جلیل گادانی: جمهوری اسلامی سه بار برای ترور من برنامهریزی کرد
ترور فعالان حزبهای کردستان ایران – مجموعهای از گفتوگوها (۲)
جلیل گادانی، مشاور دفتر سیاسی حزب دمکرات کردستان ایران: بیشتر ترورها مربوط به منطقه اتحادیه میهنی کُردستان (یکیتی) به رهبری جلال طالبانی بوده است.
آنچه در زیر میخوانید بخش دوم مجموعهای از پنج گفتوگو درباره ترور فعالان حزبهای کردستان ایران است.
اوج ترورهای فعالان کرد در دهه ۱۹۹۰ است. لیستی که در این لینک در دسترس است، حاوی اسامی بخشی از ترور شدگان است. این لیست هنوز تکمیل نشده است. بخش بزرگی از ترورها در اقلیم کردستان (عراق) صورت گرفته است.
احزاب کردستان ایران میگویند تعداد زیادی از نیروهایشان توسط جمهوری اسلامی در اقلیم کُردستان، ترکیه، یونان، آلمان و اتریش و... ترور شدهاند. آنطور که این احزاب و برخی فعالان کرد مطرح میکنند اغلب اقدامات تروریستی جمهوری اسلامی در زمانی بوده که آنها فعالیت مسلحانه خود را کنار گذاشته بودند. براساس لیستی که با همکاری برخی از احزاب کُرد تهیه شده و در حال تکمیل شدن است موج ترور نیروهای احزاب کُرد تا سال ۱۹۹۸ بوده و بیشتر ترورها نیز در اقلیم کُردستان انجام شده است. افرادی هم هستند که از ترورها جان سالم به در بردند. برخی از آنها مثل حسن شیوه سلی و تعدادی دیگر برای همیشه دچار معلولیت جسمی شدند.
جلیل گادانی از رهبران سابق حزب دمکرات کردستان میگوید: «ترورها در منطقه تحت نفوذ حزب دمکرات کُردستان به رهبری مسعود بارزانی کمتر اتفاق افتادهاست. بیشتر ترورها مربوط به منطقه اتحادیه میهنی کُردستان (یکیتی) به رهبری جلال طالبانی بوده است.»
جلیل گادانی همچنین با اشاره به اینکه «بعضی از ترورها هم توسط عوامل نفوذی جمهوری اسلامی در احزاب کُردستان ایران انجام شده است»، میگوید: ترور کنندهها از شیوههایی مثل شلیک گلوله، مین گذاری، بمب گذاری، کمین، ریختن سم در غذا و آب آشامیدنی، اسید پاشی و انفجار نارنجک در بخاری داخل اتاق خواب برای ترور اعضای احزاب کُردستان ایران استفاده کردهاند.
برخی اعضای احزاب کرد و خانواده بعضی از ترور شدگان نیز میگویند: «در برخی از روشهای ترور مثل انفجار نارنجک در بخاری داخل اتاق خواب و ریختن سم در آب آشامیدنی در صورت موفق بودن میتوانست زنان و کودکان را هم قربانی کند.»
این اقدامات تروریستی در رسانههای غیر کُردی بازتاب چندانی نداشتهاند. آنقدر که مخاطب غیر کُرد درباره ترور دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی از رهبران حزب دمکرات خوانده و شنیدهاست شاید چیز زیادی از ترور سایر اعضای احزاب کُرد توسط جمهوری اسلامی نداند.
در مردادماه امسال نیز دو اقدام تروریستی در دو سازمان «کومله زحمتکشان کُردستان» یکی به دبیرکلی عمر ایلخانیزاده و دیگری به دبیرکلی عبدالله مهتدی رخ داد. هر دو اقدام ناموفق بود و کسی کشته نشد. این دو اقدام تروریستی آنطور که اعضای کومله اعلام کردهاند توسط عوامل نفوذی جمهوری اسلامی در این دو سازمان کُردی انجام شده است. روشهای به کار گرفته شده شلیک گلوله و بمب گذاری بوده است. برای بمب گذاری، اعضای یک خانواده یعنی پدر، مادر و پسر جوانشان با هم مشارکت داشتهاند.
جلیل گادانی از رهبران سابق حزب دمکرات کُردستان و مشاور دفترسیاسی این حزب است که جمهوری اسلامی سه بار برای ترورش برنامه ریزی کرده است. او از نظر موازین حزبی به دوره بازنشستگی رسیده اما همچنان به فعالیتهای سیاسی و حزبیاش ادامه میدهد. جلیل گادانی هم اکنون به عنوان مشاور دفترسیاسی حزب دمکرات کُردستان مشغول فعالیت است. پای صحبتهایش نشستم تا از خودش، زندگیاش و ترورها بگوید. آنچه در ادامه میخوانید حاصل گفتگویم با این چهره سیاسی کُرد است.
لازم به توضیح است که این مصاحبه قبل از دو اقدام تروریستی در مردادماه امسال در احزاب کومله انجام شده است.
گفتوگو با جلیل گادانی، مشاور دفتر سیاسی حزب دمکرات کردستان ایران
■ سوسن محمدخانی غیاثوند: شما تا کنون چندبار از سوی جمهوری اسلامی هدف ترور قرار گرفته اید؟
جلیل گادانی: سه بار
■ لطفا درباره زمان، مکان و چگونگی اولین ترور توضیح دهید.
