ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

سی‌امین سالگرد درگذشت غلامحسین ساعدی

غلامحسین ساعدی: نویسنده‌ای ناتمام

در گفت‌و‌گو با بهروز شیدا و اسماعیل خویی

غلامحسین ساعدی در جست‌و‌جویی مداوم برای شناخت ایران بود. او اما در تبعید درگذشت. ۳۰ سال پس از مرگ ساعدی از او چه باقی مانده است؟ اسماعیل خویی و بهروز شیدا پاسخ می‌دهند.

در سال ۱۳۱۴ در تبریز در یک خانواده کارمندی متولد شد. در دانشگاه تبریز در رشته پژشکی تحصیل کرد و یک سال پس از پایان تحصیلاتش، در سال ۱۳۴۱ از تبریز به تهران رفت.

در آن ایام با برادرش یک مطب شبانه‌روزی به راه انداخت و در همان حال با نشریات کتاب هفته و آرش همکاری می‌کرد.

تک‌نگاری ایلخچی، خیاو یا مشکین‌شهر، هشت داستان پیوسته عزاداران بیل، نمایشنامه‌های چوب به دست‌های ورزیل، بهترین بابای دنیا، تک نگاری اهل هوا، داستان بلند مقتل، پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت، مجموعه داستان واهمه‌های بی‌نام و نشان، و نمایشنامه آی بی‌کلاه، آی باکلاه را در این سال‌ها منتشر کرد.

ساعدی در سال ۱۳۴۶ یکی از پایه‌گذاران اصلی کانون نویسندگان ایران بود.

او داستان ترس و لرز، تک‌نگاری قراداغ، رمان توپ، نمایشنامه پرواربندان، جانشین و فیلمنامه گاو را در سال‌های بین ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۳ نوشت.

در سال ۱۳۵۳ با همکاری نویسندگان صاحب‌نام آن زمان، مجله الفبا را منتشر کرد. در همان سال در حابی که در کار تهیه تک‌نگاری شهرک‌های نوبنیاد بود ساواک دستگیرش کرد و او را به زندان قزل قلعه و بعد اوین منتقل کرد و یک سال در سلول انفرادی شکنجه شد.پس از آزادی از زندان سه داستان گور و گهواره، فیلمنامه عافیتگاه و داستان کلاته نان را نوشت و در سال ۱۳۵۷ به دعوت انجمن قلم آمریکا به این کشور سفر کرد.

پس از برقراری جمهوری اسلامی در ایران، ساعدی به تبعید ناخواسته تن داد و در اواخر سال ۱۳۶۰در پاریس اقامت کرد.

ساعدی طی سال‌های ۶۱ تا ۶۴ در پاریس اقدام به انتشار مجله الفبا کرد و چند نمایشنامه و فیلمنامه و داستان نیز نوشت.

او اما زندگی در تبعید را تاب نیاورد و در روز دوم آذرماه ۱۳۶۴ در پاریس درگذشت. ساعدی در گورستان پرلاشز در نزدیکی صادق هدایت دفن شد.

غلامحسین ساعدی که در سال ۱۳۱۴ در تبریز در یک خانواده کارمندی متولد شد در جست‌و‌جویی مداوم برای شناخت ایران و مردمانش بود. او اما تبعید را نتوانست تاب بیاورد و ۲ آذر ۱۳۶۴ در پاریس درگذشت. ۳۰ سال پس از مرگ غلامحسین ساعدی از او چه باقی مانده است؟

غلامحسین ساعدی در سفر به جنوب ایران: «اهل هوا» و «ترس و لرز» دستاورد این سفر بود

ساعدی در سال ۱۳۱۴ در آذربایجان به دنیا آمد، روانپزشکی خواند اما به زودی به نویسندگی روی آورد. نخستین نوشته‌هایش در سال ۱۳۳۲ منتشر شد. هنوز سال‌های دهه ۱۳۴۰ فرانرسیده بود که نام او به عنوان یک نمایشنامه‌نویس مطرح بر سر زبان‌ها افتاد. «چوب‌به‌دست‌های ورزیل» و «پنج نمایشنامه درباره انقلاب مشروطه» نام او را در ردیف نمایشنامه‌نویسان مهم ایران قرار داده است.

