• دیدگاه
درباره بیشرمی ما ایرانیان
محمود صباحی- ترس عامل همه بیماریهاست و ترس از خدا به سبب ژرفا و گستردگیاش، بیتردید وخیمترین و کشندهترین گونه ترس است که اگر درجان آدمی رخنه کند، او را به کلی از پای درخواهد آورد.
در فرهنگ ایرانی/شیعی ما همه ارزشهای زندگی کژدیسه و باژگونهاند. در نمونهای از این باژگونی ارزشها درنگ میکنیم:
شرم باژگون؛ ما شرمسار میکنیم، سرافکنده میکنیم چرا که از شرم بیگانهایم! ما بیشرمیم؛ بیشرمانی که کارمان این است که دیگران را شرمسار کنیم و آن را پاسداشت ارزشها و پاسداری از اصول اخلاق مینامیم. در همان حالی که شرم، امری است معطوف به خویشتن و نه معطوف به دیگران.
نیچه در کتاب «دانش شاد»، انسان بد را کسی میداند که مدام میخواهد دیگران را شرمسار کند. به زبان دیگر، مدام میخواهد دیگران را به راه راست بکشاند و رستگارشان گرداند. به راستی که این بیشرمی است: همین که کسی میخواهد ما را به راه راست هدایت کند.
هنگامی که ارزش عمل انسانی با سنجه دور ساختن هر چه بیشتر انسان از شرمساری و سرافکندگی سنجیده شود، همان سنجه همزمان به ما خواهد گفت که شرمسار ساختن و سرافکندن انسان، عملی علیه انسان و هستی روانی و جسمانی اوست.
شرمگین شدن، برساختن پل و برداشتن گامی است که انسان را به فراسوی وضع ناهموار و ناشاد خود میبرد، اما شرمگین ساختن، درهم شکستن در و دروازهای است که میتوانست انسان را از دُگما و از جزمِ خود عبور دهد و گره از کار فرو بستهاش بگشاید.
مارکس در سال ۱۸۴۳ در نامهای به آرنولد روگه[۱] مینویسد: «… شرم خود یک انقلاب است. … گونهای خشم که به خود معطوف شده است.»[۲]
شرم به مثابه خشم اگر معطوف به خویشتن باشد، سرنوشت انسان را دگرگون میسازد اما اگر معطوف به دیگری و دیگران شود، بیتردید، سبب سیاهی سرنوشت و تباهی زندگی خواهد شد چرا که شرم آنگاه که به کنش و منش دیگران نظر میدوزد، در بنیاد به ضد خود بدل میشود و به بی شرمی میگراید و از این بیشرمی اما هیچ نمیزاید مگر رفع و دفع مسئولیت از رفتار خود و از زندگی خود.
شرم، پذیرفتن مسئولیت رفتارها و تصمیمهایی است که آدمی اتخاذ میکند و شرمسار کردن، برآیند فرافکنی و گریز از پذیرفتن چهبود و چنانبودِ خویش است. آن که دیگران را به پند و اندرزهای خود شرمسار میکند، آن که دیگران را ارشاد و به راه راست هدایت میکند، بیشرمترین هستندهای است که میتوان در این جهان تصور کرد زیرا او وقیح و گسیخته روان است: کاهی را در چشم دیگران میبیند اما کوهی را در چشم خود نمیبیند! کورِ خود است و بینای مردم: اما راست این است که آن که عیب خویش را میبیند، از همه بیناتر است.
آیا تا به امروز شنیدهاید یا دیدهاید که حتی یک نفر از نمادگان سیاسی و فرهنگی جامعه ایرانی برای خطا و خطاکاری خود، شرمسار شده باشد ــ و بدین وسیله مسئولیت عمل خود را پذیرفته باشد ــ و عذر خواسته باشد؟ نه از طریق شکنجه و تهدید و نه از سر هراس، بلکه خودخواسته و از سر گونهای شرم راستین که از مواجهه با خود و از خشم بر خود، رخ میدهد!
