حکومت تکجنسیتی و مذهب بدوی
شکوفه تقی − در زیبایی و خردمندی زنانه چه قدرتی نهفته است که دین بدوی میکوشد آن را با اسید محو کند؟
ایران از جمله مناطق جهان است که سابقهی بیش از چهار هزار سال پرستش ایزدبانویی به نام آناهیتا را دارد. در نجد ایران زن، بیش از دو هزاره به کار کشاورزی و سفالگری اشتغال داشته، گرم و روشن داشتن اجاق خانه و نگهبانی آتش از دیرباز کار بانوان بوده، و نام او، زن، با زندگی پیوندی جدایی ناپذیر داشته است. در همین منطقه مادر مقدسترین فرد خانواده محسوب شده، گیسسفیدی و بیبی بودن مقامی شامخ به حساب میآمده است. مجسمههای بی شمار ایزدبانوی باروری که در حفاریهای ایلام بدست آمده گواه اهمیت زن بوده است، اهمیتی که زن در همهی دوران باستان، هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان در نجد ایران ادامه یافته است.
چه بر ایران رفته که امروز زنان ایرانی با وجود دریافت بالاترین نشانههای افتخار در علم و بسیاری امور دیگر، هنوز از احقاق ابتدائیترین حقوق شهروندی خویش در داخل ایران محرومند؟ هنوز قوانین مدنی میکوشند زن را در جایگاهی قرار دهند که ناتوان از ادارهی زندگی خویش و فرزندانش به بهانهی نداشتن تمیز عقلی باشد، آنهم در دورهای که جهان تلاش میکند حقوق انسانی مساوی برای زن و مرد قائل باشد. علاوه بر آن در رادیو و تلویزیون تبلیغ میشود که زنان استاد، دکتر، مهندس که درآمد بالایی دارند و توانایی پولسازی، در مقابل همسرانشان مثل موجودی سفیه یا غیررشید رفتار کنند و حق اختیار بر امور مالی خویش را به مرد بدهند. یعنی زن هم در بیرون خانه کار کند و هم در درون خانه، در عین حال برای خرید سادهترین مایحتاج از «آقا و سرورش» کسب اجازه کند، همانطور که یک برده در خدمت آقا و سرورش میایستد.
این زنستیزی و ابلهانگاری زنان از کجا آمده و چگونه گسترش یافته است؟ چرا زنان که با کشاورزی، سفالگری، درمانگری، کارهای دستی حتی سپاهیگری و دبیری لیاقت خود را در همهی دورهها به کمال نشان دادهاند حتی خدایی از جنس خود برای پرستش آفریدهاند باید به این باور که موجودی ناقص در قضاوت و ناتوان در ادارهی امور خویش هستند تن بدهند؟
این مقاله میکوشد به نقش مذهب بدوی در زنستیزی و ابلهانگاری زنان بپردازد. و نشان دهد چگونه در طریقهی معیشت دامداری-عشیرهای در شکل گیری مذهبی بدوی مؤثر بوده است. و چرا در صحرا مرد یگانه نیروی مطرح در تنازع و بقا به حساب میآید. برای تصویر کردن این پاسخ از قصههای ایرانی که موضوعش دخترکشی است بعنوان مثال استفاده میشود.
مذهب بدوی
در مذهب بدوی اعراب قبل از اسلام، جایی که کشاورزی و هنر به دلیل شرایط محیطی مجال رشد نداشت و معیشت مردم از طریق راهزنی، کاروانداری و نهایتاً دامداری تأمین میشد، مرد، یگانه قدرت، بیابان عرصهی این قدرتنمایی، شتر یا اسب مهمترین مرکب قدرت به حساب میآمدند که مرد را میتوانستند به آرزوهای خود که اهم آن برخورداری وافر جنسی و تکثیر فرزندان پسر بود، برساند. در چنین شرایطی ضعیف بودن مساوی با مرگ بود و دختر داشتن نه تنها ضعف که ننگ به حساب میآمد و دختر بودن، لعنتی، که از گردن مادران آویخته میشد، چنان که مادر در بسیاری موارد برای کشته نشدن خود به کشتن دخترش اقدام میکرد.
در چنین محیطی یا زن باید شبیه مردان شود و یا به زیرمجموعهی مرد بدل گردد. از این رو زنانی که مستقیماً با مرد صاحب قدرت مربوطند و نمایندهی او به حساب میآیند، مثل مادر و خواهر شوهر، در به زیر سلطه بردن زنان دیگر نقشی مردانه بازی میکنند و زنانی که در جایگاه همسر جوان قرار میگیرند حقوق انسانیشان را از دست میدهند و بیشتر به حاشیه رانده میشوند تا کاملا محو گردند. به طوری که با وجود همسر شرعی و قانونی بودن مرد، در قانون خانواده و اختیار بر فرزندان حقی کمتر از خواهرشوهر و مادرشوهر دارند. در واقع یکی از دلایل خودسوزی زنان کرد که در طی سالهای بسیار اتفاق افتاده اعتراض به همین بی حقی و احجاف مردانه است که به دست زنان بر ایشان اعمال میشده است.
