شش سال پس از جنبش سبز؛ چرا اقلیتهای ملی-قومی همراهی نکردند؟
شاهد علوی- در تحلیل چرایی شکست یا خاموشی جنبش سبز بسیار نوشتهاند، از جمله اینکه این جنبش به تهران و چند شهر بزرگ محدود ماند و مردم بسیاری از مناطق در آن مشارکت نکردند.
شش سال از اعتراضهای خیابانی پیامد اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری سال ١٣٨٨ میگذرد. اعتراضهایی که جنبش سبز نام گرفت.
حاصل برخورد نظام سیاسی با جنبش سبز، دهها جان باخته، صدها مجروح و بسیار بیشتر زندانی و مهاجر و آواره غربت و روان رنجور و غرور آسیب دیده مردمی بود که به دلایل مختلف در انتخابات شرکت کرده بودند و باور داشتند که نظام سیاسی در انتخابات کنترل شدهای که خود برگزار میکند، تقلب نمیکند.
در تحلیل چرایی شکست یا خاموشی جنبش سبز بسیار نوشتهاند، از جمله اینکه این جنبش به تهران و چند شهر بزرگ محدود ماند. چرا شهرهای کوچکتر به جنبش نپیوستند؟ اگر بپذیریم که عدم همراهی اقلیتهای ملی/قومی غیر فارس با این جنبش از جمله دلایل ناکام ماندن آن بود، باید بپرسیم چرا ترکها، کردها، عربها و بلوچها که دارای پتانسیل اعتراضی بالا برای تعقیب مطالبات و آمال سیاسی خود هستند، از فضای به وجود آمده بهره نبرده و با جنبش سبز همراهی نکردند؟
با توجه به فضای سیاسی استانها و مناطق محل سکونت ملتهای غیر فارس و وجود درجهای از نارضایتی عمومی در بسیاری از آن مناطق به دلایل اقتصادی، سیاسی یا هویتی، به نظر میرسید فعالان این ملتها در اعتراضهای عمومی مشارکت کرده و با استفاده از فضای مناسب ایجاد شده، ضمن ابراز نارضایتی خود از وضعیت موجود و تاراج آرایشان، علایق و مطالبات سیاسی خاص خود را هم پیگیری کنند. در عمل اما جز یک مورد اعتراض کم اثر در کرمانشاه و یک مورد در تبریز، مناطق اصلی محل سکونت اقلیتهای ملی/قومی، مشارکتی در جنبش سبز نداشتند.
به این ترتیب، اگر پذیرفته باشیم جنبش سبز حرکتی سیاسی و اجتماعی بود که رهبران و فعالان آن مدعی بودند مطالبات عمومی بخش بزرگی از مردم ایران را تعقیب میکند، میتوان پرسید آیا شعارها و مطالبات جنبش سبز خواستههای اقلیتهای ملی و قومی را نیز در خود بازتاب میداد؟ آیا با توجه به فرصت مناسبی که برای مشارکت همگان در اعتراضها ایجاد شده بود، ما شاهد همراهی فعالان و گروههای سیاسی و مدنی ملتهای غیرفارس در جنبش سبز بودیم یا نه؟ عدم موفقیت جنبش سبز در یافتن پایگاه اجتماعی موثر در مناطق غیرفارس را باید ناشی از چه دانست؟ جدای از اینکه شعارهای جنبش سبز، تامین کننده خواستههای اقلیتها بود یا نه، هزینه بالای کنش سیاسی در این مناطق و شدت بیشتر سرکوب فعالان هویت طلب توسط حکومت چه نقشی در این موضوع داشت؟ و در نهایت اینکه این ناکامی تا چه میزان به نبود زبان مشترک و دو دنیای متفاوتی برمیگردد که فعالان مرکز و فعالان غیر فارس در آن سیر میکنند؟
رادیو زمانه این پرسشها را با چهار شخصیت سیاسی و دانشگاهی بلوچ، عرب، ترک و کرد ایرانی در میان گذاشته است. پاسخهای رضا حسین بر، فعال و تحلیلگر سیاسی بلوچ، یوسف عزیزی بنیطرف، نویسنده و رییس مرکز "کانون مبارزه با نژادپرستی و عربستیزی در ایران"، احمد محمدپور، جامعهشناس و استادیار پژوهشی انسانشناسی در دانشگاه واندربیلت در آمریکا و میثم بادامچی، پژوهشگر فلسفه سیاسی در مرکز مطالعات ترکیه معاصر در دانشگاه شهیرِ استانبول را در ادامه میخوانید.
رضا حسین بر: قطعا ملتها و اقوام غیر فارس ایرانی بسیاری از مطالبات و حقوق خودشان را در آن سیاستها ندیدند. هر حرکتی که فرد انجام میدهد قاعدتا در راستای منافع یا مطالبات اوست و چون هیچکدام از اینها را ملتها و اقوام ایرانی غیر فارس در جنبش سبز به طور قطعی ندیدند، به شکلی همدلانه هم در آن مشارکت نکردند. شاید همین غفلت رهبران جنبش سبز از حدود ٧٠ درصد جمعیت ایران، برای آینده درسآموز باشد. برنامه رهبران جنبش سبز باید متناسب با این تنوع و برای همه ایران و ایرانیان طراحی میشد. یقینا اگر برنامه آنان چنین جامعیتی داشت این اقوام و ملتها هم از ایشان حمایت میکردند و به جنبش میپیوستند.
