یک دقیقه تا آزادی
سیامک قادری - ۸۶ هزار و ۳۹۹ دقیقه گذشته است و اکنون دقیقه پایانی است. این سومین باری است که از بلندگو اعلام میشود "سیامک قادری با کلیه وسایل درب سالن ".
۸۶ هزار و ۴۰۰ دقیقه یعنی دقیقا ۱۴۶۰ روز، یعنی چهار سال و اکنون، دقیقه آخر است. احساس دوگانهای بود از شور و شعف آزادی و رنج و دوری از یاران، که تمام وجود را در سیطره خود میگرفت. ۸۶ هزار و ۳۹۹ دقیقه گذشته است و اکنون دقیقه پایانی است.
شوری از آغاز دوباره، خارج از دیوارها و سیمهای خاردار، تحقیر و توهین و اسارت در جان و تن میدوید. این سومین باری است که از بلندگو اعلام میشود "سیامک قادری با کلیه وسایل درب سالن".
به همه زندانیانی که در ابتدا یا میانه و آخر دقیقه شماری دوران اسارت هستند، شب قبل خدانگهدار گفته بودم. دقیقه پایانی را گذاشته بودم برای خودم، برای خداحافظی از بخشی از وجودم که به تجربه، گویی، آنجا میماند.
چهار سال تمام به دلایلی و در موقعیتهایی خاص، اشک از چشمانم جوشیده بود و تا لبه جام چشمخانه پیش رفته بود اما هرگز سرازیر نشده بود. خیلی مراقبت کرده بودم تا سرازیر نشود؛ " مرد نباید گریه میکرد "، حتی اشکی از سر ذوق یا جوششی از سر همدردی و همدلی.
دردها کم نبودند. سوزش یکباره پوست صورت در حالی که در تاریکی پشت چشمبند در حال صحبت بودی! درد کنده شدن از هر آنچه به آن تعلق داشتی و به تو تعلق داشتند. درد مرگ عزیزانی که بخشی ازخاطرات کودکی تو را ساخته بودند، مرگ همراهان دربند، همراهی با حیرانی و تمنای دستنیافتنی همراهان عزیز از دست داده برای دیدار آخر، دلتنگی و اشک همسر و فرزند از پشت شیشههای کدر سالن ملاقات و خشم از ناتوانی حمایت از آنان در مقابل توهین و تحقیر سازمان یافته دادستان و زندانبان، دردهای گفتنی و ناگفته که هیچیک مجوزی برای سرازیر شدن اشک نبود.
از اتاق پنچ در انتهای راهروی پایین تا در خروجی در طبقه بالا، قدمها، گویی روی ابرها راه میپیمود و پرنده خیال و خاطره به سرعتی باورنکردنی ۸۶ هزار و ۴۰۰ دقیقه را با دور تند بال میزد. در پس زمینه این دور تند مرور که از شدت شتاب سر آدم را به دوران میانداخت، سرود "سر اومد زمستون" با ریتمی حزین و اندوهناک، این بار توسط دیگران سر داده شده بود.
ناتوان از تصمیم به چگونگی صرف یک دقیقهای که اکنون ثانیههای آن به سرعت در حال گذر بود، میان احلام خیال و دیدگان متفاوت زندانیان در مواجهه با آزادی دیگران، هر بار خود را در موجی رها میکردم.
خاطراتی از فرجامهای تلخ هدی صابر و غلامرضا خسروی در مقابل اتاق یک، خود را به ذهن و جانم محیط کرد. از کنار کتابخانه ای که حالا یکی از دلخوشی هایی هر زندانی در مواجهه با زندان غیر منصفانه بود، دریچهای بیدغدغه به جهانی خارج از واقعیت زندان را هم پشت سر گذاشتم و تصور کردم شماره ۱۱۳، دیگر هرگز در دفتر آن کتابخانه ثبت نخواهد شد.
