• دیدگاه
بحران اُرگاستیک در جامعه ایرانی
محمود صباحی- جامعه ایرانی چگونه بحران اُرگاستیک را به یک چرخه خود سرکوبگر بدل میکند و نیز چگونه در چنبر خود اختهگری دست و پا میزند؟
نخستین بار که دریافتم جامعه ایرانی به شدت دچار بحران ارگاستیک است آن هنگامی بود که در سالهای آغازین تدریسم در دانشگاه تصمیم گرفتم در کنار مباحث دیگرِ جامعه شناسی، به جامعهشناسی جنسیت هم بپردازم.
پس از چند جلسه، آشوبی برپا شد و من به حراست دانشگاه فراخوانده شدم. آن چه که من را آن زمان حیرتزده کرد، این بود که جزوه درسی من درباره جامعهشناسی جنسیت را مدیر گروه و چندتن از دانشجویان به حراست دانشگاه فرستاده بودند و به آن هم نامهای با چند امضا پیوست کرده بودند که من را به ترویج فساد اخلاقی و جنسی متهم میکرد.
اما شگفتانگیزتر آن بود که هرگاه از مسائل مربوط به سرکوبیهای جنسی در جامعه و روشهای آن در ادیان و فرهنگها و به ویژه در دین اسلام و فرهنگ ایرانی سخنی به میان میآمد، از سوی اغلب مخاطبان، طرح چنین مسألهای، به زمینه و به تلاشی برای برقراری رابطه جنسی تعبیر میشد.
همچنان که نقد ساختار اجتماعی و سرکوبگر خانواده در جامعه نیز همین مشکلات و مسائل را در پی داشت؛ هرکس در این زمینه دست به سنجش برمیآورد، متهم به این میشد که نقشه نابودی نهاد مقدس خانواده را در سر میپروراند. اگر چنین سخنهایی تنها از سوی وابستگان نظام حاکم بیان میشدند، چندان جای شگفتی نبود اما این سخنان بیشترینه از زبان استادان و دانشجویان برمیآمد و به مراکز حراستی و امنیتی منتقل میشد.
خلاصه، هر اندیشه، نقد و سنجشی در آن جامعه کوچک دانشگاهی که جامعه بزرگ ایرانی را نمایندگی میکرد، به گونهای تلاش برای رسیدن به همخوابگی بیشتر و متنوعتر درک میشد و من از زمان آغاز به کارم تا سال اخراجم از دانشگاه در سال ۱۳۸۹ که حدود ده سال طول کشید، هر روز تخیلات و فانتزیهای جنسیای را درباره خودم و دیگران میشنیدم که گزارش و روایت آنها به یک کتاب حجیم بدل خواهد شد.
آنان به آزادی و حتی به کلمه آزادی مشکوک بودند؛ به احترامی که کسی برایشان قائلمیشد و نیز به لبخندی که به آنها زده میشد، بیش از همه، مشکوک بودند.
آنان هر انسان خودبنیاد و شادخویی را چون غول شهوترانی تجسم میکردند که یک دم از همخوابگی با زنان، مردان و حیوانات نمیآساید و هر حرکت و هر کلمهای هم که میگوید تنها تلهای است برای دست یافتن به طعمههای جنسیاش! در اساس چیزی در نهان آنها بود که هر شادی، سرخوشی، شیطنت و نشاط طبیعی را به وجود پنهان یک حرمسرا پیوسته میدید.
برای من در آن زمان این پرسش مطرح بود که چرا بحران ارگاستیک در جامعه ایرانی در تصویری از حرمسرا تخیل میشود؟
بعدها وقتی که در حال تدریس تاریخ فلسفه بودم و از اپیکور و باغ اپیکور سخن میگفتم این را دریافتم که هر جامعهای بحران ارگاستیک خود را به گونهای ویژه آشکار خواهد کرد. برای نمونه، اپیکور، فیلسوف یونانی در قرن چهارم پیش از میلاد، میگفت زندگی جز جستن لذت نیست اما اعتقاد به خدایان و هراس از مرگ، آدمی را از دست یافتن به لذت محروم میکند. او زندگی لذتمندانه را به رفتار و زندگی اندیشورزانه منوط میکرد و از قناعت و سادهزیستی سخن میگفت و از ارزش دوستی اما مردم آتن او را در باغش چنان تصور میکردند که گویا او مدام در حال عیاشی و همخوابگی با حلقه دوستان و شاگردانش است.
در ناخودآگاه جامعه ایرانی نیز این باغ در هیأت حرمسرای شاهان تجسم مییابد زیرا برای جامعه ایرانی این حرمسراها بودهاند که به مثابه باغ خوشبختی ترسیم میشدهاند. این تصویر، سپس، تحت تأثیر گزارشها و توصیفهای زندگی شاهان در ایران پیش از اسلام، به مثابه تصویری از بهشت، در قرآن نیز انعکاس یافت.
حرمسرا در حقیقت همان مکانی بود که مردان و زنان ایرانی را از دستیابی به یک زندگی اجتماعی شرافتمندانه محروم میکرد زیرا زنان زیباروی بسیاری در آنجا گردآورده شده بودند؛ زنانی که غیبت اجتماعیشان مردان بسیاری را از بودن با آنها محروم میکرد. همچنان که خود زنان نیز در آنجا بایستی با گونهای دگر از محرومیت جنسی و عاطفی دست و پنجه نرم میکردند. آنها باید انتظار میکشیدند تا ماهی یا سالی حضرت سلطان دستی به سر و گوش آنان بکشد و اغلب نیز پس از یک بار ملاقات از یاد میرفتند.
بنابراین، لذت و شادکامی در تصور توده محروم در اختیار کسی بود که این حرمسرا را در اختیار داشت. این تصور در ذهن جامعه ایرانی هنوز هم به گونهای ناخودآگاه فعال است و از همین رو، هر شور و نشاط و هر گونه احساس سرشاری و شادمانی را به داشتن حرمسرا و همخوابگیهای متعدد معطوف میکند.
بدون تردید، ما میتوانیم از نحوه شایعات و پچپچهای جنسی هر جامعه، پی به چگونگی محرومیتهای عاطفی و جنسی آن جامعه ببریم.
افراد جامعه، خود اغلب از ناکامیهای خود بیخبرند و گمان میکنند که زندگی و سرنوشتشان همین است که هست اما در پس ذهن و روان آنها، این ناکامیها، رویاها، پرخاشها و گرایشهای خود را میآفرینند و کینهای خود را میستانند، بدون آن که فرد ناکام و نامراد خود حتی لمحهای از آن خبر داشته باشد.
ما با اتهامات جنسیای که نظام حاکم در ایران علیه منتقدان و مخالفان خود تهیه میکند خوب آشنا هستیم اما این گونه اتهامسازیها در جامعه ایرانی تنها معطوف به نظام سیاسی آن نیست، بلکه بیش از هر چیز، معطوف به روانشناسی اجتماعی آن است که در آینه نظام سیاسیاش نیز انعکاس یافته است.
این بدین معناست که در این جامعه، تنها این دستورالعملهای خانوادگی، فقهی و قانونی نیستند که در مدار بسته محدودیتها و ممنوعیتهای جنسی سرگردانند، بلکه کل این جامعه در بحران نامرادی و ناکامی ارگاستیک خود گرفتار و سرگردان است؛ بحرانی که نخست اجتماعی و آنگاه سیاسی است و به گونهای بنیادی برآمده از محرمات و اصول اخلاق جنسی این جامعه است؛ محرمات و اصولی که افراد جامعه را به اختگی روانی دچار میسازند و از این رو، آنها را به بندگی و طاعتگری وامیدارند. اما این بندگی و طاعتگری سرانجام آن را به محتسبهای عبوس کینهتوزی بدل خواهد کرد که کاری جز این نداشته باشند که چوب لای چرخ زندگیهای آزاد، خلاق و فیاض بگذارند.
اما این آخر بازی نیست؛ این اختگی روانی معمولاً سبب شیفتگی افراد جامعه به کسانی میشود که قلدرانه بر امور چیرگی مییابند و با لاف و گزاف از عدالت و از ارزشهای موهوم ملی و اخلاقی سخن میگویند، زیرا آنان در توهم خود میخواهند این اختگی و ناکامروایی ارگاستیک خود را از طریق زورتوزی زورتوزان، جابران، متجاوزان و مستبدان جبران کنند و این خواست، همان نیروی مدام بازگردندهای است که برآمدن نظامها و گرایشهای استبدادی و تمامیتخواه در این جامعه را به گونهای نامحدود پایندانی کرده است.
مقصود از بحران ارگاستیک چیست؟
به زبان ساده، چنان که ویلهلم رایش، روانکاو و اندیشورز اتریشی، در آثارش تحلیل کرده است، بحران ارگاستیک برآمده از گونهای اختهسازی و بازداری جنسی است؛ زیرا این محرومیت و اختهگری، اقتصاد جنسی انسان را در هم میریزد و او را به موجودی بردهخوی و مطیع بدل میکند.
ویلهلم رایش در کتاب کارکرد ارگاسم توضیح میدهد که سرکوب جنسی بلادرنگ به اختگی روانی انسان میانجامد و از این رو، در دورههای نخستِ ﭘﺪرﺳﺎﻻری، بازداری ﺟﻨﺴﯽ ﮐﻮدﮐﺎن و ﻧﻮﺟﻮاﻧﺎن به وسیله از ﮐﺎر اﻧﺪاﺧﺘﻦ و اخته ﮐﺮدن دﺳﺘﮕﺎه ﺗﻨﺎﺳﻠﯽ آﻧﺎن اﻧﺠﺎم میﮔﺮﻓﺖ. این اختهگری روانی اما، ﺳﭙﺲ به گونهای عمیقتر از طریق اﯾﺠﺎد اضطراب ﺟﻨﺴﯽ و اﺣﺴﺎس ﮔﻨﺎه ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ آن ﺷﺪ.
او سپس تبیین میکند همان گونه که اخته کردن ﻣﯿﺶ و اﺳﺐ آﻧﺎن را به ﺣﯿﻮاﻧﺎﺗﯽ ﻣﻄﯿﻊ و ﺳﺮ به راه ﻣﺒﺪل میکند، ﺳﺮﮐﻮب ﮐﺮدن ﺗﻤﺎﯾﻼت ﺟﻨﺴﯽ ﻧﯿﺰ انسانها را به دﻧﺒﺎلهروی و فرمانبری میکشاند.
مسأله چندان هم پیچیده نیست: وقتی موازنه و اقتصاد جنسی انسان به هر دلیلی بر هم میخورد و از ارگاسم کافی برخوردار نمیشود، کیفیت طبیعی و انسانی خود را از دست میدهد و در سیاهچاله احساس ناکامی عمیقی فرو میافتد و از این رو، هرگز قادر نمیشود که گستره و گشودگی جهان را چنان که هست، تصور کند و در حقیقت، چون پرندهای بال شکسته میشود که نمیتواند از چاله چالشها و آشوبهای جنسی خود فراتر بپرد. پس هر تکانه و هر سخنی را در راستای ارگاسمهای دست نیافته، گشنگی روان و اقتصاد آشفته جنسی خود تفسیر خواهد کرد. چنین کسی در بنیاد از امکان اندیشیدن بازداشته خواهد شد و هرگز نخواهد توانست که بیندیشد چرا که پای رویاهای او در گِلِ نیازهای نخستین او فرو مانده و سوزن گرامافونش تنها بر یک نام گیر کرده است.
برای این که بهتر تصور کنیم که انسان چگونه با اختگی جنسی از نظر روانی نیز اخته خواهد شد، نیازی نیست که به پیش از تاریخ یا به کارکرد اختهگری در دنیای حیوانات مراجعه کنیم. ما در جامعه ایرانی پدیدهای به نام خواجگان حرمسراها را میشناسیم. همان خواجگانی که از سر خواجگی به کمخطرترین و حرفشنوترین افراد جامعه بدل میشدند و از این رو، امکان این را داشتند که در حرمسراها به مثابه رباتهای متحرک خدمت کنند. حال تصور کنید که یک جامعه، به گونهای از اختگی جنسی روانی مبتلا شده باشند. آنان چه خطری خواهند داشت؟ جز آن که از حاکمان مستبد خود سپاسگزار باشند؟ آنان سپاسگزارند، چرا که حاکمان قلدرِ مستبد جبران مافات میکنند. این هم بدیهی است که خواجگان اگر چون آغا محمد خان قاجار، امکان سروری بیابند با دیگران همان کنند که به خود ایشان رفته است زیرا خواجگی و اختگی بدترین درد و بزرگترین تحقیر در این دنیاست.
انسان بدون رانه و نیروی جنسی هیچ است اما بدون داشتن یک اقتصاد جنسی آزاد و متوازن به یک موجود خطرناک بدل میشود زیرا انسانی که نتواند به تمامی خودش را به تحریک جنسی بسپارد، چنان که رایش به درستی تحلیل میکند، سلامت روانی خود را از دست خواهد داد. چنین انسانی دچار طاعون عاطفی خواهد شد و این همان بزنگاهی است که از آن میل به طاعتگری و اظهار عشق و علاقه به مستبدها زاده خواهد شد. در حقیقت، جامعه در پی کس یا کسانی خواهد گشت که بتواند این احساس ناتوانی جنسی آنها را جبران کند و به اقتصاد آشفته جنسی آنها پایان دهد. از همین روست که جامعه ایرانی هر باره در آغوش مستبدین میافتد، آغوشی که هرگز این جامعه را نه تنها از بحران ارگاستیک نجات نخواهد داد، بلکه آن را دوباره قویتر و زورمندتر باز خواهد آورد.
اما جامعه ایرانی چگونه بحران اُرگاستیک را به یک چرخه خود سرکوبگر بدل میکند و نیز چگونه در چنبر خود اختهگری دست و پا میزند؟
دور کردن زن از مرد و مرد از زن، تاکنون جبرانناپذیرترین اختهسازی روانی بوده که در جامعه ما رخ داده است و نیز بزرگترین و شنیعترین سرکوبی بوده است که وقیحانه، به ویژه جامعه ما را در نوردیده است. تهوعآورتر و نفرتانگیزتر از این کنش سرکوبگر در تاریخ هرگز نمیتوان سراغ کرد.
فارغ از همجنسگرایی طبیعی، مرد بدون زن و زن بدون مرد، در حقیقت چیزی نیست مگر یک زندگی از ریخت افتاده، منزوی و افسرده که از بن خلاف خواست زندگی است. همچنان که چیزی زشتتر و زنندهتر از زندگی زناشویی اجباری در این جهان هرگز یافت نمیشود اما این زشتی زننده، تمام درایت فرهنگی تاریخ دراز نکبتبار ما بوده است و دریغا که به آن به گونهای ابلهانه هنوز هم مفتخر است.
زناشویی تحمیلی برآمده از مصلحتگرایی سودجویانه در فرهنگ ایرانی، به تدریج سبب شده است تا هوشمندترینان (یعنی شاعران و صوفیان این فرهنگ) در ورطه بیمعنای ستایش از بیزنی یا بیمردی بیفتند؛ چرا که آنان تنها با این ستایش دروغین میتوانستند درد این انزوای ناخواسته و تحمیلی را در خود تسکین دهند و از تجرد برای خود امتیازی فراهم آورند.
همجنسگرایی غیر طبیعی و منحطی که نه محصول گرایش طبیعی بلکه برآیند گونهای میل استبدادی سرکوبگر است.
همجنسگرایی و دلایل طبیعی آن از نظر آزمودهها و سنجیدههای علمی مشخص است اما گونهای از همجنسخواهی در جوامع اخلاقگرای مذهبی از قدیمترین روزگار رایج بوده (و نیز هست) که هیچ ربطی به موضوع همجنسگرایی در مقام کششی طبیعی در برخی مردان و زنان ندارد.
چنین گرایش تجاوزگرایانهای که اغلب کودکان و نوجوانان را هدف قرار میدهد، نمیتواند و نباید در رده همجنسخواهی طبیعی قرار گیرد، بلکه باید دلایل جامعهشناختی آن به گونهای ویژه کاویده شود تا که سرچشمه نکبتش پدیدار گردد.
جدا کردن زنان و مردان در فرهنگهایی همچون فرهنگ ایرانی در دراز مدت و در دسترس نبودن آنها برای یکدیگر در بزنگاه شکوفایی جنسی، به تدریج نوجوانان را به سوی همجنسان خود و مردان فقیرتر و مطرودتر را که امکان اقتصادی و اجتماعی دستیابی به جنس مخالف خود را نداشتند، به پسرکان خوشچهره مشتاق و راغب میکرد و این گرایشی از سر سرشتی طبیعی نبود (و نیست) بلکه گرویدنی از سر نامرادی و از سر نارسایی و واداشت جنسیای بود که آنها را از دست یازیدن به زن محروم میکرد.
از سوی دیگر، در دنیای زنانه نیز غوغایی بود از گرایشهای ناگزیر همجنسخواهانه که در گذشته تحت پوشش روابط خواهرخواندگی در میان زنان ایرانی رایج بود: زنانی که باید منتظر میمانند تا مردی ایشان را به همسری برگزیند یا احتمالاً ناچار بودند در حرمسرای یکی از مردان حکومتی زندگی خود را تباه کنند! آنان، چنان که پیشتر اشاره شد، یا باید از خواستها و تمایلات طبیعی خود میگذشتند یا آن که ناگزیر به دنیای کمخطر زنانه پیرامون خود پناه میبردند. این مسأله در ذهن من سالهاست بیپاسخ میچرخد که چگونه فرهنگ و سیاستی که خود عامل بنیادی خطرناکترین گونه همجنسگرایی است، همجنسگرایی را سزاوار مرگ و اشد مجازات میداند؟
بیتردید، سرچشمهها و غولهای فساد را نه در میان مردم کوهنشین، که در میان آمران و ناهیان اخلاق، در میان متمدنترینها و دیندارترینها باید جُست؛ پای متمدنان، دینداران، دینکاران و مبلغان اصول اخلاق جنسی به هر جایی که باز شود، فساد همه جانبه سرنوشت ناگزیر آنجا خواهد بود: جامعه دیندار و متمدن ایرانی، جامعهای است که از ترس فساد، خود را به فساد میکشاند و آن را اخلاق، تمدن و دین نام مینهد.
راستانه بگویم: فرهنگ و تمدنی که محصول تنشها، آشوبها و بحرانهای ارگاستیک بوده باشد، نمیتواند ارزشی چندان داشته باشد. چنین فرهنگ و تمدن منحرفی به رغم ظاهر اخلاقی و آراستهای که از خود به نمایش میگذارد، اعماقش به نکبت پدوفیلیا و شاهدبازی آلوده است، به همان نکبت زنستیزانهای که طنین آن را در کل ادبیاتش میتوان چون یک موسیقی هولناک و ناهنجار شنید.
جامعه ایرانی، با در حجاب و در پستو کردن زن و نیز با ایجاد قوانین ابلهانه ازدواج که از همان نخستین لمحه زن و مرد را از هم متنفر میکنند و نیز رابطه زن و مرد را به پستی میکشانند، زمینه گونهای گرایش همجنسخواهانه را فراهم میآورد؛ گرایشی که اغلب نه با تمایلات عاشقانه -چنانکه در میان همجنسخواهان طبیعی رایج است- بلکه با میل تجاوز و ترتیب دادن همراه است.
تصور کنید که قانون منع ازدواج در میان کشیشان مسیحی چگونه غرایز طبیعی آنان را منحرف و خطرناک کرد؛ آنان بر اثر این قانون در درازنای تاریخ مسیحی ناگزیر برای رهاندن غرایز خود از قحط و غلای جنسی و عاطفی به کودکان روی آوردند و حال به این عمل (به رغم سستی و حتی برداشته شدن این قانون) به گونهای فرهنگی/ بیولوژیک هنوز معتاد و وابسته ماندهاند.
این نمونه شاخصی است از بلاهایی که فرهنگ و تمدن اخلاقگرای سرکوبگر بر سر آدمیان میآورد و آنها را به رفتارها و اخلاقیات غیر طبیعی وابسته میکند؛ با این همه، ترسناک بودن مسأله اینجا نیست، بلکه آنجاست که ما انسانها از این اعتیادهای اخلاقی خود بیخبریم و چه بسا آنها را همچون غرایز و امور طبیعی خود درمییابیم.
اگر هوشیارانه به جهان پیرامون خود بنگریم، یک حقیقت فراگیر را در آن مشاهده خواهیم کرد: مردمانی که به فرهنگ و ملزومات اخلاقی آن دیری است که پشت کردهاند و بدین طریق، به بحران ارگاستیک خود پایان دادهاند، به شدت انسانیتر و مهربانتر و حتی بدون آن که داعیه آن را داشته باشند، اخلاقیتر شدهاند؛ اما آنانی که هنوز دغدغه فرهنگ و اخلاق دارند، و سنگ آن را به سینه میزنند، از هر سو، دامنه بحران ارگاستیک خود و محیط اجتماعی خود را میگسترند و از این رو، به اعمال و گفتاری دست مییازند که روان و جسم آدمی را به رنج، به نیستی و به پستی میکشانند: آنان میکُشند، شلاق میزنند، سر میبرند، زندانی میکنند، ناسزا میگویند و به تمسخر میگیرند؛ آنان بیش از همه گزارههای متجاوزانهای چون «غلط است»، «غلط کردهاند»، «غلط میکنند» را به کار میبرند و به ویژه به رجزخوانی و ارعاب علاقهای شگفت دارند.
این همیشه حق به جانبان، هرگز هنوز بو نبردهاند که گزاره و متن درست یا غلط وجود ندارد، بلکه گزارهها و متون وجود دارند حتی اگر تنها مجموعهای از حروف ناخوانا و ناآشنا باشند. از این رو، باید تلاش کنند آنها را بفهمند یا آن که اگر حوصله اندیشیدن و تأمل در آنها را ندارند، بهتر که به جای داوری و پیشداوری درباره آنها، از فرازشان برجهند و به حال خود رهاشان کنند. حتی یک کودک، هنگام که گریه ساز میکند، اصوات غلط از خود بروز نمیدهد، او با گریه خود پیامی را میخواهد به افراد پیرامون خود منتقل کند.
همچنان که اشتباه لپی (لغزش زبانی) هم، چنان که فروید توضیح میدهد، نه خطای ما که از قضا خواست نهان ما را آشکار میکند، همان خواستی را که ما قصد انکار یا نهان ساختنش را داشتهایم.
• محمود صباحی، جامعهشناس و پژوهشگر در دانشگاه لایپزیک است
نظرها
Xerxes Goodarzie
جناب صباحی گرامی هرچند نوشتار شما صورتی روایی و ژورنالیستی دارد و به مقتضای ژورنالیستیک بودن از معیار های نوشتار آکادمیک پیروی نمی کند. اما ای کاش شما به عنوان یک دانش آموخته دانشگاهی به مواردی که احتیاج به رفرنس داشت، دریغ نمی کردید. برای نمونه داستان حرمسرا و ایران باستان مذکور شما در کجا بحث و بررسی شده است؟
Sam
کاملا درست.بهترین نمونه اش سخنان واعظان وآخوندها است .فرقی ندارد از چه میگویند از استکبار جهانی یا توطعه این و آن علیه اسلام و مسلمین.موضوع هر چه باشد بالاخره آخرش میرسند به سکس.اصلا تمام فکرشان است.خوب معلوم است که این به یک بیماری عمیق روانی-اجتماعی برمیگردد. غیر آخوندها هم شاید بهتر نباشند. حتی کسانی که انتظار نداری چنین بیاندیشند. به یاد دارم چند سالی پیش یکی از همین جماعت آقای حسن عباسی که *** مهمان یکی از برنامه های تلویزیون ایران بود.موضوع جالب نه آن گلواژه های ایشان بلکه این بود که میدیدم مادرم که زنی مدرن است اهل ادب و هنر است و در جوانی سابقه درخشانی در جنبشهای اجتماعی چپ داشته,چگونه سخنان آن واپسگرای بیمار را تایید میکرد وپس از چندی قلم برداشت برای نت برداری! باری. این فرهنگی است ۶هزار ساله.فرهنگی که با مناسبات اجتماعی عصر برنز آغاز شد و با عصر آهن کاملا تثبیت شد.اصلاح آن از دست فیلسوف,جامعه شناس یا روانشناس بر نمی آید ولی شاید از کاریکاتوریست برآید.نیچه گفت:"عصبیت نمیکشد,خنده است که میکشد".ما با موضوعی عقلی سروکار نداریم که بشود علیه آن استدلال کرد.اما طنز میتواند پوچی اش را نشان دهد.شاید بهتر است کار نقد بحران ارگاستیک را به طنزپرداز و کارتونیست سپرد.
