تخت سلیمان: تأثیر تاریخ و افسانه در بازآفرینی واقعیت تاریخی
شکوفه تقی - تخت سلیمان ریشه ایرانی دارد. آنچه در سنگهای پرسپولیس حجاری شده، گاهی بیان افسانهای یافته و گاهی به یک واقعیت دینی فراز آمده است.
سلیمان در روایات ایرانی- اسلامی تختی زرین و جواهرنشان دارد. این تخت بر اورنگی سه طبقه قرار میگیرد. باد به فرمان سلیمان آن «هواپیما یا موکبه سه طبقه» را با سرنشینانش (پرندگان، انسانها و جنیان) حمل میکند.
در پارسه، تخت جمشید امروزی، نگاره یک پادشاه تختنشین وجود دارد. پادشاه در دو نگاره قرینه که در کاخ خزانه یافت شده، بر کرسی پادشاهی نشسته است، ولیعهدش با آرایشی تقریباً مشابه پشت سرش ایستاده است. پیش روی پادشاه و پشت سر ولیعهد بزرگان پارس قرار دارند. این نگارها به بارعام معروف است.
در کاخ صد ستون، که به تالار تخت هم معروف است، پادشاه بر هر دو جرز جنوبی، یکی به درون، یکی به بیرون، در حالی نقر شده که تنها یک مگسپران در پشت سرش ایستاده است. اما کرسی یا تخت پادشاهی او بر یک اورنگ قرار دارد. اورنگ را که سه طبقه دارد ۱۴ مرد روی هر جرز، مجموعاً ۲۸ مرد، بر دست دارند.
بر درگاه شمالی کاخ صد ستون یا کاخ تخت، پادشاه بر یک جفت جرز روبرو، در حالی نقر شده که یک مگسپران پشت سر او قرار دارد. اندام مگسپران در این نگاره نه تنها کوچکتر از چهار مردی است که در نگاره حک شدهاند که از مگسپران قبلی نیز کوچکتر است. در این نگاره تخت شاه بر پنج طبقه قرار دارد. اما نمیتوان گفت که طبقات اورنگ است. در این دو نگاره متقارن تصویر گارد جاویدان پادشاه در پنج ردیف، ده نفر در هر ردیف تصویر شدهاند.
در کاخ سه دروازه دو نگاره قرینه هست که بر جرز جنوبی درگاه شرقی نگاشته شده. این نگارههای متقارن، که یکی رو به درون کاخ و دیگری رو به بیرون دارد، پادشاه را در حالی ترسیم میکند که آرایش کامل پادشاهی دارد. ولیعهدش در پشت سر او، تنها کسی است که در تصویر قرار دارد. شادروان شاهی برخلاف دیگر شادروانها، تنها یک نقش حلقه بالدار را دارد. اثری از ده گاو بر بالای ده شیر نیز نیست. اما تصویر انسان بالدار با آرایشی مشابه سایر تصاویر دیده میشود.
در آرامگاه چهارگانه شاهان هخامنشی در نقش رستم که حدود هشت کیلومتر با تخت جمشید فاصله دارد، نقش یک پادشاه که بر پلکانی سه طبقه ایستاده، و سکویش بر اورنگی دو طبقه قرار دارد چهار بار تکرار شده است. از آنجایی که یکی از آرامگاهها سنگنبشته داریوش را دارد، میتوان باور داشت که او نخستین شاه هخامنشی است که در آنجا آرمیده و احتمالا در کنارش گور پدر و پدربزرگش قرار داشته است. از نشانهها میتوان دریافت که اورنگ بر تخت نشستن پادشاه با اورنگ تشییع جنازه پادشاه هخامنشی فرق داشته است، همانطور که همه نشانههای دیگر متفاوت است.
از آن رو که کرسی و اورنگ در فرهنگ فارسی همان تخت است و معنای پادشاهی و شهریاری میدهد و به صفه یا سکو نیز در فرهنگ فارسی تخت میگویند و کل ارگ پارسه بر صفهای بنا شده که در زبان فارسی به آن نیز تخت گفته میشود، این مقاله میکوشد نخست در معنای تخت و ارتباط آن با پادشاهی و شهریاری در فرهنگ و ادبیات فارسی بحث کند. سپس با مراجعه به شواهد تاریخ ملی، تخت سلیمان را با تخت جمشید اساطیری مقایسه کند. قصد داریم ثابت کنیم که تخت سلیمان و شادروان ریشه ایرانی دارد و قبل از هخامنشیان در هیچ سنگبریدهای شادروان یا سایهبان شاهی حجاری نشده است. در رابطه با انتشار تاریخ، و تبدیل آن به افسانه، سعی در اثبات این نکته میشود که آنچه در سنگهای پرسپولیس حجاری شده، به وسیله سخنوران و قصهگویان و دبیران ایرانشهر دهان به دهان و سینه به سینه گشته، مرزهای قرون و اعصار را درنوردیده، در هر دوره مناسب با روح آن زمان، اندکی صیقل خورده و بازآفرینی شده است. در نهایت برای بعضی صورت افسانهگون، برای برخی واقعیت دینی را پیدا کرده است. به طوری که اثر این گرتهبرداری را نه تنها در افواه مردم و قصهها، که در کتب دینی ملل مختلف نیز میتوان یافت.
این مقاله نهایتاً نتیجه میگیرد علیرغم تخریبها و آتش سوزیها سخنها در سنگها میمانند، در زبان و فرهنگ مردم، نوزایی و بازآفرینی میشوند، اما گم نمیشوند.
١- «تخت» نماد شهریاری
تخت در فرهنگ پادشاهی نماد مطلق اقتدار و تسلط بر سلطنت است. پادشاهی در ایران و بینالنهرین با نماد شیر نشان داده میشود. پادشاه کسی است که موفق به شکار شیر شده، یا توانسته پادشاه حیوانات را به فرمان خود درآورد و بر پشت آن سوار شود. از این رو صندلی که پادشاه بر آن تکیه میزند پایهی شیر دارد.
کرسی یا صندلی پادشاه که در فارسی به آن تخت میگویند یکی از مهمترین نمادهای سلطنت است که به غیر از پادشاه کسی حق نشستن بر آن ندارد. به همین دلیل نشستن دیگری بر آن تخت میتواند به معنای بدست آوردن پادشاهی باشد. در فارسی پایتخت به محلی گفته میشود که پایگاه و محل استقرار تخت شاه و مرکز فرمانروایی اوست.
