ناگفتههای سردسته تفنگداران دريايی سفارت آمريکا از گروگانگیریهای سال ۵۸
افسر مايک موئلر، سردسته تفنگداران دريايی محافظ سفارت آمريکا در تهران که سال ۱۹۷۹ به اسارت دانشجويان پيروی خط امام در آمد، برای نخستینبار از زمان اشغال سفارت از آن ماجرا میگوید.
افسر مايک موئلر، سردسته تفنگداران دريايی محافظ سفارت آمريکا در تهران که سال ۱۳۵۸ به اسارت دانشجويان پيروی خط امام در آمده بود، سکوت خود را در آستانه سالگرد اين حادثه در چهارم نوامبر برابر با ۱۳ آبان شکست.
گفتوگوی اين تفنگدار ۶۳ ساله آمريکايی با مجله «لاس وگاس ریويو» زمانی انجام شده است که گروگانهای سابق و خانوادههای آنها در تلاش هستند تا بابت اتفاق های رخداده در سال ۱۳۵۸ ادعای خسارت کنند.
۱۳ آبان ۱۳۵۸دانشجویان «پیرو خط امام» به سفارت آمریکا در تهران حمله کردند، دیپلماتهای ایالات متحده آمریکا را گروگان گرفتند و این سفارت را به اشغال خود درآوردند.
مايک موئلر که فرماندهی ۱۳ تفنگدار دريايی محافظ سفارت را برعهده داشته، به طنز گفته است: «من تاريخ را رقم زدم. من تنها تفنگدار دريايی آمريکا هستم که يک سفارت را تسليم مهاجمان کردهام.»
او درباره لحظه حادثه میافزايد: «هميشه افرادی که اين گروهها را رهبری میکنند، نفر سوم يا چهارم از جلو هستند و نه کسی که واقعاً جلوی جمعيت ايستاده. آنها از چنين موقعيتی رهبری میکنند و سازمان میدهند و آدم را جلو میاندازند. مردی را با همين مشخصات و در همان موقعيت ديدم. گفتم که سرش را نشانه بگيرم و شليک کنم و آن وقت مغز و خونش وسط جمعيت پخش میشود. بقيه جمعيت هم که دوست ندارند خون خودشان را ببينند عقب میکشند. خط ديگر هم اين بود که جمعيت عصبانیتر شود و همه آمريکايیهای داخل سفارت کشته شوند.»
بر اساس این گزارش بالاخره دستور رسيد که تفنگداران به بقيه کارکنان سفارت در طبقه دوم بپيوندند و منتظر مداخله نيروهای محلی برای متفرقکردن جمعيت باشند.
جدایی افسر از همسرش
به باور موئلر و همسر سابق او، اليزا، گروگانگيری که ۴۴۴ روز بهطور انجاميد، زندگی او و ديگر گروگانها را بهطور کامل تغيير داد.
اليزا وود، همسر سابق موئلر، در زمان گروگانگيری جوانترين همسر گروگانهای آمريکايی بوده و همواره از او برای قرائت پيام خانوادهها دعوت میشده است. به باور او و نيز خود موئلر گروگانگيری چنان حادثه آسيبزايی بود که بالاخره به جدايی آنها انجاميد.
گروگانهای سفارت آمريکا در تهران در تاريخ ۲۰ ژانويه سال ۱۹۸۱ و در پی مجموعه توافقنامههای منعقدشده بين ايران و ايالات متحده، موسوم به عهدنامه ۱۹۸۱ الجزاير، آزاد شدند.
تام لانکفورد، وکيل خانواده گروگانها که برای دريافت غرامت تلاش میکند، در گفتوگو با لاسوگاس ریويو به «استثنائیبودن» اين مورد اشاره دارد و میافزايد: «اين افراد بهدليل عهدنامه منعقدشده نمیتوانند به عنوان شهروندان ايالات متحده در مقام قربانيان تروريسم تحت حمايت يک دولت شکايت کنند.»
برخورد خشن گروگانگیرها
به گفته گروگانها، برخورد با آنها برخلاف ادعای حکومت ايران مبنی بر اینکه از گروگانها همچون «ميهمان» پذيرايی شده، بسيار خشن بوده است.