زمانی که من سکرتر "حزب دمکرات کُردستان − رهبری انقلابی" بودم، جمهوری اسلامی خیلیها را ترور کرده بود. ترورها همچنان در کردستان و خارج از کردستان ادامه داشت. هم از پیشمرگهها و هم از کادرهای حزبی ترور میکرد. ترور شدهها از تمام احزاب کردی بودند. آن زمان برخی از خانمها برای دیدار با اقوامشان از طریق مرز به کردستان ایران میرفتند. همسر یکی از پیشمرگههای ما به سردشت رفته بود. اطلاعات جمهوری اسلامی فهمید که او پیشمرگه است و به صورت غیرقانونی از طریق مرز برای دیدن فامیلش به سردشت رفته است. او را بازداشت کرده بودند. خودش میگفت شکنجه شده است اما فکر نمیکنم. چون صحیح و سالم برگشت. ما خیلی مسئله را عادی تلقی کردیم. او را تطمیع کرده بودند تا با اطلاعات همکاری کند. این خانم همسر سابقش شهید شده بود. پدرش هم یکی از فرماندهان ما و بسیار آدم خوشنام و فعالی بود. آن خانم به اطلاعات قول همکاری داده بود. در بازگشت تلاش کرده بود تا شوهرش را نیز با خود همراه کند. دوبرادر از شوهر دومش عضو حزب بوده و کشته شده بودند. اطلاعات جمهوری اسلامی آن زمان در سلیمانیه و اربیل دفتر داشت. این زن شوهرش را راضی میکند تا پس از دریافت علامت با مامورین اطلاعات جمهوری اسلامی در کردستان عراق تماس بگیرد. شوهرش یکی دوبار پیش مامورهای اطلاعات رفته بود. اینها را وقتی قضیه لو رفت در بازجوییها متوجه شدیم. اگر نه ما کاملا بی خبر بودیم. بار دوم که پیش آنها میرود یک بمب ۲۳ کیلویی به او میدهند تا با خودش بیاورد. البته مامورها بمب را همراهش تا رانیه میآورند. در آنجا تشک ابری میخرند تا بمب را توی آن جا بدهند. او سوار ماشین خط میشود و بە قرارگاه حزب میآید. بعد از بیراهه بدون اینکه کسی متوجه شود به خانهاش میرود. خانه این آقا تا محل کار روزانه تابستانی من در جنگل پنجاه شصت متر فاصله داشت. برحسب اتفاق او در رانیه با یکی از رفقا و همشهریهای خودش مواجه میشود. همشهریاش میگوید «دارم به کردستان ایران میروم، به سردشت. شاید کاری در آنجا داشته باشید؟ » پیشمرگه ما میگوید «نه کاری ندارم ولی دوسه روز دیگر رادیو کُردستان را گوش کنید و ببینید چه میگوید». همشهری اش میپرسد «چطور؟ مگر چی شده؟ » او هم اعتماد میکند، قضیه را لو میدهد و میگوید «یک بمب برای انفجار آوردهام.» پیشمرگه ما نمیدانست که همشهری اش هم عضو حزب است. او برای کار تشکیلاتی به اقلیم کُردستان آمده بود. این عضو تشکیلات مخفی حزب به جای رفتن به کردستان ایران یک راست به دفتر حزب دمکرات مراجعه میکند. قضیه را به یکی از اعضای قابل اعتماد حزب که از کادرهای رده بالا بود، میگوید. او هم به جانشین من اطلاع میدهد. جانشین من خیلی لاقیدانه با مسئله بر خورد میکند و فکر میکند شاید جزو شایعات است بنابراین اصلا با من هم در میان نمیگذارد. از طریق همان عضو حزب ماجرا به گوش آقای عبدالله حسن زاده میرسد که آن زمان سکرتر حزب دمکرات کردستان ایران بود. او بلافاصله یک نامه مینویسد و به یکی از پیشمرگههای قابل اعتمادش میدهد تا شبانه به دست من برساند. بین کویه و رانیه و بخصوص قرارگاه حزب فاصله زیادی هست. پیشمرگه ساعت حدود هشت یا نه شب بود که خودش را رساند. گفتم « کاکه چه خبره؟ چی شده؟ » در جوابم گفت « یک نامه محرمانه خیلی فوری از فلانی آوردم.» تازه میانه دو حزب دمکرات خوب شده بود. میخواستیم با هم متحد شویم. نامه را باز کردم و خواندم و متوجه شدم که چه اتفاقی میخواهد بیفتد. کسی را فرستادم دنبال مسئول امنیت حزب. بدون اینکه کسی متوجه بشود ماجرا را با او در میان گذاشتم. به او گفتم «این آقا یک بمب برای انفجار آورده است. به خانه اش بروید اگر نبود معمولا به خانه فلانی و فلانی میرود. بیشتر با آنها در ارتباط است. بروید پیدایش کنید و بپرسید که بمب کجاست؟ ببینید چطوری بمب را به اینجا آورده است؟ ماجرا را کاملا روشن کنید.» مسئول امنیت حزب به دنبال این آقا رفت. او را در منزل یکی از پیشمرگهها پیدا کرد. به او میگوید «شما یک همچین کاری کردید. بهتر است تا به مرحله عمل نرسیده همه چیز را بگویید. ما شمارو عفو میکنیم وگرنه وضع شما خوب نخواهد بود.» او در ابتدا منکر همه چیز میشود و میگوید «من برادر شهیدم. چطور ممکنه همچین کاری بکنم؟! » خلاصه با تلاش مسئول امنیت حزب بالاخره او به حرف میآید و محل بمب را نشان میدهد. وسیلهای که قرار بوده با استفاده از آن بمب را منفجر کند همراهش نبود. از او میپرسند کجاست که در پاسخ میگوید «آن را هنوز نیاوردەام. قرار است یک جلسه دیگر بروم و بیاورمش.» او دروغ گفتە بود، آنرا هم با بمب آوردە بود. در بازجویی همه چیز را اعتراف کرد. فیلمش الان توی اقلیم کُردستان هست. اینکه خانمش چطوری رفته، جریان چی بوده، چطور قول داده، بمب را با کی و چطوری آوردند، همه را اعتراف میکند. صبحها کادرها و مسئولین حزب برای کارها پیش من میآمدند. قرار بود درست آنموقع بمب را منفجر کند تا علاوه بر خودم یک عده دیگر را هم بکشد ولی خوشبختانه همه چیز روشن شد و طرحشان عملی نشد.
■ این اتفاق در چه سالی رخ داد؟
فکر میکنم در سال ۷۳ چون ما سال ۷۶ با هم دوباره یکی شدیم.
■ چه فصلی بود؟
تابستان بود. چون ما یک کپری درست کرده بودیم و کارهای روزانه مان را در کپر انجام میدادیم. چون تابستان کُردستان عراق خیلی گرم است.
■ سرنوشت مردی که قصد ترورتان را داشت، چی شد؟
ما آن زمان یک دادگاه توی حزب داشتیم. او را تحویل دادگاه انقلابی دادیم. بالاخره معلوم است سرنوشتش به کجا رسید.
■ چی شد؟
اعدامش کردند.
■ وضعیت همسرشان چطور شد؟
خانمش را زندانی کردند، اما خیلیها مخصوصا به خاطر پدرش واسطه شدند. چون پدرش یکی از فرماندهان خوب ما بود. گفتند باردار است. ما هم گفتیم باید اقلیم کُردستان را ترک کند و به سردشت یا هر جای دیگر که میخواهد برود. از حزب و کُردستان عراق بیرونش کردیم. متأسفانە چند سال بعد پدرش بر اثر سرطان در سوئد فوت کرد. مادر و دو برادرش هم در سوئد زندگی میکنند.
■ شما گفتید شوهر این خانم بمب را از نیروهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی گرفتهبود که در شهرهای اربیل و سلیمانیه دفتر داشتند. آیا نرفتید از این نیروهای اطلاعات به دادگاههای اقلیم کُردستان شکایت کنید؟
ما صلاح در این دانستیم که شکایت نکنیم چون میدانستیم هیچ فایدهای ندارد. حکومت منطقهای کُردستان در آن زمان خیلی ضعیف بود. نمیتوانست جلودار اطلاعات بشود. هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم. کارهای خیلی بدتر از این هم شده ولی خب با سکوت برگزار شده است.
■ درمورد ترور دوم لطفا توضیح دهید.
حدود شش ماه یا یک سال بعد از ماجرای ترور اول یک آقایی به اسم حسین از کُردستان عراق پیش من آمد. اهل دور و اطراف رانیه بود. ما آن زمان در مناطق روستایی در جنگل زندگی میکردیم. او اهل یکی از روستاهای اطراف دفتر سیاسی حزب بود. حسین به من گفت «برای کار خودم به ایران رفته بودم. در آنجا مرا به اطلاعات بردند. دهنم را شیرین کردند و به من چایی دادند. گفتند دشمنان ما در آنجا هستند. شما میتوانید به آنها دسترسی داشته باشید. میتوانید بروید یکی از آنها را ترور کنید، گفتم برای من خیلی سخت است. نه اسلحه دارم نه امکاناتی. گفتند ما اینها را برایت فراهم میکنیم و در همان کُردستان عراق به شما تحویل میدهیم. گفتم اجازه بدهید اول فکر کنم اگر توان انجامش را داشتم با شما تماس میگیرم. گفتند در درجه اول جلیل گادانی و اگر نشد یک پیشمرگه و یک کادر حزب را ترور کنید ما به شما ۱۶ میلیون جایزه میدهیم. من سه چهار روز هست که برگشتهام. تا عمر دارم دیگر به ایران نمیروم. اینها اصلا آدم نیستند وقتی بدون اینکه چیزی در میان باشد یکی مثل من را مامور ترور شما و دیگری و بقیه میکنند خب این نه اسلام است و نه مسلمانی. فقط آمدم بگویم که مراقب خودتان باشید. برایتان برنامه دارند.»
