معرفی کتاب
شالوده شکنی از گوشتخواری
چرا برخی خوراکها واکنشهایی احساسی برمیانگیزند و چرا واکنشهایی متفاوت به گوشت گاو و سگ داریم؟ شاید سرچشمه تفاوتگذاری میان حیوانات چیزی جز ادراک متفاوت ما از آنان نیست.
بزرگیِِ یک ملت و پیشرفت اخلاقی آن را میتوان بر اساس اوضاع حیواناتاش داوری کرد.
(ماهاتما گاندی)
تصور کنید در حالی که با اشتهای کامل خوراکی خوشمزه را میل میکنید به شما گفته شود آن خوراک گوشتِ سگ است! چه واکنشی خواهید داشت؟ به بیشترِ ما در این هنگام احساس انزجار دست خواهد داد جوری که بیدرنگ دست از خوردن خواهیم کشید. حتا اگر بعد به ما گفته شود که آن حرف فقط یک شوخی بوده است، باز میل پیشین به خوردن را نخواهیم داشت.
«مِلانی جوی» با طرحِ این آزمایش فکری کتابی را میآغازد که «گوشتخواری»[1] را به چالش میگیرد. هریک از بخشهای کتابِ «چرا سگ را دوست داریم، خوک را میخوریم، و گاو را میپوشیم: پیشگفتاری بر گوشتخواری»[2] سویهای از پدیدهی گوشتخواری را به بحث مینشیند. نویسنده قصد دارد نشان دهد که گوشتخواری نه پدیدهای طبیعی بلکه یک ایدهئولوژی است، یک ایدهئولوژیِ خشونتآمیز و ویرانگر.
کتاب هفت فرگرد را دربردارد؛ در فرگردِ یکم با عنوانِ «دوستداشتن یا خوردن»، نویسنده میپردازد به پرسشهایی همچون «چرا برخی خوراکها واکنشهایی احساسی برمیانگیزند؟» یا «چرا واکنشهایی یکسره متفاوت مثلاً به گوشت گاو و گوشت سگ داریم؟» یا «معیار تقسیمبندی جانوران به «خوردنی» و «نخوردنی» چیست؟».
نویسنده اذعان میکند که هیچ تفاوتِ فیزیکی یا فیزیولوژیکی را نمیتوان مبنای چنان نگاههای متفاوتی به حیوانات دانست. به دید او، سرچشمهی چنان تفاوتگذاریهایی چیزی جز «ادراکهای» متفاوتِ ما از حیوانات نیست؛ مثلاً بیشترِ ما ادراک متفاوتی از گوشت گاو و گوشت سگ داریم. تفاوت در ادراکها به دیدِ نویسنده طیِ فرایندهایی پیچیده از عاملهای بنیادیتری همچون فرهنگها و سنتّها سرچشمه میگیرد. ادراک ما نسبت به حیوانات طیِ فرایندهای دوْری میان باورها و کنشها شکل میگیرد: باورها کنشها را برمیانگیزند و کنشها نیز به نوبهی خود باورها را تقویت میکنند. چنین فرایندهایی ذائقهها و سلیقههای غذاییِ ما را شکل داده و به شکلگیری فرهنگ خوردوخوراک میانجامند.
در نقطهی مقابلِ گیاهخواری، گوشتخواری بیانگر این دیدگاه است که انسانها میتوانند از گوشت برخی حیوانات تغذیه کنند. نویسنده میکوشد نشان دهد که ترجیحهای ما در رابطه با استفاده از گوشت حیوانات هیچ پایه و اساس «عقلی» یا «علمی» ندارد. مثلاً این طور نیست که گوشت سگ برای سلامتیِ ما زیانآور باشد و گوشت گاو سودمند؛ یا اینطور نیست که ما ذاتاً از مزهی گوشت سگ بدمان بیاید و گوشت گاو را دوست بداریم. جالب است که، از میان هزاران گونهی جانوری، تنها شمارِ اندکی از آنها را برای خوراک استفاده میکنیم و تصورِ خوردن بقیه حالمان را به هم میزند. چنان ترجیحهایی به نظرِ نویسنده اکتسابی است و ما آموخته میشویم که جورِ خاصی عمل کنیم. ما با این الگوهای فکری به دنیا نمیآییم بلکه آنها برساختههای اجتماعی و فرهنگی اَند.
