خاستگاه ریزگرد و گریزگاه آن
ناصر کرمی - ریزگرد سرنوشت محتوم جنوب است و بیش از آنکه به دنبال مهار آن باشیم باید خود را با آن منطبق کنیم.
خوزستان دارد دفن می شود. حتی خیلی از روزنامه های محافظه کار دولتی هم در توصیف ریزگرد کنونی جنوب عباراتی این چنین نوشتهاند.
آنچه که نشان می دهد این است که این ریزگرد چقدر مهیب تر از قبل بوده و تا چه حد طاقت مردم فرسوده و جان آنها را به لب رسانده است. چکار باید کرد؟
این نوشتار، کوتاه و فشرده، در بندهایی جدا می کوشد به این سوال دشوار پاسخ دهد.
خاستگاه ریزگردها
تعیین تکلیف با خاستگاه ریزگردها از جهتی مهم است به این خاطر که بخشی از سیاست تعدیل و انطباق را شکل می دهد. سه خاستگاه برای ریزگردها ذکر شده:
۱) بخشی از ریزگردها از مناطق خیلی دوردست می آید. مثل صحرای آفریقا و بیابان های محدوده شاخ آفریقا و صحرای عربستان. عکس های ناسا به وضوح این را نشان می دهند. اما درصد کمتری از ریزگردها متعلق به این حوزه هستند.
۲) بخشی از کشورهای همسایه می آیند، به ویژه عراق و سوریه. یک تحقیق اقلیمی به عراق سهم بیست و پنج درصدی داده و به سوریه سهم دوازده درصدی.
۳) بخشی منشا داخلی دارد. یعنی بیابان های جنوب ایران و تالاب ها و دشت های خشکیده این حوزه. یک تحقیق اما می گوید حداکثر می توان سهم پنج درصدی به منایع داخلی داد.در حالی که بسیاری از کارشناسان محیط زیست و منابع طبیعی در ایران نظری متفاوت داشته و عمده ترین خاستگاه ریزگردها را همین بخش می دانند. اما دلایلی که ذکر می کنند بیش از آنکه اقلیمی باشد اکولوژیکی است.
استاد محترمی که یک بار چند سال پیش نمونه غبار یک ریزگرد را مورد آزمایش قرار داده و متوجه منشاء تالابی آن شده است اکنون سالهاست که می گوید هر ریزگردی در هر زمان از هر سمت بیاید لزوما تالابی است و احتمالا از هورالعظیم آمده.
مقصر این همه آشفتگی نه ایشان بلکه این است که دولت تاکنون نخواسته دست کم این یک کاری را که می توانسته انجام بدهد: از کارشناسانی معتبر و ذیربط بخواهد درباره این پدیده "اقلیمی" گزارشی مستند و متقن تهیه کنند. وگرنه همین می شود که هر روز یک پرنده شناس یا متخصص فاضلاب یا کارشناس احتراق موتورهای دیزلی درباره خاستگاه ریزگردها نظری متناقض بدهند و اذهان عمومی و به تبع تصمیم سازان را در این باره آشفته تر کنند.
آیا میشود ریزگردها را مهار کرد؟
البته که برای مهار ریزگردی که از صحراهای آفریقا و عربستان می آید نمی شود کاری کرد. روی کاغذ اما مهار بخشی از ریزگردهایی که از عراق و سوریه می آید ممکن است. در این قالب که ایران با این دو کشور تفاهمنامه همکاری زیست محیطی برای احیای تالاب ها و تثبیت خاک در نواحی بیابانی منعقد کند.
اما اولا با کدام دولتها؟ با بشار اسد که احتمالا فقط در محدوده شهر دمشق می تواند تصمیم بگیرد؟ یا دولت عراق که در آستانه فروپاشی و تجزیه این کشور احتمالا حفظ محیط زیست اولویت هزارم آن هم نیست؟
از این گذشته هم اکنون عمده نواحی بیابانی این دو کشور در اختیار داعش و جریانات مشابه است. قطعا بخش کوچکتر مشکل این است که داعش را مجاب کنیم چند روزی سر نبرند و آدم آتش نزنند و دست در دست ما درخت بکارند.
مشکل بزرگتر این است که ما باید یک گونه گیاهی پیدا کنیم که اصلا احتیاج به آب نداشته باشد. چون خشکسالی در این دو کشور حتی از ایران هم شدیدتر است و اگر هم آبی در دسترس مانده باشد اولویت شان رفع تشنگی مردم خودشان است نه درختکاری برای مهار ریزگردهایی که ممکن است روانه ایران شوند.
و اما در باره مهار ریزگردهایی که منشاء داخلی دارند: همچنانکه ذکر شد تحقیقات اقلیمی، که در این باره قطعا معتبرتر از دیدگاههای اکولوژیکی است سهمی کمتر، حداکثر پنج درصد را به این بخش می دهد.