در ادبیات فارسی بعد از اسلام علاوه بر کرسی، دارالخلافه، دارالملک و دارالحکومه معادل کلمه پایتخت امروزی بهکار رفته است. در عین حال از کلمات نشیمنگاه، نشستنگاه، تختگاه،گاه، تخت، نیز در آن بخش از ادبیات فارسی، که مأخذشان فارسی میانه بوده، استفاده شده است. مثلاً در لبالتواریخ تختگاه آمده، در تاریخ بلعمی نشستنگاه آمده. و مستوفی «تختگاه» را معادل پایتخت دانسته است (رک تاریخ گزیده ۱٠۷). در زبان فارسی میانه «شهر» یا «شهرستان» معنای پایتخت یا مرکز امپراطوری میدهد: شهر به معنای پادشاهی و شهریاری است، و ستان (stan) به معنای مرکز یا محل استقرار است؛ بیستون، بغستون، باغستان یا بهستون از این شمار است.
در اوستا فرمانروایی مطلق با بنمایه تکیهزدن بر تخت زرین نشان داده میشود. یکی از مثالهایش اهورامزدا است که خود در «ایرانویج بر کنار رود دایتیای نیک» بر تخت زرین بر بالش زرین، بر فرش زرین، در برابر برسم گسترده، با دستان سرشار، ایزد اندروای را ستایش میکند، تا او را در شکست دادن اهریمن یاری کند (یشت ۱۵: ۲-۳).
مثال دیگر جمشید است که نسبت تخت زرین به او نخستین بار در اوستا آمده است.
فردوسی در رابطه با تخت جمشید میگوید جمشید پس از آنکه همه امور جهان را بر وفق مراد خویش کرد، و همه سر به فرمان او گذاشتند تختی برای خود ساخت:
«به فر کیانی یکی تخت ساخت
چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
که چون خواستی دیو برداشتی
ز هامون بگردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته برو شاه فرمانروا (شاهنامه ۱׃ ۴١).
طبری در رابطه با تخت جمشید از گردونهای یاد میکند که از آبگینه بوده و دیوان آن را میکشیدهاند. با همین گردونه است که جمشید از دماوند یا دنباوند به بابل پرواز میکند. مردم این روز را به عنوان روز نو جشن میگیرند. اما سخنی از تخت زرین برای جمشید در میان نیست.
ابوریحان بیرونی هم خبری مشابه را نقل میکند ضمن آنکه میگوید مردم در این روز به یاد آن روز در تاب مینشینند. اما در مورد جنس تخت میگوید جمشید در شهرها بسیار میگردید. چون خواست به آذربایجان داخل شود بر سریری از زر نشست و مردم به دوش خود آن تخت را میبردند. چون پرتو آفتاب بر آن تخت تابید مردم آن را دیدند و آن روز را جشن گرفتند (آثار باقیه ۳۲۷).
صاحب مجملالتواریخ که منابع پارسی میانه در اختیار داشته است، در رابطه با تخت طاقدیس خسروپرویز میگوید که در عهد جمشید ساخته شده بود. افریدون بر آن افزوده بود که بخشی از آن در روم افتاده بوده است. گشتاسب هم صورتی از آن را در ترکستان ساخته بود. اما وقتی نوبت به پادشاهی خسرو رسید هر آنچه از آن تخت جمشید در دور و بر جهان بود جمع کرد و آن را به کمال رساند و با صرف خروارها طلا و جواهر از آن طاقدیس را پدید آورد (مجمل ٧٩). در واقع او تخت طاقدیس را زرین میداند و در عین حال گواهی میکند که تخت جمشید هم زرین بوده است.
مورخین و حماسهسرایان بعد از اسلام اگرچه از تخت یا کرسی جمشید فراوان میگویند اما از جزئیات آن خبری نمیدهند. غیر از آنکه همه بر زرین بودن آن تأکید دارند. اما وقتی همان مورخین به توصیف تخت سلیمان میپردازند با ذکر جزئیات به وصف اغراقآمیز آن میپردازند. به طور مثال طبری که گردونه شیشهای جمشید را توصیف کرده بود در رابطه با تخت سلیمان میگوید:
«نبینی که اندر پایهای تخت سلیمان دو شیر مصور کرده بودند و بر سر تخت وی دو کرکس کرده بودند تا سایه داشتندی بر آن کرسی و تخت. و چنین گویند که پایهی تخت سلیمان علیهالسلام از یاقوت سرخ بود و آن یاقوت را بر شبه چهار شیر مصور کرده بودند. و از زبر کرسی و تخت سلیمان علیهالسلام دو کرکس کرده بودند و مرین کرکسان را طلسمی ساخته بودند که هر آن وقت که آفتاب درافتادی آن کرکسان پرها باز کردندی تا سایه دراوکندندی، و هرگاه که آفتاب نبودی پرهاشان درهم شدی و آن چهار پایه تخت نیز طلسم ساخته بودند که هیچ کس دیگر بر آن تخت نتوانستی شد بجز سلیمان.»
(ترجمه تفسیر طبری ۵، ۶: ۱۲۳۶)
در اینجا میتوان دید که طبری از تختی میگوید که نمونه تاریخی آن در تخت جمشید حک شده است و مشابه آن در هیچ کجای دیگر دیده نشده است.
بلعمی نیز که منابعش همان منابع طبری بوده به نقل از ابوعبدالله الانطاکی میگوید سلیمان پایهای تختش از یاقوت سرخ بود و تختش زرین بود. (تاریخ بلعمی ۱׃ ۵۶۳ ־۵۶۴)
همدانی میگوید که سلیمان دارای تختی شگفت بوده است. در ادامه میگوید: «چون بر تخت نشستی عنبر بر سر وی باریدی از شرفهها. چون به زیر آمدی صورت دیگر بر سر تخت استادی، آتش از دهان انداختی تا کس پیرامن آن نگردد و بر دو گوشه دیگر دو شیر کرده، از دهانشان گلاب آمدی و بر گوشه دیگر دو مرغ بالها بکشید تا کس سلیمان را نبیند. و وی همه را دیدی. و چون بنشستی، مرغی بیامدی تاج بر سر وی نهاده و آنگه دیوان صف کشیدندی. و این تخت با وی سیزده سال بود و هیچ آدمی بر تخت ننشستی در عهد وی. تا روزی، هدهد گفت من ملکهای را دیدم بر تخت نشسته در زمین سبا.» (عجایبنامه ۴۲۶)
تصویری که همدانی از تخت سلیمان میدهد صورت افسانهگون تصویری است که از تخت داریوش و شاهان هخامنشی در تخت جمشید موجود است که با توصیفی که در متون تاریخی از تخت طاقدیس خسروپرویز شده درآمیخته است.
