ویتگنشتاین و رساله منطقی- فلسفی
فلسفه ویتگنشتاین (۱)
سروش دباغ − خوانش استعلایی، رایجترین و مشهورترین خوانش از "رساله" است. در این سلسله مقالات، میکوشم مؤلفههای محوری رساله را بر اساس این قرائت تبیین کنم.
لودویگ جوان در رساله، احوالی پیامبر گونه دارد؛ ارجاع چندانی به آثار دیگر فیلسوفان نمیدهد و گویی که در بیان مطالب فلسفی برای خود رسالتی قائل است. میتوان آراء و آموزههای ویتگنشتاین در رساله را دومین انقلاب فلسفی، پس از انقلاب کوپرنیکی کانت بحساب آورد؛ امروزه نیز با وجود گذشت بیش از نود سال از انتشار آن، همچنان شرحهای مختلفی بر آن نوشته میشود.
رساله از سه جهت شبیه به نوشتههای باروخ اسپینوا، فیلسوف هلندی است:
۱. سبک نگارش آن شبیه به اخلاق اسپینوزاست. سبک و قالب اخلاقِ اسپینوزا، گزین نویسی[1] و نوشتن در قالب فقرات و جملات قصار مانند است. رساله شامل هفت گزارۀ اصلی است که هر یک به بخشهای مختلفی تقسیم میشوند و مانند یک درخت شاخه شاخه میشود؛ کتاب نظم هندسی دارد.
۲. عنوان کتاب ویتگنشتاین تداعی کننده نام یکی از کتابهای اسپینوزاست. نام کتاب اسپینوزا رساله الاهیاتی- سیاسی [2] است که از نظر ظاهری و صوری، تداعی کنندۀ رساله منطقی-فلسفی[3] است.
۳. ویتگنشتاین مفهوم « از وجه ابدی»[4] در رساله را از اسپینوزا وام کرده است.
آموزه محوری رساله
بر اساس یک نگاه کلان، موضوع این کتاب، سراغ گرفتن از نسبت میان زبان، واقعیت و معناداری است. به تعبیر دیگر، ویتگنشتاین در پی صورتبندیِ ویژگیهای زبان معناداری است که از واقعیت خبر میدهد. سؤال از معناداری یا بی معناییِ هر آنچه در قالب جملات درست ساخت بیان میشود، دغدغهای مشترک در میان فیلسوفان نسل اولِ سنت فلسفه تحلیلی است که ویتگنشتاین نیز در عداد آنهاست.وی در مقدمۀ رساله، کتاب خود را این گونه توصیف میکند:
«شاید این کتاب را فقط کسی بفهمد که خود پیش از این به اندیشههایی که در آن بیان شده است رسیده باشد- یا دست کم به اندیشههایی مشابه. پس این کتاب، کتاب درسی نیست. هدف این کتاب برآورده شده است اگر برای کسی که آنرا خوانده و فهمیده لذت بخش باشد. این کتاب به مسائل فلسفه میپردازد و به باور من، نشان میدهد که دلیل مطرح شدن این مسائل این است که منطق زبان ما بد فهمیده شده است.»
ویتگنشتاین در رساله علت طرح مشکلات فلسفی و حل نشدن آنها را ابهامها و رهزنیهای زبان میداند و سوء فهمی که منطق زبان بدان دچار است. آموزۀ اصلی کتاب را میتوان در این فقرۀ مقدمه رساله خلاصه کرد:
«آنچه اساسا میتوان گفت، میتوان به روشنی گفت، و از آنچه نمیتوان درباره اش سخن گفت، باید به سکوت گذشت.»[5]
در پاراگراف سوم از مقدمۀ کتاب، ویتگنشتاین مینویسد:
«بنابر این، هدف کتاب عبارتست از مرز نهادن بر اندیشه، یا بلکه نه اندیشه، بلکه بیان اندیشه ها: برای اینکه بتوان برای اندیشه مرزی ترسیم کرد، باید دو سوی مرز اندیشیدنی باشد (یعنی باید بتوان دربارۀ آنچه اندیشیدنی نیست، اندیشید). بنابر این، تنها در زبان است که میتوان این مرز را ترسیم کرد، و آنچه در آن سوی مرز قرار میگیرد، مهمل است.»