بیشرمی ما حد و مرز نمیشناسد. از این رو باید چون هملت ندا برآوریم: ای شرم، کجاست سرخیات؟[۳]
در جامعه بیشرم ما، حجب و حیا با شرم جابهجا گرفته میشود. شرم راه زندگی را میگشاید، اما حجب راه زندگی را میپوشاند و نهان میکند. حیا و حجب برآیند هراس از مذمت و تنبیه و مجازات است اما شرم نه محصول هراس از عقوبت و بدنامی اجتماعی، که برآیند اندیشیدن به خویش و به عمل خویش و به منویات خویش است: رودررویی با خویشتن است: رهایی از خودفریبی است؛ نیفکندن دلیل بد اختری خود بر گرده این و آن است.
انسانی که شرم را میشناسد، اعتبار و ارزش عمل خود را نه به عمل و رفتار همگانی بلکه به خود عمل میسنجد و از این رو، میتواند در نزد خود از مقصود و از کردار خود شرمسار شود. او همچون ما ایرانیان بیشرم نمیگوید که دزد نگرفته پادشاه است و بدین وسیله مسئولیت خود را از عمل دزدی سلب نمیکند چرا که هیچکس از دزدی او آگاه نشده است.
مگر نه این که خود او، از این دزدی آگاه است؟ آن که شرم را میشناسد، آن که در کرد و کار خود مینگرد و نه در کرد و کار دیگران، چندان خود را ارج مینهد که برای تأیید دزدیاش، به شاهد و نگرندهای جز خود نیاز ندارد. او پلیس و قاضی خویش است و نه پلیس و قاضی دیگران! او پیامبر خویش است، نه پیامبر مردمان! هیچ پیامبری را نمیتوان یافت که از بیشرمی آکنده نبوده باشد؛ پیامبران بیشرم بودهاند وگرنه چگونه میتوانستند، پیام رستگاری آورند؟!
شرم، آزادیبخش است اما خجالت و حجب و حیا آزادی را از آدمی میدزد و محروم میکند.
این بیشرمی و بیآزرمی محض است که زبان به ستایش و مجیزگویی میگشاید و بدینسان حقیرترین و رجالهترین افراد جامعه را در لفاف شکوه و جلال میپیچد و آنان را به رهبران و سروران قهار جامعه بدل میکند.
این بیشرمی چندان نیرومند است که اگر بر آن شوم که بگویم سبب بنیادی برآمدن و مانایی همه نظامها و رهبران جبار و جرار همین بیشرمی بوده است، چندان راه را بیراهه نرفتهام. اما بیش از همه، این حجب و حیا بوده است که انسان را در فرهنگ ما از شکوفایی حیاتی خود بازداشته است. این انسان به مثابه فرهنگ، چندان مأخوذ به حیا و محجوب مانده که امکان سیطره بیشرمی را در خود و برای خود در شکلهای متنوعی از نظامهای سیاسی مستبد و زیانکاران اجتماعی فراهم کرده است.
بیشرمی دروغ میگوید و بیش از همه به خود و سپس به دیگران. این بیشرمی است که در خیابانها نعره میزند: حجابات را درست کن! این بیشرمی است که میگوید: مرگ بر این، و درود بر آن! این بی شرمی است که ردای شیعیان را بر تن میکند و مسجد سنیها را آوار میسازد اما مدعی رهبری مسلمین جهان میشود: بی شرمی توهمات و توقعاتی دارد که از ظرفیتهای عاطفی و عقلیاش بسیار فراتر میرود و همین عدم توازن و تناسب گنجایی ذهنی و گشادی توقعات و تصورات بیشرمی است که آن را بسیار ناسازگار، ناروا و نابودگر میسازد.
از دیگر ساز و کارهای بیشرمی این است که از دیگران مدام طلب ندامت و توبه میکند: طلب ندامت و توبه از دیگران ابلهانهترین و نادانانهترین کاری است که میتوان انجام داد. اصولا توبه و ندامت ناممکن است، زیرا هر انسانی تنها آنچهبود خود را محقق میگرداند و بدین وسیله همانی میشود که به راستی هست و این هرگز اهمیت ندارد که دیگران این فرایند شدن را چگونه میسنجند و تفسیر میکنند: خطاکاری، زشتی، دیوانگی، گناه، جنون، جرم و جنایت!
