ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

• دیدگاه

درباره حق حماقت بشر

محمود صباحی- حقوق بشر، هرگز حقوقی از پیش داده و طبیعی نیست. این مساله را نمی‌توان نادیده گرفت و اگر غیر از این در این‌باره سخن گفته شود، بی‌تردید از سر گونه‌ای نگرش رمانتیک به طبیعت و در حقیقت به زندگی خواهد بود

پدران و مادران، این مستبدان تکثیر شده در گستره جامعه، با رفتار قیمانه و با پنهان کردن واقعیات زندگی و خیرِ محض جلوه دادن آن در چشم‌انداز فرزندان، هرگز یاری و محبتی به آن‌ها نمی‌کنند، بلکه این امکان را فراهم می‌آورند که در برابر ناامنی‌ها و شرارت‌هایی که سپس با آن‌ها در زندگی روبه‌رو خواهند شد، به ناگهان -همچون موجوداتی از همه‌جا بی‌خبر- واخورند و در هم شکنند.

از این رو، تا اندازتی ضروری، آگاهی دادن از واقعیات ناهمواری که بی‌تردید در پیشاروی فرزندان هویدا خواهد شد، خودْ می‌تواند زمینه‌ای فراهم آورد که آنان با آمادگی بیش‌تری در راه پیش‌اندر گام بگذارند. چنان‌که ما نویسندگان و تأمل کنندگان در امور اجتماعی نیز باید با مردم، درباره حقوق‌شان، پیش از آن که مدعیانه و قیمانه سخن بگوییم و تصویر نادرستی از زندگی در پیش روی‌شان بیاوزیم، راستانه و آمادگرانه سخن بگوییم.

پروای حقوق بشر و رو آوردن به آن، برآیند تجربیات هولناک جنگ‌های جهانی و به ویژه جنگ جهانی دوم بود. انسان‌هایی که خشونت را در بالاترین آستانه آن آزموده بودند، شرمسار از این همه خشونت، به این فکر افتادند که نویسه‌ها و نهادهای حقوقی‌ای پدید آورند که امکان و احتمال خشونت را کاهش می‌داد یا دست‌کم بر چنین کاهشی امید بسته بودند.

محمود صباحی،‌ جامعه‌شناس

برای انسان تا حدی روشن شده بود که از جنگ و از اِعمال خشونتْ او را هرگز خیری نخواهد رسید (دست‌کم‌ آن خیری که او از جنگ و گستردن خشونت توقع داشت) و در واقع بشریت تا پیش از جنگ جهانی دوم، ابعاد نابودگر و تحقیرگر جنگ را چنان‌که باید هرگز ندیده و نیازموده بود تا آن جایی که برخی فیلسوفان و اندیش‌ورزان، تا پیش از جنگ‌های جهانی اول و دوم همچنان ستایشگر جنگ، خوی جنگاوری و نیز منش‌های مردانه و حماسی بودند.

این که اِعمال خشونت -که در جنگ به بالاترین آستانه خود دست می‌یابد- نه تنها بازدارنده نیرو و رانه شر نیست، که برآمده از خود نیرو و رانه شر است، در زندگی اجتماعی انسان پی‌بُرد تازه‌ای است. پی‌بُردی که هنوز در آغاز راه دراز خویش است. با همه این، هرگز نباید فراموش کرد که این پی‌بُرد بیش از هر چیز برآیند این است که انسان در تاریخ زندگی خود هیچ‌گاه با این حجم، گستردگی و پراکندگی خشونت رو‌به‌رو نبوده که در قرن‌های اخیر و در عصر حاضر با آن رو‌به‌رو شده است.

حقوق بشر، پروا و تلاشی برای بهبود روش‌ها و مناسبات آشکارا خشونت‌بار و تخاصمت‌آمیز است اما این پروا و این تلاش هرگز نمی‌تواند به خشونت پایان دهد اگر که به لمحه‌ای برای تأمل در خشونت‌هایی بدل نشود که در مناسبات فردی و اجتماعی انسان به حالت طبیعی و عادی درآمده‌اند و در حقیقتْ آن‌ها را کسی خشونت نمی‌پندارد.

این سنخْ خشونتِ بدیهی شده چه بسا که فراگیرترین و بطئی‌ترین اعمال خشونتی باشد که انسان‌های اِعمال کننده و اِعمال شونده را در جهان در بر گرفته اما خود از آن نه تنها بی‌خبرند، که به اِعمال و به پذیرفتنِ این خشونت نیز -به مثابه هویت دینی، قومی، ملی و فرهنگی خود- مباهات می‌کنند و بدان مغرورند.

