ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

در ستایش انسان‌هایی که با ابولا مبارزه می‌کنند

به بهانه انتخاب شخصیت سال نشریه تایم

احسان سنایی - این مقاله ابعاد انسانی اپیدمی اخیر ابولا را از قول شخصیت‌های برگزیده‌ نشریه تایم که در جبهه‌های متعدد با این بیماری مبارزه می‌کنند، به تصویر می‌کشد.

معترضین فرگوسن، ولادیمیر پوتین، مسعود بارزانی، و جک ما (مؤسس و مدیرعامل کمپانی علی‌بابا) هم در فهرست گزینه‌های نهایی امسال نشریه سرشناس تایم برای انتخاب شخصیت سال ۲۰۱۴ به چشم می‌خوردند؛ اما چنین جایگاهی عاقبت به «مبارزان ابولا» رسید.

پزشکان، پرستاران، مددکاران، مدیران، و نهایتاً دانشمندان گمنامی که در طول سال جاری میلادی، یک اتفاق جهانی را رقم زدند: وفاق بین‌المللی نانوشته‌ای که نه فقط سرعت شیوع یکی از مهلک‌ترین انواع بیماری مسری را به نحو چشمگیری کاهش داد، بلکه مصداقی شد از این احتمال که جهان، علی‌رغم تصویر تلخ و مصیبت‌زده‌ای که رسانه‌های عمومی با پوشش مطلق کشمکش‌های سیاسی یک سال اخیر از آن ترسیم کرده و می‌کنند، هنوز هم میزبان انسان‌هایی است که تاریخ، داستان مبارزات بی‌چشمداشت‌شان در جبهه‌های مختلفی علیه عفریت ابولا را روزی به یاد خواهد آورد. از این زاویه، می‌توان انتخاب امسال نشریه تایم را هم یک اتفاق تلقی کرد.

تصاویر جلد نشریه تایم، ویژه شخصیت سال ۲۰۱۴. وسط: فودای گالا، سرپرست ایستگاه آمبولانس بخش ۱۳ مونروویا، پایتخت لیبریا در لباس حفاظتی. بالا، سمت چپ: سالومه کاروا، پرستار داوطلب از سازمان پزشکان بدون مرز (MSF) در یکی از واحدهای درمان ابولا (ETU) در مونروویا. بالا، سمت راست: دکتر کنت برنتلی، پزشک داوطلب از بنیاد Samaritan’s Purse، و از جان‌به‌دربردگان ابولا. پایین، چپ: الا واتسون-استرایکر، مددکار داوطلب از MSF. پایین، راست: فودای گالا / تایم.

در این مقاله کوشش شده تا ذیل چند زاویه، تصویری از ابعاد حقیقی اپیدمی اخیر ابولا، و همچنین نوع واکنش جبهه‌های متعدد مبارزه علیه این فاجعه، از قول همان شخصیت‌های برگزیده‌ای نقل شود که نشریه تایم اسامی‌شان را مشخصاً در پنج گروه پزشکان، پرستاران، مددکاران، مدیران، و دانشمندان، به‌عنوان طلایه‌داران گمنام مبارزه علیه این بیماری فهرست کرده است (لذا جملگی اسامی نام‌برده در این مقاله، سهمی در شخصیت سال ۲۰۱۴، به انتخاب این نشریه دارند).

چرا «مبارزان ابولا»؟

نانسی گیبز، سردبیر تایم، یادداشت توجیهی خود راجع به انتخاب نهایی‌شان از بین نامزدهای شخصیت امسال این نشریه را این‌طور شروع می‌کند: «ابولا، چندین و چند دهه، مثل یک عفریت افسانه‌ای که هر از چندماه قربانی‌ای می‌طلبد و بعد هم به غار خودش درمی‌خزد، در نواحی روستانشین آفریقا رفت و آمد داشت. ورود این [بیماری] به غرب نیز به هیأت یک کابوس رقم خورد؛ یک موجود هولناک هالیوودی که چشم‌ها را به خون می‌اندازد و اندام‌ها را تحلیل می‌برد و پزشکان هم از آن مأیوس شده‌اند، چراکه هیچ علاجی ندارد. اما سال ۲۰۱۴، سالی است که یک شیوع [نسبتاً محدود]، به دنبال همان توسعه‌ای که به هموارسازی جاده‌ها و رشد شهرها و خروج میلیون‌ها نفر از فقر انجامید، حالت یک اپیدمی را به خود گرفت. این‌بار بود که گذر این هیولا به حلبی‌آبادهای لیبریا، گینه، و سیرالئون افتاد؛ به نیجریه رفت و به مالی؛ به اسپانیا، آلمان، و ایالات متحده».

ابولا دیگر هرچقدر هم که هیولا بود، هیأت یک «افسانه» را نداشت؛ هرچند که شتاب چشمگیر تلفات انسانی از اواسط ماه مارس، دولت‌ها و حتی سازمان جهانی بهداشت (WHO) را هم در وهله اول به انکار ابعاد گسترده تهدید ابولا واداشت. در چنین شرایطی بود که گروه‌های داوطلب از جانب سازمان پزشکان بدون مرز (MSF)، فعالین بنیاد مذهبی امدادرسان Samaritan's Purse، و سایر پزشکان و مددکاران مستقل از اقصی نقاط دنیا به صفوف نحیف مبارزان بومی علیه این اپیدمی پیوستند؛ به پزشکان، پرستاران، پرسنل خدماتی بیمارستان‌ها، نوانخانه‌ها، و حتی گروه‌های خاک‌سپاری‌ای که چیزی نمانده بود تا زیر فشار ناشی از یورش نابهنگام این بیماری کمر خم کنند.

تام فریدن، مدیر «مرکز کنترل و پیش‌گیری بیماری‌ها» (CDC) در آتلانتا که در اواخر ماه اوت امسال به لیبریا رسید، تعریف می‌کند که «طی ۲۵ سالی که در بخش بهداشت عمومی فعال بوده‌ام، چیزهای زیادی دیده‌ام. در حلبی‌آبادهای هند کار کرده‌ام؛ به نواحی مختلف آفریقا رفته‌ام و روی HIV کار کرده‌ام. اما آن چیزهایی که در آنجا دیدم را هیچ‌وفت ندیده بودم... به ازای هر پزشک، ۱۲۰ بیمار بود». با این‌حال، علی‌رغم اعزام تیم‌های پزشکی داوطلبانه‌ای از جانب CDC به منطقه، پرسنل WHO تمایلی به حضور این نیروها در کنار خود نشان نمی‌دادند. «خیال می‌کردند قرار است شرایط کنترل شود، و نمی‌خواستند ما آنجا باشیم. لذا مجبور شدم شخصاً دخالت کنم و به WHO بگویم» «بگذارید تیم‌مون وارد عمل به شه؛ واقعاً که مسخره است». نمی‌خواستند احساس کنند که انگار به CDC متکی‌اند؛ نمی‌خواستندمان، و لذا ما هم منطقه را ترک کردیم. و بعد، ابولا باز هجوم آورد.»

گیبز در ادامه سرمقاله خود، واکنش جامعه جهانی به فاجعه ابولا را به آزمونی تشبیه می‌کند که در آن، فساد دولت‌های آفریقایی، تفرعن دولت‌های غربی، و چشم‌وهم‌چشمی مؤسسات دیوان‌سالار بین‌المللی بر همگان مشخص شد. ابولا، «سوءظن را از مونروویا [پایتخت لیبریا] تا منهتن گسترد... مرگ توماس اریک دونکان در تگزاس، یعنی نخستین موردی که ابتلایش [به ابولا] در خاک ایالات متحده تشخیص داده شده بود، و همچنین آلودگی دو پرستاری که از او نگهداری می‌کردند، اطمینانمان به توان بیمارستان‌های ایالات متحده در دست و پنجه نرم کردن با چنین نوعی از بیماری را متزلزل کرد. از آنجا بود که راه جا زدن محض هموار شد. یک مدرسه راهنمایی در اوهایو، به تعطیلی کشیده شد چون یکی از کارمندانش مسافر همان هواپیمایی بود که حامل پرستاران دونکان بوده. نه همان پرواز، بلکه صرفاً همان هواپیما. کالجی در تگزاس، عذر متقاضیانی از نیجریه را خواست، چراکه این کشور میزبان چند «مورد تأییدشده ابتلا به ابولا» بود. معلمی از ایالت مین، سه هفته به مرخصی اجباری رفت، چون در کنفرانس معلمین در شهر دالاس [تگزاس] شرکت کرده بود. ترس، جهان را هم گرفته بود. وقتی پرستاری در اسپانیا از طریق یک کشیش به ابولا مبتلا شد، مقامات اسپانیایی، محض احتیاط، سگ او را کشتند؛ و در همین اثناء هم هشتگ #VamosAMorirTodos («همه‌مون قراره بمیریم») در توئیتر دست‌به‌دست می‌چرخید. میهمانان هتلی در مقدونیه هم، پس از ابتلای یک میهمان انگلیسی [به ابولا] و مرگ او، چندین روز در اتاق‌هایشان حبس شدند. معلوم شد که این‌ها هیچ ربطی به ابولا ندارد.»