هرگز نباید از کنشها و واکنشها، از گفتهها و نوشتهها، از تصمیمها، عشقها و نفرتهای خود نادم گردید. اظهار ندامت و پشیمانی، توهین به خویش است، نفی خویش و چنانبود خویش است.
کسانی که دیگران را به ندامت و توبه، به اقرار به اشتباه فرا میخوانند، در بنیاد به توهین به خویشتن خویش فرا میخوانند؛ این توبهفرمایان و طالبان ندامت، همان مردمان بیشرماند که چنان سرگرم لذت بردن از خشم گرفتن به دیگرانند که از خاطر بردهاند این خشم را بیش از هر کس، باید به خود میگرفتند چرا که بیشرمانه، در قلمرو زندگی و در مدار مسئولیت حیاتی دیگران گام گذاشتهاند.
تقوا علیه شرم!
تقوا، یک بیماری بنیادی و مزمن انسانی است. بیماریای که برآیند تحقیر و بلعیده شدن جسم در مقام بخش و بهره ما از زندگیست. تقوا بیماریای است که از سر شرمسار شدنهای مکرر و طولانی بر روان آدمی قالب شده است: گونهای بازداری، تو رفتن و پس کشیدن از سر ترس، آن هم ترس از خدای همهچیز دان و همهجا حاضری که یک دم از حجم حضور و سنگینی نگاه آن نمیتوان آسود، و از این رو، چهره واقعی تقوا را در مقام ابتلا و مرض از خلال این ترس دمادم و درونیده میتوان دید؛ چرا که ترس عامل همه بیماریهاست و ترس از خدا نیز به سبب ژرفا و گستردگیاش، بیتردید وخیمترین و کشندهترین گونه ترس است که اگر در جان آدمی رخنه کند، او را به کلی از پای درخواهد آورد.
تا بدینجا این بیماری تنها برای خود فرد متقی خطرناک است اما خطر بزرگتر آنجاست که تقوا به تدریج جسمانیت و نمودهای عینی زندگی را به شکل دیو، دشمن، هیولا و نفرین درخواهد آورد و هنگامی که این بیماری جسم و جان را به تمامی مسخر کرد، فرد خداترس دچار این توهم بیپایان خواهد شد که در پس زندگی دسیسهای شیطانی در کار است، دسیسهای که هر لحظه در کمین راستی، نجابت و تقوای اوست و این همانا سرآغاز بیشرمی است که از گونهای طلبکاری روانی و اجتماعی بر اثر رنجکشیدگی و عذابدیدگی مفرط در انسان پدید میآید.
دو نویسنده اروپایی به شدت از بیماری تقوا رنج میبردند و در حقیقت، به نوعی خوف و خداترسیِ عمیقِ موروثی آلوده بودند: کییرکهگارد دانمارکی و نیز فرانتس کافکای چک.
در جامعه ما نیز صادق هدایت بهگونهای مهلک دچار این مرض ناخودآگاه بشری ــ اما از سنخ ایرانیاش ــ بود. او بدون آن که خود خبر داشته باشد، چونان یک دیندار مانوی و یک زاهد مسلمان زندگی را درک میکرد: تباهی و آلودگی محض؛ و به زبانی که او دوست داشت: دست خر تو لجن کردن!
این نویسندگان، که ذهنی بسیار خلاق نیز داشتند، سرانجام از پس آن برآمدند که بیماری خود را در هیأت ادبیات به مرضی زیباشناسانه و اندیشورزانه بدل کنند. به آن آهمندی و ناخوشیای که تنها خود را نمیاندیشد، بلکه جهان را نیز در دنیای ناخوشانه و در صور خیالی خود بیمار و مرضآلود تصور میکند.