نمایشنامه «گرگ‌ها» که نخستین بار در شماره دوم «کتاب ماه» منتشر شد به زبان مادری او، به زبان ترکی نوشته شده است.

غلامحسین ساعدی در «ساعدی به روایت ساعدی» که شرح حال او به قلم خودش است می‌نویسد:

آنقدر توی سر من زدند که مجبور شدم به فارسی بنویسم. [...] نثری که انتخاب کرده‌ام خشک نیست. می‌خواهم زبان فارسی را بار بیاورم. من تُرک حتماً باید این کار را بکنم. زبان ستون فرهنگی یک ملت عظیم است.

«عزاداران بیل»، «گور و گهواره»، «واهمه‌های بی‌نشان» و «ترس و لرز» از داستان‌های شاخص اوست. دهقانان کنده شده از روی زمین، روشنفکران مردد و بی‌هدف، گداها، ولگردان و حاشیه‌نشینان در آثار او همواره حضور دارند.

بهروز شیدا، منتقد و پژوهشگر ادبی در گفت‌و‌گو با محمد تنگستانی (رادیو زمانه):

غلامحسین ساعدی تصویری از فضای پر از یأس و تصویری از بحران‌ها به دست می‌دهد. بحران در تقابل با مدرن آمرانه از زاویه تهی بودن زندگی شهری و نیز بحران رابطه بین دو جنس در داستان‌های او مطرح می‌‌شود. فضاها، مکان‌ها و بسیاری از عبارت‌ها در داستان‌های او جنبه نمادین دارند و برخی شخصیت‌ها نیز تمثیلی‌اند.

شب‌نشینی باشکوه، مجموعه‌ای از ۱۲ داستان درباره پوچی زندگی کارمندان در سال‌های پیش از انقلاب است. در مراسم تجلیل از ۲۴ کارمندی که بازنشسته شده‌اند معلوم می‌شود که فقط دو نفر در مراسم حضور دارند و بقیه یا مرده‌اند یا دچار اختلال حواس شده‌اند. از دو نفری هم که در مراسم حضور دارند یکی مبتلا به اختلال روانی است و دیگری با شرح خاطره‌ای از دوران کارمندی‌اش پوچی زندگی‌اش را بیان می‌کند.

بهروز شیدا:

داستان‌های این مجموعه صحنه‌ای از زندگی کارمندان در یک بوروکراسی پوشالی را نشان می‌دهد. پیری و مرگ، همخوانی شخصیت‌ها و فضای سرد از ویژگی‌های این مجموعه است.

غلامحسین ساعدی در جست‌و‌جویی مداوم برای شناخت ایران و مردمانش بود. او به سفرهای زیادی رفت. حاصل سفر او به آذربایجان «ایلخچی» و «خیاو» بود. حاصل سفرش به بنادر جنوب «اهل هوا» و «ترس و لرز». این سفرنامه‌ها سبب رشد «منطقه‌گرایی» در ادبیات معاصر ایران شد و درگیری‌های حاشیه‌نشینان را به میان مرکزنشینان برد.

تک‌نگاری‌های ایلخچی: زندگی حاشیه‌نشینان به روایت ساعدی

پایین و بالا بگیرید و بکشید

غلامحسین ساعدی پس از انقلاب ناگزیر شد ایران را ترک کند. او می‌نویسد:

من به هیچ‌وجه نمی‌خواستم کشور خودم را ترک کنم ولی رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی که همه احزاب و گروه‌های سیاسی و فرهنگی را به شدت سرکوب می‌کرد به دنبال من هم بود. ابتدا با تهدیدهای تلفنی شروع شد [...] تا آنجا که مجبور شدم از خانه فرار کنم و مدت یک سال در یک اتاق زیرشیروانی زندگی نیمه‌مخفی داشته باشم.