اما این قوانین خشونت بار بدوی را عوامل اقتصادی و برخورداری از قدرت اجتماعی همیشه میتوانسته تحت تأثیر قرار دهد. به طوری که در شبه جزیره عربستان که قوانین دینیاش تا امروز با خشونت محض اجراء میشود و سلفیهای داعش از زیر ردای آنها بیرون میآیند و حتی ماشینسواری را برای زنان قدغن میکنند، زنانی در چهارده قرن پیش بودهاند که به دلیل ثروت خانوادگی و اهمیت اجتماعی میتوانستهاند چندین بار ازدواج کنند. به همسرشان پیشنهاد ازدواج بدهند و کسی را برای خود انتخاب کنند که بیش از پانزده سال جوانتر بوده است. علاوه بر آن همسرشان در زمان حیات ایشان همسر دیگری نگزیند. این قانون را میتوان در رابطه ابراهیم و همسرش ساره نیز دید. یعنی اگرچه آن زن نازا باشد نمیتوان روی او زن گرفت مگر اینکه زن خودش کنیزی به او ببخشد. در عین حال ساره همچنان میتواند بر آن کنیز و فرزندش تصمیم بگیرد حتی در صورت تمایل آنها را به مرگ محکوم کند. حال آنکه در میان همین اعراب بادیه اگر زن فاقد قدرت بوده، مرد میتوانسته نه یک زن که صدها زن بخرد و بعد از بهرهبرداری بعنوان برده ایشان را اجاره دهد، یا به هر کار دیگری بگمارد. در همین محیط است که مردان برای اثبات شرف و غیرت خود در حالی که در آرزوی داشتن پسر میسوزند دخترانشان را زنده در خاک میگذارند (قرآن ٦ : ١٥١).
در تفسیر سورآبادی میآید: «و آن بود که عرب در جاهلیت دختران را زنده در خاک کردندی از بیم آنکه ضایع مانند و همینمودندی که از حمیت میکنیم» (تفسیر سورآبادی ١ : ٧٢١). اسلام وقتی میآید میکوشد این رسم زنده به گور کردن اعراب بادیه را از میان ببرد. برای مردمی که صدها و هزارها سال بر یک قانون بودهاند یک شبه عوض شدن کاری محال است. پس همیشه تبصرههایی ظهور میکند تا رسم قدیم بازخوانی شود. این تبصرهها و رجعت به گذشته تا امروز دیده میشود.
در جوامعالحكایات میآید كه یكی از پیشوایان دین دختری سه ساله داشت. هر وقت دختر گرسنه میشد به او میگفتند كه برود سجده كند و روزیش را از خداوند در محراب بگیرد. به این ترتیب میخواستند او را تربیت كنند كه خدا را تنها روزیرسان بداند. روزی مادر دختر مشغول كار بود. دختر بهجای اینكه منتظر دستور مادر شود خودش به محراب رفت و از خدا غذا خواست. و غذایی گرفت كه هیچ جا یافت نمیشد. اتفاق افتاد كه مادر دختر مرد. ربیع دختر را برداشت به سر كوه ابوقبیس برد و خطاب به خدا گفت كه اگر مشغول كار دختر شود از «خدمت خدا» باز میماند. پس او را به به امان خدا ول کرد و بازگشت (جوامعالحکایات ٢ : ٣٠٤-۵).
اگر این رسم زنده به گور کردن دختران یا محروم کردن ایشان از خوراک، در میان مردم تا سالها بعد از اسلام رواج نداشت دهها و صدها قصه در این باره نقل نمیشد. و این مختص یک منطقهی خاص نیست در قصههای بسیاری پدری به بهانهای دخترانش را از خانه بیرون میبرد، در جایی میگذارد تا از گرسنگی بمیرند. قصهها هرگز عمل پدر را محکوم نمیکنند. گويي جوامع بدوی هیچ جنایتی در حق زنان را عملی ضد بشری تلقی نمیکردند، تنها نگرانی دیده شدن زنها بوده است. در قصهها نشان داده میشود حتی خود دختران هم کار پدرشان را عملی خلاف اخلاق نمیدانند. قصه توجیه میکند که مرد فقیر ناچار بوده، اما اگر زنی در این میان نقشی در این امر داشته او را بشدت محکوم کردهاند. کمترین مجازات بستن مویش به دم الاغ و رها کردن در بیابان بوده است. در پایان چنین قصههایی معمولا دختران بخصوص کوچکترین آنها موفق میشود گلیم خود را از آب بیرون بکشد حتی به کمک خواهرهایش هم بیاید. در پایان با خام کردن دیوی که پدر بعنوان صاحب برای دخترانش انتخاب کرده، دختران هم به خانه بر میگردند و هم به پدرشان کمک اقتصادی میکنند.
