ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

از یادداشتهای یک کتابفروش

اگر کشته‌شده‌های منا از نزدیکان ما بودند

ناصر زراعتی- اوایل دهه ۶۰ ناچار جانش را برداشته و پناه آورده به این کشور. مثل خیلی‌های دیگر در ضدیت با «آخوندها» و «جمهوری اسلامی» به ضدیت با «اسلام» و «مسلمانان» مومن رسیده است.

آمده چند کتاب بگیرد که تلفنی سفارش داده است. حالا مشغول نگاه کردن آنهاست.

می‌گویم: «شنیدی خبر را؟»

-کدام خبر؟

-حادثه مکه... هفتصد و چند کشته و صدها زخمی...

پوزخند می‌زند: «خوشحال شدم!»

حیرت می‌کنم: «خوشحال شدی!؟»

سر برمی‌دارد و نگاهم می‌کند. چشمان خاکستری رنگش را سایه اندوهی کهنه تیره کرده است. آدم بدی نیست. از صبح تا غروب در کارگاهی کار می‌کند. کتابدوست است و کتابخوان. گاهی از وقت ناهارش می‌زند و باشتاب به کتابفروشی می‌آید و چند کتاب می‌خرد. اگر پول داشته باشد می‌پردازد. اگر نه می‌گوید: «بنویس به حسابم...» بعد کم کم می‌پردازد. از «سیاسی‌ها»ی سابق است: زخم خورده و صدمه دیده و رنج کشیده... معمولا ساکت و کم حرف است. برخلاف بیشتر هموطنان که اگر چند روز یا چند ماه بازداشت شده باشند با افتخار و اغراق تمام «حبسیات» تحویل شنونده مادرمرده می‌دهند هیچگاه ندیده و نشنیده‌ام که از حبس و شکنجه بگوید. در همان اوایل دهه ۶۰ ناچار جانش را برداشته از وطن گریخته و پناه آورده به این کشور. مثل خیلی‌های دیگر در ضدیت با «آخوندها» و «جمهوری اسلامی» به ضدیت با «اسلام» و «مسلمانان» مومن رسیده است. در طول سال‌ها «مخالفت» تبدیل شده به «نفرت» و از نفرت «کینه» (کینه‌ای غلیظ آغشته به «تعصب») بیرون زده است. می‌دانم که این حرفش (:«خوشحال شدم!») محصول همان کینه و نفرت عمیق است.

می‌گویم: «اگر یکی از این صد و چند زن و مرد ایرانی که در این حادثه کشته شده‌اند از نزدیکانت بود بازهم خوشحال می‌شدی؟»

خاموش نگاهم می‌کند. حالا خاکستری چشمانش تیره‌تر شده است.

ادامه می‌دهم: «دقیقا ۴۰ سال پیش پدر و مادر من رفته بودند مکه... آن سال آتش‌سوزی بزرگی صدها زن و مرد را از بین برد... مادرم از بین رفت... پس از این‌همه سال هنوز که هنوز است داغ از دست دادنش در دل ما تازه مانده...»

لبخند تلخی بر لبانش می‌نشیند. سر تکان می‌دهد. چیزی نمی‌گوید.

فکر می‌کنم دیگر حرفی نمانده است. هرچه بگویم زیادی است. شکل «سرزنش» خواهد داشت و سرزنش هم هیچ اثر و فایده‌ای ندارد مگر ایجاد دلخوری و کدورت.

وقت رفتن یک لحظه برمی‌گردد:

- حق با توست...

شرح خلاصه ماجرای چهل سال پیش (آتش‌سوزی در مکه هنگام برگزاری مراسم حج):

و همان شرح به اضافه داستان کوتاهی که در مورد «مادر» و از دست رفتنش نوشته ام: «زیر باران خیس...»

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • عباس آقا تحیلی گران

    ما که خوشحال شدیم. وقتی این همه گرسنه و بی لباس و بدبخت تو کشور داریم برای چی بایدبرند دور یه مکعب بچرخند

  • nezhat zamani

    ممنون از اقای زراعتی برای مطلب تامل برانگیزشان. چقدر تلخ است که انسان دوستی برخی از انسانها فقط در            محدوده عزیزان خودشان محبوس است.

  • سید

    باسلام غمبار است، روحشان شاد. یکی از دوستان افریقایی را دیروز از سفر حج برمی گشت در فرودگاه ملاقات کردم ایشان می گفت روی صوت زایران اسپری خنک کننده می زدند و جلوتر می رفتند می افتادند که ایشان نگذاشته بود بزنند. ان شاالله خدا انتقام خون این شهدا را از آل سعود بگیرد. درباره پیام یکی از کامنت ها به نام عباس آقا تحیلی گران، از این پیام به شدت ناراحت شدم و افسوس خوردم که ایرانی با اون همه فرهنگو تمدن به این ادبیات نظر می گذارد؛ به ایشان می گم که این خوی انسانی نیست که انسان از مرگ دیگران خوشحال شود و عقاید دیگران را مورد توهین قرار دهد. آقای عباس آقا که دو آقا پس و پیش اسمت امده است احترام شهدا را نگه نمیداری بترس از اینکه خدا حمله به خانه اش را مانند پاسخ به ابرهه می دهد اون وقت چیزی از اظلاع برایت باقی نمی ماند برای ایشان استغفار می کنیم و آرزوداریم در آینده نزدیک مستقل شوند.

  • روانکاو

    آقای زراعتی، با همه ی کرامتی که نوشته ی شما را آراسته است، اگر افرادی چون دوست شما( که در میان به اصطلاح اپوزیسیون جمهوری اسلامی ایران فراوانند) نگاهی از سر کینه به انسانها داشته باشند و در عین حال خود را در سلامت روانی بداند، بی تردید می باید سرزنش شوند. هر کس با هرگونه نگاه تکفیری به انسان، می باید سرزنش شود. خوشحالم که دوست شما در نهایت حق را به شما داد. انسانهای شرافتمندی که دچار چنین صدمه ی وجدانی شده اند، اگر در زدودن آن نکوشند، زندگی خود را به تمامی به ستم جمهوری اسلامی باخته اند،حتا اگر روزی جانشان را از چنگال او رهانیده باشند.

  • ناصر زراعتی

    روانکاو ! متشکرم و با نظرِ شما موافقم. متأسفانه اکثرِ ماها در برابرِ سرزنش که هیچ، حتا انتقاد سازنده و نظر دوستانه هم موضع میگیریم و نه فقط حرفِ حساب و منطقی را نمیپذیریم، که به تریجِ قبامان هم برمیخورَد و گاهی لج هم میکنیم.... همانطور که نوشته اید، باعثِ خشنودی است که این دوست سرِآخر، خطای خود را پذیرفت... انباشتِ نفرت و کینه در دل، تولید زهری کشنده میکند که پیش و بیش از هرچیز و هر کس، به خودِ شخص آسیب میزند. موفق و پایدار باشید.

  • مرد نامراد!

    دمکراسی فقط حکومت دمکرات نیست ! یک فرهنگ و مطالبه عمومی جامعه هم هست.کمااینکه استبداد را نباید فقط به خودکامگی  این  یا آن حکومت تقلیل داد.مادامی که انسانی نیندیشیم و بدنبال آن انسانی ؛عمل؛ نکنیم  چیزی  تغییر  نخواهد کرد   مگر  نوع  بازیگران  این نمایش تلخ  و  کهن!!!