گیبز، مشکل این عکس‌العمل‌های غیرعقلانی را در این می‌داند که چنین اقداماتی، نیاز مبرم موجود به عکس‌العمل‌های عقلانی را تحت‌الشعاع خود قرار داده‌اند. او در ادامه می‌نویسد: «درست وقتی که جهان محتاج کمک‌های پزشکی داوطلبانه بیشتر بود، هزینه‌های خدمات‌رسانی سر به آسمان گذاشت. وقتی کاکی هیکاکس، یک پرستار، از گروه اعزامی کوچکی وابسته به MSF از سیرالئون برگشت، آن‌هم بدون هیچ‌گونه علائمی و با وجود تست منفی خون، و به دستور یک فرماندار بی‌کفایت در چادری در [شهر] نیوآرک قرنطینه شد، نکته‌ای را معترف شد. هیکاکس گفت "احمقانه است که این‌همه وقت را صرف چنین مباحثاتی راجع به نحوه نظارت بر افرادی می‌کنیم که از کشورهای بومی ابولا برگشته‌اند، حال‌آنکه تنها کاری که می‌توانیم برای حفاظت از جمعیت [مان] بکنیم، توقف شیوع بیماری در غرب آفریقاست"».

گیبز سرمقاله خود در خصوص دلیل انتخاب مبارزان ابولا به‌عنوان شخصیت سال ۲۰۱۴ نشریه تایم را چنین به پایان می‌برد: «ابولا یک جنگ است و یک هشدار. سیستم بهداشت جهانی به هیچ‌عنوان قدرت کافی برای حفظ امنیتمان از معرض تهدید این بیماری مسری را ندارد؛ و در اینجا «ما» یعنی همه، نه صرفاً آن‌هایی که در نقاط دوردست ساکن‌اند و این [بیماری در آن مناطق] فقط یک تهدید از خیل تهدیدهایی است که هرروزه جان عده‌ای را می‌گیرد. باقی جهانیان به این خاطر می‌توانند شب‌ها خواب آرامی داشته باشند که عده‌ای از زنان و مردان مایل‌اند بایستند و بجنگند. مبارزان ابولا، به خاطر فعالیت‌هایی خستگی‌ناپذیر از سر جرأت و شفقت، به خاطر مهلت دادن به جهان برای ارتقای تمهیدات تدافعی‌اش، به خاطر خطر کردن، به خاطر استقامت، و به خاطر ایثار و ازخودگذشتگی، شخصیت سال ۲۰۱۴ تایم هستند.»

دانشمندان، ستون پنجم پیکار علیه ابولا

دهم اکتبر ۱۹۷۶ بود که یک فلاسک آبی‌رنگ مهروموم‌شده به مؤسسه پزشکی مناطق حاره‌ای در شهر آنت‌ورپ بلژیک رسید. فلاسک، محتوی دو شیشه از خون یک راهبه مسیحی بود که از اثر ابتلا به علائم خونریزی‌آور، جان خود را از دست داده بود.» دست‌کش‌های لاستیکی‌مان را پوشیدیم و [فلاسک] را زیر جریان یکنواخت هوا باز کردیم؛ جریانی با فشار منفی که هوا [ی داخل فلاسک] را می‌مکد و به صورت‌ات نمی‌خورد»؛ این را پیتر پایوت، از اعضای تیم اکتشافی ویروس ابولا می‌گوید. «چیزی که دیدیم، یک شیشه [حاوی] نمونه بود که در آب‌یخ غوطه می‌خورد. آن‌یکی شیشه شکسته بود. قدری خون پخش شده بود، و لذا ویروس در فلاسک شناور بود؛ اما ما نمی‌دانستیم».

پایوت به اتفاق اعضای تیم تحقیقاتی عاقبت موفق شدند نمونه‌ای از ویروس را بازیابی کرده و آن را به بدن چندین موش نوزاد و یک خوکچه هندی تزریق کنند. نتایج حیرت‌انگیز بود. ویروس، سلول‌های بدن قربانی را دسته‌دسته می‌کشت و حفره‌های رقت‌انگیزی به جا می‌گذاشت.

مشاهدات تیم از طریق میکروسکوپ الکترونی هم کمکی به معرفی این ویروس مهلک نکرد. «تصاویری از یک ساختار کرم‌مانند دیدیم، که راستش هرگز ندیده بودیم. [آن روزها] هنوز گوگلی در کار نبود؛ لذا مجبور شدیم برویم کتابخانه، و با مراجعه به اطلسی از ویروس‌ها مطمئن شویم که فقط یک ویروس شناخته‌شده با چنین ساختاری وجود دارد. اکثر ویروس‌ها یا دایره‌ای‌شکل‌اند یا مربعی. این‌یکی مثل یک‌جور کرم بود. تنها [ویروسی] که به آن شباهت داشت، ویروس ماربورگ بود.» ۲۴ ساعت بعد، بسته ارسالی از آفریقا به آزمایشگاه نظامی پیشرفته پروتون‌داون در بریتانیا ارسال شد. اما شوق تحقیق بیشتر در این‌باره، پای پایوت را شخصاً به آفریقا کشاند.

در آن مقطع، این بیماری ناشناخته در بخش‌هایی از کشوری که در آن زمان زئیر نامیده شد شیوع پیدا کرده بود؛ و پایوت اولین بار در بیمارستانی در شهر کینشاسا (پایتخت فعلی جمهوری دموکراتیک کنگو) بود که پیش از اعزام به منطقه درگیر بیماری، به یک مورد انسانی ابتلا به آن ویروس ناشناخته برخورد. «پرستاری بود که داشت آماده می‌شد برود آمریکا. یک بورس ادامه‌تحصیل در آمریکا برنده شده بود. همان نگاهی را در چشمانش داشت که بعدها وقتی به منطقه‌ی شیوع [بیماری] هم رفتم آن را زیاد دیدم. این افراد می‌دانند که قرار است بمیرند. این را بعداً در [کشور] کنگو و کینشاسا هم که به کار بر ایدز مشغول شدم، دیدم.»

پروفسور پیتر پایوت، از اعضای تیم اکتشافی ویروس ابولا / عکس از گراهام ترنر، گاردین.

بعد از بازگشت پایوت از بازدید منطقه درگیر بیماری در شهر یامبوکو، جلسه‌ای برای نام‌گذاری این ویروس در کینشاسا تشکیل شد. کارل جانسون از همکاران پیتر پایوت مخالف نام‌گذاری ویروس بر اساس محل شیوع بیماری بود: «اگه اسم همون جایی رو روش بگذاریم که شیوع [بیماری] اولین بار توی اونجا اتفاق افتاده، راستش منطقه رو [برای همیشه] بدنام کردیم. مثلاً تصورش رو بکن که خودت رو معرفی می‌کنی و می‌گی "سلام! من اهل لاسا هستم". این‌جور معرفی کردن، امنیت نداره». لذا حضار جلسه تصمیم گرفتند اسم نزدیک‌ترین رودخانه به شهر یامبوکو، آنچنان که در نقشه اتاقشان دیده می‌شد، را بر این بیماری بگذراند: ابولا. هرچند که آن نقشه دقت کافی را نداشت و ابولا واقعاً نام نزدیک‌ترین رودخانه به یامبوکو نبود، اما بیماری مزبور عاقبت به همین نام معروف شد.

