مشارکت زنان در بازتولید و تداوم مناسبات تبعیض جنسیتی
سیما راستین − آیا گروههای انسانی زیر ستم خودشان فارغ از خشونتورزی و ستمگری هستند؟ آیا زنان در طول تاریخ، ستمدیده مطلق بودهاند، قربانیان معصومی که هیچ نقشی در بازتولید ستم نداشتهاند؟
جنبش زنان و در پیوند با آن روشنگریهایی فمینیستی، جلوههای مختلفی از ستم و تبعیض تاریخی بر زنان را در ابعادی آشکار ساختهاند که اکنون در پهنه عمومی، حتی محافظهکارانی که اندکی انصاف و شعور داشته باشند، به وجود این ستمها و تبعیضهای دیرینه اذعان میکنند، گیریم که با اما و اگرهایی. اما پرسش این است: آیا گروههای انسانی زیر ستم، از جمله زنان، خودشان فارغ از خشونتورزی و ستمگری هستند؟ آیا زنان در طول تاریخ، ستمدیده مطلق بودهاند، قربانیان معصومی که هیچ نقشی در بازتولید ستم نداشتهاند؟ این پرسش را در شکلی محتاطانه در حوزه روانشناسی عمومی انسانی میتوانیم این گونه مطرح کنیم: آیا احساسات منفی انسانی همچون کینه، حسد، نفرت و خشم، در موقعیت تحقیر و ستمدیدگی مهار میشوند؟ آیا بخشی از این احساسات از سوی زنان متوجه خود زنان نمیشود؟
موضوع این نوشته مشارکت زنان در کارکردهای سیستم پدرسالاری و تبدیل شدن آنها به ابزارهایی در خدمت تداوم خشونت و انقیاد زنان است.
سه صحنه گویا
■ صحنه اول: نوال
نوال سعداوی بخش اول کتاب «چهره عریان زن عرب»۱ زیر عنوان «نیمه مثله شده» را، چنین میآغازد:
«آنشب شش سالگی خود را به یاد میآورم که گرم و آرام در بستر خود غنوده بودم. در آن حالت دلپذیر نیم خواب و نیم بیدار و با آن خوابهای رنگارنگ کودکی که چون پریان خیالی با سرعت ولی آرام و بی صدا از برابرم میگذشتند، در درون بسترم حرکت چیزی شبیه به یک پنجه سرد و زمخت را احساس کردم که به لمس و جستوجوی بدن من سرگرم بود. گویی به دنبال چیزی میگشت. همزمان با آن، پنجه دیگری به همان بزرگی، سردی و زمختی اولی، بر دهان من قفل شد تا مرا از فریاد زدن باز دارد. آنها مرا به حمام بردند... چیزی شبیه یک گیره آهنی را به یاد میآورم که دستها، بازوان و رانهای مرا در خود میفشرد، طوری که قدرت هرگونه حرکت یا مقاومت را از من سلب میکرد... . ناگهان به نظرم رسید که لبه تیز فلزی به میان رانهایم رفت و پاره گوشتی را از آن نقطه بدن من جدا کرد. فریادی از درد زدم و دستی که دهان مرا میفشرد نتوانست مانع خروج آن شود، زیرا آنچه که حس کردم فقط احساس یک درد معمولی نبود، آتش سوزانی بود که سراسر جسم مرا در خود میگرفت. چند لحظه بعد حوضچه سرخی از خون را در اطراف کمرم گسترده دیدم... گریه را سر دادم و مادرم را به کمک خواندم. اما بدترین ضربه لحظهای بود که به دور خود نگاه کردم و او را در کنار خود ایستاده دیدم. بله اشتباه نمیکردم، این خود او بود که درست در وسط افراد غریبه، با آنان حرف میزد و لبخند تحویلشان میداد، انگار که آنها همین چند لحظه پیش در مراسم تکه پاره کردن دخترش شرکت نکرده بودند... آنها مرا به بسترم باز گرداندند و خواهرم را که دوسال از من کوچکتر بود چنگ زدند، درست به همان ترتیبی که چند دقیقه قبل مرا چنگ زده بودند. من با تمام قدرتم فریاد زدم: نه! نه! صورت او را که در میان دستهایی درشت و خشن حبس شده بودند، میتوانستم ببینم. رنگش مثل مردهها پریده بود. چشمهای گشاده سیاهش در یک لحظه ناتمام با چشمهای من تلاقی کرد، نگاه وحشتزدهای که هرگز نمیتوانم فراموشش کنم... خاطره آن واقعه تا این زمان چون یک کابوس هولناک از من دست برنداشته است. از آن روز به بعد احساسی از ناامنی به من دست داد− احساس حضور مجهولی که گام زندگی آینده مرا در کمین نشسته بود... در سنین بالاتر و حتی هنگامی که ۱۹۵۵ از دانشگاه به عنوان یک پزشک فارغالتحصیل شدم نیز، نتوانستم خاطره آن واقعه دردناک را فراموش کنم. واقعهای که کودکی مرا یکبار و برای همیشه از من گرفت و در طول جوانی و سالهای متمادی زندگی مشترک نیز مرا از نعمت غنای زندگی جنسی و کمال حیات که تنها از تعادل همه جانبه روانی میتوانست پدید آید، محروم کرد.» ۲
نوال سعدواوی در فصل دیگری از کتاب خود مینویسد: «ختنه دختران عموما در سنین هفت یا هشت و پیش از شروع دورههای قاعدگی آنها صورت میگیرد. دایه و یا مامای محله حاضر میشوند و دو تن از زنان فامیل رانهای دخترک را از دو طرف میگیرند و آنها را میکشند تا بخش تناسلی بیرونی برای قطع شدن، نمایان شود... خونریزی شدید که به مرگ طفل منجر میشد، رویدادی معمولی و روزمره به شمار میرفت.» او از درد دلهای دختر جوانی مینویسد:
«مادرم سرم را نگه داشت تا تکانش ندهم، خالهام بازوی راست و مادربزرگم بازوی چپم را نگاه داشتند. دو زن غریبه که قبلا آنها را ندیده بودم رانهای مرا تا آنجا که ممکن بود به طرفین میکشیدند تا نتوانم آن را تکان دهم. دایه در میان این دو زن نشست و با تیغ برندهای که در دست داشت کلیتوریس را قطع کرد. من وحشت زده بودم و از درد و سوزش بیهوش شدم.»۳
رسم ختنه دختران خردسال قبل از میلاد مسیح در مصر باستان معمول بود. ناقص سازی جنسی زنان برای کنترل جنسی برزنان و حفظ تبار مردانه، مستقیما در خدمت استحکام نظم پدرسالاری و تضمین جایگاه برتر اجتماعی مردان قرار داشت. مثله کردن آلت تناسلی دختران خردسال علاوه بر ایجاد معلولیت، جراحتهای مرگبار و دردهای بیپایان، به محرومیت ابدی آنها از لذت جنسی منجر میشود. عمل ناقص سازی جنسی زنان در همه اقوام و کشورها توسط زنان قابله، پیرزنان مجرب، با سازماندهی و همکاری مادران و زنان فامیل انجام میگیرد.
