جشن نوروز یا عزای شب عید؟ - گزارش میدانی نوروزی
حمید رضایی- کمتر از یک ماه تا آغاز سال جدید مانده است و برای آن عده از مردم که در تأمین هزینههای ماهانه خود مشکل دارند، مخارج شب عید، چیزی شبیه سونامی اقتصادی است.
یکی از پیامکهایی که این روزها بین مردم ایران رد و بدل میشود این است: «حلال همه مشکلات پول است. گذشت زمان فقط برای جا افتادن ترشی خوب است.»
کمتر از یک ماه تا لحظه تحویل سال جدید مانده است و برای بخشی از مردم جامعه که در تأمین هزینههای ماهانه خود با مشکل روبهرو هستند، مخارج شب عید، چیزی شبیه سونامی اقتصادی است. چند سال تحریم شدید اقتصادی، کاهش ارزش پول ملی، فساد گسترده اقتصادی و دولتی، بیکاری و تورم، زندگی را برای بخش بزرگی از جامعه ایران تیره و تار کرده است.
مردم در این وضعیت اقتصادی چه نگاهی به عید نوروز دارند؟ دغدغههای آنها در ایام نزدیک به شب عید چیست و اگر در شهر بچرخید، معمولاً چه حرفهایی به گوشتان میخورد؟
نوروز هستهای
سالهاست همه مسائل روزمره زندگی ایرانیان تحت تأثیر فعالیتهای هستهای حکومت قرار گرفته است. «عزای شب عید» تیتری است که از صحبتهای یک بازنشسته نیروهای مسلح وام گرفته شده است. عاشق نوروز است. میگوید: «گذشتگان ما خوش سلیقه بودند. عقل و کمالات داشتند. این چند روز هوا تقریباً بهاری شده است. حالا برای خشکسالی است و بی آبی داریم، این را کاری ندارم. هوای بهار، یک چنین هواییست. آدم مثل پرندهها مست میشود و دلش میخواهد توی خیابان بزند زیر آواز. تمام این -چه بهش میگویند؟- سلول! آره، سلول، تمام این سلولها انگار یک چیزی داخلش شروع میکند تکان خوردن. مثل درختها که این هوا بهشان میخورد و سبز میشوند. نگاه کنید بیشتر دنیا وسط برف و زمستان سال تحویل دارند ولی ما دقیقاً وقت شروع بهار طبیعت.»
سخنرانی این شهروند بازنشسته طولانی میشود. کلماتی مانند بهار، شکوفه، زندگی، نسیم، شادی، بچهها، گذشته، مهمانی و ... را تکرار میکند و خودش از شنیدن این کلمات لذت میبرد.
بعد از مدتی اما خنده بر لبانش میماسد و صحبتهایش تلخ میشود: «من ۳۰ سال در ارتش خدمت کردم. هشت سال در جنگ ایران و عراق بودم. آمریکا که عراق نیست با برتری نفر بشود جلویش جنگید. شکر که جنگ نشد. اینها جنگ ندیدهاند و آدمهایی نیستند که اگر جنگ بشود خودشان یا بچههایشان طرف جنگ بروند. این نمایندگان مجلس، آقایانی که میگویند جنگ کنیم، سوت خمپاره را بشنود شلوارشان را خیس میکنند. بچههایشان را به اسم سفیر میفرستند خارج. جنگ برای کی درست میکنند جز من و شما و جوانهای مردم؟ نصیبش به ما چه رسیده است؟ من پیرمردی که باید آخر عمرم کیف نوههایم را کنم، خوشحال باشم که شب عید است و بچههایم قرار است چند روز بیایند پیش من، عزا گرفتهام چون پول ندارم. ۳۰ سال زحمت خودم را کشیدهام ولی دلار را سه برابر کردند و و گرانی بیداد میکند. حقوق من بازنشسته هم به جایی نمیرسد. بازنشسته که نمیتواند اضافهکاری کند!»
او در آخر میگوید: «عید، دلخوشی مردم بود. این بیانصافها کاری کردند جشن شب عید بشود عزای شب عید.»
احتکار و فساد، عادی است
اگر نگاهی به آرشیو برنامههای قدیمی رادیو مانند «صبح جمعه با شما» و برنامههای دیگر بیاندازید، متوجه میشوید که بیش از دو دهه است مسأله فساد اقتصادی و احتکار در ایران به یک امر عادی تبدیل شده و نه تنها برنامهای برای مقابله با آن وجود ندارد که تبدیل به موضوع برنامههای طنز شده است.
