خواهر تکامل خوشرنگ − زن در "هشت کتاب" سهراب سپهری
سروش دباغ − در این مقاله میکوشم با وام کردن برخی از آراء کارل گ. یونگ تطور تصویر و تلقی سهراب سپهری از زن را به بحث بگذارم.
هر چند عشق رمانتیک چندان مد نظر سپهری نبوده و در هشت کتاب ذکری از آن به میان نیامده، اما او در اشعارش به تفاریق به زن پرداخته، « زن اثیری» را در کنار زن متعارف به تصویر کشیده است. در این مقاله[1] که در دو قسمت عرضه میشود، میکوشم با عنایت به زمینه و زمانۀ سُرایشِ دفاتر هشت گانه «هشت کتاب» و وام کردن برخی از آراء کارل گ. یونگ و مفاهیم یونگیای چون کهنالگو[2]، روان زنانه[3] در ضمیر ناهشیار مرد و روان مردانه[4] در ضمیر ناهشیار زن، تطور تصویر و تلقی سهراب سپهری از زن را به بحث بگذارم.[5]
برخی مفاهیم روانکاوی یونگ
پیش از آغاز بحث، لازم است برخی مفاهیم روانکاوانۀ یونگی را مرور کنیم. یونگ شاگرد فروید بود و پروژۀ روانکاوانۀ فروید را به پیش برد. وی برای ضمیر ناخودآگاه نقش سازنده و رهگشایی قائل بود؛ در عین حال آنرا واجد خصلت جمعی میانگاشت. از مفاهیم محوری یونگ، « کهن الگو» است که در روان جمعیِ تمام انسانها حضور دارد و نقش آفرینی میکند. از منظر یونگ با راه یافتن به درونِ این کهن الگوی جمعی، بهتر میتوان ضمیر ناخودآگاه را شناخت و از طریق نقب زدن به این سرزمین پنهان، به توازن و تعادل روانی رسید.
مطابق با آموزههای یونگی، یکی از مهمترین کهن الگوها در ضمیر ناخودآگاه جمعی انسانها عبارت است از عنصر یا اصل مادینگی. زن و زمین به منزلۀ نمادهای باروری، مهمترین مفاهیم برای فرایادآوردن ضمیر ناخودآگاه جمعی هستند. بر خلاف فروید، یونگ به نهاد انسان بدبین نیست و انسان را رو به تعالی و تکامل میبیند و خود (ego) را مجموعهای ازعقدهها و امیال فروخورده و سرکوب شدۀ انسان نمیداند. از اینرو، مشی روانکاوانۀ یونگی تفاوت مهم و آشکاری با مشی روانکاوانۀ فرویدی دارد. به تعبیر یونگ هر مردی، آنیمایی دارد که بخش زنانه و ناشناختۀ وجود اوست؛ هر زن نیز آنیموسی دارد که بخش مردانه و ناشناختۀ وجود اوست. رسیدن انسان به تکامل روانی متوقف بر شناخت و رشد و تکامل این بخشهای ناشناختۀ وجودی است.