نکته شگفتآوری که در کتاب «چهره عریان زن عرب» به چشم میخورد، این است که نوال سعداوی برای یافتن ریشههای ستم بر زنان عرب به بررسی تاریخی، اجتماعی و فرهنگی جامعه مصر میپردازد و به مشاهدات و مطالعات تجربی متعددی اشاره میکند. اما درباره مشارکت فعال و همدستی زنان دراجرای بی چون و چرای خشونت مبتنی بر تبعیض جنسیتی بر دیگر زنان، نه اشارهای میکند و نه پرسشی و تعمقی. سعداوی که از مشاهده نقش فرماندهی مادرش در مراسم ختنه شکنجهبار خود، قلبش به درد آمده بود، کتابش را به مادرش تقدیم میکند و او را به عنوان زنی بزرگ توصیف میکند، که «حتی قدرت بخشیدن نامش را بر فرزندان خود ندارد.»
تناقض عجیبی است: مقتدر بودن ازسویی و قربانی بیقدرت سنتهای پدرسالاری از سوی دیگر! آیا کسب بزرگی و اقتدار زنان در چارچوب مناسبات پدر سالاری، جز در نتیجه همدستی و همدلی فعال و فداکارانه با همسران، پدران و ستونهای اصلی نظام پدرسالاری امکان پذیر است؟ هیچگاه زنان نافرمان در طول تاریخ به بزرگی و منزلت رسیدهاند؟ باور به مظلومیت مطلق و معصومیت زنان، در سکوت نوال سعداوی جایگاه پرمعنایی دارد.
■ صحنه دوم: واریس
واریس دیری۴ در کتاب گل صحرا۵ که آن را به مادرش تقدیم کرده، صحنه ختنه هولناک خود و خواهرش را توسط یک زن کولی توصیف میکند. این مراسم شکنجهبار، در حالی انجام میشود که مادرشان برای اجرای مراسم ختنه آنها را به همراه کولی ختنهگر، به نقطه دوری در صحرا که صدا به صدا نمیرسید، میبرد. در آنجا آنها را محکم در آغوش نگه میدارد، تا هنگام عمل قطع عضو جنسی، تکان نخورند و فرار نکنند. واریش دیری میگوید که برای این عمل نه داروی ضدعفونی و نه داروی بیحس کننده وجود داشت. بزرگترین خواهر واریس در اثر خونریزی و عفونت پس از قطع عضو جنسی، جانسپرده بود. «امان» دومین خواهر او، در نیمه عمل ختنه از شدت درد بیتاب میشده، با لگد به سینه کولی میکوبد و خود را از چنگ مادر رها کرده و فرار میکند. واریس خواهرش را به خاطر میآورد که مانند شکار تیر خورده لنگان میدود و جریان خونش بر زمین میریزد. سرانجام مادر و کولی، امان زخم خورده را شکار میکنند. این بار کولی با قساوت بیشتری ختنه را به پایان میرساند. پس از امان نوبت واریس پنج ساله میشود. مادر واریس که فرار دختر بزرگش را در هنگام ختنه تجربه کرده بود، پیشاپیش واریس را با تمام حربههای عاطفی مادرانه خلع سلاح میکند، تا هرگونه نیروی مقاومت و گریز او را خنثی کند. واریس مادرش را میپرستد و برای رضایت خاطر او، قطع عضو جنسی پردرد خود را، بدون داد و فریاد و مقاومت تحمل میکند. این قطع عضو درد و رنج ابدی برای او در پی میآورد. واریس دیری که در تمام زندگی پیامدهای رنجبار نقص عضو جنسی گریبانگیرش بوده است، به نوشتن و فعالیت در جنبش مبارزه با ناقصسازی جنسی زنان۶ و آگاهگری در افکار عمومی روی آورد تا شاید دختران خردسال نسلهای بعدی، از این شکنجه نجات پیدا کنند و زندگی بهتری داشته باشند.