در قرآن توصیفی از تخت سلیمان نیست اما به تخت ملکه سبا یعنی بلقیس اشاره میشود. به این ترتیب که سلیمان با کمک هدهد از آن باخبر میشود. با کمک وزیرش آصف برخیا آن را در یک چشم بهم زدن از شهر سبا به نزد خود میآورد. ابو اسحاق ابراهیم نیشابوری تخت بلقیس را چنین توصیف میکند:
«و آن تختی بود از سیم زده، چهار پایه به چهار شیر زرین ساخته، و گوهرها در آن نشانده. و به چهار گوشه تخت چهار طاوس زرین ساخته و بر چشمهای ایشان یاقوت در نشانده، شش گز درازا و چهار گز پهنا و دو گز بلندی.» (قصصالانبیاء ٢٩٩)
سلیمان خواستار میشود که تخت بلقیس را پیش از رسیدن ملکه به نزد او از آن خود داشته باشد تا بلقیس بیگفت و شنود به فرمان او درآید. در قصه آشکار است که تخت نماد پادشاهی و اقتدار است. سلیمان وقتی باخبر میشود کسی دیگر نیز تخت دارد شگفتزده میشود، زیرا باور دارد خدا پادشاهی همه زمین را به او سپرده است.
سلیمان وقتی بلقیس را به همسری خود درمیآورد میخواهد تختی داشته باشد از آن با عظمتتر. در قصه میآید که یک پری که نامش صخر بود برای او «کرسی بساخت مرو را چهار پایه از زر صرخ. به طلسم چهار شیر بر چهار پایه او ساخته که میرفتندی و میگشتندی، و از دهن ایشان دم بر آمدی و آهنگ سوختن آن کس کردندی بغیر سلیمان. و هرگاه که سلیمان بر آن کرسی نشستی چنانکه او خواستی گشتی. و بر پایهی او دو شیر ساخته بود هم به طلسم. اگر کسی بجز سلیمان خواستی که بر آن تخت برآیدی بزدی، و پایهای ایشان بشکستی. بر پایهی دیگر دو کرکس ساخته بود...»(قصصالانبیاء ٣٠٣)
در واقع وصفی که از تخت سلیمان میشود کمابیش همان است که طبری آورده است. و تأکید بر زرین بودن آن است و حضور مرغان که بر سرش سایه میانداختند و تنشان جواهر نشان بود، علاوه بر آن تخت پایهاش به مانند پای شیر بود و غیر از سلیمان کسی توان نشستن بر آن را نداشت.
صاحب مجمل میگوید کیکاوس، پادشاه اساطیری سلسلهی کیانی، همزمان با سلیمان پیامبر بوده است. تأکید دارد که او در شام پادشاه و پیامبر بوده است. کیکاوس از سلیمان خواسته بود تا به به دیوان که در فرمانش بودند دستور بدهد برای او ساختمانسازی کنند. او میگوید بناهایی که در پارس است و به آن «کرسی سلیمان» میگویند از هنر دست دیوان است (مجمل ۴٧). سپس از حمزه اصفهانی نقل میکند که منکر نسبت دادن ساخت این بناها به سلیمان است. در مجمل میآید که کرسی هم تخت شاهی است هم شهری که تخت پادشاه در آن قرار دارد و از همان ابتدای تاریخ اسلام نیز تاریخنویسانی بسیاری از جمله حمزه اصفهانی مخالف انتساب تخت جمشید به پیامبر یهود یعنی سلیمان بوده است.
دلایلی که حمزه اصفهانی میآورد یکی زبان پهلوی کتیبههاست و دیگری نقش «خوک» که بر دیوارها حک شده که در دین یهود خوک حیوانی حرام است، و اینکه آن نوشتهها به زمان بنای ساختمان در زمان جم و به تاریخ معین اشاره دارد و اینکه آن را هزارستون خواندهاند. دیوان هم در اختیار جمشید و طهمورث بودهاند و این ربطی به سلیمان نداشته است.
میتوان دید که در زمان حمزه اصفهانی هنوز با زبان پارسی باستان کتیبهها آشنا نشده بودند. به همین دلیل باور داشتهاند که همه کتیبهها به خط پهلوی بودهاند. اما محل کرسی سلیمان یا پایتخت سلیمان که تختگاه یا مقر پادشاهی جم در آن قرار داشته را مکانی با اهمیت میشناختهاند. و به احتمال قریب به یقین اهمیت دادن به این مکان به زمان ساسانیان، که خود را وارثان حقیقی هخامنشیان در پارس و جهان میدانستند بازمیگشته است و به همین دلیل هم هست که خود نیز در هشت کیلومتری تخت جمشید یعنی در محل نقش رستم با سنگنبشته و سنگبریده و نگارههای فراوان شرح فتوحات و تاجگذاری خود را در زیر آرامگاه هخامنشیان حک کردهاند.
٢- تخت جمشید
در ایران هخامنشی، همانطور که رسم جهان باستان، بخصوص اکد بوده، نام قوم پارس بر بنای یادبود پادشاهان پارس یا ارگ ایشان، بر پایتخت آئینی پادشاهی پارس و بر کشور پارس، گذاشته شده بود، حتی دریایی هم که در کنار کشور پارس بوده به همان نام خوانده میشده است.
خشایارشا در (کتیبه XPa: ٣) مستقیماً کاخهایی که پدرش و خودش بنا کرده، را پارسه مینامد. پارسه، بر صفه یا تختی قرار دارد که بیش از ۱۲۵ هزار متر مربع وسعت دارد. این تخت بر فراز و متکی به صخرهای است که از شرق به کوه مهر یا رحمت، از شمال و جنوب و غرب در جلگه مرودشت پیش رفته است. کتیبهای از داریوش بر دیوار جنوبی این تخت گواهی میدهد که او نخستین کسی بوده که آنجا ساختمان کرده است. بنابراین در حدود سال ۵١٨ قبل از میلاد به فرمان داریوش، صفهای از سنگ تراشیده شده تا بنای تخت جمشید بر آن قرار گیرد. مشابه این تخت یا صفه را در نقاط دیگری از ایران باستان که اهمیت آئینی داشته از جمله پاسارگاد میتوان یافت.
در پارسه یعنی ارگ پادشاهان هخامنشی همانطور که در بالا آمد نگاره پادشاه تختنشین وجود دارد. در نگارهای که توسط اشمیت در کاخ خزانه کشف شده، پادشاهی بر کرسی پادشاهی نشسته، دو عود سوز پیش روی اوست، عصا و گل نیلوفر در دست دارد. پشت سرش ولیعهدش با آرایش پادشاهی ایستاده. در پیش رو و پشت سر این دو کسانی ایستادهاند که به نظر میرسد مشغول تحلیف پادشاه یا تقدیس مراسمی بسیار پر اهمیت باشند.