به تعبیر سهراب سپهری، روزگاری بود که انسان « مغلوب شرایط شقایق بود» و « در متن عناصر میخوابید»[6]. در آن روزگار، انسان نگاه ژرف و دقیقی به ناخودآگاه خود نداشت و مناسبات و روابط انسانی در دل این کهن الگوها صورتبندی میشد. از جایی به بعد «خود»، از «ناخودآگاه» جدا شده و تجربۀ انسان بدوی و در ادامه پدیدۀ فرهنگ بر روی کره خاکی سر بر میآورد. رفته رفته روان خودآگاه و اصل نرینگی محوریت پیدا میکند و ارزشهای مادینگی که با کهن الگوهای «بزرگِ بانوی هستی» و «زمین» به مثابۀ نماد زایش و رویش گره خورده بود، به محاق میرود یا به ژرفای ناخودآگاه پس رانده میشود. در ادامه، در جهان جدید، ایگو (ego) که در علم و منطق و ریاضیات بروز پیدا میکند و چیرگی و تسلط بر طبیعت را به همراه میآورد، سبب میشود ارزشهای مادینگی کنار زده شوند. از اینرو یکی از نقدهایی که در روانشناسی یونگی به جهان جدید میشود این است که گویی با بر صدر نشستن اصل نرینگی، کهنالگوهای مادینگی به فراموشی سپرده شده و جهان جدید، ما را از بخشی از ضمیر ناخودآگاه جمعی دور کرده است؛ ضمیر ناخودآگاه جمعی که در قصههای کودکانه و اساطیر و افسانههای کهن بافت میشود.[7]
یونگ معتقد بود که ضمیر ناخودآگاه جمعی در عرصه شعر و هنر به خوبی بروز و ظهور پیدا میکند. به میزانی که کسی از این شمّ برخوردار باشد و «آن»هایی را تجربه کند، میتواند نیمۀ دیگر شخصیت خود را ببینند. در واقع، شخص با واکاوی احوال خویشتن، رفته رفته میتواند بخش دیگر وجود خود را بیابد و در سایۀ تعامل با او مسیر تکامل را بپیماید.
اروس و لوگوس دومفهوم بنیادین در نظام فکری یونگ هستند. لوگوس نماد عقل و اروس نماد عشق است که بروز و ظهور یافته نقش خود را بر جهان میزنند. دوگانۀ آسمان و زمین که در آن زمین، نماد زایایی و رویش است (نماد زنانه) و آسمان، نماد نرینگی است، در عداد کهنالگوهاییاند که یونگ از آنها مدد میگیرد:
« ظهور و تسلط تدریجی اصل نرینه و پیدایش خدایان آفتاب در افق اساطیر بیانگر تحول درونی در روان انسان است. آگاهی که در آغاز به صورت نطفهای کوچک و سپس در قالب فرزند متکی به مادر در دل ناخودآگاهی یا دایره آغازین اسیر است، با کشتن نمادین مادر، خود را از ناخودآگاه جدا میکند و به صورت نیروی مستقل عرض اندام میکند. از نظر یونگ این جدایی و تفکیک آغازین، بزرگترین تجربه انسان بدوی و بنیاد فرهنگ و تمدن است... در ابتدا دو صورت [مثالی] یا archetype بزرگ، مادر و فرزند نرینه یا آسمان و زمین ــ اروس و لوگوس ــ در کنار یکدیگر قرار دارند. و با رشد روان ناخودآگاه و سلطه اصل نرینه، ارزشهای مادینه پس زده میشود. و نمادها و تجلیات بزرگمادر به ژرفنای روان ناآگاه پرتاب میشود... هماهنگی روانی در کمال روحی انسان، در وحدت خود یعنی self و من یعنی ego یا نرینگی و مادینگی یا تن و جان، و جهان تاریک بزرگمادر و عالم نورانی بزرگپدر ازلی است».[8]
مطابق با تصویر یونگی، ما برخی صورتهای ازلی یا کهن الگو داریم که ناخودآگاه جمعی از آن پرده برمی گیرد. از زمانی که انسان وارد جهان جدید میشود، گویی اصل نرینگی بر مادینگی غلبه پیدا میکند و اصل مادینگی به ژرفای ناخودآگاه ما رانده میشود. شاعران و هنرمندان میتوانند دوباره این کهن الگوها را احیا کنند و اصل مادگی را فرا یاد آورند؛ بزرگ بانو یا بزرگ مادر هستی که فرمان باروری خاک را میدهد، در نگرش یونگی از صورتهای مثالی یا سرنمونهای محوری است. بنابر نظر یونگ، انسان در جستجوی کمال است و با واکاوی احوال خود و سراغ گرفتن از بخش ناپیدای وجود خود میتواند مسیر رشد و تکامل را بپیماید. یونگ از کهن الگوهای متعددی یاد میکند، فی المثل کهن الگوی «پیر فرزانه» یا «قهرمان» که در فولکلور و داستانهایی که برای بچهها گفته میشود، سر بر میآورند. افزون بر این، آنیما و آنیموس نیز از مفاهیم یونگی اند، مقولاتی که از مؤلفههای سازندۀ ضمیر ناخودآگاه جمعیاند و در هر انسانی یافت میشوند.
