رستم، اسطورهای قاتل و مردسالار است
محمد تنگستانی - من یک بیمارم. جامعه من یک بیمار است، فرهنگ و ادبیات جامعه من بیمار است و من دستپرورده آن جامعه هستم.
ما آدمها اصولا همیشه نقابهای اجتماعی خوشگل و زیبایی را برای خودمان در جامعه انتخاب میکنیم.
حقیقتش من اهل اینگونه نقابها نیستم. چند سالی هم میشود که ترس از قضاوت ندارم. اگر قاضی هستید مختارید هر قضاوتی که دوست دارید داشته باشید. اهل این نقاب نبودن را مدیون یکی از دوست دخترهای سابقم هستم. دختری با قدی بلند و هیکلی فربه بود. یک روز بیخبر همه «بودنش» را جمع کرد و رفت. سالها دنبال نبودنش بودم، چرا نبودن؟ چون من قبل از اینکه یک روزنامهنگار باشم یک شاعرم. در ادبیات احمقانه ما، از نبودنهاست که همه چیز شکل میگیرد. آن زمانها دنبال بودن خودم بودم و بودنم را در نبود دیگری جستوجو میکردم. کمی بزرگتر شدم. شروع به نقد و نفی خودم کردم. همه این بدبختیها به این دلیل بود که شاعرم و ادبیات ما ادبیاتی زنستیز و ناتوان در برابریهاست. تو را به جان هر کسی که دوست دارید بگذارید کامل حرفم تمام شود و بعد شروع به توهین و قضاوت کنید. وقتی اسطوره ادبی یک ملت «رستم» باشد که هم فرزندکش است و هم جانی، هم قاتل است و هم زنباره، از من چرا باید انتظار این را داشته باشید که زنستیز نباشم؟ من زن بودن مادرم را هیچوقت ندیدم، او همیشه برای من «مادر» بود. حتی هیچوقت نتوانستم فکر کنم مادرم میتواند یا اصلا اجازه این را دارد عاشق مردی به غیر از پدرم باشد. من زن بودن دختر همسایه را بعد از ازدواج دومش، باز هم ندیدم.
من خشونت کلامی دارم. اما هرگز کسی را کتک نزدم، قلدری در به اثبات رساندن حرفم دارم. وقتی معشوقههایم را میبوسیدم با اینکه میل به عشقبازی در دو طرف بود باز دستم پشت سرشان بود و آنها را به سمت خودم میکشیدم. وقتی همخوابگی میکردم ارگاسم خودم برایم مهمتر بود. وقتی «بودم»، بودن خودم برایم مهمتر بود.
یکی بود، آن یکی هم بود، ما دونفر بودیم
چند سال پیش در جلسهای با «شنگول و منگول و حبهانگور» آشنا شدم، دختری پرجنبوجوش، پرهیجان با صدایی بلند است، لب ندارد و این لب نداشتنش یکی از علتهای جذابیتش به حساب میآید. قرار بود اول فقط چند بار، فقط چند بار یکدیگر را ببینیم و قهوهای بخوریم و دوباره همان آدم سابق باشم، چرا ؟ چون من یک شاعرم.
اما دیگر قدرت رفتن نداشتم، نه اینکه فکر کنید عاشق شده بودم. نه! من همیشه عاشق بودم. از بچگی عاشق بودم. عاشق قهوه، عاشق مادرم، عاشق تو. به این دلیل که دیگر توان رفتن در وجودم نبود، ماندم. او معلم اخلاقم شده بود. دنیای جدیدی را نشانم داده بود. دنیایی که با جامعه عصبی و مردسالار ایران کاملا فرق داشت و اصلا دنیایی دیگر بود.
یک سالی از سکونتم در بلژیک میگذشت و کلا گیج بودم. «شنگول و منگول و حبهانگور» شروع به نقد شخصیت مردسالارم کرده بود. اول زیر بار نمیرفتم، بعد هم نرفتم اما یواشکی بدون اینکه متوجه بشود، شروع به اصلاح خودم کردم و باز شاعر ماندم. شروع به نقد ادبیات گذشته و مردسالاری ادبی کردم. مخالفتهای زیادی با نوشتههایم شد، برایم مهم نبود. ادامه دادم.
