• دیدگاه
در بابِ «بابِ» اقلیت
محمود صباحی- فرهنگ شیعی از طریق خانواده، مدرسه و فرصتهای آموزشی دیگر ذهن ما را دچار مرضهای بیشماری میکند. بدخیمترین این مرضها نه تنها نامسلماننجسپنداری، که ناشیعه دوازدهامامینجسپنداری است.
دیباچه
در پی معنای واژهای دیگر بودم که به معنای واژه «کوننشور» در لغتنامه دهخدا برخوردم: نجس، بیدین و لامذهب! ـ در بنیاد، جامعه مسلمان/ شیعی ایرانی کل عالم غیر از خودشان را نجس و بیاُس و اساس میدانستهاند چرا که در زمره آفتابهبرداران و آفتابهشناسان نبودهاند و هم امروز هم بیشینه ایرانیان شیعی، به همین سان گمان میکنند.
زیگموند فروید در کتاب «تمدن و ملالتهای آن» مینویسد آن چیزی که بذر تمدن را بر زمین پاشید، چیزی جز کشف و به کارگیری صابون نبود.
فریدریش نیچه هم در کتاب «تبارشناسی اخلاق»، بنیاد شدن اخلاق را به همین موضوع پاکی و ناپاکی بهداشتی معطوف میکند. به زبان دیگر، در نزد انسانی که هنوز اخلاقزده نشده بود، آدم خوب و پاک کسی بود که نظافت را رعایت میکرد و عامل ایجاد و گسترش بیماری در محیط طبیعی و اجتماعی خود نمیشد اما بعدها مساله پاکی و ناپاکی به مفاهیم و اصول اخلاقی چندان استعلا یافت که دیگر از آن برآمدگاه پیشین بهداشتیاش هرگز خبری نبود و چه بسا که به ضد آن بدل شده بود؛ یعنی هر چه آدمی چرکینتر و ناشستهتر بود، به همان اندازه اخلاقیتر و پاکتر در نگر آورده میشد.
در فرهنگ ایرانی هم لابد واژه کنایی کوننشور برای اشاره به کسی بوده که بدون آفتابه، مقصود بدون آب، به مستراح میرفته. یعنی پس از قضای حاجت کون خود را نمیشسته! اما بعدها این واژه مرزبندی اخلاقی، فرهنگی، سیاسی آنان ـبا اقلیتهاـ را مشخص کرده است. یعنی سپس، آن فرد کوننشور یا همان کسی که پاکی و نظافت را رعایت نمیکند، هر کسی را شامل شده که لَختی از دسته و گروه کونبشورها یا آفتابه به دستها نبوده است: گبر، نامسلمان، فرنگی، مزدکی، زندیق، کافر، یهودی، بهایی ـ و اینها همه و همه یک معنی داشتند و نیز دارند: نجس و کوننشور. در همان حالی که چه بسا از خیل آفتابه به دستان تمیزتر، پاکتر و نجیبتر باشند اما به هر حال آنها «کوننشور»ند چرا که به جای آفتابه خود را با چیز دگر و به گونه دگر میشورند!
از واژه کوننشور جالبتر، عبارت ترکیبی «کونِ گُهی داشتن» است: یعنی هر کس که در زمره آفتابه به دستان نیست، به مثابه بیگانه و اقلیت، نه تنها از ما نیست که علیه ماست؛ در فرهنگ معین ذیل این واژه آمده: کنایه از در کار مشکوکی دست داشتن. میبینید که ما هنوز هم، کون هر آن کس را که جز «منِ» موهومِ ماست، گُهی میپنداریم و از همین رو، اقلیتهای جامعه ایرانی را نیز جاسوس و عامل خارجی!
اقلیت
تا همین زمان قاجار اقلیتهای ایرانی به مثابه کوننشوران بارها قتل عام شدند و تحت شدیدترین فشارها زیستند و هر روز کاستهتر و شکستهتر شدند، آن هم از سوی همکیشان و هموطنان پیشینخود.
آنان اجازه نداشتند روزهای بارانی از خانه برون آیند چرا که مردم مسلمان ایران را به نجاست خود میآلودند. آنان نمیبایستی که خانههای خود را بلندتر از مسلمانان میساختند. آنان حق نداشتند که با کوزه آب ببرند زیرا که از کوزه نم میتراوید و سبب نجس شدن مسلمانان زیاده پاک میشد.