من هم گفتم «این مرحله دوم برنامه شان است. تا ببینیم مرحله سوم چه میشود. علاوه بر این تا حالا چند نفر از نیروهای ما را ترور کردند.» این بنده خدا اصلا اهل سیاست نبود. حتی مرا هم نمیشناخت. به اقلیم کردستان که برگشته بود درباره من پرس و جو کرده بود تا بالاخره فهمیده بود که من سکرتر حزب دمکرات کُردستان هستم. محل اقامتم را پیدا کرده و به سراغم آمده بود. به کنایە بە او گفتم وضع مالی حزب خوب نیست. شما پول را بگیرید بعد بیارید نصفش را به حزب بدهید، نصفش را هم خودتان بردارید. گفت «نه. من این کار را نمیکنم. چون پول برایم هیچ اهمیتی ندارد. شرافتم از همه چیز برای من مهمتر است. من مسلمانم و هرگز دست به یک چنین جنایتی نمیزنم.» خلاصه این هم به خیر گذشت.
■ آیا به خاطر لو دادن برنامه ترور هیچ اتفاقی برای حسین نیفتاد؟
نه. من فقط درباره این موضوع با دو نفر از رفقای دفتر سیاسی صحبت کردم. پیش فرد دیگری نگفتم که چنین ماجرایی پیش آمده است. لذا جز همان چند نفر نزدیک به من کسی دیگر متوجه نشد که او پیش من آمده و یا چنین چیزی گفته است. الان هم که حرفش را میزنم او دیگر مرده است. من حتی مشخصاتش هم دقیق یادم نیست. وقتی دیدم آنقدر جوانمرد بوده که از ۱۶ میلیون پول در آن زمان گذشته بود خب زیاد توی نخش هم نرفتم. برخلاف بعضیها که به خاطر چندرغاز پیشمرگهها را توی خیابان ترور میکردند. او بزرگواری کرد و به من خبر داد. من هم با کمتر کسی در این باره صحبت کردم.
■ ماجرای ترور سوم چه بود؟
من بی خبر از این بودم که در خارج از اقلیم کُردستان هم دارند برای ترورم برنامه ریزی میکنند. یکی دوماه قبل از ترور دکتر صادق شرفکندی گویا من را برای ترور مقدم تر دانسته بودند. یکی از افراد خیلی قابل اعتماد که قبلا عضو حزب دمکرات بود به نام «محسن رشیدزاده» در سوئد زندگی میکرد. او قرار بوده با ماموران ترور همکاری کند. اسم و تصویرش در فیلم مستندِ «کماندوی ترور» هست. این فیلم را یک فیلمساز سوئدی در رابطه با همین ماجرای ترور من در سوئد ساخته است. برای محسن رشیدزاده قبلا در حزب ماجرایی پیش آمد. او با چند نفر دیگر از حزب مبلغی پول دزدیدند. البته این آدم خیلی قابل اعتماد و مسئول بی سیمِ دفتر سیاسی بود. با لو رفتن ماجرا این گروه دستگیر و مدتی زندانی شدند. نمیدانم اینها قبل از محاکمه چطوری توانستند از زندان حزب فرارکنند. من یقین دارم فراریشان دادند. منتها برایمان دقیق معلوم نشد. آنهای دیگر میدانم که آدمهای سالمی بودند.
«محسن رشیدزاده» به شکلی خودش را به سوئد رساند. من آن زمان به عنوان سکرتر حزب به اروپا میآمدم و در سمینارهایی شرکت میکردم که برای رفقا، دوستان و ایرانیهای مقیم خارج برگزار میشد. محسن رشیدزاده معمولا در این سمینارها حضور داشت. از همه هم بیشتر سوال و کنجکاوی میکرد. البته او در سوئد یکبار هم در رابطه با یک مسئله جنائی دستگیر شده و مدتی را در زندان مانده بود که بعد از سوئد بیرونش میکنند. به ترکیه میرود. آنها میدانستند مرکز حزب دمکرات کردستان اینجاست لذا تلاش میکنند تا او را به اینجا (فرانسه) بفرستند تا در اینجا برایشان کار کند. فرانسه با درخواستش موافقت نمیکند. مدت زیادی در ترکیه میماند و موفق نمیشود. آنطور که در فیلم مستند میگوید میخواسته خودش را از مخمصه همکاری با اطلاعات نجات بدهد بنابراین تلاش زیادی میکند که از آنجا به کانادا برود اما موفق نمیشود. او سپس به سفارت سوئد در ترکیه میرود و به آنها میگوید که من حاضرم با شما همکاری کنم و اطلاعات زیادی از ایران به شما بدهم. از سفارت با سوئد تماس میگیرند و آنها هم میگویند «باشه بفرستیدش». به سوئد میرود. گویا پس از اخراج از حزب و فرار از زندان حزب در ایران با یک خانواده خیلی محترم با برادرزاده «غنی بلوریان» از رهبران سابق حزب دمکرات کُردستان نامزد میکند. دیگر نمیدانم عروسی نکردند یا شاید هم کردند اما نتوانسته بود همسرش را با خودش بیاورد. همسرش خبر نداشت که او در حزب چه کار کرده است. البته اطلاع دارم که از قبل با هم نسبت فامیلی هم داشتند. خانواده آقای بلوریان و خانوده رشیدزاده خیلی با هم قاطی بودند.
اطلاعات ایران در سوئد با رشید زاده تماس میگیرد و میگوید اگر با ما همکاری کنی به تو قول میدهیم تا خانمت را در سوئد به تو برسانیم. خب رشیدزاده هم جوان بود و در عین حال در او استعداد پلیسی هم وجود داشته بنابراین شروع میکند به همکاری با اطلاعات ایران. حالا اینکه قبلا چه همکاریهایی با اطلاعات داشته من نمیدانم. توی فیلم مستند هم به آن اشاره نمیکند ولی در همان فیلم مشخص است که اطلاعات با او ارتباط تلفنی داشته است. منتها «محسن رشیدزاده» نمیداند از بدو ورود به سوئد تمام حرکات و سکناتش تحت نظر پلیس امنیت سوئد (سِپو) است. حتی مکالماتش را هم ضبط کردهاند. اطلاعات جمهوری اسلامی از تهران تلفنی با رشیدزاده صحبت میکند و میگویند که مرا (جلیل گادانی) تحت نظر بگیرد. چون میدانستند که من آنروزها در سوئد بودم. من دقیق نمیدانم رشیدزاده آن زمان در کدام شهر سوئد بوده است. کماندوها در سوئد به رشیدزاده ملحق میشوند و سعی میکنند تا با کمک او آدرس مرا پیدا کنند. ولی من که یک آدرس نداشتم. من به هر شهری که میرفتم معمولا چندتا خانواده را درنظر داشتم. من الان حدود چهل سال است که به اروپا رفت و آمد میکنم ولی فقط یک شب در هتل خوابیدم. بقیهاش را مدام در خانه دوستانم بودم. خوشبختانه در تمام خانهها هم به رویم باز است. خلاصه آنها پس از جستجو و تعقیب متوجه میشوند که من وارد کدام خانه شدهام. رشیدزاده میگوید مامورها اسلحه به همراه نداشتند به همین دلیل میگویند «برویم اسلحه بیاوریم. ما که میدانیم کجاست. گیرش آورده ایم.» آنها میروند و رشیدزاده دیگر نمیدانم از خانه دور شده یا آدرس را گم کرده به هر حال نمیبیند که من از خانه خارج شده ام و به جای دیگری رفته ام. مامورها برمی گردند اما هر چه منتظر میشوند میبینند هیچ خبری از من نیست. به منزل یکی از رفقا در شهر دیگری رفته بودم. آدرس مرا در آنجا پیدا میکنند. به آن شهر میآیند اما باز هم نمیتوانند مرا توی دام بیندازند.
