فیلم «کلوپ»: کیفرخواستی علیه کلیسای کاتولیک
پرویز جاهد - نمای غروب خورشید در فصل پایانی تازهترین فیلم پابلو لارین درباره به منزله ناممکن بودن بخشش و قطع هر گونه امید به رستگاری است. این فیلم درباره سوءاستفاده جنسی از کودکان است.

پابلو لارین امروز بعد از الخاندرو خودروفسکی و پاتریشیو گوزمن، معروفترین فیلمساز سینمای شیلی است. او در فیلمهای داستانیاش تقریباً همان دغدغهها و دلمشغولیهای سیاسی گوزمن در سینمای مستند را دنبال میکند و این در کشوری مثل شیلی که تاریخش با مفاهیم سیاسی مثل سوسیالیسم، آزادی، کودتا، دیکتاتوری، سرکوب نظامی، شکنجه و زندان گره خورده است، مطلقاً دور از انتظار نیست. سهگانه «تونی مانرو»، «نه» و «کالبدشکافی» پابلو لارین، همه درباره تاریخ معاصر شیلی بعد از کودتای ژنرال پینوشه علیه سالوادور آلنده، رهبر سوسیالیست این کشورند که با دیدی هنری و دقت زیباییشناسانه خاصی روایت شدهاند.

لارین در فیلم تازهاش «کلوپ»(باشگاه)، به سراغ موضوعی بسیار حساس یعنی سوءاستفاده جنسی کشیشها از کودکان رفته که تنها مربوط به جامعه شیلی نیست بلکه در سطحی وسیعتر به فساد درون سیستمهای مذهبی مربوط است؛ فیلمی طعنهآمیز و دردناک درباره آدمهایی که وظیفهشان، ترویج ارزشهای اخلاقی و هدایت جامعه به سوی معنویت و حفظ روح انسان در برابر امیال نفسانی و شیطان است اما خود در عمل، با تسلیم شدن در برابر امیال درونیِ شیطانیشان، بیشترین صدمه را به جامعه وارد کرده و حالا به عنوان دشمن مردم، از ترس در خانههای امن و در خفا زندگی میکنند.
«کلوپ» کیفرخواستی علیه کلیسای کاتولیک و اخلاق ریاکارانه آن است، هرچند پابلو لارین در گفتوگوهایش از جمله در گفتوگو با من این موضوع را انکار کرده و معتقد است که قصد نداشته با این فیلم به کلیسا حمله کند در حالی که به اعتقاد من لارین با زبانی گزنده و نیشدار، بنیان اخلاقی کلیسا را زیر سؤال میبرد چرا که این کلیساست که برای جلوگیری از رسوایی عمومی کشیشهای پدوفایل (بچهباز)، این خانههای امن را ایجاد کرده و پدران روحانی تبهکارش را از دسترس قانون و گزند مردم دور نگه داشته است.

فیلم با مسابقه سگدوانی شروع میشود. بعد وارد خانهای میشویم که راهبهای به نام مونیکا و چهار مرد دیگر در آن زندگی میکنند که همه آنها کشیشهاییاند که به خاطر خلافهایی که مرتکب شدهاند از جمله سوءاستفاده جنسی از کودکان، از ترس مردم و افکار عمومی در آنجا پناه گرفتهاند. مونیکا هم وظیفه پخت و پز و نظافت خانه را به عهده دارد و هم مراقب و زندانبان کشیشهاست و ساعات خورد و خواب و دعای آنها را تعیین میکند. همزمان با ورود کشیش گناهکار دیگری به نام پدر ماتیاس به جمع کشیشها، مرد جوان ژولیدهای به نام ساندوکان کنار خانه امن آنها میآید و با حرفهایش، همه ساکنان خانه را به وحشت میاندازد. او از ریاکاری کشیشها و امیال فروخفته جنسی آنها سخن میراند و میگوید که پدر ماتیاس از کودکی او را مورد سوءاستفاده جنسی قرار میداده است. کشیشها اسلحهای به پدر ماتیاس میدهند و از او میخواهند که با شلیک هوایی این مرد گستاخ را بترساند چرا که او رسوایی به بار میآورد و مردم ده را متوجه حضور آنها خواهد کرد. پدر ماتیاس بیرون میرود و هفت تیر را به سمت مرد میگیرد اما به جای شلیک به او به مغز خودش شلیک میکند. کشیشها از ترس رسوایی، با همدستی راهبه، صحنه خودکشی را تغییر داده و وانمود میکنند که کشیش با اسلحه در اتاقش خود را کشته است و حرفی از ساندوکان نمیزنند. صحنه بسیار هوشمندانهای در فیلم هست که بیانگر عمق پنهانکاری کشیشها و دستهای آغشته به خون آنهاست: راهبه، خون پدر ماتیاس را میشوید و خون از پلهها جاری میشود و این نما قطع میشود به نمای بعد که کشیشها را در گورستان، بالای قبر پدر ماتیاس میبینیم که در دعایشان از خداوند طلب مغفرت میکنند.
