ازدواج و خانواده: سراشیبی در زندگی ایرانیان
فاطمه صادقی- روال مألوف و متعارف خانواده در ایران، دیگر قابلیت دوام ندارد و به سازوبرگی برای تبدیل آدمها به اشیائی برای مصرف غیرانسانی و مناسبات کالایی بدل شده.
ایران جامعۀ پیچیدهای است. در میان قشرها و نسلهای مختلف آن، پدیده های بسیاری در جریان است که به سادگی نمیتوان به هم آنها پی برد. لذا برای بررسی مواردی از جمله ازدواج و دلایل عدم دوام آن، لازم است شرایط کلیتر جامعه، یعنی وضعیت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و روانی آن را در نظر بگیریم. این شرایط به شکلگیری پدیدههایی میانجامند که برخی از آنها به خودی خود نکوهیده نیستند، اما برخی دیگر به غایت مخرباند.
بر همین منوال، زندگی مشترک هم صرفاً یک پدیده فردی یا بین فردی نیست، بلکه تابع روندهای حاکم بر جامعه است. زندگی مشترک یک پدیده چندمتغیری است که به نظر میرسد به طور مستقیم تحت تأثیر سه عاملِ تعیین کننده قرار دارد؛ نه تنها برای تجمیع اراده برای تشکیل زندگی مشترک، بلکه دوام آن. اینها عبارتند از: نخست، تکثر ارزشها (شامل اعتقادات، نوع تربیت، و وضعیت ذهنی افراد)، دوم، وضعیت اقتصادی، و سوم انتظار از زندگی.
منظور از باورها نه تنها اعتقاد افراد به زندگی زناشویی و تعهد و وفاداری، بلکه وضعیت ذهنی افراد یعنی تواناییِ آنها در پذیرش مسئولیت و انجام وظایف و تعهدات در مقابل دیگران است. وضعیت اقتصادی عبارت است از برخورداری از حداقل امکانات مالی برای تشکیل زندگی زناشویی و تداوم آن. انتظار از زندگی هم به معنای آن است که فرد از زندگی خود چه انتظاری دارد و چه آیندهای را برای خود متصور است. برای مثال آیا هدف، ایجاد کانون خانوادگی است یا ماجراجویی و تجربه کردن. این عامل را از عامل اول جدا کردم، چون بسیاری از افراد با اینکه تعهد را آرمانی و اخلاقی میدانند، اما در عمل به دلیل انتظاراتی که از زندگی دارند، نمیتوانند افراد متعهدی باشند.
لازم به ذکر است که متغیرهای دیگر از جمله سن و مدرک تحصیلی و وضعیت سیاسی نیز ممکن است در وضعیت زناشویی تأثیرگذار باشند، اما چون قابل تعمیم به همه موارد نیستند، نمیتوان آنها را تعیینکننده لحاظ کرد.
در مورد جنسیت هم شاید این عامل برای نسلهای قبلی تعیین کننده بود (در ازدواج یا امکان عدم ازدواج)، اما به نظر میرسد شکاف نسلی و تحولات دیگر، باعث شده تا جنسیت از تعیین کنندگی قبلی برخوردار نباشد. برای مثال اگر بسیاری از زنان از نسلهای قبلی مجبور بودند به دلیل فشار اجتماعی زودتر از مردان ازدواج کنند و البته امروز هم میانگین سن ازدواج در میان دختران هنوز پایینتر از پسران است، اما در قیاس با عامل یادشده در بالا، به نظر میرسد در میان اعضای مذکر و مؤنث یک نسل قرابت بیشتری وجود دارد تا در میان اعضای مؤنث یا مذکر از نسلهای متعدد. از این رو عامل جنسیت را نمیتوان به عنوان متغیر تعیینکننده در شرایط امروز لحاظ کرد.
من تنها بر دو عامل از عوامل سهگانه فوق متمرکز خواهم شد که عبارت هستند از: تکثر ارزشها به همراه اضمحلال منابع تولید ارزش، و انتظار از زندگی. عامل اقتصادی را توضیح نمیدهم، چون فکر میکنم به قدر کافی در اینجا و آنجا به آن پرداخته شده است. سعی میکنم با تمرکز بر این دو عامل توضیح دهم که چرا روال مألوف و متعارف خانواده و زناشویی در ایران، به رغم اصراری که بر تداوم آن وجود دارد، دیگر قابلیت دوام ندارد و تنها به سازوبرگی برای تبدیل آدمها به کالاها و اشیائی برای مصرف غیرانسانی و مناسبات کالایی بدل شده است.
۱- تکثر ارزشها و اضمحلال منابع ارزشی
در جامعۀ امروز ایران، باورها دچار لغزش و سستی است. اگر پیشتر، باورهای افراد از منابع محدود و معدودی از جمله منابع دینی و نظام اعتقادی خانواده تأمین میشد، امروز نه تنها نظام باورها متکثر شده، بلکه اینها همزمان، ارزشهای متضادی را هم تولید میکنند.
برای مثال اگر شما بخواهید باورهای خود را تلویزیون جمهوری اسلامی یا فیلمهای هالیوودی بگیرید و اعتقادات خود را بر اساس آنچه در آنها به زبان میآید و تبلیغ میشود، بنا کنید، کاملاً اسکیزوفرنیک خواهید شد و شخصیتی روانپریش و چند قطبی پیدا خواهید کرد. زیرا امروزه تلویزیون (در همه جای دنیا از جمله در ایران) بیش از آنکه منبع تولید ارزش باشد، منبع تولید سرگرمی مصرفگرا و تبلیغات ایدئولوژیک است. برای مثال همزمان با پخش مراسم مذهبی از تلویزیون ایران، تبلیغات کالایی شخصگرا و مصرفگرا به وفور صورت میگیرد، و این دو پیامِ متضاد به صورت همزمان به بیننده منتقل میشود. همچنین همزمان با اصرار هیستریک بر مفاهیمی مثل خانواده و حجاب، صیغه و شهوترانی تبلیغ میشود که نفی هر دو است.
فیلمهای هالیوودی و سریالهای ترکی هم از همین رویه تبعیت میکنند. از یکسو به آنها ارزش وفاداری و خانواده و عشق و اینها را القا میکنند و همزمان به آنها بی ارزش بودن همینها را با تأکید بر شخص محوری، عشقهای آبکی، جذابیتهای زندگی مصرفی، پول، ماجراجویی، تنوع و تکثرطلبی، لاقیدی و جز اینها به خورد آنها میدهد. یکی از دلایل آشفتگی افراد در ایران، همین مسأله است. آنها امروزه به طور همزمان خود را در معرض پیامهای متضاد منابع متنوع تولید ارزش از جمله تلویزیون، ماهواره، اینترنت، خانواده، مسجد، حلقههای دوستان، و جز اینها قرار میدهند و به همین دلیل دچار پریشانی و آشفتگی ارزشیاند. غالباً شخصیتهای متزلزلی دارند و به شدت و خیلی زود تحت تأثیر این منابع قرار میگیرند.