آنان بیشرمانه، زندگی را چون فسادی فراگیر میدیدند و آدمیان را چونان کرمها و حشراتی مسخ شده که از این فساد عظیم برآمده و در هم میلولند. این سرنوشت همه خداترسان و تقواپیشگان است که روزی از گرسنگی یا از سر تاب نیاوردن زندگی تلف شوند و در حقیقت از سرِ کُفران زندگی. چنانکه آن یهودی زاهد و خداترس بزرگ ادبیات یعنی کافکا بر اثر گرسنگی تلف شد و آن زاهدمنش ایرانی نیز بر اثر گریز خودخواسته از ــ به زعم او ــ نکبت زندگی!
پینوشتها
[۲] Die Scham ist schon eine Revolution;…Scham ist eine Art Zorn, der in sich gekehrte.
[۳] گزارهای از نمایشنامه هملت شاهزاده دانمارک، پرده سوم، صحنه چهارم.
نظرها
علی
جدا از تعاریف جامعه شناسی و فلسفی،از نظر مردم کوچه و بازار ایرانیان بی شرم ترین انسان ها هستند .در هر کجای دنیا که زندگی می کنند ساکنان اصلی آنرا احمق ،کله زرد و عنوان های دیگه می نامند.دکتر های کشور های محل زندگی را بیسواد می دانند.
اشکان
با سپاس فراوان؛ نوشته ای آگاهی بخش بود و تامل برانگیز که البته از جناب صباحی جز این هم انتظار نمیرود. همچنین جدا از درونمایه , از لحاظ فرم هم جالب است .کاربست به جای "وند" ها در واژه سازی فارسی به باور من خیلی بهتر مفهوم سازی می کند تا وام-واژه های مرکب عربی. با آهنگ و intonation زبان فارسی هم سازگارتر است. این گونه نوشتن به تازگی دارد رایج تر میشود . امیدوارم گسترش یابد و تکامل یافته تر شود.
اسکندر مرادی
سلام متاسفانه باید عرض کنم نوشته دقیقی نیست. بنظر میرسد خیلی ساده بی شرمی رفتار منافقانه (ظاهر و باطن متفاوت) و بی اعتنایی نسبت به آن است. (متفاوت نسبت به نرم و هنجار معقول) توضیحات از سر غیظ و غضب است. رفتار منفعلانه و منافقانه افراد زیادی در جامعه منجر به این عصبانیت شده است. البته افراد یک دل و صادق کم هستند. یکی از علل این وضعیت یک دله نبودن و رفتارهای منافقانه خود روشتفکران و سردمداران است. وقتی روشنفکران خودشان متحیر و در تردید هستند مردم عادی گرفتار روزمرگی و تحیر و رفتارهای منفعلانه و منافقانه میشوند و چاره دیگری نمی بینند...
مســــعــود
نوشتــاری است زیبا و دقیق ، از خواندن آن لذت بردم . اشاره کارشناسانه ای است به ناکارییهایی هایی که در فرهنگ شیعی - ایرانی ما تلنبار شده اند و البته در مقیاس جهانی منحصر بفرد هم نیستند ! فقط من با قسمتی از یک پاراگراف آن مشکل دارم . این پاراگراف را عینا نقل میکنم و در ذیل آن سئوالات خود را که شاید به نوعی هم استفهامی باشد مطرح میکنم : هیچ پیامبری را نمیتوان یافت که از بیشرمی آکنده نبوده باشد؛ پیامبران بیشرم بودهاند وگرنه چگونه میتوانستند، پیام رستگاری آورند؟! 1- پیامبران ماهیتا چگونه موجوداتی هستند؟ ایا بجای اینکه تصور کنیم یک موجودی بنام خدا آن بالا نشسته و مرتبا پیامبر صادر میکند نمیتوان تصور کرد که اینها اآدمهایی استسنائی بودند (یا هستند) که درکشان از هستی نسبت به بقیه جهش پیدا کرده و یا از منابعی که شعرا از آنها الهام میگیرند بهره مندی بیشتری دارند؟ 