•دیدگاه
جانشینسازی خامنهای و کنترل بیشتر دانشگاه
اکبر گنجی - آیتالله خامنهای میتواند با فرامین سلطانی دانشگاهها را تعطیل کند،اما نمیتواند با فرامین سلطانی "علم تجربی انسانی" بسازد. این علوم نتیجه دستاورد متفکران بشری در دوران مدرن- است.
دانشگاه امام صادق از ابتدای تأسیس تاکنون در اختیار و کنترل آیت الله مهدوی کنی بود. در غیاب او، کارها به دست برادرش- آیت الله باقری کنی- بود. قصد آیت الله مهدوی کنی پرورش مدیران سطح عالی جمهوری اسلامی بود. بسیاری از زمامداران جمهوری اسلامی از دانشآموختگان این دانشگاه بوده و هستند. سعید جلیلی، آشنا، عبدالله رمضان زاده، و...برخی از این افرادند.
آیتالله مهدوی کنی- در میان روحانیت حاکم اصولگرا- فردی میانه رو به شمار میرفت. با مرگ او، برادرش همچنان اداره دانشگاه را بر عهده داشت. اما مسئله این است که هیچ نهادی- خصوصاً نهادهای آموزشی و فرهنگی- نباید مستقل از ولایت مطلقه فقیه باشد.
آیتالله خامنهای فرصت را غنیمت شمرده و در ۱۳۹۴/۰۳/۲۷ طی حکمی هیأت امنایی برای این دانشگاه منصوب کرد. در مقدمه حکم بر دو نقش مهم این دانشگاه- "گسترش پژوهشهای کاربردی اسلامی" و "تربیت و تأمین بخشی از نیازهای کارشناسی و مدیریتی نظام جمهوری اسلامی" تأکید نمود. هیأت امنا و رئیس آن را منصوب کرد تا این دو نقش را ارتقا بخشند. برای ارتقای این دو نقش، آیتالله خامنهای به آنان فرمان داده تا "با رعایت راهبردهای ابلاغی پیوست" حکم، "به تنظیم و تصویب اساسنامه جدیدی" برای دانشگاه مبادرت ورزند.
اگرچه راهبردهای ابلاغی پیوست حکم انتشار نیافته است، اما جهت آن اعلام شده: هدف آن است که دانشگاه امام صادق به یکی از مهمترین کانونهای اعتلای معارف اسلامی و تحول علوم انسانی در کشور تبدیل شود.
اعضای هیأت امنای تعیین شده به قرار زیر است : باقری کنی، آملی لاریجانی، سیّد احمد علمالهدی، سعید مهدوی کنی، علیرضا امینی، احمد واعظی، سیّد عباس موسویان، سیّد مصطفی میرلوحی و سیّد علا میرمحمّدصادقی، دکتر علی رضائیان و دکتر هادی همایون.
پرسش: راه سریع "اعتلای معارف اسلامی" و "تحول علوم انسانی" چیست؟ ریاست صادق لاریجانی بر هیأت امنا. خامنهای مینویسد: "حضور جناب آقای آملی لاریجانی در صدر این هیئت امناء فرصتی برای دستیابی هر چه زودتر به اهداف مذکور خواهد بود انشاءالله".
علوم انسانی سلطانی
دستاورد ۳۵ ساله جمهوری اسلامی در اسلامی کردن علوم انسانی در حد صفر بوده است. تدریس معارف حوزوی به جای علوم انسانی را نمیتوان اسلامی کردن علوم انسانی نام نهاد. برای این که علوم انسانی، علومی تجربی بوده و هستند. یعنی پس از مقام گردآوری (Context of Discovery) دانش و نظریهسازی، نوبت به مقام داوری (Context of Justification) میرسد. در این مقام، "تجربه" داور تمیز علم از غیر علم است. در مقام گردآوری دانش و تئوریسازی از هر منبعی میتوان استفاده کرد، اما در مقام داوری، فقط تجربه تعیین میکند که کدام نظریه موقتاً تأیید شده است و کدام نظریهها ابطال شدهاند. در این مقام، دین- هر دینی- هیچ نقشی ندارد.