خلاصه اینکه امروز افراد از منابع گوناگون تولید ارزش برخوردارند. در کنار خانواده و نظام ارزشی قبلی، رسانهها و اینترنت و گروههای همسالان هم قرار دارند و همۀ اینها به صورت همزمان ارزشهایی متضاد را تولید میکنند. بنابراین هم تکثر منابع ارزشی و هم ارزشهایی متضاد با نظام پیشین تولید میکنند و افراد را دچار نوعی گیسختگی و آشفتگی ارزشی میکنند. این مسأله باعث میشود که آنها نتوانند در این مورد به یک باور درست و خدشهناپذیر برسند. مثلا اینکه آیا بالاخره زندگی زناشویی و تعهد و وفاداری خوب است یا خیر. همین مسأله یکی از دلایل اصلی علاقۀ افراد به تشکیل زندگی زناشویی یا عدم دوام آن است. به تعبیر دیگر، وقتی منابع ارزشی متکثر شوند، آدمها دچار سرگشتگی میشوند.
پیشترها تکلیف زندگی برای بیشتر آدمها مشخص بود که عبارت بود از ازدواج و داشتنِ بچه. امروز چنین نیست. آدمها میتوانند از خود انتظارات دیگری داشته باشند و دستکم به صورت تخیلی برای خود زندگیهای دیگری را از جمله سفر کردن و داشتن روابط متعدد جنسی، متصور شوند. این تعدد و تکثر ارزشها باعث میشود که آدمها فکر کنند که حال که یک زندگی بیشتر ندارند، پس بهتر است کاری را که دوست دارند انجام دهند. این پدیده را حتی در بسیاری از نسلهای گذشته هم میشود دید که چشمانداز زندگی برایشان باز شده. بسیاری از آنها در گذشته یکی دو انتخاب بیشتر نداشتند، اما امروز انتخابهای متعددی دارند. گستردگی طلاق در میان نسلهای قبلتر را میشود تا حدی به این خاطر دانست. مثلاً بسیاری از زنان در نسلهای قبل فقط یک انتخاب داشتند و آن ازدواج و بچهدار شدن بود. امروز خیلی از آنها با از سرگذراندن آن زندگی، میخواهند جوانیِ دیگری را تجربه کنند. برای همین از نو شروع میکنند به درس خواندن، کلاس زبان رفتن، سفرکردن و جز اینها. به نظر من این پدیده، به هیچ رو نکوهیده نیست، بلکه فقط نشان از تعدد و تکثر انتخابها دارد.
اما سوای تکثر و تضاد ارزشها، منابع تولید ارزش از جمله مدرسه خانواده و دانشگاه و حوزه هم دچار اضمحلال شده و اقتدار خود را از دست دادهاند. برای مثال، نظامها و نهادهای دینی هم از اینرو که ارزشهای متضاد تولید میکنند و هم به این دلیل که فاقد ظرفیت و قابلیت لازم برای تولید ارزشهای جدیداند، از اقتدار گذشته برخوردار نیستند. اگر پیشتر برای مثال، در نظام تولید ارزش معنوی، یعنی دستگاه روحانیت، دروغ، خیانت و جز اینها ضد ارزش تلقی میشد، امروز خوب جلوه داده میشود. مثلاً تبلیغ چند همسری و سهل جلوهدادنِ خیانت و دروغ را از سوی حوزویان شاهدیم. همین موضوع سبب رویگردانی افراد از این نهادها میشود.
خانودۀ هستهای ایرانی هم در چند سال تحولات چشمگیری را اخیر گذرانده است و به شدت تحت تأثیر روندهای بیرونی قرار گرفته، به نحوی که دیگر آنقدرها منبع تولید ارزش برای نسلهای بعدی محسوب نمیشود. در واقع، خانوادۀ امروز ایرانی، بیش از اینکه منبع تولید ارزش باشد، منبع بدآموزی است و از همین رو دیگر واجد اقتدار گذشته نیست. انواع و اقسام رفتارهای زننده در خانواده تولید و به خورد بچهها داده میشود. نسلهای جدید شاهد آناند که پدر و مادرها آدمهای مصلحتبینی هستند که منافع فردی خود را بر هر چیز دیگری مرجح میدانند، دروغ میگویند، طفره میروند، به هم خیانت میکنند، پولپرست شدهاند و جز اینها. حجم زیادی از تعارفات بیهوده، ریاکاری و پنهانکاری، به رخ کشیدن مادیات، جَوزدگی، و پذیرفتن روندهای جامعۀ بزرگتر باعث شده که فرزندان اعتبار چندانی برای خانواده قائل نباشند و به منابع ارزشیِ دیگر رو بیاورند.
حتی فرم معماری خانوادۀ ایرانی به شدت بازتاب این تحول و آشفتگی است. خانهها از بیرون کاملاً محصور و مجزا از زندگی عمومی است. در داخل خانهها، معمولاً یک سالن بزرگ قرار دارد که عمدتاً برای میهمان طراحی شده با مبلمان سنگین، صندلیهای فاخر، چلچراغها، پردههای لوکس، قالیهای گران و دیگر انواع وسایل تجملی، حامل بارِ سنگین و طاقت فرسایِ به رخ کشیدنِ تمام عیار ثروت و توانایی مادی خانواده به دیگران است. در یک سو معمولاً تلویزیونهای بزرگ عرض اندام میکنند که نشان میدهد جمع خانوادگی فقط به میانجی یک چیز دیگر (غالباً تلویزیون و هنگام صرف غذا) امکان شکلگیری دارد. روابط خانوادگی غالباً بسیار رسمی، خشک و مبتنی بر نوعی انضباط بیمعنی ریاکارانه – عمدتاً مبتنی بر نظافت یا سرو وعدههای غذایی در ساعات مشخص - است که در آن گفتوگو و صمیمیت و صحبت جای زیادی ندارد.
اما این وضعیت در خود حامل بحران است؛ هم از طرف پدر و مادر و هم از طرف فرزندان. به همین دلیل وقتی بحرانی پدید میآید (مثلاً تمرد یکی از اعضا)، این خانواده به دلیل فقدان صمیمیت در بین اعضا و ناتوانی در گفتوگو ناتوان از حل آن است و اغلب ترجیح میدهد صورت مسأله را پاک کند. افراد از هم گریزاناند. حتی مسافرت و تفریح هم به عملی شاق و نوعی وظیفه بدل میشود که بسیاری از اعضای نسل جدید از آن فرار میکنند. اعضای این خانواده حتی وقتی به سفر و تفریح میروند، غالباً به جای اینکه شاد باشند، با هم دعوا میکنند و هر کسی از آن دیگری ایراد میگیرد. دلیلش این است که سفر، امکان نزدیکی و زدوخورد بین افرادی را که نمیتوانند با هم حرف بزنند، بیشتر میکند. از اینرو وقتی هم از سفر بر میگردند، حالشان از قبل هم بدتر است. همه تصمیم میگیرند تا دیگر این وضع تکرار نشود. لذا هر کسی تفریحش را به صورت فردی جستوجو میکند. در واقع، خانواده در ایران امروز در این چند کلمه خلاصه میشود: خوردن و خوابیدن، نظافت، و پول.