نویسنده به فراز و نشیبهای احساسیِ ما نسبت به حیوانات اشاره میکند و این پرسش بهجا را میپرسد که چرا نسبت به برخی حیوانات احساس ترحم و دلسوزی داریم درحالیکه نسبت به برخی دیگر بیتفاوتایم یا حتا حاضریم آنها را کشتار کرده و از گوشت آنها تغذیه کنیم. این برخورد دوگانه را نویسنده بهوسیلهی پدیدهی «کرختیِ روانی»[3] تبیین میکند: «کرختی روانی روندی روانشناختی است که بهوسیلهی آن ما خود را از جهتِ ذهنی و احساسی از تجربهی خود جدا میکنیم.». به دید نویسنده، ما انسانها بیاستثنا نسبت به همهی حیوانات دلسوز بوده و دوست نداریم اسبابِ رنجِ آنها را فراهم آوریم. اما آنچه بیتفاوتیِ احساسی و خشونت نسبت به برخی از حیوانات را برایمان ممکن میکند این است که ما میان خود و آنها فاصلهی احساسی ایجاد میکنیم و بدین خاطر است که میتوانیم با خیالِ آسوده از گوشت آنها تغذیه کنیم.
به نظرِ نویسنده، فاصلهافکنیهای احساسی به شکلهای گوناگون در همهی فرهنگها و همهی زمانهها وجود داشته است. برای نمونه، آیینهای مذهبی در «ذبح» و «قربانیکردن» میکوشند با ایجاد فاصلهی احساسی بیرحمی نسبت به برخی حیوانات را برای ما پذیرفتنی کنند. نویسنده همچنین از انگارهی «ناپیدایی»[4] کمک میگیرد تا نشان دهد چگونه ما آدمیان، که درسرشت همهی حیوانات را دوست داریم، تا آنجا پیش میرویم که از گوشت حیوانات تغذیه میکنیم. به نظرِ نویسنده، ناپیدایی بنیاد همهی سازوکارهایی ست که گوشتخواری را برای انسانها پذیرفتنی کرده است. دستگاهی از باورها که پشتِ گوشتخواری است برای ما ناپیدا ست؛ گوشتخواری خود ناپیدا ست و برای همین اکثرِ ما آن را طبیعی پنداشته و آن را به پرسش نمیگیریم. همین ناپیدایی ست که به ما امکان میدهد هنگام خوردن گوشت گاو این حیوان را تصویر نکرده و به یاد نیاوریم درحالیکه در مواجهه با گوشت سگ تصویرِ این حیوان بیدرنگ در ذهنِ ما نقش میبندد و ما را از خوردن بازمیدارد.
در فرگرد دوم، نویسنده میکوشد ناپیداییِ گوشتخواری را شالودهشکنی کند. او با طرحِ پرسشهای گوناگون خواننده را وامیدارد که ویژگیهای حیوانات را با نگاهی مقایسهای بررسی کند. قصد نویسنده این است که نشان دهد هیچ معیارِ خردپسندی در پسِ ترجیحهای ما در استفاده از حیوانات برای خوراک وجود ندارد. گوشتخواری در نظرِ نویسنده یک ایدهئولوژی، یک دستگاه اعتقادی، است اما بخاطرِ ناپیداییاش آن را ایدهئولوژی نمیشماریم. ما فقط گیاهخواری را یک ايدهئولوژی میدانیم؛ گیاهخوار را کسی میدانیم که به دستهای از باورها اعتقاد دارد، کسی که مانندِ دیگران نیست. اما گوشتخواری هم به همان اندازه یک ایدهئولوژی است، ایدهئولوژییی که خود را پنهان میکند. تنها فرق گوشتخواری با گیاهخواری این است که گوشتخواری یک ایدهئولوژی خشونتگرا ست.
فرگرد سوم را نویسنده به واقعیتهای گوشتخواری اختصاص داده است. او آمارهایی شگرف از شمارِ حیواناتی که سالیانه برای تأمینِ گوشت کشتار میشوند را برای خواننده بازگو میکند. نویسنده وضعیت نگهداری حیوانات پیش از کشتار را برای خواننده شرح میدهد. بیشک توجه به رفاه حیواناتی که قرار است کشتار شوند برای سرمایهداران اقتصادی نیست. پس مسأله فقط این نیست که شمارِ زیادی از حیوانات کشتار میشوند بلکه همچنین این است که آنها همهی زندگیشان را پیش از کشتارشدن در رنج و سختی میگذرانند.
در فرگرد چهارم، نویسنده میپردازد به خسارتهای جانبیِ مربوط به گوشتخواری، خسارتهایی که در درجهی نخست به خود انسانها وارد میشود. از جملهی این خسارتها، نویسنده به وضعیتِ کارگرانِ صنعتِ گوشت اشاره میکند. او همچنین به آسیبهایی اشاره میکند که متوجهی کسانی ست که در نزدیکیِ دامداریهای صنعتی زندگی میکنند. فزون بر اینها، نویسنده مسائل زیستمحیطیِ ناشی از گوشتخواری و نیز آسیبهایی که متوجهی مصرفکنندگانِ گوشت است را به بحث مینشیند.