اسماعیل خویی، شاعر نام‌آشنای ایرانی نیز دوره سرکوب‌های سال‌های اول انقلاب را از سر گذرانده است. او در گفت‌و‌گو با محمد تنگستانی می‌گوید:

بی‌تردید اگر ساعدی در ایران می‌ماند اعدام می‌شد. خود من نیز. حتی آل‌احمد را هم اگر نمی‌مرد اعدام می‌کردند. سعید سلطانپور نمونه درخشانی‌ست. آن‌ها پیش از آنکه «داعش ایرانی» شکل بگیرد سخن گفته بودند و پیشینه‌شان برای فرمانفرمایی آخوندی تحمل‌پذیر نبود. آخوندها دیر یا زود بهانه‌ای می‌یافتند و او را از سر راه برمی‌داشتند. ساعدی جوانمرگ شد.

غلامحسین ساعدی در پاریس می‌نویسد: «تنها نوشتن باعث شده که من دست به خودکشی نزنم.»

چند فیلمنامه، نشریه الفبا که از نخستین نشریات فارسی‌زبان در تبعید بود و داستان ناتمام «سنگ روی سنگ» درباره خشونت‌های اول انقلاب از آثار او در تبعید پاریس است.

اسماعیل خویی:

غلامحسین ساعدی در راه تکامل بود. اگر مانده بود، بی‌گمان شایستگی نوبل ادبی را داشت. بزرگی نویسندگانی مانند ساعدی را البته نمی‌توان با سنجه‌هایی مانند جایزه نوبل سنجید. سنجه‌های بزرگی در جوامع کوچکی مثل جامعه ما چیزهای دیگری‌ست. او ناتمام ماند.

مشروح گفت و‌گوی محمد تنگستانی با بهروز شیدا و اسماعیل خویی را می‌شنوید:

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

غلامحسین ساعدی می‌نویسد مشکلات یادگیری زبان فرانسه او را فلج کرده بوده است. می‌نویسد کنده شدن از وطن در کار ادبی او دو تأثیر داشته: به شدت به زبان فارسی می‌اندیشد و آثارش جنبه تمثیلی بیشتری پیدا کرده.

می‌گوید: «زندگی در تبعید یعنی زندگی در جهنم. بسیار بداخلاق‌ شده‌ام و نمی‌دانم دیگران چگونه مرا تحمل می‌کنند.»

غلامحسین ساعدی در کنار صادق هدایت در گورستان پرلاشز دفن شده است.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • دمادم

    حرف تازه ای نداشت جز اینکه تیتر، چیزی را القا میکند که در متن متوجه میشویم منظور نویسندگان اتفاقا برعکس آن بوده. در کل یکجور خلاصه کردن ساعدی بود چه در دیالوگهایی که گفته و چه در کل زندگی اش.

  • جمهوریخواه

    تبعید ناخواسته و خودکشی‌ تدریجی‌ غلامحسین ساعدی و تعدادی دیگر، اثبات ذات و خمیر مایه مرتجعین مذهبی‌ حاکم بر ایران و در راستای بی‌ فرهنگی و قشری گری، فهم شعور جامعه ایرانی‌ بوده و هست ! یاد و قلم ساعدی گرامی‌ باد !

  • ََُآسا

    غلامحسین ساعدی در گورستان پرلاشز در کنار صادق هدایت به خاک سپرده نشده است و در قطعه ای متفاوت با فاصله ای چند ده متری به خاک سپرده شده.

  • شاهد

    از همه روشنفکران ایران تیزبین تر بود هرچند اشتباهاتی داشت اما می کوشید درک کند و خود را تصحیح نماید !گفتگویی بلند با ساعدی چند ماه قبل از دق مرگش می خوانیم http://www.roozonline.com/persian/honarerooz/honare-rooz-2-item/archive/2015/november/19/article/-8e40f2a269.html