اگر آن خیال‌بافی‌های ملی و دروغ‌های مذهبی که انسان را از سلاله خدایان و نیکان می‌دانند، توان این را داشتند که انسان را اخلاقی‌تر و شریف‌تر کنند، وضع انسانی ما امروزه چنین ناروا و ناهموار و آمیخته به خشونت‌های بی‌شمار نبود: خشونت‌ها و نارواگری‌هایی که اتفاقا هر روزه از طرف کسانی رخ می‌دهند که خود را به غایت نیک، الهی  و راست کیش می‌پندارند. آن‌ها حتی یک لحظه بدین نمی‌اندیشند که آن‌چه می‌کنند شرارت محض است، شرارتی که از قعر ضمیر (=زمین)  آن‌ها سرچشمه خود را باز می‌یابد.

حقوق بشر هرگز حقوقی از پیش داده و طبیعی نیست. این مساله را نمی‌توان نادیده گرفت و اگر غیر از این در این‌باره سخن گفته شود، بی‌تردید از سر گونه‌ای نگرش رمانتیک به طبیعت و در حقیقت به زندگی خواهد بود: طبیعتْ خشونت‌بار است و مملو از امکان‌های شر و شرارت و از این رو، هر باشنده‌ای که در این جهان ـ طبیعت ـ هستی ـ شوند خود را جنبیدنْ توانَد، این امکان و بنابراین، این حق طبیعی را هم دارد که بنا بر وسع و توان خود به خشونت و شرارت دست یازد: در این جهان قاعده آن است که فاتح و پیروز باشی، آن‌گاه خشونت و کشتار به شکوه و حماسه بدل خواهد شد، به کنش قهرمانانه!

از این رو، باید صریح بگویم که درگذشتن از خشونت، گونه‌ای در برابر طبیعت و در برابر خویش ایستادن است: گونه‌ای انتخاب اخلاقی (به مثابه استثنا) در برابر انتخاب طبیعی (به مثابه قاعده) که تنها فیروزمندان و زورمندان را برمی‌گزیند.

آن چیزها که در اعلامیه جهانی حقوق بشر به مثابه حقوق انسانی نام برده‌ شده‌اند، در بنیادْ برآیند گونه‌ای انتخاب اخلاقی در میان آن گونه از جانورانی بوده است که خود را سپس انسان نامیده‌اند. این توان انتخاب اما پیش از هر چیز، سیالیت هویت آنان را آشکار می‌کند و این بدین معناست که تمایز آدمی با جانوران دیگر از آن جایی آغاز می‌شود که او این امکان را دارد که از یک هویت از پیش تعیین شده طبیعی و فرهنگیْ، خود را آزاد و خود و هویت خویش از نو بنا  کند.

کشتن و خشونت‌ ورزیدن به مثابه آغازِ به کشتن در هستی همچون امر از پیش بوده است و این توان طبیعیْ توانی فراسوی اخلاق، و ماسوای گزینشی اخلاقی است. یعنی ما این حق طبیعی را داریم که به هنگام گرسنگی (و چه بسا از سَرِ بازی) همدیگر را  بدریم و بخوریم اما مساله این است که ما چون به یکدیگر به مثابه همکار، همنوع و همسایه در برابر هیولای طبیعت و جانوران دیگر احتیاج داریم، ترجیح داده‌ایم که «علی‌الحساب» به خوردن جانوران، گیاهان و انواع دیگر بپردازیم (و این تصمیم را زیاده گشاده‌دستانه انتخاب اخلاقی نام نهاده‌ایم) اما ما همچنان خوب می‌دانیم که اگر گونه‌ها و جانوران دیگری در کار نباشند، گوشت انسان هم بسیار لذیذ خواهد بود و در این میان البته هر چه زنانه‌تر، ظریف‌تر، بره‌تر و جوان‌تر، به همان اندازه لذیذتر!

جانور انسانی به مثابه تکه‌ای از هستی همچون خود هستی از اصول اخلاقی آزاد است اما هستی طبیعی آدمی به گونه‌ای است که بدون آن که بدان موظف شده باشد، می‌تواند به ماسوای حیات طبیعی خود گام بگذارد و روش دیگری را برای خود برگزیند و این همان لمحه‌ای است که از آنْ کنش و گزینش اخلاقی زاده می‌شود یا بهتر است بگویم دست‌کم انسان تلاش کرده است این انتخاب علی‌الحساب را همچون کنش و گزینشی اخلاقی تعبیر کند. اما این انتخاب اخلاقی هرگز به این معنا نیست که هستی و زندگی درگیر، مقید و شهر‌بندِ چنین اصول‌ اخلاقی‌ای است که به حقوق بشر تعبیر شده‌اند.

بیشترینه چنین ادعا می‌شود که انسان دارای حقوق از پیش تعیین شده‌ای است که در گذر زمان دچار نسیان و از دغدغه خاطر خود آن‌ها را وانهاده است.

این نگرش اما زیاده خود‌فریبانه است. دست‌کم ما به مثابه انسان‌های قرن بیست و یکم چندان آزموده و تاریخ دیده هستیم که خودفریبایی و زیاده خوش‌بینانگی این نگرش دینی ــ افلاطونی را ادراک کنیم.