یک خانم خانهدار میگوید: «احتکار همیشه هست. زمان احمدینژاد که گرانیها شروع شد، برنج و پودر لباسشویی و همه چیز را بردند انبار. گرانی زیادتر که شد درآوردند و همانها را فروختند به مردم با قیمت بیشتر.»
یک خانم کارمند با سه فرزند که از تبعات مخارج شب عید بر حساب و کتاب ماههای آینده گلایه دارد، میگوید:«شب عید که قربانش بروم برهکشان انباردارها و کسانی است که احتکار میکنند.»
او در ادامه میگوید: «از همه بدتر میوه است. میوه را که نمیشود یک ماه نگه داشت. لباس را میخریم و میگذاریم توی کمد، اما میوه را چه کنیم؟ مردم صبر میکنند یک هفته قبل از عید میوه میخرند. کاسبها و دلالاها این را میدانند. نگه میدارند داخل سردخانهها، چند روز قبل از عید میآورند به بازار، مردم هم مجبور هستند. تا دو برابر هم که بکشند روی قیمت، مردم ناچارند و میخرند.»
یک کارمند ۴۵ ساله که پدر دو فرزند است هم ضمن تأیید نظر این خانم کارمند، میگوید: «در حد چند جعبه و چند کارتن که نیست. کسی که احتکار میکند یک انبار را پر میکند. چند میلیارد تومان جنس میخرد و نگه میدارد. بالاخره یکجایی لیست انبارها و سردخانه هست. بازرسی کنند و بررسی کنند چه مقدار جنس نگه میدارند. این کارها طبق فاکتور است. مشخص است کی خریدهاند و سوال کنند از اینها که چرا اینقدر نگه میدارندك»
کارگر یک میوه فروشی اما میگوید: «ایراد ما ایرانیها این است که چشممان آخرین نفر را میبیند. فکر میکنیم همه مشکلات، کار یک نفر است. همه جای مملکت گرانی است. از آن بالا تا پایین اگر مسئول باشند، باید پیگیری کنند. نیستند! هر گردن کلفتی یک جا را برای خودش گرفته و دلالی میکند. اینها مگر الکیست؟ یعنی دلال زورش از دولت بیشتر است؟ معلوم است که نیست، مگر اینکه پشت پرده خودشان باشند.»
دلواپسان
نامش احمد است و کارمند یک شرکت خصوصی است. میگوید: «بدبختی که یکی دوتا نیست. خانم بنده مانتو خریده است ۱۷۰ هزار تومان. گفتم درست نیست در این وضعیت. حالا شما مانتوی با این قیمت بالا خرید نمیکردی. دیروز با هم رفته بودیم برای خرید بچهها، صدا کرد احمد بیا اینجا را نگاه کن! باورم نمیشد. قیمت زده بودند روی مانتو از ۱۴۰ هزار تومان به بالا. مانتو بود که اتیکت زده بودند ۷۸۰ هزار تومان. من چون خانمم خرید میکند خبر نداشتم از قیمت لباس. لباس خود مرا هم خانمم میخرد. حوصله گشتن ندارم راستش. خانمم گفت تو فکر میکنی من به فکر جیب تو نیستم؟ راست میگفت. ۱۷۰ هزار تومان بین اینهایی که در بازار هست معمولی حساب میشود. مانتوهای ارزان و نازک و رنگی هست ولی مناسب دخترهاست. از آن طرف دخترها به یکی و دوتا راضی نیستند. چهار- پنج تا مانتو میخرند. خانم من فوقش سالی ۲ مانتو بخرد.»
احمد در ادامه میگوید: «مخارجی که هست، درشتهایش لباس، آجیل، گوشت و مرغ شب عید، عیدی و مهمان و این چیزهاست دیگر. دستکم به اندازه سه ماه حقوق مردم خرج شب عید میشود. دولتیها باز عیدی میگیرند. ما که در شرکت خصوصی هستیم عیدی هم نداریم. تا اول تابستان باید خرجهایی که کردهایم را یکجوری از اینور و آنور بزنیم که صاف بشود.»
