نوبل ادبیات برای یک روزنامه نگار در میدان
حسین نوش آذر - تخیل یا تجربه؟ کمیته نوبل با اهدای جایزه نوبل برای ادبیات به سوتلانا آلکسیویچ، روزنامه نگار اهل بلاروس پاسخ روشنی به این پرسش داده است.
تخیل یا تجربه؟ کمیته نوبل با اهدای جایزه نوبل برای ادبیات به سوتلانا آلکسیویچ، روزنامه نگار بلاروس پاسخ روشنی به این پرسش داده است. در بیانیه کمیته نوبل آمده است: «آلکسویچ در آثار چندصدایی اش، از رنج و شهامت انسان ها در عصر کنونی یک یادمان ادبی می سازد. او با کنار هم نشاندن صدای انسان ها، ما را به شناخت ژرف تری از یک دوره تاریخی می رساند.»
همه آثاری که سوتلانا آلکسیویچ تاکنون نوشته، برآمده از تجربه و آشنایی و گفت و گو با کسانی ست که فاجعه ای را از سر گذرانده اند: سرگذشت زنان و کودکان در جنگ جهانی دوم، سربازان روس که در جنگ افغانستان جان خود را از دست دادند و بازماندگان فاجعه چرنوبیل.
سارا دانیوس، رییس آکادمی نوبل گفته است: «آلکسویچ نمی خواهد روی صحنه خودش را مطرح کند. او فقط به صدای انسان ها علاقه دارد.»
این نخستین بار در تاریخ جوایز نوبل است که یک نویسنده روزنامه نگار مهم ترین جایزه ادبی جهان را دریافت می کند. از سال ۱۹۰۱ که جایزه نوبل بنیان گذاشته شد با احتساب سوتلانا آلکسویچ فقط ۱۴ زن نوبل ادبی را به دست آورده اند. پیش از او در سال ۲۰۱۳ به آلیس مونرو، نویسنده کانادایی نوبل ادبیات رسید. کمیته نوبل همواره تأکید کرده که این جایزه سیاسی نیست. با این حال اهدای نوبل ادبیات به سوتلانا آلکسیویچ، خاطره آلکساندر سولژنیتسین، نویسنده سرشناس روس و برنده نوبل ادبی در سال ۱۹۷۰ را زنده می کند.
در جست و جوی یک تکیه گاه بعد از وقوع فاجعه
آلکسویچ درباره خویشاوندی ادبی اش با سولژنتسین می گوید: «سولژنتسین اعتقاد دارد که تجربه گولاک انسان ها را از درون پاک می کند و به تزکیه نفس می انجامد. من اما به ورلام شالاموف بیشتر علاقه دارم. او اعتقاد داشت که اصولاً اردوگاه و زندان بی معناست. هم شخصیت قربانی را مضمحل می کند و هم شخصیت زندانی را.»
گزارش های مستندی که آلکسویچ از بازماندگان یک فاجعه در گفت و گو با آن ها ارائه می دهد، مانند یک رمان از یک لحظه آغاز نمی شود که سرانجام، پس از رویدادها و فراز و نشیب هایی به پایان مشخصی برسد. گزارش های او روایت هایی اند مستند از سرنوشت اشخاص حقیقی . این گزارش ها را اگر به شکل یک داستان بخوانیم فقط یک شخصیت دارد که به گفته خود او کسی نیست جز «انسان سرخ» که تجربه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را از سر گذرانده، و با وجود آنکه آرمان باخته است، اما هنوز تلاش می کند به باورهای قدیم چنگ بزند با این امید که تکیه گاهی پیدا کند.
سوتلانا آلکسیویچ ۳۱ مه ۱۹۴۸ در اوکراین متولد شد. پدرش از کمونیست های بلاروس بود و مادرش اوکرائینی. خانواده او در سال های پس از جنگ بسیار فقیر بودند. مادرش از واهمه آنکه سوتلانا از گرسنکی تلف نشود، او را به یک صومعه تحویل داد.
آلکسویچ این تجربه را هرگز فراموش نکرده است. او می گوید: «اندیشه یک زندگی مطلوب و آرمانی لطمه دیده است و با این همه نسلی که من به آن تعلق دارم، همچنان آرمانگرا ماند. پدرم هم البته از کسانی بود که به ایدئولوژی اش وفادار ماند. او وصیت کرد که کارت عضویتش در حزب کمونیست را با جنازه او در تابوت بگذارند.»
در «زندگی دست دوم» با مردی آشنا می شویم که در سال ۱۹۳۷ بازداشت و شکنجه اش می کنند و با این حال وقتی کارت عضویتش در حزب کمونیست را به او پس می دهند، از شادی در پوست نمی گنجد. در همین کتاب گفت و گویی می خوانیم با زنی که بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی می گوید: « ممکن است در آن زمان زندگی خوبی نداشتیم، اما الان زندگی ما پر از ترس و اضطراب است.»
ناتوانی علوم انسانی در درک فاجعه هسته ای
آلکسویچ اولین کتابش را در سال ۱۹۸۵ منتشر کرد: «جنگ زنانه نیست» ماحصل گفت و گوهایی بود که او به عنوان یک روزنامه نگار با زنان و کودکانی که در جنگ جهانی دوم آسیب دیده بودند انجام داده بود. او با همین روش که در ایران در آثار «فرهنگ شفاهی» سراغ داریم و با رویکرد یک روزنامه نگار سراغ انسان های آسیب دیده در فاجعه چرنوبیل رفت. «چرنوبیل» گفتارهای درونی اشخاصی ست که این فاجعه اتمی را به چشم دیده اند و نتوانسته اند بعد از وقوع آن یک زندگی نسبتاً متعارف را از سر بگیرند.
