پودموس از کجا میآید و اسپانیا را به کجا میبرد؟
گلسا حسنزاده- برای بسیاری از کسانی که شاهد ظهور پودموس در صحنه سیاسی اروپا بودند این سوال وجود دارد که این پدیده سیاسی توسط چه کسانی و چگونه شکل گرفت.
تشکلی که در ژانویه ۲۰۱۴ تنها چندماه قبل از انتخابات پارلمان اروپا شکل گرفت و در ماه مه گذشته به صورت رسمی خود را به عنوان حزب معرفی کرد، اکنون در کنار احزاب سوسیالیست و مردمی، به سومین قدرت سیاسی اسپانیا تبدیل شده است. برای بسیاری از کسانی که شاهد ظهور این حزب در صحنه سیاسی اروپا بودند این سوال وجود دارد که این پدیده سیاسی توسط چه کسانی و چگونه شکل گرفت.
برای رسیدن به ریشههای این حزب، باید اول به این سوال پاسخ داد که پودموس از کجا آمد؟ پودموس، درابتدا پروژهای سیاسی بود که ۱۸ ماه پیش بهصورت تشکلی از گروههای مردمی چپ "برای دفاع از شرف، حقوق انسانی و دموکراسی" کلید خورد. در ژانویه ۲۰۱۴، سایت پوبلیکو، خبر از انتشار سند مانیفست حرکتی به جلو: تبدیل خشم به تغییر سیاسی را داد که از سوی بیش از سی نفر از روشنفکران، شخصیتهای فرهنگی، روزنامهنگاران و فعالان اجتماعی و سیاسی اسپانیا امضا شده بود. یک روز بعد پابلو ایگلسیاس، در حالیکه امضایی به نام او زیر این مانیفست به چشم نمیخورد، به عنوان رهبر این جنبش معرفی شد.
او برای قبول این سمت، سه شرط را مطرح کرد: اول اینکه ضمانت پنجاههزار نفر از شهروندان را بهدست بیاورد (که تنها در یک روز به دست آورد)، دوم اینکه برای متحد کردن نیروهای پودموس با تشکلهای دیگر مثل چپ متحد، کاندیداتوری اتحاد مردمی در کاتالونیا و والنسیا، اتحاد صنفی کارگران در اندالوسیا و دیگرجنبشهای اجتماعی که ابتکارعمل آنها به دست شهروندان است، توافقی به عمل آید و سوم اینکه همه کاندیداهای تشکل در همه موارد با اراده مردم انتخاب شوند.
پابلو ایگلسیاس کیست؟
برای کسانی که مناظرههای سیاسی تلویزیونهای مختلف اسپانیا را دنبال میکردند، ایگلسیاس چهرهی ناشناسی نبود، به تعبیر نویسنده سایت بیست دقیقه، صفحات زیادی در روزنامهها سیاه شدند تا آنچه ممکن بود در باره سیاستمداری که با موی دماسبی در مناظرههای تلویزیونی ظاهر میشود و در راس کاندیداهای انتخابات پارلمان اروپا قراردارد، بنویسند. از روایتهایی که با هدف تخریب او، از گذشتهاش در جمعهای کمونیستی، تا این که لباسهای خود را از کجا میخرد، چیزی ناگفته نماند.
پابلو مانوئل ایگلسیاس توریون متولد سال ۱۹۷۸ در مادرید است. به پیروی از پدر و مادرش از دانشگاه کومپلوتنسه مدرک کارشناسی حقوق گرفت اما سال بعد درهمان دانشگاه وهمان مقطع شروع به خواندن علوم سیاسی کرد و از این رشته با نمره عالی فارغالتحصیل شد. او در رشتههای مطالعات پیشرفته سیاسی از همین دانشگاه، تحلیل سیاسی سینما از دانشگاه کارلوس سوم و ارتباطات از مدرسه تحصیلات تکمیلی سوئیس مدرک کارشناسی ارشد دارد. ایگلسیاس در سال ۲۰۰۱ به جنبش ضد جهانیسازی پیوست و آنجا از نافرمانی مدنی به عنوان روش مبارزه دفاع کرد.