البته عدهای از فعالان سیاسی و نخبگانی که به نحوی با جنبش سبز در ارتباط بودند در جنبش سبز فعال بودند اما عموم مردم این ارتباط را نداشتند. اصولا مشارکت در جنبشهای همگانی در درجه نخست نتیجه رابطه طبیعی یا ارگانیک مردم با جنبش مورد نظر است. برای همین است که ساکنان یک شهر بزرگ به دلیل رابطه طبیعی که با هم دارند، در صورت همسویی منافع، در یک اعتراض جمعی به همدیگر میپیوندند. اما ملتهای غیر فارس ایرانی رابطه ارگانیک و طبیعی با بقیه ایران و مخصوصا رهبران جمهوری اسلامی نداشته و ندارند. رهبران جنبش سبز هر دو از مسئولان سابق جمهوری اسلامی بودند و هر دو در زمانهایی در مقابل اقوام و ملتها ایستاده بودند. اگرچه آقای موسوی ترک است و آقای کروبی هم لر است اما هر دو در واقع از بدنه جامعه خود بریده و به یک بدنه جدیدی پیوسته بودند که آنها را فارغ از تعلق هویتی به خدمت خود گرفته بود. به همین جهت هم بود که در جریان جنبش سبز، ترکها از موسوی و لرها و بختیاریها هم از کروبی حمایت نکردند.
بلوچها، کردها و عربها از هزینه فعالیت سیاسی نمیترسند و برای همین مرتب در مناطق خودشان قیام میکنند و مرتب هم کسانی از آنها اعدام میشوند. هراس اینها از هزینهها نیست. از این است که هر کسی در ایران به قدرت برسد در نهایت منافع و مطالبات آنها را در نظر نگیرد. تا زمانی که اشتراک واقعی بین مردم ایران به وجود نیاید، چیزی وجود ندارد که آنها بخواهند به طور مشترک برای گرفتن آن اقدام کنند. کسانی که دارای منافع یا علایق مشترک بودند در جریان اعتراضها با هم هماهنگ شدند، اما بین بلوچها و کردها و ترکها و عربها با مرکز نه تنها اشتراک منافع وجود ندارد که منافعشان با هم تضاد هم دارد.
قدرت سیاسی، فرهنگی و اقتصادی همه در مرکز متمرکز شده و تا زمانی که مرکز و حاشیه وجود دارد، اصولا به دلیل فقدان وجود اشتراک بین آنها، کار مشترکی بین آنها سر نمیگیرد. زمانی که همگی در یک شبکه قرار گرفته و از منافع مشخص و حقوق برابر برخوردار شوند، همگامی و اشتراک عمل بین آنها محقق میشود. کروبی و موسوی هم در گذشته از ساختن چنین همدلی غافل مانده بودند. من فکر میکنم تنها راه برای آینده ما، اندیشیدن رهبران داخل و خارج از کشور به یک روحیه ملی است و فضا دادن به روحیه مذهبی حاکم تنها منجر به رشد و نمو بیشتر تضادها خواهد شد.
یوسف عزیزی بنیطرف: در انتخابات سال ٨٨ فارغ از کارهای نمایشی و پوپولیستی احمدینژاد (پوشیدن لباس اقوام و ملتهای مختلف ایرانی) ما با دو برنامه انتخاباتی از طرف نامزدها مواجه بودیم که به مساله ملتهای غیر فارس اشاره داشت. البته ملتهای غیر فارس تنها جزیی از خواستههای خود را در این برنامههای انتخاباتی میدیدند و در این میان، برنامه کروبی برای ملتهای غیر فارس از برنامه میرحسین موسوی مشروحتر و جامعتر بود. در برنامههای آقای موسوی هم به شکلی رقیقتر و به صورت کلی و مبهم برخی از این مطالبات را میشد دید. در انتخابات هم، این دو آرای خوبی در میان ملتهای مختلف ایرانی کسب کردند هر چند در نهایت هم با توجه به تقلب انتخاباتی واقعا مشخص نشد که آرا این نامزدها در مناطق مختلف به چه شکلی بود.
به این ترتیب، با توجه به اینکه شعارهای جنبش سبز در این حوزه را هم دستکم باید متناسب با برنامه انتخاباتی دید، میتوان گفت ملتهای غیر فارس مطالبات عمده خود را در برنامه انتخاباتی و سپس شعارهای جنبش سبز به شکلی که مطلوب آنها بود، نمیدیدند.
شما میگویید جنبش سبز منحصر به شهرهای بزرگ بود اما بگذارید دقیقتر بگوییم که جنبش سبز عمدتا منحصر به تهران بود و البته حرکتهایی پراکنده و کمرنگ هم در اصفهان و شیراز دیده شد. اما در مناطق و استانهای محل سکونت ملتهای غیر فارس ما شاهد حرکت اعتراضی مرتبط با جنبش سبز نبودیم. یعنی در واقع فعالان این ملتها از این جنبش استقبال چندانی نکردند و در آن مشارکت نداشتند. البته در طول تاریخ معاصر وضعیت همیشه به این شکل نبوده است و ملتهای غیر فارس از همان انقلاب مشروطیت تا زمان جنبش اصلاحات و انتخابات سال ٧٦ به تناوب و حسب مورد در جنبشهای سیاسی معاصر ایفای نقش کردهاند. برای نمونه در انقلاب مشروطیت، آذربایجان نقش مهمی داشت و در انقلاب ٥٧ و جنبش اصلاحات هم همه ملتها مشارکت گستردهای داشتند.
اما برای اینکه بدانیم چرا ملتهای غیر فارس در اعتراضها مشارکت نکردند باید به سابقه اعتراضهای آنها در سالهای اخیر اشاره کوتاهی داشته باشم. در فروردین ٨٤ ما شاهد تظاهرات وسیع عربها در اهواز و سایر شهرهای تابع، علیه نامه منسوب به ابطحی بودیم که پیامد سرکوب آن، تعدادی کشته و زخمی بود و بازداشتهای گستردهای هم صورت گرفت. پس از آن در تیرماه ٨٤ به خاطر مساله قتل شوانه سید قادری، مهاباد و سنندج و سقز و سایر شهرهای کردنشین شاهد اعتراضهای مردمی بودند. کمتر از یکسال بعد، در یکم خرداد ٨٥ هم تبریز و شهرهای آذربایجان در اعتراض به کاریکاتور روزنامه ایران به پا خواستند. این حوادث که در پی هم میآیند جدای از اینکه معنادار است به شکل خاصی از حافظه تاریخی هم شکل میدهند. حافظهای بدبین به فعالان مرکز که هیچ واکنشی به این سرکوبها نشان ندادند. یادآوری کنم که دو اعتراض نخست و سرکوب وسیع آنان در زمان خاتمی صورت گرفت.