او به استناد آمار سازمان ملل عمل مینویسد که ختنه دختران در ۲۸ کشور آفریقایی انجام میشود. این عمل روی ۱۳۰میلیون زن و دختر انجام شده است. هر ساله دو میلیون دختر در معرض قربانی شدن قرار دارند؛ یعنی روزی شش هزار دختر. عمل قطع عضو جنسی دختران، توسط قابلهها و زنان کولی مجرب انجام میشود. شوک، عفونت، آسیب مجرای ادرار، بیماری کزاز، عفونتهای خونی، یرقان و مرگ عوارض آنی ختنه دختران هستند. نازایی، کیستهای عفونی، دشواری فزاینده در دفع ادرار، اختلال در قاعدهگی، سردمزاجی، افسردگی از عوارض درمانناپذیر پسین به شمار میروند. واریس دیری در کتاب خود از سلطه سنت، جهل و نادانی مردم و منافع مردانهای که مسبب چنین ستم هولناکی بر دختران هستند، سخن میگوید. او سکوت، همکاری و مشارکت زنان زخمخوردهای که عینا این شکنجه را بر دختران خود روا میدارند، ناشی از بیقدرتی آنها میداند: «...مادرم نمیتوانست با ختنه من مخالفت کند، زیرا به عنوان زن، هیچ قدرتی برای تصمیمگیری نداشت. او صرفا کاری را که با خودش، با مادرش و با مادر مادرش انجام شده بود، با من انجام داد، و پدرم هم از رنجی که به من تحمیل میکرد، بیخبر بود. او میدانست که اگر دخترش میخواهد در جامعه سومالیایی ازدواج کند، باید ختنه شده باشد.»۷
واقعیت تکان دهندهای است، که فقط در قاره آفریقا روزی شش هزار دختر خردسال قربانی سنت شکنجهباری میشوند که رنج و ناکامی آنها را در تمام طول زندگی، رقم میزند. مسلما نظم پدرسالاری، فقر و جهل زمینهساز این جنایتهای هنجارپذیر هستند. اما حاملین این رسمهای خشونتبار که اندیشه خشونت را اجرا میکنند و به آن واقعیت میبخشند، چه کسانی هستند؟ فقر، جهل و سیستم، بدون انسانهایی که حامل آنها هستند، در کجا و چگونه مادیت مییابد؟ زن کولی را چه کسی برای اجرای مراسم ختنه دعوت میکند، چه کسی دستمزد او را میپردازد؟ چه کسانی نوال، واریس، امان و میلیونها دختر خردسال دیگر را با زور و خشونت نگه میدارند، تا کولی سنگدل آنها را مثله کند؟ به قول کریستینا تورمر رور۸، آیا بیقدرتی در سلسله مراتب قدرت، میتواند دلیلی برای بیگناهی باشد؟ مسلما جرم بیقدرتان در مشارکت و همدستی با طراحان جنایت، یکسان نیست، اما بیگناه قلمداد کردن و مسئولیت برداشتن از دوش آنها نیز ناعادلانه و تعصبآلود است و مبارزه پیگیر علیه خشونت را خدشه دار میکند.
واریس درجایی دیگر خاطره نامطبوعی از دوران کودکیاش را نقل میکند. آنگاه که واریس پنجساله با وحشت از چنگ دوست پدرش که به بهانه قصهگویی، قصد تجاوز به او را داشته است، میگریزد و به مادرش پناه میبرد، مادر از میهمان متجاوز میپرسد: «با او چه کردهای؟» مرد پاسخ میدهد: «هیچ.» مادر واریس سر او را نوازش میکند و میگوید، «چیزی نیست، این فقط یک قصه بود... .»۹ در اینجا هم مادرش که حقیقت ماجرا را حدس میزند، با حمایت از مرد متجاوز، دخترک وحشتزده را که از تعرض جنسی مرد بالغی گریخته است، آرام میکند.
■ صحنه سوم: تهمینه
تهمینه یوسفی در ۲۹سالگی مصمم میشود نامزدی خود را با مردی معتاد که چندین بار با او به خشونت رفتار کرده است، بر هم بزند. پدر و برادرانش برهم زدن نامزدی را رسوایی و خدشهدار کردن ناموس خانوادگی میفهمند و نقشه مجازات مرگباری را با اسید پاشیدن برروی صورتش، طراحی میکنند. دوسال پس از وقوع جنایت، تهمینه مصمم میشود جنایتی را که بر او رفته است به جهانیان نشان دهد و دادخواهی کند. او در برابر دوربین خبرنگار بیبیسی صحنه جنایت را تشریح میکند.
در روز وقوع جنایت، او را به اتاقی میبرند، دو برادرش با زور دستهایش را از دوطرف میگیرند تا پدرشان بر صورت تهمینه اسید بپاشد، در حالی که مادر تهمینه خاموشانه به تماشای جنایتی که اتفاق میافتد، ایستاده است. همه امید تهمینه به اوست. تهمینه ملتمسانه مادر را صدا میزند و کمک میخواهد. اما مادرش از اتاق خارج میشود و در را پشت سرش میبندد و دستهای جنایتکاران را برای اسیدپاشی بر صورت جوان و زیبای تهمینه باز میگذارد. تهمینه با اندوه و افسردگی صحنه جنایت پدر و برادرانش را تشریح میکند و آنجا که سکوت و همکاری خاموشانه مادرش را تعریف میکند به گریه میافتد. چه تلخ است تجربه همدستی مادر با جانیانی، که به جان فرزندش سوءقصد کردهاند. تهمینه مدتهاست که در یک آسایشگاه روان درمانی معالجه میشود، تاکنون ۱۰ عمل جراحی روی پوست صورتش انجام شده است و به چند عمل دیگر نیازمند است. پدر و برادرانش پس از دوماه بازداشت آزاد شدند. تا کنون درافکار عمومی، حتی محافل کنشگران و زنان مخالف تبعیض جنسیتی، کلمهای درباره همدستی و مسئولیت مادر تهمینه در این جنایت، بازتاب نیافته است.
تبعیض درونی شده و بازتولید آن
از دید سنت اینها فضیلتهای زنانه هستند: اطاعت، فداکاری، نجابت، وقار، تمکین، صبر و تحمل، مشارکت و همدلی با همسر، وفاداری، تربیت فرزندان طبق هنجارهای فرهنگی حاکم بر جامعه. مادران خود را به این هنجارها وفق میدهند و آنها را به فرزندان دختر از بدو تولد آموزش میدهند. این هنجارها با تربیت مادرانه درونی میشوند و از نسلی به نسل بعد منتقل میشوند. همزمان خصوصیات مردانه نیز نخست توسط مادران به پسربچهها یاد داده میشود. این خصوصیات سپس در جامعه تمرین و تثبیت میشوند. ساختن شخصیت مردانه برای پسر بچهها از کودکی، از گهواره و توسط مادران انجام میگیرد. این تربیت مردانه نیز با خشونت انجام میگیرد، ممنوع کردن پسران از عروسک بازی، آرایش کردن، بافتن و سنجاق زدن موها، لاک زدن ناخن، وادار کردن آنها به رفتارهای خشن، تقلید اداهای مردانه، جدا کردن آنها از فضاهای دخترانه و زنانه در فرهنگهای سنتی، عمدتا با مشارکت مادران انجام میگیرد. سیمون دو بوآر دو دهه پس از نوشتن کتاب جنس دوم، در تآیید اندیشه هدایتگر اثر خود زیر عنوان «انسان به عنوان زن زاده نمیشود، او زن میشود.» مینویسد، «مسلما میان نمونههای انسانی زنانه و مردانه از زاویه ژنتیک و بیولوژیک تفاوتهای بسیاری وجود دارد. اما این تفاوتها به اندازهای نیستند که بتوانند "زن بودن" را که به روشنی برآمده از ابداعهای فرهنگی و نه دادههای طبیعی است، تعیین کنند. همه تحقیقات انجام شده تا کنون اثبات میکنند که تز من صحیح است و فقط باید تکمیل شود: " انسان به عنوان مرد زاده نمیشود، او مرد میشود.» «مرد بودن» هم امری از ابتدا تعین شده و دادهای طبیعی نیست.۱۰
نادر مادرانی هستند که برای تربیت رفتار مردانه به پسرانشان فشار نیاورند. زنان/مادران در آموزش نقش و رفتارهای مردانه به پسران خردسال، نقش بسیار پر اهمیتی ایفا میکنند. پدیده دختران پسرپوش در افغانستان گواه پرقدرتی برای منشا اجتماعی و تربیتی رفتارهای مبتنی بر تفاوت جنسیتی انسانهاست. این رفتارها در مراحل اولیه کودکی در خانواده توسط مادران آموزش داده و در جامعه تآیید و تثبیت میشوند.