آیتالله خامنهای میتواند با فرامین سلطانی دانشگاهها را تعطیل کند، میتواند چند دهه دانشگاهها را از اساتید غیر خودی پاکسازی کند، میتواند با گزینشهای سرسختانه دانشجویان خودی را جایگزین دانشجویان غیر خودی سازد، میتواند بورسیهها را به طور غیر قانونی در اختیار نیروهای حزباللهی قرار دهد، میتواند استادان و دانشجویان غیر خودی را زندانی سازد، میتواند مانع برگزاری هر گونه تجمع اعتراضی دانشجویان و استاتید شود، و غیره و غیره.
اما نمیتواند با فرامین سلطانی "علم تجربی انسانی" بسازد. آری علوم تجربی طبیعی و انسانی را هم آدمیان اختراع کردهاند. ولی این علوم نتیجه دستاورد متفکران بشری در طول تاریخ- خصوصاً دوران مدرن- است. تخصیص بودجه و فراهم کردن فرصت برای دانشمندان یک چیز است و اختراع علم مطابق میل خودسرانه سلطان چیزی دیگر."این چنین شیری خدا هم نافرید". میتوان شاعر و آخوند درباری داشت، اما نمیتوان علم تجربی طبیعی و اجتماعی را درباری کرد. میتوان علم تجربی طبیعی و اجتماعی موجود را برای خدمت دربار سلطان و نظام دیکتاتوری به کار گرفت، اما نمیتوان علم تجربی طبیعی و اجتماعی مطابق فرامین دربار خلق کرد.
آیتالله خامنهای در ۱۳۹۳/۰۴/۱۱ فرمان میدهد: "حقیقتاً ما نیازمند آن هستیم که یک تحوّل بنیادین در علوم انسانى در کشور به وجود بیاید. این به معناى این نیست که ما از کار فکرى و علمى و تحقیقىِ دیگران خودمان را بىنیاز بدانیم - نه، برخى از علوم انسانى ساخته وپرداخته غربىها است؛ در این زمینه کار کردند، فکر کردند، مطالعه کردند، از آن مطالعات باید استفاده کرد - حرف این است که مبناى علوم انسانى غربى، مبناى غیرالهى است، مبناى مادّى است، مبناى غیر توحیدى است؛ این با مبانى اسلامى سازگار نیست، با مبانى دینى سازگار نیست. علوم انسانى آنوقتى صحیح و مفید و تربیتکننده صحیح انسان خواهد بود و به فرد و جامعه نفع خواهد رساند که بر اساس تفکّر الهى و جهانبینى الهى باشد؛ این امروز در دانشهاى علوم انسانى در وضع کنونى وجود ندارد؛ روى این بایستى کار کرد، فکر کرد".
فرض کنیم محققان علوم اجتماعی وجود خداوند و دیگر موجودات غیر مادی را در نظر بگیرند. فرض کنیم همه شاغلان علوم اجتماعی کل عالم اجتماع را الهی به شمار آورند. آنان پس از نظریهسازی، میباید حاصل کار خود را به داوری تجربه بسپارند، تا علم شان، علم تجربی شود.
فلسفه را در نظر بگیرید. فلسفه - مطابق تعریف- معرفتی است تابع استدلال، دلیل و برهان. اگر دین (خدا گفت، پیغمبر گفت، امام معصوم گفت) و فرامین سلطان جایگزین استدلال شود، فرآورده این فرایند هر چه باشد، فلسفه نخواهد بود. حوزویان میتوانند از فلسفههای موجود برای تأیید مدعیات خود استفاده کنند، اما نمیتوانند به فرمان سلطان فلسفه اختراع کنند. کما این که گروهی از حوزویان در حال ترجمه کتابهای فلسفی، هرمنوتیکی، کلامی، معرفت شناختی و فلسفه دین مغربزمینیان هستند.