برای ترسیم مرزهای اندیشه، باید بتوان دربارۀ آنچه اندیشیدنی نیست، اندیشید؛ امری که آشکارا نشدنی است. به همین دلیل است که به ترسیم مرزهای بیانی- زبانیِ اندیشه میپردازیم. میتوان برای زبان مرز ترسیم کرد و به دو سوی مرزها اندیشید؛ آنچه در آن سوی مرزست؛ مهمل[6] خواهد بود.
سه خوانش از رساله
سه خوانش از رساله در ادبیات وجود دارد:
۱.خوانش حلقه وین[7]
۲.خوانش استعلایی[8]
۳.خوانش درمانگرایانه[9]
در این میان، خوانش استعلایی، رایجترین و مشهورترین خوانش از رساله است. در این سلسله مقالات، میکوشم مؤلفههای محوری رساله را بر اساس این قرائت تبیین کنم.
خوانش استعلایی
بر اساس این خوانش، پروژۀ ویتگنشتاین در رساله ادامۀ پروژۀ کانت است- که در پی ترسیم حدود و ثغور و چگونگیِ پیداییِ معرفت ما به جهان پیرامون است. هر چند پروژۀ کانت یک تفاوت بنیادین با پروژه ویتگنشتاین دارد. پرسش بنیادین کانت، یک پرسش معرفت شناسانه است، در واقع او در پی بررسی مؤلفه ها، مبادی و مبانی غیر تجربی ای است که در تکون معرفت مدخلیت دارند. به تعبیر دیگر، موضوع تفکر فلسفی وی برشمردن شروط ِغیر تجربیِ ضروری برای تحقق تجربه و یا معرفت به جهان پیرامون است. کانت در پروژۀ فلسفی خود، چگونگی تکون اندیشه در عالم خارج و مؤلفههای قوام بخش معرفت را بررسی میکند.
امّا به باور ویتگنشتاین، مسئله بنیادینی که در پروژۀ فلسفی کانت غایب است، پرداختن به ویژگیِ « قابل بیان بودنِ در زبانِ »[10] اندیشه است. ما جهان پیرامون را از طریق اندیشهها فهم میکنیم و اندیشهها را از طریق بیان کردن؛ بنابر این، بحث و فحص فلسفی دربارۀ اندیشههایی علی الاصول ممکن است که صورت زبانی- بیانی پیدا کردهاند. بر این اساس، زبان یک ابژۀ فلسفی است و تنها، ابزار انتقال دادهها نیست؛ حال آنکه کانت زبان را تنها ابزاری برای انتقال اندیشه میدانست و مدخلیتی در تکون اندیشه برای آن قائل نبود و اندیشه را پلی میان ذهن و جهان خارج میدانست. بنابر رای ویتگنشتاین، تنها اندیشههای فابل فهم، اندیشههای بیان شدنی هستند. به عبارت دیگر، اندیشه همواره در زبان بروز و ظهور مییابد. بنابر این سخن گفتن از مرزهای زبان به معنای سخن گفتن از مرزهای اندیشه است؛ تنها در زبان است که میتوان مرزهای اندیشه را نشان داد. به این ترتیب، پروژۀ معرفت شناسانۀ کانت در دستان ویتگنشتاین تبدیل به یک پروژۀ دلالتشناسانه شد. وی نیز همانند کانت میخواست حدود و ثغور اندیشه را مشخص کند؛ اما از نظر او دو سوی مرز اندیشه دست نیافتنی است. ویتگنشتاین احراز این مرز را از طریق زبان میسر میدانست؛ یعنی از طریق واکاوی اندیشۀ بیان شدنی، چرا که اندیشۀ بیان ناشده ارزش بحث و فحص فلسفی ندارد. بدین ترتیب، تعیین مرزهای زبان، یعنی امکان تفکیک امور گفتنی[11] از ناگفتنی.[12] به تعبیر دیگر، لازمۀ سخن ویتگنشتاین این است که هر جمله درست ساختی در زبان لزوما معنادار نیست ؛ بلکه بر اساس نظریه مختار ما دربارۀ معناداری است که میتوان گزارهها و جملات معنادار را از جملات و گزارههای بی معنا تفکیک کرد. اینچنین میتوان مرزهای زبان را مشخص کرد، مشخص کردن مرزهای زبان هم عنان با معین کردن مرزهای اندیشه است.