به این ترتیب اخلاق و خصوصیات رفتاری دختران خردسال از بدو تولد برای مشارکت، همدستی و پاسداری از نظمی که بر پایه تبعیض جنسیتی بنا شده است، شکل داده میشوند. به همین دلیل نیز زنانی که خود قربانی خشونت ناقص سازی جنسیتی بودهاند، آنگاه که در جایگاه «مادر» قرار میگیرند، ناقص سازی جنسی دختران خردسالشان را سازماندهی میکنند تا آنها نیز با کشته شدن غرایزشان، دست نخورده بمانند و به منزلت برسند! چنین فضیلتهایی با همکاری مستقیم زنان/مادران از بدو تولد با خشونت، اعمال فشار و کنترل اسارتبار به دختر بچهها تحمیل میشود و در اثر تکرار و در گذر زمان درونی شده و به عادات و رفتار زنانه تبدیل میشوند. زنان سرکشی که از هنجارهای آموخته شده سرپیچی میکنند، تجربه سرنوشت پرمخاطرهای در انتظارشان است. حافظه جمعی ما مملو از سرگذشت ناکام زنانی است که درمقابل سنتهای پدرسالاری سرپیچی کردهاند، به عشق ممنوعهای پاسخ دادهاند، حجاب از سر برداشتهاند، به ازدواج اجباری تن ندادهاند، در خفا تحصیل کرده و دانشی کسب کردهاند. زنان جسور و نافرمان، هنجارستیز، خردمند، تعالیجو همواره به خشنترین شکلی از سوی پدران، همسران، دینداران و حتی توده زنان به روسپیگری، جادوگری و جنون محکوم میشدند و با اسارت، مرگ و سوزانیده شدن به مجازات میرسیدند. این زنان در پهنه فرهنگی ما، سنگسار میشوند، شلاق میخورند و زندگیشان با اسید پاشی نابود میشود. چنین زنانی در هیچ عصری به بزرگی ومنزلت نمیرسیدند و نمیرسند.
گرچه سعداوی و واریس دیری این نقطه کور خشونت را نمیبینند، ولی هر دو تجسمی از وجدانهای آگاه هستند. در حالی که هردو فعالانه علیه ناقصسازی جنسی زنان فعالیت میکنند، از نقش مؤثر زنان در خشونت بر زنان و حتی از مشارکت فعال مادرشان در اجرای خشونتی که معلولیت جنسی خود و خواهرانشان منجر شده است، سخنی نمیگویند، این نقطه کور را نادیده گرفته، به زمین و زمان میتازند و از کنار مجریان جنایت، به سادگی میگذرند.
فرضیه همدستی
در هم تنیدگی و همدستی زنان با مناسبات مبتنی بر تبعیض جنسیتی، ابعاد وسیعتری از اتفاقات منفرد دارد. مشارکت و همدستی مادران در مخالفت با تحصیل و وادار کردن دختران خردسال به ازدواجهای مصلحتی، همکاری در اجرای خشونت و قتل دختران جوان به جرم دلباختگی و عشق ممنوعه، ستم دیرینه مادرشوهرها بر همسر پسرانشان، خشونت نامادریها بر کودکان همسرشان، موارد پرشماری از همکاری، سکوت و لاپوشانی سؤاستفاده جنسی از کودکان در خانواده توسط مادرها، خشونت زنان زندانبان به زنان زندانی رخدادهایی نادر و استثنایی نیستند و از مشارکت بخشی از زنان در مناسبات مسلط پدرسالاری حکایت میکنند. تئوریهای فمینیستی و تحلیلهایی که عزیمتگاه خود را فرودستی و ستمکشی مطلق عموم زنان قرار میدهند، مشارکت زنان را در بازتولید و تداوم خشونت مسکوت گذاشته و توجیه میکنند. خاموشی نیروهای آگاه و کنشگران مسئله زن نه تنها مسئولانه نیست، بلکه محو خشونت را در تمامیت آن، هدف نمیگیرد. البته پس از پردهبرداریهای دهه ۱۹۷۰ از همکاری وسیع زنان آلمانی با سیستم فاشیستی نازیسم از ارگانهای رهبری تا مراکز علمی و آموزشی و در اردوگاههای مرگ، که تماما در راستای پاکسازی نژادی فعالیت میکردند، در بخشی از افکار عمومی و برخی از جریانهای فمینیستی اروپایی، تردیدها و تجدید نظرهایی نسبت به تزهایی که بر مدار بیگناهی و قربانی بودن ساختاری زنان بنا شده بود، به وجود آمد.
کریستینا تورمر- رور یکی از نخستین نظریهپردازانی است که بخشی از پژوهشهای خود را به نقش همدستی زنان در مناسبات مردسالاری اختصاص داده است. او در این باره به نکات مهمی اشاره میکند:
«زن در سیستم پدرسالاری ابزارهایی در اختیار دارد و به ابزارهایی نیاز دارد که استفاده ابزاری از خودش را امکانپذیرمیکند. همپیوندی زن در این سیستم به گونهای است که او را در موقعیت همدستی قرار میدهد. همدستی زنان یک لغزش، یک موقعیت استثنایی یا یک کجروی نیست، بلکه هنجاری است به خودی خود. همدستی یعنی «بودن با تبهکار»: وفاداری با مرد و جامعه او، موافقت با سلطه او، با آنچه که انقیاد خود زن را در پی دارد.
