چه کسی در «اوین» چهارپایه را از زیر پای پنج اعدامی کشید؟
علی عجمی- سوم بهمن ١٣٨٩ بود و بند ٣٥٠ اوين. تقريباً همه بچهها شب را نخوابيدند. دو همبندىمان، محمد حاج آقايى و جعفر كاظمى را براى اعدام برده بودند.
علی عجمی به سبب فعالیتهایش در دانشگاه تهران و مخصوصاً کوی دانشگاه ۲۰ بهمن ماه ۱۳۸۸ بازداشت شد. تبلیغ علیه نظام و اجتماع تبانی به قصد برهم زدن امنیت کشور، اتهاماتی بود که او به واسطه آن دو سال را در زندان گذراند. این زندانی سیاسی پیشین دوران محکومیت خود را در زندان اوین و رجایی شهر کرج گذراند.
علی عجمی اکنون از گردانندگان هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر ایران است؛ وبسایتی که به طور ویژه اخبار حقوق بشری از جمله زندانیان ایران را پوشش میدهد.
١
با چشمبند در راهرو ادارى مانندى در اوين روى یک صندلى دسته دار منتظر پذيرش نشسته بودم. ٢٥ بهمن ١٣٨٨، سر و صدا و شادابى محيط در مقابل سكوت مرگبار انفرادىهاى اطلاعات مشهد روحيهام را بالا برده بود. ترس و شوك اوليه بازداشت فرو ريخته بود و داشتم به مكالمات كارمندها يا همان مأموران گوش مىدادم.
سر اوين حسابى شلوغ بود و برو و بيا و فلان پرونده و آزادى و انتقال و حتى بحث حقوق و عيدى كارمندان. چند بار مأمور يا كارمندانى كه رد مىشدند با لحن آمرانهاى مىپرسيدند چه مىكنى اينجا و من هم نمىدانستم. هيچ شرارتى در صداها نبود، امكان نداشت بيرون از اين محيط از روى صدا تشخيص بدهى كه صاحب این صدا در زندان اوين و بند ٢٠٩ كار مىكند؛ حتى صدا و خنده زنانهاى كه بيرون از اينجا ممكن بود عاشقش شده باشى. از اين كه اوين بر خلاف انتظارم بود جا خورده بودم؛ مشكوك و خوشحال و كنجكاو. اعتماد به نفس پيدا كردم كه چشمبندم را بردارم. در چشم به هم زدنى مرد ميانسالى پريد و با دست كوبيد به سرم و داد و بيداد كه "چرا چشمبندت را برداشتى احمق" و خطاب به بقيه گفت "اين اينجا چكار مىكنه يك ساعته چشم بندش را ورداشته". متأسفانه يك دقيقه هم نشده بود كه چشمبندم را كنار زده بودم و جز همان مرد ميانسال كسى را نديده بودم. مخصوصاً صاحب صداى زنانه كه بيش از همه كنجكاوم كرده بود. در ميان صداى بريده من و كلمات "قانون"، "چشمبند"، "كتك" و ... كشانكشان به جايى منتقل شدم كه بعداً فهميدم بند ٢٠٩ اوين است، صداها شرورتر به نظر مىرسيد و من اينطورى راحتتر بودم.