بیماری «لاسا» که کارل جانسون، همکار پایوت، از آن نام برده بود هم بی‌شباهت به ابولا نیست؛ هرچند که بیماران بیشتری را نسبت به ابولا مبتلا کرده است. اما علائم هر دو بیماری، مشابه است: تب، اسهال و استفراغ، و در برخی موارد نیز خون‌ریزی. از این گذشته، تنها ۱۶ درصد از مراجعین مبتلا به لاسا به بیمارستان‌های کشور سیرالئون زنده مانده‌اند. لذا از حیث آمار مرگ‌ومیر هم لاسا و ابولا نسبتاً مشابه‌اند. اما ویروس لاسا، برخلاف ویروس ابولا، مستقیماً می‌رود به سراغ مغز قربانیان، و لذا علاوه بر علائم یادشده، صدمات عصب‌شناختی‌ای از قبیل عدم قابلیت تکلم، سرگیجه، یا روان‌پریشی نیز در موارد ابتلا به این بیماری گزارش شده است.

«همه با چنان دقتی ابولا را زیر نظر دارند که در بسیاری مناطق اصلاً تست لاسا یا بسیاری از دیگر بیماری‌های مسری، [روی بیمارانی با چنین علائمی] صورت نمی‌پذیرد». این را پردیس ثابتی می‌گوید؛ مدیر گروه بخش ابولا و لاسا در مؤسسه تحقیقات بیوپزشکی و ژنتیکی براود (Broad)، وابسته به دانشگاه‌های هاروارد و MIT.

ثابتی، متولد ۱۹۷۵ (۱۳۵۴) تهران، دانش‌آموخته زیست‌شناسی و ژنتیک تطوری در دانشگاه‌های MIT، آکسفورد، و هاروارد، و هم‌اینک نیز دانشیار دانشکده زیست‌شناسی ارگانیسمی و تطوری دانشگاه هاروارد است. تیم ثابتی در مؤسسه براود، اولین تیم متخصصینی بود که موفق شدند ژنوم نوعی از ویروس ابولا را که در اپیدمی اخیر شایع شد، ترتیب‌گذاری کنند و لذا جهش‌های آن را از نزدیک زیرنظر بگیرند.

اما سابقه تحقیقات این تیم، به مدت‌ها پیش از بروز اپیدمی اخیر برمی‌گردد، و شگفت آن‌که از همان زمان نیز احتمال بروز چنین فاجعه‌ای را می‌دادند. «یکی از دلایل بسیاری که بر آن مبنا فکر می‌کردیم این‌طور باشد این بود که ما غالباً می‌دیدیم که توزیع [جغرافیایی] بیماران مبتلا به ابولا، پیرامون نواحی‌ای بود که جمعیت کثیری از شامپانزه‌ها هم در آن مناطق زندگی می‌کنند. یکی از تنها مناطقی که علی‌رغم میزبانی از شامپانزه‌ها، موردی از ابتلا به ابولا در آن وجود نداشت، غرب آفریقا بود». این را ثابتی به تایم می‌گوید، و می‌افزاید: «ما این‌طور احتمال دادیم که [در این مناطق]، طی چندین و چند سال، ویروس به‌طور نهفته در جوامع انسانی منتشر می‌شده، و [علائم ناشی از ابتلای به آن] اشتباهاً به بیماری‌های مشابه دیگری نظیر مالاریا یا حصبه نسبت داده می‌شده».

لذا ریشه اپیدمی اخیر ابولا می‌بایستی به مناطقی نظیر گینه استوایی در غرب آفریقا برگردد؛ جایی‌که ویروس اولین بار از طریق حیوانات به انسان منتقل شد، و در پی سرایت راحت‌تر آن بین انسان‌ها، به‌سرعت تثبیت، و با زنجیره‌ای از جهش‌های متوالی، هیأت یک بیماری مستقل را به خود گرفت.

ترتیب‌گذاری ژنتیکی ویروس از آن‌جایی اهمیت دارد که، به گفته ثابتی، «روش‌های تشخیصی‌ای که حتی برای تأیید ابولا بودن ویروس انجام می‌شود هم فقط و فقط به این خاطر امکان‌پذیر است که ما ساختار ژنوم ویروس را می‌دانیم. فرآیند تشخیص، از بیماران شروع می‌شود؛ اما در چرخه دانش، شما محتاج ترتیب‌گذاری [ژنتیکی ویروس] هستید تا به شیوه‌های تشخیص برسید، و مدام هم محتاج‌ این کارید، چراکه ویروس‌ها به مرور زمان تغییر می‌کنند».

در حالی‌که تیم ثابتی در مؤسسه براود در ماساچوست مشغول ترتیب‌گذاری ژنوم ابولا هستند، تیم توماس گابزبرت در دانشگاه تگزاس هم به کارشان بر فرآوری واکسن ابولا مشغول‌اند. ماجرای تحقیقات گایزبرت اما به دهه ۱۹۹۰ برمی‌گردد؛ زمانی کن آلیبک، متخصص جنگ‌افزارهای میکروبی از اتحاد جماهیر شوروی سابق، به ایالات متحده پناهنده شد و به کنگره شهادت داد که شوروی در حال کار بر ویروس ابولا به‌منظور استفاده از آن به‌عنوان یک جنگ‌افزار میکروبی بوده است. گایزبرت در آن مقطع در انیستیتو تحقیقات پزشکی بیماری‌های مسری ارتش ایالات متحده (USAMRIID) در مریلند مشغول به فعالیت بود، و تحقیقاتش را مجدانه به پیش می‌برد. اما رفته‌رفته میزان علاقه نهادهای بالادستی، و همچنین بودجه محدود تخصیصی به این بخش، امکان استمرار چنین تحقیقاتی را به وی نداد. تا این‌که حوادث ۱۱ سپتامبر رخ داد و بودجه تخصیصی به این بخش، رو به افزایش گذاشت. «این [اتفاق] برای من خوش‌یمن بود، چون ابولا حوزه اصلی علائق‌ام بود»، این را گایزبرت به تایم می‌گوید.

تیم گایزبرت عاقبت در سال‌های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ به موفقیت‌های چشمگیری دست یافتند. در شرایطی که تا پیش از آن، واکسن تولیدیشان علی‌رغم حفظ جان جوندگانی نظیر موش‌ها و خوکچه‌های هندی از تهدید ابولا، در میمون‌های مبتلا جوابگو نبود، واکسن TKM-Ebola بالاخره روی میمون‌ها هم جواب داد. «هیچ احساسی بالاتر از این نیست که کارت را در حالی ادامه بدهی که می‌دانی [واکسن] بناست عمل کند؛ [آن‌وقت] حیوانات سالم داری – احساس فوق‌العاده‌ای‌ست».

از بین تمام واکسن‌های تولیدی برای ابولا، تنها دو نمونه – یعنی TKM-Ebola، و همچنین ZMapp که توسط تیم‌ گری کوبینگر در کانادا تولید شده – روی میمون‌ها جوابگوست. در اپیدمی اخیر ابولا، از هر پنج بیمار مبتلا، چهار نفر واکسن TKM-Ebola دریافت کردند. اما این پایان راه نیست: «نمی‌خواهیم بگوییم این دارو بوده که آن‌ها را زنده نگه داشته. هرچند که امید داریم [این داروها] به بیماران کمک کرده باشد، نمی‌توانیم این را با اطمینان بگوییم، چراکه این بیماران در معرض خیلی چیزهای دیگر هم بوده‌اند. متغیرهای گیج‌کننده بسیار زیادی وجود دارد، و با این حساب شما چطور می‌توانید بگویید که کدامشان چنین تفاوتی را سبب شده؟»

به همین‌واسطه هم تحقیقات تیم ثابتی در این زمینه از اهمیت کلیدی‌ای برخوردارند. ثابتی در این‌باره به تایم می‌گوید: «درمان‌هایی مثل آنتی‌بادی‌های تک‌تیره نظیر ZMapp، بر مبنای حمله به زنجیره‌های پروتئینی ویروس عمل می‌کنند. اگر ژنوم [ویروس] تغییر کند، پروتئین‌های آن هم تغییر می‌کنند و آنتی‌بادی‌ها دیگر عمل نمی‌کنند. همین برای واکسن‌ها هم مصداق پیدا می‌کند – اگر پروتئین‌ها عوض شوند، واکسن‌ها هم دیگر عمل نمی‌کنند. لذا ترتیب‌گذاری ژنتیکی، همان خشت اول است – چیزی که تعیین می‌کند عامل انتشار [بیماری] چیست، چطور می‌توانیم تشخیص‌اش بدهیم، چطور درمانش کنیم، و چطور مانع از شیوع بیشتر آن بشویم».