راسو
***** ایران بحران جنسی دارد حتما. ولی وضعیت جنسی دوران مدرن رو فکر کرده به سنت ها و "تاریخ نکبت بارما" ربط داره. زرشک. ناکامی های جنسی ایران دویست سال پیش از اخلاق ویکتوریای وارداتی غربی اومده، نه از اسلام یا سنت. مثلا برین کتابهای مولوی رو بخونین ببینین مردم چقدر برای ابراز نیاز ها و آرزوهاشون آزاد بودن. تا همین صد سال پیش غربیها اسلام رو به بی بندو باری جنسی متهم می کردن و روشنفکرهای وطنی هم حرف اونها رو بلغور میکردن. حالا تقی به توقی خورده آخوندهای عوضی گند زدن به ایران، آقای روشنفکر به جای اینکه یه کم فکر کنه چهار تا کتاب جامعه شناسی و تاریخ بخونه همه تاریخ رو از این سی سال نه بگیر پنجاه صد سال اخیر در می آره. در ضمن اگر مسئله جنسی در غرب حل شده، پس صنعت پورنوگرافی میلیارد دلاری برای چی هنوز بر پاست؟ غربیها بحران ارگاستیک ندارن شب و روز راجع به سکس حرف می زنن ولی به نظر هنوز خیلی از جامعه ارضا نیستن؟ فقط "تاریخ نکبت بار' ماست که مشکل داره؟ ****
نازنین
مقاله بسیار عالی است به نظر من آگاهی رسانی و باز حرف زدن در این زمنیه ها که جامعه آن از رنج می برد نقش بسیار مهمی دارد.
mansour
اقای صباحی نوشته هایتان را بسیار دوست دارم و از معدود تحلیل ها در سایت های خبری است که خواندنش را به دیگران نیز توصیه میکنم ولی متاسفانه وقتی میگویید گزاره یا متن درست یا غلط وجود ندارد ناخواسته توپ را در زمین کسانی می اندازید که در مخالفت با ان ها قلم در دست گرفته اید این گزاره شمشیر دو دمی ست که در عین ریشه کن کردن خرافات ریشه روشنگری را نیز قطع می کند
alireza
درود بر جناب صباحی با چنين مقاله پر مغز و عميقشان.برای من که شخصا بسيار اموزنده و سودمند بود.
Fairy
مقاله و مبحث بسيار جالبي بود و نكات دقيقي عنوان و واشكافي شده بود ولي يك سوال ؟ با توجع به آزادي فعاليت جنسي در غرب چرا آمار تمايلات همجنسگرايانه بيشتره ؟ حتي به وفور بين كساني كه يكبار حداقل ازدواج و زندگي زناشويي رو تجربه كردن ؟
آشنا
مطلب نغزوخوبی است.در پس هراشارتی چندین لایه ازتاریخ ونیزفهم روان آدمها مستورشده که مخاطب بایستی اهل مطالعه باشدتابه اجمال واکمال همنشین نظرات نگارنده شود. سپاس وبه امیدبسیار.
SQR
عمق فساد و نکبت و بیماربودن جوامع اسلامی مایهی حیرت است.
امین
تشکر از بابت پرداخت به موضوعی چنین بکر و البته مبتلا به. آن جا که در نقد اخلاق ، قانون و فرهنگ جنسی در ایران صراحتاً بر اخلاق ، فرهنگ و قانون می تازید پیام ضمنی و پنهان سوگیری در جهت بی قانونی، آنارشیسم ، و بی فرهنگی می دهید. خواننده ای که به عنوان سوژه ممکن است حامل فرهنگ مورد نقد شما باشد پس از اندگی اضطراب ، با چنین برداشت ضمنی از متن شما ، آن را به کل با مکانیسم دفاعی انکار از ضمیر خود به دور می افکند و در همان فرهنگ منحط می ماند با بدبینی بیشتر به هر نوع تحلیل و فکر. و ای بسا خود شما به دلیل دشواری نقد فرهنگ و حقوق و یا برای تنظیم متن برای مخاطب از جهت دوری از پیچیدگی های موضوعی به کلی از سخن از مصائب فرهنگ و قانون به نفی یک سره و تام این دو می رسید. در متن شما پیوستار میان فرهنگ و قانون غیرقابل دفاع و قابل دفاع در پیوند با سکسوالیته وجود ندارد. از این رو تفاوتی میان ایران ، پاکستان و کشورهای اسکاندیناوی وجود نخواهد داشت که البته خود شما چنین نمی اندیشید. و اینکه در نوشته ی شما جامعه ی ایران یکدست به تصویر کشیده شده است و به تفاوت های اساسی افراد در پیکره بندی اجتماعی و نیز به تحولات کنونی جنسیت در لایه های جامعه ی ایران نمی پردازد.
شاهد
ویلهلم رایش با کتاب "روانشناسی فاسیشم" گامی مهم در کوشش برای پاسخ دادن به این پرسش برداشت که چرا به یکباره در برخی جوامع انبوه عظیم تودها رو به جنبشی اوردند که نتیجه ان اتوروتورونیسم به معنای واگذاری تمام ازادی اشان در اختیار فردی بود که نهایتا بر ضد منافع انان عمل می کرد . رایش کوشید پاسخی روان شتاختی –جامعه شناختی به این پرسش بدهد . پاسخ های سیاسی در مورد علل و اسباب برامدن این جنبش توده ای ناکافی بود چون توده ها برای خواستهای مشخص سیاسی اجتماعی شورش نکرده بودند . نظرات رایش در باره سرکوب سائقه های جنسی و شکل دادن به موجودی مطیع در مقابل قدرت و در عین حال ناارام و سرکوبگر در مقابل ضعفا در نگرش گروهی از روانشناسان و جامعه شناسان چون انا فروید و هربرت مارکوزه موثر بود . در جنبش های دانشجویی سال 1968 اروپا نام رایش و کتاب روانشناسی فاشیسم او دو باره زنده شد. فیلم "روبان های سپید " نیز به همین امر می پردازد . بررسی روان شنا ختی –جامعه شناختی جنبش توده ای همه گیر سال 57 ایران همتی می طلبد که از ان غفلت شده است یا همچنانکه می گوید جناب محمود صباحی می گوید در هیاهو و هیس هیس اهالی "سیاست" ( چرا که نا خود اگاه روان انان را نیز نشان می دهد ) وادار به سکوت شده است. با این هشدار که چنین بررسی ای ابزار سرکوب در اختیار حاکمان می گذارد غافل از اینکه همین " مردمی " که این جماعت "روشنفکر و سیاستمدار " برای برامدن شان و سر دادن سرود ازادی هورا می کشند همان هایی هستند که تیغ سرکوب در کف زنگی مست می نهند . از ویلهلم رایش در سالهای شصت کتابی به فارسی منتشر شد بنام "آدمک گوش کن " که بسیاری از ما با خواندن ان تصویر افکار و رفتار خود را در ایینه ان باز می یابیم
kavani
بنده با نظرات این مقاله به صورت کلی موافقم، و فکر میکنم که نویسنده محترم به مسئله بسیار مهمی پرداخته است که جامعه ایرانی و به بویژه جوانان ان به شدت از محرومیت و سرکوب جنسی رنج میبرند . فکر میکنم آنچه را که نویسنده محترم از قول ویلهلم رایش آورده ، قابل تعمیم به مشکلات جنسی در ایران نیست و ایرادهای جدی دارد، و حتی در مورد جوامع دیگر هم خیلی درست به نظر نمیرسد، به دلایل زیر : 1- سرکوب تمایل جنسی کاملا با اخته سازی فرق میکند. در اخته سازی این تمایل به کلی نابود میشود، و تغییر اساسی در شخص اخته شده رخ میدهد، اما در محرومیت و سرکوب جنسی، این تمایل نابود نمیشود، بلکه به صورت های دیگر که پرخاش گری یکی از انهاست خود را نشان میدهد و به نظر من یکی از دلایل پرخاشگری و خشونت بسیار در جامعه ایران و بویژه در بین جوانان ایرانی همین محرومیت و سرکوبی جنسی است. 2- شخصی که تمایل جنسیش سرکوب شده، ان را به صورت های دیگر بروز میدهد، نظیرهمجنس بازی که نویسنده محترم به ان اشاره نموده، اما در شخص اخته شده هیچ تمایلی به همجنس یا جنس مقابل و یا استمنا مشاهده نمیشود، زیرا که غریزه جنسی به کلی نابود شده است. بنابر به هیچ وجه نمیتوان شخصی را که تمایل جنسیش سرکوب شده با شخص اخته در یک ردیف قرار داد. 3- در جوامعی مانند اتحاد جماهیر شوروی، آلمان نازی، ایتالیای زمان موسولینی و بقیه، آزادی جنسی وجود داشت، اما اشکال حاد فاشیزم و توتالیتاریزم در این کشورها مشاهده شد. به نظر نمیاید که سرکوبی جنسی ربطی به تولید انسانهای سر به راه و مطیع داشته باشد. 4- با احترام 5- دکتر کاوانی
kavani
ادیتور محترم کلمه (آورده) در سطر سوم کامنت من در بالا، بعد از کلمه ویلهلم رایش جا افتاده است . اگر ممکن است ان را اضافه کنید! با تشکر دکتر کاوانی
عبداله
نوشته خوب و مفیدی بود. ادوارد سعید در کتاب شرق شناسی اشاره می کند که اروپاییان در سفرهای خود در قرون ماضی به کشور های اسلامی از آزادی جنسی و بی بند و باری های جنسی متعجب می شدند. صحنه های مثل راه رفتن مردی که دل و روده اش را از شکم خارج کرده و بر روی سینی گرفته و حرکت می کند. ولتر نیز در کتاب کاندید ساده دل می گوید که برخلاف مرد شرقی در رگ های مرد غربی به جای خون، شیر جریان دارد. در بین برخی روایت ها معروف است که اسپانیایی ها با ترویج سکس و کنیزان مسیحی اسپانیا را از دست مسلمین خارج نموده اند البته این روایت نباید صحیح باشد. در روایت یونانی نیز شرق باستان جایی برای آزادی های کریه جنسی بوده است. البته همانطور که گفته شد این آزادی محدود به عده ای خاص بوده و در کنار خود سرکوب کریه المنظر تری هم داشته است. 4 زن و بی نهایت صیغه و کنیز و در برخی اشارات فرق سنی آزادی لواط دست خلفا و حکام را باز گذاشته بود. قواعد اشرافی غرب بسیار محکم بوده است و زندگی خشکی را تحمیل می کرد در داستان مادام دوبواری لویی 15 برای برقراری یک رابطه عاشقانه قادر نیست فرصت مناسبی پیدا کند و مجبور است پس از اتمام تشریفات خواب از رختخواب بلند شده و مخفیانه سراغ دختر مورد علاقه اش برود. هم اکنون نیز روسای جمهور در فرانسه و آمریکا در خصوص داشتن یک معشوقه گرفتاری های دارند. ولی در قم اوضاع فرق دارد. این سخن فلاسفه ی مثل هگل که در شرق فقط یک نفر و آن هم شاه است که آزاد می باشد ولی در یونان عده ای آزاد هستند تا مسیحیت که رسما خواهان لغو برده داری رومی می شود و جهان ژرمنی که آزادی تدریجا برای همگان ارتقاء می یابد، اشاره به این موضوع دارد.به همین دلیل هیچ عجیب نیست که تا صحبت از آزادی جنسی می شود ذهن ایرانی یاد حرم سرا ها بیفتد. وگرنه تا همین 70 ،80 سال پیش رمان اولیس جیمز جوینس در آمریکا ممنوع بوده است. استبداد فاشیستی مقوله ای کاملا متفاوت با استبداد شرقی می باشد. فاشیست ها کتاب های فروید و همینگوی را آتش زدند و آزادی و یا بی بند و باری جنسی را قبول نمی کردند. اما برای فاشیست های حزب بعث عراق و سوریه داستان فرق داشت. حزب نازی طرفدار تک همسری، خانه داری، ازدواج سنتی، فرزندان زیاد بود و اگر توصیه ژنرال های ارتش نبود شراب و سیگار را ممنوع می کرد. هیتلر خوش باشی های شبانه را تعطیل کرد و هنوز هم از بعد ارزش های خانوادگی و اخلاقی آلمان دوران نازیست را مثال می زنند. این کجا صدام و اسد کجا!
گیاه بیابان
یکی از بارزترین ویژگی های اندیشورزان امروز ایرانی پنهان شدن پس پشت ساختار سیاسی ایران هست.چه از ین بهتر؟ ساختاری با تراز اقتصادی در مرز مثبت ومنفی و بیکاری و تورم که جهان هم انگشت اتهام را به سویش نشانه رفته،حال هر آنچه از این چشم انداز پرشکست و بست نمایان شود بی تردید ستایش هم می شود. از این چشم انداز می توان یک برساخت اجتماعی را رانه مهار ناپذیری جلوه داد که انسان بودن معنایش را با آن محک می زند و بعد هوشمندانه گفت نیازی نیست به دنیای حیوانات هم مراجعه کرد!چرا که آنجا خبری از تخیل پردازی های تحت تاثیر ساختار ها ی اجتماعی نیست ،آنجا تفاوت میان سکس و تولید مثل (به عنوان یک پیش نیاز کارکردی برای بقا سیستم)خود را به شما می نمایاند.می توان گفت وقتی سکس را از انسان می گیری انسان خطرناک می شود زرف ساخت جمله هم کار خود را می کند و کشوری که در جای جای متن به عنوان رمزگان کلیدی کار گذاشته شده است را به ذهن متداعی می کند (به عنوان خطرناک ترین).اما در دنیای بیرون تصویرهایی از جنسی دیگر بازتولید می شود .سوپرهورنت های شرکت مارتین لاکهید از روی ناوهای یو اس اس به هوا بلند می شوند در یک چشم انداز مسحور کننده ردی از دودی ظریف و صدایی نهیب در مقابل است و چند دقیقه بعد کودکان خاکستری رنگ بر روی دست ها و البته آن کشور از آزادی های جنسی هم برخوردار است و همچنان خطرناک ترین برای جهان.جناب استاد فلسفه به این می گویند سویه های غیاب که در متن شما بیش از هرچیز به چشم می آید.غیاب بهترین ابزار برای سرفرود آوردن و نزدیک شدن به قدرتمندان است همچنان که سکس بهترین راه برای برساختن انسانهایی که کالاهای مادی نظام سرمایه داری را از بازار خالی کنند و بحران مازاد را حل.
گیاه بیابان
از ویراستار تقاضا دارم نام شرکت لاکهید مارتین در سطر 12کامنت من را که بدلیل اشتباه نرم افزار در اصلاح نهایی متن جابه جا آمده است تصحیح فرمایند. سپاسگذارم
عبداله
به گیاه بیابان از تپه ماهور های کویر سویه های غایب یک نظریه زبان است که اعتقاد دارد گفتن هر واژه ای با مرگی همراه است. هر موقع که چیزی گفته می شود در قبل باید بگوییم که چه چیزی گفته نشود. به گفته فروید غریزه مرگ یکی از دو جزء اصلی انسان می باشد فروید پس از جنگ اول جهانی این موضوع را بیان کرد. بهتر است در یک متن باصطلاح فلسفی لفافه های سیاسی نیاوریم. در جوامعی که حرم سرا داشته اند زنان به شدت سرکوب و در حجاب نگه داشته می شدند و این جوامع جنگ های بزرگ نیز به راه می انداخته اند. در روم نیز زنان اشراف آرایش نمی کردند و آرایش مخصوص طبقات پایین و کنیزان بوده است. البته نمی توان این بحث را به این سادگی جمع کرد. شاید لازمه تمدن سرکوب باشد. مشخصا می بینییم که جباران به سبک زندگی مردم حمله می کنند.
حامد
نوشته مفيدي بود ... سپاس
مسعود
با نظریات مطرح شده نویسنده مقاله بطور کامل موافقم مقاله ایشون یکی از درستترین و واقعبینانهترین تحلیلهای ارائه شده در خصوص مسائل جنسی در ایران هستش. بر خلاف کشورهای غربی که در نوجوانی آموزشهای جنسی در مدارس و جامعه شروع میشه در ایران دقیقاً بر عکس در دوران نوجوانی و در مدارس (چه پسرانه و چه دخترانه) در کنار تفکیک جنسیتی آموزش سرکوب غریزه جنسی که یکی از اصلیترین منابع شادی و شور انسانی است اون هم دقیقاً در اوج فروان این نوع احساسات توسط مشتی مدیر ، معلم و مسئولین پرورشی به طور سیستماتیک انجام میشه. من خودم پسر هستم و کنجاویهای جنسی راجع به دختران همیشه منو به سرک کشیدن و سر در آوردن از کارها و رفتارها و نوع تفکراتی که در دوران تأثیرگذار نوجوانی به اونها تزریق میشه جهت میداد. به جرأت میتونم بگم مضمون 90 درصد حرفهایی که دخترهای نوجوان توی مدارس میشوند همینه که مبادا یک وقت به غریزه جنسیتون فکر کنید که گناه است و حرام است و عذاب دنیوی و اخروی و هزار جور افکار واقعاً منسوخ شده در قرن 21 ام. انواع و اقسام دستورالعملهای حجاب و مسائل دینی هم حول همین قضیه میچرخه. در مورد پسران هم همینطوره و اونها هم در دورانی که به شدت غریزه جنسی بهشون فشار وارد میکنه به اشتباه این باور مذخرف رو توی مغرشون میکنند که خود ارضایی گناه کبیره و بزرگی است که از دزدی و آدم کشی و جنایت هم بالاتره !!! پرخاشگری ، بیحوصلگی ، ذوق زده شدن و جوگیر شدن بیش از حد از دیدن جنس مخالف و .... هم همه از آثار همین سرکوب جنسی هست که واقعاً یکی از بدترین شکنجههای روزمره توی ایران هستش، چه دختر و چه پسر فرقی نمیکنه. شاید تحلیل همین مسائـل باعث بشه کمی از درد درونیمون تسکین پیدا کنه
سه قصه
این مقاله شبیه شعارهای یک نوجوان چند تا کتاب خوانده است. نه دلیل و فاکتی آورده شده نه هیچ سند تاریخی. هر قسمتش جای بحث دارد. دلایل تاریخی با دلایل روانشناسی یک گرایش جنسی با دلایل فیزیولوژی یک گرایش جنسی متفاوتند. همانطور که دلایل جامعه شناختی پرداختن به این موضوع خاص متفاوت است. نمی شود که به صرف حرف و شعار و استاد دانشگاه بودن چیزی را به کرسی نشاند. هیچ بررسی علمی و تاریخی با سند و مقابله آن با نتایج حاصل از آن در این مقاله نیامده است.
گیاه بیابان
اینکه در متن(با اصطلاح) فلسفی بهتر است لفافه های سیاسی آورده نشود هم یکی دیگر از محافظه کاری های افرادی است که همچون بید برسر واپس زدن مفاهیمی از جنس سرمایه داری و سکسوآلیته برخود می لرزند .اول آنکه چه نشانه صریح و قوی وجود دارد که به فلسفی بودن متن ارجا دهد که حال با اصطلاح چیپ( با اصطلاح) استهزا شود.دوم آنکه حتی اگر با ذهن پردازی بخواهیم متن را فلسفی جلوه دهیم بسیار تجویز واپس مانده ای هست که به سکوت سیاسی در آن دعوت کنیم چرا که همگان همچون بید بر خود نمی لرزند.فوکو می گوید بحث سیاسی خود حقیقت است.سوم آنکه سویه های غیاب در زبان دریدایی هیچ ارتباطی با آنچه فروید درباره غریزه مرگ می گوید ندارد چراکه فروید از اجتناب ناپذیری سخن می گوید و دریدا از فریب بزرگ متن.به عبارت دیگر متن در باره اموری است که از آن سخن نمی گوید و این تفاوت هارا نیز پنهان می کند اما این سرنوشت محتومی نسیت که ناگزیر باید دربرابر آن سر فرود آورد . راه مواجهه با آن آشکار کردن تعارض و تنش میان مرکز و حاشیه متن است که به این می گویند شالوده شکنی این همه را کفتم برای آنکه نظریه سویه های غیاب را نمی توان با یک سرچ ساده اینترنتی فهم کرد.آنجا هم که از کنش گری نظامی روم و جوامع دارای حرمسرا سخن رفت باید گفت باز بی ارتباط است با آنچه در متن (باصطلاح)فلسفی آمده تمام آنچه در آن متن آمده این است که آزادی های جنسی نمی دهد پرش از روی چاله ها و آشوب های سکشوال.چراکه امر سکشوال دائما در حال دگردیساندن خود است.به همین جهت آینده شناسان یکی از اساسی ترین بحران های پیش رو کشورهای دارای آزادی های جنسی مهار این رانه مهار ناپذیر است کافی است به گزارش هاوکینز در نشریه تاون هال رجوع شود.