آیتالله خامنهای دائماً به رشد تولید علم در جمهوری اسلامی- با استناد به مقالههای انتشار یافته در نشریات تخصصی جهان- اشاره کرده و بدان میبالد. فرض کنیم این شاخص تنها معیار تولید علم باشد. به آخرین وضعیت تولید علم ایران بنگرید. احتمالاً مقالههای علوم انسانی در این شاخص انگشت شمار باشند. یعنی تقریباً همه مقالهها مربوط به علوم پایه و پزشکی و... است که هیچ ربطی به دین و اسلام ندارند. تعداد انگشتشمار مقالههای علوم انسانی هم چندان ربطی به اسلام ندارند. به عنوان نمونه، دکتر وحید دستجردی ۴۰ مقاله در نشریات معتبر منتشر کرده است. تحقیقات او در حوزه معرفتشناسی، فلسفه ذهن و منطق فلسفی است.
ساختن جانشین یا متحولکننده علوم انسانی
خندهدارتر از همه این مدعای آیتالله خامنهای است که "تحول علوم انسانی" با ریاست صادق لاریجانی بر هیأت امنای دانشگاه امام صادق سرعت مییابد. صادق لاریجانی در قلمرو علوم تجربی انسانی تاکنون چه کرده است؟ آیا حتی یک مقاله در یکی از نشریات تخصصی معتبر جهانی منتشر کرده است؟
در مقاله "آینده رهبری جمهوری اسلامی پس از مرگ آیتالله خامنه ای" نشان داده ایم که صادق لاریجانی یکی از نامزدهای جانشینی احتمالی آیتالله خامنهای است. رشد وی در دوران آیتالله خامنهای توسط سلطان را در همان مقاله توضیح دادهایم.
صادق لاریجانی اینک رئیس قوه قضائیه، عضو شورای عالی امنیت ملی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، عضو مجلس خبرگان رهبری، عضو شورای عالی مجازی، و...است. علاوه بر این همه مناصب حکومتی، اینک با بر عهده گرفتن ریاست هیأت امنای دانشگاه امام صادق وظیفه دارد تا تحول علوم انسانی را سرعت بخشد. چنین خواستی، با آن همه شغل، تکلیف عبث بوده و هست.
شاید این هم بخشی از فرایند ساختن و بزرگ کردن صادق لاریجانی برای جانشینی باشد. شاهد دیگری هم این مدعا را تأیید میکند. به حسن روحانی و علی لاریجانی به عنوان سران دو قوه دشنام داده میشود. سخنرانی لاریجانی در قم و سخنرانی روحانی در حرم آیت الله خمینی با شعارهای لباس شخصیهای سپاه و بسیج به تشنج کشیده شد. در مراسم تشییع جنازه ۲۷۰ شهید در تهران، به این دو دشنام داده شد.
آیتالله خامنهای میبیند که نیروهای تحت امرش با این دو- و به خصوص هاشمی رفسنجانی- چه میکنند. اما هیچیک با صادق لاریجانی کاری ندارند. رسانهها خالی از انتقاد از صادق لاریجانی هستند. به احتمال بسیار، به فرمان سلطان، صادق لاریجانی به دژ مصون از انتقاد تبدیل شده است.
صادق لاریجانی نشان داده که سراپا گوش به فرمان سلطان بوده و تمامی اوامر سلطان را به اجرا میگذارد. سرکوب مخالفان، منتقدان و رقبا بخشی از وظایف صادق لاریجانی است که تاکنون به خوبی انجام داده است. مطابق میل سلطان و باورهای شخصیاش، دائماً به حقوق بشر، سکولاریسم و لیبرال دموکراسی میتازد و از قصاص و دیگر مجازاتهای کیفری فقهی دفاع میکند. راه رشد سلطانی را به خوبی آموخته است، اما قادر نخواهد بود که علوم اجتماعی اسلامی تجربی خلق کند.