تداوم این سرکوب و ناکام ماندن تلاش هشت ساله فعالان ملتهای غیر فارس در زمان اصلاحات برای اجرایی کردن اصل ١٥ و اصل ١٩ قاعدتا به بدبینی و سرخوردگی در این ملتها دامن زد که در نتیجه آن، زمان جنبش سبز آنها با این جنبش احساس همنوایی نداشتند. آنها به اصلاحطلبان که شاکله اصلی جنبش سبز را تشکیل میدادند بیاعتماد بودند. به نظر من ترس از سرکوب در عدم مشارکت در این اعتراضها نقشی نداشت چون اینها همیشه سرکوب شدهاند. مساله اصلی همان بیاعتمادی به کسانی بود که چهرههای اصلی جنبش سبز بودند اما در زمان زمامداری خود علی رغم همراهی ظاهری، هیچ گام عملی برای تحقق مطالبات حداقلی ملتهای غیر فارس برنداشته بودند.
احمد محمدپور: من ابتدا اشاره کنم که اطلاق لفظ جنبش به اعتراضهای پس از انتخابات سال ٨٨ را چندان دقیق نمیدانم و سیاسی و اجتماعی دانستن جنبش سبز را هم پروبلماتیک میدانم. من جنبش سبز را خلاف آنچه بسیار رواج دارد، یک جنبش اجتماعی از پیش اندیشیده نمیدانم. به باور من آنچه رخ داد بازتاب چالشها و تضادهای درون سیستمی نظام جمهوری اسلامی بر سر چگونگی توزیع و تخصیص منابع قدرت و حکمرانی بود و به همین دلیل هم تاریخمند کردن جنبش سبز و رساندن نسب آن به جنبشهای پیشین در ایران را نادرست میدانم.
مفهوم "مطالبات قومی" هم مشکلساز است. برجسته کردن کردها و سایر "فرهنگها" در زمان انتخابات و تعریف کردن مطالباتی برای آنان از سوی فعالان سیاسی متوهمانه است و صرفا کاربرد انتخاباتی دارد، چرا که اصولا ما هیچ مطالعه جدی، معتبر و زمینهمندی نداریم که نشان دهد مطالبات فرهنگهای گوناگون کشور ما چیست و اگرچه میدانیم فرهنگهای غیر فارس ساکن ایران مطالباتی در عرصه عمومی فرهنگ و سیاست دارند، اما نمیتوان از این مطالبات به روشنی سخن گفت.
با این اوصاف، من فکر میکنم جنبش سبز عنایت خاصی به مطالبات فرهنگهای غیر فارس نداشت و در جهت تحقق آنها نیز گام برنمیداشت. در اوج اعتراضهای جنبش سبز هم تظاهراتی در برخی از شهرهای جنوب ایران برگزار شد اما رهبران و فعالان جنبش سبز واکنش همدلانهای با آن نشان ندادند. پیروزی جنبش سبز به گشایش بیشتر در فضای سیاسی کشور منجر میشد اما تصور نمیکنم نتیجه آن، در شرایط زندگی فرهنگهای غیر فارس متناسب با خواستههای آنان، تغییر معنادار و پایداری ایجاد میکرد. نباید فراموش کنیم این جنبش یک تحرک سیاسی، اعتراضی درون سیستمی بود و در نهایت از پرنسیبها و خطوط قرمز سیستم عبور نمیکرد. به این ترتیب، دشوار بتوان گفت جنبش سبز مطالبات فرهنگهای غیر فارس را بازتاب میداد.
برای سخن گفتن از چگونگی مشارکت در جنبش سبز باید ابتدا بین سطوح و لایههای انتظارات اجتماعی تفکیک قائل شویم. بخش بزرگی از مردم ایران، فارغ از تعلقات هویتی، قاعدتا از هر تغییر مثبتی در ساخت سیاسی استقبال میکنند و حمایت آنها از حرکتی سیاسی که پرچمدار این تغییر است قبال انتظار است. اما در سطح دیگر، تفاوت بین انتظارات اجتماعی یک کرد، عرب، ترک، بلوچ، گیلک و فارس از یک جنبش سیاسی و برآوردی که آنها از قابلیت آن جنبش برای تامین آن انتظارات دارند، قاعدتا بر میزان مشارکت آنها تاثیر مستقیم میگذارد. لذا فارغ از اینکه ما جزییات انضمامی مطالبات فرهنگی (یا به قول برخیها قومی) در ایران را چنان که گفتم نمیدانیم، اما با نگاه به همان کلیات میتوانیم ببینیم سطح و نوع مطالبات در بین فرهنگهای کشور هم متفاوت است و همین تفاوت قاعدتا بر میزان مشارکت آنها در هر جنبش سیاسی تاثیر میگذارد. به این ترتیب هر چند افرادی یا جریاناتی از فرهنگهای غیر فارس در تهران در تظاهرات شرکت کرده و هزینه هم پرداخت کردند اما در کل مناطق فرهنگی غیر فارس در اعتراضهای جنبش سبز مشارکت نکردند.
اما من فکر میکنم عدم مشارکت کردها، عربها و بلوچها در اعتراضهای جنبش سبز، فارغ از هزینههای بالای اعتراضها برای افراد متعلق به این فرهنگها، به عوامل دیگری از جمله تشدید وابستگی اداری، مالی و حتی سیاسی بخشی از مردم به حکومت مرکزی هم باز میگردد که متاثر از ساختار اشتغال در ایران و بزرگ بودن بخش دولتی و شیوه جذب نیرو برای این بخش است. عامل موثر دیگر که به نظر من اهمیت بنیادین دارد این است که نه فقط حکومت که فعالان مرکز هم به تحرکات سیاسی کردها و عربها و بلوچها با بدبینی نگاه میکنند و حتی وقتی اعتراضهای این مردمان متوجه مطالبات عمومی و سراسری هم باشد باز هم اعتراض آنها نه تنها توسط حکومت که توسط مردم و اپوزیسیون نظام سیاسی خارج از کشور هم برچسب "جداییطلبی" میخورد.
