• دیدگاه
جام زهر یا جام شراب
محمود صباحی- آن فرد/ نظام/ جامعهای که جام شراب را با سماجت و سفاهت پس میزندٰ، بیتردید، ناگزیر خواهد شد جام زهر را چنان و چندان سر بکشد که سرانجام جان و جهانش بسوزد.
طاعون را باید پیشگیری کرد؛ اما اگر اتفاق افتاد، آن را باید مهار و سپس نابود کرد. آنانی که با طاعون، "توافق" میکنند، بیش از هر چیز، به فرصت فراگیری و به توان نابودگری آن میافزایند.
***
به این همسنجی نادرست نباید که دچار آمد: جمهوری اسلامی، حکومتی قرون وسطایی است.
قرون وسطا، اگر چه لمحهای تاریک و برههای دشوار در اروپا بود اما زمینه و زمانه خلاقیت و تولید اندیشه فلسفی، موسیقی و ادبیات هم بود. گستره و غنای فلسفه، موسیقی، نقاشی و ادبیات قرون وسطا را هرگز نباید از خاطر برد.
آخر این زمانه جمهوری اسلامی برای ما چه به ارمغان میآورد جز تحقیر، ترس، جنگ، خطاهای جبران ناپذیر، اعدام، رخوت و نکبت؟ کدام اندیشه فلسفیای را تولید میکند؟ زمینه و سبب کدام سبک موسیقایی و ادبی میشود؟ این زمانه، زمانهای از بن علیه فرهنگ است، حتی فرهنگ دینی؛ زمانهای است علیه موسیقی، علیه ادبیات، علیه دانش، علیه راستی، علیه رقص، علیه فلسفه، علیه تصوف، علیه ادیان، علیه اقوام، علیه ملتها و ملیتها، علیه زندگی!
گذشته از این، دقیقتر و سنجیدهتر آن است که هر پدیده اجتماعی و سیاسی را نه بر پایه این همانپنداری که بر بُنِ آنچهبودِ خودِ آن پدیده به مثابه امری مستقل و تکین، بسنجیم اگر که به راستی خواهان شناخت آن پدیده هستیم.
از دید من، امروزه، سه خطای دید اینهماننگرانه درباره حکومت جمهوری اسلامی رایج است:
نظام ج. ا. حکومتی فاشیستی است
حکومتهای فاشیستی به گونهای بنیادی در پی نجات و سعادت ملت خویش بودهاند و از این رو، به شدت نژادپرستانه و ملیگرایانه رفتار کردهاند. آنان اگر چه سرانجام جامعه را به قهقرا میکشیدند اما هدفشان رستگاری جامعه و مردم خویش بود. نظام حاکم بر ایران اما از این غایت فاشیستی تهی است و درست خلافآمدِ آن عمل میکند. یعنی هر چه بیشتر از توش و توان جامعه و از بهره طبیعت و جامعه ایرانی میکَنَد و پیکرِ اقتصادی و فرهنگی آن را هر چه نحیفتر و ضعیفتر میکند. این نظام، سرمایههای جامعه ایرانی را به فرصتی برای محقق ساختن گرایشهای جاهطلبانهای بدل کرده است که از اهداف شخصی و اغراض فردی فراتر نمیجهند و از آن فراتر را نمیبینند و در بنیاد، هیچ هدف والاتر و برتر از خودی را تعقیب نمیکنند.
نظامهایی که به گونهای قاطع و صریح فاشیستی بودهاند به مثابه یک نظام سیاسی از نظام ج.ا. برتر و کاراتر بودهاند زیرا که برآمده از یک شرایط به شدت ناگوار و ناهموار اجتماعی و اقتصادی و از این رو، به مثابه ضرورتی تاریخی عمل کردهاند. آنان با ایستادگی و مقاومت در راستای اهداف و جزمها و آرمانهایی که داشتهاند، به نیرو و رانه انتقال جامعه از یک وضعیت ایستای شکننده به یک وضعیت پیشرونده و دینامیک بدل شدهاند. آنان قاطع، راسخ و محکم بودهاند و همچون کمان، تیر جامعه را به فراز ناهمواری و ناگواری خود پرتاب کردهاند یعنی جامعه را از گردابی که در آن گرفتار آمده بود، به نیروی جزم و مقاومت خویش، درآوردهاند و سرانجام، بدون آن که خود از آن آگاه باشند، چونان نیرویی رهاییبخش عمل کردهاند، اما نظام حاکم در ایران، از این توان منفی فاشیستی بیبهره است، یعنی نه امکانات هیجانی فاشیسم و نه هوشمندی عقلانی آن را دارد. لمحهای سوءتفاهمآمیز از یک نظام فاشیستی است اما هرگز به یک نظام فاشیستی مقتدر و کارا بدل نمیشود. البته میخواهد بشود، اما از پس آن برنمیآید و از این رو، بیش از آن که نظامی هراسآور باشد، مضحک و دونکیشوتوار است.