نظرها
یاشار
سلام مقالات شما بسیار آموزنده است . تنها ترین اشکال و اشتباه آقای گنجی در این هست که فکر میکند با راهی به غیر از قرآن و نهج البلاغه میتوان با حکومتی که مدعی عمل به آنهاست مبارزه کرد . به نظر بنده تنها راه مبارزه با چنین نظامی استفاده از همان منابعی است که رزیم از آن در سرکوب مردم استفاده میکند و اثبات این مساله به مردم که حکومت این افراد با قرآن و نهج البلاغه و سیره ائمه هیچ ارتباطی نداشته و تنها از آن به عنوان ابزار استفاده میکنند .
حامد
درود، آقای گنجی چه زمانی میخواهد بفهمد مشکل از اقای خامنه ای نیست و "خانه {نظام ولایت "مطلقه" فقیه} از پای بست ویران است" خدا میداند!!!دوست عزیز،یکبار برای همیشه معین کنید که آیا میپذیرید اشکال از ایده "ولایت فقیه" است یا خیر؟میپذیرید آقای خمینی هم کژراهه ای را طی کرد که کشور را به در نهایت به منجلاب این روزهای عرصه سیاست و اقتصاد اکشاند؟آنهم بعد از آن میزان هزینه جانی و مالی که به مردم این کشور تحمیل شد؟ در نهایت و با عرض معذرت باید گفت مطالب ایشان در باب سیر تبدیل شدن یک ایده به یک نظریه در علوم انسانی هم بغایت ضعیف و بیمایه است.بهتر است بیشتر در اینباره تفحص بفرمایند.
saleem
درست قبل از آماده کردن طناب دار هاشم، وی را “خائن و جاسوس” خطاب کردند. هاشم شعبانی، استاد زبان و ادبیات عربی، اشعاری را به زبان عربی می نوشت و ترجمه می کرد و هیچ گونه فعالیت ویرانگرانه ای، آن طور که مورد وسواس جمهوری اسلامی است، نداشته،. زمانی که او در فوریه ۲۰۱۱ در خلف آباد دستگیر شد، کشور هنوز زیر یوغ احمدی نژادقرار داشت، . ایران به کشوری انشقاق یافته تبدیل شده؛ جامعه ای متوهم؛ اقتصادی فروپاشیده؛ انزوا در سطح بین المللی و جنگ فرمایشی در سوریه. تنها مشکل اشعار هاشم شعبانی، به ویژه آخرین شعرش، بود: “هفت دلیل برای اینکه من باید کشته شوم”. “به مدت هفت روز بر سرم فریاد برآوردند که تو در جنگ با خدا هستی! شنبه گفتند، زیرا که تو عرب هستی! یکشنبه، تو اهوازی هستی! دوشنبه، یادت نرود که تو ایرانی هستی! سه شنبه، تو انقلاب مقدس را به مسخره گرفتی! چهارشنبه، صدایت را بر دیگران بالا نبردی؟ پنجشنبه، تو شاعر و خواننده هستی؛ جمعه، تو مردی، آیا برای مردن این کافی نیست؟!