در بنیاد، جامعه اسلامی/ شیعی ایران همان رفتارهایی را با نامسلمانان کرد(و چه بسا هنوز هم میکند) که اعراب مسلمان پیشتر با خود آن کرده بود.
این اقلیت حق نداشت که در کوچه و خیابان بر اشتران و خران سوار شود و اگر در بیابانی و در جایی دورافتاده نیز سوار بر چارپا یا اشتری به مسلمانی برمیخورد، باید که از گُرده چاروای خود به زیر میآمد، وگرنه ضرب و شتم و آزارهای دیگر در انتظارش بود و شنیعتر از این، جزیه (= باجی) بود که باید هر قسمی از اقلیت غیرمسلمان به مسلمانان میپرداخت.
اما این نجسپنداری اقلیت در جامعه ایرانی هنوز پدیدهای تاریخی و متعلقِ گذشته نشده است. دوستی که در شهر گنبد به مدرسه رفته، برای من نقل میکرد که چگونه معلم مدرسه با سه همکلاسی بهایی او رفتار میکرده است: این معلم ـ به مثابه کنش نمادین اجتماعی ـ به گونهای صریح و رسمی اقلیت بهایی را نجس میخوانده و برگه امتحانی آن کودکان نازنین را نیز با دستکش لمس میکرده که مبادا به نجاست آنان، خود را آلوده باشد.
من در این مجال اندک نمیتوانم قتل عامها، آزارها و خوارداشتهایی را برشمارم که از سوی مسلمان -شیعهشدگان ایرانی- بر اقلیتهای مذهبی و دینی روا داشته شدهاند (و بدین وسیله گزارشها و مستندات تاریخی را در کار آورم) که چنان فراوانند که از تاب این نوشتار کوتاه فرا میروند. من اما میخواهم به یاد این جامعه بیاورم که این تنها دولت کنونی ایران نیست که باید از همه اقلیتهای جامعه ایرانی به خاطر قتلها، سرکوبها و نیز خوارداشتهای امروزین و دیروزین پوزش بخواهد، بلکه جامعه اسلامی/ شیعی ایرانی نیز باید چشم خود را به گذشتهاش باز کند و مسئولیت خبطها و خطاهای خود را در برابر اقلیتهای زرتشتی، یهودی، مسلمان، مسیحی، بهایی و نیز اقلیتهای دیگرِ کمتر شناختهشده، بپذیرد و در راستای جبران آنها گام بردارد.
اقلیت به مثابه بهایی
فرهنگ شیعی از طریق خانواده، مدرسه و نیز فرصتهای آموزشی دیگر ذهن ما را از همان کودکی دچار مرضهای بیشماری میکند اما بدخیمترین این مرضها نه تنها نامسلماننجسپنداری، که ناشیعه دوازدهامامینجسپنداری است و در این میان اما مرض بهایی -دشمن- نجسپنداری را به گونهای گزاف و با تمهیدات چندگانه، در رگها و پیهای ما فرو میکند.
این فرهنگ شیعی، امروزه برای ادیان و مذاهب دیگر دستکم رسمیت اجتماعی و حقوقی قائل میشود اما در برابر بهاییت دچار گونهای دُگمای مفرط ذهنی و روانی است و از چاله تنگنظریاش نسبت به آن، هرگز برون جَستن نمیتواند. بهاییتی که در بنیاد نبود مگر شکاف و «باب»ی که در پیکره جامعه بسته ایرانی به هوش و فهم ایرانی حادث شده بود و این جامعه، میتوانست از روزن آن خود را از چنبر سرنوشت سوگوار و نکبتبار خود برون پرتاب کند اما آن چه کرد تنها این بود: این «باب» و شکاف و روزنه را به روی خود بست و اندک رهاشدگان را نیز قتل عام کرد، یا آنکه به زندانها اندر آورد یا آنکه راه گریز و تبعید پیش رویشان نهاد و «هرگز کسی این گونه فجیع به کُشتن خود برنخاست!»