با مرگ پدر ماتیاس، کلیسا، کشیش روانکاو و خبرهای به نام پدر گارسیا را که سالها به عنوان میسیونر مذهبی در کشورهای مختلف خدمت کرده به این خانه میفرستد تا معمای مرگ (خودکشی) پدر ماتیاس را حل کند. از دید کلیسا، خودکشی پدر ماتیاس، غیرمنطقی است و با روحیه او نمیخواند. کشیشی که پدر ماتیاس را به خانه آورده میگوید که او افسردگی نداشته بلکه ناراحتی قلبی داشته است. با ورود پدر گارسیا، خانه به مکان بازجویی و دادگاهی برای محاکمه کشیشها تبدیل میشود. پدر گارسیا میخواهد این خانهها را ببندد و کشیش های گناهکار را به پای میز محاکمه بکشاند.
پیشپرده فیلم «کلوب» ساخته پابلو لارین
خانه در واقع برزخ کشیشهای سیاهکار است. آنها در وضعیت برزخی به سر می برند. آنها به ظاهر توبه کردهاند و امید دارند که توبهشان پذیرفته شود چرا که معتقدند خدا، مردان خود را حتی اگر پدوفایل (بچهباز) یا قاتل باشند در آن دنیا میبخشد. با این حال به رغم توبه ظاهری، نشانی از پشیمانی و شرمساری از اعمال گذشته در این افراد نیست و هر کدام برای کارشان توجیهی روانی و ذهنی دارند. آنها از جامعه انتظار بخشش و پذیرش دارند. پدر ویدال (کشیش پدوفایل)، که خود را «سلطان سرکوب امیال درونی» میداند، فاقد شفقت انسانی است و همه عشقاش را نثار سگش میکند. او حاضر نیست در برابر پدر گارسیا اعتراف کند و از میلاش به آمیزش جنسی با کودکان دفاع میکند. او به پدر گارسیا میگوید: «من مردان و زنان زیادی را میشناسم که به بچه ها فکر میکنند اما نمی توانند کاری با آنها بکنند. این همه سال به جای دعا به چیزهایی از این قبیل فکر کردم. من ارتباط جنسی و عاشقانه با کسی نداشتم. تو اگر چنین ارتباطی نداشته باشی آن را درک نمی کنی.»
او خود را بیمار ذهنی میداند و معتقد است که «بیماری ذهن تنها زمانی درمان میشود که جسم (بدن) منفجر شود».
پدر رامیرز نیز با اینکه آلزایمر دارد اما مغزش هنوز آنقدر فعال است که بتواند با کشیشها علیه ساندوکان (مرد جوانی که ادعا میکند در کودکی به وسیله کشیشها اغفال شده) همدستی کند. یکی دیگر از کشیشها نیز در مقابل پدر گارسیا، حقایق تکاندهندهای از شیلی دوران پینوشه و مشارکتش در سرکوب چپهای هوادار آلنده، قتل، شکنجه، سرقت پول، و تبهکاریهای دیگر بر زبان میراند.