بسیاری از والدین در برخورد با حجم سنگین انتظارات فرزندانشان، عملاً وا دادهاند. آنها هم از اینرو که بیاعتباراند و هم به این دلیل که توانایی ندارند، کار تربیت را به خود فرزندان واگذار کردهاند و عملاً آنها را به حال خود گذاشتهاند. در واقع در قیاس با گذشته، خانوادۀ امروز فضای آزادتری است، ولی این یک روی قضیه است. در واقع باید گفت، خانوادۀ امروز دیگر منبع تولید ارزش و تربیت محسوب نمیشود. اعتبار خود را از دست داده است. فرزندان به خانوادۀ خود به عنوان مکانی برای خوابیدن، رفع گرسنگی، و درآمد مادی نگاه میکنند و در حسرت استقلال به سر میبرند که در واقع به دلیل وضعیت وخیم اقتصادی هر روز دشوارتر میشود. لذا استفادۀ ابزاری از یکدیگر در بین اعضا به شدت رایج است. همین مسأله باعث میشود که فرزندان دیگر آنقدرها اعتمادی به پدر و مادر نداشته باشند.
سوای همۀ نتایج، حاصل این وضعیت این است که مسألۀ تربیت نسل جدید در جامعۀ ایران به یک معضل تبدیل شده است. در واقع در ایران امروز هیچ نهادی متولی تربیت و پرورش افراد و نسل جدید نیست و از مرجعیت و اقتدار لازم برای این کار برخوردار نیست.
این وضعیت، بسیار خطیر است. چون افراد به حال خود واگذاشته شدهاند تا خودشان، خود را تربیت کنند. اما در واقع، در این مسیر، بیش از هر چیز به خودشان و دیگران آسیب میرسانند و دست آخر هم به جایی نمیرسند. برای مثال، یکی از مهمترین معضلات نسل جدید این است که از اصول بدیهی و اولیۀ زندگی آگاهی ندارد. حتی در بسیاری موارد اصول رعایت بهداشت و نظافت را نمیداند. بلد نیست غذا درست کند، نمیتواند رخت و لباس خودش را بشوید، نمیتواند امور خود را تنظیم کند و از پس ادارۀ خود بر نمیآید. بسیاریشان دچار سوء تغذیهاند. البته این مسأله در بین پسرها شایعتر است، ولی حتی دخترها هم از آن مصون نیستند. بسیاری از دخترها از مسائل مربوط به خود بیخبراند. مثلاً به آنها یاد داده نشده که چطور از پس موقعیتهای بغرنج بر آیند و مراقب باشند از آنها سوء استفاده نشود. بسیاری از معضلات روانی در بین نسلهای امروز ناشی از همین تربیتنشدگی است.
دخترها به راحتی فریب میخورند و از آنها سوءاستفاده میشود، نمیتوانند حق خود را بگیرند. به همین دلیل خیلیهاشان دچار به همریختگی روانی میشوند و هیچکس هم نیست که به فریادشان برسد. پدر و مادر که اصلاً تحمل برخورد با این معضلات را ندارند و در واقع خودشان بخشی از این معضلاند. در نتیجه افراد سعی میکنند به گروههای همسال مراجعه کنند و از آنها کمک بخواهند که در بسیاری موارد، وضعشان بدتر میشود. در مورد پسرها هم همینطور است. خیلی از آنها از امور سادۀ زندگی بیخبراند و در نتیجه در برخورد با یک معضل به کلی از هم میپاشند. برای مثال، بسیاریشان با اینکه سکسپرستاند، اما حتی از امور جنسی هم آگاهی لازم را ندارند.
حال تصور کنید همین آدمهای تربیت نشده بخواهند تشکیل خانواده بدهند. خب مسلم است که نمیتوانند دوام بیاورند. تصور بسیاریشان این است که عشق و سکس همه چیز است. تصورشان از عشق هم بسیاری سادهلوحانه و اغلب بسیار رمانتیک و غیرواقعی و متوهمانه است. وقتی به هم میرسند، تازه مشکلات شروع میشود، ولی آنها آمادگی برخورد با این مشکلات را ندارند. در نتیجه خیلی زود تصمیم به جدایی میگیرند. از موارد حاد مثل اعتیاد، فقر و خیانت و جز اینها که بگذریم، اگر از آنها سؤال شود که چرا جدا شدند، دلایلی را برای شما ردیف میکنند از این جمله: به فردیت من احترام نمیگذاشت، برای من ارزش قائل نبود، به من توجه نمیکرد و غیره. در واقع تا حدی درست میگویند، اما اینها ترجمۀ فقدان تجربه و تربیتنشدگی است؛ برای هر دو طرف. نه به زن آموختهاند که چطور رفتار کند، از حق خود به درستی دفاع کند، و به حق دیگر احترام بگذارد، و نه به مرد آموختهاند که زن فقط یک شیء مصرفی برای تخلیۀ جنسی نیست، بلکه انسان است.
با اینکه هر دو طرف، به هیچ وجه برای زندگی زناشویی و تعهد و مسئولیت آمادگی ندارند و تربیت نشدهاند، جامعۀ بزرگتر از جمله خانوادۀ هستهای دائماً تشکیل خانواده را به صورت مصنوعی به آنها القا میکند؛ عمدتاً به دو دلیل: ۱- کاستن از بار اقتصادی فرزندان و ۲- مشغولکردن جوانها با زندگی خانوادگی برای به حداقل رساندن آسیبهایی که ممکن است در برابر آنها باشد؛ برای اینکه سرشان به زندگی گرم شود. بر این دو عامل میشود دغدغۀ ازدیاد جمعیت را هم افزود که البته بیشتر نگرانی مقامات است تا جامعه.
در واقع نسل امروز آئینۀ تمامعیار همان چیزی است که به او آموخته ن/شده است. بسیاری از سوء رفتارها در جامعۀ ما از جمله اعتیاد را میشود سوای مسائل دیگر، از منظر همین تربیتناشدگی تحلیل کرد. لذا جامعۀ بزرگتر حتی در این مسیر هم راهگشا نیست. به جای آموختن قواعد زندگی زناشویی از جمله رفتار مناسب جنسی، آدمهایی را که هیچ آمادگیای برای پذیرش مسئولیت ندارند، به سمت زندگی خانوادگی هل میدهد تا از شرشان خلاص شود. اما آخرِ این مسیر از همان اول مشخص است: جشنهای عروسی پر زرق و برق.
فقط کافی است به یکی از این جشنها بروید تا بحرانهای تمامعیاری را که گریبانگیر اینجامعه است، از نزدیک تجربه کنید: هیستری مصرف، جنون به رخ کشیدن، عقدۀ نشان دادن و بیرو ن ریختنِ بدن، لوازم آرایش، و خلاصه فرصتی برای بیرون ریختن تمامی عقدهها. جشنهایِ عروسی امروز، هم در بین مذهبیها و هم در بین غیرمذهبیها، فضاهایی کاملاً هیستریکاند که مناسبات قدرت را در همۀ سطوح - اعم از سیاسی، طبقاتی، و جنسی و جنسیتی - تولید و بازتولید میکند.