در قصههای ملل دیگر خشونت پدر به دخترها مستقیم یعنی بدون واسطهی زنبابا، دیده میشود و نشان میدهد علتش اقتصادی است و داشتن چند دختر بدبختی است که هرکس باید بفهمد!! بنابراین همه پیرمرد را میفهمند. نمونهاش قصهی «دوازده دختر هیزمشکن» است در این قصه هیزمشکن که همسرش ظرف شش سال دوازده دختر زاییده، به دلیل ناتوانی در سیرکردن شکم دختران تصمیم میگیرد هر دوازده تا را در جنگل رها کند. دخترها با هوشمندی راه خانه را مییابند. اما پدر برای بار دوم آنها را به جنگل میبرد و در جایی رها میکند که راه خانه را نیابند (افسانههای لائوسی و کامبوجی ۱۱-۲۲).
اما در قصههای عشایری که پدر در هر حال قانون مقدس است این زنباباست که پدر را مجبور میکند. در قصهی «میمونه چوپان» زنبابا آنقدر به شوهرش فشار میآورد تا او مجبور میشود با حیله دخترها را در بیابان بی آب و علف رها کند. خوراکی که برای دخترها گذاشته شده یک گونی «تپاله» است، که رویش یک نان گذاشته شده است. دخترها وقتی در کیسه را باز میکنند میفهمند چه گول خوردهاند (افسانهها و متلهای کردی ۱۷۱).
در قصهی «هفت دخترون» که یک قصهی لری است نامادری از پدر میخواهد که هفت تا دختر بچه را «گم وگور» کند. او هم وقتی شب میشود دخترها را در بیابان رها میکند. و از آنها میخواهد که همانجا بایستند و چشمهایشان را ببندد چون اگر باز کنند کور میشوند. همه باور میکنند و کوچکترین دختر اولین کسی است که چشمش را باز میکند و از کورشدن هم نمیترسد (افسانههای لری ۸۶). این موضوع در قصههای تاجیک نیز دیده میشود. در قصهی «بابه خارکش وهفت دخترش» زنپدر میگوید که «همین دخترها را ببریم جنگل رها کنیم تا نان شان برای ما بماند» (افسانههای دری ۳۵۳).
اما در قصهی «سه دختر» که موضوعش تفکر عشیرهای نیست مثل قصهی کامبوجی بالا، پیرمرد فقیری که کارش جمع کردن کتیرا و سقز در بیابان است، خودش تصمیم میگیرد دختران گرسنهاش را که حلواها را خوردهاند و او را در برابر «مرد سوار» خجالتزده کردهاند به بهانهی سقز جمع کردن به پشت کوهها ببرد و همانجا رها کند (قصههای فارس ۷۴). در یکی از روایات این قصه نشان داده میشود که دختران بقدری خردسالند که هر چه مرد میکند خوابشان نمیبرد و مادرشان را میخواهند (گل به صنوبر چه کرد جلد اول بخش دوم ۱۴۷).
این موضوع که پدری به دلیل غذا دخترانش را در بیابان، جنگل، کوه رها میکند تا بمیرند در همهی مناطق ایران یافت میشود. منتها در مناطق عشایری این زنباباست که پدر را تحریک میکند. در مناطق دیگر پدر خودش تصمیم میگیرد در هیچ یک از این قصههای ایرانی پدر یا نامادری پسر را به خاطر کمبود غذا رها نمیکند تا طعمهی مرگ شود.
از قرون وسطی که فقر و گرسنگی همهی اروپا را گرفته بود قصهی هِنزل و گرِتِل به یادگار مانده که از تصمیم پدر و مادر مبنی بر در جنگل رها کردن دختر و پسر گفته میشود. و مرگ کسی نیست مگر پیرزن جادوگر که یک کلبه از شیرینی برای گول زدن بچهها دارد.