واکاوی «هشت کتاب»
با مدّ نظر قرار دادنِ نظام یونگی و مفاهیم آن، میتوان به سروقت شاعرانی رفت که بنا به تصویر و تلقی یونگی بهترین نمایندگان بروزدهندۀ ضمیر ناخودآگاه جمعیاند. واکاوی «هشت کتاب» سپهری به ما نشان میدهد که بخش زنانۀ روان او چگونه در اشعارش بروز و ظهور پیدا کرده و سهراب چگونه توانسته دربارۀ این بخش از ضمیر خود سخن بگوید. مطالعه سیر تکوینی شعر او براساس تاریخ سرایش، حاکی از آنست که این امر رفته رفته درآثار او پررنگ تر شده و در اشعارش بروز و ظهور بیشتری پیدا کرده است.
در نخستین دفتر هشت کتاب، «مرگ رنگ»، ردّ پایی از ضمیر ناخودآگاه جمعی، آنیما و کهن الگوهایی که ذکر آنها رفت، دیده نمیشود. در دفتر «زندگی خوابها»، برخی از کهن الگوهای بنیادین که ناظر به رابطۀ کودک با مادراست به چشم میخورد. مثلا، قصههای اساطیری که در گوش کودکان خوانده میشود و قهرمانان این داستانها که در نقش فرشتۀ مهربان یا لولو ایفای نقش میکنند؛ روایتهایی مملو از شخصیتهای خوب و بد.
اولین شعر، «لولوی شیشهها» ست. در این شعر، سپهری به برخی از قصهها که در کودکی شنیده و بر او تاثیر گذاشته، پرداخته است.[9] شعر از این قرار است:
«در این اتاق تهیپیکر/ انسانِ مهآلود! / نگاهت به حلقه کدام در آویخته؟ / درها بسته/ و کلیدشان در تاریکی دور شد/ نسیم از دیوارها میتراود:/ گلهای قالی میلرزد/ ابرها در افق رنگارنگ پرده پر میزند/ باران ستاره، اتاقت را پر کرد/ و تو در تاریکی گم شده ای/ انسان مه آلود! /...ترا در همۀ شبهای تنهایی/ توی همۀ شیشهها دیده ام/ مادر مرا میترساند:/ لولو پشت شیشه هاست! / و من توی شیشهها ترا میدیدم/ لولوی سرگردان! ».[10]
اینجا به بخشی از ضمیر ناخودآگاه جمعی اشاره میشود که مطابق با تلقی یونگ، به ما ارث رسیده است. هرکسی از مادر و پدر نسبی خویش، برخی کرموزومها و ژنها را به ارث میبرد؛ در نظام روانشناسیِ یونگی، روان ما از گذشتگان و پیشینیان خود، برخی امور و نگرشها را به ارث برده، نگرشهایی که در کهن الگوها بروز و ظهور پیدا کرده است. قصۀ لولو و ترسیدن از او در زمرۀ این قصههای اساطیری است که در گوش بچهها خوانده شده است. در این دفتر، سهراب در شعر «لحظۀ گمشده» که در ادامۀ این شعر آمده، روشنتر در پی واکاوی ضمیر خویش برآمده و با بخش تاریک وجودش گفت و گو میکند؛ تو گویی صدای سپهری خاموش میشود و صدایی دیگر که تا کنون کمتر به گوش رسیده و ناآشناست، به گوش میرسد:
