خصوصیسازی جشنوارهها: پایان فجر، پایان یک ایدئولوژی؟
امیر کیانپور - وزارت ارشاد اسلامی اعلام کرده که قصد دارد جشنوارههای هنری را به بخش خصوصی واگذار کند. کاهش سانسور یا تداوم سلطه ایدئولوژیک؟
پس از پیروزی انقلاب ۵۷، هنرمندان و به خصوص سینماگران آرمانخواه دوران، که رویای خلق و صدور آثاری متعالی، غیرطاغوتی و اسلامی رادر سر میپرورانند، خیلی زود به صرافت افتادند سازوکاری برای گردهمایی و البته نمایش آثار خود و همفکران خویش ایجاد کنند. بدین ترتیب، نخستین «جشنواره» انقلابی-اسلامی در بحبوحهی آغاز جنگ در سال ۱۳۶۰برپا شد و البته یک سال بیشتر دوام نیاورد.
از میلاد تا میلاد
جشنوارهی «میلاد» جشنوارهای سینمایی بود و در شرایطی برگزار میشد که آتشسوزی سینماها یکی از اپیزودهای اصلی انقلاب ۵۷ بود؛ آیتالله خمینی نیز ۱۲ بهمن در سخنرانی تاریخیاش در بهشت زهرا گفته بود: «سینمای ما مرکز فحشاست. ما با سینما مخالف نیستیم، ما با مرکز فحشا مخالفیم [...] سینما یکی از مظاهر تمدن است که باید در خدمت این مردم، در خدمت تربیت این مردم باشد و شما میدانید که جوانهای ما را اینها به تباهی کشیدهاند.» (ن. ک. به صحیفهی [امام] خمینی، جلد ۶، صفحه ۱۵ )
سینما مجاز و البته مشروط به تبصرههایی بود که کسی دقیقاً آنها را نمیدانست و در عمل متعین میشدند. وانگهی، در آن دوران، نه فقط سینما که «جشنواره» نیز به خودی خود محل سؤال و تردید بود. خاطرهی جشنهای هنر شیراز مفهوم «جشنواره» را تحت تأثیر قرار داده بود و یک بدبینی عمومی نسبت به مفهوم جشنواره فارغ از محتوای آن وجود داشت.
جشن هنر شیراز، که از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۶ هر ساله میزبان برجستهترین هنرمندان تئاتر و موسیقی جهان بود، به نمادی مثالزدنی از ولخرجی و تجملگرایی شاهانه بدل شده بود؛ و البته یک بار مستقیماً نیز به خاطر پوشش بازیگران و موضوع نمایش یک گروه مجارستانی ( Squat Theatre ) حساسیت و اعتراض علمای مذهبی ( آیتالله دستغیب و شیخبهاءالدین محلاتی و.. ) را برانگیخته بود. نمایش «خوک! بچه! آتش!» نمایشی آوانگارد بود (بر اساس اعترافات نیکلای استاوروگین در محضر اسقف تیخون در رمان «شیاطین» داستایوفسکی) که توسط این گروه در سال ۱۳۵۶ مقارن با ماه رمضان پشت پنجرهای در خیابان فردوسی شیراز اجرا شد. (ن. ک. به «خوک! بچه! آتش!)
بدین ترتیب، جشنوارهی «میلاد» با آثاری همچون «دست شيطان» (حسين زندباف) و «برنج خونين» ( امير قويدل) در شرایطی برگزار شد که بنا بر ادبیات دوران، خود کلمهی جشنواره در افواه و اذهان مردم بیانگر و تداعیکنندهی «طاغوت» بود.