عدهای از محققین پادشاه را داریوش و نفر پشت سر او را ولیعهدش خشایار میدانند، بخشی دیگر از جمله زندهیاد شهبازی این پادشاه را خشایارشاه میدانند و معتقدند فردی که پشت سر او ایستاده ولیعهدش داریوش است. قرینه سالمتر مانده این نگاره امروزه در موزه ایران باستان نگهداری میشود.
در این دو نگاره ریش پادشاه زینت پادشاهی و خدایی دارد. البته ممکن است مثل ریش فراعنه مصنوعی باشد و به مناسبت مراسم آئینی مورد استفاده قرار گرفته و به جواهرات و نخهای زر آراسته شده باشد.
عصای پادشاهی در دست راست، گل نیلوفر در دست چپ است. اما نه اورنگی در زیر پای اوست نه آسمانه تاجگذاری بر بالای سرش. اما سطح ایستادن درباریان یک مرحله پایینتر از تخت شاه است. در این تصویر آسمانه بر سر پادشاه دیده نمیشود. شاید دلیل اصلی آنجا به جا شدن نگاره از جای اصلی خویش است. اما پایههای شادروان شاهی در مقابل چهار تیراندازی که در دو سوی نگاره هستند دیده میشود. در قرینه این نگاره نیز پایههای شادروان دیده میشود اما اثری از سقف شادروان نیست. به همین دلیل تنها وقتی میتوان این متن را کامل خواند و معنای آن را متوجه شد که هر دو نگاره به جای اصلی خود بازگردند و بهعنوان یک متن مکالمه تازهای با نقوشی که در اطراف، بالا و پلکان است، پیدا کنند. در آن صورت میتوان منظور نگاره را درستتر خواند. و از آن معنایی برداشت کرد که به واقعیت نزدیکتر باشد.
ولی در حال حاضر که از جای خود کنده شده و در گوشه موزه یا تالار خزانه قرار گرفته مثل جملهای است که از یک صفحهی کتاب بیرون افتاده است. هر کس میکوشد با ارائه یک فرضیه، معنایی که به واقعیت نزدیکتر جلوه میکند را از آن افاده کند و دلایل خود را هم بیاورد. مثلا پارهای محققان با مقایسه تاج پادشاه در این نگاره با تاجی که داریوش در کاخ تچر دارد او را خشایارشا میدانند و معتقدند اردشیر اول بعد از کشتن برادرش داریوش که بهعنوان ولیعهد در نگاره حک شده، تصویر را برداشته و به جای آن دستور داده نگاره دیگری را جایگزین کنند.
به هر حال قضاوت در مورد هویت پادشاهی که در نگاره آمده به صرف تاج نمیتواند قضاوتی قطعی باشد. زیرا داریوش در نگارههایی که قطعاً به او تعلق دارد و نامش در پای نگاره حک شده، تاجهای متفاوتی بر سر دارد. به طور مثال تاجی که در بیستون بر سر دارد با تاجی که در نقش رستم دارد و مقایسه آن دو تاج با تاجی که زیر چتر شاهی در تچر ترسیم شده است.
اما در کاخهایی که در زمان خشایارشا شروع و در زمان اردشیر اول به اتمام رسیده، مثل کاخ صدستون و کاخ سهدروازه، تصاویری از پادشاه تختنشین آمده که میتوان دید در متن اصلی خود قرار دارد، اگرچه به دلیل ویرانی کل بنا، به صفحاتی از یک کتاب میماند که از یک فصل کنده شده باشد. اما در هر حال حاوی اطلاعات بیشتری است. در گوشه جنوب شرقی تالار خشتی سنگی یافته است که بر دو روی و یک لبه آن به خط میخی بابلی حک شده است:
«اردشیر شاه گوید
این خانه، خشایارشا شاه، پدر من،
پیاش را ریخت، به تأیید اهورامزدا،
من، اردشیر شاه،
آن را برآوردم و تمامش کردم.»
تصویر اردشیر یکم، در کاخ صدستون، در دو نگاره قرینه، در جرز شمالی نقر شده است. این در حالی است که افراد گاردجاویدان شاهنشاهی در پنج طبقه دهتایی در زیر کرسی پادشاه، حک شدهاند. شادروان شاهی با نقش دو ردیف شیر و گاو دهتایی که هر کدام حلقه بالدار هخامنشی را در میان گرفتهاند، بر بالای سر پادشاه قرار دارد. اما اثری از انسان بالدار که معمولاً آرایشی مشابه شاه دارد در این تصویر نیست. میتوان باور کرد که تصویر انسان بالدار که معمولا بالای شادروان در هوا قرار دارد در آنجا بوده اما با خراب شدن سقف نقشش از میان رفته است.
در این نگاره میتوان دید که موضوع برگزاری آئینی شبیه به همان نگاره اول است که بر پلکان آپادانا در آغاز حک شده بود، اما جزئیات صحنه بسیار متفاوت است. اول به جای ولیعهد مگسپران با پارچهای در دست راست پشت سر پادشاه ایستاده، دوم ذغالدار سر و روی خود را با شالی بسته است. سوم در این صحنه به غیر از پادشاه شش نفر در صحنه حاضرند، در نگاره خزانه هشت نفر. چهارم شادروانی که بر فراز سر تخت پادشاه است دو طبقه متشکل از شیر و گاو و حلقهی بالدار دارد، در نگاره خزانه یک حلقه بالدار و یک ردیف است. بر بالای آن نیز تصویر انسان بالدار نیست.
در کاخ صدستون بر جرزهای درگاه جنوبی یک جفت نگارهی اردشیر یکم وجود دارد که میتوان آن را به یک فصل کامل کتاب تشبیه کرد. یعنی سقفی که بر دو جرز قرار دارد و یک گذرگاه میسازد هنوز موجود است. در این دو نگاره متقارن پادشاه بر کرسی پادشاهی تکیه زده است. کرسی او نیز بر اورنگ سه طبقه شاهان هخامنشی در حالی قرار دارد که ملل تابعه بیست و هشت گانه، چهارده تا از هر سو، اورنگ را بر دست دارند. در این نگاره میتوان مشاهده کرده که تخت پادشاه و اورنگ شهریاری یک ترکیب و ساخت دارد. منتها یکی بزرگ است و دیگری کوچک. و پادشاه زیر شادروان شاهی، تنها با یک مگسپران حضور دارد. نه اثری از ولیعهد است و نه سایر بزرگان درباری. جالبتر اینکه پیش رو پادشاه اثری از اجرای مراسم آئینی هم نیست. اما پادشاه در آرایش کامل ریش و گیسوی خویش است. بر فراز سرش نیز شادروانی است که دو رج نقش شیر و گاو دارد. مضافاً انسان بالدار بال گشوده بر فراز شهریاری ارشیر یکم مشغول سلام گفتن است.