عبداله
اما پرسش در سر جای خود باقی است. گیاه بیابان دست به سوی اعماق هستی دراز می کند. و با دست ساییدن به حیات اخلاقی بیش از یک ویژگی نا مالوف را صرف می کند. آیا او بین خودش و سخنش ژرفایی و مغاکی عمیق می بیند که قرینه ای در آن نمی یابد. او پیشاپیش متن خود حرکت نمی کند و سعی می کند اندک اندک معنایی را برای خود بکاود. اما پرسش در سر جای خود باقی است. بار وجودی انتخاب مسولیت ممکن است دیگران را خوش آید. او باید آنچه را که در متنش بر علیه اش عمل می کند بپذیرد. دیالکتیک نه به تلاش در جهت کشف ضعف آنچه که گفته شده بلکه به آشکار سازی قدرت حقیقی آن بستگی دارد تا سویه های غایب او را به طرز نهفته ای به حاشیه نراند. آنچه در قلمرو بحث سیاسی معقول باید از آن پشتیبانی شود سرشت خطاپذیر واقعیت است. چرا باید زیر پای گزاره را سست کنیم تا به منطق پاسخ دلبخواهی خود برسیم . این خود وسعت یابندگی حاکی است که امیال فروخورده شده بیش از حاصل جمع بحران سکسچوال ادعای است. ادعا هیچگاه از بوته زارهای اظهارات روزمره جدا نیست و همینطور فلسفه. انعکاس مستلزم تعویض پایدار یک چیز با چیز دیگر است. هستی ای که خودش نیست اما به چیز دیگر مجال نمود می دهد. باز تولید خالصی که در مقابل چشم ذهن معلق است. همانطور که جنگ خلیج فارس در ذهن فیلسوف پست مدرن رخ نداده حتی اگر رخ داده باشد چون هیولای بازنمایی آن را نشان داده است. تراکتور قهرمان است و بازی سپاهان 2-2 می باشد چون تصویر آن تامل ارباب واقعیت بیسیم بدست را می رساند و سپاهان در این بازنمایی موظف به تحویل جام می باشد چون ارباب سیاست بازی را 2-2 گفته است. سپاهان همین قهرمانی را مدیون آن بی سیم هاست. ما دور را کامل کرده ایم و جام را بالا برده ایم چون ترسیم غریزی انعکاس منطقی آن را به ما نمایانده است. بهتر است بجای تاکید رساله ای بر صورت های منطقی تمرکز کنیم . در رساله هیچ تلاشی برای مناسبت بخشیدن به کارکرد های خاموش وجود ندارد. و بافت های اجتماعی تاریخ و فرهنگ به آینده شناسان واگذار می شوند تا ما رابه خیال بحرانی در آینده آسوده کنند. تا همان اندک بارقه های خوش تفکری را در ذهن ما روشن نکند و ما را به مکاشفات تاریکی بازگرداند. این ارج شناسی معکوس همان سویه غایب پر اهمیت می باشد به این دلیل که ورق را بر می گردانند و خصوصیات را آشکار می کنند. بازتاب جایگزین خاستگاهش می شود. و وضعیت امور توضیح داده می شود. شاید کسانی نتوانند در حد تصدیق متن نیز متوقف شوند. چون محدودیت آن ها در همان لفافه ها پنهان شده است . گرفتاری در یک زیست جهان آنقدر آن ها را مفلوج کرده است که توانایی لرزش و یا سرچ ساده اینترنتی را ندارند. و در درون خود وسعت یابندگی شان غرق می شوند و گزاره های تاریخی را تاب نمی آورد چون در جست و جوی روشی محکم برای دست یافتن به یک دانش معجزه گر اند .که هر جا که از اعتبار بیفتد باز بر سر جای اول خود بر می گردد. پیش داوری در کشف تاریکی ها را اساسا خود داوری می نامد تا نکند که در چاله ها و آشوب های سکسچوال گرفتار شود. خرد پدیده ای حاضر و آماده و نابی نیست که راهش را از دل مویرگ های زبان باز کند. خرد آن گاه امکان ظهور می یابد که زبان مشغول و در کار باشد عقلانیت پاسخ زبان را می دهد حتی اگر همه اشکال فهم به ناچار زبانی باشند. فهم محور خود را در حقایق تاریخی و اجتماعی می یابد. بهتر است باور های پست مدرنیسم خود را مرتب کنیم و به کناری بگذاریم. سکوت سیاسی لازم است در جایی که شخص حاضر نیست پدیده ای را مستقیم به ما عرضه کند. و چون نمی توان مقصود او را بلادرنگ فهمید او دست به تفسیر متنش می زند. متنی که از اساس باز مانده است و به دنبال سویه های غایب و شالوده شکنی می گردد این است چرندیات پست مدرن! دیگر اصلا شگفت آور نیست پیروی از یک قاعده دادن گزارش دادن دستور شطرنج بازی کردن و بازگشت به سنت و خویشتن و اخذ تمهیداتی برای سرپوش گذاشتن بر استدلال های متافیزیکی و فراخوانی عادات و رسوم ذهنی خود
گیاه بیابان
گفت و گو با عبداله برای من ناخوشایند نبود امیدوارم خوانندگان رادیو زمانه هم این نوشتار های طولانی را هرچند در پاره هایی از آن ها خشونت زبانی از هر دو طرف دیده باشند را خارج از حوصله ندانسته باشند.خشونت زبانی در پیچ راهه ها ی سرنوشت ساز متن را می پسندم حتی به قیمت بیرونی شدن آن .در متن هایم بر سویه های غیاب تاکید کردم،پهن دشت هایی که گستره حضورشان در گفتار یک سویه است.محمود صباحی در جهانی که ساختارهای فرارونده اش بیش از هرزمانی در هم بافته و پیچیده است هرچیز و همه چیز را از دریچه سیاست ایران می بیند یک آشوب جنسی می گوید و یک حراست یک سرکوب جنسی می گوید و در پی اش جمله وابستگان نظام گویی خارج از جغرافیای ایران بادها را اندیشه فریبی در سرنیست .از دایره واژگانی عبداله نیز مشخص است آنچه در برابر دیدگانش روان و خرام است بیسیم و باتوم و لباس شخصی است این همه کلیشه های زبانی میانمایگان به چه کار می آید؟ سویه های غیاب یعنی قهرمانی سپاهان را دیدن و اسکار هایی که پس پشت هم به آرنون میلچان تهیه کننده هالیوود و واسطه خرید سلاح برای اسرائیل داده می شود را ندیدن.(در حالی که استعداد هایی مثل دیمین چزل با whiplash و فیلم هایی انتقادی مثل boy hood بی استثناتحسین انجمن ها و آکادمی های مستقل را برانگیختن) چرا باید بحران هایی که گریبان جهان معاصر را در دست دارد محدود کرد به ایران و با دهانی کج و معوج به دیگران اشاره کرد که شما مفلوج در تک زیست جهان خود هستید. اگر در کشوری از هر ده کودکی که از زنان زیر سی سال متولد می شوند پنج کودک خارج از چهارچوب خانواده به دنیا می آیند(نشریه تاون هال 2014)و به معنایی دیگر از حمایت اقتصادی خانواده برخوردار نیستند و هزینه اقتصادی بردوش دولتی می گذارند که یکی از دلایل بدهی 18 تریلیون دلاری اش همین کژکارکردهای اخلاقی است محمود صباحی همچون نسیم پرنیانی که (از سر زلف عروسان چمن دست بدارد ) به سادگی از کنارش گذار می کند و به دنبال گسست ها در جامعه ایران است.اگر گزارش شود در کشوری بیش از 70درصد زوجین در پنج سال اول زندگی حداقل یک بار به دیگری خیانت می کنند (هایت شر، 2004)نادیده می گیرد و همچون حاجی بازاری قجری از فرنگ برگشته برای مردم بی خبر و سرگردان در کو چه پس کوچه های تهران خبر می آورد آنکه گرفتار بحران ارگاستیک است شمایانید.در این میان عبداله هم فرصت را به غنیمت می گیرد (که بندگان بنی سعد خوان یغمارا)شرق شناسی وارونه ادوارد سعید را بر روی دست گرفته تا فرهنگ و جامعه شرقی را چند پاره و دال بدون مدلول معرفی کند .وقتی دال ها و مدلول ها را شناور کرد ی همچون کبوترهایی بیگانه که بپراکنی و دیگر فرجام و آشیانه ای برایشان نباشد مشرق زمین را به کام جامعه ای که محمود صباحی مطیع و مقیم آن هست میان آسمان و زمین سرگردان می کنی ،چنگ می اندازی از معنا تهی اش می کنی تا پذیرای گستراندن فرشی از انگاره هایی خیالی باشد.حال باید به داوری گذاشت چه کسانی بیشتر روی به سوی واقعیت دارند تا بازنمایی آن.
عبداله
از قدیم گفته اند مادر را دل بسوزاند و دایه را دامن. گیاه بیابان آنگونه بر غرب مویه می کند و آن را دارای بحران ارگاستیک می داند که فراموش کرده است مهاجران چگونه برای رسیدن به آن ساحل ها شنا می کنند. و نمی داند که در این شرق وارونه نه میانمایگان بلکه فرزانگان با واژهای سرکوب سر و کار پیدا می کنند.
عبداله
بی تردید گیاه بیابان به این دلیل تا این حد اینگونه می اندیشد چون مدرنیسم یا همان هواپیما های سوپر هورنت های برای ایشان حکایت طولانی هولناکی بوده است که مانند تعبیر خواب نفت بد شگون بوده است. ایشان ناگزیرند که به تقلید از سبک دشوار و بی ربط نویسی نویسندگان کژ آیین قجری و البته به نوع امروزی شبه فلسفی آن سبک خود را پرورش دهند. آن هم نوعی مازوخیسم و آزارگری بینا متنی!در آنجا که متن نمی تواند خود نقشش را ایفاء کند. تا شاید به نظر بیاید که او سهمی در یک اندیشه خیالی دارد. اما حیف که اندیشیدن فرآیندی است پر زحمت و صرفا بازی فریب آمیز فانوس خیالی نیست که تصویر های رنگارنگ را از جلوی چشم رد کند. در اندیشیدن با کلنجاری غالبا طاقت فرسا با واژه ها و معنی ها دست به گریبان هستیم و مجبوریم پا از محدوده های خود فراتر بگذارییم و دچار آشفتگی شویم. مفسرین به این آشفتگی ها پی نمی برند و مصروف کشف سطحی ای از همسازی ها می شوند. بهتر است ما آگاهی ای تاریخی به نظم بندی های افکار و حقایق جامعه خود بپردازیم که مانند حقایق بی زمان جلوه می کنند و وقتی با جوامع دیگر مقایسه کنیم که ملتفت باشیم که حقایق بی زمان وجود ندارد . مهمترین هدف مطالعه گذشته ی تاریخی کسب خود آگاهی می باشد. اما چه بد است که آن را فرو بگداریم و بر سر مجموعه ای از ارزش ها با جوامع دیگر به رقابت برخیزیم. در حالی که جامعه خود ما قید و بند های ناشناخته ای را در برابر نیروی فکر ما قرار داده است. ما وقتی که زبان را در اختیار می گیریم نادانسته تصویری از جهان را بی سر و صدا به تدریج به ارث می گیریم. گیاه بیابان در نظر خود در حالی اتهام معلق سازی و سرگردانی مشرق زمین را بین زمین و آسمان زده اند که شرق خود با باغ های معلق و این توصیف و معماری خود را می نمایاند. او که خود را بی نیاز از شرق شناسی دیده است به غرب شناسی پرداخته است تا دریچه ای برای فرار از خود پیدا کرده باشد.
عبداله
هانتینگتون گفته است که مهمترین نیاز در جوامع در حال توسعه تمرکز قدرت است و نه پراکندگی آن . و می گوید که چینی ها این را خوب فهمیده اند. چین به رشد اقتصادی خوبی دست پیدا کرد و هیچ وقت هم مانند هند و پاکستان دنبال تئوری های بومی سازی نرفت. و عقیده کمونیستی و مارکسیستی و سایر اندیشه های غربی را پدیرفت و مائو آنقدر افراطی در مبارزه با سنت های چینی عمل کرد که حتی صدا های در حزب کمونیست چین بلند شد. اسلاف مائو نیز با تعدیل اندیشه کمونیستی با غرب به تفاهم رسیدند. البته در زمان مائو گفتگو ها شروع شد. چین و ژاپن توانستند اندیشه مدرن را هضم کنند. اما هندی ها چه گفتند البته سویه ی هندی مانند اسلام تهاجمی نیست. مثلا دایا کریشنا می گوید که علم سیاست سر و کاری با مفهوم توسعه ندارد به این دلیل که موضوع علم سیاست صرفا حکومت خوب و بد است و نه سیاست توسعه یافته و یا نیافته. همانطور که بدن تنها یک فرم و طریقه برای سلامتی دارد اما هزاران بیماری در آن یافت و یا ایجاد می شود. بدنه سیاسی نیز تنها یک حالت سلامت دارد. در حالی که فلسفه که کلیدش در یونان باستان زده شد تا نیچه که ستایشگر فیلسوفان پیش از سقراط است قائل به یک بعد ماهوی مبتنی برانسانیت فی نفسه و کمال یافتگی و پیشرفت است و این غایت عقلانی متضمن یک بلوغ عقلانی از طفولیت تاریخی است بسیاری از شعرای بزرگ ایران مثل فردوسی و خیام به این مطلق انسانیت توجه کرده اند شاهنامه شامل سه بخش اسطوره ای و حماسی و تاریخی است که معانی بلندی را می رساند. این تکامل شامل بحث های مربوط به جنسیت هم می شود. سارتر در کتاب هستی و نیستی هستی رابه معنای ماندن و نیستی را به معنای حرکت از این ماندن می گیرد. سیمون دوبووار بر اساس این عقیده زن(زندگی) را نماد بودن و مرد (مردن) را نماد نیستی می گیرد. تشبیه دائم زن به نماد الهه زمین اشاره به وجه تکراری و مشخص زمین دارد اما آسمان در بالای زمین در حال گردش بوده و نماد پدر آسمانی می باشد. که نوعی حرکت و تعالی را برای مرد می رساند. به زبان اگزیستانسیالیستی مرد برای خود و زن در خود است. دوبووار می گوید بچه دار شدن زن بزرگترین عامل در تبدیل او از سوژه به ابژه بوده است. مجسمه ای قدیمی که مرد را در حالت تفکر و زن را حامله نشان می دهد دوبووار نیز با اشاره به مطالعات مردم شناسی معتقد است که در جوامع اولیه مردان و زنان در کنار هم فعال بودند اما شهرنشینی امپراطوری های بزرگ و لازمه تولید نسل ها و جمعیت های انبوه برای جنگ مرد را ارزشمند تر و زن را تبدیل به جنس دوم خانه نشین نمود. دوبووار از عادت ماهانه به لعنت ماهانه و یا لعنت تاریخی ماهانه یاد می کند. بسیاری از محافظه کاران مثل دومستر در نقد رمانتیست ها بر خونین بودن چنگال و دندان طبیعت تأکید کرده اند شیوه های ظالمانه و عاطفت کوب طبیعت چیزی که دوبووار نمی خواهد آن را سرنوشت محتوم بداند. طبیعت که گاه نام دیگری برای خداوند تلقی می شود قوی پنجه که مخالفت با قوانین آن ممکن نیست.
گیاه بیابان
عبداله این بار خودت را خطاب می کنم از آنجا که می دانم کسی جز من و تو در این اتاق نیست. من قائل به زمان مشخصی برای گفت و گو هستم چرا که نمی توانم هر روز برای آنچه که مکرر می کنی زمان را به نشیمنگاه فرستم. آنچه گفتم مشخص بود :محمود صباحی از بحرانی سخن می گوید که به یکباره از دل زمین و جغرافیای یک کشور به بیرون نمی جوشد و درهم تنیده است با ساختار ها و بازنمایی های بیرونی و ناگزیر باید با آمدوشد ابژه مورد نظر در گستره مرزها نشان داده شود اگر می گوید آزادی جنسی می دهد پرش از چاله های سکشوال مشخصا اشاره کند در کدام محدوده مرزی چنین شده است تا من با آمار های دقیقی که از کشو میز اتاقم به بیرون می آید مچش را بگیرم. اما اگر مصداق های مشخصی نیاورد مشخص می شود که محافظه کاری صرفا در برابر یک سختار سیاسی از جنس ایران شکل نمی گیرد گاهی اوقات محافظه کاری گسترده تر می شود تا جایی که حتی برای سوپرهورنت که نه برای دفاع بلکه برای تهاجم ساخته شده است توجیه بیاوری و چشمت را که در راه آزادی های جنسی و ظاهرا استمنا کم سو شده است به فاجعه کشتار هزاران غیر نظامی در کوتاه ترین زمان دیگر به طور کامل ببندی و با آتش دان باغ از نفت سخن بگویی و نه از مرگ.
عبداله
به گیاه بیابان چنان ننمای که نیستی چنان بنمایید که هستید. شما ها بیکارتر از آن هستید که می پندارید. شما به اصطلاح در جواهر لطیف روحانی در جواهر کثیف ظلمانی گرفتار هستید. در شرف معرفت نیست که چون توئی خطاب قرار گیرد. سخنان تو با یک آهنگی از تضاد مشخص می شود و با دوگانگی موضوعات سرشته می شود و در تابلو استمنا گر بزرگ دالی هویدا می شود. شما در جواب صباحی از ابتدا تا انتها یک پاسخ داشتید کشتار غیر نظامیان. این نوحه را می توانید در حسینیه ها فریاد بزنید نه در جایی که جز من و تو کسی نیست. این شمایید که در مقابل متن اجتماعی صباحی از کشتار و جنگ صحبت گردید و پای سوپر هونت را به میان آوردید و احتمالا از کشوی میز شما نیز یکی از این ابزار ها بیرون بیاید. من از تعبیر آشفته نفت صحبت کردم چون ذهن شما ها را فقط در خوابنامه ها می توان چست و نه در وادی حکمت و اندیشه.اگر کسی فاقد صفای باطنی باشد اشیا را به رنگ کدورت نفسانی خود می بیند و فقط معبر است که می تواند آن را آشکار کند. شما نظر خود را در آخرین اظهار نظر شخصی تر کردید و از متن و حاشیه و بینا متن خارج شدید و در نهایت نیز به خواب نامه می رسید. تجسم معلق یک جسد مثالی. روایتی است که می گوید دین خدا عزیز تر از آن است که در خواب آید.پس اساس عقلت را ببین که بر چه چیزی قرار دارد. شما که چشم آسمان پیمای داری چرا در یک اتاق با یک کم سو گرفتار شدی. امیدوارم از رویاهای کاذبت و کوابیس پریشانت خارج شوی چون در خواب تسلط و معرفت انسان کاهش می یابد و به اضغاث احلام می پردازد. می توانی به کتاب اعتماد السلطنه به اسم خواب نامه یا اسرار انحطاط ایران مراجعه کنی البته صادق هدایت و جمالزاده نیز از خواب ها برای بیان مسائل اجتماعی و روانی انسان ها استفاده کرده اند.
گیاه بیابان
گفتار من رو تحریف نکنید.آنچه در متن های من محوریت داشته فراگیر بودن بحران ارگاستیک است و نه کشتار غیر نظامیان.معتقدم زبان های سکس بیش از هر زمان دیگری وجود دارند و امر سکشوال در حال دگردیساندن خود است و پنهان کردن ردپا. همچنان که میلان کوندرا در آخرین رمان خود (جشن بی معنایی)می گوید ما همه سربازان سکس هستیم.این دگردیسی سکشوال را اسکور سیزی در گرگ وال استریت به بهترین وجه نشان می دهد.نهاد های اجتماعی پیش از آن که بدیل هایی برایشان معرفی شود که کارکردهای آنهارا انجام دهند در معرض شکست و گسست قرار گرفته اند.این رانیز می توان در فیلم نیمفومانیاک فون تریه دید در سکانسی که اج خانواده خود را با سه فرزند رها میکند تا در کنار یک هایپر سکشوال وبه همراه مرد دیگری روزگار بگذراند.تمام آنچه گفتم این است که اگر مشخصا جامعه ای وجود دارد که کژکارکردهای سکسوآلیته را به کارکردهای یکسر مثبت بدل کرده است نشان دهید تا من هم بدانم پرتویی که می تابد از کجاست.این که سارتر و دوبوار را که دست روز گار میانشان جدایی افکنده دوباره کنار هم بخوابانید و از کمال یافتگی و پیشرفت بگویید کفایت نمی کند.برای من خوش گوار بود که در میان کمال یافتگان می زیستم اما سر برمی گردانم می بینم رابطه انسان با سه ساحت طبیعت ،دیگری و خود به فاجعه بار ترین شکلش در طول تاریخ مکتوب بسر می برد.یخ های قطب جنوب در سال 160میلیارد تن آب می شوند و بیوسفر زمین از کار افتاده تر از آن شده که بخواهد دی اکسید را جذب کند.در طول قرنی که از پیش گذشت بیش از 100میلیون نفر جان خود را در جنگ های کلاسیک طولانی از دست دادند.اگر از کشتار غیر نظامیان می گویم (و باز از سر هراس به کلیشه های زبانی میانمایگان پناه برده میشود برای آن است که نا خود آگاه ذهن ستایشگر می خواهد فاجعه محصول نظام مطبوعش را در حسینیه های در بسته فریاد بزنند مبادا که بیرونی شود. )بدان دلیل است که در روانشناسی و جامعه شناسی سکسوآلیته خشونت یکی از مظاهر آشکار سرکوب جنسی است.سازمان بهداشت جهانی شایع ترین بیماری قرن را بیماری های روانی و مشخصا اضطراب(Anxiety) معرفی می کندو این بدان معناست که در قرن بیست و یکم انسان در مواجه با خود نیز شکست خورده است.ممکن است که در جواب من دوباره ترسیم های هندسی شکل بگیرد و مرزهای حکمت و معرفت و قلمرو اندیشه و اقلیم خواب مشخص گردند و دستور داده شود خوشترم آن است که تودر اقلیم خواب باشی و دیگر آنکه حکم کرده ام معبران فرا پیش آورده شوند و ما از قلمرو حکمت و اندیشه نظاره گر تعبیر رویا باشیم. باید دید این زبان اربابانه محصول کدام بافتار اجتماعی است شاید همانکه در سال 2013 ژست دموکراتیک می گیرد و اسکاربهترین فیلم را به دوازده سال بردگی می دهد.سابقه منحوسش تعبیر بدترین رویا هاست.
عبداله
تا سخن به خرافه و بحران ارگاستیک می رسد مدافعان این دو موضع سینه چاک پای این دوعلم می گردند و گریبان دری می کنند. جواب واضح است. صباحی آن را در نوشته خود گفته است. در افسانه ادیپ در یونان باستان کرئون می گوید که عشق می تواند کشتزار یا مزرعه خود را عوض کند و زمین دیگری را شخم بزند. همین تعبیر در قرآن تحت عنوان زنان شما کشتزار های شما هستند هر طور که خواستید می توانید به آن وارد شوید،آمده است. در آنجا زمین را می توان عوض کرد در اینجا هر طور که خواستید می توانید به آن وارد شوید. در یونان برای عشق هارمونی و جفت و جور بودن مطرح می شود و در اینجا عدالت بین زنان خواسته می شود. در کمدی دانته دوزخیان افرادی هستند که به دنبال آوازه و شهرت بوده اند دوزخیان در کمدی الهی دانته از دانته این خواسته را دارند که شهرت و آوازه آن ها در زمین حفظ شود اما برزخیان دیدگاه مذهبی داشته و ازدانته تقاضای التماس دعا دارند.طلب شهرت و آوازه برای خود شعرا نیز امر مهمی بوده است و دانته تقاضا داشته که در زمان حیاتش او را ستایش نکنند اما پس از مرگش او را بستایند. ستایش او پس از مرگ تا آنجا پیش رفت که شمع های تمثال عیسی مصلوب را برداشته و بر روی مزار دانته می گذاشتند. شوالیه گری نام جویی و کسب آوازه و قهرمانی از ویژگی های مهم گسترده در آن دوران بوده و خود مذهبی را شامل می شده است.و تا جهنم نیز ادامه می یافته است. پهلوانان همه به نوعی سرنوشت تراژیک پیدا می کنند. دانته می گوید طلب نام و شهرت مانع از رسیدن به عشق حقیقی(مذهب) می شود. شاید عشق حقیقی منشأ سرکوب ارگاستیک باشد. منظور دفاع یا مخالفت نیست موضوع این است که این داستان ها چه چیزی می گویند. چرا نام در مقابل پاداش قرار می گیرد. هنوز این سخن که پهلوانان نمی میرند مانده است و یا سعدی می گوید: سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز/ مرده آن است که نامش به نیکی نبرند. یا زین همرهان سست عناصر دلم گرفت/ شیر خدا و رستم دستانم آرزو است. چرا علی نیز باید به لقب پهلوانی ستایش شود. در تاریخ اسلام علی نیز کارهای انجام می دهد که برای سیاستش خوب نیست. او لقب فتوت می گیرد. لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار. شاید همین توهین و ناسزاهای که به علی در منابر اسلامی می دادند به تدریج او را به سرسلسله اهل فتوت تبدیل کرده باشد. ائمه شیعه تماما اینگونه تبلیغ می شده اند که به دنبال خلافت نیستند. هرچند که بتوانند آنرا بدست بیاورند. پهلوان قید و بند را نمی پذیرد حتی اگر نام هم قید و بندی ایجاد کند او را ننگ ز نام است. می دانیم که معاویه رقص کنیزان را ممنوع کرده بود و.....قس الاهذا
عبداله
به گیاه بیابان از گیاه ریشه در خویش گویی که برای شما آیه و اخباری از اوضاع اسفناک جهان رسیده است و ما نیز کلمات مقدس شما را لابدا مانند کشیشان تحریف کرده ایم. خوب است که از اکابر قوم و صاحبان بصیرت اسلام چند نفر به فرهنگستان بروند و حقیقت آنجا را به رآی العین اصلاح نمایند و اسباب هزار ترقی را برای آنان از مسبب الاسباب بخواهند. گویی که ایشان علمی به اوضاع عالم بهم زده است و به واسطه آن علم کشف الاخبار می کند ولی حقیقت این است که گیاه بیابان دچار تخالف زمانی نظام اندیشه و ساختار ذهنی خود با زمان بلند و کند سنت و مدرنیته شده است. اندیشه سنتی در مقابل زمان کوتاه و شتاب آلود بحران در آگاهی که می توان آن را به تأخر زمانی میان فرم های متفاوت حیات اجتماعی و فرهنگی تعبیر کرد عقب افتاده است. ایشان به درجه ای از عرفان رسیده که اگر سر برگرداند سه ساحت طبیعی و دیگری و خود انسان را می بیند. اما او تفکر شاهانه ندارد که بخواهد به ستایش ملکه بپردازد. اما قبری در وجود دارد که در قبرستان نیست و در درون ایشان است که اگر هر کسی وسعت مشرب نداشته باشد و سوابق ملتی را منحوس بداند دچار تنگی آن قبر و فشار قبر می شود.ایشان که در سیاست جهاد و دفع اهل کفر و عناد و جمع لشکر و سپاه مخصوص ناتوان شدند ناگهان پرچم عوض کرده و از بحران قطبین دم زدند و دی اکسید کربن. اهل معارف و خواص را که کارشان پیروی از سنن و قوانین بزرگان و مهمات ملکی و مملکتی باشد عیش فرو خورده و دم بر نیاورده اند ستایش و کذالک میانمایگان و رعایا و عوام را که کارشان تتبع و گرفتاری به رفتار و کردار بالادستان و هزار دستان است می کوبند. ایشان که متن صباحی را خوانده و در آن سویه های غایب دیده بود وقتی که خود با اتهام لفافه گری سیاسی در متنش مواجه شد برآشفت و راه را به حمامی جعفر اباد کج کرد. ایشان که خود را باصره فراست و بینش می داند و میانمایگان را سرزنش می نماید آیا مکتوبات خودش مبشر رحمت بوده است که از روانشناسی و جامعه شناسی سکسوالیته خشونت در غرب صحبت می کند در حالی که تمام فیلم ها و کتاب های مورد اشاره ایشان در همان غرب تهیه شده است.برای نیایش آن خورشید بلند که صائبی آن را ستایش می کند باید لباس زربفت پوشید و انگشتری طلا بدست کرد و تمام رایحه های خوش را در آتش ریخت سویه غایب و کشتار غیر نظامیان ذهنی یعنی بحران قطبین را دیدن و خشکسالی ایران را ندیدن و مانند دونکیشوت با آسیاب بادی جنگیدن می باشد. گیاه بیابان ترسیم افق اندیشه را کوچک شمرده ودر پی گرد در صحرا و بیابان می رود و از پی مرغ در هوا ست و آن وقت خواب خود را برهان قاطع سیف و سنان می پندارد و از معبران وحشت دارد. و اویی که مرشد کاملش بر اساس کرامات قدرت سیاسی ظهور می کند ناراحت است که فلان چشنواره چرا به فلان فیلم جایزه داده است و هیچ به روی مبارک نیاورند که چگونه هنر ایران در حالت احتزار قرار گرفته و هنرمندان در فشار و صلاح ملک این نیست که به وضعیت آن ها رسیدگی کند. ارجحیت خویشتنش نمی گذارد که واقعیت ها برای او نمود پیدا کند. و می خواهد با لشکری جرار از شجاعت و سیاست و دیگر فضایل بربریت بر همه دنیا فائق آید و به حکمت و سیاست دنیا را منور سازد و سرکوب داخلی کم بوده و پای را از گلیم درازتر کرده و به سوریه و عراق برود و رعایا و میانمایگان را از وضعت حکومت به خود رضایت پنداری برساند تا دعاگوی استیلای اینان باشند. و اوضاع این ولایت را از هر نظر مثل فرهنگستان کنند.