توی فیلم مستند باید باشد، نمیدانم میگویند از محسن رشیدزاده پرسیدند یا بعدها از مامورین جمهوری اسلامی میپرسند شما چطور همه آنهایی را که برنامه ترورشان را داشتید به دام انداختید و ترور کردید اما موفق نشدید جلیل گادانی را ترور کنید.
■ مگر آنها قبلا کسی را ترور کرده بودند؟
خب اینها معمولا طرحهایشان را در ایران میریختند بعد به اروپا میآمدند و اجرا میکردند. خیلیها را تا آن زمان ترور کرده بودند. مثل دکتر قاسملو و خیلیهای دیگر. حتی وقتی موفق به ترور من نشدند یکی دونفر از آنها به سراغ دکتر شرفکندی رفتند. دکتر شرفکندی آن زمان در سوئد بود و از آنجا به آلمان برای شرکت در کنگره انترناسیونال سوسیالیست رفت. مامورها تعقیبش میکنند تا اینکه متاسفانه او را در آلمان در رستوران میکونوس ترور میکنند. توی خود سوئد هم افراد دیگری را ترور کرده بودند. مثلا یکی از پیشمرگههای ما را در آنجا توی حمام خانهاش ترور کردند. خلاصه وقتی از رشیدزاده یا یکی از مامورهای جمهوری اسلامی میپرسند شماها موفق به ترور خیلی هاشدید اما چرا در ترور این یکی موفق نشدید او در پاسخ میگوید: «این (جلیل گادانی) خیلی عجول بود. ما تا یک خانه را شناسایی میکردیم او خیلی سریع به جای دیگری میرفت. نتوانستیم به او دسترسی پیدا کنیم به همین دلیل هم موفق به ترورش نشدیم.»
البته من ممنون این عجولی خودم هستم. من هنوز هم این عادت را دارم. خلاصه من از ماجرای پیش آمده در سوئد کاملا بی خبر بودم. به کردستان برگشته بودم. یکسالی هم از ماجرا گذشته بود. یک روز آقایی با تلفن ثابت دفترمان تماس گرفت. آن زمان در کُردستان موبایل نبود. جسته گریخته به زبان فرانسه صحبت میکرد. مثل فرانسوی من شاید هم بدتر. گفت «من از سوئد تلفن میکنم. میخواهم یک فیلمی درباره ماجرای ترور شما تهیه بکنم.» من گیج ماندم. فکرم متوجه ترورهای قبلی در کُردستان بود. از او پرسیدم کسی پیش شما نیست که زبان فرانسه را بهتر بلد باشد؟ گوشی را به یک خانم داد. آن خانم هم به من گفت « شما خبر ندارید. یک بار در سوئد میخواستند شما را ترور کنند. این آقا میخواهد درباره آن ماجرای ترور فیلم بسازد.» گفتم «من اطلاعی ندارم. ولی به این زودیها به اروپا میآیم. به سوئد هم خواهم آمد و از نزدیک با ایشان صحبت خواهم کرد.» آقای فیلمساز اصلا معطل اطلاعات و توضیحات من نشده بود. با رفقایی که میدانست آن زمان با من در ارتباط بودند همچنین با «محسن رشیدزاده» تماس گرفته بود. محسن رشیدزاده بعداً از سوئد اخراج میشود و به ایران میرود. از آنجا او را به کانادا میفرستند. من هم از تمام این ماجراها بیخبر بودم. فیلمساز سوئدی با رفقایم صحبت میکند و تمام اطلاعات موردنیازش را برای ساخت فیلم از آنها میگیرد. به کانادا هم میرود و با «محسن رشیدزاده» صحبت میکند. محسن رشیدزاده حالا یک مغازه بزرگی در کانادا برایش ترتیب دادهاند و به قولی در آنجا بازرگانی میکند. توی فیلم اینها را نشان میدهد. خلاصه فیلمساز سوئدی تمام کارهای فیلمش را انجام میدهد. من فکر میکردم منتظرم میماند. من از کُردستان به بغداد و بعد به اردن رفتم. از طریق اردن به اینجا (فرانسه) آمدم. عصری آقای حسن زاده از سوئد به اینجا آمدند. ایشان در سفر بودند. آقای حسن زاده درباره فیلم با من صحبت کرد. گفتم «من ندیدم. یکبار دورادور با تلفن با من صحبت کردند اما من از این ماجرا خبر ندارم.» من بعدش به نروژ و از آنجا به سوئد رفتم. رفقا خبر سفر مرا به ماموران سوئد میدهند. آنها هم از مرز نروژ از من محافظت کردند. در تمام طول سفر هم به چندتا شهری که رفتم و طی چندتا سمیناری که داشتم، پلیس امنیت سوئد (سِپو) از من محافظت کرد. بعد از آن هم یکی دوبار به اینجا (فرانسه) آمدم. یکی دوبار هم به آلمان رفتم. تا وقتی که سکرتر حزب بودم برای رفت و آمد به این کشورها از من محافظت میشد. به هر حال من در سوئد برای اولین بار فیلم را دیدم. برای همین لازم دانستم فیلمساز را پیدا کنم. او از استکهلم به یوتوبوری رفته بود و در تلویزیون آنجا کار میکرد. با کمک دوستانم پیدایش کردم و رفتم از او تشکر کردم و گفتم «من نجات پیدا کردم. شما هم با ساختن این فیلم کار بزرگی کردید چون ماهیت واقعی و تروریستی جمهوری اسلامی را نشان دادید. من رَستم ولی جمهوری اسلامی صدها نفر را ترور کرد بدون اینکه کشوری اعتراض و یا حتی تایید بکند.»
من یک نسخه از فیلم را به اقلیم کُردستان بردم. در سوئد یکی از دوستان که سوئدی اش خوب بود آن را به کُردی ترجمه کرد. یکی دیگر از رفقا هم که فارسی اش خوب بود فیلم را به فارسی ترجمه کرد. اکنون دوبلە شدە آن بە کردی و فارسی موجود است.
■ شما وقتی متوجه شدید که برای ترورتان برنامه ریزی شده بوده آیا هیچ سراغ فردی که قصد ترورتان را داشت نرفتید؟
من سراغش نرفتم. از حزب دمکرات خواستم علیهش اعلام جرم بکند که متاسفانه حزب این کار را نکرد.
■ چرا؟
ما معمولا یک خرده سهل انگاریم. واقعیتش همین است. وگر نه با اینهمه سابقهای که این آقا داشته، از حزب دزدی کرده بعد رفته ایران، از ایران به او ماموریت میدهند تا به سوئد بیاید، توی سوئد این ماجراهارا بوجود میآورد. بعد جمهوری اسلامی او را به کانادا میفرستد در آنجا روی او سرمایه گذاری میکند، امکانات در اختیارش میگذارد، خب انکار ناپذیر است که این عنصر وابسته به جمهوری اسلامی است. هیچ تردیدی در آن نیست.