رابطه از چند بار دیدن و قهوه خوردن به دلدادگی رسیده بود. همه چیز طعم پاریس گرفته بود برایم و همه چیز معنی پاریس میداد. تا زمانی که، به دلایلی شخصی رفتو آمدش به ایران شروع شد و من به دلیل اینکه از بدبختهای ۸۸، روزنامهنگار و البته یک شاعرم و امکان رفتن به ایران را ندارم و برایم رفتن به ایران یک رویاست، ناخودآگاهم شروع به حسادت کرد. گیرهای بیجا و بیمورد. شروع به تهدیدهای کلامی کردم، تهدیدهایی که بدون اینکه متوجه باشم نوعی خشونت است. من یک مرد ایرانیام، و تصمیم گیرنده من هستم. دلیلی هم نداشت گیر ندهم. چرا؟ چون یک شاعرم و دو یک بیمار. البته هر کسی که در ایران بزرگ شده باشد بیمار است. بیمار جنسی، بیمار مردسالاری، بیمار اجتماعی و کلا ما ایرانیها بیماریم.
ـ نه؟ داری چرت میگویی
این «نه» گفتن شما، اصلا برایم اهمیت ندارد، این واقعیت جامعه ماست. جامعه ما به بیماری «مردسالاریِ مزمن» دچار است. آدم بیمار از ترس همیشه واقعیتها را مخفی میکند.
«شنگول و منگول و حبهانگور» اصلا دلیلی نداشت ادامه بدهد، اما داد. چرا ؟ چون شاعر نبود اما انسان عاشقی بود و هست.
این بیماری من در یکی از این شبها به اوج خودش رسید، دست به کاری انتحاری زدم، بعد از پیامی که در حالتی غیرعادی برایم نوشته بود، عصبی شدم و خصوصیترین موضوع این رابطه را که اصلا به شما ارتباطی ندارد و بیان کردنش سودی هم به حال شما ندارد، در صفحه فیسبوکم منتشر کردم. از آن میگذریم. به دلیل اینکه ما آدمها در هر رنگ و پوست و ملیتی که باشیم، دنبال سود هستیم این موضوع سودی برای شما ندارد، پس خیالم راحت است که از کنارش میگذرید و تنها حس فضولی در شما باقی میماند که آن هم یک نوع بیماری است. این عمل من عمل زشتی بود و در بیماری اجتماعی و فرهنگی من ریشه داشت. اما منی که دیگر در آن جامعه بیمار زندگی نمیکنم، دلیلی نداشت به آن بیماری ادامه بدهم، اما از آنجا که شاعرم و یک ایرانی، پس همیشه این بیماری در ناخودآگاهم وجود دارد. مدتی رابطه ما قطع شد. بعد از مدتی رفتم سراغش و «شنگول و منگول و حبهانگور» دوباره گول آقا گرگه رو خورد و الخ…
اعتراف همیشه سختاست حتی اگر بازپرس نباشد
نتیجه گیری: من یک بیمارم. جامعه من یک بیمار است، فرهنگ و ادبیات جامعه من بیمار است و من دستپرورده آن جامعه هستم و قرار نیست مثل فردی که در جامعهای برابر بزرگ شده است زندگی کنم اما باید به فکر فردا باشم. اما همه اینها باز دلیل بر این نیست که بگویم مدافع حقوق زن هستم. من شقالقمر کنم، بتوانم به حق زن احترام بگذارم.
چرا شروع به نوشتن این یادداشت کردم: به این دلیل که بعد از درست شدن رابطه هنوز ترکشهای رفتار بدم در برخوردهای خانم «شنگول و منگول و حبهانگور» وجود دارد، و سبب شده مرتب مشاجرههای بیخود داشته باشیم، به گمانم با نوشتن این یادداشت و اعتراف به اینکه عملم اشتباهی عاشقانه بوده است کمی این رابطه آرامتر میشود، البته دلیل دومش این است که زندگی من مثل خیلیهای دیگر از راه نوشتن میگذرد.
باز هم سودجویی، میبینید حتی در اعتراف کردن هم ما دنبال سود هستیم. کلا موجودات جالبی هستیم.