مهدی کلهر، مشاور و از نزدیکان رئیسجمهور سابق محمود احمدینژاد (که در کنار حجت الله سیقی و عباس احمدی و .. از دستاندرکاران نخستین جشنوارهی پس از انقلاب بوده است) در مصاحبهای در این مورد چنین می گوید: « به ما میگفتند: « "ملت شهيد دادند، شما جشن میگيريد؟". ما میخواستيم اسم فستيوال را نياوريم، ميگفتيم جشنواره!» (روایت کلهر از جشنواره فیلم فجر)
پس از تجربهی ناموفق جشنوارهی «میلاد»، نخستین جشنوارهی فیلم فجر در بهمن ۱۳۶۱ و بر پایهی سوابق جشنوارهی جهانی فیلم تهران (۱۳۵۱-۱۳۵۶) با سخنرانی محمد خاتمی، وزیر ارشاد اسلامی وقت، در تالار وحدت آغاز به کار کرد. در شرایط پس از انقلاب و دوران جنگ، سینما جدا از کاربردهای تبلیغاتیاش مأموریت ترمیم و بهبود چهرهی ایران در جهان را به عهده داشت و شاید به همین خاطر زودتر از هنرهای تجسمی و موسیقی با ایدئولوژی جدید حاکم آشتی کرد. در کنار آثاری همچون «مرگ یزدگرد» (بهرام بیضایی)، «خط قرمز» (مسعود کیمیایی)، «حاجی واشنگتن» (علی حاتمی)، جشنواره میزبان فیلمهای آماتوری و مطلقاً ایدئولوژیکی بود که محتوایشان را میتوان از نامهایشان حدس زد: «خرمشهر ۶۱»،« با هم برای ایثار»، «یا زهرا»، «کدام مکتب است این»، «خرمشهر شهر عشق شهر خون»، و «آمریکا نابود است». جشنواره متأثر از شرابط دوران، حالتی انقلابی داشت: «چشمانداز سینمای کوبا» و «سرخ پوستان و سیاه پوستان در سینما» از بخش های جنبی جشنواره بودند و برای به نظم درآوردن مشتاقان سینما در صف گیشهها، تیر هوایی شلیک میشد.
به دنبال جشنواره سینمایی، نخستین جشنوارهی تئاتر فجر نیز در رؤیای برساختنِ تئاتری اسلامی در همان سال برگزار شد و جایزهی آن به رضا صابری برای نمایش «خانات» رسید. در سال ۱۳۶۴، برای اولین بار جشنوارهی سراسری سرود و آهنگهای انقلابی نیز با جضور ۲۰ گروه برگزار شد که پس از چهار دوره در سال ۱۳۶۸ با تغییر نام و آرم، تحت عنوان جشنوارهی موسیقی فجر به حیات خود ادامه داد. در دههی هفتاد و با پایان جنگ، همزمان با تغییر سیاستهای اقتصادی دولت و جهتگیری به سمت خصوصیسازی در عرصههای مختلف، جشنوارههای موسیقی، فیلم و تئاتر بینالمللی شدند.
جشنوارهی بینالمللی هنرهای تجسمی فجر اما سرگذشت کاملاً متفاوتی داشته است: نخستین دورهی این جشنوارهی در بهمن ۱۳۸۷ در رشتههای نقاشی، مجسمهسازی، گرافیک، کاریکاتور و عکاسی برگزار شد، و البته، برخلاف همتاهای تئاتری و سینماییاش، هیچوقت نتوانست جایگاهی محوری نزد نقاشان و مجسمهسازانی پیدا کند که حیات هنریشان وابسته به گالریهایی است که به شکلی نسبتاً مستقل از دولت عمل میکنند. علاوه بر جشنوارههای فجر، در دو دههی اخیر جشنوارههای محلی و ملی کوچک و بزرگ دیگری نیز به فهرست وقایع هنری کشور اضافه شدهاند که بخش خصوصی هم سهم اندکی در این فهرست دارد.
