رژیم ایران خودش جزء بحران منطقه است
الاهه بقراط روزنامهنگار نمیدانم درگیریهای
الاهه بقراط روزنامهنگار
نمیدانم درگیریهای سیاسی و کشتار و تخریب و آوارگی به چه حدی باید برسد و یا اساسا چه معیاری وجود دارد که بر اساس آن سیاستمداران و رسانهها اعلام کنند جنگی تمامعیار در منطقه در جریان است!
بیش از سی سال جنگ در افغانستان به موضوع «طالبان» و «القاعده» که زاییده سیاستها و عملکرد روسیه (همچنین شوروی) و آمریکا هستند، کاهش یافت. الان هم جنگ در سوریه به موضوع حکومت بشار اسد و «داعش» کاهش داده میشود که آنها هم دست پرورده بازیگران بینالمللی هستند. کشورهای قدرتمند و همچنین حکومتهای منطقه مانند رژیم ایران، سعودیها، ترکیه نمیخواهند نقش خود را به عنوان یکی از علل وضعیت فاجعهبار منطقه ببینند بعد میخواهند مانند منجی و یابندگان «راهحل سیاسی» به میدان بیایند و کسی هم به روی خودش نیاورد! متأسفانه این وضعیت سیاست بینالمللی، و با تأسف بیشتر، جریان اصلیِ رسانههای بینالمللی است
در موضوع مسئولیت ایران در بحران، من از رژیم ایران حرف میزنم و نه از «ایران». گفته میشود که رژیم ایران خودش جزء بحران منطقه است. من نیز همین عقیده را دارم. سلطهجویی و توسعهطلبی رژیم ایران نه برای تسلط بر خاک کشورهای دیگر بلکه با هدف گسترش جمعیت شیعه در منطقه و همچنین جهان، بخشی از همان استراتژی قدیمی «صدور انقلاب اسلامی» است. اسلامی که رژیم ایران آن را در مذهب شیعه و ایدیولوژی حکومتی خود خلاصه میکند و رویای یک واتیکان شیعه را در خاورمیانه در سر میپروراند. بیهوده نیست که به ولی فقیهشان میگویند «رهبر مسلمین جهان» بدون اینکه به بیپایه بودن این ادعا و متفاوت بودن زمینههای تاریخی این دو دین بیندیشند.
این که این استراتژی به دلیل فرقههای مختلف اسلامی و همچنین قدرتمندی کشورهای سُنّی و عرب محکوم به شکست است یک موضوع تاریخی است که هنوز خیلی مانده تا دفترش بسته شود. اما اینکه این استراتژی از همان فوریه سال ۱۹۷۹ بستر رشد بنیادگرایی اسلامی را فراهم آورد و یکی از علل وضعیت کنونی است، یک واقعیت خونبار و پرهزینه است. جمهوری اسلامی چه از نظر سیاسی (یک حکومت بسته و گروهی) و چه از نظر قومی و نژادی (به هر حال در یک کشور غیرعرب حکومت میکند) و چه از نظر مذهبی (شیعه جعفری اثنی عشری) در میان خود مسلمانان در اقلیت محض قرار دارد. حتی بخشی از گروههای افراطی اسلامی که از آنها پشتیبانی میکند، در دو مورد اخیر در تخالف با آن قرار دارند.
گمان نمیکنم در جایی که مردم یک کشور حق واقعی و امکانات مشارکت سیاسی و متشکل شدن در احزاب و گروههای سیاسی و صنفی را ندارند، هشدار هیچ نقشی بازی کند. هشدار را باید به حاکمان داد، اگرچه گوش شنوا ندارند. ولی آنها مسوول هر وضعیتی هستند که در یک کشور پیش میآید زیرا قدرت و ابزار آن را در دست دارند. به وضعیت سوریه نگاه کنید: بشار اسد که دهها آب پاکتر از حاکمان واپسمانده ایران بود میتوانست با گفتگو با نیروهای منتقد و مخالف خود، مسیر فاجعهبار سوریه را از آنچه امروز هست، تغییر دهد. وگرنه مردم نامتشکل و بدون ابزار چه میتوانند بکنند جز اینکه کشته شوند و یا راه فرار و آوارگی در پیش بگیرند؟! بله، هشدار را باید به حاکمان داد، از جمله حاکمان کشورهای قدرتمند که سیاست بینالمللی را رقم میزنند. آنها مسوول هستند.
نظرها
نظری وجود ندارد.