بخش اعظم داده‌های ژنتیکی موجود از اپیدمی اخیر ابولا، مربوط به مجموعاً ۹۹ نمونه‌ای‌ست که تیم ثابتی از ۷۸ فرد مبتلا در سه هفته نخست اپیدمی در ماه مارس ۲۰۱۴ از کشور سیرالئون استحصال کردند.

دکتر پردیس ثابتی، دانشیار دپارتمان زیست‌شناسی ارگانیسمی و تطوری دانشگاه هاروارد / عکس از جان سانتر.

پزشکان و پرستاران، در خط مقدم پیکار

در مارس ۲۰۱۴ که اخبار شیوع افسارگسیخته ابولا منتشر شد، موساکا فلاح، اپیدمولوژیست ۴۴ ساله اهل لیبریا که به‌عنوان دانش‌آموخته هاروارد به کشورش آمده بود تا در چارچوب پروژه‌ای متعلق به «اداره توسعه بین‌المللی ایالات متحده» (USAID) به فعالیت بپردازد، خبر را متوجه شد. او شاید بیش از هر پزشکی در این‌باره احساس مسئولیت می‌کرد. «فکر و ذکرم ابولا بود. [بیماری] هنوز در گینه بود. رفت‌وآمد مردم را در مرز خوب می‌فهمیدم؛ بین گینه و لیبریا. و حتم داشتم که ابولا قرار است به لیبریا هم بیاید». فلاح این را به تایم می‌گوید و افسوس می‌خورد که چرا زودتر اقدامی صورت نداده بود: «شاید می‌توانستم هشدار بدهم، اما ندادم. حالاست که حسرتش را می‌خورم. حسرت این را می‌خورم که چرا در همان گینه متوقفش نکردیم... این مسأله برایم خیلی شخصی شد، چون یکی از خویشاوندان [نخستین کسی که در شیوع اخیر ابولا جان باخت] از [شهر] لوفاکانتری [سیرالئون] یک تاکسی گرفته بود برای مونروویا. و در یک کارخانه سوپ مرغ [در همان نزدیکی] خوابیده بود. من همان‌جا بزرگ شده‌ام. مادرم آنجاست، همه خویشاوندان‌ام آنجا هستند».

پیگیری‌های فلاح عاقبت نتیجه داد و تست ابولای راننده تاکسی پس از ۲۱ روز قرنطینه، منفی از آب درآمد. همین موضوع، فلاح را واداشت تا شخصاً اقدام به جذب نیرو و تعلیم مردم منطقه کند. اوضاع تا ماه آوریل به‌خوبی پیش رفت و حتی در انتهای آن ماه هیچ موردی از ابتلا به ابولا در منطقه دیده نشد. «اما دلشوره داشتم. با توجه به وضعیت بی‌دروپیکر مرزها و ماهیت ابولا، دلشوره داشتم. یادم می‌آید به دوستی ایمیل زدم و نوشتم "چیزی نمونده باز هم برگرده"؛ و داشتم به موارد فزاینده [ابتدا به بیماری] در سیرالئون فکر می‌کردم».

پیش‌بینی فلاح درست از آب درآمد. در روز ۲۷ ژوئن، از وزارت بهداشت لیبریا به وی گزارش دادند که موردی از ابتلا به ابولا در محله نیو کرو-تاون (New Kru Town)، از محلات پرجنب‌وجوش مونروویا، گزارش شده است. تراکم جمعیت و انکار مردم، رفته‌رفته به این بیماری، مجالی برای جولان داد. فلاح به خاطر دارد که در مراجعات خانه‌به‌خانه‌اش به منطقه، از قول زن صاحب‌خانه‌ای شنیده بود: «هرکی گفته توی این خونه ابولا هست، با من طرفه».

ولی فاجعه اصلی، در جایی غیرمنتظره ظاهر شده بود: بیمارستان ردمپشن. این بیمارستان، پذیرای همان بیمار سیرالئونی بود. بیمار، با اکثر پرستاران و پزشکان معالج برخورد کرده بود. در واقع در فهرستی که فلاح از حاملین احتمالی ویروس تهیه کرد، نام ۴۵ نفر از پرسنل بیمارستان دیده می‌شد. چیزی نگذشت که خواهر و راننده حامل آن بیمار، جان باختند. پیش از اعزام نخستین آمبولانس، ابولا عملاً جان شش قربانی را در مونروویا گرفته بود. «چیزی که ما از آن خبر داشتیم، صرفاً نوک یک کوه یخ بود... [فهمیدیم] حمام عمومی‌ای در آنجا وجود دارد که تمام منازل از آن استفاده می‌کنند. کله‌مان سوت کشید... نگران این بودیم که [بیماری] هرچه‌زودتر در [محله] وست‌پوینت هم شایع بشود»؛ که حدس دور از انتظاری نبود.

مسئولیت فلاح، پیگیری شیوه‌های احتمالی شیوع بیماری، و پیش‌گیری از بروز قریب‌الوقوع یک فاجعه بود. اما رفته‌رفته مشخص شد که شرایط عملاً از کنترل آن‌ها خارج است. هرچند که تیم فلاح هفت روز هفته را ده‌ساعته کار می‌کردند، آمار تلفن‌ها گیج‌کننده بود. «روزانه از ۵۰ تا ۲۰۰ تلفن داشتیم؛ از ۵ صبح تا نیمه‌شب. دست‌ام به خاموش کردن تلفن نمی‌رفت. در تمام طول این مدت، فکر کنم یک یا دو بار [تلفن را] خاموش کردم؛ آن‌هم وقتی که دوستی به من گفت: «برو استراحت کن. شدی مثل یک جسد. نمی‌خوایم مدام ما رو به یاد مرگ بندازی». «و من دو روز تمام را خوابیدم».

دکتر موساکا فلاح، اپیدمولوژیست و ایمونولوژیست لیبریایی، در جلسه توجیهی تهدید ابولا در حضور جمعی از شهروندان مونروویا / عکس از دنیل برهلاک، نیویورک‌تایمز.

تا پیش از ورود بیمار سیرالئونی به بیمارستان ردمپشن، عملاً شایعاتی راجع به خطر ابولا در سطح مونروویا درگرفته بود. آیریس مارتور، پرستاری ۳۲ ساله از مدرسه More Than Me مونروویا، به خاطر دارد که برای اولین بار در اتوبوس بوده که از طریق همین شایعات، نام ابولا به گوش‌اش خورد. «اول‌اش دو نفر می‌گویند که دولت راجع به این بیماری‌ای که صحبت‌اش شده، حقیقت را می‌گوید. اما ۱۹۸ نفر می‌گویند دولت دروغ می‌گوید. وقتی صحبت درگرفت، کنار چندنفر نشسته بودم. تصمیم گرفتم بپرسم حالا چی هست این بیماری‌ای که دولت می‌گه داره شایع می‌شه؟ او به من توضیح داد. کنجکاوی‌ام گل کرد و پیگیر بحث شدم. گفتم: من که فکر می‌کنم اگه جامعه جهانی روی این بیماری سرمایه‌گذاری کرده، مایل‌ام [حرف دولت] رو باور کنم. اما اکثریت مردم لیبریا باور نکردند.»

این را می‌شد از ترس و دستپاچگی ساکنین مونروویا در پی شروع دومینوی تلفات ابولا از بیمارستان ردمپشن متوجه شد. کتی مایلر، مؤسس و مدیر مدرسه More Than Me، شرایط بیمارستان ردمپشن را خوب به خاطر دارد: «آنجا مرده‌ها درست کنار بچه‌هایی خوابیده بودند که هنوز زنده بودند. مدفوع و خون و استفراغ با مواد شوینده مخلوط بود؛ وقتی راه می‌رفتی، مثل این بود که در باتلاق قدم برمی‌داری». مسئولین مونروویا، بلافاصله مراکز بهداشت و کلینیک‌های شهر را از ترس شیوع ابولا تعطیل کردند. حتی بیمارستان‌های خصوصی هم در مقاطع نخست شیوع بیماری تعطیل شد.» این شد که تمام بیمارستان‌ها بسته بود و تنها جاهایی که باز بودند، ETUها [«واحدهای درمان ابولا»] بود». مورتار این را به تایم می‌گوید، و اضافه می‌کند: «آن‌وقت بود که فهمیدیم مردم از بیماری‌های دیگری هم در حال مردن‌اند». از طرفی هجوم بیماران به ETUها مشکلات جدیدی آفریده بود.