چنین نظام سیاسیای یک خطای استراتژیک است زیرا نه آن جزمیت قاطع و لجوج فاشیسم به مثابه نیروی پرتابگر را دارد و نه آن ارتجاع رمانتیک و نوستالژیک فاشیسم را و تنها یک هدر دادن نیرو و سرمایه سیاسی و اجتماعی است.
این هدر دادن و هرز رفتن ذخایر طبیعی و زیربنایی و نیز، این کاهش هر دم فزاینده اعتبارات سیاسی و فرهنگی اگر بدین روال و بدین شدت ادامه یابد، سرانجام جامعه ایران را از درون خود مضمحل و نابود خواهد کرد.
نظام ج. ا. یک حکومت دینیـ مذهبی است
این خطای دید هم از آن جایی سرچشمه خود را مییابد که این نظام خود را به گونهای رسمی حکومتی دینی و شیعی به شمار میآورد. اما آنهایی که تاریخ شکلگیری شیعهگری را میشناسند، خوب میدانند که شیعهگری در دنیای اسلام، بیش از آن که یک گرایش راستین مذهبی باشد، گونهای واکنش به شدت سیاسی است. اراده معطوف به قدرتی است که خود را در جوف اراده معطوف به ضعف به مثابه رفتاری خودقربانینما، نهان کرده است.
به زبان دیگر، اگر چه هر دین و دینداریای گونهای نمایش است، اما شیعهگری بنا بر مناسبات و ساختار درونیاش نمایشی چند باره و در حقیقت، هر چه کمتر دین و هر چه بیشتر نمایش است. از این رو، برای کارگزاران حکومتی این نظام، بودایی، مسیحی، مسلمان یا شیعه بودن از نظر اعتقادی، چندان مزیتی به شمار نمیآید چرا که شیعیگری، به ویژه در مقام سیاست، رویّهای التقاطی، تقیهگر، دورو و چه بسا چندروست؛ در بنیاد، جز به منافع خود به هیچ چیز دگر پایبندی و اعتقاد ندارد و اگر ناگزیر شود، چنان که بارها آن را آزمودهایم، از سرِ بنیادیترین اصول خود نیز میجهد تا مطامع و منافعاش را تضمین کند.
تاریخ زندگی سیاسی و اجتماعی شاهان صفوی، یعنی بنیانگذران مذهب تشیع در ایران، وحشتناک است. برخی از آنان همچون شاه اسماعیل از آدمخواری هم پرهیز نمیکردند و گوشت مخالفان و دشمنانشان را میخوردند. آنان حد و مرزی برای خود قائل نبودند، و به رغم آن که از زمینه فرهنگی دیگری برخاسته بودند و به زبان فارسی هم چندان اشرافی نداشتند، اما برای کل جامعه ایرانی تعیین تکلیف و تعیین مذهب میکردند. آنان بخش بزرگی از مردم ایران را که سنی بودند یا کشتند و یا به قسیانهترین روش ممکن وادارشان کردند که به مذهب تشیع بگروند.
حجاب چهره تاریخ تشیع هنوز برگرفته نشده است و درونه از بن فاسد آن، هنوز مانده تا آشکار شود. هنوز زود است تا از نیهیلیزم بطئی فرهنگ شیعی سخن گفته شود زیرا در زمانه ما پای قاطبه مردم این جامعه به میان خواهد آمد، در همان حالی که این مردم برای شنیدن واقعیات زندگی تاریخی و اجتماعی خود هنوز آماده نشدهاند و ترجیح میدهند که همچنان سر خود را زیر برف نگاه دارند تا چشم در پسه و پیشینه خود ندوزند و ننگرند که چگونه شیعه شدند و چگونه امامپرستی را به حلقومشان فرو کردند.