این تنگنظری مفرط نسبت به این جنبش اجتماعی و دینی ایرانی، چنان در تار و پود جامعه ایران تنیده شده است که گمان نمیکنم تیزترین و بُرّاترین پتکهای اندیشگرانه هم بتوانند بند از بند آن بگشایند (دستکم در زمانه ما)، وگرنه چگونه ممکن بود که این جامعه در برابر این همه ستمکاری و ستمگری طراحی شده و عامدانه علیه اقلیت بهایی خاموشی گزیند و در دل خود با این ستمکارگی نظامند، همدلی پیشه کند؟
وضع بهاییان در ایران درست مانند وضع یهودیان در آلمان نازی در شُرُف یک رخداد زیاده ناگوار تاریخی است. اگرچه حکومت ایران بزدلتر و کمتوانتر از حکومت نازیهاست و شرایط جامعه جهانی نیز چنین اجازهای را به آن نمیدهد، اما این بدان معنا هم نیست که خطر حادثه و رخدادی چنین جبران ناشدنی باید رفع شده و ناممکن تلقی شود.
وقتی کتابهایی را میخوانم که در نقد و تقبیح بابیان و بهاییان نوشته شدهاند، درمییابم که این تنفر و دشمنی با آنها چه اندازه کودکانه، لجوجانه و کور و آمیخته کینهتوزی مهلک است (و در بنیاد گونهای خودستیزی است) و از این رو، نه ذرهای انصاف و نه حتی اندکی فهم تحلیلی در آنها یافته نمیشود. تنها برآیندی از خصومت کور، ناسزاگویی، نارواگری و تهمتهای آشکار است. برای نمونه: میگویند و اصرار میکنند که «باب» (محمد علی باب، آغازگر جنبش بابی و دین بهایی در قرن نوزدهم میلادی) توبهنامه نوشت و از اندیشهها و اعتقادات خود تبری جست اما کسی نمیپرسد که اگر او به راستی توبه کرد و توبهنامه نوشت، پس چرا به آن شدت شکنجه و سپس به جوخه اعدام سپرده شد؟ انگارم که نوشتن چنین توبهنامهای هم مجعول و برساخته دشمنان باب نباشد اما زیر آن هجمه روانی و چوب بستنهای قسیانه کدام توبهنامهای میتواند معتبر تلقی شود و به مثابه سند به کار آورده شود؟
چندی پیش فیلم محاکمه پس از انقلاب چند نفر از بهاییان را میدیدم. کسانی که بدون درنگ پس از این محاکمه، تیرباران شدند. جلسه محاکمه شرمآور است. چند انسان فرهیخته و با نزاکت در برابر یک قاضی جوان هتاک نشستهاند و تلاش میکنند به زبان خود از حریم انسانی و اعتقادی خود دفاع کنند اما آن به اصطلاح قاضی سخن آنها را مدام قطع میکند و به نام ملت ایران از آنها میخواهد که اسراییل را محکوم کنند و اگر جز این کنند پس لابد جاسوس و گماشته اسراییلند.
دهشتناک است: بخشی از ملت ایران که بهاییاند از سوی اکثریت این جامعه (و به ویژه از سوی نهادهای قدرت) در تنگناها و ناامنیهای گوناگون قرار گرفتهاند و هنگامی که برای صیانت و کرامت نفس خود از دیگران یاری میطلبند، آنها را به جاسوسی و ارتباط با بیگانگان متهم میکنند.
کسی که اندکی تاریخ معاصر ایران را بشناسد، به درستی میداند که هیچکس به اندازه جامعه ایرانی با بهاییان همچون یک دشمن و خصم رفتار نکرده است و همچنان نیز این رفتار ادامه دارد و روشنفکرانش نیز در این زمینه به سکوت هولآوری تن دادهاند. سکوتی پست و لئیم، که پستی و لئیمی خود را با «قیل و قال» درباره فاشیست بودن یا نبودن مارتین هایدگر آلمانی و مسائل کمخطری این چنین، میپوشاند و بدینوسیله از شناخت و از رویارویی با فاشیسمِ مستقر در پیرامونِ خود طفره میرود.
سکوت و سکوت و سکوت و چه بسا در خفا دست انداختن اقلیت. این آن چیز ناگواری است که میتوان هر گوشه و کنار این جامعه مشاهدهاش کرد. اگر روشنفکران این جامعه از عاقبت و از عقوبت بهاییانی که زندانی شدند و بهاییانی که اعدام شدند و بهاییانی که ربوده و سربه نیست شدند، پرسیده بودند، اکنون خود در برابر این نظام حاکم به بهایی، به فتنهگر، به نفوذی -به اقلیت- بدل نمیشدند.