«مرداب اتاقم کدر شده بود/ و من زمزمۀ خون را در رگهایم میشنیدم/ زندگیام در تاریکی ژرفی میگذشت/ این تاریکی، طرح وجودم را روشن میکرد/ در باز شد/ و او با فانوسش به درون وزید/ زیبایی رهاشدهای بود/ و من دیده به راهش بودم/ رؤیای بیشکل زندگیام بود/ عطری در چشمم زمزمه کرد/ رگهایم از تپش افتاد/... زمان در من نمیگذشت/ شور برهنهای بودم/...در تاریکی ژرف اتاقم پیدا میشدم/ پیدا برای که؟ او دیگر نبود/...حس کردم با هستی گمشدهاش مرا مینگرد».[11]
در اینجا با برخی نجواهای درونی سهراب روبرو هستیم. با اشاره به زیبایی رها شدهای که با فانوسش به درون «من» میوزید، سهراب با مخاطبی سخن میگوید که بیرونی نیست و نمیتوان او را در جهان پیرامون سراغ گرفت. تو گویی، شاعر سر در گریبان فرو برده و با خود سخن میگوید و از احوال شخصی و خصوصیِ خویش پرده بر میگیرد. سهراب، از «اویی» سخن میگوید که در تاریکی ژرف اتاقش پیدا میشده و با هستی گمشده اش، سپهری را مینگرد، « اویی» که میتواند آنیمای سهراب باشد، بخشی از ضمیر ناپیدای سپهری. با خویش در خلوت سخن گفتن و از احوال خود پرده برگرفتن و از پیش خود راه افتادن و دوباره به نزد خویش رسیدن، از مقومات خودشناسی و خود کاوی است و واجد آثار و نتایج مبارک و رهگشا. سهراب در دیگر اشعار هشت کتاب نیز از نجواهای درونی خویش پرده برگرفته، روزگاری که پخته تر شده و سبک و زبان شاعریِ مختصّ خود را پیدا کرده :
« صدا کن مرا/ صدای تو خوب است/ صدای تو سبزینۀ آن گیاه عجیبی است/ که در انتهای صمیمیت حزن میروید/... بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است/ و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمیکرد/... کسی نیست/ بیا زندگی را را بدزدیم، آن وقت/ میان دو دیدار قسمت کنیم».[12]
به نظر میرسد «زندگی خوابها»، اولین دفتری است که در آن نجواهای درونی سهراب و واکاوی بخشِ پنهان ضمیرش دیده میشود، «آنیما»ی سپهری در این اشعار رفته رفته سربرمیآورد.
شعر دیگر این دفتر «مرغ افسانه» است؛ در اینجا سهراب به طور روشن از زن یاد کرده، البته زنی اثیری، زنی که معشوقه و محبوب او نیست، زنی که از جنس زنهای پیرامونی و متعارف نیست. سپهری در سراسر هشت کتاب، شعری عاشقانه نسروده و کبوتر دلش به سوی بامی به پرواز در نیامده و مفتون و مسحورِ زلف نگاری نشده است. فی المثل، نمیتوان نشانی از عاشقانههای فروغ را در هشت کتاب دید و سراغ گرفت:
«من از نهایت شب حرف میزنم/ من از نهایت تاریکی/ و از نهایت شب حرف میزنم/ برای من ای مهربان، اگر به خانۀ من آمدی/ چراغ بیاور ویک دریچه که از آن/ به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم»[13].