«هفتهی موسیقی تلفیقی تهران» که دومین دورهی آن در زمستان گذشته با شعارهای «تهران صداهاي خوب هم دارد» و «یک هفته پاکیزگی صوتی» برگزار شد مثالی است از یک «جشنواره» غیر رقابتی با سرمایهی خصوصی. جشنوارههایی نیز پدید آمدهاند همچون «جشنوارهی موسیقی نواحی و آئینی آینهدار» که در عمل با هزینهی بخش خصوصی برگزار میشوند. بهنقل از محمدرضا درویشی، دومین دورهی این جشنواره در مهرماه سال ۱۳۹۲ با سرمایهی شخصی احسان رسولوف، تهیهکننده و سرمایهگذار نام آشنای این روزهای هنر برگزار شد. (ن. ک به موسیقی نواحی و آیینی «آینهدار»)
فارغ از تمام امیدواریها و ناخرسندیها، رویاپردازیها وانتقاداتی که حضور بخش خصوصی در عرصههای مختلف هنر و فرهنگ در طول یک دههی گذشته ی برانگیخته است، اکنون اعلام آغاز واگذاری جشنوارهها به بخش خصوصی خبر از پایان قطعی دورانی از هنر انقلابی- اسلامی را میدهد که با جشنوارهی «میلاد» در ابتدای انقلاب آغاز شد و البته در طول سه دهه تا آنجا تحلیل رفت که جشنوارهی سرود و آهنگهای انقلابی آن بخشی را به اجرای موسیقی پاپ در برج میلاد اختصاص داد؛ همان نوع موسیقیای که فراگیری اجتماعی آن درآذرماه ۱۳۹۲ مورد انتقاد شدیدالحن یوسف اباذری، جامعهشناس، قرار گرفت. (ن. ک به سخنرانی اباذری درباره مرتضی پاشایی)
خصوصیسازی خوب، خصوصیسازی بد
از سالهای دههی ۱۳۷۰که زمزمههای حضور بخش خصوصی در عرصههای مختلف درگرفت و به خصوص پس از ابلاغ تفسیر خاص آیت الله خامنهای از اصل ۴۴ در سال ۱۳۸۴، این امیدواری میان برخی اهالی هنر شکل گرفت که خصوصیسازی، حد نفوذ و سیطره و دخالت دولت در امور فرهنگی را کاهش دهد. موافقین قائل به نوعی همبستگی میان اقتصاد بازار آزاد و دموکراسی فرهنگیاند.
واقعیت آنکه امروز رفته رفته، از طریق موسیقی پاپ، تئاتر و سینما، نظامی هنری مبتنی بر «چهرهها و ستارهها» شکل گرفته است که نه به شکلی سرراست حامل عناصر آشکار ایدئولوژی حاکم است و نه البته خود را در تقابل با حاکمیت تعریف میکند. این همان چیزی است که بخش خصوصی بر آن میبالد و بر مبنای آن کار میکند.
بنا بر منطق طرفداران منطق آزادسازی اقتصادی، حضور ژانرها و اشکال جدید فعالیت هنری و چهرههای تازه در تئاتر و موسیقی و هنرهای تجسمی را باید نتیجهی نقشآفرینی بخش خصوصی در عرصهی هنر و فرهنگ دانست:حضور بخش خصوصی منجر به « تکثر و تنوع فعالیتهای هنری» شده و همین میتواند از ایدئولوژی رسمی مرکززدایی کند.