اما یک نکته را نباید از نظر دور داشت. خشکیدگی تالاب ها و دشت های داخلی اگر هم که منشاء اصلی ریزگردها نباشد، قطعا دلیل اصلی گردوغبار دائم محلی است.
مهار کامل خاک در این محدوده ها اگر هم نقش چندانی در کاهش اثر موج های عظیم ریزگرد نداشته باشد دست کم این که کمک می کند هوای منطقه در غیر از ایام ریزگرد صاف و سالم بوده و شاخص بهداشت محیطی ارتقاء یابد. و این البته گذشته از دیگر کارکردهای زیست محیطی احیا و تثبیت تالاب های داخلی است.
اما این کار چقدر شدنی است و تا کی می شود؟
با ریزگردهای داخلی چه باید کرد؟
از حدود پانزده سال پیش هجوم این موج های ریزگرد به جنوب و غرب ایران آغاز شد. متعاقب مشکلات بسیاری که مردم با آن مواجه شدند از حدود ده سال پیش تصمیم گرفته شد برای مهار گرد و غبار تالاب ها و دشت های مرتبط با این ماجرا در قالب طرح های تثبیت خاک مالچ پاشی شوند.
محدوده های شناسایی شده برای این پروژه مجموعا دویست هزار هکتار مساحت دارند. تاکنون ۲۵ هزار هکتار از این مساحت مالچ پاشی شده است. یعنی کمتر از پانزده درصد.
باید توجه داشت که به هر حال مالچ پاشی کاری هزینه بر است. با وجود همه فشارها و با نفت صد دلاری در ده سال پانزده درصد کار انجام شده. با نفت پنجاه دلاری الباقی طی چند سال مالچ پاشی می شود؟
فرض کنیم کار را چهار برابر سرعت بدهند و هشتاد و پنج درصد الباقی را هم تا ده سال دیگر مالچ پاشی کنند. مشکل این است که مالچ بعد از سه سال اثرش را از دست می دهد و تا به آخر کار برسد دو سوم از مساحت قبلی لخت و بی حفاظ دوباره در برابر هجوم بادهای غبارزا قرار گرفته است.
مالچ فقط در ترکیب با درختکاری تاثیر مطلوب دارد و البته برای درختکاری آبی در دسترس نیست. پس مسئله این نیست که سهم عرصه های داخلی در ایجاد ریزگرد پنج درصد است یا پنجاه درصد، مسئله این است که به فرض چند برابر شدن توش و توان برای مهار این عرصه ها نمی توان امیدوار بود در سال های پیش رو امکان تثبیت آنها وجود داشته باشد.
می گویند باید آب سدها را توی تالاب ها رها کنیم. شاید امسال یا سال بعد بشود این کار را کرد. که البته من بعید می دانم حتی امسال هم دولت چنین کاری بکند.
اما توجه کنیم که ایران وارد یک دوران طولانی خشکسالی شده و در سال های آینده آب پشت سدها شاید حتی تکافوی مصرف آب شرب شهروندان را هم نکند. به همین خاطر است که من معتقدم ریزگرد سرنوشت محتوم جنوب است و عجالتا بیشتر از آنکه به دنبال مهار آن باشیم باید خود را مهیای انطباق با آن بکنیم.
این حرف البته نافی ضرورت تلاش برای احیای تالاب ها و دشت های منطقه نیست. اما همچنانکه گفتم چنین تلاشی دست کم در کوتاه مدت چندان کمکی برای حل مشکل ریزگردها نمی کند. اقلیم شناسان با مقیاس های زمانی و مکانی بلندمدت سروکار دارند. وقتی می گویند کوتاه مدت، در خوشبینانه ترین فرض می شود تصور کرد ده یا بیست سال.
چگونه با ریزگردها سازگار شویم؟
اگر چند اسکیمو را رها کنند توی محدوده خط استوا به احتمال زیاد می میرند. چند پیگمه استوایی را هم اگر ببرنند و در آرکتیک (قطب شمال) رها کنند احتمالا چند روزی بیشتر به طول نمی انجامد که جان به جان آفرین تسلیم کنند. چون نه اسکیموها آمادگی انطباق با استوا را دارند و نه پیگمه ها آمادگی عادت به سرمای قطب.
در حالی که هم اکنون در استوا و در آرکتیک میلیونها انسان خوش و خرم دارند زندگی می کنند. اینان کسانی هستند که توانسته اند خود را با زندگی در چنین شرایط محیطی دشواری وفق دهند.
تحمل ریزگرد شاید هم دشوارتر از کنار آمدن با سوزبادهای قطب یا شرجی خفقان آور "جهنم سبز" حاره نباشد.