شاهد
جناب گنجی هنوز بر وجود حکومت سلطانی در ایران اصرار دارد که این باور در عنوان "علوم انسانی سلطانی" نیز تبلور یافته است . بنا به نظر ماکس وبر شکل گیری حکومت سلطانی با اتکا به قدرت سنت است اعم از کودتای کاخی که فردی از طبقه حاکم را به قدرت می رساند یا در پیوند نیروهای اوباش در جامعه و همراهی کسانی در طبقه حاکم موجب تغییر فردحاکم می شود . حکومت سلطانی در اعمال قدرت نیز بر سنت تکیه دارد . سنت به مثابه شکل دهنده واقعی جامعه منبع قانون و قدرت در این نوع حکومت است . حکومت اسلامی ایران حاصل جنبش توده ای بود و از بی ریشگی گروه عظیمی از مردم ناشی شد که در نتیجه اقدامات مدرنزا سیون جامعه از بالا و در هم کوبیدن طبقات و گروه های اجتماعی و ارزشهای سنتی به بی هویتی و احساس بی خویشتنی و سردرگمی توده های بزرگی از مردم رسید و همچنانکه ماکس وبر پیش بینی می کرد جماعت بازگشت به فرم سنت را تنها چاره دیدند تا از بی ریشگی و بی هویتی نجات یابند . هدف این جنبش همه گیر تغییر فرد بود نه تغییر جامعه (هانا ارنت تفاوت انقلاب و جنبش توده ای همه گیر :انقلاب برای تغییر جامعه می کوشد و جنبش توده ای تغییر فرد را مد نظر دارد ) هردو کسانی که نقش اساسی در برامدن جنبش 57 بازی گردند نیز با شعار تغییر فرد به میدان امدند . علی شریعتی بر "بازگشت به خویش" تاکید کرد و ایت الله خمینی " ما شما را ادم می کنیم " موضوعی که موجب یکسان دانستن " انقلاب " و " جنبش تو ده ای" شده است . فرض بر این بود که حکومت اتحاد جماهیر شوروی استالینی حکومتی "انقلابی " بوده است در حالیکه این حکومت " حکومت توتالیتر " بود و هدفش شکل دادن به " انسان نوین " . نتیجه جنبش تو ده ای سال 57 بر امدن حکومتی شبه توتالیتر بود که بدلیل حاکم شدن در یک کشور با دو امر متضاد و متناقض در گیر شد . از یکسوحکومت در یک سرزمین و تمکین به قانون و دیپلماسی از سوی دیگر تداوم جنبشی که اساسا نمی تواند مقید به قانون و تمکین به قواعد دیپلماتیک باشد . وجود دو نیرو در حکومت اسلامی ایران از این تناقض ناشی می شود . دولت بورکراتیک که بالاجبار باید قانون در یک سرزمین ( اتکا به قانون حتی در سرکوب ) و عالم ( مذاکره و دیپلماسی) رعایت کند و حکومت ولایت فقیه که بر شکل جنبشی حکومت در کشور (نیروهای هوادار در تظاهرات توده ای و سرکوب ) در عالم (حمایت مادی و معنوی از جنبش های همسو ) استوار است . قدرت مبتنی بر جنبش ولایت فقیه همواره نیروی اصلی حکومت اسلامی است و فقط انگاه که مجبور شود یعنی انگاه که زور نیروهای داخلی هوادار قانون ویا قدرت های خارجی گرانبار شود وادار به عقب نشینی می گردد و برخی مواضع خود را به دولت بورکراتیک وامی گذارد اما در زمان مناسب دوباره به شیوه "جنبش" باز می گردد . رهبری جنبش - ولایت فقیه در ایران - تا زمانی قادر به حکومت است که" همه چیز را گرد خود به حرکت در اورد" بنابراین برخلاف حکومت "سلطانی " -مرگ یا تغییر سلطان به تغییر ارزش و اعمال حکومت نخواهد انجامید و تضاد بین حاکمیت مبتنی بر جنبش و دولت بورکراتیک در ایران با دست بالا داشتن حاکمیت مبتنی بر جنبش ولایت فقیه که می کوشد از ثبیت "هر گونه شیوه زندگی عادی " جلوگیری کند ادامه خواهد یافت مگر زمانی کل حکومت فرو ریزد (مورد اتحاد جماهیر شوروی ) یا نیروهای هوادار دولت عادی بورکراتیک با بیرون راندن نیروهای حاکمیت جنبشی بر کل دستگاه دولت فائق شوند ( مورد چین کمونیست ) . کوشش برای به عقب راندن ولایت فقیه و تقویت دولت مبتنی بر قانون فقط می تواند در درک درست حکومت اسلامی ایران معنی دار شود و بخشی از فعالیت کنشگر سیاسی باشد در غیر اینصورت به خاک پاشیدن در چشم کنشگران سیاسی و هرز دادن نیروهای جامعه مدنی می انجامد که می کوشند حق و قانون و آزادی را در جامعه نهادینه کنند .