او از سال ۲۰۰۶ در مرکز مطالعات سیاسی و اجتماعی مادرید و همچنین به عنوان نویسنده مقاله در روزنامه ها و مجلات مختلف شروع به کار کرد. درسال ۲۰۰۷ با دریافت بورسیه برای تحصیل در مرکز مطالعات آمریکای لاتین به کمبریج رفت و از سال ۲۰۰۸، بعد از دفاع از رساله دکترای خود با عنوان "حرکتهای جمعی پسا-ملی" دردانشگاه کومپلوتنسه، تا سال ۲۰۱۱ و در دانشکده علوم سیاسی و اجتماعی این دانشگاه سمت استاد علوم سیاسی را داشت.
در تلویزیون برنامههایی مانند لاتوئرکا (درشبکه کا و کانال ۳۳) یا فورت آپاچه (درتلویزیون اسپانیایی زبان صدا و سیمای جمهوری اسلامی، ایسپان تیوی) را کارگردانی و اجرا میکرد و بارها بهعنوان مهمان مناظرههای تلویزیونی در شبکه چهار و شبکه شش اسپانیا دعوت میشد. در واقع او در زمان شکلگیری تشکل، خصوصا بهواسطه حضورش در برنامه اینتراکونومیا که محلی بود تا از تئوریهای چپ ضد جهانیسازیاش دفاع کند و به نوعی "حریف مشتزنی" مهمانان دیگر برنامه شود، به چهرهای آشنا در مناظرههای تلویزیونی بدل شده بود. پختگی استدلالی او و شکل مقابلهاش با پرخاشگرانهترین و شدیدترین حملات، او را به شبکه های سراسری رساند و از او چهرهای محبوب ساخت. بعدا تصویر او به عنوان شناختهشدهترین فرد تشکل به عنوان تصویر تبلیغاتی پودموس ارائه شد؛ تصمیمی که انتقادهای داخلی را به خاطر اغراقآمیز شدن نقش رهبر در تشکلی با محوریت شهروندان، برانگیخت.
او دوره سربازی را در اتحاد جوانان کمونیست (شاخه جوانان حزب کمونیست اسپانیا) گذراند. مشاور کمیته معاونت رئیس جمهوری بولیوی، مسئول شماری از ماموریتهای نظارت بر انتخابات در آمریکای لاتین و مشاور چپ متحد در سال ۲۰۱۱ بود. او همچنان در آپارتمانی شصتمتری در محله کارگری پل بایکاس مادرید زندگی میکند که از یکی از اعضای خانوادهاش به او به ارث رسیده است. ایگلسیاس گفته که هدف اصلی او پیروزی در انتخابات پارلمان اروپا نبوده و چشم به انتخابات سراسری سال ۲۰۱۶ و کسب مقام نخستوزیری دارد. او تاکید میکند که اولین اقدامش به عنوان رئیس دولت، ممنوعیت روند "بیرونکردن اجاره نشینها" خواهد بود.
واضح است که پابلو ایگلسیاس همراهانی دارد که به اندازه او در تشکیل حزب نقش داشته و با هم هسته مرکزی جنبش را تشکیل میدهند. معرفی این افراد مطلب جداگانهای را میطلبد اما به طور خلاصه میتوان گفت که نزدیکترین حلقهها به رهبر پودموس سه نفرند: خوان کارلوس موندرو، میگل اوربان و اینیگو اررخن. موندرو که به نوعی نظریهپرداز اصلی پودموس محسوب میشود، استاد علوم سیاسی دانشگاه کومپلوتنسه و متولد ۱۹۶۳ در مادرید است. در روز معرفی این تشکل، ایگلسیاس از سوی او، میگل اوربان را به عنوان عضو "لاینفک" پودموس معرفی کرد. اوربان، متولد سال ۱۹۸۰ در مادرید و اکنون یکی از نمایندگان پودموس در پارلمان اروپاست. در ابتدای امر مسئولیت سازماندهی حزب به او واگذار شد. سابقهی فعالیت در حزب تروتسکیست، وارث اتحاد کمونیست انقلابی، را دارد و از چپ ضد سرمایهداری می آید.