تمام سعی کشیشها این است که با سرگرم کردن خود به کارهایی مانند شرکت در مسابقه سگدوانی و یا مست کردن، گذشته وحشتناک و سیاهشان را فراموش کنند اما آنها با ورود پدر گارسیا که در واقع بازجوی آنهاست و نیز ظاهر شدن ساندوکان که بر آنها نهیب میزند و افشاگر گذشته سیاه و پلیدیهای آنهاست، در وضعیت بغرنجی قرار میگیرند. آنها پدر گارسیا و ساندوکان را مزاحم و مخل آسایش خود میدانند. آنها میدانند حریف پدر گارسیا نمیشوند اما سعی می کنند با زیرکی و دسیسه او را فریب دهند. آنها همچنین برای خفه کردن ساندوکان و بریدن زبان تیز و سرخ او نیز دست به کار شده و با کشتن سگهای مردم منطقه، گناهش را به گردن او میاندازند.
از دید پابلو لارین، هیچکس در این فیلم، حتی خواهر مونیکا (راهبه) و پدر گارسیا نیز پاک و منزه نیستند. خواهر مونیکا، نمونه یک زن مذهبی ریاکار است. او که به خاطر آزار دختر سیاهپوستی که سرپرستیاش را به عهده داشته، محکوم شده و به این خانه فرستاده شده، مدام دعا میکند و خود را بنده خالص خدا میداند. لبخندهای دروغین میزند و خود را عفیف و طاهر نشان میدهد اما بعد میبینیم که چگونه در تبهکاریهای کشیشها علیه ساندوکان سهیم میشود و در تغییر صحنه خودکشی پدر ماتیاس و نیز کشتن سگهای اهالی ده با کشیشها همدست میشود. کشیشها از شرطبندی روی سگ پول درمیآورند اما راهبه به دروغ میگوید که آنها سگ را برای محافظت از خانه نگه میدارند. او برای نجات کشیشها و حفظ خانه به هر تمهید و دسیسهای متوسل میشود. به پدر گارسیا میگوید که کشیشهای این خانه قلب پاک و مهربانی دارند و زندگی آنها زیبا و روحانی است در حالی که گارسیا میداند که او دروغ میگوید و همدست کشیش های تبهکار است.
لارین از زبان پدر اورتگا (یکی از کشیشهای گناهکار خانه)، پدر گارسیا را زیر شلاق انتقاد خود می گیرد. اورتگا، پدر گارسیا را یک کشیش بوروکرات واتیکانی مینامد که در جیبش کِردیت کارت امریکن اکسپرس دارد، با بلیط فِرست کِلس سفر میکند، از دیوتی شاپ فرودگاه خرید میکند و در هتل پنج ستاره میخوابد. از دید او چنین آدمی نمیتواند دردهای آنها را بفهمد و صلاحیت ندارد او را به خاطر دزدیدن نوزدان مادران جوان و بیخانمان و فروختن آنها به خانوادههای پولدار سرزنش و محکوم کند چرا که اگر او آن بچهها را نمیدزدید، آن مادران خود بچهها را سر به نیست میکردند و او در واقع جان آنها را نجات داده است.
او خطاب به پدر گارسیا میگوید: «من عطر مردانه "کارولینا هِرِرا"ی تو را از این فاصله استشمام میکنم. تو چقدر با مردم رنج کشیده صرف کردی؟ با زنانی که بچه نمیزاییدهاند؟ با دختران فقیری که فرزندانشان را نمیخواستند و میخواستند آنها را به درون سطل زباله پرتاب کنند؟ چرا این بیعدالتی؟»
از نظر ساندوکان نیز پدر گارسیا فرقی با کشیشهای دیگر ندارد. به زعم او، گارسیا نیز میتواند با محرومیتهای جنسیاش در محیط کلیسای کاتولیک، یک پدوفایل بالقوه باشد. ساندوکان از او میپرسد که آیا حاضر است با بچههایی که میشناسد بخوابد؟
حرفهای ساندوکان پر از خشم و نفرت است اما در عین حال طنز سیاهی هم دارد. ساندوکان، فساد درون کلیسا را بلند و بیپروا فریاد می زند. او کشیشها را متهم به سوءاستفاده جنسی از کودکان خردسال کرده و خود را به عنوان یک قربانی شاهد، مثال میآورد. کسی که وقتی بچه بود، پدر رامیرز به نام خدا به او تجاوز میکرد و به او میگفت که چون نماینده خداست پس هر چه از طرف او میرسد از جمله منیاش، مقدس است. ساندوکان به گارسیا می گوید: «من با فاحشههایم احساس گناه میکنم اما وقتی با کشیشها بودم احساس گناه نمیکردم چون فکر میکردم آنها مردان خدا هستند و آبی که از آنها بیرون میآید متعلق به خداست.»