در واقع هیچ سند تاریخی نشان نمیدهد که مردان یا زنان به دلیل دستتنگی و ناتوانی در کسب معیشت، پسران خود را زنده به گور کرده باشند. بخصوص در جامعهی بدوی و عشیرهای که پسر داشتن علاوه بر ثروتی بالقوه، افتخاری بزرگ نیز محسوب میشده است. اما در حماسهی ایرانیان دیده میشود که پهلوانی مثل سام فرزند پسرش یعنی زال را که ناقص فرض میکرده و آن را اسباب ننگ خود میدانسته در کوه بیندازد تا نابود شود.
دخترکُشی برای کسب افتخار
زنده به گور کردن دختران مثل آنچه در قصهها آمد فقط دلایل معیشتی و اقتصادی نداشته، بسیار اتفاق افتاده و میافتد که به دلیل سرفرازی و بدست آوردن قدرت در میان همردیفان صورت گرفته است. فردوسی در شاهنامه نشان میدهد چگونه در پارهای مناطق مانند منطقه سیستان، که قوانین سکاها حاکمیت داشته، رسم بوده که بسیاری پادشاهان فرزندان دختر را با شمشیر میکشتند تا بر اهمیت خود در چشم دیگران مردان بیفزایند. در داستان زال و رودابه مهراب در شمار کسانی است که از کشتن دخترش به هنگام تولد پرهیز کرده است. اما به هنگام شنیدن خبر علاقهی زال به دخترش افسوس میخورد که چرا «ننگ دختر داشتن» را به هنگام تولدِ دختر، با شمشیر خود پاک نکرده است. او برای آن جبران «اشتباه» به زنش میگوید که باید برود و از تن رودابه جوی خون سرازیر کند، که با دل بستن به زال چنین ننگی برای او به بار آورده است. وقتی با التماس و زاری سیندخت مادر رودابه روبرو میشود میگوید:
«مرا گفت چون دختر آمد پدید
ببایستش اندر زمان سر برید»
و افسوس میخورد که چرا راهی که پدرانش رفتند او نرفته است. در میان همهی ملل و اقوام قصههای فراوانی وجود دارد که دلالت بر کشتن فرزندان دختر به وسیله پدر یا سایر مردان خانواده در هنگام تولد میکند. در قصه «خسرو دیوزاد» پادشاه شهر قرپان سیزده دختر دارد و همسرش دوباره باردار است. شاه به زنش میگوید اگر دوباره دختر بزاید هم خودش و هم دخترش را میکشد اما اگر پسر بزاید چهل شبانه روز خرج میدهد (باغهای بلورین خیال ۶۱).
قصههای بسیاری اشاره میكنند كه پادشاهی به وقت سفر به پسرش یا وزیرش میسپارد كه اگر همسر باردارش دختری آورد او را بكشد، خونش را در شیشهای بریزد و برای پادشاه بفرستد.
در قصه طاهر و زهره پادشاهی که در آرزوی فرزند میسوخته به دعای درویشی صاحب فرزند میشود. وقتی میفهمد نوزاد دختر است چنان به خشم میآید که بیدرنگ دستمال سفیدش را به سوی غلامی میاندازد و از او میخواهد که دخترش را ببرد و بکشد و دستمال آغشته به خون او را بیاورد (افسانههای ترکستان ٨٧).
در افسانهی لله پوستینی پادشاهی در آرزوی فرزند است، زنش باردار میشود. وقتی نزدیک وضع حمل است پادشاه به شکار میرود. اما به وزیر سفارش میکند که اگر نوزاد پسر بود به خوبی از او نگهداری کند، اگر دختری بود او را بکشد خونش را در شیشه کند. به دم قصر بیاویزد (افسانههای دری ٢٢٦). افسانه گوسفندی نیز گواه همين مطلب است (افسانههای صبحی جلد اول: ١٠١- ١١٣).
در «افسانه شید نقره» مردی هرگاه دختر دار میشود او را میکشد. اما پسرانش را نگاه میدارد. زنش پس از سالیان دختری به دنیا آورد که میخواهد نگاه دارد. از ترس شوهر او را به همسایه میدهد و به شوهر خود میگوید که دختر را کشته است. وقتی دختر به سن ازدواج میرسد پدرش که او را دختر همسایه پنداشته عاشقش میشود (افسانههای دری ۴۱۸).
در افسانه «فاطمه شادخور» پادشاهی هفت پسر دارد و در آرزوی دختر است. قصه میکوشد نشان دهد که چقدر پادشاه در اشتباه بوده است. چرا که دختر از درون قنداق یک دیو آدمخوار است که میخواهد در نهایت برادرهایش را بخورد (افسانههای دری ١٣٦-١٤١). قصه میکوشد ثابت حق با کسی است که هرچه زودتر خود را از دست نوزاد دختر خلاص کند. در مجموعه افسانههای کردی این قصه تحت نام دالان و شالان میآید. در پایان، خواهر که دیو است برادر و همهی گوسفندان داخل طویله را یک جا میبلعد. سرانجام دو سگ به نامهای دالان و شالان دختر را میدرند (افسانههای کردی ٣٢٣-۵). و برای آن غیرت مردانه اینجا و در بسیاری قصهها توجیه آورده میشود. در واقع زن خطری در برابر مرد معرفی میشود که باید یا به کنترل محضش درآورد یا از صحنهی زندگی محوش کرد.