نفر سوم که به اندازه دو نفر دیگر برای پودموس حائز اهمیت است، اینیگو اررخن نام دارد. او دبیر سیاسی کنونی حزب و متولد ۱۹۸۳ در مادرید است. دکترای علوم سیاسی دارد و عضو انجمن اجرایی مرکز مطالعات سیاسی و اجتماعی است. او درجریان انتخابات پارلمان اروپا رهبری کمپین پودموس را برعهده داشت و بعد از پیروزی در این انتخابات، خود را وقف شرکت در مناظرههای سیاسی تلویزیونی کرد تا از پتانسیل تغییر سیاسی و نیروی مشارکتی جنبش دفاع کند.
پدیده غیرمترقبه
اما سوال این است که این افراد و بقیه دبیران تشکل، برپایه چه تفکری پودموس را به یک قدرت سیاسی تبدیل کردند. خوزه ایگناسیو ترره بلانکا ، پژوهشگر و رئیس دفتر انجمن اروپایی روابط خارجی در مادرید و تحلیلگر روزنامه «الپائیس» که از پودموس به عنوان برقآساترین پدیده سیاسی اسپانیای کنونی نام میبرد، معتقد است که ظهور پودموس ریشه در تجمعاتی دارد که پانزده ماه مه ۲۰۱۱ اطراف ناقوس میدان دروازه خورشید مادرید شکل گرفتند و شرایطی را فراهم کردند که شکافی عمیق در صحنه سیاسی اسپانیا سر باز کند. مقالهای که در ادامه میآید، تحلیل او بر اتفاقاتیست که ظهور پودموس به شکل کنونی را در اسپانیا فراهم کردند:
«آنچه عاقبت رهبران پودموس را به ضرورت اقدام و ورود به عرصه سیاست متقاعد کرد، تجمعات اعتراضی پانزدهم ماه می ۲۰۱۱ بود که دو مشخصه آشکار داشت: نخست اینکه برای آنها هیچ فراخوانی انجام نشده بود و از سوی هیچیک از سازمانها و به طور مشخص سندیکاهای سنتی مانند اتحادیه عمومی کارگران، کمیسیونهای کارگری و حتی خود چپ متحد، که درتئوری میتوانستند این تجمعات را هدایت کنند، رهبری نمیشدند. چند ماه قبل، در سپتامبر ۲۰۱۰سندیکاها فراخوانی برای اعتصابی عمومی علیه اصلاحات قانون کار داده بودند که همان ماه به تصویب رسید. اعتصابی که درمخالفت با اقدام دولت برای تغییر در سیستم پرداخت حقوق انجام شد، اما تلاشی کمرنگ و بینتیجه بود چرا که اکثریت شرکتکنندگان از قبل تسلیم اقدام دولت به عنوان امری اجتناب ناپذیر بودند و شانسی برای توقف آن نمیدیدند.
واقعه پانزده مه، که با تجمعی فراخوانده از سوی برخی از اعضای تشکل جوانان بدون آینده در دروازه خورشید آغازشد ، با بسیاری از جنبشهایی که در آن زمان در شهر شروع به فعالیت کرده بودند، مانند پلتفرم آسیبدیدگان از وامهای بانکی، در یک خط قرار گرفت. اما چیزی که توجه رسانههای بینالمللی را جلب کرد و نام دروازه خورشید را به صفحه اول روزنامههایی مثل نیویورک تایمز برد، پیوستن خودجوش هزاران نفر در روزها و هفتههای بعد از آن بود که این حرکت اجتماعی را به یک جریان عظیم تبدیل کرد. (بخشی از آن بهخاطر همزمانی با جریان تغییر سیاسی در تونس و مصر بود که آنها هم در ابتدای آن سال به صورت خودجوش آغاز شده بودند و گسترش همان پدیده به ایالات متحده آمریکا و به شکل جنبش اشغال وال استریت).