جامعهای که از حریم و حرمت اقلیتهای خود دفاع نمیکند و چه بسا که در مقام همدست نظامهای سیاسی خود، دست به خانه و خون اقلیتها دراز میکند، روی امنیت و توسعه را هرگز نخواهد دید چرا که این پاسداشتِ حریم، حرمت و زندگی گروهها و اقلیتهای اجتماعی و اعتقادی گونهگون است که به فرصتی برای امنیت، رشد و توسعه او بدل میشود.
به زبان دیگر، وقتی که «جُز من» در امان نباشد، «من» هم هرگز نمیتواند در امان باشد و از خود فراتر رود. از این رو، تامین امنیت اقلیت به مثابه «دیگری» است که به امنیت، و سرانجام به دگردیسیهای رهاییبخش در ساختهای سیاسی و اجتماعی منجر خواهد شد.
اقلیتها و آزادیهای اجتماعی آنان، مرز آزادیهای اجتماعی و سیاسی اکثریت را ترسیم میکند و از این رو، هنگامی که یک نظام اعتقادی و سیاسی از حریم و حرمت «اقلیت» عبور میکند، بدون تردید مرادش دست یازیدن به حریم و حرمت «اکثریت» و سرانجام کل جامعه، است.
اقلیت به مثابه سیاست
اگر که جامعه ایرانی میخواهد آیندهای مطلوب و برتر در این جهان آشوبناک برای خود دست و پا کند، در سیاست اقلیت خود باید که از نو و به گونهای بنیادی باز بنگرد. و این بدین معناست که هرگونه دگرگونی در این جامعه باید معطوف به دگر شدن سیاست اقلیت باشد و سرنوشت آن باید که به سرنوشت اکثریت به گونهای برابر پیوسته و وابسته شود.
به زبان دیگر، این جامعه باید به جای سیاست اقلیتسازی و سرکوب اقلیت به مثابه نیروی تهدید، به احترام، تکریم و مراقبت از اقلیت به مثابه نیرو و امکان تغییر و توسعه خود برخیزد.
حکومتهای ایرانی باید دریابند (و بیاموزند) که کار آنان -همچون حکومتهای سلف خود- نه سرکوب و راندن گروههای قومی و دینی، که مراقبت از آنها به مثابه امکانها و فرصتهای توسعه و دگرگونی اجتماعی در جامعه ایرانی است و درک این آموزه، تازه آغاز راه درازی خواهد بود که در آینده باید پیموده شود.
راست این است که وضعیت اقلیت، وضعیت واقعی هر جامعهای است که آن را به توسعه و پویندگی، یا این که برخلاف، به پسرفتگی و خمودگی وامیدارد و از این رو، سرکوب و نادیده گرفتن اقلیت به مثابه وضعیت اقلیت، همانا نادیده گرفتن و سرکوب جهان آینده خود آن جامعه است: وضعیت اقلیت، بیدرنگ وضعیت اکثریت جامعه را تعیین میکند.
اقلیت نژادی، دینی و قومی از یک سو، گذشته است و از سوی دیگر آینده و آینده نمیتواند بدون رها ساختن گذشته از بند نابرابری و اقلیتسازی اجتماعی، تحقق یابد.
اقلیت چه به مثابه گذشته و چه به مثابه آینده، راه را به اکثریت نشان خواهد داد. اقلیت آتش فراز کوهها و نشان و ایز گم شده کسانی است که راه را پیشتر درنوردیدهاند یا آنکه پارهای از قافله اجتماعی است که به زور و قساوت از همراهی با اکثریت بازداشته شده است.
از این رو، برآمدگاه و بنمایه تحولات و دگردیسیهای اجتماعی و سیاسی جامعه ایرانی را پیش از هر چیز، باید در میان اقلیتهای آن جست: آینده پیش رو و نیز ایزهای شرمآوری را که این جامعه با سیاستِ سرکوبِ اقلیت در پس پشت خود نهاده است: این ایزها و ردپاهای خوفناک را باید جُست حتی اگر تلاش شده باشد که از میان برداشته شوند چرا که بدون درک و جبران گذشته به مثابه درک و جبران اقلیت، «باب» و دری به آینده گشوده نخواهد شد.