علاوه بر قصههایی که در بالا آمد قصههای بسیار دیگری هم هستند که موضوعشان نسل کشی دختران است. در قصههای مشدی گلین این زنستیزی و خشونت بیش از حد نسبت به دختران و نسل کشی زنان فراوان دیده میشود. از این شمار است: «یكی بود یكی نبود، غیر از خدا هیچ كس نبود یه پادشاهی بود سه چارتا پسر داشت هر كدوم از زناش كه دختر میزاییدن دخترا رو سر میبرید.یه وقتی خواست بره شكار زنش نزدیك حملش بود. به پسرش سپرده گفت فرزند! اگه مادر تو زایید دختر، سر دختر رو میبری، پیراهنشو از خونش تر میكنی، میزنی به دروازه كه من وقتی میام بدونم دختر زاییده، تو هم اون رو كشتی. اگه پسر زایید هر جوری خواست براش خرج كن» (قصههای مشدی گلینخانم ۳۴۵).
در قصهی نسلکشی مشدی گلین همهی قصه در توجیه عمل ظالمانهی پادشاه است و در علت کشتن زنان توجیه میشود: «چون زنان ارزش زندگی ندارند و خیانتكار هستند» و از این خیانت عدم اطاعت جنسی نسبت به قانون مردانه اراده میشود: "میرود و با «غریبه» وصلت میكند." در قصه میآید برادری خواهر نوزادش را از مرگ نجات میدهد و به كمك دایهای در سرداب بزرگ میكند. بعد از چهارده سال وقتی از سرداب بیرون میآید پادشاه که همان پدر دختر باشد، او را میبیند و عاشقش میشود. وقتی میخواهد به دختر خودش تجاوز كند پسرش مانع شده راز را برملا میکند. تصویری كه این قصه از دختر نشان میدهد موجودی بیكاره و پرخور و خواب است که علیرغم خدمت برادرش به او خیانت میکند. و با دیوی میآمیزد که قصد کشتن برادرش را دارد. در پایان برادر موفق میشود با کمک خواهرزادهی خود یعنی پسر همان خواهر، زن و شوهر را بکشد. در پایان پدر، همان پادشاه متجاوز، به پسر خود میگوید که حق داشته نسل دختر را از میان بردارد. این قصه که در یک محیط عشیرهای اتفاق میافتد نشان میدهد بزرگترین وحشت مرد از دست دادن تسلط بر زن است. این مسئله تا امروز حتی در میان مردمی که از محیط بومی خود جدا شده و در اروپا یا سایر کشورها سکنی گزیدهاند نیز دیده میشود. به این معنا که زن بر تن خود حقی ندارد و این قوانین قبیله است که حتی بیرون از مرزهای تاریخی و جغرافیایی بر روابط آنها حکم میراند.
نکته دیگری که به لحاظ تاریخی در قصهی نسلکشی روشن میشود این رسم است که باید دختران را در مکانی دور از چشم اغیار چه بسا در زیر زمینها پنهان کرد تا خودشان و دیگران از وجود و تواناییهایشان بی خبر بمانند. نهایت کسی نتواند به شرف مردانهی قبیله که در دامن زنان است بی اجازه دسترسی پیدا کند. وگرنه خاطی به شدیدترین شکل مجازات خواهد شد.