صحنه مکالمه بین ساندوکان و پدر ویدال، بسیار صریح، بیپروا، گستاخانه و زهرآگین است:
ساندوکان: همه شما همجنسگرا هستید؟
پدر ویدال: همجنسگرایان هم آفریده خداوندند و خدا به آنها مفتخر است.
ساندوکان: پدر رامیرز به من گفت که اگر بخواهم تا زمان ازدواج باکره بمانم باید کون بدهم.
پدر ویدال: خب تو هم فرزند خداوندی و همجنسگرایی تو برای من انسانی است.
ساندوکان: نه. به من نگو همجنسگرا. چون در این منطقه مورد تبعیض واقع میشم. حالا شاید با هم کنار بیاییم و دوران عذب بودن ما به پایان برسه. اگر منو به خونهات دعوت کنی میتونم ترتیب همه کشیش های اون خانه را بدهم و این ثواب داره.»
لارین اگرچه سعی دارد از کشیشهای گناهکار، شیطان نسازد و آنها را به عنوان بیمار و قربانی امیال و وسوسههای درونی شان نشان دهد اما در برابر جرم مسلم آنها کوتاه نمیآید و آنها را تبرئه نمیکند.
«کلوپ» با اینکه فیلم پرحرفی است اما لارین اجازه نمیدهد که جنبههای بصری فیلم فدای موضوع شود بلکه با دقت مراقب ترکیببندی، میزانسن، نورپردازی و حرکت دوربین است و ورود و خروج شخصیتها به قاب را زیر نظر دارد. توازن غریبی در آن بین نماهای لانگشات و نماهای کلوزآپ وجود دارد. قابهایی که با رنگهای سرد و منظرههای مهآلود و آسمان ابری و گرفته اشباح شدهاند، به یاد ماندنیاند.
«کلوپ»، از نظر فضاها، نورها و رنگهای سرد و خاکستری دهکده ساحلی و تردیدهایی که در مورد کلیسا و مذهب پیش میکشد، یادآور «نور زمستانی» و «همچون در یک آینه» اینگمار برگمن است. در صحنهای از فیلم پدر گارسیا به کشیش اورتگا میگوید: «خدا اینجاست مرد. به دریا و طبیعت اطراف نگاه کن و خدا را ببین.» و پدر اورتگا در جواب میگوید: «نه خدا اینجا نیست. اینجا زندان است. با یک مشت زندانی تبهکار.»
یکی از میزانسنهای مهم که بارها در فیلم دیده میشود، میزانسن صحنه شام است که در آن کشیشها و راهبه دور میز نشستهاند و شام میخورند و بحث میکنند و دورببن ابتدا آنها را در لانگ شات دارد و بعد آرام به آنها نزدیک میشود. میزانسنی هوشمندانه که با تم اصلی فیلم که کشف حقیقت و نفوذ به درون ذهن و گذشته خوفناک ساکنان این خانه است، پیوند دارد.
در پایان فیلم، کشیشها در خانه میمانند اما آنها مجبورند با کسی زندگی کنند که قربانی سوءاستفاده جنسی آنها بوده و از آنها متنفر است و بارها گفته است که حاضر است آنها را تکه تکه کند و از گوشتشان غذا درست کند و یا به آنها تجاوز کند.
پابلو لارین فیلمش را با نوشتهای از سفر پیدایش تورات درباره تاریکی و نور شروع میکند اما فیلمش انباشته از سیاهی است. اغلب نماها تاریکاند و شخصیتها در ضد نور دیده میشوند. نمای غروب خورشید در فصل پایانی فیلم، به منزله ناممکن بودن بخشش و توبه گناهکاران و قطع هر گونه امید به رستگاری است.
نظرها
نظری وجود ندارد.