یک کارگر شهرستانی اما از مصیبت داشتن اقوام تهرانی میگوید: «از ۲۸ اسفند میآیند تا عصر سیزده به در. بیشتر خانه پدرم هستند ولی دو روز خانه ما میآیند و دو روز خانه خواهرم. زنم بهترین غذا را جلویشان میگذارد. رختخواب نو که خودمان دلمان نمیآید رویش بخوابیم را میاندازد برایشان. آخرش هم هزار تا ایراد میگیرند که اخ و پیف. اینجای خانهتان را سرامیک کنید، کفش را پارکت کنید. خدا شاهد است وقتی اینها میآیند و میروند، زن و بچه من عقدهای میشوند.»
او در ادامه میگوید: «من قبول ندارم رفت و آمد و این حرفها را. رفت و آمد برای فامیلی است که در طول سال هم از آدم خبر داشته باشند. یکبار اینها دعوت نکردند که این همه سال ما عید و تابستان میآییم خانه شما، یکدفعه هم شما بیایید تهران. منتها ماندهایم توی رودربایستی. به خدا توی دو وعده شش کیلو مرغ را میخورند. ما که کارگریم و از صبح تا شب جان میکنیم، اندازه اینها خوراک نداریم. پسر برادرم میخندند و میگوید که مال آب شهرستان است. اشتها را باز میکند. پارسال متلک انداختم بهشان که سال دیگر آمدید از تهران برای خودتان آب بیاورید که چاق نشوید، برای اندامتان خوب نیست.»
یک خانم خانهدار که برای کمک به مخارج خانواده کار پارهوقت انجام میدهد از دلواپسی دیگری میگوید: «راستش میگویند عروسی کم شده اما نمیدانم چرا فامیل ما برعکس آمار هستند. امسال سه تا عروس و داماد داریم که عید اولشان است و میآیند. جلو هر کدام باید یک چکپول پنجاه تومانی بگذارم. ۳۰۰هزار تومان فقط برای اینها. برای بچههای خواهرم نفری ۲۰هزار تومان و ۱۰هزار تومان؛ حساب کردم روی هم با عیدی بچههای خودم باید ۲۵۰هزار تومان عیدی بدهم. شوهر من ماهی ۸۰۰هزار تومان میگیرد. ۵۵۰هزار تومانش را باید عیدی بدهیم. ۱۰-۱۲ وعده مهمانی هم باید بدهیم که خرجش به فلک میرسد.»
یک مغازهدار درباره مخارج جانبی شب عید میگوید: «عید سالی یکبار است. نوش جانشان! بگیرند، بخورند، مهمانی باشد. همین رفت و آمدها برای مردم مانده است. اما بعضی کارها را قبول ندارم. خانم برادر بنده مبل خریده. لازم داشته، لازم نداشته، هر چه بوده به من مربوط نیست. خوش باشند همیشه. انشاالله جیبشان همیشه پر از پول باشد و خرج کنند. خانم من میگوید آنها برای عید خریدهاند، ما هم باید بخریم. اگر واقعاً لازم داشتیم حرفی نبود. مبلهای خانه الان سه سال نیست عوض شده. بدون اینکه به من بگویند با دخترم رفتهاند مبل جدید سفارش دادهاند، ۲۵میلیون تومان. شما قضاوت کنید این درست است یا اشتباه. اینها را بنویسید. به خدا درست نیست. به خانمم میگویم من ۲۵میلیون میدهم، هشت میلیون شما از پساندازت بگذار روی آن، به جای مبل برای این بچه ماشین بخریم. نمیفهمند. پایشان را کردهاند توی یک کفش که باید مبل بخری برای شب عید و گرنه ما هیچ کجا مهمانی نمیرویم تا مردم هم خانه ما نیایند!»
آنها که آه در بساط ندارند
خانوادههای زیادی در ایران وجود دارند که به دلیل شرایط طاقتفرسای زندگی، امکانی برای برگزاری جشن نوروز ندارند.
مصطفی، کارگر یک گونی بافی است که با حقوق ۵۰۰ هزار تومان در ماه زندگی میکند. در شهری که در فاصله ۶۰۰ کیلومتری پایتخت قرار دارد، قیمت کالاها و خدمات پایینتر از تهران است اما سطح دستمزدها هم پایین است.