سوتلانا آلکسویچ می گوید: « صدای دشمن هسته ای را نمی شد شنید و او را نمی شد دید و بو نداشت. درباره جنگ هزاران کتاب وجود دارد. اما وقتی فاجعه چرنوبیل اتفاق افتاد، کسی نمی دانست این فاجعه را چگونه می توان مهار کرد. من خودم در چرنوبیل بودم. گیج شده بودم. مردم هم سردرگم و گیج بودند.»
آلکسویچ خاطره ای را تعریف می کند. یک زن سالخورده روس به او می گوید: «دخترم! اینجا چه خبر شده؟ یعنی جنگ شده؟ من جنگ را می شناسم. صدای گلوله می آید در جنگ، آتش می گیرد خانه ها. اما الان آفتاب می تابد، پرنده ها آواز می خوانند. این چه جور جنگی ست، دخترم؟»
آلکسویچ می گوید: «وقتی پی پاسخی قانع کننده به این زن سالخورده می گشتم متوجه شدم که کلمه مناسبی برای بیان کردن فاجعه هسته ای پیدا نمی کنم. همه در صدد پیدا کردن کلمات بودند. با انسان ها که گفت و گو می کردم، همه مدام جملاتی می گفتند از این دست: تا امروز چنین چیزی را ندیده بودم، هیچ جا چنین چیزی نخوانده ام، چه جور برایت تعریف کنم؟ درباره تشعشع چگونه و با چه کلماتی می توان سخن گفت؟ دهقانانی که در حومه چرنوبیل زندگی می کردند به افکار خرافی روی آورده بودند. بعضی ها می گفتند من خودم تشعشع را دیدم. مثل یک پارچه سفید افتاده بود روی مزارع. یکی دیگر می گفت: نه. تشعشع سبز است. من در ده شعاع هایی دیدم که سبز بودند.»
آلکسویچ به نکته مهمی اشاره می کند: ناتوانی علوم انسانی در درک فاجعه هسته ای. او می گوید علوم انسانی به اندازه کافی با چرنوبیل به عنوان نمادی از یک فاجعه هسته ای که هر لحظه، در هر جای جهان ممکن است اتفاق بیفتد درگیر نشده اند. برای همین به گمان او، ما به جای آنکه به پرسش های مهم بپردازیم، به فرهنگ گریه و عزاداری روی آورده ایم. به نظر او روشنفکران جهان، اندیشیدن را به سیاستمداران و به صاحبان مذهب واگذاشته اند.
آلکسویچ در «چرنوبیل» این فکر را می پروراند که انرژی هسته ای و چالش هایش بیش از آنکه یک معضل سیاسی یا اقتصادی باشد، یک امر ایدئولوژیک است. او در گفت و گویی می گوید: «مهم ترین وظیفه در رویارویی با چالش بزرگ هسته ای در جهان به عهده فیلسوفان است. آن ها می بایست یک سیستم تازه برای اندیشیدن درباره این موضوع و زبان کاملاً تازه ای برای به بیان درآوردن مفاهیم فاجعه هسته ای ابداع کنند.»
وحشت حکومت ها از جوانان
در «زندگی دست دوم»، ۲۰ سال از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی گذشته است. در حالی که در غرب از میخائیل گورباچوف یک قهرمان می سازند، روسیه تلاش می کند مبتکر پروستریکا را فراموش کند. بسیاری به آنچه که از استالین باقی مانده پناه می برند: یک زندگی دست دوم با عقاید دست دوم و کلمات نخ نما و شعاری.
آلکسویچ اعتقاد دارد که «زندگی دست دوم» اصولاً یکی از مختصات زمانه ماست. او می گوید: «ما در دوره ای دست دوم زندگی می کنیم که حاصل آن اندیشه های بلند و تازه نیست. بسیاری از جوانان اعتقاد دارند که زندگی پیشینیان آن ها جالب تر، و از نظر انسانی غنی تر بوده و افق های فکری بلندتری فرارویشان قرار داشته. برای همین هم بسیاری از حکومت ها، به ویژه در کشورهای توتالیتر از جوانان وحشت دارند. تصور می کنم به تدریج به دیکتاتوری انسان های متوسط سوق داده می شویم. این خطر بزرگی ست که ما را تهدید می کند.»
سوتلانا آلکسیویچ به عنوان نخستین روزنامه نگار در جهان جایزه ادبی نوبل را از آن خود کرده است. در ۶۷سالگی اما کار او هنوز به پایان نرسیده. اثر بعدی او «صد داستان درباره عشق» نام دارد: مجموعه ای از مصاحبه ها درباره سرکشی عشق و عواطف توفنده و امید به سعادتمند شدن در روسیه.
نظرها
شیرازی
بلاروس هم نوبل میگیره و ما همچنان اندر کف یک نوبل هستیم.
علی
جایزه نوبل به ویژه جایزه صلح، اقتصاد و ادبیات همیشه سیاسی بوده اند. مراجعه کنید به The Zhivago Affair: The Kremlin, the CIA, and the Battle over a Forbidden Book سال 2015، جایزه به یک «زن» «ورزنامه نگار» «روس» «اکراینی» ... دیگر از این تابلو تر نمی شود!