فرگرد پنجم به توجیههایی اختصاص یافته است که به طور معمول در دفاع از گوشتخواری مطرح میشوند. در این فصل نویسنده سه شکلِ اصلی از این توجیهها را طرح و رد میکند. نخستین شکل از توجیه گوشتخواری این است که بگوییم گوشت خواری بههنجار[5] است. بههنجار بودن گوشتخواری به این معنا ست که گوشتخواری با هنجارهای اجتماعی ناسازگاری ندارد. پاسخِ نویسنده به این توجیه این است که هنجارهای اجتماعی نه هنجارهایی مطلق یا فطری بلکه صرفاً برساختههای آدمیان اَند. توجیه دوم در پشتیبانی از گوشتخواری این است که بگوییم گوشتخواری طبیعی ست. به نظر نویسنده، طبیعیبودنِ گوشتخواری جز به این معنا نیست که انسانها طیِ هزاران سال از گوشت برای خوراک استفاده کردهاند. اما به دید نویسنده از طبیعیبودن در این معنا نمیتوان بر موجهبودن استدلال کرد. سومین توجیه در پشتیبانی از گوشتخواری این است که بگوییم خوردن گوشت برای ما انسانها لازم است. برای رد این توجیه، نویسنده دیدگاهی را به بوتهی نقد میگیرد که گوشت را منبعِ ضروری پروتئین میشمارد. این دیدگاه را گیاهخواران «افسانهی پروتئین» مینامند.
در فرگردِ ششم نویسنده میکوشد از نگرگاه شخص گوشتخوار بنگرد. او از «درونیشدن» گوشتخواری سخن میگوید و سازوکارهایی چون «شئسازی»، «فردیتزدایی»، و «دودستهکردن» را شرح میدهد که درونیشدنِ گوشتخواری را ممکن میکنند. فرگرد هفتم اما به یک راهحل اختصاص یافته است: گواهیدادن. به نگرِ نویسنده، گواهیدادن همگانی میتواند طلسمِ گوشتخواری را باطل کند. نویسنده در این فرگرد سویههای گوناگونِ گواهیدادن را به بحث مینشیند. و سرانجام نویسنده در پایانِ کتاب خواننده را فرامیخواند که ایستارِ خود را مشخص کند. او این سخن را از اِلی ویزل، برندهی جایزهی صلح نوبل و بازماندهی هولوکاست، نقل میکند که «بیطرفی ستمگر را یاری میدهد و نه هرگز ستمدیده را. خاموشی شکنجهگر را برمیانگیزاند و نه هرگز شکنجهشونده را.»
کتاب به زبانی ساده نوشته شده است و زینرو هم برای مخاطب خاص قابلاستفاده است و هم برای مخاطب عام. بحثهای کتاب همه نغز و دلچسب اند و گزیدهوار طرح شدهاند. اما آنچه بیش از هرچیز این کتاب را متمایز میکند رهیافت نوآورانهی آن است؛ کتاب میکوشد گوشتخواری را شالودهشکنی کند و میکوشد این کار را ازجمله با نشاندادن بیپایگیِ گوشتخواری انجام دهد. شاید این کتاب شما را برنیانگیزد که گوشتخواری را یکسره کنار بگذارید، ولی به احتمال زیاد باعث خواهد شد که کمی کمتر گوشت بخورید.
پانویسها
[1] carnism
[2] Joy, M. (2011). Why we love dogs, eat pigs, and wear cows: an introduction to carnism. Conari Press.
[3] psychic numbing
[4] invisibility
[5] normal
نظرها
بهنام
معرفی کتاب بسیار جالبی بود . با تشکر از جناب رمضانی به خاطر زحمت ترجمه و نشر .
یک انسان معمولی و نه گیاهخوار!
این استدلال ازپایه و اساس غلطه! چون خیلی از ملتها گوشت سگ و گربه رو میخورن. جمعیت خیلی زیادی از مردم جهان هم هستند. در واقع میشه گفت نقد این دوست محترم گیاهخوار یک نقد یکسویه از نگاه انسان اروپایی سفیدپوست مسیحی/یهودیه. از اساس نگاهی ایدئولوژیکه. بعد مگه انسان گیاهخوار توی خونهش گل و گیاه نگه نمیداره و به گلهایی که نگه میداره عشق نمیورزه؟ خیلی راحت میشه ثابت کرد گیاهخواری یک خردهفرهنگ جدید برای بازار مصرف جدیده. باور ندارید؟ به بازار تولید و مصرف جدید و جذابی که حولش گشوده شده نگاه کنید.
محمود
شاید بسیاری از کسان با گیاهخواری موافق نباشد. اساساً هنوز روشن نیست که آیا بدن انسان واًقعا به گوشت نیاز دارد یا نه. اما کمتر گوشت خوردن را گویا همه میپذیرند. از پزشگان تا محیط زیستی ها تا طرفداران مساوات و عدالت تا ...