■ در سوئد غیر از ایشان فرد دیگری هم بازداشت شد؟
در این ماجرا نه.
■ آخر شما گفتید از محسن یا از مامورهای جمهوری اسلامی پرسیدند «چرا نتوانستید او (جلیل گادانی) را ترور کنید؟ » خب اگر از مامورهای جمهوری اسلامی پرسیدند و آنها هم در این ماجرا بازداشت نشدند پس این سوال را در کجا ممکن است از مامورها پرسیده باشند؟
من دقیق یادم نیست توی فیلم میگویند از محسن پرسیدند یا از مامورها. اگر از مامورها پرسیده باشند خب حتما در آلمان این کار را کردهاند. چون گفتم که آنها برای ترور دکتر شرفکندی به آلمان رفتند. در آنجا هم بعد از ترور دستگیرشدند.
■ حزب دمکرات شکایت نکرد اما این شخص به هر حال در کشور سوئد قصد ترور داشته و ماموران امنیتی این کشور هم در جریان برنامه ایشان بودند. آیا در سوئد برای محسن رشیدزاده حکم زندان صادر نشد؟
فکر میکنم دستگیرش کردند. حکمش را هم دادند. مثل اینکه سه سال هم زندان ماند. بعد همانطور که قبلا گفتم به ایران رفت و از ایران به کانادا. البته آنطور که او میگوید از سوئد اخراجش کردند. او به دانمارک میرود. سفارت از دانمارک او را به ایران میفرستد و از ایران هم به کانادا. من فکر میکنم این گونه است. به هر حال محسن رشیدزاده به خاطر همین ماجرا دستگیرشده بود و مدتی هم در زندان بود. فیلمساز سوئدی هم تمام بازجوییهای او را خوانده بود.
■ حزب شکایت نکرد؛ اما آیا شما خودتان نمیتوانستید شکایت بکنید؟
من متاسفانه شکایت نکردم. چون اگر حزب دنبال این کار میرفت طبیعتا خیلی مهم تر و تاثیرگذارتر بود. ولی نە حزب و نە خودم این کار را نکردیم.
■ زمانی که از حزب درخواست شکایت کردید و آنها نپذیرفتند آیا شما سکرتر حزب نبودید؟
نخیر. من سکرتر حزب نبودم. وقتی که با همدیگر اتحاد کردیم و رفتیم یک حزب شدیم من دیگر سکرتر نشدم. آقای حسن زاده سکرتر کل حزب شد. من از سکرتری برکنار شدم تا کنگره یازده که اولین رای را آوردم. خواستند خودم را برای سکرتری کاندید کنم اما من این کار را نکردم. به عنوان عضو دفترسیاسی به کارم ادامه دادم. زمانی که قصد ترورم را داشتند من سکرتر حزب بودم. ولی فیلم در زمانی ساخته شد که دو حزب یکی شده بودند. یعنی مدتی از طرح ترور گذشتە بود کە ما دوباره یک حزب شدیم. چون هم دکتر قاسملو و هم دکتر شرفکندی سکرتر حزب بودند که ترور شدند. من هم آن زمان سکرتر حزب دمکرات کُردستان، رهبری انقلابی بودم.
■ وقتی متوجه شدید که قصد ترورتان را دارند و با ترور تعداد زیادی از رفقایتان مواجه شدید این چه تاثیری روی شما گذاشت؟ آیا نترسیدید؟ زندگیتان چطور شد؟
ترس همیشه هست، منتها این ترس نباید اینقدر غالب باشد که آدم دست و پای خودش را گم کند و نتواند کار خودش را انجام بدهد. ترس توأم با احتیاط خوب است. باید احتیاط کرد. من در کردستان هم هیچ وقت بدون پیشمرگه از مقر خارج نمیشوم. از رفقای دفتر سیاسی مان هستند که بدون محافظ به شهر میروند. توی شهر میگردند و خرید میکنند ولی من امکان ندارد بدون پیشمرگه به جایی بروم. چون من میدانم هنوز که هنوزه اسمم توی لیستشان هست. احتیاط باید کرد. بعد از ماجرای ترور در سوئد گاهی پلیس امنیت سوئد یک مامور برای بعضی از جلسات همراهم میفرستاد. افسر سِپو موقع سمینار در پشت سر من بود. شاید برخیها هم او را میشناختند. با لباس شخصی میآمد. الان دیگر نه. چون من مسئولیتی ندارم از طرف دیگر جمهوری اسلامی هم دوبارە چرخ ترور را به کار نینداختە ولی بعید نیست دوباره بخواهد شروع کند.
■ موج ترورها تا سال ۱۹۹۸ یعنی در یک محدوده زمانی خاصی بود. شرایط اقلیم کردستان در آن زمان چگونه بود که جمهوری اسلامی دست به ترور زد؟
اقلیم کُردستان تازه آزاد شده بود. آزاد به معنای فدرالی. حکومت بغداد بعد از صدام هم فوق العاده ضعیف و هم دست شیعهها بود. ایران در منطقه دست داشت. اقلیم کُردستان هم به خاطر امکانات مادی و هم به لحاظ امکانات دیپلماسی فوق العاده ضعیف بود. تجربه هم نداشتند. اولین بار بود که در کُردستان عراق این احزاب به حاکمیت منطقهای میرسیدند. از این گذشته فقر بسیار شدیدی هم در میان مردم بود و این فقر یکی از عواملی بود برای اجیر کردن افراد جهت اجرای ترورها. مثل همان نمونهای که گفتم قول داده بودند به آن آقا برای ترور من ۱۶ میلیون پول بدهند. البته شاید بسیاری از این جور اتفاقات بوده است و حتی یک زمانی به عضو خود حزب ما پیشنهاد پول کرده بودند تا دست به ترور بزند. او هم آمد گفت که همچین ماجرایی هست.
مردم خیلی در مضیقه بودند و در حقیقت احساس مسئولیت هم کمتر از حالا بود. این احساس ملی که الان در میان کردها هست و ارتباطاتی که الان همه کردها با هم دارند، همدیگر را میشناسند، احزاب با همدیگر ارتباطات صمیمانهای دارند خب آن زمان به این شکل نبود. عناصر اطلاعاتی خیلی راحت میآمدند و میرفتند و دفتر کار و خانە تیمی دایر میکردند. حتی آن زمان خانههای تیمی در اقلیم کُردستان و خصوصا در شهرهایی مثل سلیمانیه و اربیل تشکیل میدادند. همه اینها هم برای تضعیف نیروی اپوزیسیون بود و هم برای این که بتوانند جای پای خودشان را قرص و محکم کنند که در مراحل حساس بتوانند ضربه مهمتری بزنند.
من گمان میکنم شاید هنوز هم در کُردستان عراق اماکنی داشته باشند و ممکن است که مقادیر زیادی اسلحه، نارنجک و مهمات در آنجاها مخفی کرده باشند. آن زمان مردم خیلی فقیر و در مضیقه بودند. شاید یکی از دلائلش این بوده. ولی به هر حال فقر مردم هیچی از ماهیت تروریستی رژیم جمهوری اسلامی کم نمیکند. من همیشه گفتهام ریشه تروریسم به این صورتِ گسترده که الان هست از روز اول بعد از استقرار جمهوری اسلامی برقرار شد و خرج عظیمی هم برای این کار کرده است. هزاران تروریست زیر لوای جمهوری اسلامی تربیت شدند. در حقیقت اگر نتوانست این انقلاب را از طریق ارتش و سپاه پاسداران و اینها صادر بکند اما توانست از طریق صدور تروریسم ضربههای مهلک و سنگینی به سازمانهای سیاسی ایران وارد بکند.