بعد از نوشتن این یادداشت چه میکنم: قبل از ارسال این متن برای خروجی، حتما برای «شنگول و منگول و حبهانگور» ایمیل میکنم، او هرجایی را که تمایل داشته باشد حذف میکند. پس خودخواهی و رعایت حریم شخصی «شنگول و منگول و حبهانگور » در این یادداشت لحاظ شده است.
یک خواهش هم دارم: صادقانه عرض میکنم هیچوقت نخواستهام قهرمان باشم، این اعتراف کردن به خشونت، تنها به این دلیل است که اعتراف به خشونت داشتن به امری عادی در جامعه تبدیل شود و در قدم بعدی شروع به ساختن فرهنگی اصولی و برابر در جامعه معاصر خودمان کنیم تا نسلهای آینده مثل من و مابقی همنسلان یا نسلهای قبل از من، مردسالار و خشونت دوست نباشند. لطفا اگر تمایل داشتید تا جایی که جان در بدن دارید کامنتها و استاتوسهایی در توهین و تخریب شخصیت من بنوسید، اصلا برایم اهمیت ندارد، اما هرگز ننویسید شهامت داشتم و به این دلیل بود که نوشتم. دلایلم همان بود که خدمت مبارک تکتک شما چند خط بالاتر عرض کردهام و دلیل آخرم هم این است که این نوشتنها و اعترافها، ابتداییترین قدم برای رفع این بیماری اجتماعیست و رفتن به سوی جامعهای مدنی.
بالا رفتیم ماست بود، پایین آمدیم دوغ بود، ارزش ما دروغ بود.
نظر خانم «شنگول و منگول و حبه انگور» قبل از انتشار:
محمد جانم، سلام
قسمتهایی که به زندگی شخصی من ربط دارد را با رنگ سبز که رنگ مورد علاقه توست، مشخص کردهام. آنها را لطفا حذف کن یا طوری بیان کن که مشخص نباشد.
ترس از اعتراف را در لابهلای جملاتت میخوانم، به همین دلیل هم همه تقصیرات را گردن فرهنگ و شاعر بودنت گذاشتهای.
در مورد تهدیدات کلامیات چرا هیچ اشارهای نکردهای؟ شاید بد نباشد اضافه کنی.
همانطور که خودت حتما میدانی برایم بسیار سخت است حتی در همین اندازه کم، زندگی شخصیام لابهلای نوشتههایت در معرض دید دیگران باشد. امیدوارم برایت تبدیل به عادتی نوشتاری نشود به قول خودت «الخ».
پ.ن: مطمئنا برای برطرف کردن تنشهایی که بعد از انتشار این مطلب ایجاد خواهد شد نیاز به فضایی آرام در کافهای پاریسی خواهیم داشت. پس حقالتالیف این نوشتهات را، نزدیک قبر نویسنده مورد علاقهات خرج چند نوشیدنی خواهیم کرد. هر دوی ما میدانیم که مبلغش به اندازه یک شام نخواهد بود :دی
نظرها
cyrus
جناب آقای تنگستانی، مطلب شما را هنوز تا آخر نخوانده ام ولی در همان دو سطر اوّل جملۀ«اگر قاضی هستید،مختارید هر قضاوتی که دوست دارید داشته باشید»،واقعاً تکانم داد!!! آیا به راستی برداشت شما از مسئولیّتِ یک قاضی اینه؟ با احترام،
Babak
بعد از مدتی یک داستان کوتاه خوب خوندم حالا شما لطفا زیاد درگیر این مقوله نشو که این داستانه یا نه فقط بنویس !
الهه
پس از مدتها مطلبی به دلم چسبید، نه الزاما به خاطر نقدش بر مرد سالاری - چون خود ما زنان کم نقش نداریم در بخشیدن حق سالاری به مردان- این متن نوش جانم شد به دلیل تلاش صادقانه نویسنده اش برای تغییری که باید از حود شروع کرد.
محمد
مارادونا را رها کنین، غضنفر رو بگیرین! مردم ایران به اندازه کافی اسطوره هاشون از سوی امثال حسین شریعتمداری و علی لاریجانی لجن مال میشن، حالا هم باید اونا رو ول کنن ، شماها رو بگیرن.!