گیاه بیابان
از میلان کوندرا تا اسکورسیزی و فون تریه و هایت شر وسازمان بهداشت جهانی و نشریه تاون هال تا تصاویر ماهواره کرایوست و هشدارهای سازمان جهانی هواشناسی(w m o) فکت هایی ارائه کردم برای گستراندن استدلالم و باز گفته می شود این ها آیه هایی است که تنها به شمارسیده و در گستره بی مرز این جهان همگان همچون من چنین اخباری را کشف سحابی مرموز می دانند و هنوز انگشت به دهان و منفذ هایی دیگر مبهوت کشف کریستف کلمب هستند.در حالی که کافی است انگشت ها را بیرون بیاورید و منتظر زمان باشید تا سو به چشمانتان باز گردد و ببینید که برای مشاهده آشفتگی ساحت ها نیاز به شهود عرفانی نیست نهادهایی که شما خود آنها را به رسمیت و اعتبار می شناسید همچون هزارِ سياهپوشبر شاخسارِ خزانى ترانهى بدرود ساز می کنند.سال 2014 روزنامه ایندیپندنت و گاردین گزارشی را منتشر کردند که آنجا با دیاگرام های ریاضیاتی پژوهشگران موسسه فضانوردی ایالات متحده نشان داده می شود اگر وضع بر همین منوال باشد و در بر همان پاشنه کهنه شده بچرخد در خوشبینانه ترین حالت تمدن امروزین تا چنددهه دیگر روبه فروپاشی است.حال من کشف الاخبار می کنم یا آنکه در بیابان های بی آب و علف ایران در بی خبری روی به سوی جغرافیای دیگر دارد. اگر شواهدی را که ارائه می کنم از جهان غرب است جای ایراد نیست چراکه خصومتی با غرب ندارم و چالش من با ساختار اقتصادی است که اکنون دست و پایش در سراسر دنیا دراز شده است حتی در کشورهایی که ادعای مواجهه ی با این ساختار را دارند. کافی است به شعار های دولت چین یا ایران نگاه انداخت شود وبعد استراتژی اقتصادیشان را نگریست.دوم آنکه محاجه من با کسی است که ذهن انتقادی ندارد و در اندیشه خطر نمی کند و در حیرانی جغرافیایی از جنس دیگر بسر می برد و من ناگزیر می شوم فکت هایم را از همان جغرافیا ارائه کنم و هیچ نقبی به دل گفتمان ها و نظریه های بومی -اسلامی نزده ام و سعی کرده ام گفتارم گلوبال باشد که با بلاهت ایدئولوژیک ردپای من در سوریه و عراق جست و جو می شود و هم کاسه قدرتمندان می شوم.واپس مانده و درمانده کسی است که نتواند برای آنچه ادعا می کند شواهدی یا استدلالی بیاورد. اگر می گویید بحران ارگاستیک ایران یک معنای دیگر آن است که بیرون از صحرا و بیابان مذکور سرزمین هایی هستند که بحرانی از این دست ندارند.چرا نام نمی برید؟چراکه به خوبی می دانید با اتکا به گزارش های نهادهای رسمی همان سرزمین عجایب بحران برای شما آشکار سازی خواهد شد.بنابراین کسانی راه کج می کنند که از پاسخ اولین سوالی که ادعایشان پی افکنده سرباز می زنند و کنج و کنار ذهن و شخصیت سوال کننده را روانکاوی می کنند.من در این گفتار و نوشتار از محاجه کنندگان چیزی چنان که بشاید نیاموختم چرا که اسیر سفرهای حلقوی و تکرار هستند.اما خوشحالم که متن هایشان را با اصطلاح ها و گفتمان هایی که من در متن هایم جایگذاری کردم فتح باب می کنند.یکی همان نظریه سویه های غیاب است که خوشبختانه یادگرفتند هرچند هچون کودکان که کالایی نو بدان ها رسد هربار بی جا و نابجا از جیب به بیرون می آورند برای عرضه به دگران.
گیاه بیابان
از میلان کوندرا تا اسکورسیزی و فون تریه و هایت شر وسازمان بهداشت جهانی و نشریه تاون هال تا تصاویر ماهواره کرایوست و هشدارهای سازمان جهانی هواشناسی(w m o) فکت هایی ارائه کردم برای گستراندن استدلالم و باز گفته می شود این ها آیه هایی است که تنها به شمارسیده و در گستره بی مرز این جهان همگان همچون من چنین اخباری را کشف سحابی مرموز می دانند و هنوز انگشت به دهان و منفذ هایی دیگر مبهوت کشف کریستف کلمب هستند.در حالی که کافی است انگشت ها را بیرون بیاورید و منتظر زمان باشید تا سو به چشمانتان باز گردد و ببینید که برای مشاهده آشفتگی ساحت ها نیاز به شهود عرفانی نیست نهادهایی که شما خود آنها را به رسمیت و اعتبار می شناسید همچون هزارِ سیاهپوشبر شاخسارِ خزانى ترانهى بدرود ساز می کنند.سال ۲۰۱۴ روزنامه ایندیپندنت و گاردین گزارشی را منتشر کردند که آنجا با دیاگرام های ریاضیاتی پژوهشگران موسسه فضانوردی ایالات متحده نشان داده می شود اگر وضع بر همین منوال باشد و در بر همان پاشنه کهنه شده بچرخد در خوشبینانه ترین حالت تمدن امروزین تا چنددهه دیگر روبه فروپاشی است.حال من کشف الاخبار می کنم یا آنکه در بیابان های بی آب و علف ایران در بی خبری روی به سوی جغرافیای دیگر دارد. اگر شواهدی را که ارائه می کنم از جهان غرب است جای ایراد نیست چراکه خصومتی با غرب ندارم و چالش من با ساختار اقتصادی است که اکنون دست و پایش در سراسر دنیا دراز شده است حتی در کشورهایی که ادعای مواجهه ی با این ساختار را دارند. کافی است به شعار های دولت چین یا ایران نگاه انداخت شود وبعد استراتژی اقتصادیشان را نگریست.دوم آنکه محاجه من با کسی است که ذهن انتقادی ندارد و در اندیشه خطر نمی کند و در حیرانی جغرافیایی از جنس دیگر بسر می برد و من ناگزیر می شوم فکت هایم را از همان جغرافیا ارائه کنم و هیچ نقبی به دل گفتمان ها و نظریه های بومی -اسلامی نزده ام و سعی کرده ام گفتارم گلوبال باشد که با بلاهت ایدئولوژیک ردپای من در سوریه و عراق جست و جو می شود و هم کاسه قدرتمندان می شوم.واپس مانده و درمانده کسی است که نتواند برای آنچه ادعا می کند شواهدی یا استدلالی بیاورد. اگر می گویید بحران ارگاستیک ایران یک معنای دیگر آن است که بیرون از صحرا و بیابان مذکور سرزمین هایی هستند که بحرانی از این دست ندارند.چرا نام نمی برید؟چراکه به خوبی می دانید با اتکا به گزارش های نهادهای رسمی همان سرزمین عجایب بحران برای شما آشکار سازی خواهد شد.بنابراین کسانی راه کج می کنند که از پاسخ اولین سوالی که ادعایشان پی افکنده سرباز می زنند و کنج و کنار ذهن و شخصیت سوال کننده را روانکاوی می کنند.من در این گفتار و نوشتار از محاجه کنندگان چیزی چنان که بشاید نیاموختم چرا که اسیر سفرهای حلقوی و تکرار هستند.اما خوشحالم که متن هایشان را با اصطلاح ها و گفتمان هایی که من در متن هایم جایگذاری کردم فتح باب می کنند.یکی همان نظریه سویه های غیاب است که خوشبختانه یادگرفتند هرچند هچون کودکان که کالایی نو بدان ها رسد هربار بی جا و نابجا از جیب به بیرون می آورند برای عرضه به دگران.
عبداله
نظریه سویه های غیاب آن چیزی نیست که شما فکر می کنید و شما هم اولین کسی نبودید که از آن استفاده کرده اید. اگر کوندرا را می شناختی بدان اشاره نمی نمودید. بهتر است دست خود را از این اندیشه ها خارج کنید که هیچ وقت شما را قابلیت در دست گرفتن این اندیشه ها نیست. شما که خود هنوز نمی دانید که آیا یک متن فلسفی نوشته اید یا خیر دست به دامان فکت ها شده اید واقعیت این است که شما هیج سخنی را آشکار نکرده اید و هیچ سوالی را پاسخ نداده اید که آن فکت ها کمکی به حالتان کرده باشد . شما ادعا می کنید که از کسی در این محاجه ها چیزی نیاموخته اید اما کودکان دارند با اندیشه شما این ور و آن ور بازی می کنند. بله چون اندیشه های شما فقط برای بازی خوب است و سویه غیاب شما را لازم نیست که بگردیم پیدا کنیم بلکه شما کودکانه خود فریاد می زند که من در اینجا پنهان نشده ام.
عبداله
سیاح جهان دیده ای به نام گیاه بیابان هنوز نمی داند که دغدغه ادراک چیزی باید در میان باشد تا فهم دیگر گونه ای بطلبد. شما نگران آمار ها هستید فقط به این منظور که جهان را بطور موثرتری ویران کنید. و به ساحتی بروید که در آن نه خاک وجود دارد و نه آب و نه چیزهای دیگر اول به نظر می رسد که شما جهان دیگر را نفی کرده اید اما بعد می گویید که خصومتی با غرب ندارید و می خواهید گلوبال و جهانی زندگی کنید شاید که ویرانش کنید. خیلی راحت در قدم بعدی این را انکار کنید تا به عنوان یک شخص عاقل در مقابل دیگران معروف شوید تا در سطح بالاتری از آنچه که انکارش گرده اید قرار گیرید و از ساکن این جهان به ساکنین جهان ماورا تبدیل شوید. ما روانکاوی نکردیم بلکه حواس را یراق نمودییم و دیدییم که شما یک هیچ ملایم هستید چون خود معترفید با گزاره های غربی می توان جهانی بود و این یک چیز آنقدر عظیم بوده که بخواهید با نفی آن خود را اثبات کنید و آنوقت خود را به هجوم خالی اطراف بسپارید. بوی پیراهنش از مصر شنیدی اما او را در چاه کنعان ندیدی شما که آمار غرب از کشوی میزت می چوشد چرا اطراف خود آمار اینجا را نمی بینی! کم سویی! هرچند که کور را جز شفا دارویی نیست.
عبداله
امروزه هیچ کس با تجمع داده ها گمراه نمی شود و فراموش نمی کند که بازنمایی ها و سازه ها تا چه اندازه مملو از فرافکنی ها و این همان انگاری های ساده بینانه است . مخصوصا آن وقت که ما از وضعیت تاریخی خویش آگاه نباشیم. صباحی به همین خودآگاهی اشاره کرده اند اما گیاه بیابان که تمام همت خود را مصروف پرداختن به علم الابدان و وظایف الاعضاء دیگران و نه خود نموده اند توانایی درکش را ندارند. هابز می گوید حقوق ما تا وقتی حقوق ماست که دیگران آن را به رسمیت بشمارند. مالکیت ما تا زمانی مالکیت ماست که دیگران به آن اقرار کنند. گیاه بیابان خوشحالند که از مطالب ایشان دیگران استفاده کرده اند اما ایشان هیچ بهره ای از این صفحه نبرده اند. بله به قول هابز هیچ قاعده قانونی در جان های ما حک نشده است و در لوح دل ما نوشته نشده است این وضعیت طبیعی هابز وضعیت زبونی و نامردی است چرا که نیرومندترین میل در درون انسان فقط بقا خود است برای ایشان این صفحه تقریبا همچین معنایی دارد که سخنان دیگران را به رسمیت نمی شناسند و وقت را بیهوده به نشیمنگاه نمی دهند. در وضع طبیعی هابز استدلال جایی ندارد و چون گیاه بیابان که در این وضعین بسر می برد نمی تواند دانشجوی این قانون هابز نباشد در اینجا قانون دفاع از خود و آرمان اجتماعی مقابله با دشمن باید جعل شود. در نامه های ایرانی منتسکیو شاهزاده ایرانی می گوید که شما ها فقط به این دلیل در این جهان وجود دارید که به امر من اطاعت کنید ده نفر می توانند در بالای هرم قدرت گلوی هم راببرند و قدرت را دست به دست کنند اما در پایین کسی هیچ چیزی را حس نکند مهم این است که استبداد بر سر آن ها می کوبد. شهروندان فقط مثل تماشاچیانی هستند که به دنیای عمومی خیره شده اند. و به گفته ارسطو یک جمعیت پراکنده پیشا سیاسی اند. فوکو نظام سلطه را تشریح می کند و مهمتر می گوید که او وضعیت سلطه و عرضه آشکار و پنهان آن را بررسی کرده است. گیاه بیابان که متوجه مطلب صباحی نشده است دست به قیاس و مقایسه اینجا و آنجا می زند و پشت آمار پنهان می شود. آمار فقط یک بازنمایی قابل تفسیر است. فلسفه تا قبل از کانت شانس را مربوط به امور ذهنی می دانست و عرصه واقعیت را امور حتمی می نامید هگل بین این دو دیالکتیکی ایجاد کرد. آمار مربوط به احتمال است که اگر نتواند با واقعیت سنتزی برقرار کند کاملا بی معنی است. مثل باستان شناسی که از تاریخ بی اطلاع است. انسان وقتی که در استدلال کم می آورد میگوید من نه اینم و نه آنم و گفته اند که اینم یا آنم. شما که چند بار تغییر موضع می دهید باید هم طرف مقابل خود را در سفر های تکراری ببینید. و برای خود این حق را قائل باشید مثل دلقکان درباری که فقط آن ها حق داشتند با شاه شوخی کنند و او را دست بیندازند فقط شما ها می توانید با مردم شوخی نمایید و آن ها را به سخره بگیرید. انسان به وظایف الاعضا خودش بپردازد بهتر است تا با وظایف الاعضا دیگران اولی کم سویی می دهد و دومی کوری و ننگ ابدی در مورد آنچه که خود فکت پنداشتی و ما آیت اگر برای تو نیز آیت سحابی نبود اینچنین در وسط میدان با آن نمی رقصیدی
عبداله
خوب است ببینیم در این اندیشه خطر کردن گیاه بیابان چیست که ما اهل آن نیستیم. برآمدن پرده های نحیف تر ولی با همان سرسختی سنت. که می توان آن را تلاش مجددی برای برقراری اسطوره ها دانست. که به نیو ایج معروف است. که بازتابی است از عالم رمزی در آیینه اندیشه غیر دینی وصله و رفوکردن پرده دینی سابق ایشان ابتدا اندیشه ورزان ایرانی را متهم می کنند که در پشت ساختارهای سیاسی مخفی شده اند ساختاری که به ناحق زیر اتهام است که از طرف مقابل با هواپیما و سکس مورد هجوم قرار گرفته است تا کالا های غربی فروش برود و سپس می گوید که کشورهای دارای آزادی جنسی دچار بحران جنسی هستند و در ادامه هم فقط آمار ارائه می دهند و دیگران را می کوبند و از سلطه و نظام اقتصادی غرب گلایه می کنند. همان تفکر ضد امپریالیستی که نمی خواهد فقط وجه سنتی و مذهبی داشته باشد خوب تمام این ها یعنی لفافه سیاسی که هیچ ارتباطی با بحث صباحی ندارد. مطلب صباحی بررسی ساختار های استبداد داخلی و نه بین المللی از منظر سکسوالیته است. مطلب گیاه بیابان هم این است که اگر این ساختار سیاسی داخلی از بین برود نظام امپریالیسم تسلط پیدا می کند. خلاصه گیاه بیابان ادعا کرده من استکبار ستیز هستم و در این بین تا توانسته به دیگران اتهام زده است. حالا اگر یک آخوند زاده ای که پدر بزرگش در لباس آخوندی پدر مردم را درآورده باشد و پدرش از رانت اقتصادی استفاده کند و جناب آقازاده با پوروشه به بحران های جنسی خود برسد مساله مهمی نیست و شایعه است. برای هیچ نمی توان به سادگی صفتی را توقع داشت. هیچ تو اگر سایه ای دارد من سایه آنم
گیاه بیابان
آمارها تماما اعتماد ساز نیستند اما گریزی از آنها نیست.ضمن آنکه کافی است آشنایی های ابتدایی با روش های تحقیق در علوم اجتماعی داشت تا دانست که در این حوزه راهکارها و تمهیدات بسیار موثری اندیشیده شده است برای پایین آوردن سطح انحراف از معیار و همچنین سنجه هایی پیش بینی شده است که از طریق آنها می توان درستی آمارهای ارائه شده را راستی آزمایی کرد.بنابراین اگر در تاریخ 26 می 2014 ،مجله تایم آمار وحشت بار تجاوز در دانشگاه های آمریکا را منتشر می کند (قابل توجه آقای صباحی )و شما با علم به روش های پیمایش به سراغ متن بروید(وقتی می گویم علم پیمایش منظور خرده اطلاعاتی است که از کتاب های ابتدایی و ترجمه شده این حوزه مثل بیکر ،دواس،بلیکی،میلر ،کرسول،فلیک،مولر هم می توان بدست آورد) درستی یا نادرستی روش گردآوری داده ها را می توانید فهم کنید.در نتیجه کسی که بدلیل وجود فرافکنی درتجمیع دادها حکم می کند طومار علم آمار را به یکباره در هم بپیچیم و بکناری نهیم خود هراس از آشکار شدگی دارد همچنان که گافمن در کتاب stigmaمی گوید چنین افرادی داغ شکاف می بینند میان هویت اجتماعی بالقوه خود (یا نظام سیاسی مطبوع خود) با هویت اجتماعی بالفعلی که دارند و به عبارتی آنها داغ احتمال بی اعتباری خورده اند و وحشت دارند از افشا سازی.هر چند برای کسی که از نام خود نیز در وحشت و هراس است و آن را به گونه ای غیراز آن چه هست می نویسد نیازی به آوردن نظریه های جامعه شناسی نیست چرا که مشخص است شکاف برای او از نام آغاز شده است تا چه رسد به گستره اجتماعی. دیگر آنکه باید این بار تفاوت یک ملت و فرهنگ و تمدنی که پس پشت آنهاست را با ساختار سیاسی اقتصادی که در یک بازه زمانی معین بر دوش آنها سوار شده یادآوری کنم.حتی یک نیم خط از متن های من بیرون نمی آید که انتقادش به سوی جهان غرب باشد و مشخصا از یک ساختار سیاسی اقتصادی تکین که گسترش مکانی یافته است انتقاد کرده ام .بنابراین تا آن نیم خط آورده نشود جایز نیست من به تغیر موضع متهم شوم. در مورد هابز هم باید بگویم وضع طبیعی سر سخت تر آز آن است که با گوی سربی سکس در پا و یک قرار داد اجتماعی گفتن بتوان از آن گریخت.این موضوع به خوبی در فیلم لویاتان آندری زویاگینتسف تصویر شده است بنابراین تصور نکنید بیرون از دایره وضع طبیعی نوای تمدن ساز می کنید. کسی که نظریه سویه غیاب دریدا را مفتضحانه با آنچه فروید در باره غریزه مرگ می گوید قیاس می کند دیگران را نباید به نادانستگی بشارت دهد.نظریه سویه های غیاب چیزی از جنس تاویل پارادوکسیکالی هست که در دهه شصت در خوانش های سیاسی ادبیات توسط کسانی مثل پیر مچری و تری ایگلتون مطرح شد.کاترین بلزی در کتاب عمل نقد به شرلوک هولمز کانن دویل می پردازد و با روش تاویل پارادوکسیکال ایدئولوژی مردسالانه را از ژرف ساخت اثر بیرون می کشد.چرا که زنان در اثر کانن دویل حضور چندانی ندارند آنجا هم که حاضر می شوند قرار است خواننده را مبهوت هوش مردان کنند.در روش تاویل پارادوکسیکال به آنچه در موردش سکوت شده است توجه می شود.حال ممکن است در جواب من گفته شود تو خود در باره بحران های ایران مثل بحران بی آبی و رکود علمی و فزاینده شدن محرومیت سکوت کرده ای.این پذیرفتنی نیست چرا که من اول بار خود به نقد متنی آمده ام که از بحران ها ی ایران به اندازه کافی سخن گفته اگر هم چیزی از قلم افتاده توسط سپاه ذخیره در کامنت ها یاد آوری شده و حال من باید به آنچه در موردش خاموشی اختیار شده بپردازم همچنان که اگر متن سویه غیابش معکوس بود متقابلا متن من نیز فلش انتقادش جهت برمی گرداند.
