بلیط یک طرفه از اوین به برلین
حمید نوذری - وقتی اوین دهه شصت را با دو دهه بعد مقایسه میکنی که از همان سلولها زندانيان با رسانهها مصاحبه میکنند، میبینی اوين و جمهوری اسلامی چه پيچيدگی و تغييراتی پيدا کردهاند.
من که هيچگاه در اوين نبودهام چه میتوانم در موردش بنويسم؟ کوتاه پس از سرنگونی رژيم شاهنشاهی، برنامهای در تلويزيون تازه رهاشده ايران با نمايش دهليزهای اوين، اين نماد وحشت، میخواست اين را برساند که اوين ديگر به تاريخ تعلق دارد. برای من بيست و يکی دو ساله، پس از چندی در خارج از ايران اين «تاريخ» روزانه شد: گريز ناگزيرِ ابتدا اندک اندک و سپس بسياری از ايران، و همراهی و همدلی من با جمعی از آنان که يا کسی را در اوين داشتند و يا کسی را در اوين از دست داده بودند.
ميهن، نسترن، سارا و رخشنده، بهزاد و ... کنارم بودند و هر کدامشان عزيزی در اوين داشتند. همراه آنها در اضطراب، ترس، نگرانی و خشم در ارتباطهای هفتگی و گاه روزانهشان با ايران که اين بار خبر اعدام کدام رفيق و آشنا میرسد، آيا ملاقات اين يا آن هفته انجام خواهد شد و اينکه در اين يا آن ملاقات باز خبر اعدام چه کسی و خبر شکنجه چه زندانیای میرسد و اينکه کدام يک از زندانيان اين بار هنگام ملاقات نای حرف زدن و راه رفتن را نداشته است.
اين بخشی از رابطه منِ خارج از کشوری با اوين بود؛ بخش ديگرش اما سازماندهی اعتراضات مختلف عليه آنچه در اوين میگذشت و میگذرد عليه عاملان و آمران اين جنايتها. هرچه از دست من و ما برمیآمد انجام میداديم و میدهيم: اشغال نمايندگیهای ايران، اشغال و تحصن در دفاتر احزاب و روزنامههای شهرمان، تجمع و تظاهرات، اعتصاب غذا و تحصن، حساس کردن افکار عمومی جايی که در آن زندگی میکنيم، برگزاری شبهای يادمان و همبستگی و بزرگداشت و همراهی و همدلی با خانوادهها و بازماندگان اين نماد جنايت دولتی، عليه فراموشی برای دادخواهی و برای آنکه بخشی از صدای بیصدايان باشم و باشيم.
با شروع مسئوليتم در کانون پناهندگان سياسی ايرانی، که بسياری از مؤسسان و فعاليتش به نحوی رابطهای مستقيم و غيرمستقيم با اوينیها داشتند، عرصه ديگری هم بدان اضافه شد. از اوايل دهه ۹۰ ميلادی اندک اندک پای «اوينیها»ی سابق هم به خارج از کشور رسيد. دوستی و رفاقت با برخی از آنها، پای صحبت آنها نشستن و شنيدن خاطرات گاه باورنکردنیشان، کمک و ترغيب آنان برای نوشتن يادماندههايشان، همراهی آنان به نزد اين يا آن سازمان بينالمللی و يا فرد مسئول، دقايقی از زندگی آنان را در اوين برايم روشن کرد که بیاغراق مو بر تن راست میکرد. اين ارتباط با زندانیان سابق اوين، بيش از دو دهه است که نسبتاً منظم ادامه دارد.
اگر اکبر، منيره، شهريار، ليليک، مهدی، مژده، ايرج و يا شهلا و شکوفه و نادر و مهری و محمود و فرخنده و ... از دهه شصتیها بودند؛ حالا ناصر، اکبر و منوچهر، فرج و غلامرضا، خليل و سعيد، شهلا و مهرانگيز و هژير از دهه هفتادیها هستند که برايم حرف میزنند. بلافاصله یک دهه بعد علی و سعيد و پريسا، اميد و روزبهان، رضوان و تقی و حميد و کاوه و... از دهه هشتادیها راه تبعید در پیش گرفتند تا شنونده روایت و تجربيات آنان از «اوين»ها و «اوينی»ها باشم.