■ شما اصلا نتوانستید در خصوص این پروندههای ترور کسی را در اقلیم کُردستان محاکمه کنید. منظورم از طریق دادگاههای اقلیم هست. چرا حزب شما موفق به این کار نشد؟
من فکر میکنم به علت ضعف حکومت اقلیم و ضعف احزاب حاکم در آنجا بود که رژیم توانسته بود بر آنها سیطره پیدا بکند و به راحتی بتواند عناصر تروریستی را از ایران به آنجا بیاورد. حتی به تروریستها تعلیم بدهد. من فکر میکنم میزان قدرت و نفوذ جمهوری اسلامی در آن منطقه به تسلطشان بر رهبران احزاب اقلیم ارتباط دارد.
■ شما در منطقه تحت نفوذ اتحادیه میهنی (یکیتی) به رهبری جلال طالبانی بودید؟
بیشتر ترورها در آنجا انجام شده است. بله.
■ فکر میکنید اگر جای دیگری بودید، یعنی در منطقه تحت نفوذ حزب دمکرات کُردستان عراق به رهبری مسعود بارزانی بودید آیا باز هم ممکن بود به همین تعداد از نیروهای شما ترور شوند؟
نه. ما در آن منطقه هم اعضای زیادی داشتیم حتی در اربیل هم دفتر داشتیم. ولی تروری که در منطقه نفوذ اتحادیه میهنی شده شاید چندین برابر ترورهایی است که در منطقه بارزانی انجام شده است.
■ مگر در منطقه بارزانی کسانی نبودند که بشود اجیرشان کرد، کسانی که به خاطر پول دست به ترور بزنند؟
چرا در آنجاها هم بودند. تقریبا زندگی یکسان بود. اما به نظر من هنوز هم در منطقه تحت نفوذ حزب دمکرات کُردستان عراق بصیرت امنیتی خیلی بیشتر از منطقه تحت نفوذ یەکیتی [اتحادیه میهنی جلال طالبانی] است. هنوز هم این طور است.
■ آیا یکی دیگر از دلائل بالا بودن آمار ترورها در منطقه تحت نفوذ اتحادیه میهنی به ارتباط بهتر این حزب با جمهوری اسلامی برنمی گردد؟ چون به هر حال اتحادیه میهنی برای تروری که در منطقه تحت نفوذش انجام شده باید پاسخگو باشد. حتی اگر شما شکایت هم نکنید − کمااینکه فکر میکنم این اتفاق هم چندباری افتاده − اتحادیه میهنی باید پرونده برای ترور تشکیل بدهد و آن را خیلی جدی پیگیری کند. اما اینطور که معلوم است یا پروندهای تشکیل نشده یا اگر هم شده فرمالیته بوده و هیچ وقت به نتیجه نرسیده است.
این واقعیتی است. مخصوصا الان در این شرایط. ما در یک فقره شکایت کردیم. پیشمرگهی پیری بود. لکنت زبان هم داشت: محمد خندانی (محمد قادری). این پیشمرگە را توی خانه خودش ترورش کردند. او مجرد بود. اتاقی برای خودش ترتیب داده بود و جدا از بقیه رفقا زندگی میکرد. بیشتر نگهبان رادیو بود. میرفت نگهبانیاش را میداد و بعد برمی گشت به اتاقش. او را کشتند. معلوم شد پسر یکی از همین دهقانهای دور و برمان در ترورش دست داشت. دستگیرش هم کردند، اما آزاد شد. غیر از این هم نمونه داریم: سه عضو ما که برای خرید رفته بودند، در راه مقرهای حزب در رانیه هدف ترور قرار گرفتند. دقیق مطمئن نیستم، اما فکر میکنم اسلحه همراه نداشتند. ترور کنندهها جلوی ماشینشان را گرفتند و دوتایشان را کشتند. یکی شان به اسم رحیم، که زخمی شد، الان در اروپا است. او حدود شش ماه بیشتر در بغداد تحت معالجه بود. برای معالجه به بغداد فرستادیمش. ترورکنندهها دستگیر هم شدند. بعد خیلی راحت در زندان را بە رویشان باز کردند تا بروند. آنها آزاد شدند. البته به این شرط آزادشان کردند که به منطقه پارتی بروند. اینها بعداً در منطقه پارتی مرتکب جنایت دیگری شدند. مثل اینکه انفجاری ایجاد کردند. این انفجار موجب قتل هفت هشت نفر بیگناه شد. در آنجا دستگیر شدند. یکی دوتایشان را اعدام کردند. یکیشان هم مشرف به موت بود. او را آزاد کردند که توی خانه خودش بعد از یک هفته مُرد.
■ تروریستها از چه شیوههایی برای ترور استفاده میکردند؟
معمولا از تنهایی نیروها استفاده میکردند. آنها را چه در حال تنهایی و چه در حال ماموریت مورد هدف قرار میدادند. و یا در حال رفت و آمد به شهر. مثلا ما در اربیل یک نگهبان داشتیم که روی پشت بام داشت نگهبانی میداد. از خانه روبرویی با قناسه او را زدند و کشتند. اسمش محمود قلخانی بود. قلخان طایفهای است در دور و بر کرمانشاه.
مسئول روابط عمومی ما را در سلیمانیه، که نمیدانم از خانه یا مقر بیرون آمد تا برای خرید به بازار برود، زدند و ترورش کردند.
ماموستا سیروان مسئول ارتباطات ما در سلیمانیه بود. سیروان اسم حزبیاش است. اسم اصلیاش چیز دیگری است. الان در اروپا است. به طرفش شلیک کردند. وقتی از مقر بیرون میآید، هدف گلوله قرار میگیرد.
لطیف نقشبندی مسئول ارتباطات حزب در اربیل بود. از خانه اش بیرون آمد تا به مقر برود که با شلیک گلوله ترورش کردند.
یا مثلا یکی دیگر از اعضائمان را که از مسئولین نظامیمان بود با شلیک گلوله ترور کردند. اسم کوچکش را فراموش کردهام اما فامیلی اش حسینی بود. خانوادهاش در سلیمانیه بود. آنجا ازدواج کرده بود. او را هم در وسط بازار سلیمانیه با تیر زدند. شیوه هایشان بیشتر شلیک بود.
بعضیها را هم غافلگیر میکردند. آنها در ابتدا ربوده میشدند و سپس در نقطهای خیلی دور تر از مقرهای حزب کشته میشدند. روی سر و صورت و پیکر برخی از آنها هم اسید میپاشیدند. مثلا محمد نارستی یکی از کسانی است که به این شیوه ترور شد.
حسن جت و قادر اکلیون هم عضو حزب بودند؛ در شهر برای امرارمعاش کار میکردند. هر دویشان را جداجدا برده بودند و بعد از کشتن روی صورتشان هم اسیدپاشیده بودند.
از سم هم برای ترور استفاده میکردند. ما مقری در حلبچه داشتیم. حدود ده – پانزده تا پیشمرگه از ما در آنجا بودند. رفیق یکی از پیشمرگهها به آنجا میآید که مثلا به قول خودش پیشمرگه شود اما معلوم شد که رژیم جمهوری اسلامی او را فرستاده است. پیشمرگهها نمیدانستند که او با خودش سم آورده است. او سم را توی غذا میریزد. چهار نفر از پیشمرگهها با خوردن غذا مسموم شدند که سه تایشان به دلیل این مسمومیت شهید شدند. یکی از آنها هم دیوانه شد. خیلی هم تلاش کردند که نجاتشان بدهند. حتی برای نجاتشان آنها را به بغداد فرستادند ولی نشد. این اتفاق در مقر "حزب دمکرات کردستان، رهبری انقلابی" در حلبچه روی داد.