قصهها در بسیاری موارد ذهن ناخودآگاه و تاریخ شفاهی جوامع را به نمایش میگذارند. این قصهها نشان میدهد چه قضاوت ظالمانهای نسبت به زنان در جریان بوده است. و چگونه برای داشتن سلطه بر زنان، بر علیه آنان در طی قرون متمادی فرهنگسازی شده است تا ارزشهای انسانی زنانه چه به عنوان همسر و چه بعنوان دختر یا مادر نادیده گرفته شده یا وارونه نشان داده شود. زنانی که در چنین شرایطی ناچار از زندگی بودهاند هرگز حق نداشتهاند هویت مستقل داشته باشند. هر نوع دیدهشدن و ابراز وجودی که ارزش آنها را مساوی با ارزش مردانه یا بیشتر از آن قرار میداده طبق قوانین دین قبیلهای به خشونتبارترین شکل محو میشده است. در همین رابطه است که آموزش و پرورش برای زنان تحریم میشود. سن ازدواج به کودکی میرسد. دختران نوپا حتی در گهواره نیز امنیت جنسی ندارند. و تأکید میشود قبل از شناخت دست چپ و راست به شوهر داده شوند. یعنی زن در طی قرون بسیار در یک پارادوکس دینی فرهنگی مورد تهاجم بوده است. از یک طرف زن حق تحصیل و آموزش نداشته است و تأکید میشود که یادگیری نوشتن برای او ممنوع است چون ممکن است از آن برای صدمه زدن به ناموس خانوادگی و ارتباط با مرد نامحرم کمک بگیرد از طرفی زن در بسیاری از متون دینی و در عرف اجتماعی موجودی ابله، معرفی میشود. یعنی حق رشد عقلی که با آموزش و تجربه و برخورد اجتماعی و فرهنگی بدست میآید از زن طی دهها قرن گرفته میشود و سپس او موجودی ابله و غیر رشید که حق قضاوت ندارد معرفی میشود. از یک طرف بهرهبرداری جنسی از دختربچه مجاز قلمداد میشود از طرفی در بسیاری متون دینی زن در حد یک حیوان جنسی تنزل داده میشود که همیشه در صدد خیانت است و باید او را کاملا پوشاند تا نبیند و دیده نشود. چون زن توانایی تسلط بر قوای نفسانی خود را ندارد. دیگر اینکه تأکید میشود زن توانایی کسب معیشت و گذر امور زندگی خود را ندارد، از طرف دیگر تشویق و فرهنگسازی میشود که زن به صورت برده در خدمت شوهرش باشد. اگر دکتر و مهندس و استاد دانشگاه نیز بود حق اختیار بر درآمد و حاصل کارش را از خود سلب کند.
شگفتی دین تکجنسیتی در این است که هم میداند عقل و تجربه انسان را به کمال و استقلال میرساند و زن را به نداشتن آن محکوم میکند و هم با ارعاب و آسیب و خشونت موانعی بزرگ بر سر راه زن میگذارد تا او را از دسترسی به توانایی عقلی محروم کند.
براستی در زیبایی و خردمندی زنانه چه قدرتی نهفته است که دین بدوی میکوشد آن را با اسید محو کند؟
منابع
افسانههای دری، گردآوری و تحقیق روشن رحمانی، تهران ١٣٧٧.
انجوی شیرازی، گل به صنوبر چه گفت، دو جلد، تهران ١٣٥٩.
صبحی، افسانهها، تهران ١۳٢٤.
پرشرون، موریس، افسانههای لائوسی و کامبوجی، ترجمه اردشیر نیکپور، تهران ۱۳۷۹.
درویشیان، افسانهها، نمایشنامهها و بازیهای كردی، ج. اول، تهران١۳٦٦.
رحمانیان، افسانههای لری، تهران ١۳٧٩.
صبحی، افسانههای كهن، تهران ١٣٣٣.
عوفی، جوامع الحكایات، جلد اول و دوم تهران ١۳٥٥.فقیری، ابوالقاسم، قصههای مردم فارس، تهران ١۳٤٩.
قصههای فارس، گردآورنده حسین آزاده، تهران ١۳٨٠.
مشدی گلین خانم، قصههای مشدی گلین خانم، گردآوری ل. پ. الول ساتن، تهران ١٣٧٦.
نیشابوری معروف به سورآبادی، ابوبکر عتیق، تفسیر سورآبادی، پنج جلد، تهران ١۳٨١.
نظرها
علی
"براستی در زیبایی و خردمندی زنانه چه قدرتی نهفته است که دین بدوی میکوشد آن را با اسید محو کند؟" سنت دختر کشی اگر هم در ادبیات شفاهی و افسانه ها آمده باشد، اولاً دلیل بر تایید آن توسط فرهنگ آن ملت نیست و دوماً هیچ ربطی به مذهب ندارد. در فرهنگ و افسانه های ایرانی هزاران متل و داستان و قصه ممکن است در مورد شراب وجود داشته باشد. با این همه نمی توان گفت پس اسلام شرابخواری را توصیه می کند. از طرف دیگر، کل این داستان چه ربطی دارد به «اسید»؟! در همین جمله آخر ببینید چند گزاره به عنوان فکت پذیرفته شده: 1- زیبا بودن زنان (به طور ذاتی و عمومی) 2- خردمند بودن زنان ( باور ذاتگرایانه: همه زنان ذاتاً خردمند هستند) 3- نهفته بودن قدرت در زیبایی و خردمندی زنان 4- بدوی بودن دین 5- دشمنی فعال دین با قدرت، زیبایی و خردمندی زنان تا حد کمر بستن برای نابودی آن 6- فرض اینکه دینداران همه مرد هستند و زنها خودشان دیندار نیستند. 7-فرض بر اینکه اسید پاشی های اخیر در ایران با پیش زمینه دینی توسط مردان و علیه زنان انجام شده.