ملکه و شاه، عروس و داماداند؛ آدمهایی پر از عقده که میخواهند بیتوجهی تمامعیاری را که تمام عمر به آنها شده - چه از سوی خانواده و چه از سوی جامعه - یکشبه جبران کنند. اینجا کسی حرف اول و آخر را میزند که پول داشته باشد. در اینجا زن، جنسیترین موجودات و مرد، دلمشغولترین با سکس و پول است. وقتی از تحصیلات عروس و داماد بپرسید، شوکه میشوید. عروس و داماد تحصیلکردهاند، اما در واقع، مدرک تحصیلی فقط آسِ دیگری است برای برندهشدن در مناسبات عریان قدرت در میان دو خانواده/ دو قبیله. در این فضا وسایل و اَدوات حرف اول و آخر را میزنند: ماشین، خانه، جهیزیه، آرایش، سفرۀ عقد، غذا، طلا و جواهرات، لباس، دوربین فیلمبرداری، و جز اینها. همه چیز برای به رخکشیدن و نمایش دادن طراحی شده؛ بیهیچ تعارف و بی کمترین پردهپوشی.
جشن عروسی، فضایی است که دورویی و ابتذالِ جامعه را در تمامیتش به نمایش میگذارد: دوگانگی و تضاد فاحش میان درون و بیرون. آدمهایی که در اندرون یک چیزاند و در بیرون چیزی کاملاً متفاوت؛ اما در هر حال شیء مصرفی و مبتذل. زنهای مذهبی در بیرون چادر میپوشند؛ طوری که حتی یک تار مویشان هم معلوم نیست، اما در داخل مجلس، بیشترشان عروسکهای بیمایه و بیشخصیتاند. آنچه هرگز مشخص نمیشود، این قدرت و توانایی جابهجایی آنی، از این وضع به آن یکی است. اگر کسی شک دارد که جامعۀ امروز ایران در حال سقوط تمام عیار است، کافی است به یکی از این جشنهای عروسی سری بزند. در این مجالس، بیتربیتی نابی که با همدستی میان ایدئولوژی حکومتی و جامعه ساخته شده، عریان است.
۲- انتظار از زندگی
انتظار از زندگی مقولهای است بیشتر ناخودآگاه که نمیشود با پرسشنامه و مصاحبه از آن باخبر شد. انتظار از زندگی اغلب دربرگیرندۀ درونیترین آرزوها و مطالبات افراد است. ممکن است در سطح باورها آدمها دیدگاههایی را به زبان بیاورند، اما در سطح دیگر توقعات دیگری از خود دارند. مثلاً ممکن است به ارزش تعهد یا وفاداری قائل باشند، اما عملاً ماجراجو و تنوعطلب باشند. مسألۀ انتظار از زندگی برای زناشویی و دوام آن بسیار تعیینکننده است. برای مثال بسیاری از افراد، عاشقی دائمی را بر روابط پایدار ترجیح میدهند. بنابراین با عشق تشکیل زندگی میدهند، اما بعد از چندی دلشان را میزند و از نو دوست دارند عشق را تجربه کنند. برخی دیگر، معتاد به سکساند؛ مسألهای که در جامعۀ ما مورد توجه قرار نمیگیرد. این مسأله یک بیماری است که حتی خود فرد هم ممکن است از آن آگاه نباشد. طبعاً این افراد نمیتوانند زندگی متعهدانه و مسئولیتپذیری داشته باشند.
جامعۀ ایران جامعهای است که در آن انتظارات بسیاری از افراد از زندگی برآورده نمیشود و در واقع موانع عدیده ای را پیش پای آدمها میگذارد. مثلاً بسیاری از زنان میخواهند آدمهای مستقلی باشند، جنسی نباشند، برای خودشان کس و کاری باشند، اما جامعه چندان به آنها اجازه نمیدهد. در نتیجه در برخورد با شکستهای مختلف دست آخر به سرنوشتی نصفه و نیمه تن میدهند که حاصلش افسردگی و سرخوردگی است.
اما آنچه امروز از انتظار از زندگی در جامعه در همۀ سطوح به ویژه نسل جوان به سطح آمده و نسبت به دیگر موارد بیانی واضحتر به خود گرفته، «فردگرایی» نامیده میشود. با اینحال، این واژه گمراهکننده است. چون ویژگی مهم فردگرایی، استقلال فکری است که با استقلال مادی و شخصیتی ایجاد میشود. این در حالی است که نسلهای فعلی تقریباً فاقد هر دوی آنها و در نتیجه فردگراییاند. درست است که این نسل بسیاری از رفتارها و ارزشهای نسلهای قبلی را طرد میکند، اما واجد استقلال شخصیتی نیست. در واقع، بر عکس، میشود گفت در بسیاری موارد فقط منابع ارزشی خود را با منابع ارزشی دیگر جابهجا کرده است. از سوی دیگر، فردگرایی نسبت مهمی با جمعگرایی دارد. هر قدر فرد، فردگراتر باشد، تواناییاش برای کنش جمعی بیشتر میشود. زیرا، جمع او را در خود حل نمیکند، میتواند در جمع باشد و فردیتش را بروز دهد؛ بیآنکه جمع او را در خود منحل کند و به فردیتش آسیب برساند.
فرد، به صرف فردیتش برای جمع احترام قائل است. البته شاید هرگز در واقعیت یک جامعه، این نوع فردگراییِ متوازن بروز نکند، اما این موارد را برشمردم تا آن را در تمایز با پدیدۀ دیگری قرار دهم که به گمان من، «شخصگرایی» است. شاید در وهلۀ نخست این دو یکی به نظر برسند، اما یکی نیستند و نتایج یکسانی هم ندارند. در شخصگرایی، با خود یا نفسِ خودخواه و متورم به همراه خواستههای غالباً دو قطبی یا چند قطبیاش مواجهایم. در اینجا، خود، در کانون جهان قرار دارد و همه چیز باید بر حول او بچرخد. اما این خود، در عین حال که بسیار متورم است، بسیار متزلزل هم هست؛ به شدت تحت تأثیر واقع میشود و دائماً در معرض از همپاشیدگی و اضمحلال است. لذا قادر به کنش جمعی و فردی چنان مؤثری نیست. به نظر من روابط ناپایدار امروز در جامعۀ ایران به ویژه در میان دخترها و پسرها و حتی نسلهای قبلتر بیانگر همین پدیده است. کلاً مناسبات انسانی، از جمله دوستیها ناپایدار شدهاند.