2-مثلا نیچه نمیتواند خود یک پیام آور محسوب شود؟! 3-اآیا میتوان مقدار بد فهمی و دگرگون شدن پیام آنها را در این "حکم کلی"نادیدهگرفت؟ 4-آیا مغز انسان ظرفیت دریافت و درک کل"جهان هستی " را دارد؟ 5-آیا این حکم کلی در نتیجه مشاهده ناکاریی حکومت ها و ایدوئولوژی های مذهبی صادر نشده ؟ و اگر چنین باشد آیا میتوان از راه تحلیل واقعیت جاری به حقیقت ناب دسترسی پیدا کرد؟ 6- آیا اینکه در وجدان خود به این امر که ما "خیلی چیزها را نمیدانیم ،چون اساسا برای دانستن آنها آفریده نشده ایم " معتقد بوده وگاهی آنرا به خود و دیگران یاد آوری کنیم ، با نظریه و مفهوم"شرم" که محصول دانستگی و واکنش فکری نویسنده محترم به امور سطحی زندگی است ،بیشتر منطبق نیست!؟
farid
حیران؛ زمین خواران حکومتی بجان هم افتادند به گزارش فارس، کمالالدین پیرمؤذن و صفر نعیمیرز در نشست علنی امروز مجلس بر سر زمینخواری گردنه حیران درگیری لفظی پیدا کردند. صفر نعیمیرز نماینده مردم آستارا و عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی چند شب گذشته در گفتوگوی ویژه خبری مدعی شده بود که خواهر، برادر و مسئول دفتر کمالالدین پیرمؤذن نماینده اردبیل در زمینخواری گردنه حیران نقش داشتند. کمالالدین پیرمؤذن نیز در نشست علنی امروز (یکشنبه) پارلمان سراغ نعیمیرز رفت و با وی درگیری لفظی پیدا کرد. پیرمؤذن سپس نعیمیرز را متهم به دزدی کرد اما نعیمیرز با نشان دادن برگههایی گفت که بنده برای حرفهایی که گفتهام سند دارم.
سيروس
زيباوواقعي ودقيق بودلذت بردم وممنون ازمحقق ونشردهنده مقاله
جمهوریخواه
مقاله جالبی بود که هر دینخویی را میتواند به چالش و تفکر وادارد ولی چرا "صادق هدایت" که انزجار خود به این دلایل غیر عقلانی دینی را بیان میکرد را در این مقاله دخیل کردید .او با کتابهایش، تنفر و پوچی یک زندگی فردی- اجتماعی تاثیر گرفته از اسلام و شیعه را بشکل ادبی و نبوغ آمیز به رشته تحریر دراورد و با مرگ خود، بطلان این نوع زندگی ارتجاعی و مذهبی را اعلام کرد. بدا به حال ما خوانندگانش که پیام او را دریافت نکردیم و به خمینیها اعتماد کردیم. با این حال، دین هم مانند سایر پدیدهها اگر بشکل شخصی، انتخاب شود و در آن تحمیلی صورت نگیرد ، میتواند بصورت یک خود درمانی (تراپی) موجب تعادل و توازن اخلاقی و انسانی فرد شود، در دنیای امروز،تلاش در آفرینندگی هنر،موزیک، ادبیات، فلسفه، اشتغال در کار مورد علاقه، ثروت اندوزی، مدیتیشن، سفر ... هم نوعی خود درمانی است که میتوان کتابها از آن نوشت !!
امید
تقوا برابر پارسايی است.... و بمعنی سلسله رفتارهایی از "ترس از خدا" نمیباشد. اتفاقا بمعنی باورهای اخلاقی متنبی بر ارمانهای انسانی است، جوانمردی، عیاری و پهلوانی تجلی اجتماعی آن است . شما شاید با تعبیر فقه ای آن اشتباه گرفته اید....