علاوه بر نگارههای بالا، در کاخ سهدروازه دو نگاره دیگر است که قرینه یکدیگرند. این دو نگاره بر جرز جنوبی درگاه شرقی قرار دارند. یکی رو به داخل تالار و یکی رو به بیرون تالار است. در این نگارهها پادشاه بر تخت خود بسیار بزرگ نقر شده، پشت سرش ولیعهد اندکی کوچکتر از شاه ترسیم شده است. پادشاه عصا، تاج، گل نیلوفر دارد. اما نه اثری از عودسوز دوگانه است و نه درباریان. بر بالای سر پادشاه شادروان شاهی با آرایشی متفاوت قرار دارد. اول بر آن تصویر یک حلقه بالدار است نه دو تا. دوم نقش شیر و گاو بر آن نیست. اما مثل نگاره قبلی انسان بالدار درست بالای سر پادشاه قرار دارد و جایگاهش بیرون از شادروان شاهی، در آسمان است. در اورنگ پادشاه بیست و هشت مرد، برای اینکه در سه طبقه جا بشوند، بسیار کوچکتر از تصاویر قبلی تقر شدهاند. در اینجا یگانه تأکید بر بزرگی پادشاه و ولیعهد اوست. به این دو نگاره آسیب بسیار زیادی وارد شده است، به طوری که به سختی میتوان صورت پادشاه و ولیعهد را تشخیص دارد. اما میتوان دید که پادشاه و پسرش غولآسا ترسیم شدهاند.
و مجموعه تخت، اورنگ، شادروان و تصاویری که بر آن حک شده، شهریاری ایرانشهر هخامنشی را که به نوعی پادشاهی بر سراسر جهان متمدن آن روز بوده، به نمایش میگذارد. در عین حال این باور دینی را نشان میدهد که در آن باور به این است که پادشاه سایه خدا بر زمین است. و بر سر پادشاه و شهریاری فر ایزدی و کیانی سایه گسترده است. به عبارتی سایه خدا بر سر زمین و سایه شاه بر سر مردم جهان است.
در مورد حلقه بالدار و انسان بالدار نظریههای متعددی توسط دانشمندان ایرانشناس ارائه شده است. یک دسته آن را فروهر، یک دسته اهورامزدا و نشانه او و یک دسته نشان فر کیانی و ایرانی میدانند و معتقدند ایرانیان به گفته هرودوت هرگز خدایان را ترسیم نمیکردند. البته این حرف هرودت محل تردید است زیرا در زمان اردشیر دوم به وضوح از پرستش ناهید و مهر گفته شده است و تأکید میشود که برای پرستش ایشان برایشان مجسمه ساخته شده است. اما میتوان این حلقههای بالدار را در تصاویری که پیش از هخامنشیان در فرهنگ مصریان و بینالنهرین یافت شده مقایسه کرد و مشابهات و اختلافات را بررسی کرد.
و میتوان گفت که این حلقه در فرهنگ مصرگاه نماینده هوروس و شاهین و پرنده آفتاب بوده است،گاه در عیلام و پارس نماد ایزدبانوی باروری و حمایت و تأیید او بوده است.
همجنین میتوان آن را همان فر سهگانه جمشید دانست که بر اثر دروغ به باور اوستا از او گریخت و سبب میرایی جمشید و پادشاهی ایرانیان به دست انیران شد. البته در مورد انسان بالدار و حلقه بالداری که بر شادروان شاهی و بالای آن سایه گسترده محققین بحثهای بسیاری کردهاند. در اینجا قصد به میان کشیدن آن بحث نیست، غیر از بیان این نکته که این موجودات بالدار الهامبخش تصویر مرغان سلیمان و حتی منطقالطیر او بودهاند. اینکه تفسیری که سازندگان قصه سلیمان از تماشا یا شنیدن این تصاویر داشتهاند به کمک قصههایی که در زمان خود پادشاهان هخامنشی ساخته شده، در تخیل را باز کرده تا شاعران به نوعی و مردم به نوعی دیگر بازخوانی خود را از تاریخ هخامنشی داشته باشند.
در مورد وجود تاریخی شادروان شاهی که به احتمال قوی در زمان خود شهرت جهانی داشته است، پلوتارک در بیان شرح تسخیر تخت جمشید به وسیله اسکندر از سایهبان یا چادر زرینی نام میبرد که اسکندر بر فراز تخت داریوش سوم زیر آن نشسته بود. پلوتارک میگوید که چادر شاهی گلدوزی میشده، پارچه ارغوانی، مخصوص پادشاهان هخامنشی بر آن گسترده میشده است. این شادروان تا قبل از نگارههای تخت جمشید در جای دیگری نیامده است.
پلوتارک درباره «آسمانه» معروف میگوید وقتی اسکندر اولین بار بر تخت سلطنتی شاهان ایران زیر آسمانه مستور از طلا جلوس کرد «دمارات» اهل کورنت که ارادت و اخلاصش موروثی بود از شدت ذوق گریست و گفت یونانیانی که مردند از درک این لذت محروم ماندند که اسکندر را بر تخت سلطنتی خشایار ببینند. (حیات مردان نامی ۳: ۴۵۶)
هردوت در همین رابطه میگوید ماندروکل یک پرده نقاشی به معبد هرا تقدیم کرد که داریوش را نشسته بر تختی بلند در حالی نشان میداد که قشون او از پل عبور میکنند. (تاریخ هردوت کتاب ۴، بند ۸۸)
اینکه تخت پادشاهان طبقاتی داشته باشد که بیان نمادین تکیهزدن آنها بر مردم و ملتها باشد منحصر به ایران نبوده است. جهان باستان به دلیل شفاهی بودن مردم جهان تصاویر و نقوش بوده است و امثال این تخت که مخاطبینش همه مردم جهان بودهاند در نقاط مختلف جهان دیده شده است. اهمیت تصویرپردازی در درجه اول به این بوده که هر کس با هر زبان و آئینی و در هر دوره تاریخی موفق به خواندن آن میشده است. در واقع سنگنگاری متنی بوده، که نه زمان و نه مرزهای جغرافیایی قادر نبوده است آن را بیمعنا کند. علاوه بر آن دست حوادث طبیعی نیز کمتر میتوانسته به آن برسد. این تصویرپردازی در ملل همسایه ایرانیان به خصوص در سومر و اکد زودتر از پارس دیده شده است، علاوه بر آن فراعنه مصر نیز همواره بر تخت زرین و اورنگ مطبق جلوس میکردند.