عبداله
هر چند که زمان این مطلب به سر رسیده است اما امیدوارم که سایت زمانه این نوشته را در دسترس قرار دهد. احتمالا گیاه بیابان نیز پس از محاجه ها نشیمنگاهش نیز به این درگاه عادت کرده است. هرگاه بخواهیم یک گفته جدی را بفهمیم لازم است که هویت آن و سرچشمه آن مطلب را درک کنیم. منظور نه آنکه فلان نوشته از کجا آمده است بلکه درک هویت خود نوشته می باشد. نیاز داریم که ماهیت و دامنه چیز های را درک کنیم که مشخصا از طریق کاربرد آن مفهوم خاص در آن زمان معین ممکن است صورت پذیرفته باشد. و مضمون ویژه آن را در حیطه کار خودش در نظر بگیریم در نظر شماره 20 سه قصه می گوید که نوشته صباحی صرفا شعار های یک نوجوان چند تا کتاب خوانده است و به صرف استاد دانشگاه بودن مطلب ایشان ارزشی ندارد. گیاه بیابان نیز که در ابتدا می خواستند هویت دیگری داشته باشند به اینجا می رسند که من کودکانه سخنان را از جیبم بیرون می آورم. هم سه قصه و هم گیاه بیابان با خود متن کار ندارند و خود هم اگر آمار بیاورند آن را در جای خودش نمی آورند. وگرنه آمار زیاد است اما جایش اینجا نیست ضمن آنکه می توان سوال کرد که آیا بحران سکسچوال ادعای غرب ناشی از آزادی جنسی بوده و یا مولفه های دیگری نیز دارد. و هزاران پرسش دیگر اینجاست که ارتباط نیت و استدلال روشن می شود.گیاه بیابان اینگونه می پندارد که نیات او بازی خصوصی است که در متنش هویدا نیست و لابدا از طریق روانکاوی کشف می شود. نیت خواه ناخواه در ذهن های مولفان رسوخ می کند. و اتفاقا همین نیت ها معیاری برای ارزیابی و موفقیت یک متن است. و ایشان آنقدر اقتداری در خود احساس می کنند و متقاعد شده اند که هیچ کس نمی تواند گزارش کامل تری از گزارش خودشان بدهد. و اتفاقا روانکاوی بر پایه این امکان قرار دارد. تفسیر دوباره و دوباره روان. در این حالت اگر تمام متنش با یک کلمه لفافه سیاسی فرو بریزد طرف مقابل را متصلا همچون یک جسم منفذ دار می بیند و چون که از لحاظ او اتصال به این جهان از طریق منافذ ممکن است. به قدر مطلق محاجه کننده بینایی ندارد. آیا نمی توان جز این منافذ ارتباطی بین چیز ها و جهان و اندیشه برقرار کرد و خود را به سرشاری جهان چیز ها پیوند زد. گیاه بیابان چون غریقی به هر آماری از از میلان کوندرا تا اسکورسیزی و فون تریه و هایت شر وسازمان بهداشت جهانی و نشریه تاون هال تا تصاویر ماهواره کرایوست و هشدارهای سازمان جهانی هواشناسی دست می ساید تا خلاء درونی را بپوشاند. تا بعد از او هیچ نقدی جز بر اساس آنچه که او میخواهد ممکن نباشد. آیا او چون عیسی متولی زنده کردن آمار هاست. و این حداقل متد علمی را که هر آماری بحث مفصلی دارد باید نادیده بگیریم. اتفاقا هیچ وقت در مورد موضع ایشان در مقابل بحران های سکسچوال اظهار نظر نکردم بلکه روش ایشان را تخطئه کردم. نوعی مازوخیسم متنی! اتفاقا ایشان زودتر در پاسخ به ایراد من آن ایراد را یکی دیگر از محافظه کاری های افرادی دانست که همچون بید برسر واپس زدن مفاهیمی از جنس سرمایه داری و سکسوآلیته برخود می لرزند . و خود وارد حوزه روانشناسی شدند. و سپس ناراحتند که چرا پس ذهن آن ها مورد روانکاوی قرار گرفته است. لازم نیست کسی برای فرار از ایراد لفافه گری سیاسی در متنش به یک اصطلاح سیاسی دیگر از قبیل محافظه کاری و اصطلاح روانشناسی واپس زدن پناه ببرد. چنگ زدن به هر چیز بی ربطی برای نجات خود. آنقدر در این ورطه فرو رفته است که واقعیت را نه آنگونه که بود و نه آنگونه که هست نمی تواند درک کند و غبار های بیابان را کنار بزند غبار های تفکر عادتی. ایشان که می توانند اینگونه و بدون حیرت با منافذ روبرو شوند بهتر است این توانایی را در مقابل چیز های بدیع و نایاب دیگری در مغزشان هم بکار بگیرند او بافتی را پشم بسته انتخاب کرده است و انتظار دارد همه آن را ببینند در حالی که اساس و مقدمه هر تالیفی از میان برداشتن خود به عنوان کنترل منفی می باشد. تا از ذهنی بودن به در آمده و به عینیات برسند. عینیات آمار نیست. بلکه تلاش برای تفسیر است. تفسیر بحران های غرب و یا هر چیز دیگر و نه مقایسه که اگر هم به مقایسه باشد صباحی اینکار را کرده است و می گوید در جوامعی که آزادی های مدنی و سیاسی بیشتری وجود دارد آزادی سکسچوال هم بیشتر است مثلا هلند و عربستان. اگر گیاه بیابان بجای سرکشی و چموشی پیرو عقل و یا حتی میل خود می شد این مطلب را می فهمید. وبه جای تکرار حکم یک احساس مجددا مطلب صباحی و کامنت ها را بخوانند مناسب تر است. لااقل تآملی است در ژرفای زمان سپری شده به جای اتهام ژرف کردن جمله به صباحی این شاید یکی از مجاهدت های سنگین باشد. بجای ژرف کردن توهین ها و کنایه های پوچ بهتر است از طریقی غیر از منافذ خود را به جهان پیوند بزنیم. تا از آگاهی های مبهم ضمیر ناخود آگاه خلاص شویم و کشف کریستف کلمپ را ساده نبینیم کسی که پا در جهانی دیگر گذاشت
عبداله
گیاه بیان فرموده اند که من قصد دارم فرهنگ و جامعه شرقی را چند پاره و دال بدون مدلول معرفی کنم. شما که به نظریه فیلسوف پست مدرنی مثل دریدا و سویه غایب او اشاره کرده اید دریدا می گوید در یک متن فقط نشانه ای به نشانه ای دیگر اشاره می کند و دال و مدلول وجود ندارد به همین شکل مخالف حضور نیت در متن است و نیت را باور متافیزیکی می داند. و از این راه به سویه غایب می رسد چرا که نیت وجود ندارد.
گیاه بیابان
متن صباحی را دوباره می خوانم اما از ابتدا بحث به قول کانت جدلی الطرفین بود و ادامه دادنش بیهوده وگرنه در حدود 20متن 20 الی 30 خطی حداقل باید یک گزاره از سوی هریک از طرفین مورد تایید دیگری قرار می گرفت.
گیاه بیابان
مارها تماما اعتماد ساز نیستند اما گریزی از آنها نیست.ضمن آنکه کافی است آشنایی های ابتدایی با روش های تحقیق در علوم اجتماعی داشت تا دانست که در این حوزه راهکارها و تمهیدات بسیار موثری اندیشیده شده است برای پایین آوردن سطح انحراف از معیار و همچنین سنجه هایی پیش بینی شده است که از طریق آنها می توان درستی آمارهای ارائه شده را راستی آزمایی کرد.بنابراین اگر در تاریخ ۲۶ می ۲۰۱۴ ،مجله تایم آمار وحشت بار تجاوز در دانشگاه های آمریکا را منتشر می کند (قابل توجه آقای صباحی )و شما با علم به روش های پیمایش به سراغ متن بروید(وقتی می گویم علم پیمایش منظور خرده اطلاعاتی است که از کتاب های ابتدایی و ترجمه شده این حوزه مثل بیکر ،دواس،بلیکی،میلر ،کرسول،فلیک،مولر هم می توان بدست آورد) درستی یا نادرستی روش گردآوری داده ها را می توانید فهم کنید.در نتیجه کسی که بدلیل وجود فرافکنی درتجمیع دادها حکم می کند طومار علم آمار را به یکباره در هم بپیچیم و بکناری نهیم خود هراس از آشکار شدگی دارد همچنان که گافمن در کتاب stigmaمی گوید چنین افرادی داغ شکاف می بینند میان هویت اجتماعی بالقوه خود (یا نظام سیاسی مطبوع خود) با هویت اجتماعی بالفعلی که دارند و به عبارتی آنها داغ احتمال بی اعتباری خورده اند و وحشت دارند از افشا سازی.هر چند برای کسی که از نام خود نیز در وحشت و هراس است و آن را به گونه ای غیراز آن چه هست می نویسد نیازی به آوردن نظریه های جامعه شناسی نیست چرا که مشخص است شکاف برای او از نام آغاز شده است تا چه رسد به گستره اجتماعی. دیگر آنکه باید این بار تفاوت یک ملت و فرهنگ و تمدنی که پس پشت آنهاست را با ساختار سیاسی اقتصادی که در یک بازه زمانی معین بر دوش آنها سوار شده یادآوری کنم.حتی یک نیم خط از متن های من بیرون نمی آید که انتقادش به سوی جهان غرب باشد و مشخصا از یک ساختار سیاسی اقتصادی تکین که گسترش مکانی یافته است انتقاد کرده ام .بنابراین تا آن نیم خط آورده نشود جایز نیست من به تغیر موضع متهم شوم. در مورد هابز هم باید بگویم وضع طبیعی سر سخت تر آز آن است که با گوی سربی سکس در پا و یک قرار داد اجتماعی گفتن بتوان از آن گریخت.این موضوع به خوبی در فیلم لویاتان آندری زویاگینتسف تصویر شده است بنابراین تصور نکنید بیرون از دایره وضع طبیعی نوای تمدن ساز می کنید. کسی که نظریه سویه غیاب دریدا را مفتضحانه با آنچه فروید در باره غریزه مرگ می گوید قیاس می کند دیگران را نباید به نادانستگی بشارت دهد.نظریه سویه های غیاب چیزی از جنس تاویل پارادوکسیکالی هست که در دهه شصت در خوانش های سیاسی ادبیات توسط کسانی مثل پیر مچری و تری ایگلتون مطرح شد.کاترین بلزی در کتاب عمل نقد به شرلوک هولمز کانن دویل می پردازد و با روش تاویل پارادوکسیکال ایدئولوژی مردسالانه را از ژرف ساخت اثر بیرون می کشد.چرا که زنان در اثر کانن دویل حضور چندانی ندارند آنجا هم که حاضر می شوند قرار است خواننده را مبهوت هوش مردان کنند.در روش تاویل پارادوکسیکال به آنچه در موردش سکوت شده است توجه می شود.حال ممکن است در جواب من گفته شود تو خود در باره بحران های ایران مثل بحران بی آبی و رکود علمی و فزاینده شدن محرومیت سکوت کرده ای.این پذیرفتنی نیست چرا که من اول بار خود به نقد متنی آمده ام که از بحران ها ی ایران به اندازه کافی سخن گفته اگر هم چیزی از قلم افتاده توسط سپاه ذخیره در کامنت ها یاد آوری شده و حال من باید به آنچه در موردش خاموشی اختیار شده بپردازم همچنان که اگر متن سویه غیابش معکوس بود متقابلا متن من نیز فلش انتقادش جهت برمی گرداند.
عبداله
بحث جدلی الطرفین نبود. مشکل این بود که شما به جای فلسفه به دنبال سنگ فلاسفه می گشتید تا با کیمیاگری، مس نوشته خود را به طلا تبدیل کنید. تنها جادویی که توانسته در طول تاریخ مس را به طلا تبدیل کند سنگ دروغ و فریب و نیرنگ بوده است.
عبداله
گیاه بیابان می گوید حتی یک نیم خط از متن های من بیرون نمی آید که انتقادش به سوی جهان غرب باشد. پس این ها چیست: 1-آن کشور از آزادی های جنسی هم برخوردار است و همچنان خطرناک ترین برای جهان.2-سکس بهترین راه برای برساختن انسانهایی که کالاهای مادی نظام سرمایه داری را از بازار خالی کنند و بحران مازاد را حل.3-سابقه منحوسش تعبیر بدترین رویا هاست. یا آمریکا در جهان غرب نیست و یا نظام سرمایه داری در غرب نیست. گیاه بیابان در مورد هابز هم می گویند وضع طبیعی سر سخت تر آز آن است که با گوی سربی سکس در پا و یک قرار داد اجتماعی گفتن بتوان از آن گریخت.این موضوع به خوبی در فیلم لویاتان آندری زویاگینتسف تصویر شده است. برای دلیل خود فقط به یک فیلم اشاره می کنند. و حوزه مصلحت عمومی پیکر سیاسی و مشارکت مدنی و ضرورت نهاد سیاسی را فراموش می کنند. بیرون از دایره وضعیت طبیعی چرا نباید نوای تمدن ساز کرد؟ پاسخی نمی دهند. پس قانونی عقلانی که می تواند به همان اندازه که اراده فرد است اراده جمع نیز باشد چه می شود. ادعای بعدی ایشان این است که من مفتضحانه غریزه مرگ فروید را به نظریه سویه غایب دریدا نسبت داده ام. اولا این کار را فی نفسه مفتضحانه نیست و امکان ارتباط بین آن ها وجود دارد و مرگ جزء بیان نشده زندگی است. و ثانیا من غریزه مرگ فروید را نه به دریدا بلکه به آن هواپیما های سوپر هورنت ادعای ایشان نسبت دادم. و منظور این بود که به صرف جنگ مکتب یا نظام فکری یک کشور یا جامعه زیر سوال نمی رود. تمامی مذاهب از اسلام تا... جنگ داشته اند. با این همه ادعا نتوانستند این رابفهمند. ایشان یک جا می گویند که بسیار تجویز واپس مانده ای هست که به سکوت سیاسی در آن دعوت کنیم. و در جای دیگر سکوت خود در قبال بحران های ایران را توجیه می کنند. ایشان یک گیاه دورگه التقاطی مداخله ای است. و نمی داند که در وضع طبیعی هابز هیچ فردی دارای چنان قدرتی نیست که نخواهد حق طبیعی را جایگزین قانون طبیعی کند. و هیچ کس از چنان قدرتی برخوردار نیست که در این وضعیت با اعمال قدرت خود این وضعیت را به نفعش ادامه دهد. از نظر هابز قرارداد اجتماعی عملی است مداوم برای خروج از وضع طبیعی که دائما در حال رخ دادن است. البته برای گیاه بیابان که تخته بند خرافه نوین و تعصب است و عقل خدمتکار اباطیل می باشد. فلسفیدن سودی ندارد. ایشان جز دسته خشمگینی هستند که می خواهند وضعیت طبیعی سرسخت بماند نه آزاد تا پس از تباه شدن حسن اخلاق که ایشان آن را مکرر کرده اند اعتقادات درست نیز تباه شود و چاپلوسان و ریاکاران تشویق شوند و بی شرمانه قدرت تسلیم خشم اینان شود. تا حکومتی ناقص و مستعد در هبوط بی نظمی شکل گیرد و نظامی را که آن ها تصور می کنند همچون شبحی خیالی در یک شهر آرمانی شکل دهند. تا تصدی امور متبرک در بین دنیای خبیث به اینان داده شود. و جامعه را در وضعیت جنگی قرار دهند تا با هر کس بتوانند به عنوان متجاوز نگاه کنند در این دنیا همیشه باید ردی از دود در هوا و نعشی بر روی زمین باشد. اگر در آنجا سکس می خواهد بازار ها را خالی کند در اینجا تجمیع خشونت بازار ها را خالی کرده است. تا اینان در یک روح واحد که به گفته اسپینوزا پرمخاطره ترین تصمیم در عالم سیاست است قوای خود را جمع کنند.
عبداله
به عنوان آخرین سخن باید گفت که از حدود سال 1300 شمسی تا این اواخر جریان چپ سنتی شامل مارکسیسم ،سوسیالیسم،کمونیست با سیطره بلامنازع خود بر گستره روشنفکری بومی پیوسته نقش سازمان گزینش و سانسور ورود و نفوذ ایده ها و اندیشه ها به عرصه تفکر ایرانیان بوده اند و همواره ارزش سهام مکتب های اندیشه و شخصیت ها را در بازار بورس دانش ایرانیان بالا و پایین می بردند بدین روال بی دلیل نیست که گیاه بیابان به تری ایگلتون و گافمن ،دریدا اشاره کند. نوعی مد ادبی روشنفکر خراب کن. که هیچ درک عمیقی از اندیشه آن ها ندارند. بلوم و جانسون و فرای خوب نیستند چون ضد امپریالیسم نمی باشند و از بحران ها نمی گویند.البته گیاه بیابان سویه غیاب سنگین مذهبی را نیز بار این الاغ شل کرده است.
گیاه بیابان
در ابتد ا مید آن بود که من به خوابنامه برسم اما زمانی که دیده می شود فکت ها و آمار های دقیق ارائه می شود و نه آیه و قرآن و حدیث خود علم آمار را زیر سوال می برند بعد که از شواهد روش شناختی و کتاب های اطمینان بخش نام برده شد که نشان از تحکیم پایه های علم آمار دارند من را در وادی مارکسیسم جست وجو می کنند و ناسزاهای آشنای سرمایه دارانه در پی اش .جالب است از خوابنامه به آمار از آمار به مارکسیسم چاله پرانی می کنند و بعد من متهم می شوم به تغیر موضع و خطوطی از من آوره می شود که ارجاء هیچ کدام به افراد نیست و به ساختار است. وقتی از سابقه منحوس سخن می گویم پیش تر از برده داری گفته ام و برده داری خود تبدیل به نهاد شده بود. درباره کنش گری نظامی نیز ساختار است که آتش می پراکند و بسیاری از افراد یک ملت با آن مخالف هستند. چامسکی به عنوان شهروند آمریکایی و نظریه پردازی که در مقالات ISI بیشترین ارجاء به نام اوست در مصاحبه با شبکه یورو نیوز به آمار ها اشاره می کند و می گوید:(از نظر من دلیلی وجود دارد که در نظرسنجی بینالمللی که توسط آژانس های نظرسنجی آمریکا انجام شده، مردم اکثریت کشورها، ایالات متحده را بعنوان بزرگترین خطر برای صلح جهان در نظر گرفتهاند. هیچ کشور در این نظرسنجیها و از نظر این تهدید، همپایه آمریکا نیست. و جالب است که رسانههای آمریکا حاضر به انتشار این نظرسنجیها نیستند اما این مساله باعث فراموشی آن نمیشود) اشاره می شود که لفافه های سیاسی نیاور در حالی که خود متن صباحی پراز لفافه های سیاسی است ...حراست ...وابستگان نظام....جامعه سرکوب گری که شلاق می زند و زندان می کند .و من نمی دانستم انقدر روحیه لطیف و حساسی دارید که با عبارت سابقه منحوسش به خروش می آیید چرا که پیش تر اقای صباحی تاریخ ایرانیان را تاریخ دراز نکبت بار خوانده بود اما در این باره کلام بشر دوستانه و هم نوع خواهانه در در پیچا پیچ گلو خفه بود .در مورد مارکسیسم هم باید بگویم من روشی که مارکس در حوزه اقتصاد بدست می دهد را می پسندم و دیدیم که در 2آوریل 2009 در نشستی که گروه بیست در لندن برگزارکرد (بعد از رکود اقتصادی معروف) بیانه ای را صادر کردند که آشکارا رگه های سوسیالیستی داشت.(نگاه داشتن بازار آزاد......همراه با نظارت ها و قوانین موثر)از آن زمان بود که ایالات متحده بانک های خود را ملزم به سرمایه گذاری داخلی کرد و به شرکت های ورشکسته مثل فورد ،جنرال موتورز و کرایسلر یارانه دولتی پرداخت.این همه را گفتم تا نشان دهم نظام لیبرالی دلپسندتان با روش های مارکسیستی بحران را مدیریت می کند در نتیجه ژست فحش پراکنان جلوی کافه های روشنفکری نگیرید و ایده های مارکسیستی را در حد مد ادبی به ابتذال نکشید. اگر به دریدا یا تری ایگلتون اشاره می کنم نه دلیل بر آنست که تفکر پست مدرن دارم و نه مارکسیستی. اگر من نظریه دریدا را در باره ماهیت پنهان کننده متن می پذیرم یا روش تاویل پارادوکسیکال ایگلتون را این فقط بخشی از اندیشه آنها ست.بنابرای این و قتی دریدا می گوید یک دال به مدلول های متعدد ارجاء می دهد و خود آن مدلول ها نیز دال می شوند و به مدلول های دیگر اشاره می کنند برایم پذیرفتنی نیست در این جا با سوسور و لوی اشتراوس و باختین همراه می شوم که رابطه وثیق میان دال و مدلول بر قرار می کنند در نتیجه هنوز هشدار می دهم شرق را به تبعیت از ادوارد سعید دال بدون مدلول معرفی نکنید.از طرفی صرفا ابزاری که مارکس برای نقادی اقتصاد سرمایه داری می دهد را می پسندم و با ماتریالیسم تاریخی او همراه نمی شوم که اتفاقا بنفع سرمایه داران کار کرد و بودریار بدرستی در کتاب تولید آینه می گوید که مارکس خود آلوده به ویروس بورژوازی بود.بنابراین می بینید که من همچون عبداله رفتار قبیله ای ندارم که تمام قد از یک رویکر د فلسفی -اجتماعی یا یک ساختار سیاسی دفاع کنم. در مورد هابز هنوز به فیلم لویاتان اشاره می کنم چراکه اگر کسی لوایتان هابز را با دقت خوانده باشد و بعد الفبای سینما بداند و پای این فیلم نشیند تازه می فهمد چرا این فیلم در رقابت با فیلم آیدا که ستایشگر صهیونیسم است اسکار بهترین فیلم انگلیسی زبان را از دست می دهد .هابز می گوید انسان به دلیل هراس از مرگ به سوی قرار داد اجتماعی می رود و این جا دولت آن موجود عظیم الجثه ای است که از دریا بر می خیزد و البته در فیلم خود تبدیل به شر مطلق می شود که انسان را باید از دست جست و کریخت های طبیعی و وحشی اش نجات داد.
گیاه بیابان
در ابتد ا مید آن بود که من به خوابنامه برسم اما زمانی که دیده می شود فکت ها و آمار های دقیق ارائه می شود و نه آیه و قرآن و حدیث خود علم آمار را زیر سوال می برند بعد که از شواهد روش شناختی و کتاب های اطمینان بخش نام برده شد که نشان از تحکیم پایه های علم آمار دارند من را در وادی مارکسیسم جست وجو می کنند و ناسزاهای آشنای سرمایه دارانه در پی اش .جالب است از خوابنامه به آمار از آمار به مارکسیسم چاله پرانی می کنند و بعد من متهم می شوم به تغیر موضع و خطوطی از من آوره می شود که ارجاء هیچ کدام به افراد نیست و به ساختار است. وقتی از سابقه منحوس سخن می گویم پیش تر از برده داری گفته ام و برده داری خود تبدیل به نهاد شده بود. درباره کنش گری نظامی نیز ساختار است که آتش می پراکند و بسیاری از افراد یک ملت با آن مخالف هستند. چامسکی به عنوان شهروند آمریکایی و نظریه پردازی که در مقالات ISI بیشترین ارجاء به نام اوست در مصاحبه با شبکه یورو نیوز به آمار ها اشاره می کند و می گوید:(از نظر من دلیلی وجود دارد که در نظرسنجی بینالمللی که توسط آژانس های نظرسنجی آمریکا انجام شده، مردم اکثریت کشورها، ایالات متحده را بعنوان بزرگترین خطر برای صلح جهان در نظر گرفتهاند. هیچ کشور در این نظرسنجیها و از نظر این تهدید، همپایه آمریکا نیست. و جالب است که رسانههای آمریکا حاضر به انتشار این نظرسنجیها نیستند اما این مساله باعث فراموشی آن نمیشود) اشاره می شود که لفافه های سیاسی نیاور در حالی که خود متن صباحی پراز لفافه های سیاسی است …حراست …وابستگان نظام….جامعه سرکوب گری که شلاق می زند و زندان می کند .و من نمی دانستم انقدر روحیه لطیف و حساسی دارید که با عبارت سابقه منحوسش به خروش می آیید چرا که پیش تر اقای صباحی تاریخ ایرانیان را تاریخ دراز نکبت بار خوانده بود اما در این باره کلام بشر دوستانه و هم نوع خواهانه در در پیچا پیچ گلو خفه بود .در مورد مارکسیسم هم باید بگویم من روشی که مارکس در حوزه اقتصاد بدست می دهد را می پسندم و دیدیم که در ۲آوریل ۲۰۰۹ در نشستی که گروه بیست در لندن برگزارکرد (بعد از رکود اقتصادی معروف) بیانه ای را صادر کردند که آشکارا رگه های سوسیالیستی داشت.(نگاه داشتن بازار آزاد……همراه با نظارت ها و قوانین موثر)از آن زمان بود که ایالات متحده بانک های خود را ملزم به سرمایه گذاری داخلی کرد و به شرکت های ورشکسته مثل فورد ،جنرال موتورز و کرایسلر یارانه دولتی پرداخت.این همه را گفتم تا نشان دهم نظام لیبرالی دلپسندتان با روش های مارکسیستی بحران را مدیریت می کند در نتیجه ژست فحش پراکنان جلوی کافه های روشنفکری نگیرید و ایده های مارکسیستی را در حد مد ادبی به ابتذال نکشید. اگر به دریدا یا تری ایگلتون اشاره می کنم نه دلیل بر آنست که تفکر پست مدرن دارم و نه مارکسیستی. اگر من نظریه دریدا را در باره ماهیت پنهان کننده متن می پذیرم یا روش تاویل پارادوکسیکال ایگلتون را این فقط بخشی از اندیشه آنها ست.بنابرای این و قتی دریدا می گوید یک دال به مدلول های متعدد ارجاء می دهد و خود آن مدلول ها نیز دال می شوند و به مدلول های دیگر اشاره می کنند برایم پذیرفتنی نیست در این جا با سوسور و لوی اشتراوس و باختین همراه می شوم که رابطه وثیق میان دال و مدلول بر قرار می کنند در نتیجه هنوز هشدار می دهم شرق را به تبعیت از ادوارد سعید دال بدون مدلول معرفی نکنید.از طرفی صرفا ابزاری که مارکس برای نقادی اقتصاد سرمایه داری می دهد را می پسندم و با ماتریالیسم تاریخی او همراه نمی شوم که اتفاقا بنفع سرمایه داران کار کرد و بودریار بدرستی در کتاب تولید آینه می گوید که مارکس خود آلوده به ویروس بورژوازی بود.بنابراین می بینید که من همچون عبداله رفتار قبیله ای ندارم که تمام قد از یک رویکر د فلسفی -اجتماعی یا یک ساختار سیاسی دفاع کنم. در مورد هابز هنوز به فیلم لویاتان اشاره می کنم چراکه اگر کسی لوایتان هابز را با دقت خوانده باشد و بعد الفبای سینما بداند و پای این فیلم نشیند تازه می فهمد چرا این فیلم در رقابت با فیلم آیدا که ستایشگر صهیونیسم است اسکار بهترین فیلم انگلیسی زبان را از دست می دهد .هابز می گوید انسان به دلیل هراس از مرگ به سوی قرار داد اجتماعی می رود و این جا دولت آن موجود عظیم الجثه ای است که از دریا بر می خیزد و البته در فیلم خود تبدیل به شر مطلق می شود که انسان را باید از دست جست و کریخت های طبیعی و وحشی اش نجات داد.