gohartaj
شرم، پذیرفتن مسئولیت رفتارها و تصمیمهایی است که آدمی اتخاذ میکند و شرمسار کردن، برآیند فرافکنی و گریز از پذیرفتن چهبود و چنانبودِ خویش است... سپاس فراوان از محمود صباحی
سیاوش
مقاله نوآورانه و بسیار آموزنده ای در هر دوعرصه فردی و ملی است. مثلاً اینکه بی شرمی را محدود به تقواپیگان مذهبی و ایدئولوژیک نکرده و وجه اشتراک آنها رابا امثال صادق هدایت و کافکا روشن مینماید. متأسفانه تصور بسیاری این است که چون هدایت به تمسخر و تحقیر اموزه های دینی پرداخته پس نتیجتاً مترقی است. حال آنکه مطالب هدایت از نژادپرستی، رومانتیسیسم شوینیستی آریایی و توهین به سایر ملتها فراتر میرود. بهتر بود یک حوزه بسیار مهم دیگرنیز در این مقاله مطرح میشد و آن بیشرمی در حوزه تنوعات ملی-قومی و مذهبی در ایران است که ایران را به آستانه انفجار رسانده است. تحقیر ملیتها و اقوام غیرفارس، توهین به سایر مذاهب. اینها نه صرفاً از جانب حاکمیت سیاسی بلکه از سوی "روشنفکران" ایرانی و حتی از سوی اکثریت مردم فارس- شیعی ابراز و اعمال میشود. ..
پویش
مقالاتی را که محمود صباحی مینویسد معمولا یک دست و منسجمند و از مو ضوع اصلی خارج نمیشوند ولی این مقاله نسبت به مقالات قبلی او متفاوت است. این مقاله از یک پارچگی لازم بر خوردار نیست و از هر دری سخنی میگوید، با اینکه در رابطه با شرم و جای خالی آن در جامعه امروز ایران صحبت میکند ولی به عمق مساله نمیرود و یکمرتبه با بررسی صادق هدایت پایان می یابد که به نظر من بی زبط می اید. صدور چنین نتیجه گیری کلی در رابطه با هدایت بیشتر به ساده اندیشی می ماند تا یک تحلیل دقیق. طرح موضوع بسیار به جاست و جای خالی شرم در جامعه ما میتواند بهتر ، عمیق تر و علمی تر از این مقاله مورد بررسی قرار گیرد.
محمود صباحی
خوانندگانِ گرامی؛ 1. این صفحه امکان پرداختنِ مبسوط به همهی نمونهها و مصداقها را به نویسنده نمیدهد؛ چرا که بنا بر ضوابط صفحه، مقاله از یک تعداد واژگانِ معینِ نسبی نمیتواند فراتر برود. از این رو، برخی مسائل همچون اشاره به بیشرمی پیامبران و پارسامنشیِ برخی نویسندگان در حد اشارت باقی ماندهاند با این پیشفرض که خواننده با اتکا به شاکلهیِ بحث در این نوشتار، موضوع را در ذهناش پی خواهد گرفت و در بارهی آن خواهد اندیشید. 2. این طبیعی است که در این نوشتار نه به توان فکری و ادبی صادق هدایت، بلکه به گونهای گرایش زاهدمنشانهی او اشاره شده است. چنان که به فرانتس کافکا! هر کس که اندکی با هدایت و کافکا مأنوس بوده باشد، این زاهدمأبی و زندگیگریزیِ آنها را میشناسد و این مسأله چیزی از توان و از شأن نویسندگی آنها نمیکاهد. اصولاً نویسندگان قهار و خلاق وجود دارند تا ما بر پایهی آثار و شخصیتشان بتوانیم به گونهای مشخصتر و زبدهتر دربارهی مسائل پیرامونی خود بیندیشم و مکالمه کنیم: آنها طیف و گسترهیِ عظیمی از تاریخ، سرنوشت و سرشت انسانی ما را انعکاس میدهند. فراموش نکنیم که آنها هرگز مقدس و نقدناپذیر نیستند بلکه اتفاقاً برعکس ارزششان در این است که برای سنجش، نقد و تعیین افق فهم ما وجود دارند. 