.net باشد. اگر نظر یاسمن را درباره تک خدایی متوجه بشویم مخصوصا آنجا که بر اساس نظر لوییس میگوید: میتوان "«تکخدایی انحصاری» نامید. این نوع یکتاپرستی با مفهوم تکامل چندخدایی پدید نمیآید، بلکه به مفهوم نوعی انقلاب در برابر آن قرار میگیرد. در این چارچوب موضوع بررسیمان به این نوع تکخدایی انحصاری و انقلابی میپردازیم، چون این تنها صورت تکخدایی است که با زبان خشونت سخن میگوید. حس میکنم با این تعریف، خود را در برابر این ایراد هم مصون کردهام که مفهوم تکخدایی در کار من، شبحی غیرتاریخی است که در تاریخ هرگز وجود نداشته و به هیچ وجه در کتاب مقدس یافت نمیشود. با تعریف بالا دیگر کسی نمیکوشد به من تلقین کند که شعار «خدایان دیگری وجود ندارند» و همچنین «هیچ خدایی جز خدای یگانه نیست»، هرگز موجود نبودهاند و در تاریخ نمایندهای نداشتهاند." در این پاراگراف واژه مهم تک خدایی انقلابی را می آورد تنها فرم تک خدای که مثل انقلاب ظاهر شده و به زبان خشونت سخن میگوید و ذکر میکند که این یک مفهوم تاریخی است بله کسی که نظرات شماره 1، 7 ،13، 16، 19، 24 را میگذارد و به حمله مسلمانان به ایران اعتقاد ندارد مشخصا نباید به ارتباط ساسانیان و تک خدایی پی ببرد و به قول یاسمن باید در یک شبح غیر تاریخی بسر ببرد چون نمیداند که لا اله الا اله در اسلام بصورت یک فرم تک خدایی انقلابی جهش یافته ایجاد شده است که به روم و ایران حمله نموده است
امیرخلیلی
" همین نکته را بنده در یک کتاب تاریخی خوانده بوده که متاسفانه نام نوسنده خارجی آن را فراموش کرده ام و از تورج دریایی و پیرنیا نیز این مطلب را دیده ام " در یایی در مقاله " حمله اعراب به استان فارس " ( شاید منظور شما این مقاله باشد ) در بخش سکه شناسی به خواننده اطلاعات نادرست می دهد. دریایی متد تاریخ شناسی غربی را نمی شناسد : http://www.chubin.net/?p=12160
امیرخلیلی
خانم مریم اشکال ما در مرحله اول خود تاریخ نیست، بلکه متد تاریخ شناسی است. قدیمی ترین سندهای ما از جنگ های نهاوند و قادسیه ( اسنادی که به حادثه تاریخی نزدیک تر هستند ) از طبری و نویسندگان عرب قرن 9 است، یعنی این تاریخ نویسان حدود دو قرن بعد از این جنگ ها خبر داده اند . اسناد تاریخ نویسان بعد از طبری ، به علت بازهم دور تر شدن از حادثه تاریخی ،اعتبار کمتری دارند. تمام این نویسندگانی که شما نام بردید برای بازسازی این جنگ ها به طبری مراجعه کردند و باید هم مراجعه می کردند. طبری خود شاهد این جنگ ها نبوده، حال سوال این است که طبری این اخبار را از چه شخصی دریافت کرده و شخصی که به طبری خبر داده خود باز از شخص دیگری از این جنگ ها با خبر شده است و ... حدود 10 نسل می بایست اطلاعات این جنگ ها را به خاطر می سپردند تا در آخر طبری نامی این اخبار ها را بر روی کاغذ بیآورد. این تاریخ شفاهی است که به حافظه شخص اطلاع رسان بستگی دارد. بخشی از این اطلاعات در سیر دو قرن ، از نسلی به نسل دیگر، فراموش می شوند، یا تغییر داده شوند ( عمدی ، یا غیر عمدی) . از این جنگ ها فقط تاریخ نویسان ایرانی (طبری) و نویسندگان عرب خبر داده اند، نویسندگان مسیحی و یهودی وقت اطلاعی از این حنگ ها نداشتند. چطور ممکن است اعراب به سوریه حمله کنند و یک نویسنده مسیحی قرن 7 متوجه این حمله نشود و چیزی در این باره ننویسد. در این نوشته کوتاه به اشکالات تاریخ شفاهی ( تاریخ طبری ) اشاره شده است: http://www.chubin.net/?p=8097
عبداله
در خصوص نظر شماره 29 و 30: 1-دریایی استاد تاریخ ساسانیان در دانشگاه های غربی است و با متد تاریخنگاری آشناست 2-طبری تنها کسی نیست که از حوادث قرن اول هجری خبر میدهد در منابع زرتشتیان یهودیان و مسیحیان ایران این رویداد ذکر شده است 3-تاریخ شفاهی را نمیتوان نادیده گرفت 4-نویسندگان مسیحی برعکس نظر شما از ورود سپاه اسلام در قرن اول هجری به لبنان و اسکندریه اطلاع داده اند 5-ساسانیان دارای دستگاه دیوانی عظیمی بودند و بسیاری از شاغلان دیوانی ساسانیان در زمان مسلمین بکار گرفته شدند و اینگونه نبوده که قرن اول یکسره تاریک باشد و بسیاری از زرتشتیان نو مسلمان روایت های از حمله اعراب به