عبداله
بالاخره تعبیر ناقص العقول برای زنان در اسلام آمده است و یا اینکه ارزش شهادت و گواه زن نصف مرد است و یا اینکه زن نمیتواند قاضی شود در اسلام آمده است. در جواب ممکن است بگویند زن قاضی و ... داریم اما همانطور که در متن آمده در گذشته نیز زنان قدرتمندی مثل خدیجه و ساره برخلاف قاعده وجود داشته اند و این دلیل بر آن نمیشود که قاعده باطل شود واقعا این یک سوال جدی است که چرا در تاریخ بشر اراده ای برای سرکوب زنان وجود داشته است؟ یک جواب قدرت است، دنیای امروز نشان داده که زنان در بسیاری از حیطه ها بهتر از مردان عمل کرده اند و نیاز آنان به ازدواج صرفا بعلت ضعف و یا مسائل اقتصادی و داشتن حامی نبوده است بلکه در اصل نوعی نیاز مجزا نیز بوده است همانطور که در ابتدای متن آمده و در ادامه آن نیز ذکر شده است زنان در تاریخ در کارهای مثل سفالگری و... نقش پررنگی داشته اند که با نقش موفق امروز زنان قابل مقایسه است در نظام مردسالاری همیشه این نقص وجود داشته است که زن قرار است برای دیگران فرزند آوری کند و به همین دلیل مرگ او مهم نیست بسیاری از رسم ها برای همین بوده که جلوی غریبگی گرفته شود تا به نوعی جان زن و همچنین غیرت و حمیت طایفه زن حفظ شود در قرآن نیز نگاه مالکانه به زن وجود دارد بطور مثال : "و ( نیز بر شما حرام شد ) زنان شوهردار جز آنهایی که ( در جنگ از زنان کفار ) به بردگی شما درآمده اند ( زیرا اسارتشان بدون شوهر به حکم طلاق است ) " و در ترجمه ای دیگر: "و زنان شوهردار ( بر شما حرام است ) مگر آنها را که ( از راه اسارت ) مالک شده اید ( زیرا اسارت آنها در حکم طلاق است )" ازدواج با زن شوهر دار به حکم بردگی! اما حتما امکان دیگری وجود دارد.
عبداله
به علی: چرا در تصویر مینیاتوری که در متن آمده چهره زن مخدوش شده است؟
reza torabi
در حقیقت ، زنده به گور کردن زنان ، بعد از ظهور اسلام آغاز شد ************************************************** بنا به شواهد و مدارک تاریخی ، زنان شبه جزیره عربستان قبل از ظهور اسلام ، یعنی در دوره ایکه مسلمانان آنرا دوران جاهلیت نامیده اند... ، از وضعیتی بسیار مناسبتر ، و از حقوق مدنی بمراتب بهتری نسبت به دوره بعد از ظهور اسلام برخوردار بودند٠ اگر زنان بزرگی در جامعه عرب ظاهر شدند ، نتیجه همان دوران بود٠ زنانی چون خدیجه ، که از موفقیت سرشار اقتصادی برخوردار بود و حضرت محمد جوان را در زیر بال و پر خویش، و تحت حمایت خود قرار داد و به او امکان رشد داد٠ زنانی چون عایشه ، که فرماندهی لشکر عرب را عهده دار شد ٠ "لات" و "عزّی" بت های اعراب قبل از اسلام ، جملگی زن بودند و در قرآن نیز به آن اشاره شده است٠ .....آندوره از تاریخ ، که به جاهلیت موسوم است ، شاهد ظهور شعرا و ناقدان سخن که به تحلیل اشعار میپرداختند بود ٠ آیا دوران جاهلیت شاعران بزرگی مانند امرۆ القیس و زهیر و الاحشا بیرون میدهد؟ تمام بزرگان اسلام زاییده و پرورده همان دوران موسوم به جاهلیت بودند ٠ در حقیقت زنده به گور کردن زنان ، بعد از ظهور اسلام آغاز شد٠ بدین معنی که در مرحله نخست ، اسلام زن را ناقص العقل محسوب کرد ٠ سپس ایشانرا در زیر چادر کرده و بصورت آلت منقول مردان درآورد و از کلیه فعالیت های اجتماعی محروم کرد٠ اسلام هیچ آزادی برای زن نیاورد ٠امروز هم کمترین احترام به زنان را در کشورهای مسلمان مشاهده میکنید٠ بهرام مشیری
امیرخلیلی
" «و آن بود که عرب در جاهلیت دختران را زنده در خاک کردندی از بیم آنکه ضایع مانند و همینمودندی که از حمیت میکنیم" هیچ مدرک و سندی که نشان دهد قبل از اسلام در شبه جزیره عربستان " دختران را زنده در خاک " می کردند در دست نیست. اعراب عربستان قبل از اسلام خبر از زنده به گور کردن دختران نداده اند . این اخبار را مسلمان ( مخالفان اعراب قبل از اسلام ) به ما داده اند. این پیام بیشتر برای دختران بعد از اسلام است که خوشحال باشند در دوره جاهلیت زندگی نمی کنند که زنده به گور شوند. در سوره 10 - 81،9 اشاره به زنده به گور کردن نوزدان دختر شده است . همچنین در قران اشاره مستقیم به واژه جاهلیت نشده است ، واژه کفار را به جاهلیت ترجمه کردند. از طرف دیگر در قران اشاره به ابراهیم و پسرش اسماعیل شده است که کعبه را ساخته اند. اما چگونه امکان دارد در شهری ( مکعه ) که ابراهیم زندگی می کرده کفار ( اگر کفار آنجا زندگی می کردند) دختران را زنده به گور کنند. به این سوال ابن اسحاق جواب داده که نمی توان آنرا باور کرد.