در نزدیکیهای شهر رانیه هم یک مقرداشتیم. برای یکی از پیشمرگههای حزبمان در آنجا مهمان آمد. اما او مهمان نبود، برای ترور آمده بود. او توی غذای پیشمرگه سم ریخت. پیشمرگه ما بالاخره نیمه جان شد.
یکی دیگر از شیوههای آنها برای ترور مین گذاری بود. مثلا یک بار توی رادیو مین گذاری کرده بودند. بچهها نشسته بودند و داشتند رادیو را گوش میکردند که یک دفعه رادیو منفجر شده بود.
یکی از مقرهای مارا هم در سلیمانیه با مین منفجر کردند. کسی که این کار را کرد قبلا از پیشمرگههای خودمان بود. خوشبختانه این مورد زیان جانی نداشت ولی شیشه همه خانهها به شعاع شاید صدمتر ریخت. تمام اسباب و اثاثیه مقر ما داغون شد.
گاهی هم بمب بسیار ریزی را به یک گوشه ماشین چسباندهاند و به این شکل ماشین را منفجر کردهاند.
نمونه هم داشتیم به کسی گفتهاند برو به عنوان پیشمرگه به عضویت حزب در بیا ولی سعی کن میانه همه را به هم بزنی. مثلا برو آفتابه را سوراخ کن. کفشها را عوض کن. حرف این یکی را پیش آن یکی بگو. فضولی کن تا نسبت به هم سوءظن پیدا کنند.
فردی آمده بود که من خیلی به او اعتماد کردم. من تنها به این شخص اعتماد کردم که هر وقت کتاب خواست میتواند بیاید تا کتاب قبلی را کە از کتابخانە شخصی من گرفتە بود از او بگیرند و کتاب جدید به او بدهند. یعنی این آدم حق استفاده از کتابخانه من را داشت. اینقدر او را محرم میدانستم اما بعد متوجه شدیم که با یک باند تروریستی عظیم ارتباط دارد.
از طریق کمین گذاری هم افرادمان را ترور کردند. مثلا میدانستند گروهی از افراد ما قرار است از جایی رد شوند. یک گروه مسلح به سر راهشان میفرستادند تا در یک جای مناسب مثلا سرپیچ و اینجورجاها نیروهای ما را هدف قرار دهند. بچههای ما قبل از اینکه بتوانند عکس العمل نشان بدهند متاسفانه تروریستها با تیراندازی همه را ترور میکنند. بین راه سلیمانیه و کویه چنین اتفاقی افتاد. یکی از رفقایمان در آنجا شهید شد. تروریستها فرار کردند اما ماشینشان جا ماند. پیشمرگهها ماشین را سریعاً به دفتر سیاسی حزب منتقل کردند. موقع بررسی داخل ماشین یک سری پاسپورت پیدا کردیم که گویا میخواستند به ایران ببرند تا برایشان ویزا بگیرند. ما حین جستجو توی ماشین یک سی دی هم پیدا کردیم. وقتی سی دی را گذاشتند دیدیم بله صدای همین آقایی بود که محرم من و آقای حسن زاده بود و از کتابخانهمان آزادانه استفاده میکرد. خواستیم دستگیرش کنیم که فرار کرد و رفت. اما در ایران بالاخره گیرش آوردند و او را کشتند.
دو نفر از رفقایمان هم که اندام [عضو] رهبری بودند در ترکیه ترور شدند. علی کاشف پور از کمیته مرکزی بود. طاها کرمانج هم مشاور کمیته مرکزی بود. اینها آمدند ترکیه که از آنجا به اروپا بیایند اما متاسفانه در ترکیه ترور شدند.
■ گویا حزب دمکرات هیچ واکنش تندی به این ترورها نشان نداد و تازه به نیروهایش هم تأکید کرد که فقط در صورت شلیک طرف مقابل میتوانند از اسلحه خودشان برای دفاع استفاده کنند.
کاری از دست ما ساخته نبود. جز اینکه از نیروهایمان بخواهیم بیشتر مراقب خود باشند. تاکیدمان به نیروهای حزب کاملا درست بود چون نمیتوانستیم خودسر عمل کنیم. ما نمیتوانستیم به هر کس که مشکوک شدیم فوری اسلحه را در بیاوریم و به سمتش شلیک کنیم. نمیتوانستیم بدون مدرک آدم بکشیم. آنها فقط در صورت مورد حمله واقع شدن حق دفاع از خود داشتند. اگر میدانستند که طرف دارد شلیک میکند خب میتوانستند از خودشان دفاع کنند. منتها ما اگر قرار باشد به هر کسی که شک داریم فوری به سمتش شلیک کنیم خب این خلاف اخلاق است. ممکن است من شک کنم این دوستمان که اینجا نشسته است قصد سوئی نسبت به من دارد. من بدون روشن شدن ماجرا و یا بدون در دست داشتن مدرک به خودم اجازه نمیدهم به سمت کسی تیراندازی بکنم. در حزب هم همین گونه است.
ما برای رسوا کردن رژیم خیلی ضعیف عمل کردیم. ما هر سال باید یک ریز کلی از تمام این ترورها را به چند زبان مختلف برای امنستی [عفو بین الملل] و بقیه سازمانهای بین المللی و شورای امنیت و... بفرستیم ولی ما در این باره خیلی اهمال میکنیم. نه فقط این. مثلا افرادی بودند که برای ترور پیش ما آمدند اما قبل از انجام ترور اعتراف کردند. فیلم این اعترافها را داریم اما نه از تلویزیون پخش میکنیم و نه صدایشان را از رادیو. اینها در واقع یک نوع مسامحه در مقابل رژیم است. در حالی که این فیلمها نه برای خودمان بلکه برای همه مراکز انساندوست قابل استفاده است. مثلا ما نمونه داریم کسی آمده اعتراف کرده که در ایران توی زندان شکنجه اش کردند و او را مورد تجاوز قرار دادهاند. مادرش را آوردند جلوی چشمش به مادرش تجاوز کردند. پدرش را آوردند و جلوی چشم پدرش به مادرش تجاوز کردند یعنی فجایعی که درباره این رژیم میشنویم واقعا آدم شاخ در میآورد. پسر ۱۶- ۱۷ ساله را میگیرند و چنین بلاهایی سرش در میآورند و صدها از این ماجراها. یک بار به رهبری حزب دمکرات گفتم که: آقای هجری شما کی اینها را منتشر میکنید؟ شما سکرتر حزب هستید. گفت «وقتش میرسد.» گفتم: وقتی رژیم ساقط شد اینها که دیگر ارزش قانونی ندارد. شما الان باید برای رسوا کردن جمهوری اسلامی از این اسناد و مدارک استفاده کنید.
■ برخی از ترورها توسط نیروهای خودتان و به دستور جمهوری اسلامی انجام شده است، توسط کسانی که مورد اعتماد شما بودهاند. این اعتماد چطور بوجود آمد؟
خب آدم که نمیشناسد. آن کسی که گفتم از کتابخانهام استفاده میکرد، حدود پنج شش سال پیشمرگه بود. بعد از پنج شش سال − بالاخره حالا یا قبلا ارتباط داشته، ما نمیدانستیم − توانسته بود با عوامل رژیم ارتباط بگیرد و بتواند به قول خودش نسبت به جمهوری اسلامی خدمتی انجام بدهد و خیانتی به حزب دمکرات بکند.