در یاکوتسک، شهری بیست هزار نفری در سیبری در نیمی از سال دمای هوا از منفی سی درجه بالاتر نمی آید و در بسیاری از روزها دمای هوا منفی پنجاه درجه است و گاه حتی تا منفی شصت درجه هم می رسد. اما تصاویری که از این شهر وجود دارد مردمان آن را شاد و سالم و امیدوار نشان می دهد. وقتی مردمی توانسته اند خود را با دمای منفی شصت درجه وفق دهند، حتما برای خوزستان هم راه هایی برای انطباق با ریزگرد و گرد و غبار دائم وجود دارد.
اگر فرض کنیم در ایران چشم اندازها بر مبنای یک مدیریت جامع محیطی سامان می یابند، این مدیریت در جنوب و غرب خوزستان باید با لحاظ مولفه ریزگرد از نو طراحی و برنامه ریزی شود. در حال حاضر شهرداری اهواز با همان دستورالعمل و مقرراتی دارد فضای کالبدی این شهر را تنسیق می کند که فی المثل شهرداری چالوس یا دیلمان. در حالی که اهواز باید دستورالعمل مدیریت شهری منطبق با ریزگرد داشته باشد.
بهبود دیگر مولفه های زیست محیطی و بهداشتی، مثل کیفیت آب شرب و سرانه فضای سبز باید در خوزستان تغییر کند. اهواز باید یک شهر کاملا الکترونیکی بشود. رفت و آمد کمتر و انجام حداکثر کارها در فضای بسته و با بهره گیری از اینترنت و شبکه ارتباطات الکترونیک.
کلا سیستم تهویه مطبوع باید در خوزستان تغییر کرده و کولرهای آبی مخرب و سیستم های اسپیلیت نامناسب و ناکارای کنونی باید جای خود را به سیستم های تازه و منطبق با شرایط گرد و غبار شدید بدهند. مردم باید برای بهره مندی از اینگونه سیستم های تهویه یارانه کافی دریافت کنند.
گرد و غبار افسردگی آور است و دولت باید برای ارتقای استاندارد شادی و امید در جنوب برنامه مشخص و موثر داشته باشد. و اینها فقط بخشی از کارهای هستند که برای انطباق جنوب با ریزگرد باید انجام داد.
وگرنه آن می شود که مردم خوزستان مثل اسکیموهایی بشوند که روی خط استوا به حال خود رها شده باشند. مدیران دولتی و برخی کارشناسان نه چندان مطلع با بحث در باره خاستگاه ریزگردها و غیره فضا را مشوش می کنند.
نیاز عاجل و کنونی خوزستان انطباق و آماده سازی مردم و محیط در برابر پدیده ریزگرد است. کاری دشوار و پر هزینه که مدیران ترجیح می دهند در شرایط کنونی از انجام آن طفره بروند.
نظرها
عماد
با سلام متاسفانه دوستی که مقاله فوق را نگاشته اطلاع دقیقی از وضعیت به وجود آمده وعلل آن در اهواز وخوزستان ندارد.. آنچه در اهواز جریان دارد وقوع یک مرگ تدریجی بر اثر سهل انگاری واهمال کاری دست اندرکاران حوزه ی اب ونیرو می باشد که بعد از دو دهه بی تدبیری می توان اثر آن را در وخامت وضعیت زیست محیطی مشاهده کرد . بنا بر تحقیقات سازمان هواشناسی کشور نود درصد ریزگردهای اخیر خوزستان منشا داخلی دارند.. فقط کافی است اقایان اشتباهاتشان را پذیرفته و کار را به خردمندان سپرده و زندگی و نفس کشیدن مردم فقیر و محروم حاشیه را فدای بازی های سیاسی خودشان ننمایند.
سروش سپهر
تا اونجا باور کردم که نگارنده از جمع کردن کولر آبی ها در اهواز گفت، به جرائت می تونم بگم در اهواز کولر آبی رو باید گشت تا پیدا کرد آنهم به زحمت شاید توی مدسه فنی حرفه ای! کدوم آدمی در شرجی 100 درصدی با کولر آبی خنک شده که اهوازی ها دومیش باشن!؟
جعفر بهکیش
من از اظهار نظر های آقای کرمی متاسف هستم. تا زمانی که دلایل چنین بحرانی مطالعه نشده است، چگونه می توان از ارائه راه حل صحبت کنیم. با عرض معذرت، باید بگویم که اظهار نظر آقای کرمی در مورد شهر الکترونیکی مایه تعجب و تاسف است. احتمالا ایشان به اهواز سفر نکرده اند و فقری که در این شهر ریشه دوانده و مزمن شده است و نشان از عدم سرمایه گذاری در این شهر است، بی خبرند. شهر الکترونیکی نیاز به زیر ساختها فنی و به ویژه فرهنگ مناسب دارد. به خاطر دارم، آقای بهمن بیگی نوشته بودند که به دلیل فعالیت پدرشان به تهران تبعید شده بودند، مادرشان تحمل زندگی در خانه را نداشت، مجبور شده بودند که برایش در حیاط چادر بزنند. من نمی دانم که دلایل این ریز گردها چیست و چه راه حلی بیش از همه عملی است، اما به تجربه به این نتیجه رسیده ام که بهترین تصمیم ها بدون مشارکت دادن مردم و بدون متقاعد کردن آنان بی اثر است.