برخی از شارحان ویتگنشتاین بر این باورند که وی بدین معنا پروژه کانتی را یک گام به پیش برده و با مشخص کردن مرزهای زبان، مرزهای اندیشه را معین کرده است. ابژۀ فلسفی در پروژۀ کانت «اندیشه» و در پروژۀ ویتگنشتاین، «زبان» است.
رساله با پرداختن به مبادی و مبانی وجودشناسانه آغاز میشود. در مرحلۀ بعد، ویتگنشتاین نظریۀ مختار خود دربارۀ معناداری، یعنی «نظریه تصویری معنا»[13] را بر اساس این مفروضاتِ وجودشناسانه بنا میکند. خواهیم دید که واژۀ «تصویر» اینجا در معنای استعاری بکار رفته و به معنای « تصویر ذهنی» نیست.
مقومات نظریۀ تصویری معنا
درک صحیح «نظریه تصویری معنا» متوقف بر پذیرش سه تفکیک است:
رساله اثری فلسفی در حوزۀ زبان است که به بحث های دلالت شناسانه دربارۀ نسبت میان گزاره با مدلول آن در عالم خارج و شروط احراز معناداری می پردازد. ویتگنشتاین ابتدائا از تلقی خود از ساختار جهان پیرامون می آغازد؛ سپس، برمبنای آن، نظریۀ تصویری معنا را تقریر می کند؛ نظریه ای که ناظر به تناظر میان ساختار زبان و ساختار جهان خارج است. سویۀ وجودشناسانۀ رساله یکی از مهمترین تفاوت های ویتگنشتاین متقدم و متاخر است.
تفکیک میان شئ و امر واقع
ویتگنشتاین در فقرات ابتدایی رساله، جهان را از منظر وجودشناسانه این گونه ترسیم می کند:
۱. جهان عبارتست از همۀ آنچه واقع است.
۱ . ۱ جهان تمامیت امور واقع است، نه تمامیت اشیاء.
۱۱ . ۱ جهان از طریق امور واقع معین می شود، و از طریق اینکه اینها همۀ امور واقع است.
۱۲ . ۱ چرا که تمامیت امور واقع است که تعیین می کند چه چیزی واقع است و نیز هر آنچیزی را که واقع نیست، تعیین می کند.
۱۳ . ۱ امور واقع در فضای منطقی جهان را تشکیل می دهند.
نگاه کل گرایانه[20] به عالم، مؤلفه وجودشناختیِ رسالۀ ویتگنشتاین است. به تعبیر دیگر، عالم خصلت رابطه ای[21] دارد، یعنی کوچکترین واحد وجودشناختی عبارتست از نسبت های میان امور و نه یک جزء جدا و مستقل از سایر اجزاء. نگاه کل گرایانه به عالم در مقابل نگاه اتمیستیک[22] قرار دارد که در وجود شناسیِ فیلسوفانی چون اسپینوزا و لایب نیتس دیده می شود. نگاه اتمیستیک بدین معناست که امور مختلف، به نحو مستقل از یکدیگر در عالم وجود دارند و می توان آنها را قطع نظر از امور دیگر مورد بحث و فحص فلسفی قرار داد. اما بر اساس نظریۀ مختار ویتگنشتاین در رساله، عالم متشکل از اشیاء نیست؛ بلکه متشکل از امور واقع است. به تعبیر دیگر، آنچه وجود دارد، عبارتست از نسبت میان اشیای مختلف. به نظر وی، شئ متفاوت از امر واقع است و در جهان خارج، اشیاء همیشه در مجموعه ای از نِسَب و روابط وجود دارند. بنابر این، آنچه در جهان خارج تحقق یافته، امر واقع است و نه شئ. البته ویتگنشتاین در رساله هیچ مثالی برای شئ نزده است؛ شئ یک فرض است که با لحاظ کردن آن دچار مشکل تسلسل نمی شویم. به عنوان مثال، بر اساس نظریه ویتگنشتاین، کتاب یک شئ نیست؛ کتاب امر واقعی متشکل از مجموعه ای از نِسَب و روابط میان کاغذها، جلد، شیرازه، پشت جلد ….است.