عبداله
به رضا ترابی: این امرو القیس علاوه بر شاعری غارت و راهزنی هم میکرده است مثلا وقتی که یک بار برای غارت حرکت میکرد در مقابل بت ذوالخلصه استخاره کرد و بدلیل آنکه نتیجه استخاره نهی از غارت بوده است چوب های استخاره را شکست و بر سر بت زد . زهیر نیز از حنفا بوده است و نه بت پرست! بت لات مونث و نماد خورشید بوده است و معادل میترا ایرانیان بوده است بت عزا مونث و نماد زهره و معادل آناهیتا بوده است و تنها بتی بوده که قبایل قریش برای آن هدایا و قربانی نظر میکرده اند از این نظر اسلام با رد این خدایان خصلت ضد ایرانیان را در آن روزگار داشته است البته این خدایان به دین اسلام وارد شده اند مثلا قرآن با قسم به فلق (سپیده دم) که نماد میترا است در نهایت نفاثات فی العقد را شر مینامد ولی کماکان مهریه (مهر نام دیگر میترا) را میپذیرد(حلقه ازدواج نیز نمادی میترایی است) اسلام هدف قصه گویی داشته است (نحن نقص علیک احسن القصص) ما بهترین قصه ها را برای تو تعریف میکنیم. البته در خود ایران ابتدا زرتشتیت به نبرد با میترایسم پرداخت اما نهایتا نتوانست میترایسم را مغلوب کند و دین زرتشتی ساسانیان ترکیبی از میترایسم و زرتشتیت بود در اروپا مسیحیت به نبرد با میترایسم برخواست اما نهایتا مسیحیت رسمی بسیاری از عناصر میترایسم رومی را پذیرفت اسلام نیز به نبرد با میترایسم برخواست زرتشتیت مسحیت و اسلام متحدا به مبارزه با میترایسم برخواستند(میترا خدایی ایرانی است) و خود مکه بعنوان سنگ سیاه یکی از اماکن مقدس هفت گانه میترایسم بوده است با آنکه میترا یک خدای زنانه است اما آیین میترایسم یک آیین شدیدا مردانه است و زنان حق عضویت در گروه های آن ها را ندارند قربانی و خون جزء لاینفک میترایسم میباشد و آیین خشنی محسوب میشده است این تمثیل بهرام مشیری که در حقیقت زنده بگور کردن دختران با قوانین اسلام در دوره پس از اسلام ایجاد شده است و زنان در قبل از اسلام وضعیت بهتری داشتند چندان با مثال عایشه و فرماندهی او در جنگ جمل که پس از اسلام است جور در نمی آید و استثناء خدیجه همانطور که ذکر شد نفی قاعده نیست ثانیا خود خدیجه نیز از حنفا و از پیروان اسلام بوده است البته این موضوع را از زاویه دیگر میتوان بررسی کرد ادیان تک خدایی صراحتا مرد سالار هستند اما ادیانی مثل میترایسم چنین چیزی موضوع آن ها نبوده است و زن ستیزی در ادیان تک خدایی واکنشی معکوس به مخالفان خود بوده است مثلا در مصر تبار شاهی از طریق زن انتقال پیدا میکرد در حالی که قدرت در دست فرعون بود در ادیان تک خدایی جا برای دو نبود و همه چیز در یک خلاصه میشده است