البته این امر در میان نسلهای جوانتر شایعتر است؛ اما نه به خاطر اینکه ذاتاً مشکل داشته باشند. در واقع تحت تأثیر تحولات اجتماعی و سیاسی بزرگترند و نمیتوانند مناسبات دیگری را تجربه کنند. بسیاری از نسلهای جوان آدمهایی هستند که اصلاً فردیتی ندارند، زیرا فردیت و شخصیتشان زیر بار ایدئولوژی، انتظارات بیهودۀ طاقتفرسا و متضاد و اغلب توخالی و بیمعنا، فقدان استقلال اقتصادی، عدم مشارکت سیاسی و اجتماعی، و بیتوجهی کامل از سوی جامعه و حکومت و خانواده، لِه شده و از میان رفته است. در عوض، خودِ کودکوارِ آنها متورم و بزرگ شده است. یعنی به جبران فقدان شخصیت، شخصشان رشد کرده است. اینها افرادی نامصمم هستند که دائم در معرض ارزشهای متضاد قرار دارند و نمیتوانند در مورد آنها به تصمیم برسند. برای مثال، برخیشان با اینکه دوست یا شریک زندگی دارند، به محض آشنایی با یک «کِیسِ بهتر» - که غالباً به معنا پولدارتربودن یا جذابیت جنسی بیشتر است- قبلی را فراموش میکنند. از این رابطه به رابطۀ بعدی و همزمان روابط متعددی سوق داده میشوند که فقط بر بلاتکلیفی و سرگشتیشان میافزاید.
به نظر میآید هر قدر به نسلهای جدیدتر میرسیم، این بلاتکلیفی و آشفتگی بیشتر میشود، زیرا نظامهای ارزشی مضمحل شده و از کار افتادهاند. همزمان، نظامهای ارزشی جایگزینی به وجود نیامدهاند تا افراد را از بلاتکلیفی دربیاورند و شخصیت آنها را پرورش دهند. نسلها یکی پس از دیگری با انتظارات مختلف، بر جای ماندهاند و هیچ مرجعی برای پاسخگویی به آنها وجود ندارد. بنابراین شاید در وهلۀ نخست، بسیاری از افراد، برایِ به اصطلاح داشتن «فردیت» بیشتر از تعهد سرباز بزنند، اما در واقع، غالباً اینها افرادی هستند که حتی قادر به دفاع از فردیتشان نیستند. بسیاریشان غالباً دلمشغول شخصِ خوداند و کار چندانی هم به دیگران ندارند.
در این افراد انتظار از زندگی به مقولۀ پیچیدهای بدل میشود. زیرا وقتی شخصیت فردی، چندان قوی نباشد، آدمها از تعیین اینکه از زندگی چه میخواهند، قاصرند. دو قطبی و چندقطبی میشوند. در واقع هر کسی میتواند برای آنها ارزش و هدف بیافریند، اما این اهداف متغیر و ناپایدارند. آدمها از تعیین اینکه از زندگی چه میخواهند و هدفشان از زندگی چیست، قاصرند. برای مثال یک نفر ممکن است در آنِ واحد هم بخواهد آدمِ به لحاظ اقتصادی موفقی باشد، هم آدمِ اخلاقیای باشد، هم متعهد باشد، هم لذتطلب باشد و هم ماجراجو. تلاش برای دستیابی به ثروت و شهرت و قدرت در کوتاهترین زمان ممکن، از عوارض شخصگرایی است که به جبران بیاعتنایی صورت میگیرد.
شخصگرا، از آنجا که شخصیت مصممی ندارد، در معرض انتظارات متضاد است و به راحتی از یکی از آنها به دیگری، بسته به حالت ذهنی و دوستان و اطرافیان، جابهجا میشود. ممکن است یک روز به شدت بر عشق و تعهد پافشاری کند، اما فردا همۀ آنها به نظرش بیارزش بشوند. به نظر من یکی از دلایل ازدیاد طلاق و ناپایداری روابط زناشویی دقیقاً همین مسأله است. آدمها ممکن است تحت تأثیر القائات دیگران یا عواطف شورمندانۀ آنی تصمیم به ازدواج بگیرند، اما بعد پشیمان بشوند.
اما جالب است که این جامعه در بسیاری موارد رفتارهایی را هم که میتوانند حاکی از نوعی فردگرایی مسئولانه باشند، برنمیتابد. نمونۀ آن به نظر من شراکت متعهدانه است که به «ازدواج سفید» معروف شده. البته منظورم این نیست که هر نوع شراکتی از این نوع، ضرورتاً خوب است. این شراکت هم اگر تابع قواعد حاکم بر جامعۀ کلیتر یعنی عدم وفاداری، عدم تعهد و مسئولیت و جز اینها باشد، همان نتایج را به دنبال خواهد داشت. اما رواج این پدیده بیانگر این است که هستند آدمهایی که میخواهند به دور از مصرفگرایی، ابتذال، قبیلهگری، وسواس با سکس، و شیءوارگی حاکم بر مناسبات انسانی به ویژه بر ازدواج، رابطهای انسانی را تجربه کنند.
رواج این نوع شراکت تنها میتواند به صورت بالقوه و به شرط آنکه بر تعهد و انسانیدیدنِ طرف مقابل مبتنی باشد، به نفی مناسبات غیرانسانی حاکم بر روابط انسانی در جامعۀ امروز به ویژه ازدواج بینجامد. اینجا افراد از این امکان برخوردارند که بی آنکه دائماً در معرض دستکاری از سوی جامعه و خانواده و ایدئولوژی قرار گیرند، هم فرد بمانند و هم جمع باشند. در این نوع شراکت، این امکان وجود دارد که بتوان از سکسگرایی و شیءوارگیای که امروز بر جامعه چنبره زده و از سوی گفتار هژمونیک به شدت تقویت میشود فاصله گرفت و دوستی و تعهدی غیرکالایی و انسانی را تجربه کرد که به ابتذالِ مهریه، دفترخانه، مناسبات حقوقی و حقیقی به شدت خشونتبار و نابرابر میان زن و مرد، جشنهای عروسی مبتذل، و دست آخر، دادگاههای تحقیرآمیزِ خانواده کشیده نشود.
اما همۀ اینها فقط امکان است. این آدمها هستند که با جد و جهد، بالقوگیها را بالفعل میکنند.
- فاطمه صادقی دکترای علوم سیاسی و فعال حقوق زنان است.
نظرها
یلییبل
خانواده تنها دارای یک کاربرد است و آن آوردن و پرورش فرزند است دیگر مزایای ازدواج را بدون تشکیل خانواده با کیفیت بالاتری میتوان بدست آورد.
مازیار
واقعا بهترین مطلبی بود که توی شش ماه گذشته خوانده ام, و چقدر به من کمک کرد تا درد های زندگی شخصی ام را بشناسم
رضا کاظم
مقاله ای جالب. حیف که ایرادات ویرایشی آن بسیار است.
mehrdad
من از سال ۱۹۷۱ در خارج از ایران زندگی کرده ام و همیشه به مسائل اجتماعی ایران علاقه داشته و دارم . با جرات میتوانم بگویم که مقاله فوق یکی از بهترین تحلیل علمی از نگاه یک محقق و کارشناس ۰بدون هیچ حب و بغض و جهت گیری ۰ تابحال دیده و یا خوانده ام. درود باین خانم محقق و ارحمند که مایه افتخار جامعه ایرانی است.