حالا به ابتدای پلههایی رسیده بودم که سالن یک را به سالن دو میرساند . "یار دبستانی من" زمینه این سفر چند ثانیهای بود که فقط دمی تا پایان آن باقی مانده بود.
اشک، همچون دیوارهای از آبهای جوشان و خروشان در مسیر حرکت موسی از نیل، در مقابل طبیعت فرو ریختنش مقاومت میکرد، گویی شرمسار فرو ریختن در مقابل کسانی بود که سالها بود ایستاده بودند. قطر اشک هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد، به گونهای که دیدار غنیمت لحظه آخر چهرههایی دوست داشتنی، کدر میکرد. برق بیپایان چشمان بیدار همیشگی علیرضا رجایی و عبدالفتاح سلطانی نیز گویی در هالهای کدر محو شده بود.
جملاتی که واژه واژه آن در روزها و شبهای قبل آماده شده بود تا سخن آخر در شان و قدر سروهای ایستاده ۳۵۰ باشد، از تنگنای ملتهب ناشی از بغض فرو خورده در گلو میشکست و به صورت کلماتی گنگ و بم و مبهم خود را به گوشها میرساند و چه تلاش بیهودهای بود برای ارتباطی که پیشتر با احساس مستحکم شده بود.
دستان چسبنده و قوی افسر نگهبان آستین کاپشن نازکم را که از زور هیجان خیس از عرق شده بود، به خود میکشید تا آخرین قدم را از بند ۳۵۰ به بیرون بردارم.
تمامی بغض فرو خورده چهار ساله در ثانیهای شکست و مقاومت دیوارهای سترگ اراده در چشمانم به انتها رسید، آزادی، این واژه هر دقیقه و ثانیه زندانی، حالا مفهومش را از دست داده بود و دیگرگون شده بود؛ جای آن را دلتنگی از دیدار یاران، به تمامی تسخیر کرد. آزاد شده بودم اما روح من همچنان پشت آن دیوارها و سیمهای خاردار گیر کرده بود.
از مجموعه خاطرات اوین
تجربه دوباره “اوین” پس از پنج سال − امیرحسین بهبودی
وقتی که “اوین” شبیه “قزلحصار” بود − حامد فرمند
اوین ۱۳۶۰: شاهد مرگی خودخواسته – ایرج مصداقی
در زندان در دوره اصلاحات − حسن یوسفی اشکوری
تجربه اوین، در آن هنگام که تازهساز بود −رضا علامهزاده
آنگاه که هوای خنک اوین به هوای دوزخ تبدیل میشد − شهرنوش پارسیپور
زندان اوین و بیحقی فزاینده مردم ایران − محمدرضا شالگونی
حکایت آن دستان بسته − نسرین ستوده
ترسیم جدول دادخواهی در اوین − فهیمه فرسایی
حی علی الصلاه: شکنجه نماز در اوین − عفت ماهباز
عزاداران «لونا پارک» در برابر اوین − عزیز زارعی
اوین: رگبارهای شبانه و تیرهای خلاص − بیژن مشاور
اوین، حافظه جمعی ما، نابود نمیشود − منیره برادران
قدم زدن در اوین: ۱۷ و ۲۱− فریدون احمدی
اینجا اوین است و ما در کجای تاریخ ایستادهایم− مصطفی مدنی
بلیط یک طرفه از اوین به برلین − حمید نوذری
مثل یک زخم عمیق، با رد روشن خون− نعیمه دوستدار
تاریخ هجری اوین؛ قمر در عقرب افتاد− امید منتظری
۲۰۹، چاردیواری ۴۳، اوین− روزبهان امیری
از قزل قلعه تا اوین − عبدالکریم لاهیجی
پرونده “نوارسازان” و یادی از یک زن زندانبان −شیرین عبادی
من مرگ را دیدم! - اصغر ایزدی
نظرها
نظری وجود ندارد.