جامعه ایرانی در کل تاریخ دراز خود هیچگاه حکومت بهسامان و ارجمندی نداشته است؛ چرا که به دلیل تجمیع و تمرکز قدرت در شخص و ایستادن او بر فراز قانون، همه احتمالات و معادلات حقوقی، اجتماعی و سیاسی به هم میریخت و اعتبار خود را از دست میداد چنان که در این نظام رخ میدهد
آنانی که منش، ساختار ذهنی و تاریخ شیعهگری را نمیشناسند گمان میبرند که برای دست یافتن به امکانها و فرصتهای اجتماعی در جامعه ایرانی، شیعه بودن امری بسنده است در حالی که هرگز چنان نبوده و چنان نیز نخواهد بود. این نظام که خود را شیعی مینامد، در این سی و چند ساله چندین فقیه برجسته شیعه را بدون هیچ حزم و شرمی بیحرمت، خوار و نابود کرده است. در دنیای سیاسی شیعه، اصولاً این که شما به چه اعتقاد دارید چندان مهم نیست، آنچه اهمیت بنیادی دارد وابستگی و تعلق و وفاداری و نیز پذیرش عبودی منویات امام/ رهبر است. اگر این وفاداری ثابت گردد، مسأله نه تنها از دعوای شیعه و سنی فرا میگذرد که از سر همه دعواهای قومی، دینی و فرقهای هم برمیجهد.
بسنده است که رهبران همین بهاییان ناپاک و نجس (به زعم آنان)، همچون برخی رهبران اقلیتهای دینی دیگر در ایران، به فضایل و کرامات حضرت آقا اشاراتی کنند، آن وقت خواهید دید که چگونه از جامه نجاست به درآورده میشوند و به حلقه پاکان و مخلصان و چاکران راه مییابند.
نظام ج. ا. یک حکومت ضد ایرانی است
این نظام ذات و پودش ایرانی است. یعنی تمام بدیها و نقصانهای فرهنگی جامعه ایرانی را در خود گردآورده است و هیچ چیز بیگانهای در آن یافت نمیشود. آینهای تمامنما از تجربه تاریخی ما در حکومتداری است، به ویژه بیشترین مایهها را از حکومتهای ساسانیان و صفویان در خود دارد.
جامعه ایرانی در کل تاریخ دراز خود هیچگاه حکومت بهسامان و ارجمندی نداشته است؛ چرا که به دلیل تجمیع و تمرکز قدرت در شخص و ایستادن او بر فراز قانون، همه احتمالات و معادلات حقوقی، اجتماعی و سیاسی به هم میریخت و اعتبار خود را از دست میداد چنان که در این نظام رخ میدهد.
وقتی قدرتی شخصی و یله فراتر از قانون وجود داشته باشد، هر موجودیت حقوقی و هر نهاد قانونی خود به خود هیبت و اعتبارش را از دست میدهد. هر جامعه انسانی زمانی میتواند احترام، حرمت و جامعیت خود را بازیابد که به هیچکس جایگاهی فراتر از قانون اعطا نکند و دست هیچ کس را به گونهای قانونی، برای فرارفتن از قانون و رفتار دلبخواهانه با قانون و تفسیر دلبخواهانه از آن، باز نگذارد.
خلاصه؛ ضربالمثلی میگوید: به کسی که نمیتواند برقصد، نباید شمشیر داد. ما در جامعه ایرانی شمشیر را به دست کسانی دادهایم و میدهیم که نه تنها از رقصیدن عاجزند که عجز و نافرهیختگی و ناآموختگی خود را همانا ایمان و برتری خود میپندارند؛ ناتوانیای که به مثابه ایمان باید به ایمانی همگانی بدل شود: من چون نمیتوانم برقصم، پس رقصیدن بد است اما من شمشیر دارم، پس شمشیر خوب است و این همان سبب بنیادیای است که این نظام را به جنگ و سلاحهای جنگی علاقهمند میکند و بدین وسیله دیگران را از ما میهراساند.