نازلی
ممنونم از این مقاله. مشکل من با مقاله این است که ضمن اینکه بیشتر یک حالت "دیدگاهی" دارد و ضمن اینکه خیلی خوب مشاهدات نویسنده را بیان میکند، خوب از اولش تکلیفش را با چارچوب فلسفی مورد پسندش در اخلاقیات مشخص نکرده فلذا آدم نمیداند که وقتی از کلمه اخلاق صحبت میکند منظورش چیست. همچنین زبان عصبانی دکتر صادقی در نکوهش وضعیت روابط جنسی دگرجنسگرا در ایران از کلماتی استفاده میکند که همه واژه های معنیدار در زبان پزشکی و روان پزشکی و البته فلسفهاند. مثلاً اینکه شما بگید یک انسانی چند قطبی است، یا دو قطبی است، یا اسکتزوفرنیک است خب اینها درد و مرضهای مشخصیاند و لزوماً افراد مبتلا به این درد و مرضهای مشخص - یکی شان خود بنده - دچار بحران سقوط اخلاق به دلیل ابتلا به این بیماریها یا داشتن شخصیتهای مختلف نیستند. این را در شرایطی میگویم که اخلاق را به ابتداییترین تعریف آن یعنی استعمار نکردن دیگری ربط بدهید. به عبارتی زبان خانم صادقی (احتمالاً به دلیل نا آگاهی ایشان نسبت به جنبشهای حق و حقوق بیمارهای روانی) این کلمهها را که در فلسفه و سیاست و همه جا به کار برده میشوند، با حساسیت لازم استفاده نمیکند و آنها را به صورت یک مشت برچسب برای توضیح بحران روابط انسانی استفاده میکند که من به عنوان یک بیمار روانی با این نوع استفاده مشکل دارم. در نهایت اما من از اول تا آخر مقاله را با دقت خواندم و خیلی هم لذت برم که کسی مشاهداتش را و خشمش را از شرایط روابط جنسی و احساسی در ایران امروز اینقدر بی پرده و بدون استفاده از یک زبان پرطمطراق آکادمیک که هیچکس از آن سر در نیاورد، نوشته است. دم دکتر صادقی گرم. یک نکته هم بنویسم شاید برای خود خانم صادقی جالب باشد که توصیفی که ایشان از معماری خانههای خانواده هسته ای ایرانی و دکوراسیون داخلی خانهها میکنند خیلی همدل با توصیفی است که اورهان پاموک در کتاب "استانبول" از خانه کودکی خودش میکند. او خانههای طبقه متوسط ترک را پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی به ویترینهای نمایشی تشبیه میکنند که با مبلمان و دکوراسیون مدل دربارهای سلطنتی فرانسه پر شده اما هیچکس در این ویترینها احساس راحتی نمیکند که روی مبلها لم دهد.
فرید
بسیار مقاله خوب و گویایی است.
احسان كيان
سلام موضوع بسيار جالبي ست. چون با گوشي هستم مختصرا چند نكته را عرض مي كنم: ١- ازدواج سفيد مثل هر پديده ديگري نكات مثبتي دارد. ولي جنبه هاي منفي آن شايد مثبت ها را بپوشاند. اول اين كه بيشترين علت رواوردن به ازدواج سفيد فرار از مسووليت هست نه اعتراض به مراسم هاي عروسي و ... به همين علت هم هست كه وقتي همان افرادي كه ازدواج سفيد كردند با هم يا با كسان ديگري قصد ازدواج رسمي مي كنند آش و كاسه همان است كه در مقاله اشاره شد. همچنين ايا خانم صادقي مي داند كه امار احساس سواستفاده در دختران ازدواج سفيد چقدر است و دختر پس از مدتي احساس شيء بودگي مي كند و قصه باز همان است كه در مقاله گفتهشد. چون پسري كه به سمت ازدواج سفيد مي رود اگر اهل اعتراض بود مي توانست خانوا ده را متقاعد به تغيير رسم هاي نادرست كند. و چون اين كار سختي ست به سراغ راضي كردن دختر به يك زندگي بي مسووليت مي رود. ٢- چطور عقد موقت ترويج شهوتراني ست ولي ازدواج سفيد راهي انساني براي پشت پا زدن به روابط غيرانساني؟ اتفاقا در ازدواج هاي سفيد مسووليتي متوجه دوطرف نيست و اتفاقا امر رابطه انساني را ملاك قراردهيم اگر هم ازدواج سفيد راهي باشد، با بناكردن بر عقد موقت مايه ارامش بيشتر به ويژه براي دختر خواهدبود. در اخر فكرمي كنم سنت روشنفكري ما فحش دادن به سنتها به هر قيمتي ست. و خيلي موضوعات در گردوغبار اين فحش ها گم مي شن. البته كه بسياري از رسم و رسوم فعلي حاكم بر ازدواج ها و زندگي هاي مان نه مبتني بر سنتهاي اسلامي ست و نه ايراني ارادتمند خانم صادقي هم هستم.
احسان كيان
نكته ديگر اينكه اساسا سبك زندگي كه مورد حمله قرارداديد سبك زندگي عموموي ايراني ست؟ يا صرفا عدهاي در شهرهاي بزرگ؟ مشاهدات شخصي من از روستاها و شهرهاي كوچك چه در مراسم ازدواج و چه در زندگي چيزي فير از اينه
سینا
واقعا مقاله خیلی جالبی بود کاش امکانش بود با سرکار خانم فاطمه صادقی ارتباطی برقرار کرد و نظرشونو راجع به یک سری مسائل مربوط به همین بحث پرسید
ایران ویران
بدبختی ها و فلاکت های اجتماعی ایران یکی دو تا نیست. اصولا کار ایران به جایی رسیده که کلا بی خیال اش شویم بهتر است. دیگر امیدی به این کشور نیست. الان یکی از فلاکت های اجتماعی ایران که بشدت توی چشم است فقدان یک گروه سنی در جامعه است: گروه سنی 35 تا 55 سال که بهترین سن بهره وری در هر کار و پیشه ای است. الان در جامعهء ایران کار ها بیشتر به دو گروه سنی خیلی جوان بیست و چند ساله و گروه خیلی پیر شصت و چند ساله سپرده شده! گروه سنی بیست و چند ساله خیلی بی تجربه است و گروه شصت و چند ساله خیلی پیر. همین باعث می شود کار ها به خوبی انجام نشود و در این جامعهء قناس مشکلات متعددی به وجود آید. متولدین دهه های 1340 و 1350 در ایران تعداد شان خیلی کم است و همین باعث شده یک شکاف جمعیتی و سنی شدیدی ایجاد شود. مشکل اجتماعی دیگر در مورد متولدین دهه 1370 است که بچه هایی بی نهایت بی تربیت و پررو و نفهم هستند که نه فهم و شعور دارند و نه احترام به بزرگ تر را اصلا و اساسا می دانند چی چی هست!!! این بچه ها البته تقصیر ندارند چون در جامعه ای بزرگ شده اند که به حال خود رها بوده اند و آموزش های لازم را ندیده اند. شما فکرش را بکنید این بچه های یاغی و بی تربیت خود شان چه چیز هایی می خواهند تحویل جامعه بدهند! خدا به داد ایران آینده برسد! البته اگر با این روندی که دارد متاسفانه طی می شود، چیزی از ایران در آینده باقی بماند!!!