میثم بادامچی: اگر به طور مشخص به ترکهای ایران بپردازم باید تاکید کنم که ما نمیتوانیم بدون تبیین تمایزات درونی جریانهای ترکی به این موضوع بپردازیم. هویت آذربایجان، هویتی متکثر است و هستههای هویتی در آنجا را حداقل میتوانیم به سه دسته تقسیم کنیم. هسته نخست همان هستهای است که بخش مهمی از ملیگرایی ایرانی از دوران مشروطه بدین سو از دل آن درآمده است. این هسته از جمله آخوند زاده، کسروی و تقی زاده را شامل میشود که همه فارغ از تمایزات درونی، به نوعی از ملیگرایی ایران مبتنی بر زبان فارسی و نه لزوما فارس محور، باور داشتهاند.
برای مثال، تقی زاده در یکی از مقالاتش به نام "اخذ تمدن خارجی، آزاد وطن، ملت و تساهل" که در اواخر عمرش نوشته است به طور مشخص به موضوع ضرورت پیوند دادن هویت ایرانی و تکثر قومی در ایران اشاره کرده است و صریحا عرب ستیزی و ترک ستیزی آریایی گرا را نقد میکند. دسته دوم کسانی هستند که باز از دوران مشروطه بدین سو بر زبان ترکی و نوعی ملیگرایی ترکی آذربایجانی تاکید زیادی دارند و پیشهوری و شخصیت های فرقه دموکرات از شخصیتهای مهم این دسته هستند. هویت سوم، هویت شیعی اثنی عشری در ترکهاست که سابقه آن به دوران صفویه و قاجار برمیگردد و آیتاللههای ترک را باید از چهرههای مهم آن به شمار آورد.
به گمانم، پرسشها در اینجا ناظر به آن جریان دوم است که میتوان آن را حرکت ملی آذربایجان نامید و از قضا خاستگاه چپ هم دارد. اکنون پرسش این است که چرا این جریان در جنبش سبز مشارکت نداشت. به نظر من در درجه نخست مشکل این بود که در زمان اعتراضهای جنبش سبز، فضا و امکان دیالوگ میان جنبش سبز و حرکت ملی آذربایجان به خوبی شکل نگرفته بود. این مساله در سطوح مختلفی قابل بررسی است.
سطح نخست این بود که مبانی نظری چنین گفتوگویی از سوی روشنفکران فراهم نشده بود. مشخصا در درون جنبش سبز، نظریههایی سیاسی که هم دمکراسی خواه باشند و هم حقوق اقلیتهای قومی یا ملی را درون خود بپرورند، وجود یا موضوعیت برجستهای نداشت. البته پس از جنبش سبز شاید به خاطر سکوت نسبی آذربایجان، به تدریج افرادی متوجه شدند که مطالبه دمکراسی خواهانه جنبش سبز را باید در کنار مساله حقوق قومهای غیر فارس زبان دید. وضعیت ما از لحاظ تئوریک البته الان خیلی از آن زمان بهتر شده است. در سالهای اخیر مطالب مهمی در این پیوند نوشته شده است که از آن جمله میتوان به برخی آثار آقایان نراقی، ملکیان و جهانبگلو اشاره کرد. خود من هم به وسع خویش در مقالاتی که در مورد فلسفه سیاسی کیملیکا نوشتم در این زمینه کوشیدهام. مساله از لحاظ تئوریک دارد بازتر میشود و هر چند هنوز با وضعیت ایدهآل فاصله داریم، اما بالاخره سد سکوت شکسته شده است.
سطح دوم، گفتوگو بین کنشگران سیاسی است که این هم در زمان جنبش سبز بسیار ضعیف بود. بنا بر دلایل مختلف در زمان جنبش سبز کنشگران این جنبش و کنشگران حرکت ملی آذربایجان هر کدام تنها در درون جمع خودشان صحبت میکردند و ارتباطی با هم نداشتند. به تعبیر شما، شبکه اجتماعی مشترکی نداشتد و البته فارغ از فراهم نبودن فضای مناسب، اصولا ارادهای جدی برای این گفتوگو و شبکهسازی وجود نداشت. همین، خصوصا با در نظر گرفتن سابقه سوءتفاهمهای تاریخی، قاعدتا به بدفهمی متقابل دامن میزد و این تصور خودخواهانه را در طرفین ایجاد میکرد که هر گروه میتواند به تنهایی و بدون دیالوگ با دیگری پروژه خود را پیش ببرد.
اما اکنون به نظر من وضعیت بهتر شده است. یعنی خودخواهیها کم شده و طرفین متوجه شدهاند بدون همکاری با یکدیگر شانسی برای تحقق جامعه آرمانی میسر نیست. البته یک سبب مهم دیگر نبود دیالوگ، فقدان آزادی سیاسی و عدم وجود احزاب در جامعه ماست. به هرحال باید امیدوار باشیم از همین فضای مجازی و فضاهای غیر رسمی و دوستانه جامعه مدنی برای گفتوگویی که نیاز فوری ماست، نهایت استفاده را ببریم و دولت روحانی هم مساله حقوق قومهای غیر فارس زبان را بیش از پیش جدی بگیرد.
در بیانیههای انتخاباتی آقایان موسوی و مشخصا آقای کروبی، مساله حقوق اقوام غیر فارس زبان مورد توجه قرار گرفته بود، اما بعدا در جنبش سبز و در بیانیههای موسوی و کروبی این مساله کمرنگ شد. شاید سبب اصلی آن هم فضای سرکوب و فرصت بسیار کم بود و اینکه این امکان فراهم نبود از مهندس موسوی و آقای کروبی جزییات نظراتشان در این زمینهها بازخواست شود. بعد هم که مساله حصر ظالمانه پیش آمد. البته چنانکه اشاره کردم زمینه پرداختن به این موضوع به قدر کافی از سوی کنشگران و روشنفکران جنبش سبز طرح نشده بود، هر چند در منشور جنبش سبز به این مسائل به طور حداقلی پرداخته شده است.