در هند گردونهای که خدایان در آن حمل میشدند هنوز در معابد موجود است. در هند به طور مثال حتی معابدی دارند که به صورت گردونه ساخته شده است.
اما تصویری که در روایات ایرانی اسلام به داستان سلیمان و تخت او بال و پر داده، بیش از هر تصویر تحت تأثیر یک واقعیت تاریخی در حافظه قومی ایرانیان بوده که به سراسر جهان سفر کرده است. و بادی که اورنگ سه طبقه سلیمان را میکشد تصویر خیالی از همان پیکهای تیزروی هخامنشیان است که شهرت اسبهای بادپایشان در جهان باستان زبانزد بوده است. بنابراین تصویر تخت روان که درونمایه اصلی داستان بساط جمشید و سلیمان شده، میتواند از تصاویر تاریخی تخت جمشید الهام گرفته شده باشد. به این ترتیب که پادشاهی که جهان آن روز زیر کرسی پادشاهی اوست، فر ایزدی بر سرش سایه انداخته تا بر جهان فرمان براند.
دیگر اینکه داریوش چهار پایتخت داشته است که در شوش، همدان، پارس و بابل بوده است. این پایتختها محل ییلاق و قشلاق تابستانی و زمستانی پادشاهان هخامنشی یا مراکز قدرت شهریاری ایرانشهر، بوده است.
از آنجا که آغاز پادشاهی داریوش اول با طغیان ملل مختلف در سراسر شهریاری ایرانشهر همراه بوده است، برای در اختیار داشتن مردم باید این باور را در مردم میساختند که شاه همزمان توان سرکشی به همه مردم را دارد. به همین دلیل نیروهای امنیت ملی، به کمک داستانپردازی دبیران، اخباری را میپراکندند مبنی بر اینکه پرندگان، یا باد، شهریاری داریوش را با همه سپاهیانش، سوار بر شادروان از نقطهای به نقطهای دیگر میکشند. و او بر کل جهان ایرانی نظارت دارد. و این باور را به مردم منتقل میکردند که چشم و گوشهای شاه همه جا حاضرند و اخبار را به او میرسانند.
ایزد مهر که در مهریشت با هزار چشم توصیف میشود، در پادشاهی داریوش میتواند معنایی سیاسی-مذهبی بیابد. از طرف دیگر اصرار داریوش بر دروع نگفتن و آرزوی مصونیت ایرانشهر از دروغگویان نیز به باوری که از سلطهی مهر داشتهاند ربط مییابد. و اینکه معنای دروغ در پادشاهی داریوش عبارت میشود از مخالفت کردن با شاه، و منم زدن در برابر قدرت خدایی او. به عبارت دیگر خودسری و عدم اطاعت تعبیر به دروغ و ضدیت با مهر میشود.
علاوه بر تخت پادشاهان هخامنشی تخت پادشاهان ساسانی نیز میتواند در پارهای موارد الهامبخش افسانهسرایان قرار گرفته باشد.
٣. تخت طاقدیس خسروپرویز
خسرو پرویز که سرآمد همهی شاهان تجملپرست تاریخ ایران بوده است، تختی معروف به طاقدیس داشته است. این تخت با استناد به مدارک تاریخی دارای نقش ستارگان و ماه بوده که به آن صورتی آسمانی میداده و به صاحب تخت که در آسمان در میان ماه و ستارگان زندگی میکند جنبه خدایی میبخشیده است. در مورد کروی بودن آن هرتسفلد از کدرنوس نقل میکند که او هم از کتابی از تئوفانس روایت کرده که قیصر هرقل پس از شکست پرویز در سال ۶۲۴ وارد کاخ گنزک شد. بت خسرو را دید که هیئتی هولناک داشت و تصویر پرویز را مشاهده کرد که در بالای کاخ بر تختی قرار گرفته بود. این تخت به کره بزرگی شباهت داشت مانند آسمان و در پیرامون آن خورشید و ماه و ستارگان بودند. همچنین میآید که کفار آنها را میپرستیدند و تصویر رسولان پادشاه نیز در اطراف آن بوده که هر یک عصایی در دست داشتند. (ایران در زمان ساسانیان ۶۰۷).
در ادامه از زبان کدرنوس نقل میشود که در این تخت گنبد مانند به فرمان خسرو آلاتی تعبیه کرده بودند که قطراتی چون باران فرومیریخت و آوایی رعدآسا به گوش میرسانید.
کریستینسن میگوید عجیب است که قصه تخت طاقدیس در کتابی به دست آمده که هیچکس باور نمیکرد در آن باشد یعنی تاریخ عمومی ساکسون. او همچنین از هرتسفلد نقل میکند که طاقدیس مثل سایر تختها نبود بلکه ساعتی بزرگ بوده است شبیه ساعت غزه، که دیلس آن را مورد تحقیق قرار داده است. کریستنسن همچنین میگوید که تخت مورد نظر مانند تخت سایر پادشاهان شرق دارای سکویی در زیر و سقفی شبیه تخت بر فراز آن بوده و در این سقف تصویر پادشاه و خورشید و ماه منقوش بوده است. کریستنسن نقل میکند که هرتسفلد نمونه این قسمت از تخت طاقدیس را در یکی از مصنوعات آن عهد یعنی جام نقره کلیموا که در موزه ملی ارمیتاژ است یافته است. نمونههای دیگر آن در یکی از مُهرهای عهد ساسانی و پارهای منسوجات دیده شده است.
سکو و تختی که در جام تصویر شده به صورت ارابهای است که چهار گاو آن را میکشند، بهطوری که در صور نجومی معمول است ماه را در هلال نشان دادهاند. در زیر تخت کمانداری ایستاده که بیشبهه هیکلی مصنوع بوده و در زدن زنگ ساعت دخالتی داشته است. همانطور که در ساعت غزه هیکل هرکولس کارش این بوده که در سرعت ناقوس بنوازد. اما در جام کلیموا همه اجزای ساعت دیده نمیشود. از روایات مورخان شرق و غرب که اسنادی مستقل از یکدیگر محسوب میشوند میتوان استنباط کرد که در آنجا صحنهای از مجلس تاجگذاری شاه تعبیه شده و در پیرامون آن نقش بزرگان اشراف کشور در حال سلام دیده میشود، و نیز سایبان گنبدمانند متحرکی داشته که بر آن سیارات هفتگانه و دوازده برج و اشکال مختلفه قمر را نقش کرده. آلتی هم تعبیه نموده بودند که در اوقات معین باران میباریده و بانگ رعد میکرده است. این ساعت عجیب در قصر شاهی گنزک نزدیک آتشکده شاهنشاهی آذرگشنسب واقع بود. هرقل آن کاخ و ساعت و آتشکده را ویران کرد.