همدستی به معنای مشارکت در آن چیزی است که زاییده سیستم پدر سالاری و تقویت کنننده ستونهای نگهدارنده آن است، آن چیزی که خشونت و سرکوب را در اشکال فیزیکی، روحی، تکنولوژیک، علمی و سیاسی به جهان میآورد و در جهان مقرر میکند تا نکبتی سخت جان، جهانگیر شود، نکبتی که سرانجام در پایان قرن بیستم، مشاهدهپذیر شد. همدستی در عین حال به کاراکتر اجتماعی زنانه معطوف میشود، که کارکرد آن برای پویایی جنونی پیشرونده، نه تنها یک رویای مردانه است، بلکه نتیجه واقعی به تصرف درآمدن شرایط زندگی زنانه است.
همدستی یک شیوه تفکر است. شیوه تفکری که به بخشی از ویژگیهای رفتار زنانه معطوف میشود. به ویژه آن اجزایی از کاراکتر جمعی زنانه که در راستای عمل و تبهکاریهای پدر سالارانه هستند و با کارکردهای آن همداستانی و همدستی دارند.»۱۱
کریستینا تورمر-رور فرضیه همدستی را بر این پایهها استوار میکند:
عروج از جایگاه ساحرگی و مکر زنانه به مقام معصومیت و مظلومیت مطلق
سکوت، چشم پوشی و توجیه نقش زنان در پیشبرد خشونتهای جنسیتی به موارد منفردی همچون نمونههای برشمرده محدود نمیشود. باور به معصومیت و قربانی بودن مطلق زنان، باوری کمابیش عمومی و نسبتا گسترده در جهان است. این باور از سویی ریشه در جایگاه پسین زنان در نظام پدر سالاری دارد و تبعیض سیستماتیکی که بر آنان میرود، از سوی دیگر درفضای حقطلبانهای که جنبش برابری طلبانه زنان در جهان به وجود آورد، جان گرفته و حقانیت کسب کرده است.
جوشش نخستین مساوات طلبی زنان، در جریان انقلاب کبیر فرانسه رخ داد. زنان تا پیش از رویش جنبش برابریطلبانه زنان در نیمه اول قرن نوزدهم، عمدتا در ادبیات تاریخی و فلسفی و پهنه عمومی غایب بودند. دربرخی داستانها و منظومهها، در قالبهایی افسانهای و کلیشهای تصویر میشدند. قلم مردانه، درافکار عمومی مغرب زمین، زنان را مستعد ساحرگی و جادوگری جلوه میداد و در شرق درباره حیلهگری و مکر زنان داستانسرایی میکرد. کلیشه متداول و محبوب عامه مردم، تصویر زن در نقش مادر فداکار بود. کلیشههای دیگر، سوژههای غلوآمیزی همچون شاهزاده خانمها، زنان زیبا و عشوهگر، زنان مکار و حیلهگر، ساحرگان، فالگیران و قابلهها بودند، که گهگاه به شعر و داستان راه یافته و حرکت و هیجان میآفریدند.
تصویر واقعی از جایگاه درجه دوم زنان در سلسله مراتب جنسیتی و محرومیتهای اجتماعی آنان، پس از شکلگیری جنبش زنان شکل گرفت. این جنبش در بستر انقلاب بورژوایی و جنبشهای آزادیخواهانه و مبارزات ضد بردهداری در آمریکای شمالی و اروپا رویید و در مرحله آغازین پیدایش خود در کنار ستمدیدگان قرار گرفت. سرکردگان این جنبش؛ بر تبعیضها و ستمهای تنیده در زندگی زنان روشنایی بخشیدند، برابریطلبی جنسیتی را با عدالت جویی اجتماعی ترکیب کردند و همسانی تحقیر و تبعیض زنان را با بردگان، تهیدستان، اقلیتها و به حاشیه رانده شدگان به پهنه عمومی آوردند. پیشروان این جنبش بر عمومیت حقوق بشر و حق زنان به عنوان انسان در برخوداری ازحقوق برابر پای میفشردند. مشابه این جنبش در ایران در فاصله سالهای ۱۲۸۹ تا ۱۳۱۱ با خصلتی خودپو جریان یافت.۱۳ در آن روزها از «سرشت مهر طلب و صلحجوی زنانه» که بر فراز همه تبعیضهای اجتماعی و فرهنگی، بر معصومیت و مسئولیت ناپذیری عموم زنان گواهی دهد، نشانی نبود.
جنبش زنان در طول جنگ جهانی دوم به خاموشی گرایید. پس از جنگ جهانی دوم در وضعیت نومیدی از وعدههای سوسیالیستی ودر فضای اوجگیری جنبشهای آزادیخوهانه و صلحجویانه، با هدف محو تبعیضهای جنسیتی و تحقق برابری اجتماعی زنان جان گرفت. خلاف جنبش زنان موج اول که برای رفع تبعیض از زنان، بر حقوق جهانشمول بشری و حق زنان در برخورداری از همه حقوق انسانی تکیه میکرد و در کنار دیگر ستمدیدگان، تبعیضشدگان و به حاشیه راندهشدگان قرار میگرفتند، فعالیت این جنبش منحصرا بر مدار مسائل ویژه زنانه، انتقاد به اخلاق جنسیتی مسلط که متکی بر برتری گروه جنسی مردانه بود، میچرخید. به سرشت صلحجو و فداکار زنانه باور داشت و خصلت خشونتورزی را منحصرا متعلق به جنسیت مردانه میدانست. نیروی عظیمی را برای موشکافی وضعیت منفرد زنانی که قربانی خشونت شده بودند، اختصاص میداد و به همین دلیل نیز از سوی گرایشهای مخالف به «فمینیسم قربانیمدار» (victim feminism) شهرت یافته بود.