نظرها
خواننده مطلب
مخالف این واقعیت که جامعه ایران تبعیض زده و فرهنگ عام آن بنوعی تبعیض پرور است نیستم ولی به نظر من کم سواد، نویسنده جامعه شناس نتنها هرگز شناختی از جامعه ایران ندارد بلکه دچار افراط شدید در نکوهش کلیت جامعه و فرهنگ شده ،در واقعیت فرهنگ روزمره امروز تظاهر به دین داری( اقلیت یا اکثریت ) نکوهیده است . سووال : چرا تنها در همین جامعه و همین فرهنگ ایرانیست است که دین جدیدی امکان رشد و بلوغ پیدا میکند(بعد از انقلاب صنعتی)؟ چه تصوری از اینکه پیامبری با دین جدید دعوتش رو از یکی از کشورهای همسایه آغاز میکرد دارید؟ آیا وظیفه یک روشنفکر نقد روشنگرانه هست ؟آیا نفرت نویسی نقد است ؟
ناظر
درود بر قلم، نگاه وسیع و آزاد اندیشیِ جناب صباحی و حسن سلیقۀ عزیزان در زمانه
آزیتا
مقاله بسیار روشنگری بود. شخصاً زبان به کار گرفته شده در ابتدای مقاله راا نمی پسندم، ولی وسعت نظر و قدرت تحلیل نویسنده شایسته هزار تحسین است. نکات خیلی مهمی را دیده بودند و با شجاعت و جسسارت بازگفتند. آفرین بر ذهن هوشیار و نقادشان، و ممنون از لطف رادیو زمانه.
منصور
هر نویسنده یا ثحلیلگر جامعه شناس و متخصص مسایل اجتماعی و سیاسی فرهیخته وقتی قلم بدست میگیرد و میخواهد حتی در مورد مسایل و مشکلات و باورهای غلط جامعه ی خودش قلم فرسایی کند قبل از هر چیز باید عفت کلام و قلم خودرا در نظر بگیرد و چون خودرا فرهیخته میداند با هوشمندی تمام میتواند طوری مساله را بیان کند که ضمن رساندن پیام اصلی خود با لحن و عبارات مودبانه و کاملا اخلاقی همراه باشد. ( رعایت طهارت و پاکی در هنگام قضای حاجت همه ی مردم بدون استثنا آنرا رعایت میکنند و در هر کشوری همه ی شهروندان این مساله را به یک سان رعایت میکنند) بنا بر این دیگر بهانه ای و جایی برای گفتن اینکه کی نجس است یا کی نجس نیست باقی نمیماند. تحلیل آقای محمود صباحی جامعه شناس بسیار بجا و علمی و جامعه شناسانه است و حق مطلب را بسیار محکم و آگاهانه و منطبق با حقوق بشر بین المللی مورد قبول همه ی دولت های جهان بیان کرده اند. و جای شکی نیست که تمام عقاید مربوط به نجس بودن و یا هر نوع تبعیض دیگری نسبت به هر کدام از شهروندان کشور عزیزمان ایران نا بجا و نا روا میباشد. یک پارچگی ملت هر کشور و یکسان بودن قوانین آن نشان پیشرفته بودن و متحول بودن آن کشور است. فقط در این صورت است که هر کشوری میتواند ادعا کند که آبرو مندانه رو به پیشرفت است. بعید نیست که بعضی از کشورهای خارجی با مداخله آشکار و پنهان در کار کشورهای در حال توسعه و سر شار از منابع طبیعی بخواهند با جا انداختن هر نوع خرافات چوب لای چرخ پیشرفت آن کشور گذارند . همینن جاست که روشن فکران و فرهیختگان و نویسندگان و وطن پرستان حتی همه ی آحاد ملت که درکی از اوضاع کشور خود دارند قیام کرده و چنین عقایدی را قاطعانه محکوم کنند. با احترام منصور
ناصر تولی
دی ماه نود و هشت ما در به در آنیم تا در پی راندن نظام فاسد و جنایتکار جمهوری اسلامی کلیت و تمامیت ادیان مذاهب فرقه و آئین های بجا مانده از پس قرون و اعصار را از ایران به دور افکنیم. یقینا جایی برای آئین دسته چندم بهایی نیز باقی نخواهیم گزارد. دروغی سوار بر دروغی دیگر میشود و پیروانی هم مییابد. احترام به هرگونه عقیده یعنی نفی عقلانیت و روا داشتن توهین به شعور و درک انسانها. حال تو خود بخوان حدیث مفصل تا کی در انتظار مسیحی دوبارهاید در جستجوی نور کدامین ستارهاید مردم در این سراچه بجز باد سرد نیست هر کس که لاف مردی خود زد که مرد نیست مردم به سحر و شعبده در خواب رفتهاید در این کویر تشنه پی آب رفتهاید