٢
نگهبانى كه به نظر مىرسيد دو سه تا سكته را رد كرده باشد، در سلول ٥١ را باز كرد و گفت برو دوش بگير. رفتم كه باز اينقدر بمانم تا با خشونت در بزند كه بيا بيرون. تازه آب را باز كرده بودم كه كسى با انگشت زد به دريچه حمام رو به هواخورى كوچك، دريچهاى كه خيلى فكر كرده بودم و حكمتش را هنوز هم پيدا نكردم كه اصلاً چرا بايد حمام در بند ٢٠٩ پنجرهاى رو به هواخورى داشته باشد. فكر كردم نگهبان است ولى چرا از پنجره؟ ميان ترس و تعجب دريچه را باز كردم، يك نفر نيشش تا بناگوش باز شد و به انگليسى سلام كرد. بعداً فهميدم يكى از همان سه آمريكايى است كه همان سال بازداشت شده بودند. در همان راهرو بودند و در سلولهايشان باز. سلام و صحبت و داستانش را گفت و من هم تعريف كردم. گفت آنارشيست است و در چامسكى علاقه مشتركى پيدا كرديم. گفت كه با دوچرخه در كوههاى كردستان مىگشتند كه بازداشت شدند با رفيق و دوست دخترش. تنها چيزهايى هم كه از فارسى ياد گرفته بود يكى "معلوم نيست" و ديگرى "انشاالله" كه لابد جوابهايى بود كه زياد از بازجوها شنيده بود. هفت سال گذشته و انگليسى من بهتر شده و من هنوز نمىتوانم آن طور در چنين فرصت كمى آن همه موضوع را در گفتگو با يك انگليسى زبان بفهمم و بفهمانم.
٣
سوم بهمن ١٣٨٩ بود و بند ٣٥٠ اوين. تقريباً همه بچهها شب را نخوابيدند. دو همبندىمان، محمد حاج آقايى و جعفر كاظمى را براى اعدام برده بودند، يعنى روز قبلش برده بودند و درخواست همكارى و مصاحبه كرده بودند كه نپذيرفته بودند. اغلب همبندىها و در رأس آنها عمادالدين باقى سعى مىكرد تشويق كند كه يك اظهار پشيمانى كنند و از اعدام نجات پيدا كنند كه بى نتيجه بود.
مخصوصاً كه يكى ديگر از دوستان كه با سيستم آشنا بود تحليلش اين بود كه اين حكم احتمالاً به دلايل كلانترى در اين موقعيت به اجراى احكام رفته و اجرا مىشود و اين بازجوها در اين مصاحبه فقط قصدشان شيرينكارى و ساختن رزومه است وگرنه آنها نه قصد و نه توانايى توقف حكم را ندارند.
شب با بچه ها بيدار بوديم و نگران اجراى حكم، دمدمههاى صبح خوابيدم. فردا روز ملاقات بود و نوبت كارهاى اتاق هم به عهده من و حسن اسدى. ساعت ده صبح بيدارم كردند كه وسايلت را جمع كن كه منتقل شوى به زندان رجايى شهر. تازه متوجه شدم حكم اعدام همبندىها هم اجرا شده است و حتى خانوادههایشان صبح براى ملاقات آمدهاند و آنجا متوجه اجراى حكم شده بودند. همه زندانىها و خانوادهها مغموم و پريشان بودند. وسايلم را جمع كردم، چند بطرى شراب دستساز زندان را گذاشتم براى بچه ها. با بيدار شدن با خبر اجراى اعدام و انتقال، در يكى از احساساتىترين لحظات زندگىام اشك ريزان، خداحافظى كرده و نكرده با اصرار و عجله افسر نگهبان از بند ٣٥٠ خارج شدم.
٤
با دستبند و پابند در مينىبوسى نشسته بودم كه قرار بود ما را از اوين به رجايى شهر ببرد. محسن دگمهچى هم بود با سرطانى كه جلو چشممان آبش كرده بود و چند زندانى عادى از جمله مردى كه ديشب قرار بود با كاظمى و حاج آقايى اعدام شود و مهلت گرفته بود و حالا در مينىبوس تعريف مىكرد؛ پنج نفر اعدام شده بودند. سه متجاوز به عنف يا به قول خوش لواط و دو نفر كه مشخص نبود جرمشان چه بود.
منظورش همبنديان ما بود. سربازها و راننده هم داشتند درباره اعدام ديشب حرف مىزدند و عجيبتر از همه اينكه كسى كه چهارپايه را مىكشد سرباز است.