دکتر جری براون، مدیر و جراح اعزامی به بیمارستان ELWA در مونروویا به خاطر دارد که: «بعدازظهر ۱۲ ژوئن بود و بعد از یک عمل جراحی. تازه از اتاق عمل بیرون آمده بودم که دیدم چند missed call [از طرف معاون وزارت بهداشت لیبریا] روی گوشی‌ام افتاده. تصمیم گرفتم به او زنگ بزنم». معاون وزیر، ماجرای بیمارستان ردمپشن را برای براون توضیح می‌دهد. افزایش چشمگیر آمار مراجعین، مسئولین بیمارستان ELWA را وادار می‌کند تا کلیسای کوچک جنب بیمارستان را به یک ETU تغییر کاربری بدهند، در واقع نخستین ETU در مونروویا. «کلیه بیمارانی که علائم [ابولا] را داشتند، سرازیر اینجا، در کلیسا شدند. سه، چهار، یا پنج روز بعد هم می‌مردند». کلیسا دیگر جوابگوی مراجعین نبود. در اواسط ماه ژوئیه بود که دولت، یک ETU دیگر را در بیمارستان JFK مونروویا تأسیس کرد؛ و چیزی نگذشت که مدیریت بیمارستان ELWA تصمیم گرفت آشپرخانه تازه تأسیس و واحد درمان نیمه‌سازش را هم به یک ETU بدل کند. سومین ETU مونروویا در کمتر از یک ماه.

در اواسط ژوئیه بود که مادر و دختری به بیمارستان ELWA مراجعه کردند. مادر، علائم ابولا را نشان می‌داد، اما دخترش نمی‌گذاشت او را به ETU منتقل کنند. در همین اثناء، دکتر کنت برنتلی کوشید دختر را متقاعد کند که شرایط مادرش وخیم است. «برای اینکه با او حرف بزنم، ماسک و دستکش‌ها و پیش‌بندم را باز کردم. احتمالاً دستش را گرفتم، یا دستم را طبق معمول انداختم دور گردنش». هرچند که دختر متقاعد شد، اما صبح روز بعد، مادرش درگذشت. آزمایشات حاکی از این بود که او از اثر ابتلا به ابولا جان سپرده است. کمتر از یک هفته بعد، دکتر برنتلی به تب خفیفی دچار شد. «سریع تست مالاریا دادم؛ جواب منفی بود – علامت خوبی نبود». رفته‌رفته تب شدیدتر شد و پزشکان به تب دانگ امید بستند. اما علائم، رفته‌رفته حکایت از چیز دیگری می‌کرد. «روز چهارم بود که سرپرست تیم، آمد پشت پنجره اتاقم و گفت: کنت، رفیق، ما نتایج [آزمایش] رو گرفتیم. جواب ابولا، مثبته! نمی‌دانستم به چه‌چیز فکر کنم. فقط پرسیدم: خب، برنامه چی‌ایه؟»

در همین بین، نتایج تست همکار برنتلی، نانسی رایت‌پل هم مثبت از آب درآمده بود. برنتلی به تایم می‌گوید: «در آن مقطع، چیزهایی راجع به داروی آزمایشی ZMapp شنیده بودم. روی میمون‌ها جواب داده بود، اما روی انسان امتحان نشده بود. قبول کردم که روی من امتحان بشود، اما تصمیم گرفتم اول روی نانسی رایت‌پل، همکارم که حال‌اش وخیم‌تر بود، امتحان بشود. نمی‌خواستم قهرمان‌بازی دربیاورم؛ بلکه به‌عنوان یک پزشک، یک تصمیم عقلانی گرفتم».

به محض بهبود نسبی وضعیت برنتلی، زمینه اعزام او به ایالات متحده، به بیمارستان دانشگاه اموری آتلانتا، فراهم شد. اما تا ۲۷ ژوئیه، پزشک دیگری از بیمارستان JFK مونروویا هم به ابولا مبتلا شده بود؛ دکتر فیلیپ ایرلند. «در جریان یک جلسه بود که آن سردرد کشنده را گرفتم. چشم‌ام برق می‌زد. در کل عمرم هیچ‌وقت چنین سردردی نگرفته بودم»؛ این را ایرلند به تایم می‌گوید. اما ایرلند که خود بومی لیبریا بود، برخلاف برنتلی، از همان اول متوجه مسأله شد. «نمی‌توانست مالاریا باشد، چون من هزار بار مالاریا گرفته‌ام... این یک چیز کاملاً متفاوت بود».

ایرلند در شب اول اقامت‌اش در ETU، دچار ۴۶ بار اسهال، و ۲۶ بار استفراغ شد. «توی دریایی از کثافت بودم. فردای همان روز، یک پزشک‌یار آمد – هیچ‌وقت فراموش‌اش نمی‌کنم. عشقی که نثارم کرد، همین‌که مرا شستشو داد، آن‌قدر بود که هیچ‌وقت در زندگی‌ام فراموش‌ام نمی‌کنم. مرا کامل شست. لباس‌ام را عوض کرد، و مرا روی تخت پاکیزه خواباند». پروسه درمان ایرلند، ۱۷ روز به طول انجامید. او لحظه خروج از بیمارستان را خوب به خاطر دارد.«پرسنل JFK آنجا بودند؛ خانواده‌ام، برادر بزرگ‌ام، همسرم. خیلی از پزشکانی که آنجا [مشغول] بودند. اهالی مطبوعات. احساس نلسون ماندلا را داشتم. همیشه از همین توصیف استفاده می‌کنم.»

اما ورود برنتلی در همان روزها به کشورش ایالات متحده، به نحو دیگری رقم خورد.«بلافاصله بعد از اینکه به [بیمارستان] اموری رسیدم، آمبر [همسرم] با تلفنی از خارج اتاقم با من صحبت کرد. واقعاً یادم نمی‌آید چه گفتیم؛ داشتم هذیان می‌گفتم، اما او به من گفت: «دیدیمت که داشتی از آمبولانس پیاده می‌شدی». گفتم: «داشتی من رو می‌دیدی؟»، و او گفت: «اوه کنت، همه دنیا داشتن تو رو می‌دیدن»  تصاویر ورود برنتلی، به‌زودی در تمام رسانه‌های جهان منعکس شد؛ و شهروندان آمریکایی بسیاری شاهد پوشش زنده این رخداد بودند. از جمله نینا فام، پرستار ۲۶ ساله بیمارستان THPH تگزاس. او در حالی پخش مستقیم ورود برنتلی و رایت‌پل را از تلویزیون تماشا می‌کرد که برای اولین بار نام ابولا به گوش‌اش می‌خورد. «وقتی در دالاس این را شنیدم، دو ساعتی مانده بود به این‌که آقای دونکان، مریض من بشود». چند روز بعد، دونکان نخستین بیماری در ایالات متحده بود که ابتلای وی به ابولا در این کشور به تأیید می‌رسید.

اما طی همین چند روز، شرایط عملاً تغییر کرده بود. ورود برنتلی و رایت‌پل در کسوت دو پزشک داوطلب مبتلا به ابولا از غرب آفریقا به ایالات متحده، برای افکار عمومی رخدادی غیرمترقبه بود. «ناگهان، ابولا دیگر واقعیت دوردستی برای جهان غرب نبود. چند روز بعد، WHO شرایط را فوق‌العاده اعلام کرد»؛ این را دکتر یوان لئو، دبیرکل MSF (سازمان پزشکان بدون مرز) به تایم می‌گوید. «خوب به خاطر دارم که WHO می‌گفت شیوع [ابولا] تحت کنترل است، و چه وقتی صرف کردیم تا متقاعدشان کنیم که این‌طور نیست. وقتی WHO حرفی بزند، دیگر کسی نمی‌تواند انکارش کند... اما واقعیت تلخ اینجاست که باید به آن چهره‌های سرد نگاه می‌کردی، در حالی‌که ۲۰۰۰ نفر در اوایل اوت [به ابولا] مبتلا بودند. این تعداد، از آمار تلفات فجایع دیگری نظیر [مناقشات] جنوب سودان، جمهوری آفریقای مرکزی، و غزه کمتر بود. لذا سخت می‌شد فوریت شرایط را رساند. مردم می‌پرسیدند «مشکل چی‌ایه؟»، جواب می‌دادم: «گروه‌های ما توی اون مناطق هم هستن؛ به اضافه‌ی سوریه، میانمار، و اوکراین. ما همه‌جا پخش‌ایم، اما داریم به اپیدمی ابولا هم واکنش نشون می‌دیم».