ایران داده اند 6-ابن مقفع به عنوان یک متفکر ایرانشهری نو مسلمان در زمان ابومسلم و قبل از خلافت اولین خلیفه اسلامی زودتر از طبری تاریخ قرن اول هجری را روایت کرده و با جدیت به حمله مسلمین به ایران اشاره کرده است 7- حتی در منابع چینی هم به حمله اعراب به ایران اشاره شده است 8-در زمان ساسانیان خاندان ها نسل اندر نسل خدمت شاهنشاه را میکردند و همین خاندان ها روایت خود را عرضه نموده اند مثل خاندان برمکی که آن ها هم به موضوع های قرن اول اشاره کرده اند 9-ابن ندیم در کتاب الفهرست لیست کتبی را که دیده است آورده است و در بین آن ها کتب تاریخی وجود دارد که به حمله اعراب به ایران اشاره کرده است و لا اقل متوجه میشویم که کسان دیگری در همان قرن اول تاریخ نگاری کرده اند 10-ابن خلدون به حمله عراب به ایران جدا از منابع طبری استناد میکند 11-در کتب ملل و نحل که بحث جدل های مذهبی هر کدام به نحوی به حمله اعراب اشاره میکنند که منبع شناسی آن ها جدا از منابع طبری است 12-شما که به سایتwww.chubin.net استناد میکنید این سایت به موضوعات فلسفی و نهایتا فلسفه تاریخ پرداخته است و سایت تاریخی نمیباشد 13-مقبره امام زاده ها که همه نسب خود را به بنی هاشم و طایفه قریش در مکه میدهند 14 -وجود مساجدی در ایران که ساخت آن ها مربوط به قرن اول هجری است که محراب به سمت مکه میباشد 15-نامه معاویه به امپراطور روم که در آن به شکست روم از سپاهیان عمر اشاره میکند 16-اسناد دریافت جزیه که از دارالخلافه کوفه پیدا شده است 17-موالی ای که خود را منتسب به یکی از قبایل داخل عربستان نموده اند و همین نشان از ورود خارجی اعراب دارد 18-در ایران مقابری وجود دارد که فرد دفن شده از اعراب مهاجم به ایران در همان زمان جنگ های قادسیه و نهاوند بوده است 19-به فرض صحت گفته های شما جمعیت اعراب داخل ایران آنقدر نبوده که بتوانند بدون حضور سپاه بیگانه فتح بزرگی را سامان دهند و هیچ روایتی به حمله اعراب داخل ایران به تیسفون اشاره نکرده است 20-اگر اعراب داخل ایران به قول شما ساکن در فارس و کرمان و مرو میخواستند ساسانیان را ساقط کنند ابتدا باید شهر های در مسیر خود را از سمت شرق میگرفتند و سپس تیسفون سقوط میکرد 21-شما که به فرض سند مکتوب را حجت میدانید بدانید که هر سند مکتوبی نیز حجت نیست مثلا ممکن است فردی واقعه ای را مکتوب کند اما چندین سال بعد تاریخنگاران بر اساس تاریخ شفاهی آن نظر را باطل کنند 22-مثلا در خصوص تاریخ مشروطه قیام جنگل به واسطه همین تاریخ شفاهی از فرزندان و نوه های بازماندگان برخی از گزارش های دست اول باطل شده است 23-تاریخ طبری هرچه که بوده یا نیست این را میرساند که در زمان حیات طبری عده ای به تواتر به حمله اعراب به ایران اعتقاد داشته اند و مردم آن زمان حمله اعراب به ایران را حقیقت میپنداشته اند
عبداله
بحث را خلاصه میکنم در فلسفه علم بر اساس یک گرایش نظریه ی ارجح است که بتواند واقعیت ها و مسایل را بهتر توضیح بدهد در تاریخ نیز حوادث بهم پیوسته است یعنی آنکه یک نظریه در خصوص قرن اول برفرض همین نظریه آقای خلیلی باید بتواند واقعیت های قرون بعدی را نیز توضیح بدهد وگرنه تاریخ در یک زمان توقف نمیکند مثلا دیده میشود فردی از فلان نقطه رد میشود و سپس در یک نقطه دیگر دیده میشود اما در بین مسیر دیده نمیشود اینجا عقل سلیم حکم میکند که او از چه راه های میتوانسته بیاید. ممکن است ما حوادث یک مقطع زمانی در تاریخ برایمان نا واضح باشد اما با حوادث قبل و بعد آن مقطع میتوانیم آن را تحلیل کنیم اکثرا تاریخ قرن اول هجری را مبهم میدانند ما با در نظر گرفتن حوادث قرون بعدی که واضح تر هستند میتوانیم حوادث آن قرن را بازسازی کنیم مثلا قبل از قرن یک هجری میبینیم عربستان هیچ مرکزیتی ندارد اما در قرن دوم همه برای حج به عربستان می آیند و خلفای عباسی حتی تا قرن پنجم هجری نسب خود را به قریش در مکه میدهند یا تا قرن سوم عرب عدنانی بر عرب قحطانی برتر است خوب پازل کامل میشود آقای خلیلی باید توضیح بدهد که به فرض نظریه ایشان در خصوص قرن اول چگونه میتواند حوادث قرن دوم تاکنون را بهتر از نظریه های دیگر توضیح دهد