من تا آن روز فكر مىكردم اين كار بايد مأمور مخصوصى داشته باشد؛ نه يك سرباز عادى که براى بيست و چهار ساعت مرخصى تشويقى، آن هم با اين استدلال كه لواط كار و قاتلاند و من هم نكِشم يك نفر ديگر مى كِشد. بالاخره، من متوجه نشدم كه هر سرباز يك صندلى را كشيده است و ٢٤ ساعت مرخصى گرفته يا یک سرباز صندلی هر پنج نفر را کشیده و ٢٤ ساعت مرخصی گرفته است. در يكى از تلخترين و عجيبترين روزهاى زندگىام و در حالى كه فكر مىكردم سربازى كه چهارپايه اعدام را كشيده، در طول ٢٤ ساعت مرخصى اش چه مىكند، از اوين خارج شدم به سمت زندان رجايى شهر، ظهر چهارم بهمن ١٣٨٩.
از مجموعه خاطرات اوین
تجربه دوباره “اوین” پس از پنج سال − امیرحسین بهبودی
وقتی که “اوین” شبیه “قزلحصار” بود − حامد فرمند
اوین ۱۳۶۰: شاهد مرگی خودخواسته – ایرج مصداقی
در زندان در دوره اصلاحات − حسن یوسفی اشکوری
تجربه اوین، در آن هنگام که تازهساز بود −رضا علامهزاده
آنگاه که هوای خنک اوین به هوای دوزخ تبدیل میشد − شهرنوش پارسیپور
زندان اوین و بیحقی فزاینده مردم ایران − محمدرضا شالگونی
حکایت آن دستان بسته − نسرین ستوده
ترسیم جدول دادخواهی در اوین − فهیمه فرسایی
حی علی الصلاه: شکنجه نماز در اوین − عفت ماهباز
عزاداران «لونا پارک» در برابر اوین − عزیز زارعی
اوین: رگبارهای شبانه و تیرهای خلاص − بیژن مشاور
اوین، حافظه جمعی ما، نابود نمیشود − منیره برادران
قدم زدن در اوین: ۱۷ و ۲۱− فریدون احمدی
اینجا اوین است و ما در کجای تاریخ ایستادهایم− مصطفی مدنی
بلیط یک طرفه از اوین به برلین − حمید نوذری
مثل یک زخم عمیق، با رد روشن خون− نعیمه دوستدار
تاریخ هجری اوین؛ قمر در عقرب افتاد− امید منتظری
۲۰۹، چاردیواری ۴۳، اوین− روزبهان امیری
از قزل قلعه تا اوین − عبدالکریم لاهیجی
پرونده “نوارسازان” و یادی از یک زن زندانبان −شیرین عبادی
من مرگ را دیدم! − اصغر ایزدی
یک دقیقه تا آزادی − سیامک قادری
ملاقات قاچاقی در اوین: بازجو، زندانی و معشوقهاش − رخشنده حسینپور
شاهد روز مبادا در اوین − احمد پورمندی
۳۰ خرداد ۱۳۶۰، ساعت چهار و نیم بعد از ظهر − فاطمه حاجیلو
اوین، بند ۲ الف سپاه؛ همراه با سرباز بریتانیایی و مرد عراقی − مدیار سمیعنژاد
مکان تولد: زندان اوین − محبوبه مجتهد
«پسران دوشنبه» زیر هشتی اوین − بابک بردبار
دو دهه ملاقات خانوادگی در اوین − جعفر بهکیش
در اوین مورس صدای ما بود − بانو صابری
تیرباران جزنی و یارانش در تپههای اوین− فرخ نگهدار
اوین؛ از فشار توابان تا زخم بایکوت همبندان− زهره تنکابنی
ساعات اولیه به وقت اوین− محمدامین ولیان
دانشآموزان زندانی در خانههای کارمندان اوین−مهناز پراکند
بیشتر بخوانید:
کمپین "یک خاطره از اوین"
با خاطرهها یک بنای یادبود برپا کنیم
"اوین" نام مشترک همه زندانهاست، "اوین" تاریخ معاصر ایران است، "اوین" زندان مشترک دو سلسله پهلوی و فقهاست. حاکمان از مدتها پیش این طرح را در سر میپرورانند که اوین را متروکه اعلام کنند و زمین آن را به شهرداری تهران دهند تا در آن یک "مرکز تفریحی" بنا شود. زمینخواری هم که از ملزومات این گونه طرحهاست.