3. همچنان که گزارهی «هیچ پیامبری را نمیتوان یافت که از بی شرمی آکنده نبوده باشد؛ پیامبران بیشرم بودهاند وگرنه چگونه میتوانستند، پیام رستگاریآورند؟!» ـــ هرگز معطوف و مقید به پیامبران مشهور دینی نیست، بلکه به هر آن کسی اشاره میکند که این گرایش بیشرمانه را دارد که برای زندگی دیگران تعیین منش و روش کند ـــ که شامل پیامبران دینی هم میتواند بشود (یا نشود)، این دیگر بستگی به درک و تفسیر خواننده از مسأله دارد. به زبان عرفا، خداوند با هر انسان و چه بسا با هر موجود، به زبانی تکین و متفاوت سخن میگوید که دیگری از درک و فهم آن عاجز است. از این رو، هیچ کس نمیتواند برای دیگری پیام رستگاری بیاورد، مگر آن که در پی انقیاد و بردگی دیگران باشد. با احترام محمود صباحی
پویش
شرم احساس پشیمانی فرد است از آنچه که در رابطه دیگری انجام یا اندیشیده است. شرم فرد را نسبت به دیگرس مسئل میکند بر مبنای اخلاق فردی شخص. در جامعه امروز ایران که افراد یکدیگر را تنها وسیله ای برای پیشرفت خود میدانند شرم از ذهنیت جامعخ رخت بر بسته است.(هر چند شرم هیچ وقت در فرهنگ ما به شکلی عمیق ریشه ندوانده است) در غیاب شرم وقاحت جای آنرا میگیرد، تفاوت وقاحت و شرم در این است که وقاحت نا محدود است.
اسکندر مرادی
سلام آقای محمود صباحی در کامنت 12 به عقاید عرفا استناد میکنند و میگویند:"به زبان عرفا، خداوند با هر انسان و چه بسا با هر موجود، به زبانی تکین و متفاوت سخن میگوید که دیگری از درک و فهم آن عاجز است. " ابتدا باید عرض کرد مطالبی را که درباره عوالم غیبی (غیر این جهانی) گفته میشود نه میتوان اثبات کرد و نه میتوان رد کرد. تا به مرجعی که به غیبی بودن آن اتفاق نظر و باور نداشته باشیم چگونه میتوانیم به مطالبی از این دست بپردازیم و بر اساس آن مطالب قضاوت گسترده در مورد انسانها داشته باشیم؟ عرفا چه مرجعی برای گفته های خود دارند؟ از کحا معلوم که سخنان آنها اشتباه نیست؟ اگر در میان عرفای ما قرآن سرچشمه مطالب ماوراء این جهانی باشد باید دید آیا آنها برداشت درستی از قرآن داشته اند یا خیر؟ بنظر میرسد خداوند توسط پیامبران مطالب و رموز نهانی و الگوی خلقت (یعنی مطالبی که خود انسان به آنها آگاه نیست یا در دراز مدت با تلاش و زحمت خواهد دانست) را بیان میکند تا انسان براحتی جهت درستی را در زندگی انتخاب کند. این راهنمایی (بعنوان رحمت الهی) برای تمام ابنای بشراست فرقی بین آنها در این اطلاع رسانی وجود ندارد: قل امر ربی بالقسط پس از این اطلاع رسانی همگانی هر کس بیشتر اطاعت کند بیشتر بهره مند میشود و ...و میتوانند و باید به وحدت در عملکرد ها برسند... مشکل اصلی این است که اولا همه به غیبی الهی بودن قرآن باور ندارند و ثانیا برداشت های مختلفی از آن دارند. در مقابل این مشکل اصلی نیز تنها یک راه وجود دارد و آن اینکه هنگام برداشت از این کتاب گزینشی رفتار نکنیم . همانطور که در خود کتاب مستطر است خوانده شود. امید است پس از رعایت این خلوص در خواندن قرآن به زیبایی های آن برسیم و باور ما به آن تقویت شود....و به یاری و تعاون با هم برسیم.... والسلام Quranmizan.com
حسین
پایه و اساسی برای استدلالات دیده نمی شود .. همه اش قیاس مع الفارق است. تکنیکهای اخوندی علیه خودشان... وارنه سازی مفهوم شرم نوعی بازخوانی خاص از تقوا بله همیشه میشود گفت حرف باد هواست