درک عالم به صورت رابطه ای در فضای رساله متاثر از مفهوم تابع[23] است و نسبنامۀ فرگه ای دارد. این تاثیر را می توان در تفکیک میان امر واقع و شئ دید. به عبارت دیگر، نگاه کل گرایانۀ ویتگنشتاین متاثر از فرگه است. فرگه منطق جدید را با بهره برداری از مفهوم « تابع» در ریاضیات پی افکند. مفهوم «تابع» از ابداعات فرگه در منطق است. به باور وی، تنها با استفاده از مفهوم «تابع» است که می توان آنچه را در ریاضیات اتفاق می افتد، توضیح داد. اساس مفهوم تابع در ریاضیات مبتنی بر مفهوم رابطه است. تابع با ریاضیات ارتباط مستقیمی دارد؛ بدین معنا که تنها در صورت وجود رابطه می توان از تابع سخن گفت.
فرگه بعدها این مفهوم را در صورتبندیِ آموزه های فلسفی اش دربارۀ زبان بکار برد و با استفاده از این خاصیت، منطق سه مؤلفه ای ارسطو را به منطق دو مؤلفه ای تحویل کرد. منطق ارسطو مبتنی بر سه مؤلفۀ موضوع، محمول و رابط است. اما در روایت فرگه، محمول و رابط در یکدیگر مندرج هستند، هر چند می توان در ساختار زبانی آن دو را از یکدیگر تفکیک کرد، اما این تفکیک در عالم خارج ممکن نیست. موضوع، همان شناسه یا متغیرمستقل و رابط نیز همان متغیر وابسته در تابع است. به عنوان مثال، گزاره « سقراط داناست»، از سه مؤلفۀ « سقراط» در جایگاه « موضوع»، «دانا» در جایگاه « محمول» و « است» در جایگاه « رابط» تشکیل نشده؛ بلکه این گزاره از دو مؤلفۀ « سقراط» به مثابۀ متغیرمستقل و « دانا بودن» به مثابۀ متغیر وابسته تشکیل شده است. اینچنین فرگه مفهوم تابع را پی افکند و انقلابی در علم منطق پدید آورد. لودویگ جوان در تقریر مبانی رساله، آشکارا متاثر از این آموزه های فرگه ای است.
ادامه دارد
بخش بعدی:
ویتگنشتاین جوان و نظریه تصویری معنا
بخش سوم:
اخلاق، سوژۀ متافیزیکی و فلسفه در”رساله” ویتگنشتاین
پانویسها
[1] aphorism
[2] Tractatus Theologico-Politicus
[3] Tractatus Logico-Philosophicus
[4] sub specie eterni
[5] تمام فقرات رساله منطقی – فلسفی در این سلسله مقا لات از کتاب زیر برگرفته شده است:
رساله منطقی- فلسفی، لودویگ ویتگنشتاین، ترجمه و شرح سروش دباغ، تهران، هرمس، ۱۳۹۳.
[6] non-sense
[7] Vienna Circle’s reading
[8] Transcendental reading
[9] Therapeutic reading
[10] expressible in the language
[11] sayable
[12] showable
[13] picture theory of meaning
[14]thing
[15] fact
[16]sense
[17]meaning
[18] possible states of affair
[19] existing state of affair
[20] holistic
[21] relational
[22] atomistic
[23] function
نظرها
Sam
سلام. یک سوال: چرا در عنوان *نظریه تصویری معنا* meaning به *معنا* ترجمه شده ولی در تفکیک میان sense و meaning آن را به *مدلول* ترجمه کرده اید؟ با تشکر.