سال ۱۹۹۱هنگامی که زنده ياد اکبر شالگونی، زندانی دهه شصت و جان بدر برده از کشتار تابستان ۶۷، به برلين رسيد با خانوادهاش و گروهی از دوستان در فرودگاه از او استقبال کرديم. اولين جان بدر بردهای بود که میديدم و از خوشحالی پر میزدم. در کنارم ولی گلی بود که همسرش در اوائل دهه شصت اعدام شده بود و ميهن و رخشنده که همسرانشان با اکبر دوست و همبند بودند و در تابستان ۶۷ اعدام شدند. صحنه دیدار آنان هيچگاه از ذهنم پاک نخواهد شد. اين هم بخشی از روايت من از «اوين و اوينیها» است.
حالا میبايست جلسات، تجمعات، يادمانها و بزرگداشتها را با کمک و همراهی آنها برگزار کرد و يا برای سخنرانیهای آنها سازماندهی کرد تا علاوه بر يادآوری آنچه بر آنان و ما گذشته، جا برای انباشت تجربه و تبادل نظر گشوده شود. به اشتباهات، کم کاریها و چراها پرداخته شود و اين که چرا اين خشونتها مرتب در ايران بازتوليد میشوند. همزمان تلاش کرد تا مقاومت و شورشگری و ايستادگی و قيام عليه استبداد و نابرابری و نه گفتن به رژيم بيدادگر به ضد واژه تبديل نشوند.
ديدار با اين چند نسل «اوينی»ها، شنيدن حرفها و حکايت آنان تجربه نادری در زندگی سياسی من است.
وقتی که مسائل و رفتارها با زندانيان مرد و زن دهه شصت را میشنوی، وقتی که میشنوی که از همان سلولها دو دهه بعد زندانيان با تلفن با رسانهها مصاحبه میکنند و بعد از آن میشنوی که پس از وقايع سال ۸۸ چگونه بازجو، شکنجهگر و يا احيانا قاتل «پدر» در اوين را در دوران بازنشستگی به سلول «پسر» در همان زندان میآورند و... نشاندهنده اين مسئله است که «اوين» و رژيم جمهوری اسلامی ايران چه پيچيدگی و تغييراتی پيدا کردهاند و هم چنين اين که «اوين» به عنوان سمبل سياست سرکوب، يکی از پايههای بنيادين رژيم جمهوری اسلامی ايران است. رژيمی که در ده- پانزده سال ابتدای حکومتش منطق سياست «اوينی»اش از بين بردن کامل مخالفين اصولیاش با هر هزینهای بود، و اکنون ارعاب و سرجانشاندن منتقدين درونی خود و ناسور کردن هر حرکت غيرخودیای که برانداز اين نظام بيدادگر است.
روایت من از اوین چنین است: روایت تبعیدیان اوین و بار سنگین خاطرات زندان که در تمام طول دوران هجرت بر دوش کشیدهاند.
اوين را نمیشود فراموش کرد و نه به فراموشی سپرد. اينکه چه چيزی از آن بسازند هم به احتمال تغييری در اين اصل نمیدهد. مگر با صاف کردن خاوران توانستند آن را به فراموشی بسپارند؟ اوين را قربانيان آن میبايستی هم به نمادی عليه جنايتهايی که در آن انجام گرفته و مسئولان اين جنايتها تبديل کنند و هم عليه اعدام و شکنجه و داشتن زندانی سياسی به طور کلی. برای اين امر میبايستی ابتکارات و اعتراضات متنوعتری سازماندهی کرد.
و من! چگونه میتوانم چند دهه زندگی خود را فراموش کنم؟
از مجموعه خاطرات اوین
تجربه دوباره “اوین” پس از پنج سال − امیرحسین بهبودی
وقتی که “اوین” شبیه “قزلحصار” بود − حامد فرمند
اوین ۱۳۶۰: شاهد مرگی خودخواسته – ایرج مصداقی
در زندان در دوره اصلاحات − حسن یوسفی اشکوری
تجربه اوین، در آن هنگام که تازهساز بود −رضا علامهزاده
آنگاه که هوای خنک اوین به هوای دوزخ تبدیل میشد − شهرنوش پارسیپور
زندان اوین و بیحقی فزاینده مردم ایران − محمدرضا شالگونی
حکایت آن دستان بسته − نسرین ستوده
ترسیم جدول دادخواهی در اوین − فهیمه فرسایی
حی علی الصلاه: شکنجه نماز در اوین − عفت ماهباز
عزاداران «لونا پارک» در برابر اوین − عزیز زارعی
اوین: رگبارهای شبانه و تیرهای خلاص − بیژن مشاور
اوین، حافظه جمعی ما، نابود نمیشود − منیره برادران
قدم زدن در اوین: ۱۷ و ۲۱− فریدون احمدی
اینجا اوین است و ما در کجای تاریخ ایستادهایم− مصطفی مدنی
نظرها
نظری وجود ندارد.