عمر جنبش زنان موج دوم دیری نپایید. جریان های پرنفوذی همچون سوسیال فمینیستها، همجنسگرایان، زنان رنگین پوست و زنان اقلیتهای مهاجر که تبعیضهای اجتماعی مضاعفی را متحمل میشدند و تمرکز جنبش زنان را بر مسائل فردی و هویتی کافی نمیدانستند، راه مبارزاتی خود را از آنها جدا کردند. پیروان جنبش فمینیستی قربانیمدار نیز در گروههای همیاری متنوعی گردهم آمدند تا درباره موضوعاتی چون «هویت یابی زنانه»، «راههای کسب اعتماد به نفس»، «تمرین خود اثباتگری» «مبارزه با خود کم بینی»، «تقویت روحیه اعتراض و دفاع از خود» به گفت وگو و مبادله نظر بپردازند. در این مسیر باور به اخلاق و سرشت معصوم، مظلوم و صلحجویانه زنانه، به گونه فزایندهای تقویت شد. در دهه ۱۹۹۰ پیشتازانی همچون کریستینا تورمر−رور در اعتراض به فرهنگ جا افتاده فمینیسم قربانی مدار در جامعه آلمان که درباره مشارکت زنان در جنایات نازیها مهر سکوت بر لب زده بود، مقوله «شریک جرم» را که به همدستی زنان با مناسبات تبعیض جنسیتی اشاره داشت، به پهنه عمومی آورد و برهاله تقدسی که چندین دهه بر فراز پژوهشهای زنان قرار داشت، ترک انداخت.
نقد خشونت به شیوه گزینشی
فرهنگ چشم پوشی کردن از واقعیت خشونتورزی در میان زنان و قربانی قلمداد کردن بی قید و شرط جنسیت زن در تمامیت آن، نه تنها در بخش وسیعی از افکار عمومی اروپایی، بلکه در پهنه روشنفکری ایرانی و به ویژه در ادبیات کنشگران مسئله زنان، نیز رایج است. این خاموشی و لاپوشانی را میتوان از سویی به دلیل مخالفت با محرومیت و تبعیضهای حقوقی مبتنی بر تفاوت جنسیتی در قوانین و فرهنگ اجتماعی مسلط تفسیر کرد و از سوی دیگر ابراز همدردی و همبستگی با قربانیان خشونت. اما این همبستگی و همدردی معطوف به کدام بخش از زنان است؟ آیا میتوان همه زنان جهان را زیر یک عنوان، یک تعریف و یک قالب، هویت بخشید؟ آیا همه زنان یک سوژه واحد هستند؟ آیا فایزه قربانی، کودک هفت سالهای که مدتهاست در اثر شکنجههای مرگبار نامادریاش در اغما به سر میبرد، با نامادریاش که او را تا سرحد مرگ شکنجه کرده است، در سوژه واحد قربانی جای میگیرند؟ راستی زنی که برای وصل معشوق (گیریم حتی به تحریک او)، همسر معشوقش، مادر دو کودک خردسال را به قتل میرساند، درکجای تصویر سوژه قربانی قرار میگیرد؟
اکنون حضور و مشارکت زنان در هرم قدرت سیاسی، به مراتب بیشتر از گذشته است. آنان در مجلس قانونگذار شورای اسلامی، در قوههای قضاییه و مجریه، در اقتصاد، در دانشگاهها و زندانها، در ادارات و مدارس، در سازمانهای امنیتی و اطلاعاتی، در مقام پلیس کنترل حجاب و در جایگاه بازجو و شکنجهگر در زندانهای زنان و دیگر ارگانهای دولتی فعالیت و همکاری میکنند. زنان در کمیتههای کنترل عفاف و حجاب در صدا و سیما، در دانشگاهها و ارگانهای دولتی، مدارس و خیابانها از حضور و فعالیت قابل توجهی برخوردارند. هر روزه دختران جوانی که به جرم بدحجابی توسط کمیتههای گشت حجاب دستگیر میشوند، برخوردهای حقارت باری را از خشونت زنانی که در کمیتههای گشت کنترل حجاب فعالیت میکنند، تجربه میکنند. در حالی که حضور کمی ماموران زن در کمیتههای ارشاد و عفاف بیشتر از مامورین مرد است، اما در اغلب گزارشهایی که از فضای وحشت و خشونت کمیتههای گشت منتشر میشوند، به نقش ماموران زن که با نفرت و کینهتوزی آرایش دختران را پاک میکنند و روسریشان را روی صورتشان میکشند، اشاره نمیشود. گرچه مامورین زن در حین انجام وظیفه بازداشت و هل دادن دختران «بدحجاب!» به داخل خودروهای پلیس در تمام گزارشهای تصویری از کمیتههای گشت ارشاد، به خوبی مشاهده میشوند. آیا دخترانی که به دلیل بدحجابی دستگیر میشوند، با زنانی که آنها را دستگیر میکنند، با خشونت زبانی و بدنی، تحقیرشان میکنند، سوژه واحدی را تشکیل میدهند؟ هردو به یکسان معصوم و قربانی مناسبات پدرسالاری هستند؟
این قربانی مداری زنانه تا اندازهای پیش میرود، که آنگاه که عمل خشونت توسط زنان انجام گرفته باشد، از انتقاد و تقبیح اصل خشونت در تمامیت آن خودداری میشود. باورمندان این نگرش در مشاهده و قضاوت صحنههای خشونت، نقش همدستی زنان را با جانیان اسیدپاش، کودکآزاری توسط نامادریها، چشمپوشی مادران از خشونت و سوءاستفاده جنسی از کودکان در خانواده را نادیده میگیرند. اوج گیری پدیده چشمپوشی از خشونتهایی را که توسط زنان انجام میشوند، میتوان در کاررزارهایی مشاهده کرد که برای دفاع از زنانی به راه میافتند که به دلیل قتل عمد محاکمه میشوند. در نمونههای تجربه شده این کارزارها، منع خشونت و مخالفت با مجازات اعدام در مرکز توجه نبود، بلکه توجیه خشونت و محق جلوه دادن زنان در استفاده از حربه خشونت، بر فضای رسانهای غلبه داشت.
روش انتقاد پیروان نگرش «قربانیمدار» به مسئله خشونت، گزینشی و ناپیگیر است و مسئله خشونت در تمامیت آن، به پرسش کشیده نمیشود. چشمپوشی کردن از نقش ستمدیدگان در پیشبرد و تداوم ستم، نه تنها به نفع مبارزه علیه خشونت و تبعیض نیست، بلکه آن را تضعیف میکند و از حقانیت آن میکاهد.