عبداله
شما از خواب نامه به فیلم نامه و مجددا به خواب نامه رفته اید. وقتی از دل یک متفکر دیگر استدلال می آوریم باید حدود و ثغور آن را رعایت کنیم مثلا دریدا و یا تفکر پست مدرن مدافع همان موضعی است که صباحی در مورد بحران های سکسچوال دارد و نه موضع شما. آن فیلم لویاتان هم به این علت نتوانسته جایزه بگیرد چون روایتش مخدوش بوده که گویابرای شما که تصویرمخدوشی از هابز دارید مورد پسند واقع شده است. و ثانیا ادوارد سعید تلاش کرده نشان دهد که شرق دال بدون مدلول نیست بلکه باید قرائت صحیح تری از شرق در غرب بدست داد. اینکه نظام سرمای داری با روش های کمونیستی اداره می شود به علم اقتصاد و بحث های مفصل مربوط می شود و در اینجا بیشتر صرف یک اتهام است. شما از هر نوشته یا کسی که فکر کنید می تواند به عقیده شما کمک برساند بی محابا استدلال می آورید و آن نویسنده را قربانی می کنید. مثلا همین چامسکی در خصوص بحران های سکسچوال از موضع صباحی دفاع می کند و نه موضع شما. گویی که این بحرا آنقدر قوی است که نگذارد این بحث تمام شود برای مطالعه نوشته های که به بحرا های سکسچوال می پردازد باید انگشت را از چشم در آورد و آن را به gun گرفت تا در بازخوانی مجدد متن صباحی به حقیقت مطلب پی برده شود. امار های مختلفی وجود دارد و در پیمایش آماری ضرورت دارد که به همه ی آن ها رجوع شود. مشخص است که اقتصاد شما مارکسیستی و تفکر پست مدرن مذهبی دارید و همین باعث شده است که در آیینه های تودرتو گرفتار شوید. اگر به اولین نظر من در خصوص نوشته صباحی مراجعه شود موضع صباحی را در خصوص اینکه چرا در ایران با سخنان او مخالفت شدهو به یاد حرم سرا می افتند به شنوندگان سخنان او حق داه ام و گفته ام که "به همین دلیل هیچ عجیب نیست که تا صحبت از آزادی جنسی می شود ذهن ایرانی یاد حرم سرا ها بیفتد. وگرنه تا همین ۷۰ ،۸۰ سال پیش رمان اولیس جیمز جوینس در آمریکا ممنوع بوده است" اسطوره مرحله قبل از تفکر عقلانی است و این همانطور که کاسیرر نشان داده است ایراد نیست بلکه لازمه ایجاد تفکر عقلانی است. تفکر عقلانی مثل سگ های هیبریدی که توانایی زایمان ندارند محتاج سزارین است. به نظرم فردوسی این سزارین را انجام داده و همینطور رضا دانشور. اما مساله اینجاست که در ایران هر نوع تفکری به اسطوره تحویل می شود و از بنیان هایش دور می افتد. به عبارت دیگر این ایده شکست خورده است گویی که کنش یا فعل در درون خود این قابلیت را ندارد که خود را از ناتوانی حاصل از سروری اسطوره برهاند. و اینگونه است که آیا با توجه به نوسانات سیاسی و اجتماعی عاملان انسانی قادرند سختی تفکر عقلانی و عدم معجزه گری آن را بپذیرند. آیا نور تفکر عقلانی می تواند اتاق تاریک را روشن کند؟ تنها پاسخ قدرت قول و گفته و قدرت سازش است کار ویژه گفته نجات تاریکی امور انسانی است و بذیلی است برای عدم سلطه بر خود و دیگران که در وضعیت عدم سروری رخ می دهد. از طرفی سازش سنگینی مسولیت را بدون فرو افتادن در عکس العمل کینه توزانه تخفیف می دهد. چیزی که در سال 57 معکوس آن رخ داد. نوعی دلمشغولی پست مدرن به سطح ها که با نوعی بی تعینی مربوط است که گافمن گونه می خواهد خودی نشان دهد تا قدرت انتصابی خود را اعمال کند. که منعکس کننده نگرش انسان سازنده است که خود را سرور طبیعت می داند. استبدادی که حتی اگر بی رحمانه هم عمل نکند زندگی معنا دار را نابود کرده است. قلمرو های مثل کار زحمت پولسازی و اقتصاد و صنعت و دانش کماکان خارج از قلمرو عمومی و سیاست می مانند و عرصه نظرورزی که در یونان عرصه انسان های آزاد بوده با قدرت مذهبی خوار و نابود و باز بیرون از عرصه سیاسی و در فضای بسته محصور می شود.
عبداله
خیلی عجیب است که گیاه بیابان فکر می کند آمار ها و کتاب ها موضع ایشان را تایید کرده اند. اکثر روانشناسان و جامعه شناسان موضع صباحی را دارند. و بالاتفاق سرکوب جنسی را مطرود می دانند. و اتفاقا در بین شخصیت های مورد اشاره جناب گیاه بیان این موضع پر رنگ تر است. و اتفاقا به علت همین کم رنگی موضع گیاه بیابان ایشان مجبور شدند که به سویه غیاب دریدایی بصورت نابجا اشاره کنند. این استفاده های نابجا به سرنوشت طنز آن غلام ترک در داستان عبید نرسد. بهتر این بود ایشان در همان ابتدا موضع صباحی را واضحا نقد می کردند. بجای آنکه به وادی امپریالیسم و کشتار غیر نظامیان بروند.
گیاه بیابان
وقتی بعد از این همه که خواندیم و نوشتیم رقیب نمی داند که من از سرکوب جنسی حمایت نمی کنم بلکه خواهان بازتعریف مجدد امر سکشوال به عنوان یک برساخت اجتماعی مهار پذیر(نه بایسته زیست شناختی مهار نا پذیر ) از جانب خود فرد هستم رمق و رونق از انگشتانم می رود که این همه مدت زمان را نه به نشیمنگاه که به سیاهی فرو فرستادم. سخن لیوتار در مورد بازنمایی مورد تمسخر قرار می گیرد درحالی که زبان سکس با 20000فیلم پورنوگرافی که سالانه در ایالات متحده تولید می شود تغییر می کند .کدام آزادی که افسارش بدست بازنمایی ها در یکه نقطه جغرافیایی است که سوژه را نا سوژه می کند و تمایلات جنسی هم مثل هر تمایل دیگری باید از بالا تعیین شود.تا در نهایت به گرایشی تحت عنوان bondage برسیم و فرد در یک کنش غیر منطقی خواهان آسیب رسیدن به خود یا آسیب رساندن به دیگری باشد و این چیزی جدای از مازوخیسم است و به عنوان یک هویت رسمیت یافته شناخته شده است و بیش ترین بازدید در سایت های پورنوگرافی را به خود اختصاص داده.مسلم است که امر سکشوال امروز تبدیل به کارخانه ای شده است که خشونت و اسارت را باز تولید می کند نه عشق و اندیشه و آزادی. تمام مدت که این متن ها را می نوشتم به یاد جمله ای از دورکهایم بودم که فرد باید اقتدار خود را بپروراند.
عبداله
گیاه بیابان گفته که: "من نمی دانستم انقدر روحیه لطیف و حساسی دارید" اما خودشان از اینکه متنشان اصطلاحا فلسفی نامیده شد ناراحت و به خروشی و ولوله ای افتادند و گفتند "حال با اصطلاح چیپ( با اصطلاح) استهزا شود". روحیه لطیف شما در همان کشتار غیر نظامیان که از تلوزیون می بینید اما کشتار کودکان توسط اسد را نمی بینید مشخص شد. و ما هم قصد استهزا نداشتیم
عبداله
پس از این همه نوشتار که به دنبال دشمن بیگانه ای سر به سر و شهر به شهر و کو به کو دنبالش رفتی و سر از پی اش نهادی بی یار و یاور سر از سرگردانی دیگری در آوردی و اندیشه خود رابه اسارت دورکیم سپردی و نه به اقتدار آن! و در گسترگی آن خیره شدی و هیچ وقت نمی توانی در این گسترگی و انبوهی جان به در ببری چون اسیران ساسانی در دست لشگر عمر. بقعه ای بیاب
عبداله
اگر کلمه از بالا تعیین می شود را از نظر شماره 50 بر داریم در کل نظر صحیحی است. فراموش نکنیم که ایران یکی از کشور های پربیننده این فیلم هاست و اگر غرب نیز جلوی این فیلم ها را نگرفته است شاید مثل خود گیاه بیابان خواهان مهار این رانه توسط خود فرد است شاید البته امر سکسچوال در نزد صباحی نیز مبلغ اندیشه و آزادی نیست بلکه صحبت از سرکوب آن در مقایسه با دیگر سرکوب هاست که همین سرکوب ها مانع شکوفایی می شود. البته من نیز در نظر شماره 17 خود گفتم که شاید لازمه تمدن اندکی سرکوب باشد. و یا بتوان مثل مارکوزه گفت که سرکوب اضافه ای تحمیل نشود. شاید نظر واقعی گیاه بیابان در دود هواپیماها گم شد. ولی کسی مثل گیاه بیابان در حالی از اخلاق فردی که خودش رعایت ننموده است برای مهار رانه استفاده می کند که قبلش می گوید مخالف سرکوب این رانه است و نوعی سویه غیاب را مجددا در انتها به اقتدار ربط می دهد. گویی که باز نظر صباحی را تایید کرده اند. بدون اینکه خود بخواهند. ارتباط سرکوب جنسی با اقتدارطلبی آنگونه که صباحی گفت
گیاه بیابان
از عبداله می خواهم جمله دورکهایم را قدری توضیح دهد تا ببینیم با آنچه خود دورکهایم در پاراگرافهای بعدی از این جمله بدست می دهد همخوانی دارد یا نه؟در ادامه برسم رعایت آداب گفت و گو نمونه ای از بی اخلاقی های من را که بدان اشاره کرده است ذکر کند؟
عبداله
ماشااله خان در دربار هارون الرشید جناب گیاه بیابان شما مکررا مسیر خود را در مقابل کوه های که من در مقابل اندیشه شما سد می کردم عوض کردید. و اکنون انتظار سد سازی دیگری دارید تا ببینید که چگونه در پشت آن جمع می شود. و من کف بین اب های کدر اندیشه های شما نیستم که ناگفته بدانم که از چه چیزی حمایت می کنید و یا خیر و جمله شما هم در مورد دورکهیم فوق العاده مبهم بود. اگر کانت اخلاق را قانون نانوشته درون می دانست که در کنار آسمان پرستاره او را به وجد می آورد اما او نیز نیک می دانست که غیر دینی شدن جهان کنش های انسان را به سطح شهوات و ارضای امیال کاهش می دهد. در اینجاست که با هگل کنش در جنبه ای از مناسبات تولیدی حذف می شود و کار قلمرو کنش را واژگون می کند. و خودبخود در نظر مارکس کار بر اندیشه ورزی برتری می یابد. با پیدایش مدرنیته دورکهیم خط فاصل سنت و مدرنیته را مشخص می کند. و به نوعی در مقابل مناسبات تولیدی مارکس از وجدان جمعی به جای قانون اخلاقی درونی کانت استفاده می کند. وجدان جمعی برسازنده عقاید فردی است و منشاء امر و نهی می باشد. در اینجا اخلاق از حوزه فلسفه وارد جامعه شناسی می شود. نیچه نیز به نوعی دیگر اخلاق را پوچ می شمارد. در اینجاست که اخلاق از چارچوب اندیشه معمولی و استدلال عقلانی خارج و در نزد فروید به ناخود آگاه می رود. اگر داوری اخلاقی در نزد دورکهیم بر پایه روح جمعی است در نزد فروید با کمک گرفتن از استعاره ها به یک تابو فردی تبدیل می شود اما گیاه بیابان به صورت نابجا می گوید که فرد باید اقتدارش را افزایش دهد. در صورتی که در نزد دورکهیم سر منشاء اقتدار جعلی و نه مقدس و از بیرون تحت عنوان وجدان جمعی می باشد. همانطور که خصوصیات مولکول آب چیزی متفاوت از هیدروژن و اکسیژن می باشد و یا جمع خواص این دو می باشد جامعه نیز بیشتر از حاصل جمع تک تک افراد بوده و ابر سازه ای حاکم بر افراد را می سازد. در اینجا گیاه بیابان می گوید که خود فرد باید رانه را مهار کند و در جایی دیگر می گوید این رانه توسط ساختار سلطه از بالا بر جامعه اعمال می شود . اگر آنچه در پایین رخ می دهد اشکال نامتعارف آزادی است پس قاعدتا از بالا امر و نهی نیست. و اگر باز امر و نهی از بالا نباید باشد بلکه فرد خود باید آن رانه را مهار کند این تابو چگونه گفته شده است. آیا همین گفتن نوعی بنیه امر و نهی بیرونی نیست اگر آنجا امر سکس بصورت کارخانه ای بازنمایی شده است دلیل بر این نیست که مشتریان خود را دارد. مشتریانی که هر گونه انحرافی از این سمت و سو را روندی واپسگرا در جهت مخالف آزادی می دانند و لااقل در ایران بسیاری از آنان به مذهب معتقدند و مشخصا ضد امپریالیسم جهانی آن ساختارند که سالی دو هزار فیلم پورن تولید می کند. اما اهدای جایزه به چنین فیلم های را که دارای صور قبیحه و مناظر قاشیه می باشد را ستایش می کنند. در اینجاست که نظام سرکوب گر به گفته صباحی باید مهر تاثیر پذیری از ساختار های سلطه را بزند و به سرکوب امر سکسچوال بپردازد. و مانند شما آن را نه میلی خود انگیخته بلکه حاصل کار خانه های سکس بداند که به همراه هواپیما قصد دارند به این ساختاری که امثال صباحی پشت آن مخفی شده اند حمله کند. اما حکومت استبدادی تا حدودی به همان آزادی های که خود محدودش کرده است تا حدی وابسته می باشد و نمی تواند کاملا آن ها را لغو کند پس گیاه بیابان باید استبداد را درونی کند و بخواهد که خود فرد به باز تعریف امر سکسچوال بپردازد. در حالی که تمامی آنچه را گه گیاه بیابان بازنمایی از بالا می نامد تا به گرایش های سخیف جنسی برسد در تاریخ تماما آمده است. و صباحی به آن ها پرداخته است. اگر در آنجا باعث تولید یک نظام استبدادی و حرم سرایی ختم می شد در اینجا عدم سرکوب آن باعث آزادی شده است. و اتفاقا جهان آزاد کمتر به این سمت می رود و هر جا که مثل روسیه تجارت سکس وجود دارد نوعی نظام اقتدارگرا پشت آن خوابیده است. مشکل نظام سرمایه داری پول است که با آن همه چیز را می توان خرید. مایکل سندل گفته است که با پول چه چیزی های نمی توان خرید. بودریار نیز در کتاب آمریکا وضعیت لاس وگاس را براساس پول تشریح کرده است. همان داستان مارکس و نظام سرمایه داری و ساختار تولید که در جنبش وال استریت آن را دیدیم می توان ساختار نظام کشور دیگری را نقد کرد و یا کوبید. اما نباید بیهوده آن را به بحث صباحی نسبت داد. بسیاری نیز اعتقاد دارند که نظام سرمایه داری بتواند این معضل را حل کند. ولی وقتی یک معضل وجود دارد سرپوش گذاشتن بر آن چه سودی دارد دو هزار سال سابقه سرپوش گذاری وجود دارد. و همین سرپوش گذاری در خدمت استبداد بوده است سابقه شهر نو در تهران بررسی شود آیا در حکومت ایران سرپوش گذاری بحران را حل کرده و یا آن را گسترش داده است. هنوز که هنوز است بسیاری از مناطق خوش گذرانی در شرق قرار دارد. و سابقه بدتری در این زمینه از غرب دارند. شاید در غرب بیشتر این موضوع ویترین شده است. مصر ترکیه کشورهای خلیج فارس با نظام های استبدادی و حتی ایران فعلی. شاید بهتر باشد که شرق و غرب را متهم نکنیم. و دنبال بهره برداری از یک معضل نباشیم و آن را حل کنیم تا اینکه شعار دهیم.بحث صباحی یک چیز است و بحران های از سنخ والستریت چیزی دیگر
گیاه بیابان
باتوجه به عبارت سد و جمع شدن پشت آن باید پذیرفت وقتی از کوه صحبت می شود اندیشه من رودی دانسته شده که مسیرش را در بارابر کوه هایی از جنس عبدالله تغییر می دهد.اما پیش از بحث باید این نکته جغرافیایی را تذکر دهم که رود مسیرش به کوه ختم نمی شود از کوه جاری می شود و به پایین می ریزد نه اینکه سربالا رود و در برابر کوه تغییر مسیر دهد و عبداله هم ابو عطا بخواند. شاید اگر واژه سد و جمع شدن پشت آن را نمی آوردی می توانستی مثل همیشه بزنی زیر ادعایت و مسیرت را عوض کنی و بگویی اندیشه ات ر ا تشبیه به کبک هایی کردم که توان پرواز در ارتفاعات را ندارند و اگر به کوه رسند ناگزیر مسیر را تغییر می دهند. در متن شماره 53بگونه ای صحبت می شود که گویی جمله دورکهایم تا عمق جان درک شده است و بعد اقتداری که دورکهایم ازآن صحبت می کند را با اقتداری که صباحی بدان اشاره دارد یکی می گیرد.ابتدا باید برای طرف مقابل من تفاوت عامل وساختار توضیح داده شود تا زمانی که من ساختاراقتصادی که پس پشتش سیاستی هم نیست و هر آنچه هست اقتصاد است و غریزه را نقد می کنم نگوید به یک ملت اشاره داری.صباحی زمانی که از اقتدار سخن می گوید پس و پیشش از جامعه سرکوب گری که او را از دانشگاه اخراج کرده گفته است به معنای دیگر اقتدار مورد نظر او از ساختار نشات می گیرد و اقتدار موردنظر دورکهایم از خود فرد.ممکن است گفته شود دورکهایم از وجدان جمعی سخن می گوید چگونه می شود که بیکباره جهت پیکان را معکوس کند.در اینجا هم باید گفت دورکهایم و قتی از آموزش و پروش سخن می گوید محافظه کاری را کنار می گذارد و به گفته پی یرس اصلاح طلب رادیکال می شود و بگونه ای متفاوت بحث را بپیش می راند (اگر متهم نشود به تغییر مسیر)در حالی که در بحث اخلاق او محافظه کار است و مانند کانت اخلاق را متضمن وظییفه ای می داند که از جامعه برمی خیزد.دور کهایم آموزش و پرورش را فرایندی می داند که فرد در آن سازگار شدن باجسم خود و کنترل امیالش را می آموزد.ممکن است گفته شود این جاهم گه مرجع اقتداربیرونی و غیر شخصی است.در جواب باید گفت دورکهایم به ماهیت دوگانه انسان اشاره دارد یک سویه غریزی که شالوده زیست شناختی دارد و دیگر سویه جامعه پذیر و میان فردو جامعه آمدو شد می کند به عبارتی تلفیقی از فروید و پارسونز را می بینیم.دورکهایم اگر از آموزگاریسخن می گوید که باید مفهوم انظباط را بیاموزد و از فردی می گوید که باید در فرایند آموزش و پرورش قرار گیرد منظورش آن نیست که فرد وادار شود به انجام کارهایی که برخلاف اراده اش است.بلکه از اقتداری سخن می گوید که قادر است فردی بسازد که می تواند اقتدارخودش رابیافریند.افرادی هستند که جاه طلبی های بی حدو حصر بورازوایی هم دارند اما به ندرت می توانند صبح زود از خواب برخیزند این جا آ ن اقتدار دورکهایمی بکار می آید.بنابراین زمانی که من برای یله دادن و مستغرق شدن در بافتار سکشوال کژکارکردهایی را در نظر می گیرم به هیچ وجه نگاهم به سوی یک ساختار مقتدر نیست که آن را سرکوب کند.گفته می شودای گیاه بیابان برای خود بقعه ای بیاب!باید بگویم که سکنا گزیدن در بقعه مشخصه ذهن ستایشگر است تا همچون سعدی بگوید خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست اما ذهن انتقادی خود را محصور در هیچ چهارچوبه ای نمی بیند و دائما آمدو شد می کند میان پهن دشت های اندیشه .
گیاه بیابان
یک مشخصه بی اخلاقی این است که اطمینان داری در فضای مجازی فرد نمی تواند از موقعیت اجتماعی خود سخن گوید چراکه دلیلی برای اثبات آن نمی تواند ارائه دهد بعد باخیال راحت او را به ساختارهای قدرت نسبت دهیم و طرفدار بشار اسد در حالی که من هنوز متن گفت و گوی او را با روزنامه جمهوریت ترکیه پیش روی خود دارم که گفت اشتباه کرده است در سرکوب افراطی اعتراضات اولیه و مسالمت آمیز در سوریه و حال کار به این حد و مرز فاجعه بار رسیده. چطور ممکن است من طرفدار کسی باشم که ندامت نامه اش رادر مقابل دارم.اما کرکس گشوده بال را هم بر فراز این میدان خونین می بینم.زمانی که در سال 2012 خبرگزاری ورلدنت از آموزش پیکارجوهایی در بیابان های شمالی اردن توسط ترکیه ،عربستان ،آمریکا خبرداد که اطمینان هم حاصل کرده اند که آنها وابستگی به القاعده ندارند و در سال 2013 همین خبر را ابتدا گاردین و بعد در اشپیگل منتشر کرده اند و سال 2014که پیکار جوها در موصل عراق فتح و فتوح می کردند و پیش می راندند و همزمان رئیس جمهور آمریکا هم پرهیز می داد از مواجهه ی با آنها دیگر تفسیر داده های خبری سالهای قبل دشوارنبود چراکه متن رسمی و چاپ شده اش هم در کتاب گزینه های دشوار هیلاری کلینتون آمده بود که به ده ها کشور سفر کرده است تا آنها را مجاب کند وقتی دولتی اسلامی بیکباره از صحرای سینا سربرآورد تعجب نکنند و درحال رسمیتش را به رسمیت بشناسند.حال چه فرق می کند صحرای سینا یا خاک عراق و سوریه. مهم آنست که گزارشی که در سال 2004 در کاخ سفید جورج بوش پسر توسط شورای اطلاعات ملی در 123 صفحه آمد که در سال 2020خلافت اسلامی از مدیترانه تا غرب آسیا امتداد خواهد یافت تحقق یابد.عبدالله بقعه ای یافته که چشم اندازش تنها به سوی اسد است .غیر اسد آنجا هیچ کوکب و برج دیگری نمی بیند.من مشخصا انتقادم را به اسد کردم و در متن شماره 32 جهت انتقاد را به سوی شرق گرداندم و به ساختار سیاسی و اقتصادی چین و ایران هم انتقاد کردم اما عبداله جسارت در رگهایش خشکیده و صرفا هواخواه غرب و بورزوازی آمریکا و مفهایمی از این دست است.و این مشخصه ایرانی هایی است که با یک سکس گفتن ته دلشان خالی می شود و به قول شاملو فکشان به زمین می چسبد.سعدی و حافظ هم در تاریخ ادبیات ایران چنین شخصیتی دارند اسیر امر سکشوال و حقیر در برابر دیگری آنچنان که بگوید زهر از قبل تو نوشدارو فحش از دهن تو طیبات است و از این دست ابیات .و یا حافظی که نگاهش از پی پسر بچه های شیراز قرن هشتم روان است و مثل استمنا گرانی که بعد از عمل خود عذاب و جدان می گیرند که تخم در شوره زار پراکنده اند از میان هر ده غزل سکشوال یک غزل عرفانی هم می گوید که تورا زکنگره عرش می زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتادست .اینکه فرد باید اقتدار خودش را بیافریند این جا معنایش را پدیدار می کند.