در چندسال اخیر در گرفتن پیشمرگه دقت، کنجکاوی و تحقیقات بیشتری میکنیم. ولی باز هم شاید کسی بیاید و در ابتدا خودش را خیلی صمیمی و حتی جانباز نشان بدهد. برای فعالیت به داخل هم برود، شاید با پاسدارها هم بجنگد، بعد شاید یکهو بالاخره به جایی برسد که با رژیم همکاری کند یا منفعل بشود، همانطور که در سازمان مجاهدین اتفاق افتاد. صدها نفر از نیروهایشان هستند که در همین اروپا و همین فرانسه منفعل شدند. خیانت هم میکنند. هر چه بتوانند به سازمان مجاهدین میگویند. فردا هم ممکن است اگر ما چنین افرادی داشته باشیم به ما هم اتهاماتی بزنند. منتها آدم نمیتواند بشناسد. به قول دکتر سعید (شرفکندی) «ما زیادی دمکرات هستیم».
■ چقدر احتمال دارد جمهوری اسلامی دوباره بخواهد از ترور برای حدف مخالفین خودش استفاده کند؟
من این احتمال را خیلی عادی میبینم؛ یعنی رژیم کمترین امکانی داشته باشد حتما شروع میکند. من در کُردستان عراق یک لحظه نیست که این خطر را احساس نکنم. من با یک وزیر کُرد در مجلس عراق صحبت میکردم که او بین حرفهایش گفت «قاسم سلیمانی» فرمانده کل نیروهای عراق است. واقعا هم همینطور است. وقتی یک وزیر همچین چیزی میگوید، وقتی او (سلیمانی) چنین قدرتی دارد خب دیگر چه میماند!؟ الان برای جلب نظر آیت الله سیستانی دارند تلاش میکنند. ظریف هم به سراغش رفته و با او ملاقات کرده است. من فکر میکنم او رفته تا به سیستانی بگوید «دنیا با ما کنار آمد، بهتر است تو هم با ما کنار بیایی.» چون سیستانی تا حالا ایران نرفتهاست؛ ولایت فقیهی خامنهای را قبول ندارد. خیلی هم متنفذ است. الان از سوی جمهوری اسلامی دارند دور او را میگیرند برای اینکه تطمیع یا قانعش کنند تا با آنها همکاری کند، تا از شیعههای تندروی طرفدار جمهوری اسلامی پشتیبانی کند.
■ در اروپا چطور؟ با توجه به بهبود روابط ایران و آمریکا و توافق هستهای آیا امکان دارد جمهوری اسلامی دوباره در اروپا از ترور برای حذف مخالفانش استفاده کند؟
بعید نمیبینم. هر کاری که انجام آن را دور از انتظار ببینید، در چارچوب سیستم جمهوری اسلامی عملی است. ما اصطلاحی در زبان کُردی داریم که میگوید: بالاخره گراز هم یک روزی تخم خواهد گذاشت. جمهوری اسلامی دقیقا اینطوری است. آنچه که فکر میکنید محال است درباره جمهوری اسلامی کاملا محتمل است.
زمانی دوستی داشتم به اسم بحرالعلوم. او نقاش خیلی زبردستی بود. از ایران به عراق آمده بود و در آنجا با اسم مستعار «عزیز سلیم» زندگی میکرد. این شخص از قدیم کادر حزب دمکرات بود. خودش آذری بود اما کادر حزب دمکرات بود. دوست نقاشم از افسرهای سابق آذربایجانی هم بوده، مطمئنم. بعد آمد عضو حزب دمکرات شد. بسیار هم باسواد و خوش خط و طراح قابلی بود. او یک بار نمایشگاه نقاشی برگزار کرد. من توی نمایشگاه داشتم نگاه میکردم که یک دفعه دیدم یک خروس روی چندتا تخم نشستهاست. گفتم «خیلی عجیبه. این تخم مرغها چرا زیر خروس هستند؟ معمولا مرغ روی تخم مرغ مینشیند.» او در جواب من گفت «در دنیایی که این آخوندهای فرسوده، فرتوت و کهنه پرست دنیای قرن بیستم دارند بر کشور ایران حاکمیت میکنند، هیچ بعید نیست یک روزی خروس هم تخم بگذارد. من این رژیم را اینجوری میبینم. هر چی از دنیا بعید میبینی از این رژیم بعید نمیبینم.»
■ جمهوری اسلامی غیر از اقلیم کُردستان در کدام کشورها ترور انجام داده است؟
ترکیه، آلمان، سوئد، اتریش، قبرس، ایتالیا. البته در ایتالیا فرد ترور شده عضو ما نبود، از سازمان مجاهدین بود. همچنین در فرانسه، که البته در اینجا غیر از بختیار و تیمسار اویسی، از مسئولین زمان شاه، فرماندهان دیگر ارتش هم ترور شدند اما صدایش را در نیاوردند. فکر میکنم ساخت و پاختی با مامورین امنیتی فرانسه وجود داشت.
■ و سخن آخرتان:
ما هنوز هم در حال فعالیت هستیم و تا روزی هم که زنده ایم در این مسیر سیاسی که قاضی محمد در زمان خودش برای ما تدوین کرده است و در این حزب پر افتخاری که داریم، انشاء الله ادامه فعالیت خواهیم داد. و امیدواریم بتوانیم دنیا را متوجه خواستها و مطالباتمان بکنیم و نیز متوجه آن بخش از حقوقمان که توسط جمهوری اسلامی تضییع شده است. امیدوارم روزی تمام مردم ایران با ماهیت واقعی رژیم جمهوری اسلامی آشنا شوند و از حقوق خلقهای ایران دفاع کنند و اجازه ندهند که رژیم جمهوری اسلامی بیش از این حقوق مردم را تضییع بکند و آنها را به زیر مهمیز استکبار و استبداد خودش بکشاند. زمانی آنها لغت استکبار را آوردند اما بعد خودشان مستکبر شدند. ما هم به عنوان ایرانی و هم به عنوان ملت کُرد سالهاست که داریم برای احقاق حقوقمان و سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی تلاش میکنیم و امیدوارم روزی بتوانیم با کمک دیگر خلقهای ایران یک سیستم دمکراتیک را در کشورمان مستقر کنیم، سیستمی که بتواند حقوق همه را در نظر بگیرد و به حقوق پایمال شده ملیتها و اقلیتهای ایرانی توجه ویژه نشان بدهد.
ادامه دارد
در بخش بعد مصاحبه با رضا کعبی، معاون دبیرکل کومهله زحمتکشان کردستان را میخوانید.
نظرها
ََُآسا
جالب است که ایشان میفرمایند:................ سرنوشت مردی که قصد ترورتان را داشت، چی شد؟ ما آن زمان یک دادگاه توی حزب داشتیم. او را تحویل دادگاه انقلابی دادیم. بالاخره معلوم است سرنوشتش به کجا رسید. ■ چی شد؟ اعدامش کردند. یعنی به جای اینکه متهم را به همراه مدارک جرم تحویل سیستم قضایی کشور میزبان بکنند خودشون زدند طرف را اعدام کردند!! به به به این احترام. لابد در فرانسه و سوئد هم اگر لازم باشد دیگران را اعدام میکنند. من خیلی فرق دوستان با سیستم غیر انسانی جمهوری اسلاکی را نفهمیدم!!!