اضافه کنم که چون نظرسنجیهای معتبر و مطالعات جامعهشناختی دقیق در ایران وجود ندارد، جز با گمانهزنی نمیتوانیم بگوییم وزن هر کدام از سه جریانی که در بالا بدان اشاره کردم در آذربایجان چقدر است یا سکوت آذربایجان را ناشی از غلبه نسبی حرکت ملی آذربایجان در این مناطق بدانیم. در واقع، مرزهای بین افرادی که به این سه گروه تعلق خاطر دارند بهخصوص در میان مردم عادی همیشه روشن نیست. هر چند حرکت ملی آذربایجان یک وزنه قوی در آذربایجان است، اما اصلاحطلبانی هم که رسما آنها را نمیتوان جز حرکت ملی آذربایجان به شمار آورد اما هویت ترکی پررنگی دارند، نفوذ زیادی در این مناطق دارند. کسانی مثل آقای اعلمی یا عبدالعلیزاده یا خیلیهای دیگر از این جمله هستند. البته شاید نادرست نباشد که بگوییم در مسائلی همچون آموزش زبان مادری یا آموزش به زبان مادری در کنار زبان فارسی حتی برخی اصولگرایان ترک نیز هم رای بخش مهمی از فعالان اصلاحطلب یا حرکت ملی آذربایجان هستند.
در هر صورت در پرتو سرکوب امنیتی که از قدیم در آذربایجان شدید بود از یک طرف و از سوی دیگر تقابل جریانهای داخلی ترکها، صدای معترضان همراه جنبش سبز در آذربایجان کمتر شنیده شد، اما نمیتوان گفت همراهی اصلا صورت نپذیرفت و دستکم در تبریز مواردی از اعتراض دیده شد.
نظرها
mansour piry khanghah
فکر میکنم که علل اصلی عدم مشارکت اقوام ایرانی خارج از مرکز سه چیز بود: اول اینکه خواست رهبران جنبش نه اصلاحات و یا تغییر،بلکه کاملأ ارتجایی و بازگشت به دوران عصر طلایی خمینی(بخوانید دوران طلایی باند فاسد و مافیایی رفسنجانی)بود. دوم،شعار و پرچم دمکراسی خواهی ابزاری برای سرنگونی اقای خامنه ای و رسیدن به قدرت باند رفسنجانی و چپ های نفوذی در جنبش بود. سوم اینکه رهبران سیاسی اقوام گوناگون ایرانی نه به بازی گرفته شدند و نه اینکه ان رهبران تمامیت خواه و تجزیه طلب علاقه ای به شرکت در جنبش همگانی و مردمی ایران داشند.
مسعود لواسانی
وقتی قرار باشد از دریچه تنگ قوم گرایی و دیگری پنداری به تحلیل اجتماعی یک پدیدهای بپردازیم، نتیجه ملفمهای میشود که آقای شاهد علوی زیر اسم رادیو زمانه به خورد مخاطب میدهد. دیالکتیک این ماتریسی که ایشان چدیده از بن و پایه میلنگد یکی این که بدون باز کردن ماهیت جنبش سبز و نپرداختن به خواستگاه آن صرفن با فارس و ترک و لر دیدن حرکت اعتراضیای که در سال ۱۳۸۸ رخ داد با مساله برخورد کرده است. نگاهی که از اساس اشتباه است چرا که اگر به باور علوی مردم «ایران زمین» مساله را ترکی و لری و فارسی و ... میدیدند باید جور دیگری واکنش نشان میدادند. اگرچه خود به عنوان یک روزنامهنگار شاهد استقبال چشمگیر مردم تبریز و آذربایجان از موسوی و همسرش و مردم لرستان ار کروبی بودم. دیگر این که نگارنده با وارونه نشان دادن تاریخ همان راهی را میرود که دستگاه سانسور جمهوری اسلامی و حزب پادگانی دست اندکار سرکوب میرفت و میرفت و میکوشید و میکوشد که جنبش سبز را محدود به مردم تهران و ساکنان شهرک غرب و سعادت آباد معرفی کند. مشکل این گونه گزارشگری آقای علوی انبوه فیلم و عکس و گزارشهایی است که از اعتراضهای خیابانی شهرهای آذری نشین ایران و دیگر شهرستانها در دست است. خود او به خوبی میداند همواره امکان نت ورکینگ برای اعتراضایت خیابانی دامنهداری همچون رویدادهای جنبش سبز در شهری همانند تهران با شهرستانهای کوچک قابل مقایسه نیست و با این وجود شدت سرکوبی که در روزهای پایانی خرداد ۱۳۸۸ در تبریز و ارومیه صورت گرفت و ورود پررنگ نیروهای لباس شخصی به گونهای بود که رعب و وحشت شدیدی را در میان مردم آن مناطق در پی داشت. در این باره سخن زیاد است و زمان کوتاه
مسعود لواسانی
این را نیز فراموش کردم که اشاره کنم در همان سطحی که فعالین اجتماعی و سیاسی تهرانی ، در پیامد جنبش سبز دستگیر شدند، در شهرستانها نیز به فراخور و با یک نسبت جمعیتی فعالین استانی ستادهای مهندس موسوی ، فعالین اجتماعی ستاد مهدی کروبی و تظاهر کنندههای روز عاشورا از سراسر کشور بازداشت و زندانی شدند. برخی از این بازداشتیها از شهرستانها به تهران فرستاده شدند و در زندان اوین مدتها با آنها هم بندی بودم . این است که از نزدیک با موج اعتراضیای که در سراسر کشور شکل گرفت آشنا هستم و دیدم که افرادی از هر قومیت و هر زبانی با این جرکت همراه شدندو این است که وقتی این مطلب رادیو زمانه را میبینم به هیچ رو نمیتوانم بپذیرم که تحلیلی به دور از کینهتوری باشد.