اسرای سفارت آمريکا در تهران همواره در غل و زنجير بودهاند؛ دورههای طولانیمدت حبس انفرادی را گذراندهاند؛ کتک خوردهاند، و بارها به جراحت فيزيکی و اعدام تهديد شدهاند. به ادعای آنها، آب گرم و سرد پاکیزه و جاری از لوله کشی، تنها در آخرين روزهای حبس در اختيار آنها قرار میگرفته و پيش از آن امکان دسترسی آزادانه به آب نبوده است.
اين بخشی از ماجرايی است که موئلر بازگو میکند: «بخشی از تفريح ايرانیها اين بود که دستمان را از پشت میبستند، بازوهای ما را میگرفتند، به راست و چپ تابمان میدادند و ناگهان در لحظه مناسب با شدت تمام به سمت ديوار پرتابمان میکردند. وقتی دستت را از پشت بسته باشند، نمیتوانی جلوی برخورد را بگيری؛ يا سرت زخمی میشود، يا شانهات کبود و زخمی میشود و از جا در میرود.»
او ادامه میدهد که سه ماه پس از آغاز گروگانگيری، ناگهان نيمی از گروگانها از جمله موئلر را بيدار و در اتاقی رو به ديوار نگاه میدارند. سپس چشمبند آنها را برمیدارند و دستور میدهند تا دست هایشان را بالا بگيرند. يک دوجين مرد نقابدار تفنگهایشان را به سوی آنها نشانه گرفته بودند. رئيس نيروهای امنيتی به آنها دستور آمادهباش میدهد. مردان نقابدار شروع به پرکردن خشاب سلاحها میکنند.
گروگانهای ايستاده شروع میکنند به لرزيدن، گريستن و دعا خواندن. رئيس دستور میدهد: «آتش». هيچ اتفاقی نمیافتد. مردان نقابدار میزنند زير خنده.
به نظر موئلر، گروگانگيرها تجربه کافی برای استفاده از سلاح نداشتند و همين موضوع باعث نگرانی او از حادثههای اتفاقی ضمن چنين بازیهايی بوده است.
موئلر همچنين از يک اسير عراقی سخن میگويد که همراه با آنها نگهداری میشده و هر روز دوبار تحت شکنجه شديد قرار میگرفته است. بر اساس روايت موئلر، «هر بار که صدای پای زندانبانها بلند میشد، اسير عراقی شروع میکرد به ضجهزدن، التماسکردن و کمکخواستن. در سلولش که باز میشد، صدای ضجههاي او هم بلندتر میشد.»
موئلر و افسر همراه او نه ماه را در زيرزمين يک انبار نگاه داشتهبودند.
نظرها
esi
قابل توجه.سرکار خانم مهندس معصومه ابتکار وزیر داییمی !!!هردم از این باغ شاهکار شما بری میرسد .!؟.چریک بازی.شما وبالا رفتن از دیوار سفارت که ننگ تاریخی برای ایران و ایرانی ببار آورد.کم بود که حالا باید بابت اعمال شنیع شما .ملت ایران دوباره باید میلیاردها دلار.خسارت پرداخت کند. متحیرم .!!!؟؟شما وامثال شما .چگونه سر به بالین میگذارید .!؟
jhan
افتادم یاد دوران ابتدایی .معلم مان وقتی می خواست مارو تحریک کنه می گفت مستشارها امریکای در زمان طاغوت از دولت ایران حق توحش می گرفتند.ما ها هم بچه بودی عصبانی می شدم شدید.در کل بد نیست یک نگاهی به احوال خودمان هم بکنیم.ماجرای گریبایدف وهم چنین ماجرای سقا خونه اشیخ هادی هم بسیار اموزندس. بخوانید لطفا
mehran
***اون موقع اسیر عراقی کجا بود....
Ali Asemani
من مطمین نیستم این آقا راست بگوید چراسایر گروگان ها نگفته اند چرا جان لیمبرت نگفته است که گفتنش بسیار موثر تر بود