شرایط برنتلی در آمریکا رو به بهبود گذاشت. «موقعی که خدا را شکر می‌کنم که زندگی‌ام را نجات داد، تنها نیستم. اگر فیلم بهبودیافتگان لیبریایی را هم ببینید، خیلی از آن‌ها خدا را شکر می‌کنند که زندگیشان نجات‌یافته. من ترجیح دادم شغل‌ام را در حوزه بهداشت انتخاب کنم چون می‌خواستم مهارت ملموسی را به دست آورم تا به مردم خدمت کنم. لذا نقش من در کسوت یک پزشک، تلاشی در همین راستاست. احتمالاً روزی برسد که دیگر از حرف زدن راجع به تجربه‌ام خسته بشوم؛ اما من به این خاطر به لیبریا رفتم که مدت‌ها احساس می‌کردم وظیفه من این است که کار خودم را در کسوت یک مأمور پزشکی انجام بدهم. در ته قلبم هنوز فکر می‌کنم این ندا دارد صدایم می‌زند. نمی‌خواهم درگیر زندگی شوم و فراموش‌اش کنم».

ترخیص دکتر کنت برنتلی از بیمارستان دانشگاه اموری تگزاس / NBCDFW

در همین بین، شرایط میدانی در لیبریا رو به وخامت گذاشته بود. مارتور (پرستار لیبریایی) به اتفاق سایر همکارانش از مدرسه More Than Me مونروویا، سرکشی‌های خانه‌به‌خانه‌شان در محله وست‌پوینت را شروع کرده بودند تا از سلامت مردم منطقه اطمینان حاصل کنند. «پرستاری کردن در خانه خطرناک است، چون با محیط آشنا نیستی. تا در محیط بیمارستان هستی، نسبت به محیط دور و برت خاطرجمعی؛ چون محل کار توست. می‌دانی اینجا یک ETU است، و همه ابولا دارند؛ لذا می‌دانی چطور عمل کنی. اما رفتن به خانه‌ای که هنوز معلوم نیست بیمار در آن ابولا دارد یا نه، اوضاع را خطرناک می‌کند... تنها راه انتقال ابولا، تماس مستقیم با سیالات بدن فرد مبتلاست. پس چه فرد بیمار علائم ابولا را نشان بدهد، چه ندهد، به هر بیماری باید مشکوک بود. همه‌چیز روشن است. حتی نباید جایی بنشینی. باید حین صحبت با بیمار، دست‌کم یک متر با او فاصله بگیری».

مارتور، در ادامه، از احساس‌اش نسبت به کار خود می‌گوید: «به‌عنوان یک پرستار، وقتی فارغ‌التحصیل می‌شوی، قسم می‌خوری که مراقب جان [بیماران] باشی. اول‌اش می‌ترسیدم. باید این را اعتراف کنم. من نمی‌خواهم بمیرم. من خانواده دارم، بچه دارم. اما اگر کمک نکنم هم خیال‌ام راحت نیست... لذا تصمیم گرفتم که جرأت کنم و به آنجا بروم و به هم‌وطنان لیبریایی‌ام کمک کنم. چون قسم خورده‌ام. وقتی یک نفر از آمریکا می‌آید تا به مردم‌ام کمک کند، چرا من نکنم؟»

با این وجود، اپیدمی دامن وست‌پوینت را هم گرفت. «همیشه از این می‌ترسیدم که ابولا به وست‌پوینت برسد»؛ این را فلاح به تایم می‌گوید و در ادامه توضیح می‌دهد: «دوازدهم اوت بود... یکی به من تلفن کرد و گفت: «موساکا، بهتره بیای وست‌پوینت». فلاح به‌سرعت خود را به منطقه می‌رساند.«هیچکس حرف نمی‌زد، هیچکس نمی‌خواست توضیح بدهد چه اتفاقی افتاده. دو نفر از مقامات [وست‌پوینت] را خواستم، و آن‌ها برایم فاش کردند که طی دو هفته گذشته، خاکسپاری‌های یواشکی متعددی در منطقه انجام شده. [اجساد] را از طریق خلیج به یک جزیره می‌بردند و دفنشان می‌کردند. هیچ بازرسی‌ای در کار نبود. همان شب با نماینده کشورمان در WHO تماس گرفتم و گفتم: بدترین کابوس‌مون اتفاق افتاد. وست‌پوینت، ابولا داره».

اما یک هفته بعد، در روز ۱۹ اوت بود که فلاح آن را بدترین روز عمرش نامید. «یک روز بارانی بود. در روز قبل‌اش فقط شش جسد از وست‌پوینت برده بودیم. فکر می‌کردم به اینکه چقدر اخبار نادرست پخش شده. هنوز خیلی‌ها [قضیه را] انکار می‌کردند. و بعد، ناگهان [عده‌ای یاغی] به مرکز [ابولا] ی وست‌پوینت هجوم آوردند و تشک‌ها را با خودشان بردند... تشک‌ها را کجا می‌بردند؟ وحشت بزرگی همه‌جا را گرفته بود. دولت با کسانی طرف بود که با تشک‌هایی آلوده به اطراف می‌دویدند... لذا دولت تمام وست‌پوینت را قرنطینه کرد. بعد هم قرنطینه را برداشت. درسی که باید [از این رخداد] بیاموزیم این است که دولت باید قبل از هر اقدامی با جامعه مشورت کند»؛ تصمیمی که مارتور، هفته‌ها پیش، در پرسه‌های خانه‌به‌خانه‌اش شخصاً به آن رسیده بود.

مدیران و مددکاران، پشتیبانان جبهه پیکار

در دوم سپتامبر، شرایط غرب آفریقا عملاً از دست نهادهای متولی خارج بود. دکتر لئو، دبیرکل MSF، نطقی را در حضور نمایندگان کشورهای عضو سازمان ملل ایراد کرد. «کاملاً مأیوس بودیم؛ من و کارمندان‌ام تا نزدیکی‌های صبح مشغول تنظیم متن سخنرانی بودیم.... به [نمایندگان ملت‌ها] گفتم طی شش ماه گذشته، ما مغلوب اپیدمی بودیم، اما چنان‌چه مساعی و منابعمان را با هم شریک می‌شدیم، ظرف سه ماه آینده، شکست‌اش می‌دادیم. پیاممان شنیده شد، اما نتیجه‌اش نشد آن اقداماتی که ما توقع‌اش را داشتیم. کمک‌های سخاوتمندانه‌ای از ۱۳۰ کشور به دستمان رسید – این فوق‌العاده است؛ اما تا وقتی منجر به اقدامات مستقیمی در منطقه نشود، بی‌فایده است. وقتی به من می‌گویید [کمک‌هایتان] را ظرف هشت تا ده هفته دیگر می‌فرستید، نیروهای من عملاً به گریه می‌افتند.»

الا واتسون-استرایکر، مددکار ۳۴ ساله عضو MSF، از جمله همین نیروهاست. او وظیفه داشت اطلاعات ضروری مرتبط به بیماری را به اطلاع عموم مردم برساند و آن‌ها را برای مبارزه با ابولا آماده کند. در نیویورک بود که خبر اپیدمی را شنید.«بعدازظهر پنج‌شنبه بود که از MSF تلفنی داشتم مبنی بر این‌که تب ویروسی خون‌ریزی‌آوری در گینه شایع شده... شنبه، توی هواپیما بودم. داشتم در لندن هواپیمایم را عوض می‌کردم... که با انبوهی از تماس‌هایی مواجه شدم که می‌گفتند: «ابولاست؛ برگرد». دوباره فکر کردم.... برای لحظه‌ای از ذهن‌ام گذشت که دوباره سوار هواپیما شوم و برگردم نیویورک». اما فقط برای یک لحظه؛ کمااین‌که ساعاتی بعد، واتسون-استرایکر در گینه بود. «گینه قلب‌ام را شکست. من آمادگی این‌همه تلفات را نداشتم. آمادگی این را نداشتم که ببینم کل یک خانواده مرده‌اند. آمادگی این را نداشتم که ببینم کل یک روستا مرده‌اند».