عبداله
نکته جالب در این نوشته مربوط به آن قسمتی در مراسم عروسی است که بیم مذهبی و غیر مذهبی تفاوتی وجود ندارد. در مراسم عزا نیز بگونه ای دیگر بین مذهبی و غیر مذهبی تفاوتی وجود ندارد. صادقی به روش جامعه شناسانه مرغ عزا و عروسی مردم را تشریح کرده است. ولی در کنار ارزشی که این نوشته دارد اما مثل معاشرتی مستقیم و روزانه در کنار جامعه است بی آنکه از آن ها سوالی شده باشد از خود جامعه سوال نشده و بیشتر جواب داده شده است. گویی که ارزش های این جامعه خاموش مانده است. درست است که ارزش های جامعه و یا منابع تولید ارزش مضمحل شده است اما در سطح زیرین آگاهی روشن است. جامعه همیشه دارای نوعی رفتار مبهم است. و این ابهام در این نوشته همچنان مانده است. نوعی هرج و مرج پذیرفته شده که هرگز از پس آن واقعیت دیده نمی شود. ناگهان گفته می شود که این جامعه توانسته نوعی فردگرایی مسئولانه به اسم ازدواج سفید را تولید کند. سفید به معنای نانوشته و یا به معنای تقابلی رودرو با ازدواج سیاه. این تقلید به جذب در زندگی از نوع دیگر و اندیشه دیگر ختم نمی شود بلکه در سطحی بالاتر به بازسازی آنچه که وحدت این اندیشه یا زندگی را فراهم آورده می انجامد. چگونه پایان همه ی نابسامانی ها در نوشته صادقی می تواند در یک لحظه سحرآمیز به جوهر مشترک ازدواج سفید برسد. گویی تمام عقلانیتی که در آن تصاویر غیر عادی جامعه نبوده می خواهد در ازدواج سفید از بالقوگی به بالفعلی برسد. حال آنکه رقیب آن فراموش می شود. و به همان اندازه از بیان صریح و روشن کشفیات خود فاصله می گیرد. برای تحلیل آن جامعه نوعی برهنه سازی صورت می گیرد و همه جنبه های جامعه ارزش ها و... واکاوی می شود اما در خصوص ازدواج سفید بلافاصله در پی آن است که آگاهی از هستی باشندگان آن انتزاعی بماند و شخصیت آن ها دیده نشود. و تنها علاقه مندی به یک زندگی درونی دور از آن جامعه نشان داده شود. هرچند که نمی توان مزایای آن را فراموش کرد. البته این ناکامی لاعلاج نیست به شرط آنکه جامعه شناس دوربین خود را نه در منطقه ناخودآگاهی مطلق و نه آگاهی روشن مستقر نماید.
رویا خراسانی
به نظر من این متن / دل نوشته دو ایراد بزرگ دارد: اول اینکه سرشار از قضاوت اخلاقی است که خوب میتوان به پای احساسات و جهت گیری فکری نویسنده گذاشت، ولی در این صورت دیگر نمیتوان به این متن مقاله گفت، و به همین دلیل من این متن را بیشتر یک دل نوشته میدانم. به عنوان مثال: پدیده نکوهیده؟؟ باور درست و خدشه ناپذیر؟؟ مناسبات ناپایدار انسانی؟؟مشکل نداشتن ذاتی جوان ها؟؟؟ که همگی بدون هیچ تعریف و بنیان فکری/ارزشی مشخصی در این متن استفاده شده اند. دوم اینکه این متن پر از انواع و اقسام تقلیل گرایی است، چه تقلیل گرایی مفهومی و چه تقلیل گرایی پدیداری: مثلا: تقلیل بحران خانوادگی به تمرد یکی از اعضا؟؟؟؟؟ تقلیل اعتیاد که یک معضل اجتماعی است به تربیت ناشدگی، تقلیل مسوولیت تربیت نسل جدید به یک نهاد با اقتدار و مرجع، تقلیل فردگرایی به استقلال فکری که آن هم از استقلال مادی منتج میشود، تقلیل جمع گرایی به کنش اجتماعی، و از همه مهم تر تقلیل خانواده ایرانی به خانواده های طبقه متوسط تهران نشین و به زور شهرهای بزرگ( آنهم خانواده های به اصطلاح بالای شهر این شهرهای بزرگ) ، یعنی تقریبا همان خانواده های سریالهای تلویزیون و مخصوصا در قسمت تحلیل فرم خانه های ایرانی جلب نظر میکند و .....