فرهاد
چیزی به نام اقلیت ملی - قومی وجود ندارد. این عبارت مطلقا جعلی است و اهداف سیاسی دارد. تفاوت«گروه قومی» و «ملت» در ارتباط با مفهوم دیگری به نام «کشور» یا واحد سیاسی مستقل، تعیین می شود.I ملت را صرفا به گروههایی می گویند که در کشور مستقل زیست می کنند. Armosino, A. (2003). Hermeneutics and Inculturation. The Council for Research in Values and Philosophy. pg 100. ‘difference between ethnic group and nation, it would be the word State. Nation refers to some state, either existing or desired.’ من در یک مطلب در اینجا دلایل این جعل را توضیح دادم http://farda.us/?p=2013
بابک
لطفا اینقدر تلاش نکنید مردم ایران را به فارس و غیرقابل تفکیک کنید. در ایران هم مانند بسیاری از دیگر کشورهای عقب افتاده همه چیز در پایتخت متمرکز است. و هر بار هم حرکت بزرگی پدید آمده از همان پایتخت بوده است که بیشتر جمعیت کشور را از اقوام گوناگون در خود جای داده است. گروه بزرگی از آذری های ایران هم در تهران ساکن هستند و نه فقط در شمال غرب کشور. یک سری فعالان تجزیه طلب در پوشش پژوهشگر و روزنامه نگار و .... دایما در حال تلاش برای دامن زدن به این اندیشه دروغین هستند که همه این مشکلات به خاطر مسایل قومی است.
چگونه آخوندیسم از ناسیونالیسم سود می برد؟!
چگونه آخوندیسم از ناسیونالیسم سود می برد؟! http://iranglobal.info/node/17485
بهزاد
از کجا فهمیدید که نکردند؟ مگر آنها که در تهران بیرون آمدند شعار به ترکی یا کردی و غیره میدادهاند که از روی آن به تعداد آذریها پی ببریم؟! در ضمن استانهای اکثرا فارسی زبانی مثل کرمان و یزد هم هیچ همراهی با جنبش سبز نداشتند. در ضمن کردستان یکی از استانهایی است که حاتمی خیلی رای آورد و هم روحانی. در عین حال منکر مشکلات اقلیتها در مورد مسئله زبان نیستم. کرد و آذری در ایران بجز زبان و فرهنگ محلی هیچ مشکلی ندارند. البته بخشی از کردستان مشکل اقتصادی هم دارد. بدبخت، آن بوشهری و خراسان جنوبی فارسی زبان است. کسان دیگری که به واقع محرومند و تحت ستم، اقلیتهایی مثل بلوچها و کردهای سنی و کلا اهل سنت هستند که علت آن هم در کشور متعصب شیعه ایران واضح است. در شهرهای بزرگ شیعه حتا تاسیس یک مسجد سنی ممنوع است. وضع بلوچستان و عقبانداختن عمدی آن واضح است در حالی که ثروت به استانها شیعه از جمله آذربایجان روان است. ادعای اسلامی بودن این حکومت سراسر پوچ است. این حکومت یک حکومت شیعهگری است.
کامران
درسته ! تجزیه طلبی چیزی جز تشنگی برای برادرکشی نیست ،تجزیه طلب ها هدف مشترکی با دموکراسی خواهان و آزادی خواهان ندارند .جنبش سبز کاملا جنبش پیگیری حقوق فردی بود .اگر در شهرستان های کوچک در تظاهرات شرکت نمی کردند ، به دلیل مذهبی تر بودن شهرستان ها ، سنتی تر بودن و همین طور به راحتی شناسایی شدن فرد در محیط کوچک بود. متاسفانه برخی مثلا هویت طلبان آذری( که در واقع جعل کنندگان هویت ساز و تحریف کننده ی تاریخ و دنباله روان نابینای پان تورکیسم ترکیه و علی اف هستند) به شدت توسط نهادهای اطلاعاتی ایران تحت تاثیر هستند .کار اطلاعاتی رژیم بود که آذری ها کمتر شرکت کردند .در تهران که 30 تا 40 درصد جمعیت آذری هستند ، فرقی بین آذری و فارس نبود .جناب عالی تشریف نداشتین ایران خبر درست ندارید که جنبش فارس و ترک و حتی پولدار و بی پول نداشت .در جنوب شهر کمتر شرکت کردند باز به دلیل بافت مذهبی و یارگیری نظام از جنوب شهر در بسیج و نهادهای اطلاعاتی و سپاهی بود .عده ی زیادی هستند که فقط بخاطر درآمد جذب سپاه و اطلاعات و بسیج شده اند و همون ها خانواده شون رو کنترل می کردند که در تظاهرات شرکت نکنند .کردهای شیعه در جنبش بودند نمونه اش اعتراضات کرمانشاه بود اما شکاف بین شیعه و سنی از دوران صفویه نه بین کرد و ایرانی که بین کرد سنی و بلوچ سنی و باقی شیعیان بوجود آمده و دلیل اصلی رفتارهای سیاسی متفاوت کردهای سنی با ایرانیان شیعه هستیم .هر جنبشی در ایران باید شکاف بین سنی و شیعه در ایران رو پر کنه . اعراب خوزستان هم بیشتر قبیله هستند تا شهروند اجتماعی و قبیله ای زندگی می کنند و از قبیله اطاعت می کنند ! جنبش سبز نه جنبش قومیتی بود نه جنبش فرقه ای جنبش حقوق فردی بود که از رای من کجا است شروع شد و به دموکراس خواهی متلق رسید.نه اصلاح طلب بود نه ساختار شکن و نه اسلامی و یا ضداسلامی .اقلیت ها ی قومی هم چاره ای ندارند جز اینکه حقوق قومی شون رو با استفاده از پیشبرد حقوق فردی و حق رای واقعی و حق مشارکت سیاسی تامین کنند وگرنه باز داستان کمونیستی گری در پیگیری مسایل قومی ، باعث برادرکشی و عقب ماندگی ملی و حتی جنگ داخلی می شه .