کتی مایلر، مدیر مدرسه More Than Me لیبریا هم که تجربه قبلی حضور در منطقه را داشت، وضع بهتری نداشت. «گریه می‌کردم، و بعد شروع می‌کردم به خندیدن؛ فقط به این خاطر که یک‌جورهایی غیرقابل تحمل بود. مثل این بود که یک‌جورهایی شکسته‌ام». در چنین شرایطی بود که او به یک مورد غیرمنتظره برخورد.«روی پله‌های آمبولانس، یک دختربچه سه‌چهارساله با پیرهن صورتی نشسته بود. مثل قصه‌ها بود. نمی‌شد احساس کرد که واقعیت دارد. در این صحنه‌های دیوانه‌کننده از مرگ و مردن و اجساد و جیغ و شیون و سوگواری، این دخترکوچولوی دوست‌داشتنی را در لباس جشن صورتی‌رنگ‌اش می‌بینی که همین‌طور نشسته روی پله‌های آمبولانس، بی‌هیچ علائمی از ابولا. به من گفت اسم‌اش «پرلینا» ست. بعداً دفتر مشق‌اش را دیدم و فهمیدم که اسم واقعی‌اش «برلیندا» ست. اما در آن موقع، او دقیقاً مرواریدکوچولوی ما بود؛ و به اسم‌اش هم می‌خورد [peal در زبان انگلیسی به‌معنای مروارید است]». مایلر، ماجرای دختربچه را از راننده آمبولانس جویا می‌شود و می‌فهمد که خواهر برلیندا جان باخته؛ مادر او نیز دقایقی پیش در آمبولانس از دنیا رفته بود. «همه می‌ترسیدند؛ هیچ‌کس نمی‌خواست از او مراقبت کند. هیچ‌جا را هم نداشت که برود». مایلر مسأله را با مقامات بیمارستان ردمپشن در میان می‌گذارد، و به پیشنهاد او، مسئولین مدرسه موقتاً سرپرستی برلیندا را به عهده می‌گیرند. «ما با کلی فیلم‌های [والت] دیزنی و بستنی قرنطینه‌اش کردیم. لذا او اولین بچه‌ای بود که به اینجا آمد، و ما همه از جان و دل امید داشتیم و دعا می‌کردیم و به این بچه عشق می‌ورزیدیم تا نکند بیمار بشود. و او نشد.»

اما سرنوشت کودکان بازمانده از ایپدمی ابولا، غالباً به چنین شرایطی ختم نمی‌شد. اوایل ماه می‌بود که سیاه‌ترین روز اقامت واتسون-استرایکر در گینه رقم خورد. «سه بچه را در مرکز درمان داشتیم که کاملاً تنها بودند. یکی شش‌ساله، یکی هفت‌ساله، و یکی هم دوازده‌ساله. بچه دوازده‌ساله، صورت‌اش را سمت دیوار گرفته بود و حرف نمی‌زد؛ چیزی نمی‌خورد؛ و چیزی هم نمی‌نوشید. کاملاً تسلیم شده بود. نه اینکه بیمار باشد. فکر می‌کردیم واقعاً شانس خوبی [برای ادامه زندگی] دارد. هنوز هم فکر می‌کنم اگر می‌جنگید، احتمالاً از پس‌اش برمی‌آمد. اما او به قدری از فقدان کل خانواده‌اش مصیبت‌زده بود که تنها چیزی که به ما گفت همین بود که "فقط بذارید برم پیش مادرم".... سخت بود. از درمانده‌ترین موقعیت‌هایی که در آن بودم».

اما در لیبریا، مایلر عاقبت موفق شد ۲۱ کودک را جذب مرکز ویژه‌ای کند که هم‌اینک اسم‌اش شده بود HOPE ۲۱ (مخفف «نظارت خانگی و ارزیابی سلامت اطفال، به مدت ۲۱ روز»)؛ مرکزی برای قرنطینه کودکان بازمانده به‌مدت ۲۱ روز، به صرف غذاهای دوست‌داشتنی و تماشای کارتون‌های جذاب. «وقتی [بچه‌ها] در روز بیست و یکم فارغ می‌شدند، فهرستی از آرزوهایشان می‌نوشتند. اساساً هرچه در فهرست آروزهایشان می‌نوشتند را ما می‌توانستیم تهیه کنیم. همه دوچرخه می‌خواستند. همه می‌گفتند که می‌خواهند خنده کنند». این مراسم، تنها مختص خردسالان نبود؛ هرکسی که از ابولا جان به در می‌برد، با جشن و پایکوبی پزشکان و پرسنل بیمارستان به خانه بدرقه می‌شد. با این‌حال، مایلر نیز دختربچه‌ای را در جریان یکی از همین جشن‌ها به خاطر دارد که «سرش پایین بود؛ ناگهان فریاد زد، و شکست. پرسیدم «این بچه چشه؟ از ابولا که جون به در برده. چرا خوشحال نیست؟» و سایر جان‌به‌دربردگان برایم توضیح دادند. او از کما بیرون آمده بود و کل خانواده‌اش مرده بودند. هیچ‌کس نبود که بیاید دنبالش. اسم‌اش استر (Esther) بود».

کتی مایلر، مؤسس و مدیر مدرسه More Than Me در محله وست‌پوینت مونروویا، در میان جمعی از مددکاران بومی / عکس از تیم فرسیا، Par VICE News

استر تنها کودک خوش‌شانس و در عین حال بدشانس این اپیدمی نبود. فودای گالا، سرپرست ایستگاه آمبولانس بخش ۱۳ مونروویا، مورد یک خانواده هشت‌نفره را خوب به خاطر دارد؛ شاید از آن‌جاکه این مورد، به سرنوشت خودش نیز ارتباط پیدا می‌کند. اولین باری که گالا به این خانه مراجعه کرد، مادر خانواده، یک پسر، و یک دختر را به بیمارستان انتقال داد؛ که هر سه‌شان بعد از یک هفته جان باختند. سپس نوبت به مادربزرگ، پدر، و دو فرزند خانواده رسید. فقط یک کودک از این خانواده مانده بود که علائم ابولا نداشت. گالا به همسایگان سپرد که در صورت بروز هر علامتی وی را مطلع کنند. هر هفت عضو خانواده جان سپردند.«بعدازظهر [همان روز] بود که به من تلفن شد... سریع خودم را به آنجا رساندم. وقتی رسیدم، او روی حوضچه‌ای از استفراغ دراز کشیده بود. کاملاً درمانده بود... نمی‌توانست تکان بخورد. لذا سریع لباس‌های حفاظتی‌ام را پوشیدم و رفتم داخل؛ چون نمی‌خواستم این دفعه او هم جان خودش را از دست بدهد. به‌سرعت دویدم و بلندش کردم. چهره‌اش مقابل‌ام بود. داشتم می‌بردمش به سمت آمبولانس که درست توی صورت‌ام استفراغ کرد. اما متوجه نشدم اتفاقی افتاده باشد؛ این‌که... چیزی به داخل لباس نفوذ کرده باشد و من هم مبتلا شده باشم. فقط می‌خواستم جان‌اش [را نجات بدهم].»

دو روز بعد، علائم ابولا در گالا ظاهر شد. با همان آمبولانس او را به بیمارستان منتقل کردند. «همه مراقب‌ام بودند – پرستاران، پزشکان – چون حالا یادم می‌آید که همیشه با آن‌ها در ارتباط بودم؛ مبتلایان به ابولا را برایشان می‌آوردم، و آن‌ها خیلی [با من] صمیمی بودند». گالا و پسربچه، هر دو در یک واحد بودند، و هر دو هم عاقبت از ابولا جان به در بردند. «دو هفته آنجا بودم. در آنجا انگار او بچه من بود. مدام دور و برم بود. چقدر خوشحال بودم که می‌دیدمش. خیلی خوشحال. شاید او بود که به من قدرت زنده ماندن داد، چون [با نجات دادن او] هیچ‌یک از تلاش‌هایم به هدر نرفت». با وجود این تجربه‌ها، گالا باز هم قصد دارد راننده آمبولانس باشد. «می‌خواهم بروم به هر پشت و پسله‌ای در این پایتخت، هرکسی به ابولا مبتلا شده را بردارم و [به واحد درمان] منتقل‌اش کنم؛ به آن‌ها امید بدهم، و تشویقشان کنم.»