در مقابل، از «زن اثیری» به تفاریق سخن رفته و احوال او به تصویر کشیده شده است. با مجرب تر شدن و پخته تر شدنِ در سلوک شاعری در دفاتر بعدی، افزون بر زن اثیری، سهراب به سر وقت «زن متعارف» نیز میرود و از او یاد میکند. روایت سهراب از «زن اثیری» در شعر «مرغ افسانه» از این قرار است:
«زن در جادهای میرفت/ پیامی بر سر راهش بود/ مرغی بر فراز سرش فرود آمد/ زن میان دو رویا عریان شد/ مرغ افسانه سینۀ او را شکافت/ و به درون رفت/ زن در فضا به پرواز آمد/ مرد در اتاقش بود/ انتظاری در رگهایش صدا میکرد/ و چشمانش از دهلیز یک رویا بیرون میخزید/ زنی از پنجره فرود آمد/ تاریک و زیبا/ به روح خطا شباهت داشت/... سر بر داشت:/ محراب زیبا شده بود/ پرتوی در مرمر محراب دید/ تاریک و زیبا/ ناشناسی خود را آشفته دید/ چرا آمد؟ / بال هایش را گشود/ و محراب را در خاموشی معبد رها کرد/ زن در جادهای میرفت/ پیامی بر سر راهش بود...»[14]
سخن از محراب زیباییست و پرتوی که در مرمر محراب دیده شده و رویاهایی که در محراب خاموش شده؛ در این میان سخن از زنی میرود که در جاده حرکت میکند و در میان رؤیاها عریان میشود و مرغ افسانه سینۀ او را میشکافد و او در فضا به پرواز در میآید. در اینجا نوعی نجوا و گفت و گوی درونی در جریان است، هر چند جنس این نجوا با توصیفات عموم شعرا از زنِ بیرونی و پیرامونی، تفاوت روشنی دارد.
«نیلوفر» از دیگر اشعار دفتر «زندگی خوابها» ست. نیلوفر در آیین چینی، نماد زن و زنانگی و زایاییِ طبیعت و باروری خاک است؛ امری که تداعی کنندۀ یکی از کهن الگوهای یونگی است و مطابق با آموزههای او، شاعران و هنرمندان بهترین راویان آن اند:
«از مرز خوابم میگذشتم/ سایۀ تاریک یک نیلوفر/ روی همۀ این ویرانه فرو افتاده بود/ کدامین باد بی پروا/ دانۀ این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟ /در پس درهای شیشهای رؤیاها/ در مرداب بی ته آیینه ها/ هرجا که من گوشهای از خودم را مرده بودم/ یک نیلوفر روییده بود »[15]
دفتر بعدی، «آوار آفتاب»، شامل اشعاری است که سپهری حد فاصل سالهای ۳۲ تا ۴۰ سروده؛ اشعار این دفتر پیشتر در نشریات متعدد چاپ شده بود، اما به صورت یک دفتر شعر در سال۴۰ منتشر شد. این دفتر، بر خلاف دفاتر «صدای پای آب»، «مسافر» و «حجم سبز» از شهرتی برخوردار نیست. در این دفتر که حاصل هشت سال تأملات و متضمن اشعار مختلف شاعر است، اولین نشانههای جدی روان زنانهی سهراب سر بر میآورد. در اینجا گویی او با بخش ناپیدایِ وجود خود متصل میشود و سیر در انفس پیش میگیرد و در خود فرو میرود. سالها این سفر درازآهنگ معنوی ادامه دارد و هر از گاهی تجربیات اگزیستانسیل او بر آفتاب میافتد. از مهمترین اشعار این دفتر، شعر «شاسوسا» ست. در این شعر، میتوان ردپای بخش ناپیدای وجود سهراب و نجواهای درونی را به سهولت دید. «گفتگوهای تنهاییِ» سپهری تا انتهای هشت کتاب ادامه دارد و این «ترنم موزون حزن» تا به آخرشنیده میشود؛ سهراب در اندیشۀ برقراری ِتوازن میان بخش مردانه و روانۀ زنانهی خویش است.
اولین شعرِ قابل تأمل در دفتر «آوار آفتاب» از این حیث، «طنین» است:
«به روی شط وحشت برگی لرزانم/ ریشهات را بیاویز/... خاک تپید/ هوا موجی زد/ علفها ریزش رویا را در چشمانم شنیدند:/ میان دو دست تمنایم روییدی/ در من تراویدی/ آهنگ تاریک اندامت را شنیدم»[16].