ثعالبی نیز شرح مفصلی از تخت طاقدیس میدهد ضمن آنکه اندازههای آن را به اضافه شکل و جنسش میآورد. او این تخت را جزو نفایس دربار «خسرو اپرویز» نقل میکند و میگوید که آن سریری از عاج و ساج بود که از مروارید و طلا و نقره ساخته شده بود و طولش صد و هشتاد ذراع و عرضش صد و سی ذراع و ارتفاعش پانزده ذراع بوده، و بر روی آن طاقی از لاجورد و طلا زده بودند. صور افلاک و ستارگان و انجم را بر آن نقش کرده بودند و بر آن از جواهرات نشانده بودند. (غرر ۶٩٨-۶٩٩)
ثعالبی همچنین میگوید که در طاقدیس چهار قالی افتاده بوده، همه زربفت، مرواریددوز و یاقوتنشان بودهاند. هرکدام فصلی از سال را نشان میدادند.
فردوسی میگوید تخت طاقدیس به دوران ضحاک بازمیگردد. او میگوید در میان مردان ضحاک، مرد ناموری بود به نام جهان برزین که تخت فریدون را ساخت. پس از آن فرزندان فریدون از پس منوچهر هر کس که به شاهی رسید بر آن تخت چیزی افزود. وقتی نوبت به کیخسرو رسید بر بالای تخت بیفزود. تا اینکه نوبت به گشتاسب رسید. او به سفارش جاماسب بر آن نقش آسمان و ستارگان را رسم کرد. تخت همچنان بود تا به دست اسکندر افتاد. او آن را شکست و بزرگان بخشی از آن را نگاه داشتند و دست به دست گرداندند تا نوبت به اردشیر رسید. در آن زمان آن را «تخت پیر» مینامیدند. اردشیر از تخت نشانی نیافت و مُرد. تا نوبت به خسرو رسید. خسرو همه بزرگان جهان را خواند. از آنها درباره تخت پرسید. هر کس تکهای از تخت را داشت. تکهها را در کنار هم گذاشتند. سپس از سراسر جهان هزار و صد و بیست استاد که چگونگی آن تخت در یادشان مانده بود را دعوت کردند. این اساتید که هرکدام سی شاگرد پارسی و رومی و بغدادی داشتند به مدت دو سال بیوقفه به روی وصل قطعات کار کردند. تا وقتی که تخت را آماده و برپا کردند.
فردوسی همچنین میگوید:
«برش بود بالای صد شاه رش
چو هفتاد رش بر نهی از برش
صد و بیست رش نیز پهناش بود
که پهناش کمتر زبالاش بود
بلندیش پنجاه و صد شاهرش
چنان بد که بر ابر سودی سرش» (شاهنامه ۹ ׃ ۲۲٠)
همانجا میآید که وقتی شاه به روی آن مینشست تا انتهای کشورش را میدید و اینکه این تخت در هر فصلی رو به جهتی نهاده میشد. اما جالبتر از همه تصاویری بود که بر آن نقش شده بود. فردوسی میگوید بر آن تخت نقش دوازده ستاره و ماه و خورشید بود. تخت چنان در شب تیره درخشان بود که مانند ناهید در آسمان نورافشانی میکرد. (شاهنامه ۹ ׃ ۲۲٠ ־۵)
نظامی در منظومه خسرو شیرین تخت طاقدیس را چنین توصیف میکند:
«به گرداگرد تخت طاقدیسش
دهان تاجداران خاک لیسش
همه تمثالی آسمانی
رصد بسته بر آن تخت کیانی
زمیخ ماه تا خرگاه کیوان
درو پرداخته ایوان بر ایوان» (خسروشیرین ۲۷۴)
در مجمل میآید که تخت طاقدیس را خسرو پرویز ساخت و شرح داده میشود که ابتدای آن در دوران جمشید بوده و فریدون بر آن افزوده است. همچنین تأکید میشود که خسرو پرویز برای ساخت آن هزار خروار طلا به کار گرفت و جواهرات فراوان در آن نشاند و قصهای که نقل میشود در مشابهت با داستان فردودسی است. (رک مجمل التواریخ ٧٩)
صاحب برهان قاطع میگوید: «طاقدیس تختی بوده است چند طبقه که صور جمیع بروج و کواکب را بر آن نقش نموده بودهاند. و آن از فریدون به خسرو پرویر رسیده بود. گویند تمام عساکر خسرو در طبقات آنجا میشدهاند. نام دیگر تخت خسرو تخت فیروزه بوده است.»(برهان قاطع جلد اول ۴٧٣)
کریستنسن درباره دربار خسرو انوشیروان و بارعام او از کتاب نئوفیلاکتوس و سفر باستانشناسی هرتسفیلد نقل میکند که زمین و دیوارها را با قالی میپوشاندند و جایی که قالی نبود تصاویر معرق میآویختند. تخت سلطنتی را در آخر تالار مینهادند و در پشت پرده آن را پنهان میکردند. صاحبان درجات عالیه و اعیان و بزرگان به فاصلههای مقرر از پرده میایستادند. سپس پرده به کنار میرفت و شاهنشاه روی تخت ظاهر میشد که بر بالشی زربفت تکیه داده و جامه زرتار پوشیده بود. تاج که مرصع به زر و سیم و مروارید و یاقوت و زمرد بود به وسیله زنجیری طلا به سقف آویخته بود. دیگر اینکه در سقف تالار ۱۵۰ روزنه به قطر دوازده تا پانزده سانتیمتر تعبیه کرده بودند که نوری لطیف از آنها به درون میتافت. در این روشنایی اسرارآمیز منظره آن همه شکوه و جلال و تجمل، عقل و هوش کسانی که خسرو را برای اولین بار میدیدند میربود. (رک ایران در زمان ساسانیان ۵٢٣-۵٢۴)
چنین تصویری میتواند یادآور جلالی باشد که به جمشید در اوستا نسبت داده میشود. در آنجا او با جامهای از زر تصویر میشود که بر تخت زر و بالش زر تکیه داده و نور از صورتش میتابد.