بهرنگ صمدگان، منتقد هنرهای تجسمی، از زمرهی کسانی است که از مزایای ورود بخش خصوصی به هنر میگوید و به نقش آن در تنوع بخشیدن به فعالیتهای هنری اشاره میکند. او ضمن نقد «لابیگریها و پدرخواندگیها در بازار بورس هنر ایران»، بر ضعف بخش دولتی در مدیریت هنری تأکید میکند. در باور او: «نمیتوانیم منکر شویم که خصوصاً از سال ۸۴ به بعد، در دوران خشکسالی فرهنگ و هنر در زمان احمدینژاد، تداوم تکاپو در هنرهای تجسمی، صرفنظر از ارزیابی کیفی، مرهون افزایش تعداد گالریها و مسابقات و برنامه¬هایی بوده که توسط بخش خصوصی ایجاد شده است (...) از طرف دیگر متولی دولتی به خصوص بعد از سال ۸۴، در ایجاد و برگزاری کوچکترین جریان و اتفاق تأثیرگذاری موفق عمل نکرده و تنها بر حاکمیت قطعی دیدگاه خود بر جشنوارهها و رخدادهای هنری اصرار ورزیده است. دیدگاههایی که از دانش، سلیقه، خلاقیت و استاندارد در مواجهه با جریان هنر معاصر برخوردار نیستند. نتیجهی آنها به روال معمول ختم به صرف بیحاصل بودجهی دولتی در راستای کارناوالهای سالانهی فجر و هنر جوان و دو سالانهی جهان اسلام و دورهمی¬هایی به نام "وُرک شاپ" و امثالهم توأم با تقسیم جوایز و تشویقهایی شده که در مجموع از هرگونه نشانه¬ای دال بر تولید گفتار یا چالش معاصریت و یا حتی شالوده و چهارچوبی هدفمند عاری بوده¬اند. متأسفانه ظاهراً باید این واقعیت را بپذیریم که در اتفاقاتی که به تولیت دولت برگزار میشوند، قرار نیست خبری از اکتساب و اجرای استانداردهای مرسوم نمایشگاهها و رخدادهای هنری باشد. و اگر هم هست با سرعتی حداقلی در حرکت است. (...) اگر دولت در مقام ناظر و تدوینگر سیاستهای کلان انجام وظیفه کند و مسئولیت اتفاقات فراگیر نظیر دوسالانه¬ها را به بخش خصوصی واگذار کند تا هم از استطاعت مالی و سلیقه¬ای بخش خصوصی برخوردار شود و هم مسئولیت کاستیها را به گردن دیگری بیندازد، اتفاق خوشبینانهای رخ داده است.»
خوشبینی صمدزادگان در عین حال مشروط به آن است که هنر تابع بازار نشود (مثال: پاویون امسال ایران در بینال ونیز)، بلکه بازار از الزامات هنری تبعیت کند، به علاوه، همهچیز به «نمایش کشف استعداد و خیریهی ایجاد فرصت شکوفایی» برای آن «هنرمندان کشف نشدهای» خلاصه نشود که در نهایت «عاری از هر سابقه و توفیق آموزشی، پژوهشی وحرفه¬ایاند و صرفاً گوش به فرمان و ادامهدهندهی الگوی بازار هستند». چرا که در این صورت «نتیجه کنار زدن جریانات دیگر و قربانی کردن ایشان تحت سیطرهی جریانی خاص خواهد بود. همان چیزی که سالها زیر نظارت دولتی رخ داده و تنها از حیث ریختشناسی متفاوت است.
مثال بارز این یکی هم حراج تهران است. برآیند فعالیت این دو مثال [پاویون ایران در بینال ونیز و حراج تهران] گویای این است که کماکان خطر پدرسالاری جریانی خاص در کمین است، و این یعنی تداوم محافظهکارانهی بازاریابی برای نمایههای "ایرانیزاسیون هنر مدرن!" نظیر جریان سطحی سقاخانه و نیز پیروان امروزیتر ایشان ...» از صحبتهای منتقدانی همچون صمدزادگان این طور برمیآید که واگذاری جشنوارهها بدون ایجاد بسترهای لازم تحکّم بازار را جایگزین تحکم دولتی خواهد کرد.
تکرار ملالآور یک پایان
به نظر بخش دیگری از منتقدان اما، خصوصیسازی هنر نه تنها باعث تغییری در ماهیت ایدئولوژیک آن نمیشود، که قیود ایدئولوژیک مضاعفی را نیز بر کار هنری تحمیل میکند. و بنابر این، جز تشدید وضعیت موجود، اتفاق و گشایش تازهای با خصوصیشدن جشنوارهها در پیش نخواهد بود.
نادر فتورهچی، منقد حوزههای فرهنگ و هنر، در این خصوص چنین میگوید: «مسئلهی خصوصیسازی در ایران مسئلهی جدیدی نیست. از سال ۶۹ و پس از پایان جنگ ما با ورود ایران به کلوپ «خصوصیسازها» مواجهایم و چندینبار نیز به تمجیدها و دیپلمهای افتخار بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول نائل شدهایم. از این رو، میتوان گفت خصوصیسازی نه پایان یک ایدئولوژی که تکرار ملالآور یک پایان است. حتی خصوصیسازی در عرصهی فرهنگ هم که در دولت حسن روحانی به اوج خود رسیده چیز جدیدی نیست. آنچه تازگی دارد جایگاه آن در مقام توافقنامهی ناگفتهای میان طبقهی متوسط و دولت است.»