خوزستاني
اقاي محترم شما اگر كمي شرايط حاظر رو مطالعه ميكردي همچين مقاله اي نمينوشتي وقتي غبار در مركز استان بيشتر از شهرهاي مرزي هست يعني منشا ان داخليه
صادق
در متن آقای کرمی، به اشتباه، به جای کولر گازی، کولر آبی نوشته شده است. من تعجب می کنم چه طور دوستان متن را می خوانند و این اشتباه تایپی را متوجه نمی شوند یا حداقل، یک جست و جوی ساده نمی کنند ببینند کرمی کیست. به جای آن، ترجیح می دهند انتقادهای عجیبی در مورد متن بنویسند؟ استاد کرمی خوزستانی هستند، به درستی هم خوزستان و ایران را در حوزه ی تخصص خود می شناسند. مسأله این است که اغلب ما به درستی مشکل را نمی شناسیم. من بیش از ده سال در اهواز زندگی کرده ام و به شدت پیگیر اخبار و گزارش های علمی و بررسی ها در مورد غبار و ریزگردها بوده ام. در سال های 90 تا 92، سفرهای متعددی بین اهواز، شیراز اصفهان و تهران داشته ام و به ویژه یک بار در سفری هوایی از تهران به اهواز، هر سه نوع غبار را به وضوح مشاهده کردم. ارتفاع غبارهای سفید که از افریقا می آیند، بیش از همه، غبارهای عراق و سوریه، کم تر و غبارهای محلی کمتر از هر دو مورد قبلی است و از تغییر رنگ هوا در زمان فرود هواپیما به خوبی این مسأله قابل رؤیت بود. همین مشاهده را من علاوه بر شانس، مدیون تسهیلاتی هستم که در فرودگاه اهواز نصب شد چون اغلب پروازها تا پیش از آن با کوچکترین غبار لغو می شد. می خواهم بگویم مشکل فقط در نبود سرمایه گذاری نیست. با جست و جوی ساده ای در اینترنت (به ویژه سرچ انگلیسی) می توانید در مورد این مسأله مطالعه کنید و ببینید چه میزان از غبارها به کدام نوع غبار مربوط است. سدسازی چه تأثیری داشته است (به ویژه سدهایی که ترکیه به رغم تمام هشدارهای بین المللی احداث نمود) و مهم تر از آن، تغییر اقلیم چه تأثیری داشته است و خواهد داشت و الی آخر. ... در مورد عدم سرمایه گذاری هم باید خدمت دوستان عرض کنم که میزان سرمایه در گردش این استان با کمتر استانی قابل مقایسه است. میزان اعتبارات این استان را بروید بررسی کنید. از اغلب استان های کشور به مراتب بالاتر است. مشکل این است که استان را نه فقط دیگران بلکه بومیان استان هم مانند کمپ کارگری می بینند. عمده ی افراد در استان و به ویژه در اهواز به فکر توسعه ی شهر خود نیستند. مطالبه ی حقوق در مردم بیشتر قومیتی و گروه گرایانه است. حالا می دانم که عده ای دوباره این متن را می خوانند و خون شان به جوش می آید و می خواهند به من جواب دهند. حال آن که من کاره ای نیستم. من فقط حس خود را از این شهر نوشتم. بدترین چیزی که مرا در این شهر آزار می داد، نه گرما بود و نه غبار. این بود که هیچ عزم جدی برای پیگیری مطالبات، برای ساختن شهر، برای نشان دادن توان بالای خوزستان و خوزستانی وجود نداشت. حیف و صد حیف! در استانی که همه چیز دارد، همه به دنبال این هستند که بروند. مسأله ی اصلی این است. چیزی که همه به راحتی از کنارش می گذرند. نمی گویم تمرکزگرایی نیست، اثرات جنگ نیست، هزار مسأله ی دیگر نیست. اما این دست کم گرفتن خود در عمل و افتخار کلامی تعارف آمیز در تعریف و تمجید زبانی از خود را در هیچ جا به اندازه ی خوزستان ندیدم. هم همی خواهند نشان دهند حق خوزستان را تهران و اصفهان خورده اند. همین. ... جدای این حرف ها کاش دکتر کرمی نیز مقاله را بلندتر و با توضیحات مفصل می نوشت که این بدفهمی ها کمتر پیش آید.
زهره
انطباق با شرایط موجود گفتنش راحته