آیا همپیوندی زنان در سیستم پدرسالار اجتناب پذیر است؟
زندگی انسانی از بدو شکلگیری آن تا امروز، در اجتماعات انسانی جریان داشته است. پیوستگی و وابستگی انسانها به یکدیگر و زندگی اجتماعی امری اجتناب ناپذیر است. هرگونه تصوری از سیستمها و مناسبات اجتماعی در طول تاریخ، بدون حضور و مشارکت زنان، غیرواقعی و غیر قابل اثبات است. همچنین هرگونه طرحی از جامعه ایدهآل انسانی بدون در نظر گرفتن همه جنسیتهای انسانی، نه تنها خیالپردازانه، بلکه مستبدانه است. زنان در سلسله مراتب پدرسالاری، در موقعیت درجه دوم قرار گرفتهاندم به اعتبار این موقعیت میبایست، تابع پدر، همسر و فرزندان ذکور خود باشند. از آنها اطاعت کنند، نجیب و سربزیر باشند، در خانه بمانند و شیران نر بزایند. مسلما قرار گرفتن در جایگاه نازل یک سلسله مراتب تبعیض مدار، به مفهوم پیوندناپذیری در یک سیستم نیست. نیکلاس لومان، جامعهشناس آلمانی و نظریه پرداز تئوری سیستمی مطرح میکند که مراوده در سیستمهای روانی و اجتماعی اجتناب ناپذیر است. ارتباطات شبکهای را میسازند که وجود سیستم و تضمینکننده بقای آن هستند. دو سیستم اجتماعی، دو سیستم روانی و همچنین یک سیستم اجتماعی با یک سیستم روانی به لحاظ تئوریک استعداد در هم نفوذ کردن را دارند. نفوذ کردن و فرو رفتن در سیستم خودجوش متفاوت، همواره از روشهای صلحآمیز و متکی بر کشش متقابل پیروی نمیکند، بلکه با کاربست خشونت نیز امکانپذیر است.
زنان به ناگزیر منطبق برنظم و ارزشهای مناسبات تبعیض، رفتار میکنند. در طول زمان و در اثر تکرار به مناسبات مألوف خو میگیرند، نظام و قانونهایش را درونی میکنند. در جریان چنین فرآیند پیچیده و طولانی، هستی اجتماعی و فرهنگیشان شکل میگیرد. تدریجا به مقام مجریان، مبتکران و انتقالدهندگان ساختارهای موجود به نسل بعدی، ارتقا پیدا میکنند، باورهایشان را به فرزندانشان میآموزند. فرزندان سرکش را برای گوشمالی به دست پدر و برادر بزرگتر میسپارند، برایشان همسرگزینی میکنند،... و این چنین در بقا و تداوم نظم پدرسالار مشارکت میکنند. پیر بوردیو، جامعهشناس فرانسوی، در عادات و رفتارهای درونی شده ستمدیدگان، تداوم تبعیض را میبیند و آن را خشونت سمبولیک مینامد. خشونت سمبولیک شاخص موقعیتی است که دستگاه و ساختارهای تبعیض بدون استفاده مستقیم از خشونت عریان و از طریق درونی شدن مکانیسمهای خشونت در رفتارها و عادات افراد جامعه، به عملکرد خود ادامه میدهند و تداوم مناسبات تبعیضآمیز را امکانپذیر میکنند.
بوردیو در کتاب «سلطه مردانه» مینویسد: «زنان خودشان موضوعات و مناسبات قدرتی را بهکار میگیرند که در اسارت آنها هستند، الگوهای فکری که محصول نهادینه/درونی شدن این مناسبات قدرت هستند و در نقشهای مقابلی که بر بنیاد آنها نظم سمبولیک بنا میشود.» بوردیو در ادامه میافزاید که خشونت سمبولیک در واقعیت، مبتنی بر توافقی درونی است که در رفتار و خوی وخلق ستمدیدگان تنیده شده است.
بنابراین همپیوندی زنان در مناسبات پدرسالاری اجتناب ناپذیر است. در این همپیوندی، تقسیم کار اجتماعی انجام میگیرد. نقشهای اجتماعی زن، مرد، پدر، مادر، فرزند و... شکل گرفته میشوند. و سرانجام فرهنگ اجتماعی، جنسیتی، و خردهفرهنگها ساخته و پرداخته میشوند. در این تقسیم کار و فرهنگسازی که مسلما مبتنی بر تبعیض و محروم کردن زنان از بسیاری امکانات اجتماعی است، خود زنان نیز سهم قابل توجهی ایفا میکنند و به این اعتبار در تداوم تبعیض جنسیتی مشارکت دارند.
سخن آخر
خشونت سیال است، به همه جا سر میکشد و همه چیز را میآلاید. خشونت ورزی هیچگونه مرز سنی، جنسیتی، طبقاتی، نژادی و فرهنگی نمیشناسد. مرز میان ظالم و مظلوم به تار مویی بند است. برتریجویی، حسد و رقابتهای مرگبار ویژگیهایی منحصر به زورمداران نیستند، بلکه به خصوصیات بخشی از ستمدیدگان و به حاشیه راندهشدگان نیز تعلق دارند. گاه تبعیضشدگان نیز در مناسبات خودی، در جایگاه ستمگر قرار میگیرند. به روایتی سختگیرانه، در جهان آغشته به خشونت، هیچکس به آسانی معصوم نمیماند. دست همگان کمابیش به خشونتی روزمره و هنجار پذیر آلوده است.
پانویسها
۱- نوال السعداوی: چهره عریان زن عرب، ترجمه مجید فروتن و رحیم مرادی، تهران: انتشارات روزبهان، ۱۳۵۹. (لینک نسخه موجود در اینترنت). نوال سعداوی (متولد ۱۹۳۱) نویسنده، فعال اجتماعی، فمینیست و پزشک مصری است.
۲ - نوال السعداوی، چهره عریان زن عرب، صص۴۳−۴۴.
۳ همانجا، ص ۸۴.