علیرغم اینکه بسیاری از رسانهها، خصوصا رسانههای متمایل به راست، تلاش کردند که شان این حرکت را (باتوصیفات تحقیرآمیزی چون عدهای خیاباننشینِ سگبازِ فلوتنواز ) در حد شورشی هرج و مرج طلبانه با انگیزههای رادیکال پایین بیاورند، مروجان پودموس بسیار هوشیار بودند و بعدا نقل کردند که وقایع پانزده مه جدا از موفقیتی که به دنبال داشت، حاوی درسهای خیلی مهمی بود: اول اینکه "ما نبودیم که آن را برنامهریزی کردیم" و دوم این که افراد سهیم در آن " چپ نبودند".
این دو فاکتور، در ترکیب با هم، باب تفکری را باز کردند که بعدا اثر بسیار عمیقی بر پودموس گذاشت و بدون درک آن نمیتوان قولهای سیاسی و استراتژیهای کمپین را به درستی فهمید. آنچه در متون آنها نماینده ما نیستند و زمان دموکراسی واقعیست به صورت اعتراض اصلی و درخواست عمده کلیت جنبش پانزده مه مطرح شد، برای کسانی که بعدا پودموس را پایهریزی کردند، نکات بسیار مهمی را بههمراه داشت.
اول اینکه درخواستهای مردمی نه از سوی چپها و انقلابیها بلکه درواقع، از طرف محافظهکاران و میانهروها بیان میشدند. به همان نسبتِ پلتفرم آسیبدیدگان وامهای بانکی، که طبق نظرسنجیها ۹۰ درصد حمایت مردم را در درخواستهایی که مطرح کرده بود، به دست آورده بود، پانزده مه نیز عملا حمایت طیف گستردهای از شهروندان را با خود به همراه داشت: ۸۱ درصد مردم معتقد بودند که معترضان محق هستند (به ویژه درمورد نیاز به یک دموکراسی جدید؛ خواستهای که ۷۰ درصد مردم از آن حمایت میکردند) و تنها ۱۷ درصد شهروندان، معترضان پانزده مه را در یک حرکت رادیکال علیه سیستم ذخیل میدانستند، که باید از آن ترسید.
جابهجایی سیاسی اسپانیا
از ورای شعارهای پانزده مه و انگیزههای ضمنی شرکتکنندگان در تجمعات این چنینی، میشد پیشبینی کرد که محور سیاسی اسپانیا از چپ-راست به محلی که در آن شهروندان درمقابله با طبقه سیاسی قرارگرفته بودند، درحال انتقال است. برای کارولینا بسکانسا دبیر کنونی پژوهشهای سیاسی و اجتماعی پودموس و یکی از پایهگذاران این حزب، که در آن زمان از سوی مرکز تحقیقات جامعه شناختی درحال انجام پژوهشی کیفی در مورد وقایع سیاسی اسپانیا بود، آنچه در خیابانها میگذشت، مهرتاییدی بر نتایجی بود که از مدتی قبل در تحقیقات خود میدید: هنگام پیشبینی رفتار سیاسی رایدهندگان، دسته بندیهای سنتی راست- چپ معنی خود را از دست داده بودند.
در وهله دوم، رخدادهای پانزده مه نشان داد، چپ متحد که درتئوری میبایست قادر به ایجاد ارتباط با خواستههای عمومی و سود بردن از آنها باشد، در این امر ناموفق بوده است. پابلو ایگسیاس در اینباره گفت: «پانزده مه، قدرت چپ را آشکار نکرد، بلکه ضعف لعنتی ما را نمایان ساخت.» با علم به اینکه جنبش پانزده مه متعلق به چپها نبود بلکه از مسیری دیگر و در مخالفت با سیستم احزاب درقدرت (دو حزب بزرگ و چیره سوسیالیست و مردمی که متهم به این بودند که ارتباطشان را با شهروندان ازدست دادهاند)، خود را نشان داد، بنیانگذاران پودموس و گروههای نزدیک به آنها، با اشتیاق به این جریان اضافه شدند، تلاش کردند آن را رهبری و کانالیزه کنند، اما هرگز سعی نکردند این روند را به مالکیت خود درآوردند.