کامران
به نظر من آقای گنجی در مورد رهبر بعدی هم بازی بد و بدتر را از اکنون اغاز کرده است .ایشان از صادق لاریجانی به عنوان جانشین بعدی حرف می زنند(گزینه ی بدتر) تا مردم ایران به روحانی و یا شورایی از روحانی ، شاهرودی و یک افراطی ،(به عنوان گزینه ی بد) رضایت بدهند .در صورتی که اصل ولایت فقیه و نه فردی که بر صندلی مستبدانه ی ولایت می نشیند ، مشکل اصلی ایران و اصلی ضد انسانی و دیکتاتور ساز است . دشمن اصلی ایران نه خامنه ای نه خمینی نه سپاه و نه حوزه که اصل ولایت فقیه است که تمام نهادهای سنتی_فاشیستی اسلامی ، این اصل را ساخته اند تا در زیر سایه ی حاکمیتش به چپاول و وحشی گری و نابودی ایران و احیای جنونی به نام اسلام شیعه ، بپردازند .با نابودی اصل منحوس ولایت فقیه ، ایران دچار حکومت های مافیایی هیاتی اسلامی می شود و به مرور به حکومت سرمایه داری تبدیل می شود اما تنها عامل بازتولید سیستم مافیایی هیاتی اسلامی ایران و نیروگرفتن این سیستم اصل ولایت فقیه است. نابود باد اصل ولایت فقیه و زنده باد جمهوری ایرانی
هوشنگ
خوب است یاد بگیرید که با سند حرف بزنید. گنجی کجا از ولایت فقیه دفاع کرده که حالا بخواهد زمینه را برای روحانی و شورای رهبری آماده کند. صدها بار ولایت فقیه را نقد و رد کرده است. سال 1365 از تلقی فاشیستی از ولایت فقیه نوشته است. سال 71 نوشته که دموکراسی برتر از ولایت فقیه است. اینها تازه مال دوران ایران و در نشریات داخلی است. مانیفست جمهوری را در زندان اوین نوشت. اول بروید اینها را بخوانید و بعد به دیگران تهمت بزنید. همیشه از گذار از "نظام سلطانی فقیه سالار" به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر دفاع کرده و راه های رسیدن بدان را بیان کرده است.
mohammad
صادق لاریجانی حداکثر محللی برای رهبری بعدی خواهد بود اما جانشین اصلی از نظر خامنه ای نه مجتبی بلکه مصطفی خامنه ای است و به همین دلیل وی را از قضاوت عمومی دور نگه داشته است حالیکه او داماد خوشوقت و از برادران دیگر هم از نظر فقهی بالاتر و هم تندروتر است.
کامران
من نمی فهمم چرا همه منفعلانه نشسته اند ببینند رهبر بعدی کیست .اصل ولایت فقیه قابل قبول نیست .به جای این تحلیل ها که هر هفته آقای گنجی اسم صادق لاریجانی را می آورد بهتر نیست دور دیگر مثلا جمهوریخواهان باسابقه ی اسلامی مثل ایشان ، جمع شوند و بیانیه بدهند و مقاله بنویسند در حذف و رد ولایت فقیه .اکنون که فرصت مناسبی است همه تماشاگر شده اند .اصل ولایت فقیه دشمن درجه ی یک ایران است .زنده باد جمهوری ایرانی