۴ واریس دیری سومالیاییتبار، مانکن، نویسنده و سخنگوی حقوق زنان در آفریقاست و به عنوان سفیر سازمان ملل در راه توقف بریدن آلت تناسلی زنان ختنه زنان جهان فعالیت میکند.
۵ واریس دیری، گل صحرا، ترجمه شهلا فیلسوفی ، خورشید نجفی− تهران ، نشر چشمه، ۱۳۸۲.
۷ واریس دیری، ص. ۲۸۵
كريستينا تورمر-رور از سال ١٩٧٢ استاد رشته علوم تربيتی دانشگاه فنی برلین است. وی در سال ١٩٧٦ شاخه تحصيلی تحقيقات و مطالعات امور زنان بر بنياد فمينستی و موازين حقوق بشر را تاسیس کرد و تا سال ۲۰۰۵ به کار پژوهش و تدریس در دانشگاه ادامه داد. پرداخت. كريستينا تورمر مقالهها و كتابهای متعددی در زمينه زنان نوشته است چون: شريك جرم و ميل به مكاشفه، زنان و ناسيونال سوسياليسم، زنان و تجاوز...
۹ واریس دیری، ص ۳۵.
۱۰ Simon de Beauvoir, Ich bezeichne mich selbst als Feministin, in: Dies. ,Alles in allem. Reinbek 1974, , S. 450-465
۱۱ Christina Thürmer- Ruhr, Mittäterschaft und Entdeckungslust, Orlandafrauenverlag, 1989, S.12,13
۱۲ Christina Thürmer- Ruhr, Ende des Kassandra-Syndroms? Die Tradgödie des Schweigens und die Rückforderung der Sprache. Branschweig 08.03.2012 ، Link
۱۳ ژانت آفاری، انقلاب مشروطه ایران ۱۲۸۵−۱۲۹۰، ترجمه رضا رضایی، نشر بیستون ۱۳۷۹، ص، ۲۵۹و۲۶۰، ۲۶۵
نظرها
دکتر کامکار
خانم راستین؛ شما با شیوایی قلم تحسین انگیزی و نگارش خاطرات وحشتناک قربانیان خشونت علیه زنان به درستی به طرح یکی از غامض ترین موضوعآتی پرداختید که بدون توجه به آن مبارزه بر علیه خشونت به طور عام و بر علیه زنان به تو خاص اگر نه امکان ناپذیر بلکه بسیار دشوار خواهد بود. شما در کنار طرح موضوع به نکته بسیار مهمی به عنوان راه حل نیز پرداخته اید که همانا نقش مادران در تربیت فرزندان پسرو پیشگیری در آفرینش فرهنگ مردسالاریست. مقاله شما همچنین پاسخیست به مقالات سرکار محترم و مبارز حقوق زنان خانم نوشین احمدی خراسانی تحت عنوان - افسانه "زنان بد تر از مردان" و جناب آقای مسعود کدخدایی تحت عنوان - " جای خالی جهان در ادبیات ایران" با سپاس
uli azad
مقاله مشارکت زنان در تداوم تبعیض جنسیتی به درستی به نقش زنان در خشونت جنسی علیه زنان می پردازد.با سپاس از سیمای عزیز که با قلمی روان ومثالهای ملموس به این معضل اجتماعی پرداخت. امیدوارم این نوشته ارزشمند سببی باشد برای بازنگری روابط زنان با یکدیگر
هما مرادی
براوو سیما راستین، سخنانی شجاعانه و پخته و ورزیده.... و توانا در پرداختن که حاکی از محیط بودن بر معضل خشونت ساختاری بر زنان و نقش زنان در تولید و باز تولید سیستم پدر-مرد سالار-و محورر می باشد. همانطور که کریستین تومر-رور مگوید(نقل به معنا ):اگر جامعه مردانه را، بیمار و مسول جنگها و نابودی ، غارت تمامی منابع مادی و معنوی و دست یازی به خشونت بدانیم ، پس جامعه زنانه هم باید بیمار باشد، که این سیستم توانسته است صد ها سال به زندگیش ادامه دهد. خسته نباشید، ایکاش این همه زحمت را کتاب میرید که ماندگار تر شود. تنها جمله ای کهم با آن موافق نیستم، در آخر مقاله شما، آنجا که فاصله ظالم و مظلوم را مویی میدانید، من نظری را بیشتر قبول دارم، که معتقد است، این دو مقوله ملقمه ای (همانطور شما در مورد خشونت نوشته اید )، مجموعه ای در هم تنیده است و هیچ فردی، یکی و دیگری آن دیگری نیست، هر ظالمی در یک متن میتواند در متن دیگری مظلوم محسوب شود. اما این ترکیب هرگز سلب مسولیت نکرده بلکه قابل قضاوت در همان متن. بطور مثال مردانی که خود قربانی خشونت در کودکی بودهاند، هرگز نمیتوان به همین دلیل از قضاوت و حتی مجازات مبرا شوند، وقتی به همسر و کودکان خود خشونت میورزند شاد و پرتوان باشید
تهمینه
سلام من از خواندن این مقاله هم لذت بردم، هم دردم آمد و هم به فکر رفتم. خیلی رسانههای فارسی زبان به جای انتشار نوشتههای تامل برانگیز، آموزنده و ماندگار، خود را به بحثهای نسبتا سطحی که در تبادلات فیسبوکی زیاد هستند، مشغول میکنند. این گونه مقالات آدم را متوجه میکنند که باید کتاب خواند، ریشهها را دید و از شعارها و سر و صداهای روز کمی فاصله گرفت... در سایت زمانه نیز نوشتههای مرجع در موضوعاتی چون خشونت و مناسبات پیچیده قدرت خیلی کم است. مقاله به موضوع مهم بازتولید خشونت توسط خود زنان پرداخته اما به نظر من بحث خشونت عمومی است و اگر آن را تفکیک جنیسیتی کرده و به بخش زنانه و مردانه تقلیل دهیم، نوع دیگری از خشونت را تولید کردهایم. در پایان مقاله البته به به چنین واقعیتی اشاره شده است.
اصغر ایزدی
سیمای عزیز چه عالی و جاندار توانسته ای یک نگاه از نظریه برابر جنسیتی( در بطن تبعیض جنیسیتی) را با نمونه های بسیار دردناک اجتماعی با قلمی شیوا به خواننده منتقل کنی.