فتورهچی در ادامه میگوید: «خصوصیسازی میوهای است که "گناه" درآمیختنِ طبقهی متوسط با دولت را در کام هر دو شیرین کرده است. از این بابت، خصوصیسازی فرهنگ، جدا از دلالتهای آشکارا اقتصادیاش، فرصتی برای ترمیم شکاف بین حاکمیت و بدنهی اجتماعیای را فراهم آورده که سابق بر این با ایدئولوژی رسمی هویتیابی نمیکرد. اکنون گروهی متشکل از چهرههای شاخص هنری و فرهنگی با همان "سلبریتی"ها ظهور کردهاند که همچون چسبی ایدئولوژیک میان دولت و ملت عمل میکنند؛ همانهایی که از یک طرف "مجاهد در راه خدا" لقب میگیرند، و از طرف دیگر، با سرمایهی خصوصی در تماشاخانهی ایرانشهر تئاترهای "سوپرآوانگارد" روی صحنه میبرند، همانهایی که از هر انگشتشان یک هنر میریزد و به باورهایشان مبنی بر عارف بودن سرداران و مصدق بودن کارچاقکنهای تجاری-دیپلماتیک، جوانان طبقهی متوسط صد آفرین میگویند. در چنین فضایی است که این فرصت برای حاکمیت به وجود آمده که به قول حسن روحانی، حتی در بحث سانسور، "کار را به کاردان بسپرد". "کاردان" هم کسی نیست جز بتهای نیمهدولتیِ طبقهی متوسط که هر چند گاه یک بار نیز برای گرفتن سهم و امتیاز به حضور دولت شرفیاب میشوند و خیالشان هم راحت است که اگر کسی به آنها بگوید بالای چشمات ابروست، دولت و ملت تا آخرین قطرهی خون از وارستگیشان دفاع خواهند کرد. خصوصیسازی جشنوارههایی که شناسنامهی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی بودهاند، بخشی از فرایند گستردهترِ سپردنِ کار در تمام بخشها به این طبقهی جدید کاردانهاست..."
فتورهچی اضافه میکند: «خصوصیسازی جشنوارهها، پیش از آنکه تصویب و به آئیننامه تبدیل شود، در حال رخ دادن است (...) درست همانطور که زامبیها اغلب از انسانها قویتر اند، ایدئولوژیها نیز میتوانند پس از پایان خویش به شکل نیرومندتری به حیات خود ادامه دهند.»
تجربهی معدود جشنوارههای خصوصی در سالهای گذشته، مؤید این واقعیت است که در عمل تفاوت چندانی میان جشنوارههای خصوصی و دولتی وجود ندارد: آنها نه فقط فرم و محتوای همسانی دارند، بلکه حتی توسط چهرههای مشترکی برگزار میشوند. جشنوارهی خصوصی تئاتر تهران که قرار بود از اسفند ۱۳۸۹ هر ساله برگزار شود و به دلیل « کثرت آثار فرستادهشده در بخشهای مختلف و تقاضاهای بیشمار برای تعویق زمان بازبینیِ آثار» به تابستان ۱۳۹۰ موکول شد و البته هیچگاه برگزار نشد، مثال خوبی از همسانی و شباهت محتوایی یک جشنوارهی خصوصیشده با جشنوارههای دولتی محتوایی در شرایط فعلی است. برنامهها، بخشها و چهرههای آن همانهایی است که در جشنوارههای دولتی میبینیم. دبیر مستعفی نخستین دورهی این جشنوارهی به تعلیق درآمده سید جواد هاشمی بود که غالباً در آثار ایدئولوژیک و دولتی تلویزیون و سینما بازی میکند.
نظرها
نظری وجود ندارد.