تصویر خسرو انوشیروان با همان تاج و تخت به روی ظرفی که اکنون در کتابخانه ملی پاریس است دیده میشود. شاه در این تصویر دو دستش را بر شمشیری نهاده و بر تختی نشسته که اسبهای بالدار حامل آن تخت هستند. تصویر نشان میدهد که تخت او هم زمان یک ارابه هست، که میتواند با آن به هر کجا که بخواهد سفر کند. دیگر اینکه نشان میدهد تخت با همه پردههایی که روی آن را میپوشاندند و پردهدارانی که آن را نگاه میداشتند در مکانی که سراپرده یا شادروان بوده قرار داشته است. چنین ارابههایی هنوز در معابد هندوی هندوستان دیده میشود. یکی از آنها در دهلی نوست. سالی یک بار از معبد بیرون آورده میشود و چرخ داده میشود.
دیگر اینکه تصویر تاج بالدار در سکه انوشیروان و تصویر شکار خسرو پرویز دیده میشود که میتواند صورت دیگری از نشان مرغ همای یا فر پادشاهی باشد که سرچشمهای از الهام برای ترسیم مرغانی شده که در داستان سلیمان نقل میشوند. دیگر اینکه در مجالسی که در کاخ سلطنتی تشکیل میشده پردهای پادشاه را از حضار جدا میکرده است. بین مسند شاهی و پردهی مذکور ده ذراع فاصله بوده است. به طوریکه پادشاه از ردیف اول بیست ذراع دور بوده. و مواظبت پرده بر عهده پسر یکی از اسواران قرار داشته که لقبش خرمباش بوده است.
به این ترتیب میتوان گفت که شادروان در واقع یک پدیده ایرانی بوده که نخستین بار در تخت جمشید حکاکی شده و در هیچ کدام از سنگبریدههای قبل از آن دیده نشده است، و تخت شهریاری پارس هم یک کرسی با پایههای شیر بوده با شادروانی بر سر، و این مجموعه بر اورنگی قرار میگرفته که شهرتش به همراه شهرت پیکهای تیزتک هخامنشی جهان آن روز را در نوردیده، از طریق برداشت شاعران و آمیختن با تصاویر خیالی حتی تاریخی تخت پادشاهان دیگر در افواه مردم جهان افتاده، سر از کتب مقدس و تفاسیر در آورده است.
نظرها
حمورابي
کتیبه بیستون یک کپی ناشیانه از کتیبه سناخریب بابل است که از نظر ظرافت و زیبایی با ان قابل مقایسه نیست چه عجب که تصویری از کتیبه اصل سناخریب گذاشته شده اریا بازها معمولا از این کتیبه خوششون نمی اید
جوانمردی
هر جا تعریفی از تاریخ بزرگ ایرانی و پارسی باشد یک پان ضد ایرانی نظر تخریبی میدهدو. کینه بیمارگونه امثال ***را تنها خاک گور تمام میکند.
كوروش خاخام منشي
تاريخ جعلي فارسي
Sam
آغای *** تاریخ نا جعلی همان است که به نویسیم : پیش از ۶۰۰ ملیون سال که زنده جان های آهسته آهسته به روی زمین پدیدار شدند ٫ ترک ها یک فزمانروایی از این سوی دنیا تا آنسوی گیتی داشتند. هی خوش شما از این گپ ها می آید ! چرا ؟ چون یا نادان استید یا به سازمان های بیگانه کار می کنید. دوست ارجمند اینکه تاریخ ترک زبان ها به گواهی دستک هایی که به زبان های روسی ٫انگلیسی ٫آلمانی و دیگر زبان ها هستی دارد نشان می دهند ٫بیش از ۱۰۰۰ سال نه می باشد ٫ باید به پزیریم. اگر آن ترک بانو شیرازی به دست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرکند و بخارا را
Manouchehr Parshad
خانم دکتر تقی این بار رساله ای ناب و بی مانند ارایه فرمودند که تا کنون نظیره آنرا- در چنین بحثی در هیچ زبانی- ندیده و نخوانده ایم.ایشان با مراجع و منابع بسیار به خوبی به منصه ثبوت و اثبات می رسانند که شماری از قصص و داستان های اساسی و اصلی شاهان و اولیای عمده کتاب های مهم مقدس- ریشه و بنه-در درازنای هزاره های کهن- در تاریخ و اساطیر حکمرانان سلسله های اثر گذار و مهم تاریخی- بویژه ایران باستانی تمدن ساز و فرهنگ گذار-دارد که در گذر هزاره های تاریخ-بتدریج حالات تقدسی و آسمانی یافته و در کتب اصلی مقدس جا خوش کرده و بنیان های اعتقادی و ما ورای زمینی یافته اند. وبناچار نویسنده به رمز و استعارات نیز روی کرده اندوبه کوته سخنی هم. درک و هضم چنین رساله ی فشرده و ژرف و راز گونه- افزون بر ذوق و علاقه به موضوع م.ورد بحث- نیاز به آگاهی های مقدمات تاریخ و باستان شناسی ایران و ت حدودی جهان نیز دارد درکهن سده های هزاره ها. رساله ای شگفت انگیز و تازه روی و عمیق است که درخورد دانش و بینش و حوصله و ذوق استاد تقی است. با سلام و ادب و امتنان از ایشان و رادیو زمانه ی عزیز. منوچهر \رشاد
جواد مفرد کهلان
در تأیید گفتۀ دکتر شکوفه تقی، کلاً به نظر می رسد اسطورۀ داوُد (گرامی) و سلیمان (مرد صلح) در تورات از تاریخ و اساطیر مربوط به کوروش (مرد سیلابی) فرزند کامبوجیه (دوستدار آسایش و خوشی) گرفته شده و در شمار پادشاهان کهن یهودیه جا داده شده است. چون در اساطیر ایرانی نام کمبوجیه در رابطه با فریدون (دوست منش، کوروش هخامنشی) آثویه (منسوب به رفاه و خوشی) است. بلقیس (صاحب گیسوان زیاد) در روایات اسلامی مربوط به سلیمان مطابق تومیریس است که نامش می توانست در روایات ایرانی به معنی پرگیس گرفته شود. نام مقبره کوروش (مزار سلیمان که تصحیف به مادر سلیمان شده است) در اساس سیلاومان (مرد سیلاب مانند) بوده است که در زبانهای سامی به معنی مرد صلح گرفته شده است. نام اوستایی کوروش یعنی ثراتئونه را هم میشود به معنی مربوط به رودخانه سیلابی (کورو) گرفت. نام دریاچه تخت سلیمان (شیز) هم اشاره چشمه سیلابی درون آن است.