«آهنگ تاریک اندامت» از بخش ناپیدای ضمیر سهراب پرده بر میگیرد و ناظر به نجواهای درونی و گفت و گوی بخشهای مختلف وجود سپهری با یکدیگر است. هر چه پیشتر میآییم، گویی مسئله برای سپهری روشن تر میشود و چنانکه خواهیم دید، در دفاتر «مسافر» و «حجم سبز» به روشنی از کسی سخن به میان میآید که «زن شبانهی موعود» است؛ زنی که نمیتوان هیچ سراغی از او در زندگی شخصی سهراب گرفت، در عین حال در ضمیرش خانه کرده و سهراب را به خود واداشته است.
شعر بعدی این دفتر «شاسوسا» است. «شاسوسا» در لغت، به معنای خانۀ کاهگلی است که در کاشان بر سر مزارع میساختند؛ خانههایی که اتاقکهای تیره و تاریکی داشته و بومیان کاشان آنرا شاسوسا نامیده بودند. کشاورزان در میانهی کار روزانه، در این اتاقکها استراحت میکردند و دوباره به سر کار خود در مزارع بازمیگشتند. افزون بر این، مقبرهای هم در اطراف کاشان است که بدان شاسوسا گفته میشود. اینکه چرا سپهری از تعبیر شاسوسا استفاده کرده، دقیقا مشخص نیست؛ شاید بتوان «خانه» را نماد زنانه قلمداد کرد. برخی نیز بر این باورند که شاسوسا اشارتی به یکی از الهههای مؤنث دارد:
«شاسوسا! تو هستی؟ /دیر کردی/ از لالایی کودکی تا خیرگی این آفتاب انتظار تو را داشتم/ در شب سبز شبکهها صدایت زدم/ در سِحر رودخانه/ در آفتاب مرمرها / و در این عطش تاریکی صدایت میزنم: شاسوسا! /... شاسوسا روی مرمر سیاهی روییده بود/ شاسوسا، شبیه تاریک من! / به آفتاب آلودهام/ تاریکم کن/ تاریکِ تاریک، شبِ اندامت را در من ریز/... چهرهای در آب نقره گون به مرگ میخندد: « شاسوسا! « شاسوسا«! / در مهِ تصویرها قبرها نفس میکشند/ لبخند «شاسوسا» به خاک میریزد/... گلهای اقاقیا در لالایی مادرم میشکفد: ابدیت در شاخههاست/کنار مشتی خاک در دوردست خودم تنها نشستهام/ برگها روی احساسم میلغزند».[17]
این شعر متضمن نوعی نجوای درونی و پرداختن به احوال شخصی است. گویی این سفر نه از بیرون به درون که از درون به بیرون است. سهراب سیر انفس میکند و با بخش تاریک و ناشناختۀ وجود خود سخن میگوید؛ با شاسوسایی که قرار است زندگی او را در بر گیرد و شبیه وجه تاریک سهراب است؛ وجه تاریک ضمیرش. نوعی رویای درونی و گسستن بند از بند و تار از پود که در ضمیر شاعر رخ میدهد. شعر بعدی، «گل آینه» است که باز هم در آن نماد نیلوفر به کار رفته است:
«ای خدای دشت نیلوفر! کو کلید نقرۀ درهای بیداری؟ / در نشیب شب صدای حوریان چشمه میلغزد:/ ای در این افسون نهاده پای/ چشمها را کرده سرشار از مه تصویر/ بازکن درهای بی روزن/ تا نهفته پردهها در رقص عطری مست جان گیرند».[18]
سهراب در این شعر به صدای حوریان اشاره میکند و دشت نیلوفر. دشت نیلوفر نمادی از بزرگ بانوی هستی است؛ همانگونه که در اساطیر، نیلوفر نماد زایش است؛ در عین حال، نیلوفر، در این شعر و دیگر اشعار دفتر «زندگی خوابها» تداعی کنندۀ طنین بودیستیِ اشعار دفاتر نخست سهراب هم هست.[19] شعر بعدی، «همراه» است؛ در این شعر، نجواهای درونی سپهری پر رنگ است:
« ناگهان تو از بیراهۀ لحظهها میان دو تاریکی به من پیوستی/ صدای نفسهایم با طرح دوزخی اندامت در آمیخت:/ همهی تپشهایم از آن تو باد، چهرۀ به شب پیوسته! همۀ تپشهایم/ من از برگریز سرد ستارهها گذشتهام/ تا در خطهای عصیانی پیکرت شعله گمشده را بربایم/ دستم را به سراسر شب کشیدم»[20]
به نظر میرسد در اینجا بخش ناشناختۀ ضمیرسر برآورده و از بیراهۀ لحظههای تاریک به او پیوسته و طرح دوزخی اندامش با صدای نفسهای سهراب درآمیخته است. سپس سپهری از برگ ریز سرد ستارهها گدشته، در آرزوی ربودن و به چنگ آوردنِ شعلۀ گمشده لحظات را سپری کرده است.
شعر دیگراین دفتر، «خوابی در هیاهو» است که کلمۀ زن نیز در آن به کار رفته؛ زنی که نشانی از زنهای پیرامونی ندارد:
«دچارِ بودن گشتم، و شبیخونی بود. نفرین! هستی مرا برچین، ای ندانم چه خدایی موهوم! /... نفرین به زیست: دلهرۀ شیرین! /... صدای شکست، در تهی حادثه میپیچد. نیها بهم میساید/ ترنم سبز میشکافد: نگاه زنی، چون خوابی گوارا به چشمانم مینشیند/ ترس بیسلاح مرا از پا میفکند/ من ــ نیزه دار کهن ــ آتش میشوم»[21]
و آخرین شعر این دفترکه از این حیث تأمل برانگیز است و روان زنانۀ سهراب را بر آفتاب میافکند، «در سفر آن سوها» است:
«ایوان تهی است، و باغ از یاد مسافر سرشار/ در درۀ آفتاب، سر برگرفتهای:/ کنار بالش تو بید سایهفکن از پا درآمده است/ دوری، تو از آن سوی شقایق دوری/ در خیرگی بوته ها، کو سایه لبخندی که گذر کند؟ / از شکاف اندیشه، کو نسیمی که درون آید؟ / سنگریزهی رود بر گونۀ تو میلغزد/ شبنم جنگل دور، سیمای تو را میرباید/ تو را از تو ربودهاند، و این تنهایی ژرف است/ میگریی، و در بیراهۀ زمزمهای سرگردان میشوی »[22]
در این اشعار سهراب با «تو»یی سخن میگوید که از آن سوی شقایق دور است، «تو» یی که او را از «تو» ربوده و تنهایی ژرفی را برایش رقم زده و او را گریان و سرگردان رهاکردهاند. این «تو» میتواند ناظر به روان زنانۀ او باشد؛ بخش تاریک و ناپیدای ضمیر سهراب. مطابق با تلقی یونگی فرد به مرۀبه متعالی فردیت خویش نمیرسد مگر آنکه این بخش از وجود خود را کشف کند و در گفت و گوی با او سلوک شخصی خود را سامان ببخشد و اجازه دهد که این رؤیا محقق شود. میتوان چنین انگاشت که سهراب در آن دورۀ زمانی هشت ساله به نوعی مراقبه و سیر در دنیای درونی خود مشغول بوده، در «آوار آفتاب» این اتفاق میافتد؛ سپهری در انتهای این دفتر، از «تویی» سخن میگوید که از خود ربوده شده و همنورد افقهای دور گشته؛ از تنهایی ژرفی پرده بر میگیرد که او را در چنبرۀ خویش گرفتار کرده است. پس از این، سهرابی که این شکفتنها در وجودش رخ داده و خود را بهتر شناخته، اشعاری از جنس دیگر میسراید.