برای ایگلسیاس و اررخن، درسهای روشنی وجود داشتند: در اسپانیا، ،مانند اتفاقی که در آمریکای لاتین افتاده بود، ضعف یک رژیم سیاسی فرصت فروپاشی بهوسیله کسانی را که میدانستند چگونه به مردم بپیوندند و آنها را با خود همراه کنند، فراهم کرده بود. اررخن، که تجربه آمریکای لاتین را از نزدیک شاهد بود و دقیقا روز پانزده مه برای قرائت رسالهاش، از اکوادور به اسپانیا برگشته بود، گفت که جنبش پانزده مه"بیانگر و شتابدهنده ورشکستگی برخی از وفاقهای عمومی بود"، چیزی که ما را متوجه "امکان یک استیضاح مردمی" کرد.
پانزده مه درمیان رهبران آینده پودموس، فرضیهای از تغییر سیاسی را شکل داد که منشاء آن اشباع شدگی جامعه از فضای دوقطبی بود و نوعی جاهطلبی برای ساختن یک نیروی سیاسی درخور داشت؛ نیرویی که بتواند در انتخابات سراسری اسپانیا برنده باشد. بخش دیگر این فرضیه، روشی برای شکلدادن به این تغییر بود: تلاش برای تغییر محتوی سیاسی جامعه بهصورت مبارزه اکثریت (شهروندان، مردم) علیه اقلیت (طبقه ممتاز و اشراف)، چیزی که پابلو ایگلسیاس بعدا با عنوان آرزوی "اشغال مرکز صفحه شطرنج سیاسی" از آن نام برد.
این فرضیه بعدا، در انتخابات سراسری نوامبر ۲۰۱۱ به آزمون گذاشته شد، که شاهدی است بر اولین تلاشهای پابلو ایگلسیاس و اینیگو اررخن، درون چپ متحد، برای اثبات استدلالهایشان در باره امکان یک تغییر سیاسی در اسپانیا و پیامهای کمپین، به صورتی که به این اتحاد اجازه دهد از زمین بازی کم عرض و پهنای متعلق به جناح چپ حزب سوسیالیست خارج شود.
اما ایگلسیاس و اررخن ناامید شدند چراکه رهبران چپ متحد نه تنها راهبردهای کمپین را که برای آنها طراحی شده بود دنبال نکردند، بلکه به جای احساس تاسف از پیروزی قاطع و پرسروصدای حزب مردمی با اکثریت مطلق در انتخابات عمومی ۲۰ نوامبر ۲۰۱۱، و استخراج به موقع نتایج، خود را وقف جشن افزایش تعداد کرسیهای خود در پارلمان اروپا از ۲ کرسی در سال ۲۰۰۸به ۱۱ کرسی در ۲۰۱۱ کردند. جشنی که به تعبیر کایو لارا، به شادی در کلبه مستمند میمانست.
برای پابلو ایگلسیاس توجیهی برای ابراز شادمانی وجود نداشت و این خوشحالی سندی بود براینکه چقدر چپ متحد از واقعیت جامعه دور بود. در زمانی که اسپانیا بدترین بحران اقتصادی زمان دموکراسی را به خود میدید و آراء حزب سوسیالیست ورشکسته و آشفته، از ۴۴.۸ به ۲۸.۷ درصد رسیده بود، چه شادمانیی میتوانست وجود داشته باشد وقتی که چپ متحد فقط قادر بود به ۶.۹۲درصد آرا دست پیدا کند؟
از نظر ایگلسیاس و همراهانش، این حزب برههای تاریخی و فرصتی یگانه را ازدست داده بود. او بعدا عنوان کرد اسپانیا در لحظهای قرار داشت که میشد آن را "لحظه کمونیست" نامید. "کمونیستها هیچ وقت در شرایط معمول انتخابات را نخواهند برد. تنها وقتی میتوانند در انتخابات برنده شوند که لحظهای استثنایی وجود داشته باشد". " بحران با فرو ریختن پایههای ماتریالیستی بر سر پایههایی که مفاهیم مسلط را نگه میدارند، اجماع عمومی موجود در جامعه را متزلزل میکند و از بین میبرد." " برای اینکه کودتاگری مثل چاوس انتخاباتی را ببرد، باید اکثریت غالب، از اجماع موجود در مورد معانی پایه ای گذر کرده باشند". " اما رهبران حزب کمونیست، تبدیل به یک رژیم شدند، آدمهایی که به مدال برنز بسنده میکنند" و حتی برنامهای برای پیروزی در انتخابات ندارند، چراکه در واقع، "تمام چیزی که نگرانشان میکند چپ بودن و معتبر بودن است، نه بردن". "مانند چیزی که بر کاریوی پیر گذشت، کمونیستهای اسپانیا محافظه کار شدهاند". درآخر تایید میکند که قدرت با بازی کردن بازی موجود به دست نمیآید، بلکه زمانی حاصل میشود که بازی را در جهتی دیگر عوض کرد.