هاگن
فکر میکنم نظرات آقای محمدپور نسبت به دیگران پخته تر و واقع نگرانه تر بود.... اگر از این نکته ی مهم که ساکنان تهران ترکیبی از تمامی مردم ساکن در این سرزمین هستن و بنابراین به نوعی تمامی ایرانی ها در این جنبش شرکت داشتن بگذریم، باید در شهری غیر از تهران زندگی کرده باشید تا ببینید که شناسایی شدن چقدر ساده است و بنابراین احتیاط بسیار واجب تر...همچنین متاسفانه ایران کشوری است که تمرکز امکانات در تهران است و با توجه به تمرکز مطبوعات و رسانه ها بر این شهر تاثیرگذاری که این شهر دارد بسیار بیشتر است... در زمان خاتمی در شهربابک تظاهراتی بزرگی برپا شد که چند کشته داد اما بعید میدانم که تا همین الان غیر از کرمانی ها کسی این نکته را بداند... نتیجه گیری که میخواهم کنم این است که در شهرهای غیر بزرگ هزینه ای که مردم میپردازند بسیار بیشتر است و امکان مانور کمتر. با تمام این ها در بسیاری از شهرهای کوچک مناطق کردنشین و ترک نشین و عرب و بلوچ و .... تظاهرات هایی روی داد اما با دستگیری های گسترده اصلا امکان ادامه دادن آن وجود نداشت. ضمنا، مگر در انقلاب مشروطه یا انقلاب سال 57 جند شهر به طور فعال درگیر مبارزه بودن!؟!؟؟! .... با توجه به ساختار سنتی و روحیه ی محافظه کارانه ی شهرهای ایران و با توجه به ناآگاهی تاریخی بخش وسیعی از این سرزمین واقعا چقدر میشه به همراهی شهرهای غیر بزرگ دل بست!؟!؟!؟ .....
هاگن
تحلیل گرانی که صحبت میکنند هیچ وقت در مورد ناآگاهی های تاریخی مناطق مختلف که باعث میشه مردم این مناطق بیشتر به سمت استبداد سوق پیدا کنن بحث نمیکنند!! من به دلیل این علاقه برای ردیابی این موضوع در وقایع تاریخی بعد از مشروطه جستجوی کوتاهی انجام دادم و به این نتیجه رسیدم* که مناطقی که در انقلاب مشروطه و به خصوص استبداد صغیر طرفداری استبداد رو میکردند (حداقل میتوان گفت کاری در جهت پیشبرد آزادی انجام ندادن) در وقایع تاریخی تا سال 57 نیز همیشه به سمت قدرت متمایل بودند و پس از انقلاب نیز بیشترین تعداد پاسدار و بسیجی از این مناطق سر آوردن و اکنون نیز در جریان های اجتماعی اگر طرفدار جمهوری اسلامی نباشند، حداقل کاری برای همراهی و رسیدن به دمکراسی انجام نمیدن.... اگر نقشه ی این مناطق رو بکشیم میبینیم که در تمام مناطق جغرافیایی ایران پراکنده اند و هیچ ربطی به ترک و کرد و لر و بلوچ و عرب . گیلک و فارس و ... ندارند.... یعنی همزمان در قسمتی از یک منطقه پیشروترین افکار و در قسمتی از همان منطقه عقب مانده ترین و محافظه کارترین روش های زندگی دیده میشه. با توجه به ساختارهای قبیله ای بیشتر این مناطق و با توجه به جمعیت عمده ی مذهبی و جمعیت فراوان پاسداری و بسیجی این مناطق، و اینکه امروزه بسیاری از همین ها در شهرهای مرکز استان زندگی میکنند و امکان شناسایی شدن بسیار بیشتر از تهران و هزینه دادن بالاتر به علت عدم وجود رسانه های فراگیر در این مناطق، آیا واقعا میشد که بیش از یک هفته از همراهی این مناطق در جنبش سبز بهره برد!؟!؟!؟ * کاری که من انجام دادم آکادمیک نبود و به همین دلیل یک نتیجه گیری شخصی است.
Persian
ملتهای ایرانی بیمعنی هست ایران یک ملت داره که این ملت از قومهای مختلف تشکیل شده.
Nasse
هیچ فرقی بین سیا ست اخوندها و اخوندهای کراوات پوش سبز در مورد اقلیتهای ملی نیست. هر دو فقط فکر منافع فارس و فارسیسم و هر دو هم تشنه قدرت بیشتر بر علیه اکثریت مردم ایران که غیر فارس هستند .پان فارسیستها که از مردم غیر فارس انتظار همکاری و به اصطلاح "وحدت ملی" هستند جنایتهای موسوی و بقیه سبزها ی قلابی و اخوندهای فاشیست را فراموش کرده و با فرصت طلبی اشکار و واضح می خواهند که از خون مردمی که از خود،از نظر نژادی و قومی، کمتر می دانند استفاده و سیا ست نژادی را ادامه دهند. ُThe Iranian Mnorities will not be fooled again and those who wish to continue racism and ethnic chauvinism need to take care of their own and leave us alnoe.