او، کارفرمای خود را بیتقصیر میداند: «میگوید خودم میدانم این حقوق کم است ولی بیشتر از این برایم صرف نمیکند. چند بار گفته هر کس نمیخواهد بیاید تا قران آخر دستمزدش را بگیرد و برود. میگوید رضایتنامه هم میدهم و از دست کسی دلگیر نمیشوم، ولی کار نیست. وقتی کار نیست کجا برویم؟ چطوری زندگیم کنیم؟ مجبوریم. خدا برای ما خیر نخواسته!»
مصطفی درباره مخارج شب عید میگوید: «ندارم! زنم بهتر از خودم خبر دارد که پول نیست. حقوقم را که میگیرم ۲۰ هزار تومان بر میدارم برای خودم و بقیهاش را میدهم دست زنم. ناراضی است ولی میداند کاری از دستم بر نمیآید. اگر وسط سال عقلش رسیده باشد و لباسی گرفته باشد و قایم کرده باشد که خدا را شکر! وگرنه باید با همان قدیمیها بسازد.»
خود او برنامهای برای خرید شب عید ندارد و میگوید: «یک پیراهنی از مکه برایم سوغاتی آوردهاند. پارسال فقط عید پوشیدمش. نو مانده است. همان خوب است.»
مادر یک خانواده ۱۱ نفری که پشت خط (راه آهن) زندگی میکنند و اعتیاد هم دارد، از تلاش بچههایش برای تأمین لباس شب عیدشان میگوید: «زرنگ باشند یک نفر پیدا میشود و برایشان میخرد!»
او درباره اعتیاد خودش هم میگوید: «همه جای بدنم از بالا تا پایین درد دارد. اگر نکشم، میافتم توی رختخواب.»
پدر این خانواده هم معتاد است و مادر، یا درگیر پخت و پز و شستن است یا بچهها را از زیر مشت و لگد پدر بیرون میکشد. او میگوید: «فرق این بچههای ما با بچههای اعیان چیست؟ شکل و رویشان را نگاه نکن که کثیف است. به خدا وقتی میروند حمام و تمیز میشوند، انگار هلو چیدهام از درخت. اگر داشتیم برایشان مادری میکردم. لباس نو میخریدم. نمیگذاشتم بروند توی خیابان آواره باشند برای کار. میگذاشتم درس بخوانند که چند سال دیگر در این بدبختی که ما هستیم، نباشند.»
او درباره شب عیدشان هم میگوید: «کمی شیرینی و میوه میخرم که یک روزه میخورند و تمام میشود، ولی یک روز هم یک روز است بالاخره.»
نظرها
حامد
ملتی که با مشتهای گره بسته انقلاب میکند با دستهای باز گدایی خواهد کرد.
رضا
خودمان کردیم لعنت بر انها که انقلاب رو چپوندن به ملت ایران
دهوند
البته ما برای اقتصاد انقلاب نکردیم ، ما برای اسلام انقلاب کردیم. برای روحانیت معظم و برای حوزه های علمیه و بعضی بلاد اسلام انقلاب کردیم. ما باید بفکر حفظ نظام باشیم که اوجب واجبات است. این اعوجاج ها و مفسده جویی ها را کنار بگذارید. ملتی که شهادت را سعادت میداند اقتصاد نمی خواهد، اینها می آیند اینجا گریه می کنند و میگویند شما دعا کنید که ما شهید شویم ، اینها اسلام را می خواهند ، اینها نظام مقدس را می خواهند. این نهضت با همت زنها بلند شده ، نگذارند بخوابد. ما که برای اقتصاد انقلاب نکردیم. ما می خواهیم همه شما برای اسلام و این نظام مقدس شهید شوید انشااله تبارک و تعالی. اسلام برای شما خوب است این ولایت فقیه یک نعمت الهی است از برای شما ، قدر این را بدانید. اسلام برای شما خوب است ، اسلام برای شما خانه میسازد ، ما آب و برق را مجانی میکنیم ، اتوبوس را مجانی میکنیم. این گوشت های یخزده را دولت نگذارد مردم بخورند. اینها را بدهید کشاورزان کود کنند. شما به این اندازه قانع نشوید ما شما را به مقام انسانیت میرسانیم معنویت شما را بالا میبریم. من شما را می کنم، لاکن نصحیت. این اعوجاج ها را کنار بگذارید . گول این امریکا را نخورید آمریکا میخواهد این گریه ها را از ما بگیرد. ما از همین عزاداریها است که به اینجا رسیدیم. جنگ هر روزش برای ما نعمت بوده است. خداوند همه ما را آدم کند انشااله