غرامت‌های و غنیمت‌های جنگ با ابولا

برنتلی و وایت‌پل به محض ورود به خاک ایالات متحده، به واحد بیماری‌های خطرناک مسری در بیمارستان دانشگاه اموری آتلانتا منتقل شدند. این بیمارستان در شرایطی موفق به پیش‌گیری از شیوع ویروس ابولا به پرسنل خود شد که در همان روزها بیمارستان THPH شهر دالاس تگزاس در این زمینه ناکام ماند و دو پرستار آن، از طریق اریک دونکان به ابولا مبتلا شدند. با این وجود، تام فریدن (سرپرست CDC) اذعان می‌کند که هر دوی این پرستاران طبق دستورالعمل‌های CDC عمل کرده بودند؛ دستورالعمل‌هایی که سابقاً تحت شرایط ویژه به تأیید WHO هم رسیده بود. اما تجربه ثابت کرد که این دستورالعمل‌ها گرچه در آفریقا جوابگو بوده‌اند، در ایالات متحده مانع از شیوع ابولا – دست‌کم در محیط بیمارستان – نشدند. با این‌همه، بیمارستان دانشگاه اموری چه تفاوتی داشت که از این آزمون سخت، سربلند بیرون آمد؟

بروس ریبنر، سرپرست واحد بیماری‌های خطرناک مسری در بیمارستان دانشگاه اموری است. او که تخصص‌اش را در زمینه شناخت بیماری‌های مسری اخذ کرده، در واقع از ۱۲ سال پیش خود را آماده چنین روزی کرده بود. «به‌عنوان یک اپیدمولوژیست، در هر بیمارستانی که بوده‌ام هشدار می‌دادم یک واحد مثل واحد ما [واحد بیماری‌های خطرناک مسری] تأسیس کنند. در اکثر جاها هیچکس توجهی نشان نمی‌داد، چون... انگار قرار نیست اینجا چنین اتفاق‌هایی [شبیه شیوع ابولا] بیافتد». با این وجود، او در اداره کردن واحدی که سرپرستی‌اش را در بیمارستان دانشگاه اموری به عهده داشت، مجدانه عمل می‌کرد. «باید این را به شما بگویم که احساس نوح را داشتم که داشت کشتی‌اش را می‌ساخت. این واحد، ۱۲ سال فعال بود... بخشی از وجودم به من می‌گفت که هی! خیلی مأیوس‌کننده‌ست که این‌همه سال اینجا رو باز گذاشتیم و این‌همه هزینه صرفش کردیم و واقعاً هم [بهش] احتیاجی پیدا نکردیم. حدس می‌زنم عاقبت معلوم شد که حق با من است». لذا او در خصوص مورد بیمارستان THPH می‌گوید: «متأسفانه واضح است؛ آن‌ها آن‌نوع برنامه‌ریزی‌ای که در واقع برای احتمال مراجعه هر لحظه یک بیمار احتیاج است را نداشتند. من وضعشان را درک می‌کنم. این واقعاً زنگ خطری بود مبنی بر اینکه تمام بیمارستان‌ها باید آماده باشند.»

اما نینا فام، یکی از دو پرستاری که از طریق دونکان در خاک ایالات متحده به ابولا مبتلا شد، هشدار چنین زنگ خطری را شامل توجه مضاعف جامعه جهانی به هم‌نوعان آفریقایی‌اش نیز می‌داند: «امیدوارم ما به‌عنوان یک آمریکایی بدانیم که این [بیماری] چه مسأله بزرگی در غرب آفریقاست؛ و فکر کنم این مهم است که به‌عنوان جامعه جهانی، به همدیگر کمک کنیم، نه این‌که مرزهایمان را ببندیم یا بگذاریم مردم خودشان از خودشان دفاع کنند». در واقع احساس همین مسئولیت بود که پای واتسون-استرایکر، مددکار MSF را شخصاً به آفریقا کشاند: «اگر اینجا در منطقه به کارم مشغول نمی‌بودم، [طبیعتاً] در آمریکا بودم، روزنامه‌ها را می‌خواندم و می‌گفتم «یکی باید کاری به کنه». برای من، بهتر این است که اینجا باشم تا این‌که در خانه‌ام احساس درماندگی کنم. در لیبریا مردم می‌گویند این ویروس را انسان ساخته. ویروس را انسان نساخته؛ اما مصیبتی که این ویروس ایجاد کرده، دست‌ساخت انسان است. چیزی است که ما به‌عنوان بشر اجازه داده‌ایم اتفاق بیافتد»؛ اتفاق تلخی که البته شرایط تحقق آن در غرب آفریقا به‌خوبی مهیا بود. به‌عنوان نمونه، کتی مایلر، مدرسه More Than Me را مدت‌ها پیش از بروز اپیدمی ابولا تنها به این منظور تأسیس کرده بود تا دختران جوان را از خیابان‌های وست‌پوینت و مونروویا به مدرسه بکشاند. «ما مشخصاً دخترانی را نشان کرده بودیم که به‌شدت در معرض سوءاستفاده جنسی بودند. فقر در لیبریا چنان شدید است که چندان عجیب نیست اگر دختران جوان صرفاً به‌منظور تأمین نیازهای اساسیشان، مثلاً یک لیوان آب شرب، به سکس کشانده شوند. اما با شروع اپیدمی،مأموریت ما از کمک به این دختران جوان برای رفتن به مدرسه و کسب اطمینان از این‌که بعد از فارغ‌التحصیلی‌شان با انتخاب‌هایی واقعی مواجه‌اند، تبدیل شد به زنده نگه‌داشتن این بچه‌ها.»

حتی پس از آغاز اپیدمی هم این مایلر و همکاران‌اش بودند که نیازهای اساسی منطقه را تأمین کردند. کارمندان وزارت بهداشت لیبریا در منطقه، ماه‌ها بود که حقوقی نگرفته بودند، و تیم مایلر این کسری حقوق را از جیب خود پرداختند. برای پرستاران خانگی‌ای شبیه مارتور، حدود ۳۰۰ جفت چکمه ویژه تهیه کردند، و حتی تأمین آمبولانس منطقه را هم عهده‌دار شدند. «می‌دانم که وقتی می‌گویید ابولا، فکر جهانیان می‌رود سمت اعداد [تلفات] و لباس‌فضایی‌ها و از این‌جور چیزها. ولی وقتی به من می‌گویید ابولا، فکرم می‌رود سمت استر و پرلینا».

توضیحات تصاویر:

۱- تصاویر جلد نشریه تایم، ویژه شخصیت سال ۲۰۱۴. وسط: فودای گالا، سرپرست ایستگاه آمبولانس بخش ۱۳ مونروویا، پایتخت لیبریا در لباس حفاظتی. بالا، سمت چپ: سالومه کاروا، پرستار داوطلب از سازمان پزشکان بدون مرز (MSF) در یکی از واحدهای درمان ابولا (ETU) در مونروویا. بالا، سمت راست: دکتر کنت برنتلی، پزشک داوطلب از بنیاد Samaritan’s Purse، و از جان‌به‌دربردگان ابولا. پایین، چپ: الا واتسون-استرایکر، مددکار داوطلب از MSF. پایین، راست: فودای گالا / تایم.

۲- پروفسور پیتر پایوت، از اعضای تیم اکتشافی ویروس ابولا / عکس از گراهام ترنر، گاردین.

۳- دکتر پردیس ثابتی، دانشیار دپارتمان زیست‌شناسی ارگانیسمی و تطوری دانشگاه هاروارد / عکس از جان سانتر.

۴- دکتر موساکا فلاح، اپیدمولوژیست و ایمونولوژیست لیبریایی، در جلسه توجیهی تهدید ابولا در حضور جمعی از شهروندان مونروویا / عکس از دنیل برهلاک، نیویورک‌تایمز.

۵- ترخیص دکتر کنت برنتلی از بیمارستان دانشگاه اموری تگزاس / NBCDFW.

۶- کتی مایلر، مؤسس و مدیر مدرسه More Than Me در محله وست‌پوینت مونروویا، در میان جمعی از مددکاران بومی / عکس از تیم فرسیا، Par VICE News.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • آ.ق.

    سپاس از زحمت‌تان برای این نوشته.