تابنده
بسیار عالی....مطلبی پر محتوا با طنزی دلنشین. سپاس از اقای تنگستانی
زهرا
اي آقا!! ما زن بودن خودمون رو هم نديدهايم! شما انتظار داري زن بودن مادرتو ديده باشي!!!!!
َالوند
گرامی شما که شروع به خودشناسی نمودی چرا هنوز مسولیت اعمال خودت را بر عهده دیگران میگذاری؟ گدام یک از اسظوره های تاریخی سایر ملل جهان شبیه آن چیزی است که شما در تخیلات خودتان ساخته اید. مرحوم فریدون آدمیت با آن تجربیات و مقام علمی که داشت هیچگاه اسطوره های سایر ملل را اینگونه که شما رستم را مورد تمسخر و ستم قرار دادی مورد انتقاد قرار نمی داد. ایشان همیشه میگفتند که با ناکس کردن دیگران نمیتوان کسی شد.
سمساش
شما خودتونو با سواد میدونید ولی یکبار داستان رستم را مطالعه نکردید و نخوندید که رستم از هویت فرزند خودش اطلاع نداشت. براحتی رستم را فرزندکش خطاب میکنید و لابد انتظار دارید مقاله شما بازتاب مثبتی داشته باشه؟
reza
حضورمحترم آقای تنگستانی؛ این حق شماست که هرانتقادی دارید مطرح کنید ؛ برمنکرش لعنت... اما من تعجب میکنم که چرا برای رسیدن به سکولاریسم در اروپا بجای لگد مال کردن شخصیت های هومر؛ شاعر شناخته شدهء حماسی سرا ابتدا افکارِ آسمانی ومذهبی را زیرضرب گرفتند ؛ وبه محاکمه کشیدند تا جادهء باورهای زمینی وعقلی را هموار کنند ؛ قبل ازاینکه دامن سعدی و حافظ و مولوی و...بگیرید اگرفرصت خواندن پیدا کردید رجوع کنید به آیات مدنی درقرآن ؛ وقتی فرهنگ ملی را میکوبید؛ منطق وعدل و انصاف حکم میکند نگاهی هم به فرهنگ مذهبی بیاندازید؛ شما بقول خودتان شق القمر کردی وگوشه ای ازمقالهء خود را به خود زنی اختصاص داده اید که پیش آ پیش ما را خفه کنی... نترس حرف حق را همه جانبه بزن <> سورهء نساء آیه ۳۴ “وَ الّلاتی تَخافُونَ نُشُوزِهُنَّ فَعظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فيِ الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ…” اگر زن شما در مقام نافرمانی و سركشی برآمد نخست او را پند دهيد، اگر به راه نيامد از همخوابگی محرومش سازيد و اگر باز تسليم نشد و اطاعت نكرد او را بزنيد سورهء بقره آیه ۲۲۳ نِساؤُكُمْ حَرْثُ لَكُمْ فَاْتُوا حْرَثَكُمْ أنّی شِئْتُمْ. يعنی زنان شما كشت شمايند و در هر کجای كشت خود ميتوانيد وارد شويد”. آیه ۱۲ سورهی انفال فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ سر دشمنان از بالای گردن بریده شود و سرانگشتان دست دشمن قطع شوند تا نتوانند اسلحه به دست گیرند. تنها زمان مجازات زنان با مردان برابرند!!!؟؟؟ وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ (مائده ۳۸) و مرد و زن دزد را به [سزاى] آنچه کردهاند، دستشان را به عنوان کیفرى از جانب خدا ببُرید، و خداوند توانا و حکیم است. زنده باشید و موفق
reza
قابل توجهِ آقای تنگستانی و برای رهایی ***... https://youtu.be/kSkbpLow8H4
reza
اگر آزاده اید دامن فرهنگ اسلامی درزن ستیزی را هم بچسبید... زیان کسان ازپی سود خویش بجویند ودین اندرآرند پیش... فردوسی؛ “زنان را بود بس همین یک هنر نشینند و زایند شیران نر”