اسماعیل
بنده افتخار آشنایی با خانم دکتر صادقی را نداشته ام و این مقاله اولین مطلبی است که از ایشان به واسطه لطف یکی از دوستان به دستم رسیده و مطالعه کرده ام. شاید برایتان جالب باشد که نظر فردی که چند سالی دور از ایران ( و نه جامعه ایرانی ) بوده است را بدانید من هم این اضمحلال نظام ارزش ها را می بینم. در واقع آثار این پدیده چیزی است که می بینیم ایرانی ها در چمدان خود به خارج از کشور می آورند و با فضای بازی که در اطراف خود می بینند آنها را بیشتر به نمایش می گذارند. متزلزل بودن بنیان ارزشها وقتی از منابع منتشر کننده و مرور کننده خود مثل خانواده و تلویزیون و جمع های خانوادگی دور می شوند بسیار بیشتر به چشم می آیند. حتی جسارتا می خواهم این را هم به مطالب خانم دکتر اضافه کنم که آنچه زیاد در جمع ایرانیان می بینیم خود زنی ارزشی و اعتقادی است. همچون بیماری ای که گلوبولهای سپید به جای حمله به مهاجم به ارگان های بدن حمله می کنند. و هیچ ارزشی جایگزین این ارزش های نابود شده نمی گردد و یا فقط به عنوان دکور برای خالی نبودن عریضه خودنمایی می کنند. نمونه آن را می توان در رفتار و گفتار و زندگی ایرانیانی که در برنامه بفرمایید شام شرکت می کنند دید. گاهی انسان های بالغی که در دهه سی و چهل زندگی خود به سر می برند به ناگاه به همه اعتقادات و ارزش های گذشته خود شک می کنند تصمیم به تغییر کردن می گیرند و این تاثیر مستقیمی بر زندگی زناشویی آنها می گذارد زیرا شریک زندگی آنها همچنان به آن ارزش ها معتقد است. تغییر به ذاته بد نیست اما حمله به ارزش های دیگران و تحقیر آن ها اخلاقی است که در این جوامع زیاد می بینیم اواخری که در ایران زندگی می کردم بسیاری از این مطالب مرا آزار میداد. از عروسی رفتن بیزار بودم چون این به رخ کشیدن قدرت و ثروت و مدرک را می دیدم. این عدم تحمل و توانایی صحبت کردن افراد با هم حتی در یک خانواده را می دیدم . سیاست زدگی و اقتصاد زدگی در صحبت های دوستانه و خانوادگی، دید و بازدید های مصنوعی و پر از ریای عیدها، و انسان هایی دو چهره که شبها هنگام بازگشت به خانه نقاب از چهره بر می دارند. من نمونه هایی از ازدواج سپید را در اینجا می بینم. در چند نمونه پسر عاقبت به این بهانه که خانواده من با این ازدواج موافق نیستند پس از دو سال دختر را رها کرده و دختر هم فراموش کرده که به قول خودشان این ازدواج بر مبنای مناسبات انسانی بنا شده و قرار نبوده با محضر و دفتر و دستک به حقارت(!) کشیده شود. پسر به دنبال عشقی جدید که منتهی به ازدواجی سنتی شده رفته و دختر همچنان در بلاد غربت افسرده و غمگین و *** می ماند. ارزش هایی که از کودکی با ما همراه اند چیزی نیستند که کامل پاکشان کنیم و چیز دیگری جایگزینشان کنیم . طرف ازدواج سپید کرده است اما هنوز توقع دارد در خانه را که باز می کند بوی قورمه سبزی به مشامش برسد و بعد از غذا به جای کمک در شستن ظرفها پایش را روی پایش بیندازد و جلوی تلویزیون یک فنجان چایی قند پهلو هوس کند. البته این شراکت وقتی پای پول وسط می آید پر رنگ می شود و دختر باید خودش خرجی خودش را بدهد. معجونی از سنت و مدرنیته که من ندیده ام جواب دهد. البته این رشته تخصصی من نیست و در این بحث یک فرد عامی محسوب می شوم اما این به زوال رفتن خانواده را حس کرده ام. نمی دانم در علوم اجتماعی مرسوم است یا خیر اما ای کاش خانم دکتر مطلب خود را با سند و مدرک و اطلاعات آماری با مراجع معتبر می آراستند تا بیشتر از این قابل استناد در برابر کسانی باشند که همه چیز را رو به تعالی نشان می دهند و سرشان را خواسته یا ناخواسته زیر برف کرده اند. و مهمتر از آن اینکه به عنوان یک متخصص علوم اجتماعی فراتر از این گزاره های خبری، چه راه حلی را پیشنهاد می دهند؟ هرچند در لفافه سخن گفتن ایشان در مورد ریشه های این زوال با وضعیت موجود آزادی بیان قابل توجیه است. معتقدم امروزباید به جامعه شناسان اجازه داد که در این دوران بحرانی که این بیمار (جامعه ایران) از سر می گذراند چون پزشکانی متخصص نظرشان را بیان کنند شاید هنوز امیدی باشد. هرچند بعید می دانم این آرزو محقق شود.
شاهین
مقاله بسیار جالبی ست با ته مایه ستودنی دلسوزی به حال مردم، نه خودنمائی های آکادمیک. بنظرم کاملتر می بود اگر بررسی را بصورت بومی انجام نمیداد. جامعه ایران را بخاطر آنکه الان دلار و هالیود حرف اول را در جهان میزند، بخشی از یک کل میشمرد که تغییرات اخلاقی و خانوادگیش تابعی از تحولات در این زمینه در سطح کره زمین است. تمام آنچه از مصرف گرائی و بی اخلاقی شمرده اید، در سطح پنج قاره رشد کرده است با این تفاوت که در جوامعی مثل ما بی ریشگی این تحول و تقلیدی بودنش مزید بر علت میشود و از همان شیزوفرنی نامبرده سر در می آوریم. متاسفم که به مقاله ای چنین غنی ایراد گرفته میشود که چرا تکلیف فلسفی خودش را از اول با خواننده روشن نکرده. این از همان توقعات سوپر مصرفی اصطلاحات و عاوین رواج یافته در حوزه اندیشه است که زرورق و قالبهای مصرفی خودش را به بازار فکر تحمیل میکند. چرا باید چنین مقاله ای از ابتدا چهاچوب فلسفی تعین کند. لابد بعدش هم موضع طبقاتی خودش را روشن کند و نظزش را به دگرباشان بگوید و از حق خود مختاری ایالات دفاع کند وووو این با خواننده است که اگر لازم باشد و نه بخاطر گیر دادن به نویسنده، در بیآورد که موضع فلسفی او چیست. تازه این موضع هر چه باشد، چرا باید درستی حرفهایش را تحت علامت سوال قرار دهد. یا مثلاً از قضاوت اخلاقی خانم صادقی خرده میگیرد و بعد خود بلافاصله به قضاوتی حیرت آور دست میزند که این مقاله نیست و دل نوشته است. خوب که چی؟ کجای درست بودن قضاوت را مورد تردید قرار میدهد. اینهم یک مد جدید که قضاوت اخلاقی نباید کرد؟ خود این یک قضاوت است. همه چیز، ابتدائی ترین تفکر ها نوعی قضاوت است. بجای طوطی وار هر چه در جهان نوشتاری مد کردند، آنرا بلغور کردن، خودمان فکر کنیم. بله خودمان بدون اتیکت ها و انگ های فلسفی، کمی درونا فکر کنیم.
رضا
ممنون ازمطلب خوبتون واقعا واقع گرایانه بود.
اسماعیل یغمایی
خانم صادقی نوشته شما را به دقت خواندم فکر می کنم یک جامعه شناس پس از بازگو کردن همه دردها که کم و بیش همه جوانان به آن آگاهی دارند در پی درمان باشد. انتظار داشتم در پایان پژوهش شما راهی برای درمان این جامعه ارایه دهید که اینگونه نبود. خیلی دلم می خواهد بدانم شما به عنوان یک جامعه شناس آگاه چه درمانی برای این جذامی که روز به روز فراگیر می شود تجویز می کنید. آیا واقعا ازدواج سپید تنها راه چاره است؟ آیا با ازدواج سپید همه این دردها درمان می شود؟ خودتان بهتر می دانید ازدواج سپید هم در خود قوانین و چارچوبی دارد مثل ازدواج رسمی اگر این قوانین رعایت نشود و این چارچوب بشکند که متاسفانه در ایران اینگونه شده آن هم دردی را درمان نمی کند. من خود یک ایرانی هستم اما می دانم که ایرانی ها بسیار بی ظرفیت با باری پر از کمبود و عقده هستند خود من هم همینطور هستم بنابراین باید نخست به روانکاوی ایرانیان پرداخت یعنی جامعه شناس در کنار روان شناس یا روانکاو همپا به درمان این بیمار بدبخت بپردازد و هر گونه نوشته شما جالب و بحث برانگیز بود و من شخصا ممنونم