ما مردم ایران از دیرباز عادت کردهایم خودمان را به حکام و جباران و در بنیاد، به دشمنانمان بچسبانیم و خودمان را به رنگ آنان دربیاوریم، به رنگ کسانی که هیچ اعتباری برای ما قائل نبوده و نیستند. برای مثال، خودمان را آریایی اصیل یا سید اولاد پیغمبر جا بزنیم! ماجرای تولید سید در عهد صفوی و ترسیم تاریخ دو هزار و پانصد ساله در عهد پهلوی و چسباندان خود به اشباح، خود داستانی است که سر دراز دارد و در فرصت کوتاه این مقاله نمیگنجد. ما تاریخ را چنان میخوانیم که «انشاءالله گربه» بوده باشد.
ما خود را آریایی مینامیم و به آن افتخار میکنیم در همان حالی که همچون روز روشن است که آرینها مهاجمانی از شمال بودند و از بن، دشمنان، کشندگان و خوارکنندگان اجداد ما. اما قتل عام مردم فلات ایران به وسیله همین گرسنگان آریایی که جز تیغ آخته چیزی در چنته نداشتند و از سرزمینهای شمالی یخزده به دنبال چراگاه به فلات ایران سرازیر شده بودند، چندان در مقام واقعیت تاریخی در ذهن ما کژدیسه شد که چشم و گوش ما هرگز دیگر قادر نیست چنانبود تاریخی آن را به درستی دریابد.
ما مردمانی را از خاطر خود واهشتیم که پدران و مادران ستمدیده ما بودند و پیش از آن که نام ایران مطرح شود، در این فلات در گروههای متنوع اجتماعی و تمدنی میزیستند و آن گاه، خود را به نام نامی مهاجمان نامیدیم: آریایی! ــو سپس که اعراب مسلمان آمدند، خود را به دشمنان و مهاجمان جدید چسباندیم و تلاش کردیم برای خود نسب جعل کنیم و سید اولاد پیغمبر باشیم، یعنی اولاد کسانی که کشتند پدران و مادران ما را یا آنکه، به زور توزی، مسلمانشان کردند.
این آریاییهای مهاجم که در فلات ایران امپراتوری خود را طرح افکندند، از راه نرسیده تا توانستند مردمان و تمدنهای بومی را نابود کردند. در هند چندان از بومیان را کشتند که حد و مرز نداشت. آنانی را هم که باقی مانده بودند، به نام نجس تا همین امروز تحقیر کرده و میکنند ....
در ایران کنونی نیز که همچنان به روش آن مهاجمان دیرین اداره میشود، هنوز هم این تنها مردماند که بیاعتبارند و نجس؛ به ویژه مردمان کهنی که پیش از آریاها در این فلات بزرگ میزیستهاند. مقصودم ترکها، عربها، ترکمنها، بلوچها، لرها، کردها، قشقاییها و دیگراناند. راستی مگر مردم ایران جز اینهایند؟ بسنده است زندگی آنها را از نزدیک درنگریم و نیز رفتار دولت خدمتگزار را با ایشان که جز به سرکوب خفی و آشکارشان راه نمیبرد زیرا دولت کنونی ایران نیز بنا بر رویهای درونیده و ناخودآگاه همچون حکومتهای سَلَف خود، به رغم اینکه از خود این مردم است، از بن علیه مردم است، بدون آنکه برایش مهم باشد که این مردم شیعه یا سنی، یهود یا نصارا است. وقتی این مردم با او نباشد و چنان نباشد که او تصور میکند، هیچ آستانه و هیچ فضای فردی و اجتماعیای برایش نمیگذارد و همه چیزش را از او میستاند: نانش را، شغلش را، حرمتش را و دست آخر هم جسم و جانش را ....
باری؛ آن فرد/ نظام/ جامعهای که جام شراب را با سماجت و سفاهت پس میزندٰ، بیتردید، ناگزیر خواهد شد جام زهر را چنان و چندان سر بکشد که سرانجام جان و جهانش بسوزد.