آرزوی ما، آرزوی مایی که خودمان در اوین شکنجه شدهایم، یا عزیزانمان در آن شکنجه دیدهاند، اعدام شدهاند، یا عمری را در سلولهای آن در حسرت نگاه به آسمان و به دوردست سر کردهاند، این بوده است که اوین به موزه تبدیل شود، آن هم زیر نظر زندانیان دو رژیم. اما اکنون بر آنند که نماد اوین را محو کنند و به جای آن "مرکز تفریحی" بسازند.
بیایید اعتراض کنیم! خطابمان به کسانی است که در اوین زندانی بودهاند، دوستان و رفیقان و بستگانشان در اوین اعدام شدهاند، به اوین رجوع کردهاند برای یافتن عزیزانشان، برای دیدار آنان، و شور و درد ملاقات را هنوز در سینه دارند.
یک خاطره تعریف کنیم!
بیایید با خاطراتمان یک بنای یادبود برپا کنیم. این صدا میماند. این کلمات جاودانی میشوند.
کمپین "یک خاطره از اوین" با همکاری "زمانه" برگزار میشود. "زمانه" در سایت خود ستونی را به انتشار خاطرات از اوین اختصاص میدهد. خاطرات خود را بفرستید به:
امید منتظری
OmidM@RadioZamaneh.com
از پشتیبانان کمپین:
محمد ملکی، محمدرضا شالگونی، خدیجه مقدم، فؤاد تابان، بیژن مشاور، علی افشاری، شادی صدر، محمد نوریزاد، فرج سرکوهی، پرستو فروهر، ایرج مصداقی، مرسده محسنی، رضا معینی، عیسی سحرخیز، کاظم کردوانی، خاطره معینی، کوهیار گودرزی، فرخ نگهدار، روزبهان امیری، امیرحسین بهبودی، اصغر ایزدی، منیره برادران، شهرنوش پارسیپور، اسفندیار کریمی، مهری معمار حسینی، هادی میر مویدی، محمد پورعبدالله، مهدی عربشاهی، بهروز جاوید تهرانی، حسن جعفری، فریدون احمدی، حسن یوسفی اشکوری، رضا علامهزاده، شیرین عبادی، مهدی فتاپور، فهیمه فرسایی، نعیمه دوستدار، نسیم خاکسار، نسیم روشنایی، رضا اکرمی، انور سلطانی، جعفر بهکیش، حامد فرمند، عفت ماهباز، احمد رافت، احمد پورمندی، فرزانه راجی، ویدا حاجبی، مهناز قِزِلٌو، بانو صابری، سعید کلانکی، حسن مکارمی، شکوفه سخی، شورا مکارمی، محسن یلفانی، مرتضی اصلاحچی، بابک بردبار، نسرین ستوده، عبدالکریم لاهیجی، امید رضایی،مدیار سمیعنژاد، رضا حاجیحسینی، سیامک قادری، یاور خسروشاهی، رها بحرینی، رخشنده حسینپور
♦ در ثبت اسامی، هیچ نظمی رعایت نشده و تقدم و تأخر آنها هیچ معنای خاصی ندارد.
در همین زمینه
♦ ابتکار سایت بیداران:
نظرها
زندانبان از تهران
اینکار کار شخص امام زمان باید باشد. ایشون خودشون اونجا هستند و چهارپایه و یا صندلی به اذن ایشون و در حضور ایشون کشیده می شه. من خودم چندین بار امام زمون رو اون تو دیدم.