دفتر «شرق اندوه» چندان ترجمان ضمیر ناخودآگاه سهراب نیست. سپهری در این دفتر تجربههای کبوترانۀ ناب خود را با مخاطب در میان میگذارد. به تعبیر دیگر، گویی در این دورۀ دراز آهنگِ هشت ساله، سهراب به شناختن خویش مشغول بوده، بخش شناخته و ناشناخته وجود خود را کاویده، پس از آن نوعی ابتهاج و طمانینه را تجربه کرده است. برخی از این تجربهها و بارقههای وجودی که محصول شادی و آرامش ژرف وجودی است، در دفتر «شرق اندوه» به تصویر کشیده شده است. گویی سهرابی که سرزمین وجود خود را کمابیش خوب شناخته، اکنون پای در مسیر تجربههای باطنی گذاشته است؛ در «شرق اندوه» اشارهای به زن نشده است.
ادامه دارد
پانویسها
[1] متن منقح شده سخنرانی ای تحت عنوان «زن در هشت کتاب سپهری» که در تابستان ۹۲ در شهر تورنتو ارائه شده است. از سرکار خانم پریسا صهبا که در نهایی شدن این مقاله، ملاحظات و پیشنهادات سودمند خود را با من در میان گذاشتند، صمیمانه سپاسگزارم.
[2] archetype
[3] Anima
[4]Animus
[5] سیروس شمیسا نیز در اثر محققانۀ خود درباره شعر سپهری در تحلیل برخی از اشعار هشت کتاب، برخی مفاهیم یونگی نظیر آنیما و آنیموس را وام کرده است. برای بسط بیشتر این مطلبی، نگاه کنید به:
سیروس شمیسا، نگاهی به سپهری، تهران، صدای معاصر، ۱۳۹۲، چاپ نهم
[6] سهراب سپهری، هشت کتاب، دفتر « ماهیچ، ما نگاه»، شعر « از آب ها به بعد».
[7] برای آشنایی بیشتر با آراء یونگ، نگاه کنید به :
ـ یونگ، کارل گوستاو، چهار صورت مثالی، ترجمه پروین فرامرزی،تهران، ۱۳۹۰
[8] گلی ترقی، بزرگ بانوی هستی، تهران، نیلوفر، ۱۳۸۶،
[9] پوران فرخزاد نیز بر این نکته در اشعار اولیه سپهری انگشت تاکید نهاده است. نگاه کنید به:
پوران فرخزاد، زن شبانه موعود: نشان زن در آثار سپهری، تهران،نگاه، ۱۳۸۳
[10] هشت کتاب، دفتر « زندگی خوابها»، شعر « لولوی شیشه ها»
[11] همان، شعر « لحظه گمشده»
[12] هشت کتاب، دفتر « حجم سبز»، شعر « به باغ هم سفران».
[13] فروغ فرخزاد، مجموعه اشعار فروغ، دفتر « تولدی دیگر»، شعر « هدیه».
[14] هشت کتاب، دفتر « زندگی خوابها»، شعر« مرغ افسانه».
[15] همان، شعر « نیلوفر».
[16] هشت کتاب، دفتر « آوار آفتاب»، شعر «طنین»
[17] همان، شعر « شاسوسا»
[18] همان، شعر « گل آینه»
[19] برای بسط بیشتر این مطلب، نگاه کنید به:
سروش دباغ، " زندگی خواب ها: مفهوم رؤیا در هشت کتاب سپهری" در این لینک.
[20] هشت کتاب، دفتر «آوار آفتاب»، شعر همراه»
[21] همان، شعر « خوابی در هیاهو»
[22] همان، شعر « درسفر آن سوها»
نظرها
نظری وجود ندارد.