بعدا اررخن اذعان کرد: «حسی که برای من و پابلو بعداز همکاری با اتحاد چپ در کمپین انتخابات سراسری ۲۰۱۱ به وجود آمد، نارضایتی از این بود که اگر میتوانستیم محدودیتهای تعیین شده ناشی از نوع سیستم را پشت سر بگذاریم، میشد خیلی جلوتر رفت. کاملا مطمئن شدیم که میشود جلوتر رفت و شرایط مهیاست. و در آخر، " از آنجا که تنها راه اعتبار بخشیدن به نظرات، امتحان کردن آنهاست، تصمیم گرفتیم این کار را انجام دهیم".
در آخر، شاید بتوان گفت که اکنون برای تحلیلگران در اسپانیا نکته مبهمی در این مورد وجود نداشته باشد که پودموس از کجا میآید، اما سوالی که هنوز برای جواب دادن به آن صبر پیشه کردهاند، این است که پودموس اسپانیا را به کجا خواهد برد. علیرغم پیروزیهای متوالی حزب در انتخابات پارلمان اروپا و شهرداریها و موفقیت پودموس درایجاد تغییر سیاسی در اسپانیا، چالش اصلی ایگلسیاس و همراهانش همچنان کسب اکثریت آرا در انتخابات سراسری آینده و بهدست آوردن ریاست دولت است. هدفی که رهبران حزب از لحظه اول برای خود متصور بودند.
نظرها
علی
پودوموس به زبان اسپانیائی یعنی "می توانیم"،تنها امید برای تغیرات اساسی در اسپانیا
اشکان
کاری به مسائل سیاسی ندارم.اینطور که در مقاله آمده این بابا ۲ تا لیسانس دارد؛ ۳ تا فوق لیسانس و ۱ دکتری. آخه چرا؟ که چه بشود؟! نمیتوان گفت علاقه به علم بوده. علم و دانش را با کارت عضویت کتابخانه بهتر میتوان بدست آورد تا رفتن به دانشگاه. کسی را می شناسم با ۲۵ سال سن و مدرک دوم دبیرستان در تخصص خودش(دینامیک سیالات محاسباتی)دانشجویان دکتری مکانیک سیالات و هوافضا ازش کمک میگیرند.به تجربه شخصی میگویم آدمهای مدرک جمع کن معمولا عقده حقارت دارند ومیخواهند خود را پشت عنوان و مدرک پنهان کنند.این یارو اگر ۱۸ سالگی رفته باشد دانشگاه تا ۳۴ سالگی درس خوانده الان هم که ۳۷ سالش است.این روانپریشی نیست؟
محمود آقا خراباتی
اینها هیچ گونه شانسی برای تغیر سیستم در انتخاپات نوامبر جاری ندارند.
علی
اگر یونان موفق شود ،بعد اسپانیا و پرتقال پشت سر خواهند آمد.فرق توافق هسته ای ایران و یونان در این است که در جریان هسته ای آمریکا و 5+1 با هم متحد شدند اما یونان باعث اختلاف و دو دستهگی را درپارلمان اروپا بوجود آورده است .امید وارم هر چه زودتر دنیا مثل دوران جنگ سرد به دو قطبی تقسیم شود،چون به نفع مردم است.
کوروش
دباره یونان هم می گفتن سیربزا نمیتونه قدرت بگیره، ولی میبینید که یه اتحادیه اروپا رو الان به صف کردن که به حرفشون گوش بدن.
عرفان
کاش ایران هم فقط یه دونه از این ایگلسیاس ها داشت.