عبداله
گیاه بیابان مجددا نظرات جدیدی را در خصوص خاورمیانه و ادبیات مطرح کردند تا که جه بشود. حالا اگر اسد از سرکوب های خود پشیمان باشد و یا نباشد ارتباطی به موضوع ما و حکومت او پیدا نمی کند. و باید ببینیم که آمد و شد گیاه بیابان در پهن دشت های اندیشه چه سودی داشته است لااقل در اینجا ثمری از این آمد و شد ها دیده نشد. الا پرداختن به مفاهیمی مثل استمنا و پورنو... حالا نمی توان کاری با هویت اجتماعی فردی در فضای مجازی داشت که مخفی می ماند و یا خیر مهم این است که آنچه که در اینجا می نویسیم شفاف باشد نه مثل گیاه بیابان گنگ و دوپهلو که در نهایت نیز نمی تواند موضع ایشان را نسبت به بحث روشن کند بله من از مفاهیمی که ایشان آن را از جنس غرب می دانند دفاع کرده ام و هیچ نیازی هم نمی بینم که مثل ایشان بخواهم از مواضع خود دفاع نکنم تا متهم به این نشوم که با گفتن یک سکس ته دلشان خالی می شود. و در نهایت نیز بخواهم جمله خنده داری را که فرد باید براساس نظریه دورکهیم اقتدارش را افزایش دهد بجای آنکه در خود گفتار دورکهیم توجیه کنم با غزل های عاشقانه و عارفانه حافظ که آن ها را نیز قبول ندارد توجیه کنم و ندانم که وقتی دورکیم اقتدار جامعه را بیان می کند منظورش واداری و اجبار نیست بلکه نوعی ابزار رفعت است که روان فرد خود را در آن می یابد. و خلاصه آنکه شعور و فهم مغز را در اجتماع می داند. چیزی که گیاه بیابان در آن قرار دارد اما خود می پندارد که در فراخ دشت های اندیشه آزادانه رفت و آمد می کند. و نمی داند که این رفت و آمد او تحت تآثیر جغرافیای مربوطه است. وقتی گیاه بیابان می گوید آنجا آن اقتدار دورکیمی بکار می آید معلوم است که آن اندیشه را نفهمیده و آن را ابزاری برای کنترل می داند. در حالی که دورکیم نه بخ اجبار اجتماعی بلکه به اخلاق اجتماعی اشاره کرده است. نوعی اقتدار اخلاقی که فرد را پیشاپیش مسئول می سازد که زودتر از خواب بیدار شود. دورکیم خصلت آمرانه اجتماع را یک وجدان عمومی یا باور اخلاقی می نامد. چیزی که در نظر 50 گیاه بیابان آن را ناخواسته تایید کرد. فرآیندی درونی شده از یک وجدان عمومی که فرد آن را برای خود باز تعریف می کند. دورکهیم صراحتا می گوید در تمام تحقیقاتم حتی یک قاعده اخلاقی ندیده است که محصول عامل های مشخص اجتماعی نباشد. قاعده های اخلاقی که از لحاظ فرد یک باور است اما دورکیم آن را محصول کارکرد های اجتماع می داند. اما وظیفه بقعه این است که تدارک شرایط روحانی را برای ممکن ساختن یک انسانیت فراهم کند. انسانیتی که دهن خود را به سمت غرب کج کرده است اما شعرای کشور خود را می کوبد. دورکهیمی می گوید حالا که بافت های شعور و اخلاق ما محصول اجتماع است آیا لازم است که انسان منکر خود شود؟ سوال دورکهیم این است اما گیاه بیابان می پندارد که دورکیم گفته است که انسان باید اقتدارش را زیاد کند! اگر دورکیم به سوال خود جواب نمی دهد به این دلیل است که زیستن را حق انسان ها می داند. اما گیاه بیابان از پیش خود جوابی یافته است. و دقیقا بحث صباحی را به سرانجام رسانده است. می توان اینگونه مقایسه کرد که اجتماع در نزد دورکیم بدون رنگ و قلمو تصویر اخلاقی را در فرد حک می کند. جامعه دورکیم که در آن از آموزش و پرورش صحبت می کند جامعه بوروژوازی فرانسه است اما جامعه ای که صباحی از آن صحبت می کند جامعه دیگری است. جامعه دورکیم برپایه قرارداد اجتماعی هابز قرار دارد و جامعه ای تاسیسی است که گیاه بیابان هابز را قبول ندارد و قرارداد اجتماعی را مفید فایده نمی داند. گیاه بیابان را که دیگر بهتر است یک مورد بخصوص خطاب کنم در گشت و گذار خود می خواهد اقتداری دورکیمی را به جامعه ایران بست دهد و خود را از بن بست خلاص کند.
عبداله
گیاه بیابان در اولین نظر شماره 15 خود نظر صباحی را رد کرد و این نظر شمار 15 آنقدر ایراد داشت که برای گفتن آن ها در این صفحه رساله ای از قواعد استمنا و فیلم های پورن گفته شد. نظر شماره 15 با جمله یکی از بارزترین ویژگی های اندیشه ورزان شروع می شود. ودر نظر 57 با اینکه فرد باید اقتدارش رابیافریند تمام می شود. می دانیم که ویژگی ها صفت علم سیاست است و نه منتقد یک اندیشه در حالی که اندیشه پست مدرن دال و مدلول را قبول ندارد و گیاه بیابان به نظریه دال و مدلول معتقد است به دریدا اشاره می کند و در سرگردانی دریدا می خواهد گفته صباحی را رد کند حالا ما برای گیاه بیابان باید چه ویژگی قائل باشیم. آبغوره فلزی جناب گیاه بیابان اندیشه باید در مغزی بنشیند. و آن مغز اگر خود بنیاد نباشد جسد اندیشه تو را از رودخانه به ساحل می اندازد. سخن سبک تو در این گفتار به تیغ جدال ضربی خورده و حسابی برده است. و قلاع اندیشه ای که شما آن را تاراج کرده بودی مسترد گردید. مانند شیطان به دور قلب اندیشه ها می گردی تا شایط روزنه ای پیدا کنی و قدرت نظام آن را و استحکامش را آنقدر یافته ای که تا کنون به بحث صباحی نپرداخته ای و بساط خود را پهن کرده ای تا جبهه ای را علیه مطلب صباحی باز کرده باشی گویی که اندیشه خودت که اصلا معلوم نشد که چیست در امن و امان خوابیده است و اقامه دلیل برای خوابهایت زحمتی زاید است و همان تصویر دود هواپیما و پورن کفایت می کند. حتی پیامبر نیز سنت و عترتی از خود بجای می گذارد و علمای اسلام اسلام را بدو ن سنت فاقد معنا می دانند. شما در کدام سنتی که می توانی در آن واحد همه اندیشه را پذیرفته و رد کنی شاید ظرفیت وجودی در حد آفاق داری که چیت و کرباس پوشیده و لعل و الماس می بخشی از اندیشه ها به نانی قانع می شوی و زود به اندیشه دیگر می روی تخمت را هرجا می خواهی بیفکن در شوره زار تا بوستان اندیشه ات گلی نمی دهد. شما من را به محافظه کاری متهم کردی بله باید محافظه کار بود و به هر چیزی چنگ نزد. معلوم نیست که شما مجالی برای نوشتن پیدا کردی آخر از سرکوب جنسی حمایت می کنی یا خیر آیا متن خود را متعهد به فلسفه می دانی یا خیر ضد غرب هستی یا خیر شکافی ژرف ایجاد کرده ای که در آن می خواستی حافظ را هم غرق کنی برای کسی مثل تو که هنوز نتوانسته بحران های سکسچوال را حل کند مشخص است که اشعار عاشقانه حافظ را تاب نیاورد. می خواهی زبان اندیشه جدید را با زبان قدیم بفهمی و اندیشه قدیم را هم با زبان قدیم نفهمی. زبان جدید هم که اصلا قابل فهم نیست. در نهایت تحت اسارت دورکیم محو و منقرض می شوی زودتر به اندیشه ای دیگر پناه ببر می دانم که در آخر به کجا می رسی لجنزار اندیشه ها و از آن استدلال می آوری شما که به بازنمایی پرداخته ای ببین عکسش را نمی یابی از خودش هم شاید تا دوره ای دیگر نام ونشانی نماند. باید ببینیم در این جایگاه و هویت عرصه و میدان می توان دجال شکل مکار گونه نیرنگ ها را بکار گرفت و بی عقل و علم خود را نشان داد چه اسباب مناسبی و چه موقعیت مناسبی همینم و هم آنم از سرکوب جنسی حمایت نمی کنم اما به صباحی می تازم. از تلاشی دال و مدلول پست مدرن بیزارم اما سویه غیاب و بازنمایی آن را بکار می گیرم. هابز را قبول ندارم اما دورکهیم را فرامی خوانم. اجتماعی که به تعبیر هابز انسان با اراده خود تاسیس می کند را نشدنی می دانم اما امر فلسفه تعلیم و تربیت دورکهیم برای تاسیس جامعه را قبول دارم. اقتدار خود را افزایش دهید را به دورکهیم می چسبانم اما لویاتان هابز را قبول ندارم. لویاتانی که حاصل امر اجتماعی است. و فرد در کنار این اجتماع چگونه می خواهد به اقتدار خود بیفزاید. با قرارداد اجتماعی نمی توان از وضع طبیعی خارج شد اما سویه جامعه پذیر میان فرد جامعه را می پذیرم. کانت اخلاق را ناشی از عقل عملی می داند و دورکیم اخلاق را ناشی از امر بیرونی می نامد. این دو را یکی می کنم و به مدد پی یرس می خواهم راهی بیابم. وقتی پی یرس می گوید دورکهیم اصلاح طلب لیبرال شده یعنی آنکه جبر اجتماعی را به آزادی فردی تغییر داده است و اقتدار اجتماعی را کنار گذاشته است و می گوید که با تعلیم فرد به آزادی می رسد و ساختار اجتماعی را پاره می کند. پی یرس به عنوان یک ساختارگرا حتی زبان را نیز اسیر ساختار می داند دورکهیم پس از رد اخلاق مقدس مانند تمام متفکران مدرن خرد را در جایگاهی می بیند که بخواهد اخلاق را بکاود. پست مدرن ها نیز ساختار تعلیم و تربیت را اسیر ساختار های اجتماع می دانند ولی شما دیگر به آن نیازی ندارید. پس باید پی یرس را طلبید تا از موضع جبرگرایی قسم دیگر از مواضع دورکهیم را لیبرال بنامد. تا گیاه بیابان مابقی نظریات دورکهیم را از سوزن اندیشه خود رد کند و محافظه کاری که قبلا آن را نکوهش کرده بکار ببندد و اقتدار بیرونی دورکهیم را چون کانت درونی بنامد. شما که قرینه های فلسفی در متن خود نمی یافتید قرینه های آن یک به یک معلوم می شود. دورکهیم اخلاق مقدس را کنار می گذارد و خرد را دارای آن قدرت می بیند که روند را اصلاح کند و مانند لیبرال ها قواعد اجتماعی جدیدی برسازد. اما برای گیاه بیابان که امکان قرارداد اجتماعی وجود ندارد ناگاه خرد مدرن که در نظر اول رد شده بود پذیرفته می شود تا شکل و شمایل همان اقتدار بیرونی را به آن بپوشاند و مفهوم انضباط در نزد آموزگار که عقل است به اقتدار خوانده شود تا فردی را بسازد که صبح از خواب برخیزد.مدرنیست ها عقل را دارای آن قدرتی می دانند که می تواند علیه رسوم و هنجار ها عمل کند. دورکهیم بیشتر به عنوان یک جامعه شناس به سنت و مدرنیته می پردازد و نه مانند سنت زبانی پی یرس و پی یرس هم اگر دورکهیم را لیبرال خوانده به این علت بوده که این موضع دورکهیم را قبول نداشته است.
گیاه بیابان
تعجب آور هست وقتی هنوز نظریه ای را از نزدیک در متن و بافتارش ندیده ای تحلیلش کنی یا آنچه از ذهن خودت می گذرد را به دیگری نسبت بدهی مسلم است که منظور دورکهایم اجبار اجتماعی نبوده است و اخلاق فردی بوده است که متضمن مسئولیت پذیری است این را که با صراحت توضیح دادم و از طرفی از انضباط سخن گفتم نه ابزار کنترل و دیگر آنکه پی یرس در سخن خود تنها نیست زیتلین و رانگ نیز چنین برداشتی از جمله دورکهایم دارند اما اینجا چند خطی از وال ورک می آورم :((دورکیم این فرضیه شایع در دوره خود را و همین طور در دوره ما را نفی می کند که انضباط در تضاد با تحقق نفس ،آزادی و سعادت است.انضباط،با مهار کردن جاه طلبی های بی حدو مرز و با هدایت منابع محدود انرژی روانی برای تعقیب مقاصد معین ،وسیله ای ضروری است که بدون آن تحقق عادی قوای انسانی غیر ممکن خواهد بود.از نظر دورکیم آزادی روان شناختی اصیل تنها از طریق تسلط نفس بر قدرت بی حد امیال عنان گسیخته ممکن است. (وال ورک 1972:125) )) می بینیم که این جمله دورکهایم در تفاسیر جامعه شناسان کاملا مغایر با اصول پذیرفته شده جهان مدرن شناخته می شود و فرض شایع در دوره خود و ما را نفی می کند. با این اوصاف مشخص است طرف مقابل من در حوزه جامعه شناسی نظریه و کتاب ناخوانده است و بیشتر در گیر داغی است که بر پیشانی ساسانیان نشست و مهین پرستی از جنس شاهنامه فردوسی که بدان ارجاء می دهد در پی حفظ و حراست تمامیت فرهنگی اش هست و زمانی که به سعدی و حافظ تاخت می آورم بر می آشوبد. با این جنس برآشفتن ها آشنایی دیرینه دارم زمانی که دانشجوی ادبیات بودم و با مقایسه زیبایی شناسانه دو بخش از شاهنامه که از بنیاد متفاوت هستند گفتم شاهنامه برای فردی به نام فردوسی نیست و سراینده های متفاوتی دارد والبته نه با گرایش فردی شیعه که با دین زرتشتی. استادم دهانش مثل عبداله کج شد ،احساسات ناسیونالیستی بیهوده!انتقاد من به افکار سعدی دلیل بر نفرت پراکنی نیست شعر سعدی و حافظ را به لحاظ فرم در اوج می بینم بویژه سعدی که شعرش زبانی هست و از دل زبان می جهد و بی استعانت از آرایه های ادبی و صناعات بدیعی صرفا با زبان خیال می آفریند و بدون تردید در کنار زبان شاهنامه موثرترین نقش را در پویایی و رشد زبان فارسی داشته اند اما بحث محتوا از فرم جداست همین سعدی که شما از تاخت من براو دل آزرده می شوید در حکایت چهارم از باب اول گلستان خواهان کشتن کودکی است صرف اینکه پدرش دزد بوده است و می گوید باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره بوم خس و با یک نگاه ذات گرا و سخت و جزمی هرگونه امکان تربیت را رد می کند حال چون شاعری است از فرهنگ من به او انتقاد نکنم؟شما که لیبرال هستی چرا چنین می گویید؟
گیاه بیابان
گفته می شود گیاه بیابان در تمام متن هایش جز دود هواپیما و استمنا و پورن چیز دیگری نگفته است اول آنکه اگر این اقلام را برشمردم دلیل آن بود که متن آقای صباحی ترکیبی از شلاق و زندان و سرکوب جنسی بود دوم آنکه ده ها مدخل نظریه ای را فتح باب کردم که هرکدام اشتباه فهم شد چراکه آشنایی ابتدایی وجود نداشت مثل آنکه دریدا از متن به عنوان یک برساخت اجتماعی سخن می گفت و راهکار مقابله با پنهان کنندگی اش را شالوده شکنی می دانست و فرویدی که از غریزه مرگ به عنوان امری اجتناب ناپذیر سخن می گوید و این دو بشکل عجیبی به هم مرتبط دانسته می شوند. در باره دورکهایم نیز با آوردن دیدگاه چهار نظریه پرداز فهم اشتباهش را آشکار ساختم .البته من همین قدر هم خوشحالم که به او آموختم مسیر رود به کوه ختم نمی شود و این بار ازساحل سخن گفت. اما این نظر او صحیح است که تو اگر پست مدرن نیستی چرا از دریدا سخن به میان می آوری ! خوب البته زمانی هست که دیگری گفت و گو کننده ذهنی آزاد دارد ،آمده است برای برانگیختن اندیشه .حتی این جا می تواند جدل در گیرد، ایرادی ندارد اما از دل آن گفت و شنود اندیشه برون می آید. زمانی هم هست که دیگری آمده برای ستایشگری و دائما صنما صنما می گوید و می خواهد دفاع کند نه از اندیشه اش که از ساختاری که مدت ها پیش از او شکل گرفته و امروز کژکارکردهاش بیش از هرزمانی مشخص شده است.بنابراین او از خود چیزی ندارد و برای آنکه براهش آوری باید استراتژی باغ وحش را بکار گیری یعنی دائما از آنچه دوست دارد به او امتیاز دهی و حال در باغ وحش اگر اخلاق مدار باشیم هر آنچه که از جیب مان برون آمد را بدرون قفس نمی اندازیم (من طرفدار حقوق حیوانات نیز هستم)بلکه خوراکی های مجاز را برایش پرتاب می کنی چاره ای جز این هم نیست(آن حیوان تا زمانی که در طبیعت بود به شیوه خودش براه بود اما در قفس از خود بیگانه شده است .من برخلاف دیدگاه رایج در علوم انسانی معتقدم حیوانات به خود می ندیشند و همین امر آنها رادر فرایند معناداری قرار می دهد و حقوق مدار می کند.) . آنچه از دریدا گفتم را می توانستم به گونه دیگری یا از منظر متفکران دیگری بیان کنم اما چاره ای نبود اگر هدف من براه آوردن است باید با زبان خود او صحبت کنم.
عبداله
از باغ وحش گفتی تو مثل یک گاو هندوی مقدس به خود اجازه می دهی و آزاد هستی که به هر جا می خواهی وارد شوی و در دنیای قرون وسطی خود را منادی حراست از آفت همه جاگیر گناه و جرم می بینی چرا که در حفظ و حراست فرهنگی نیستی و آن را داغ می دانی قرون وسطی با عمل اوریگنس در قطع آلت تناسلی خود شروع شد و با رنسانس به پایان رسید رنسانس به فرهنگ و ادبیات برگشت و آن را ارج گذاشت تا انسانیت گمشده را بیابد. اگر نظر تو این بوده که داری بیانش می کنی صرفا یک هندسه آسمانی و بدون اشاره است مخصوصا نظراتت در خصوص ادبیات چه جور دانشجو ادبیاتی بودی که استعاره من را از کوه متوجه نشدی و منظور خود را برداشت کردی و آنقدر فراموش کاری که ندانی که شما قبل ار آنکه جدال دربگیرد دریدای خود را در قلعه حیوانات مطرح نمودید. سپس متمرد تر شدی و خواستی بدون تصادم آن را بست دهی و همه را متحیر بگذاری ما که اهل اندیشه نبودیم چرا خواستی با دریدا به ما امتیاز بدهی و یا ندهی و پس از غرق شدن و مرگ روی آب آمدی و در مقابل چشمان مرده ات منظره ای از باغ وحش و جان مداری حیوانات را دیده ای اگر سعدی را به دلیل آن روایت قبول نداری قرآن را نیز که در آن خضر کارهای می کند نباید قبول داشته باشی. بحث ادبیات را خودت پیش کشیدی و خودت را رسوا تر کردی و در مورد دورکیم نیز همچنان مدعی تو اثبات نشده است. و همان وال ورک نظر من را تایید کرده و تو خود را به گیجی زده ای و نظرت را برگردانده و می خواهی ادبی برخورد کنی و ادب و ادبیات را در باغ وحش بیابی و آن را در حد خوراک پایین آورده ای تمثیل زشتی است. خوب که نگاه کنیم گیاه بیابان سویه ای است از اساطیر باستانی مربوط به سکس که از میان تابوت های خوب قدیمی برخواسته است بی ریشه و آویزان که به دنیای پورن آشفته وار نگاه می کند تا به شیوه قدیمی اش به این فیلم ها بخندد و چون مقدار لذتی که از این فیلم ها می برد با آنچه که به آن باور دارد و یا به یاد می آورد قابل مقایسه نیست. مرموز را که مدلول رمز است و از خود رمز می توان آن را واقعی تر دانست کمتر میابد و اساسا آنچه را که از امر سکسچوال در این دنیا می بیند رشحه و رقیقه ای از آن می داند که تجربه کرده است سویه غیاب را به سمت استمنا می گیرد چون او به اندام ادراکی نیاز دارد چه بهتر اندام شورشی که در سایه عاطفت ایشان به مهد استراحت غنوده است و باقیات الصالحات را پیشاپیش فرستاده است اگر کلک او سر به زیر افکنده است اما زبانش به کوه و دشت می تازد و رشته خیال را به سعدی شناسی حواله می دهد
عبداله
گیاه بیابان در یک ساختمان سه طبقه ایستاده است و از طبقه دوم بجای آنکه به دشت ها و آسمان نظر بندازد تلاش می کند که طبقه سوم را ببیند. وبر کنش اجتماعی را نیت مند می دانست اما دورکیم بر بیرونی بودن اندیشه و شی وارگی آن تایید می کرد. وبر بر معانی و نیت مندی و تفسیر کنشگران تایید می کرد. دورکیم یک ملی گرا جمهور خواه و معتقد به اخلاق دینی سکولار بود. دورکیم جامعه را یگانه می دانست که اندیشه و اخلاق را تحمیل می کند. واقعیت های اجتماعی مانند اشیا می باشند که همچون طبیعت بیرون از ما قرار دارند و می گوید یک شی به تخته سنگی می ماند که کسی نمی تواند آرزوی نابود شدن آن را داشته باشد و یا شکل دیگری بگیرد وقتی که با آرزوها و خواسته های فرد مغایر است. جامعه در نزد دورکیم مانند یک واقعیت عینی آنجاست که تمام زوایای زندگی ما را در بر گرفته است. در اینجا هر کاری که انجام می دهیم از قبل تعیین شده است و پایداری عقلی ما در برابر آنچه جامعه تجویز می کند بی ثمر است. جامعه حتی چشم داشت های ما را تعیین می کند و تا زمانی به ما پاداش می دهد که مطابق خواست جامعه عمل کرده باشیم. دورکیم آنقدر بر این موضع پافشاری می کند که می گوید نمی توان کار های افراد را بر اساس روانشناسی تبیین کرد. بلکه خرد جامعه افراد را به کار های وادار می کند به این نظر اکنون در روانشناسی کارکردگرایی می گویند. روانشناسان پراگماتیسمی مثل ویلیام جیمز و پیرس با دورکیم مخالفت کردند. حالا دورکیمی که تا این حد پیش رفته و می گوید فرد هیچ نقشی ندارد حتی در خودکشی و سوال می پرسد که آیا با این وضعیت فرد باید خود را انکار کند. و به آن جواب نمی دهد چون فرد موظف به زندگی است. چگونه می توان گفت که دورکیم می گوید فرد باید اقتدارش را زیاد کند؟ البته دورکیم حق شورش را محفوظ می داند. برای حل معضل شورش چاره چیست دورکیم پاسخ را در آموزش و تربیت می داند. تا به کمک خرد جامعه که یک خرد مدرن است جامعه را از تضاد نجات دهد. ولی مارکس راه برطرف شدن تضاد را اتحاد کارگران می داند. و می گوید کارگران جهان متحد شوید. چیزی که منتقدان دورکیم آن را نوعی تناقض می دانند و این احتمال را محال می دانند که بتوان با آموزش و تربیت معضل را حل کرد در حالی که فرد هیچ اختیاری از خود ندارد. پس اگر ما نظر دورکیم را بپذیریم نمی توانییم با پیرس همراه باشیم و اگر پیرس را بپذیریم پس نباید نظر تربیتی دورکیم را پذیرفته باشیم. مگر آنکه قصدی جز جدل در باغ وحش خود نداشته باشیم و بشر هم درحد وحوش و بهایم باشد.