نظرها
احمد
آقای عزیز شما طوری از اقوام ایرانی :ترک، عرب ، بلوچ ، لر و نوشتید که انسان فکر میکند حکومتیان از یه سیاره دیگه اومدند ، نگاه کنید به درونشان که از تمام این اقوام نامبرده به وفور در میانشان هست
حامی
جامعه ایرانی در کل تاریخ دراز خود هیچگاه حکومت بهسامان و ارجمندی نداشته است???!!!! تاریخ نخوندی رفیق؟!!
negar
بسیار عالی بود
Ali F.
دوست عزیز، اقوامی که به عنوان بومی فلات ایران نامبردید، به جز قوم کردی و عرب و لر (که بعد از ۴ یا ۵ هزار سال هنوز مشخصه قومی و حتا زبانی خود را حفظ کرده اند!)، بقیه یا پیدایششان مشخص نیست یا اگر هست به زمان هجوم قوم مغول و چیرگی زبان ترکی بر قسمتهائی از آناتولی، فلات ایران و آسیای میانه برمیگردد که بعد از تغییر زبان، به تغییر هویت اینان منجر شد.
بهروز
آقا شما یه تفریحی برو ....آقای طلوعی ..! خستهای ...مام همینطور ...خستهایم ازین اوضاع و این دنیا و این حکومت ... ولی خب این مقاله که شما نوشتید نشون میده چنان از همه چی حالت بهم میخوره که دیگه دست به هیچی از جمله کتاب و اینام نمیزنی !!! پاشو ...پاشو یه شمال برو قبل اینکه تموم بشه ....اگرم اونوری عب نداره ...شمال اونجارو برو ... این حکومت توتالیتر و مذهبی و میلیتاریستی و قرون وسطایی از تو دل همین مردم ایران که همینجا در طول قرون و اعصار بودن درومده ...حالا خواه آریایی ، بومی یا ممزوج شده با عرب ... عجالتا هم خوب داره خر مراد رو میرونه ... روشنفکر هام که لابد شما یکیشونی یا اینجوری فقط فغان و فحش میدن ، یا سروقت بزنگاه ساکت میشن ... رها کن ..بزن تو یه کار دیگه ...سودش بیشتره ... اینجوری کسی خیلی دور و برت نمیپلکه ... ازما گفتن بود ...
بهروز
ببخشید ...منظورم صباحی بود ...!!! منم یه چیم میشه !!!
اشکان
به نظر من نوشته خوبی بود.از مبانی ای فکری و تئوریک آغاز می کرد و نقدی اساسی و روشمند بود. جز یک نکته کوچک که اگرچه بیانش در حکم نرخ تعیین کردن میان دعواست اما به هرحال خالی از لطف هم نیست: هیچ قومی از شمال,فلات ایران را فتح نکرد.این افسانه ای بی پایه است.پژوهشهای ژنتیکی هم تشابهی میان ساکنان ایران با اقوام شمال غربی را نشان نمیدهد. ریشه های ژنتیکی ایرانیان به جنوب غرب ایران میرسد.همین مردمانی که از نودهزارسال پیش در این سرزمین میزیسته اند ده هزار سال پیش انقلاب نوسنگی را پدید آوردند,در اثر تغییرات اقلیمی کوچ کردند و دوباره بازگشتند.قومی به نام آریایی احتمالا اصلا وجود نداشته است.این را ببینید: https://www.youtube.com/watch?v=QqlnSPAdaQs و سپس این را: https://www.youtube.com/watch?v=GW85oszRnPY باسپاس و احترام.
محمود صباحی
آقای اشکان گرامی؛ دیدگاه من دربارهی افسانه بودن ماجرای آرینها یا همان آریاییها با شما یکسان است. اما در این نوشتار، مقصود من نه پرداختن به این مسأله، که تحلیل رفتار جامعهی ایرانی در پیرامون آن به مثابه پدیدهای اجتماعی است. من در یک پانویس به شبه علمی و افسانه بودن موضوع آرینها اشاره کرده بودم و در آن جا به خوانندگان نیز نوید داده بودم که در آینده در این باره یادداشتی خواهم نوشت اما به هر حال به هنگام انتشار این نوشتار، سرنوشت آن پانویس به گونهای دیگر رقم خورد و بنا بر دلایل فنی ـــ مربوط به صفحه ـــ از پیکرهی نوشتار جدا شد. با احترام محمود صباحی