داریوش
اقلیّت قومی بی معنی است. هیچ ایرانی در کشور خودش اقلیّت نیست. در جنبش سبز خیلی از شهر ها در تظاهرات شرکت کردند ولی بیشتر آن در تهران بود زیرا تهران مرکز تصمیم گیری و پایتخت بود. و بعد هم اکثر جمعیت تهران از نقاط مختلف ایران امده اند. پس به نوعی تمام ایران در تظاهرات شرکت داشتند.
ali m
اقلیتهای "ملی" احتمالا منتظر اوامر کشورهای همسایه بودند والا بقیه مردم ایران یا شرکت کردند و یا اساسا با ایده های حضرات اصلاح طلب حکومتی میانه ای نداشتند. در شهرهای کوچک هم همانطور که سایرین نوشتن جو شهر بعضا اجازه فعالیت نمیداد. یاد آوری میکنم ایران یک کشور است با اقوام مختلف که در سراسر کشور گسترده اند. پس اینقدر عربستان و تورکستان نکنین مگر اینکه نژاد پرست هستید و دنبال خونریزی.
hadi
دوستان آریانه نژاده لطفاً برای درک بهتر از مفهوم ملت به کتاب عصر اطلاعات، جلد2: قدرت هویت اثر مانوئل کاستلز مراجعه فرمایند
جمهوریخواه
با توجه به بافت تقریباً تغییر یافته شده ساکنین شهرها شاید بهتر این بود که از شهرستانها بجای اقوام در این مقاله استفاده میشد! بهرحال علم کردن دو چهره شناخته شده رژیم ,که از اوایل انقلاب بهمن 57 در دستگاه های دولتی و شبه دولتی نظام سرکوب ,مسئولیت داشتند یکی از موانع پشتیبانی از آنها بود. مسلماً تقلب در انتخابات شده بود و آنها رای لازم و کافی برای هدایت سکان قوه مجریه را از مردم گرفته بودند ولی بیش از آن ارزش هزینه کردن اعدام خیابانی ,حبس و شکنجه و زندان را نمیتوان برای بقدرت رسیدن آنها, از مردم انتظار داشت. اختلاف آقایان خامنه ایی و موسوی از قدیم بوده ,موسوی بعنوان شخصی جوانتر و تحصیلکرده نماد یک طرفدار شریعتی و در انزمان یک سوسیالیست اسلامی بود و در دوران جنگ با کوپنی کردن اقتصاد ,تورم و کمبودهای اقتصادی را مهار کرد ولی خامنه ایی بدلیل بودن در هرم قدرت, از ابتدا به نظامیان پاسدار ,بازار و جناح تمامیت خواه روحانیون تمایل داشت و سخنگوی آنها بود. بگفته موسوی در بعضی از تصمیمات مهم دیپلماسی خارجی و تصمیمات استراتژیک در جنگ با عراق, ایشان کنار گذاشته شده بود و عملا نقش ریاست ادارات دولتی را داشت و در سیاست کلان جمهوری اسلامی به حساب نمیامد. جناب کروبی هم نماد یک روحانی نصیحت گر و ملایمی بود که بقا رژیم را در همزیستی و همکاری جناح های چپ و راست نظام میدانست و سیاست روشنی را پیش نمیبرد. هردو این آقایان چوب اطرافیان , مشاورین و طرفداران رادیکال خود را خورده اند ,بخشی از این مشاورین برای جلب روشنفکران و داشتن وجه دموکرات با اپوزیسیون معتدل (مانند چپ های شرمنده ایی چون انواع اکثریتی ها- توده ایی - ملیون...)خارج از کشور تماس داشته اند و این عمل باعث رعب و وحشت بیت رهبری و دستگاه امنیتی کشور شد آنها قدم بعدی را برچیدن نظام آخوندی ارزیابی کرده و بگمان خود با یک کورتاژ سیاسی ,نوزاد انقلاب مردمی و براندازی رژیم را در نطفه خفه کردند !
علی
بزعم بنده عامل اصلی تعیین کننده موفقیت یا عدم توفیق حرکت ها و جنبش های اجتماعی - سیاسی پیش روی ایران در گرو شرکت یا عدم مشارکت اقوام و ملیت های مختلف ایرانی هست (تقریبا هفتاد درصد جمعیت کشور). و این بخاطر رشد فزاینده آگاهی از حقوق و مطالبات قومی در چارچوب قانون اساسی و قوانین بینالمللی راجع به مسائل اقوام و ملیت هاست که فعالین و حتی قاطبه تحصیل کردگان و قشر جوان اقوام در سایه رشد مراجع و کانالهای ارتباطی بدان دست یافته اند. از بیشتر پست های مربوط به دوستان حامی جنبش سبز چنین برمی آید که گویا این پیام مهم و اساسی همچنان روی زمین است، انشاءالله شاهد پیشرفت دموکراسی تکثرگرا و پلورالیستی در ایران کثیرالمله باشیم، و از اتهام و مارک زنی و فرافکنی و انتساب به بیگانگان و همسایگان در قبال مطالبات بحق ملی اقوام و ملیت های ایرانی احتراز کنیم، رمز موفقیت حرکات رفرمی و اصلاحی در چارچوب سرزمین ایران جز از این طریق میسر نخواهد بود.
فرزاد
اینکه مرکزگرایان از ما بخواهند تا مطالبه حقوق مان را رها کرده و با آنها همراه شویم برای ایجاد ایران دموکرات، این یک ایده خیلی ساده انگارانه است. اگر مرکز نشینان قصد دادن حقوق ما را داشته باشند از همین الان منش خود را تغییر دهند و بایکوت خبری علیه ما را بردارند و به ملل اجازه مطرح کردن تمام خواسته هایشان را بدهند. زمانی که آنها اعتراف به خطا بودن سیاست یکسان سازی فرهنگی که در هشتاد و اندی سال در ایران اجرا شده، بکنند و اعتراف به هویت ملل غیر فارس بکنند و نژادپرستی رایج در ایران را به شکل علنی محکوم کنند و حقوق ما را به معنای کلمه قبول بکنند و دست از نفی و انکار ما بردارند آن زمان است که ما می توانیم با مرکزنشینان همراه شویم تا ایرانی غیرمرکزی بسازیم. چگونه ممکن است که مرکزگرایان تمام صفات مرکزگرایی و برتری جویانه شان را حفظ کنند و وجود ما را انکار کنند و در عین حال از ما بخواهند که گله وار دنبال خواسته های آنها راه بیفتیم! زهی خیال باطل!