عبداله
گیاه بیابان در نظر 61 علاوه بر نظر 41 خود باز هم گفتند که هدفشان جدل و نه واکاوی یک سخن صباحی است چیزی که از همان ابتدا روشن بود و ایشان دائما حاشا می کردند که چرا عقایدی را به من نسبت می دهید. جواب ایشان را در نظر 43 دادم و ایشان بهتر است دنبال سنگ فلاسفه نگردد چون هر چه که بیشتر پیش برود دروغ و حقه های اش رسواتر می شود
عبداله
ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن / قوافل دل و دانش که مرد راه رسید کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل / بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید طریق= طریقت چرا باید در زمان حافظ مهدی آمده باشد و اهل دل و دانش را نجات دهد و راه طریقت و دانش را بر اهل دل و دانش ایمن کند
گیاه بیابان
نمی دانستم حیوانات در نظرت انقدر تنک مایه هستند که وقتی با آنها مقایسه شوی برمی آشوبی و تصور می کنی باید مقابله به مثل کنی و به من بگویی گاو هندوی مقدس و انقدر اطلاعات جانورشناسانه ات پایین هست که تصور می کنی آنکه در مرکز زمین و اشرف مخلوقات است تو انسان هستی و گاو سر خود را به پایین می اندازد و به هرجا که می خواهد وارد می شود در حالی که تمام چهارپایان گیاه خوار برای آنچه می کنند اندیشه پیشنی مشخص دارند و حتی علف هارا براساس ویتامین ها یشان تقسیم بندی میکنند آنکه سرش را به پایین انداخته و به هرجایی وارد شده و زیست بوم حیوانات را تبدیل به ممالک محصوره کرده انسانی با کنش سرمایه دارانه از جنس خود تو و ساختار سیاسی اقتصادی دلپذیرت هست که پیشینه ای به درازای تمام تاریخ دارد.اگر من به آنها امتیاز می دهم نشانه تحقیرشان نیست آنها در باغ وحش از زیست طبیعی خود فاصله گرفته اند و ناگزیر از خود بیگانه اند و سر نا براه آن امتیاز جبران بحران ناپیدا کرانه ی همنوعان سرمایه دارم هست که هرچیز را به تصرف می خواهد در آورد. ((که در این قفس جانوری هست از نوازشِ دستانت برانگیخته،که از حرکتِ آرامِ این سیاهجامه مسافر به خشمی حیوانی میخروشد)) شعری که از حافظ انتخاب کردی غزل نیست مدحی کوتاه است و این به خوبی آنچه که من در سراسر متن هایم گفتم که تو ذهن ستایش گر داری را مشخص کرد و سلیقه ات در انتخاب شعرهم کژ است و به دنبال حض بردن از ستایش شاه منصوری هستی که چندان کسی هم نبوده و حافظ برای فراهم آوردن عیش ربیعش چنین پای صوفی و زاهد را در مقابل او به فلک می بندد وگرنه خود حافظ آنقدر اهل مکر و نیرنگ و ریا هست که در شراب مرد همنشینش مشک می ریزد تا بیهوشش کند و .......... . در مورد دورکهایم برای اثبات سخنت حتی به یک کتاب و یا مدعا درباره آن جمله نمی توانی اشاره کنی چرا که به تازگی از طریق من با آن آشنا شدی و انتظار داری ما ذهن پردازی های تورا با نظریه های منسجم تخصصی همسنگ بدانیم. درمورد استعاره باید بگویم تما نظریه پردازان متافور(آماده باش دارم امتیاز می دهم) از اکو گرفته تا لیکاف معتقدند متافور ابزاری برای فریب نیست بلکه تمهیدی است برای بیان واقعیتی که با زبان پرشکست و بست انسان اجتماعی نمی توان آن را بیان کرد بنابراین فریب دهندگان تصور نکنند پشت استعاره توهم لانه کرده است .استعاره با واقعیت ارتباط تنگاتنگی دارد و اگر کوه را استعاره می گری باید ویژگی هایش درمشبه آن در دنیای خارج وجود داشته باشد اگر حافظ سرو را استعاره از معشوقش می گیرد در خارج تا اندازه ای قامت معشوقه ی او بلند است (البته این استعاره یک استعاره زیباییی شناسانه ضعیف است نه استعاره فلسفی مورد نظر اکو) اما کوه هیچ گاه در برابر رود نایستاده.
گیاه بیابان
می خواهم پیشنهادی دهم برای پایان گفت و گو برای آنکه قائله به ربط باشیم و از متن آقای صباحی بیرون نزنیم بعد از آنکه شما پاسخ کامنت 66را دادید هرکدام یک کامنت به عنوان نظر نهایی مان در باره متن آقای صباحی می دهیم بی آنکه در نظر مان بدیگری اشاره کرده باشیم که ناگزیر پاسخ بطلبد و بحث جدلی الطرفین ادامه یابد .......بنابراین کامنت شماره 67 می شود پاسخ شما که من دیگر پاسخ نمی دهم کامنت 68 نظر نهایی من هست و کامنت 69 نظر نهایی شما ضمن آنکه من از مثال باغ وحش ابدا قصد توهین نداشتم چرا که به عنوان یک فعال حقوق حیوانات مقایسه با آنها را تحقیر بحساب نمی آورم و تا بحال نظرات مفصلی در باب برخورداری حیوانات از فرایند فراشناخت هوشی را مطرح کرده ام. اگر شما پیشنهاد دیگری دارید مطرح کنید.
عبداله
نه متشکرم ما با دو پارادایم و یا زبان متفاوت مواجه هستیم. شما در نظر شماره 15 از دنیای حیوانات صحبت کردید و نهایتا با حقوق حیوانات و مقایسه با حیوانات آن را تمام کردید. نگاهی موالید گونه و زیستی به امر ارگاستیک روانی-اجتماعی مورد اشاره صباحی. اوقات خوبی داشته باشید
عبداله
یک کارتونی وجود داشت که در آن یکی از حیوانات می خواست که هیچ شکار گری علف خواران را نخورد. و حیوانات شکارگر بجای گاو و گوسفند سوسک بخورند. پس از مدتی حیوانات شکارچی شاکی شدند گفتند مگر سوسک ها و حشرات حقوقی ندارند گیاه بیابان که ابتدا من را متهم کرده بود که نظریات را نابجا از جیبم در می آورم اکنون خود معترف به اینکار شده است. و می گوید: هر آنچه که از جیب مان برون آمد را بدرون قفس نمی اندازیم (من طرفدار حقوق حیوانات نیز هستم)بلکه خوراکی های مجاز را برایش پرتاب می کنی . حالا اگر حیوانات شعور دارند لابدا جمادات و نباتات نیز باید شعور داشته باشند. به قول حافظ دلبران نباتی همه زیور بستند. و حافظ نیز به نوعی دیدگاه وحدت وجودی سکولارهمچنین دیدگاهی دارد و جهان را دارای روح می داند. البته شاید گیاه بیابان نظر دیگری در مورد حافظ بدهند. ولی مشخص است که باز ایشان گفتار صدق را در مورد حافظ بکار نمی گیرند شعر به قول اشتروس که ایشان بدان اشاره کرده اند تقلید تقلید حقیقت است و سازنده تقلید هنرمند است پس در شعر ستایش گری ایرادی ندارد. در مورد نام کتابی در خصوص دورکیم که من نامی یا رفرنسی نیاورده ام. خوب وقتی قرار است در باغ وحش چیز های از ناکجا آباد پرتاب شود چگونه طلب رفرنس می کنند. ایشان چون فیلسوفان و یا چون دینداران که نه ولی از موضعی خاص با حافظ مخالفت کرده اند و محتوا را بر فرم برتری داده اند. بعضی از شعرا را می توان بخاطر جایگاهشان معادل کل ادبیات گرفت. و مخالفت با آن ها را مخالفت با کل ادبیات در نظر گرفت.باز هم مشخص نیست که همراهی ایشان با شاملو چقدر است. فیلسوفان علت مخالفت خود را با شعر این می دانستند که لازمه شعر دروغ است. پست مدرنیسم چون به حقیقت متکثر معتقد است اتفاقا با هنر و معماری و ادبیات همراهی ویژه ای دارد. ولی ایشان می گوید پست مدرن نیستند.و ادبیات خوانده اند. اشاره ایشان به مارکسیست و مخالفت با سرمایه داری و ویرانی طبیعت و شاملو وقتی همه این ها را کنار هم می گذارییم به همان سنت ادبی مارکسیست می رسیم که باز ایشان می گویند به آن تعلق ندارند.گاو هندو در هند آزاد بود هر کجا می خواهد برود و آغل و طویله ای نداشت. اما در خاور میانه معمولا گاو ها را ذبح می کردند .مارکسیست ها در آزادی جنسی پیشرو تر از نظام غرب می رفتند مقایسه آلمان شرقی و غربی و اگر شاملو با حافظ مخالفت کرده است از موضع مارکسیست بوده که باز گیاه بیابان آن را قبول ندارد. و به دورکیم اشاره می کند. پهن کردن این همه مواضع متناقض جزء اعتقاد به پست مدرنیسم چیز دیگری نیست و ادعا ایشان از حمایت از حقوق حیوانات نیز واقعی نمی نماید. اگر شاملو در انتقاد از حافظ واترلو و واترگینی به بار آورد نظر گیاه بیابان در مورد دورکیم همان غرق مصنوعی بود. ایشان که بقعه را قبول ندارند لااقل به .... بروند. و اینقدر این ور آن ور اندیشه ها پرسه نزنند. بعد از این همه گشت و گذار و وقت را به نشیمنگاه نفرستادن آخرش می گویند که بیاییم در مورد صباحی صحبت کنیم. اگر انسان فکر کند که روزی خواهد مرد آن وقت پیش خود فکر می کند که شاید داستان های در مورد جهنم واقعی باشد. و همین فکر مرگ آن داستان ها را می سازد. آیا دیدگاه فراشعوری ایشان واقعی است. و حیوانات نیز رستاخیزی دارند. و یا او در ذهنش به مرگ حیوانات فکر می کند.
گیاه بیابان
واقعیت این است که قابلیت فراشناخت هوشی جانوران را تا نبات و جماد گسترش ندادم و از طرفی میان این قابلیت و رستاخیز آنان پیوندی برقرار نکردم و اصلا از رستاخیز انسان هم سخن به میان نیاوردم تا چه رسد به حیوانات. اگر درمورد فرایند فراشناخت حیوانات و در نهایت حقوق مداری آنها سخن گفتم مقالات ساینتیفیک متعددی را در این حوزه مشاهده کردم اما در علو م انسانی متفکران دست درازی های زیادی به این عرصه دارند بی هیچ شناخت کافی .غربی و شرقی هم ندارد از هربرت مید غربی گرفته با کتاب ذهن ،خود و جامعه تا ابراهیمی دینانی که چند هفته پیش به دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران آمد و من در آن جلسه حضورداشتم که با قاطعیت تمام می گفت حیوانات نمی توانند به خود بیاندیشند گویی فهرست طولانی از تحقیقات جانورشناسانه را مطالعه کرده است. از طرفی این گفته از اشتراوس هم طرفداران زیادی دارد اما من ترجیح می دهم ادبیات را با کارکرد آشنایی زدایی آن که به دیگرگون کردن امر عادی شده می پردازد بخوانم و بسنجم .رویکرد اشتروس را بیش از حد تقلیل گرایانه می بینم. اصولا ساختار گراها ابعادی از معنا درسطح ظاهر را نادیده می گیرند.البته که این ابعاد معنای شالوده ای را تغیر نمی دهند اما می توانند به ماجرا چیزی اضافه کنند و فرایند را پیچیده تر کنند.کرایب معتقد است این تقلیل گرایی بر می گردد به جدایی زبان از گفتار در کار سوسور و دایان مک دانل در کتاب Theories of discourse می گوید از آنجایی که چنین رویکردی به دنبال یک ساختار همه جانبه است تضادهای میان گفتمان ها را نیز نادیده می گیرد و حتی جنبش های پایانی دهه شصت را به همین دلیل عزیمت از ساختارگرایی می داند. انقاد من از حافظ چیزی شبیه به آنچه شاملو گفته نیست هرچند که شاملو را در شعرش هم بلحاظ فرم و هم محتوا به دلایل متعدد می پسندم.اما واپس زدن محتوای شعر سعدی وحافظ دلیل بر واپس زدن شعرشان نیست چراکه فرم را در هنر مهم تر از محتوا می دانم البته این خود وجهی از ساختارگرایی است اما از تقلیل گرایی آن بدور است. یکی از مهم ترین انتقاد ها به من دراین صفحه در کنار هم قرار دادن افکار متعارض کنار یکدیگر است. یک بار هم که شده بایدبه چهارچوبه های نظری از این دست بیشتر بیاندیشیم من معتقدم از ترکیب افق ها به شکل روشمند (که حدو مرز های اندیشه را ترسیم می کند )می توان به افق ثالثی رسید که منجر به خود آگاهی بیشتری می شود.من شکاکیت و نقادی اندیشه پست مدرن را می پسندم اما بی سرانجامی دال و مدلول را در این چهارچوب فکری نه. و این چیزی شگفت و بدیع نسیت و از این دست بسیار مشاهده کرده ام .ریمون آرون نظریه اقتصادی مارکس را به عنوان ابزاری روشی برای نقادی نظام سرمایه داری قبول دارد اما ماتریالسم تاریخی او را رد می کند.
عبداله
ضمن احترام به تحقیقات شما و نظرتان باید عرض کنم که این دیدگاه شما که "مقالات ساینتیفیک متعددی را در این حوزه مشاهده کردم اما در علو م انسانی متفکران دست درازی های زیادی به این عرصه دارند" اشتباه است. روی سخنم به آن مقالات نیست بلکه به ساینتیفیک است مساله ذهن یکی از مواردی است که هنوز از فلسفه وارد علم نشده است و در حیطه فلسفه قرار دارد. و چیزی در حدود روانشناسی و فلسفه است مخصوصا ورود بحث هوش مصنوعی کار را پیچیده تر کرده است. بسیاری از اینگونه مقالات ممکن است به به سمت خرافات نوین تغییر جهت دهد. معمولا ناخودآگاه را غیر عقلانی می دانند که اصطلاحا فروید با لگد درب آن را به روی ما باز کرده است اما از ناخودآگاه عقلانی نیز صحبت می شود. که ان را به حیوانات نیز بست می دهند اما همچنان یک ناخودآگاه است. هنوز خارج از حوزه فلسفه نمی توان در مورد ذهن و اخلاق حرف زد. حتی روانشناسی از چنبره فلسفه خارج نشده است و مثل کسی است که پای آن لای درب فلسفه گیر کرده است. خودآگاهی را به معنای شرح و بیان خود می گیرند با این تعریف حیوانات خودآگاهی ندارند. البته در دیدگاه عرفانی قدرت بیان ندارند و یا ما زبان آن ها را نمی فهمیم. داستان سخن گفتن سلیمان با مورچه و هدهد آمده است. اما همان دیدگاه عرفانی نیز حیوانات را مختار نمی داند. البته اینجا را مطمئن نیستم ولی جای از ابن عربی خواندم که گفتار سلیمان با حیوانات از موضع خدایی و اولیا الهی و اشرف مخلوقات بوده است. و سلیمان این امکان را در حیوانات ایجاد کرد. همانطور که چوب به اذن خدا اژدها شد.اصلا صرف مفهوم خودآگاهی و از خودبیگانگی اجازه تعمیم این موضوع را به حیوانات نمی دهد. چون پیشاپیش قدرت تغییر را فرض گرفته است. انسان از خود بیگانه قدرت تغییر را ندارد و از نظر مارکس نهایتا شرایط اقتصادی بسیاری را از خودبیگانه کرده است. نهایتا هم از دل ریمون آرون فوکو بوجود آمد. ریمون آرون شور و حرارتی نداشت هرچند که مارکسیست نبود. در مورد رود و کوه فردوسی شعری دارد که: چنان اژدها کو ز رود کشف / برون آمد و کرد گیتی چو کف زمین شهر تا شهر بالای او /همان کوه تا کوه پهنای او مردم نهایتا دست به دامان پهلوانان می شوند وهم سام نریمان اژدها را می گشت و راه آب را باز می کند. در اینجا اژدها مانند کوه جلوی آب را گرفته بود. و ثانیا در طبیعت آب مسیر خود را در مقابل کوه تغییر می دهد. ضمن آنکه من معنای تغییر مسیر را فرض کرده بودم و جمع شدن را در مقابل سدسازی گرفته بودم. و ضمن آنکه متن نثر بود و نه شعر به این شکل که: "جناب گیاه بیابان شما مکررا مسیر خود را در مقابل کوه های که من در مقابل اندیشه شما سد می کردم عوض کردید. و اکنون انتظار سد سازی دیگری دارید تا ببینید که چگونه در پشت آن جمع می شود." معنای ادبی آن این است که کوه نمی تواند جلوی آب را سد کند چون آب ماهیتش به گونه ای است که مکررا تغییر مسیر می دهد مگر آنکه سد سازی صورت گیرد. منظورم این بود که شما پاسخ مضاعفی می طلبید که ببینید آیا می توانید از آن رد شوید و یا خیر. از علم نباید به عرفان مدرن غلطید
عبداله
ساختارگرایی و ساختار شکنی دو دیدگاهی هستند که نمی توان آن ها را با هم جمع زد و سپس تفریق کرد تا به ساختراگرایی غیر تقلیل گرا برسیم این را ه های سوم ترکیبی در ایران زیاد دیده ایم که در نهایت خود صاحبان این ایده ها نیز پس از مدتی پشیمان می شوند. اینگونه نقد امکان ندارد. نقد را در مقابل نسیه می گیرم. تفکرات ترکیبی ناشی از افق ها معمولا تفکرات نسیه ای هستند. که قابلیت نقد و اندیشه را می گیرند. نگاه را می گیرند. زلزله ای هستند که بنای اندیشه را به انحطاط می برند. و موقعی که به اتمام برسند امکان نقد ایجاد می شود. و وقتی ایجاد می شوند که تفکر اصیل رو به نزول رفته است.
عبداله
بی جهت نیست که در لغت کلمه زبان معنی وسط می دهد و منطق از نطق می آید. واسط بین عین و ذهن اندیشمندان و مکاتب مختلف تا زبانی که به نطق وفادارند تماما درست می گویند و از همه می توان بهره گرفت. شعر امر عادی شده را دگرگون نمی کند بلکه خط وسط زبان را تغییر می دهد. به همین دلیل خصلت جادویی دارد. بیشتر از آنکه بخواهیم آمیزش افق ها را انجام دهیم باید ببینیم که چه می گوییم تمام اندیشمندان قبل از اینکه بخواهند به افق فکر کنند به این فکر می کردند که چه باید گفت وگرنه تمام مکاتب بعدا تشکیل شده اند. مارکس صراحتا گفته است که مارکسیست نیست. اگر بخواهیم به نطق و صدق وفادار باشیم از دو متن زیر چه نتیجه ای می گیریم: سکنا گزیدن در بقعه مشخصه ذهن ستایشگر است تا همچون سعدی بگوید خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست اما ذهن انتقادی خود را محصور در هیچ چهارچوبه ای نمی بیند و دائما آمدو شد می کند میان پهن دشت های اندیشه . این مشخصه ایرانی هایی است که با یک سکس گفتن ته دلشان خالی می شود و به قول شاملو فکشان به زمین می چسبد.سعدی و حافظ هم در تاریخ ادبیات ایران چنین شخصیتی دارند اسیر امر سکشوال و حقیر در برابر دیگری آنچنان که بگوید زهر از قبل تو نوشدارو فحش از دهن تو طیبات است و از این دست ابیات .و یا حافظی که نگاهش از پی پسر بچه های شیراز قرن هشتم روان است و مثل استمنا گرانی که بعد از عمل خود عذاب و جدان می گیرند که تخم در شوره زار پراکنده اند از میان هر ده غزل سکشوال یک غزل عرفانی هم می گوید که تورا زکنگره عرش می زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتادست . 1-سعدی ذهن ستایش گر دارد2-سعدی ذهنی انتقادی ندارد3-سعدی با تفکرات مختلف کاری ندارد4-سعدی و حافظ اسیر امر سکسچوال هستند5- سعدی و حافظ حقیرند6-محتوای شعر آن ها سکسچوال است سپس: اما واپس زدن محتوای شعر سعدی وحافظ دلیل بر واپس زدن شعرشان نیست چراکه فرم را در هنر مهم تر از محتوا می دانم البته این خود وجهی از ساختارگرایی است اما از تقلیل گرایی آن بدور است. نتیجه تمام انتقاداتی که به سعدی و حافظ شده است از زاویه محتوا می باشد. اما نتیجه گیری و ارزش گذاری شعر بر اساس فرم بوده است. و نام آن ساختارگرایی است که از تقلیل گرایی بدور است. کدام فرم؟ مگر با سعدی حافظ همنشین بوده اند و گعده داشته اند که بگوییم خودشان را قبول ندارم محتوای شعرشان را هم قبول ندارم اما شعرشان را قبول دارم. اگر سعدی و حافظ در آنجا رد شده اند مگر جزء بخاطر شعرشان نبوده است. مگر شعر از شاعر جداست. پس چرا ما زمینه و زمانه و تاریخ ادبیات را می خوانیم. این چگونه آمیزش افقی است.مگر اینکه اینجا نیز استثنا پست مدرن شویم و در نقد معتقد به تئوری مرگ مولف شویم اما باز ساختارشکنی پست مدرن را قبول نداشته باشیم.
گیاه بیابان
دوهفته ای را باهم بودیم ومتن آقای صباحی گسترش پیدا کرد و نقدها و تجویزهایی مطرح شد .من در گذار زمان باز هم به این صفحه برمی گردم البته نه برای نوشتن که برای خواندن. خواندن آنچه که گفتم و آنچه شنیدم.متن در بستر زمان دیگرگونه خود را می نمایاند و آگاهی از جنس دیگر پدیدار می کند.از ابتدا (کامنت 23)یادآور شدم که گفت و گو با عبداله برای من ناخوشایند نیست البته در پاگردهایی به خستگی گراییدم و سخن درشت گفتم. در نهایت فرجام کار نوشتارهایی است که سوال برمی انگیزانند و در پی اش اندیشه هرچند که دروازه های افق گشودگی شان هنوز رو به نگرانی باشد اندیشه به تنهایی مقدس و در غامض ترین حالتش نیز لحظه ای شاعرانه است.براستی هر پاسخ سلامی بود و احترامی و حالا دیگر جهان از هر سلامی خالی است.بدرود.....
عبداله
شاید یقینی ترین یقین یقینی باشد که از طریق حس از هم اکنون بدست می آید یا بقول هگل یقین اینجا. آگاهی صاف بدون اعوجاج. اما این یقین محکم از بوته آزمایشات موفق بیرون نمی آید آنگاه که می خواهد نوشته شود بی سر و ته می شود. مثل اگر بنویسیم برگ افتاد لحظه ای بعد این حقیقت نوشته شده بیات شده است. اینجاست که باید تصورات و عقل به نظم و ترتیب چیز ها و زمان بپردازند. به قول هگل یقین حسی محض اصلا به زبان نمی آید. انسان با این همه مکتبخانه و سواد در شعور خود مانده است. بهتر است آن را تجزیه تحلیل کند و به فهم خود بپردازد تا کمتر مهمل ببافد حیوانات که خود خاموشند تا اینکه انسان بخواهد رمز و رموز بیان نشده شعور حیوانی را کشف کند اگر هم باشد.
عبداله
یاد باد، بدرود.
مصطفی شمسی زاده
مطالب رو کامل مطالعه کردم و ممنونم از مطالبتون فوقلاده سرشار از حقیقت بود حقیقتی که تفکرات پوچ هیچ وقت پزیرا این مسائل نیست و همش دنبال حقیقت های پوچ هستن و بسته کردن چاکراه های هستی و سرکوب کردن همه چیز برای رشد افاکرشون.