در چنین نگرشی گویا انسان باشنده‌ای است که با اصول اخلاقی از پیش تعبیه شده در آن، و با نیت و ایده خیر، آفریده شده اما او خود را در مهلکه و مخاطره افکنده است. این‌گونه سخن گفتن در حقیقت اگر‌چه زیبا به نظر می‌آید اما انسان را به موجودی در خود فرو بسته فرو می‌کاهد، به کسی که با حقوق از پیش آماده‌ای به دنیا می‌آید اما بنابر مقتضیات گناه‌کارانه ‌(در نگرش دینی) و تاریخی و اجتماعی (در نگرش رمانتیسیستی و ایده‌آلیستی)، این حقوق را فراموش می‌کند.

چنین نگرش‌ها و تکریم‌هایی به نگر من، از بنیاد علیه نحوه بودن انسانی و چه بسا که در اساس گونه‌ای ضد تکریم‌اند چرا که پیشاپیش انسان را مقید به قیود اخلاقی می‌کنند.

در حالی که حقوق بشر به مثابه یک انتخاب از بستر همان آزادی‌ای باید برآید که برای انسان نه تنها حق شرارت که بدین وسیله حتی حق حماقت نیز قائل شده است. در حقیقت اگر انسان آزاد است از این روست که او حق طبیعی شرارت و عبودیت (=چاکری، کهتری، بندگی و بردگی)، و حق حُمق دارد وگرنه این آزاد بودن طبیعی انسان چه معنایی می‌توانست داشته باشد؟ آن‌وقت آیا نفرت‌انگیز نبود که این انسانِ پیشاپیش در بند اصول اخلاقی و نیکوکاری، مدعی آزادی شود؟ انسانی که زور شرارت ندارد اما مدعی حقوق بشر شود؟مدعی رفع شکنجه و رفع خودسری؟….

از همین رو، روی گرداندن از خیره‌سری، خودسری و خشونت می‌تواند کاری کارستان، استثنایی و برتر باشد، چرا که انسان با این کار در بنیادْ در برابر هستی برهنه و در برابر آزادی طبیعی خود برای شرارتْ قد عَلَم می‌کند.

به زبان دیگر، خلاف آن‌چه در بیانیه حقوق بشر آمده، انسان به هنگام تولد آزاد نیست بلکه در بند نیروهای خودسرِ طبیعی‌ ــ فرهنگی خویش است و آزادی او زمانی امکان‌پذیر می‌شود که بر این نیروهای افسار گسیخته و بر این مارها و رتیل‌های روان خود چیره شود و بدین وسیله آزادی خود را محقق گرداند.

انسان به مثابه نوع، خلاف جانوران دیگر بدون هیچ محدوده اخلاقی و حقوق از پیش تعیین شده به دنیا آمده (نه این که به مثابه شخص به دنیا می‌آید) و  در حقیقت هم، از دایره و از قلمرو طبیعت برون پرتاب شده است. از این رو، او نمی‌توانسته (و هنوز نمی‌تواند) به مثابه یک جانور همچون گربه، گرگ و پلنگ، در مقام یک موجود طبیعی زندگی کند.

هستی انسانی بسیار برهنه‌تر و شکننده‌تر از هر هستی قابل تصور در چرخه حیات است چندان که از او حتی امکان‌های دفاعی طبیعی همچون پشم فراوان، دندان تیز و معده قوی نیز دریغ شده است: شرایط او از هر جانور دیگری در زندگی دشوارتر، خطیرتر و از این رو، شریرتر است چرا که گرسنگی شرارت در انسان به واسطه همین شکنندگی و برهنگی طبیعی‌‌، بیش از هر جانور دیگر دهان باز می‌کند.

بر همین پایه، حقوق بشر را باید فراسوی تمایزات فرهنگی و اجتماعی تفسیر (و چه بسا اجرا) کرد. یعنی کسی نمی‌تواند مدعی شود که رعایت نکردن حقوق بشر به دلیل تمایزات فرهنگی، دینی و اجتماعی است بلکه سرراستانه باید اعتراف کند و این مسئولیت را بپذیرد که هنوز برای اجرا و پروای حقوق بشر آن آمادگی لازم را ندارد، یا هنوز به اندازه ضروری بر نیروهای طبیعی و بر رانه‌ شرارتش چیره نشده و در حال بندگی خدا ـ طبیعت و غرایز خویش است.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • محمدرضا

    تا بوده همین بوده ،، برتری طلبی وحس (خود)خواهی بزرگترین مانع بشر برای رسیدن به دنیایی انسانمداروعاری از خشونت است ، همیشه در همه جای این کره خاکی اقلیتی هستند که میخواهند به هر وسیله ممکن (خشونت تهدید، تحقیر ، استعمار واستثماردر همه ابعاد( مذهبی، تاریخی ، فرهنگی سیاسی، واجتماعی)بر اکثریت جامعه تسلط پیدا کنند وجریانهای فکری جامعه را به سمت منافع خود هدایت میکنند تا بوده همین بوده عده ای اقلیت درجنگ با اکثریت برای به چنگ آوردن منافع اکثریت